https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2020/08/abasmanesh-68.gif8001020گروه تحقیقاتی عباسمنش/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.pngگروه تحقیقاتی عباسمنش2024-10-05 09:44:212024-11-08 05:33:53live | تشخیص اصل از فرع درباره نتایج
4232نظر
توجه
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
بله . یه عمری تو یه دخمه دربو داغون ( به اسم اتاق خودم ) زندگی میکردم . تا سن 34 سالگی. برج 9 سال 97. هیچ سرمایه ای نداشتم. هیچ ایده ای برای خونه خریدن نداشتم. کلا خیلی هم بهش فکر نکرده بودم. اما چند سالی بود که دوست داشتم به هر طریقی شده مستقل شم. مخصوصا وقتی که با قوانین آشنا شده بودم نیاز شدیدی به استقلال و فضای خلوت و راحت داشتم که روی خودم کار کنم و از جمعیت دور باشم. و خیلی دوست داشتم زود تر مستقل شم. اصلا هیچ جا هم اینو ننوشته بودما!!! یعنی مثلا در مورد خونه رویایی اینا نوشته بودم اما اینکه مثلا الان بتونم بهش برسم فکر نمیکردم!! کلا موضوع خونه دار شدن تو ذهنم دور بود. اما بهشم گیر نداده بودم یعنی تقریبا میتونم بگم اصلا به رویای خونه دار شدنم فکر نمیکردم . بیشتر به افزایش درامد فکر میکردم :)) به شدت هم از اون چهار دیواریِ 15 متری که نصف بیشتر عمرمو توش زندگی کرده بودم حالم داشت بهم میخورد.حتی حاضر بودم برم یه جا سرایداری کنم اما جا بهم بدن برای زندگی و تنها باشم!!! اما با اینکه از جایی که بودم راضی نبودم حــالم اکثر مواقع خوب بود ، چون داشتم روی خودم کار میکردم ( از قصد میگم اکثر مواقع که بدونین منم منفی شدن و نق و نوق دارم )
بعد یکی از دوستان نزدیک خانوادگی که خــیلی منو دوست داشتن و همیشه هم بهم محبت داشتن خونشون رو که کلنگی بود فروختن و یه خونه بزرگ و نو توی تهران برای خودشون گرفتن و یه خونه 5 سال ساخت 75 متری تقریبا نو هم تو حومه تهران گرفتن. ( کابینت MDF، دیوارهای تمیز، اپارتمان ساکت، محله خلوت و خوب، آب و هوای تمیز و کلی مزیت دیگه که من همیشه دوست داشتم تجربه کنم ) بعد چون از وضعیت من خبر داشتن به من گفتن آقا کاظم شما که دمه بختم هستی حالا فعلا که شرایط خونه خریدن هم نداری برو تا هر وقت خواستی تو این خونه حوه تهران زندگی کن. چون بچه های خودشون خونه دار بودن. این خونرو یه جورایی امانت دادن به من تا هر وقت که تونستم برای خودم خونه بگیرم اینجا زندگی کنم. من اصلا اوایل هنگِ هنگِ بودم. یه مدتم تو سایت نبودم سر همین قضیه. به قدری ایمان من به خدا سر این داستان بالا رفت که مدارهام 4 تا 4 تا جا به جا شد.
من سر جذب رابطم هم دقیقا همین اتفاق افتاد. بهش خیلی فکر نمیکردم ، درگیرش نبودم. با فایلهای استاد کیفو حال میکردم یهو یکی اومد تو زندگیم :))
موضوع اصلی حال خوب و رهاییه
یه موقع هست آدم ناآگاهانه یه چیزیو رها میکنه و حتی خیلی بهش فکر هم نمیکنه که باورهای مخربش بخواد فرکانس ارسال کنه و چون حالش خوبه خیلی زود بهش میرسه
مثل رابطه من و موضوع خونم و راه اندازی کار مورد علاقم و که همش تو کمتر از 2 سال اتفاق افتاد و خیلی از چیزهایی که بچه ها زود بهش میرسن
یه موقع هست مجبوری آگاهانه برای اینکه رها بشی باورهاتو تغییر بدی ، باید انقدر ایمانتو ببری بالا که خیلی راحت رها بشی ، در مورد این موضوع هم اکثریتمون توی ” رها کردن پول ” مشکل داریم.
چون همیشه به شدت باهاش درگیریم و نیازش داریم و رها کردنش و بهش فکر نکردن خــیلی سخته
منم تو رها کردن پول به شدت مشکل داشتم چون بعد از چندین سال کار کردن هیچ پولی در نیاورده بودم و تقریبا برام عادت شده بود که باید خر کاری کنم و پول در نیارم. تغییر این باور پوستمو کند!! هنوزم نتونستم کامل تغییرش بدم. اما خـــیلی بهتر شده. هر چقدر ایمان آدم بره بالاتر این باورها راحت تر تغییر میکنن و آدم رها تر میشه. توی این خونه روزایی بود که توی یخچالم غیر از یه پارچ آب و چند تا نون لواش و یکم پنیر هیچی نداشتم برای غذا خوردن، اما در کمال تعجب خـــیلی اذیتم نمیکرد و اینجا بودم که فهمیدم دارم از پول رها تر میشم و وقتی که سراغ قرآن رفتم که دیگه اصلا همه چی تغییییر کرد. انقدر ایمانم رفت بالا که دیگه تقریبا شرایط سخت نمیتونه اذیتم کنه .. یعنی در حد همون نجواهایی که با یه ” خفه شو ” میره پی کارش :))
خدا رو شکر یه مدت کوتاهیه اوضاع مالی هم داره تغییر میکنه و تمام تلاشمو دارم میکنم که به قول یکی از دوستان :
یک ارتباط عمیق ذهنی بین مدار درآمدی که میخوام توش باشم و خداوندی که قدرت همه کار رو داره پیدا کنم.
این جمله همیشه بهم آرامش میده. هر وقت ترسها میاد سراغم جمله بالا رو به شکل سوال از خودم میپرسم و بعد فقط ایمان به خدا تو ذهنم موج میزنه . تمام تلاشم اینه که فقط رو به جلو باشم و به گذشته اصلا فکر نکنم و به دل ترسهام حمله کنم. حمله به دل ترسهایی که میگن ماه بعد نمیتونی انقدر پول در بیاری!! یا میگن حالی این فروشت شانسی بود!! یا از این شرو ورا که همش شیطون بلغور میکنه تو گوش آدم دیگه . با یه حمله مقتدارنه ذهنی بهشون میگم من از ایمان کمک میگیرم نه از تو!! و بعد آروم میشم و همه چیزو دوباره به خدا میسپارم.
به تازگی ارتباطی بین جایی که میخوام باشم و ایمان به خدایی که همه کار میکنه پیدا کردم :
مدار درآمد بالای 1 ملیون تومن پله اول ایمانه و باید بهش برسیم ( اینجوری خیلی آسون تره چون هر چی قرآن میخونی و احساس میکنی داره مدار ایمانت تغییر میکنه احساس میکنی داری خود به خود به مدار درآمدی مشخصت هم نزدیک میشی )
ممنون که یاد آوری کردی بهم ٫ بد جوری بهش نیاز داشتم
فعلا ایمانه که داره تو وجودم بوم بوم بوم پشت سر هم بالا میره ٫ به لطف خدا٫ همیشه افزایش ایمان بزرگترین خواستم بوده ٫ حتی بیشتر از پول و سلامتی و روابطو همه چی
همیشه ایمان میخواستم از خدا
و داره ایمان میشه برام
اصلا منی که لای قرآنو تو زندگیم باز نکرده بودم الان تشنه قران خوندن و فهمیدنم
منی که در گذشته هیچ علاقه ای به خوندن کتاب نداشتم الان مشتاق مطالعه ام و اصلا فهمیدم علاقم نویسندگیه :))) و یکی از بزرگترین رویاهام نوشتن یه داستانه ٫ داری تضادو؟!! و جالب اینه که به شدت هم خوب مینویسم ٫ یعنی اولین فصلی که برای کتابم نوشتم انقدر خوب شده که خودم تاحالا بالای ۲۰ بار خوندمش
خلاصه که ممنونم که پیگیری و این حرفای خوبو بهم زدی
چرا باور دارین ذهنتون فقیره؟ چرا خودتونو دست کم میگیرید؟
چرا نمیگید اکثر ملت اصلا در طول روزشون کلا ۱ دقیقه هم به خدا و قرآن فکر نمیکنن ، من با نگاه باز دارم قران میخونم و ذهنم انقدر ثروتمند و باز شده که فقط ۱۰% مثل گذشته فکر میکنه؟!!
چرا باور نکنیم ذهنمون ثروتمنده و باورهامون فوق العادست و فرکانسهامون اتفاقات شگفت انگیز رو برامون رقم میزنه؟
هر چقدر تو گذشته بمونیم ، هر چقدر بگیم ذهن ما هنوز فقیره ، هنوز باورهام درست نشده و از این جور دیالوگ های منفی ،فضای ذهنمون رو برای نجواهای شیطان بیشتر باز نگه میداریم٫ بعد به محض اینکه یه فکر منفی میاد به هم میریزیم و خودمونو سرزنش میکنیم چون هنوز باور نکردیم که ما خــیلی تغییر کردیم و ذهنمون الان به شدت کنترل بیشتری نسبت به گذشته بر روی نجواها داره٫
خدا رو شکر علی جان
احساس خوب اونجاییه که هستن آدمایی که عمیقا حرفاتو بفهمن
این حس فوق العاده دو طرفست
سلام
بله . یه عمری تو یه دخمه دربو داغون ( به اسم اتاق خودم ) زندگی میکردم . تا سن 34 سالگی. برج 9 سال 97. هیچ سرمایه ای نداشتم. هیچ ایده ای برای خونه خریدن نداشتم. کلا خیلی هم بهش فکر نکرده بودم. اما چند سالی بود که دوست داشتم به هر طریقی شده مستقل شم. مخصوصا وقتی که با قوانین آشنا شده بودم نیاز شدیدی به استقلال و فضای خلوت و راحت داشتم که روی خودم کار کنم و از جمعیت دور باشم. و خیلی دوست داشتم زود تر مستقل شم. اصلا هیچ جا هم اینو ننوشته بودما!!! یعنی مثلا در مورد خونه رویایی اینا نوشته بودم اما اینکه مثلا الان بتونم بهش برسم فکر نمیکردم!! کلا موضوع خونه دار شدن تو ذهنم دور بود. اما بهشم گیر نداده بودم یعنی تقریبا میتونم بگم اصلا به رویای خونه دار شدنم فکر نمیکردم . بیشتر به افزایش درامد فکر میکردم :)) به شدت هم از اون چهار دیواریِ 15 متری که نصف بیشتر عمرمو توش زندگی کرده بودم حالم داشت بهم میخورد.حتی حاضر بودم برم یه جا سرایداری کنم اما جا بهم بدن برای زندگی و تنها باشم!!! اما با اینکه از جایی که بودم راضی نبودم حــالم اکثر مواقع خوب بود ، چون داشتم روی خودم کار میکردم ( از قصد میگم اکثر مواقع که بدونین منم منفی شدن و نق و نوق دارم )
بعد یکی از دوستان نزدیک خانوادگی که خــیلی منو دوست داشتن و همیشه هم بهم محبت داشتن خونشون رو که کلنگی بود فروختن و یه خونه بزرگ و نو توی تهران برای خودشون گرفتن و یه خونه 5 سال ساخت 75 متری تقریبا نو هم تو حومه تهران گرفتن. ( کابینت MDF، دیوارهای تمیز، اپارتمان ساکت، محله خلوت و خوب، آب و هوای تمیز و کلی مزیت دیگه که من همیشه دوست داشتم تجربه کنم ) بعد چون از وضعیت من خبر داشتن به من گفتن آقا کاظم شما که دمه بختم هستی حالا فعلا که شرایط خونه خریدن هم نداری برو تا هر وقت خواستی تو این خونه حوه تهران زندگی کن. چون بچه های خودشون خونه دار بودن. این خونرو یه جورایی امانت دادن به من تا هر وقت که تونستم برای خودم خونه بگیرم اینجا زندگی کنم. من اصلا اوایل هنگِ هنگِ بودم. یه مدتم تو سایت نبودم سر همین قضیه. به قدری ایمان من به خدا سر این داستان بالا رفت که مدارهام 4 تا 4 تا جا به جا شد.
من سر جذب رابطم هم دقیقا همین اتفاق افتاد. بهش خیلی فکر نمیکردم ، درگیرش نبودم. با فایلهای استاد کیفو حال میکردم یهو یکی اومد تو زندگیم :))
موضوع اصلی حال خوب و رهاییه
یه موقع هست آدم ناآگاهانه یه چیزیو رها میکنه و حتی خیلی بهش فکر هم نمیکنه که باورهای مخربش بخواد فرکانس ارسال کنه و چون حالش خوبه خیلی زود بهش میرسه
مثل رابطه من و موضوع خونم و راه اندازی کار مورد علاقم و که همش تو کمتر از 2 سال اتفاق افتاد و خیلی از چیزهایی که بچه ها زود بهش میرسن
یه موقع هست مجبوری آگاهانه برای اینکه رها بشی باورهاتو تغییر بدی ، باید انقدر ایمانتو ببری بالا که خیلی راحت رها بشی ، در مورد این موضوع هم اکثریتمون توی ” رها کردن پول ” مشکل داریم.
چون همیشه به شدت باهاش درگیریم و نیازش داریم و رها کردنش و بهش فکر نکردن خــیلی سخته
منم تو رها کردن پول به شدت مشکل داشتم چون بعد از چندین سال کار کردن هیچ پولی در نیاورده بودم و تقریبا برام عادت شده بود که باید خر کاری کنم و پول در نیارم. تغییر این باور پوستمو کند!! هنوزم نتونستم کامل تغییرش بدم. اما خـــیلی بهتر شده. هر چقدر ایمان آدم بره بالاتر این باورها راحت تر تغییر میکنن و آدم رها تر میشه. توی این خونه روزایی بود که توی یخچالم غیر از یه پارچ آب و چند تا نون لواش و یکم پنیر هیچی نداشتم برای غذا خوردن، اما در کمال تعجب خـــیلی اذیتم نمیکرد و اینجا بودم که فهمیدم دارم از پول رها تر میشم و وقتی که سراغ قرآن رفتم که دیگه اصلا همه چی تغییییر کرد. انقدر ایمانم رفت بالا که دیگه تقریبا شرایط سخت نمیتونه اذیتم کنه .. یعنی در حد همون نجواهایی که با یه ” خفه شو ” میره پی کارش :))
خدا رو شکر یه مدت کوتاهیه اوضاع مالی هم داره تغییر میکنه و تمام تلاشمو دارم میکنم که به قول یکی از دوستان :
یک ارتباط عمیق ذهنی بین مدار درآمدی که میخوام توش باشم و خداوندی که قدرت همه کار رو داره پیدا کنم.
این جمله همیشه بهم آرامش میده. هر وقت ترسها میاد سراغم جمله بالا رو به شکل سوال از خودم میپرسم و بعد فقط ایمان به خدا تو ذهنم موج میزنه . تمام تلاشم اینه که فقط رو به جلو باشم و به گذشته اصلا فکر نکنم و به دل ترسهام حمله کنم. حمله به دل ترسهایی که میگن ماه بعد نمیتونی انقدر پول در بیاری!! یا میگن حالی این فروشت شانسی بود!! یا از این شرو ورا که همش شیطون بلغور میکنه تو گوش آدم دیگه . با یه حمله مقتدارنه ذهنی بهشون میگم من از ایمان کمک میگیرم نه از تو!! و بعد آروم میشم و همه چیزو دوباره به خدا میسپارم.
به تازگی ارتباطی بین جایی که میخوام باشم و ایمان به خدایی که همه کار میکنه پیدا کردم :
مدار درآمد بالای 1 ملیون تومن پله اول ایمانه و باید بهش برسیم ( اینجوری خیلی آسون تره چون هر چی قرآن میخونی و احساس میکنی داره مدار ایمانت تغییر میکنه احساس میکنی داری خود به خود به مدار درآمدی مشخصت هم نزدیک میشی )
مدار درآمد بالای 2 ملیون پله دومه ایمانه
مدار درآمد بالای 4 ملیون پله سوم ایمانه
و به همین تریبت
خــیلی سواله خوبیه اصلا ….. هیچی دیگه
همین
موفق باشید
ایمان ایمان ایمان
خداوند در قرآن میفرماید :
خداوند از دلهایی که قابل هدایت شدن باشند آگاه است
مهم نیست چقدر فحش دادیم به خدا یا چقدر شرک ورزیدیم
چون همه ماهایی که اینجاییم و دلمون الان پیش خداست ، قابل هدایت شدن بودیم و چه افتخاری بالاتر از این؟
چه احساسی قشنگ تر از این
به قول قرآن : آن کس را که خداوند هدایت کند ، هدایت یافته واقعی اوست.
دوست خوبم کامنتت خیلی انرژی داد بهم . موفق باشب
خواهش میکنم پوریا جان
چیزی که به دلم افتاد رو نوشتم
ممنون که پیگیری، هم اینجا هم اینستا و پیام های محبت آمیزت همیشه مشمول حال ما میشه
موفق باشی
بهنام جان چقدر این جوابت منو شارژ کرد
چقدر حال داد
ممنون که یاد آوری کردی بهم ٫ بد جوری بهش نیاز داشتم
فعلا ایمانه که داره تو وجودم بوم بوم بوم پشت سر هم بالا میره ٫ به لطف خدا٫ همیشه افزایش ایمان بزرگترین خواستم بوده ٫ حتی بیشتر از پول و سلامتی و روابطو همه چی
همیشه ایمان میخواستم از خدا
و داره ایمان میشه برام
اصلا منی که لای قرآنو تو زندگیم باز نکرده بودم الان تشنه قران خوندن و فهمیدنم
منی که در گذشته هیچ علاقه ای به خوندن کتاب نداشتم الان مشتاق مطالعه ام و اصلا فهمیدم علاقم نویسندگیه :))) و یکی از بزرگترین رویاهام نوشتن یه داستانه ٫ داری تضادو؟!! و جالب اینه که به شدت هم خوب مینویسم ٫ یعنی اولین فصلی که برای کتابم نوشتم انقدر خوب شده که خودم تاحالا بالای ۲۰ بار خوندمش
خلاصه که ممنونم که پیگیری و این حرفای خوبو بهم زدی
چرا باور دارین ذهنتون فقیره؟ چرا خودتونو دست کم میگیرید؟
چرا نمیگید اکثر ملت اصلا در طول روزشون کلا ۱ دقیقه هم به خدا و قرآن فکر نمیکنن ، من با نگاه باز دارم قران میخونم و ذهنم انقدر ثروتمند و باز شده که فقط ۱۰% مثل گذشته فکر میکنه؟!!
چرا باور نکنیم ذهنمون ثروتمنده و باورهامون فوق العادست و فرکانسهامون اتفاقات شگفت انگیز رو برامون رقم میزنه؟
هر چقدر تو گذشته بمونیم ، هر چقدر بگیم ذهن ما هنوز فقیره ، هنوز باورهام درست نشده و از این جور دیالوگ های منفی ،فضای ذهنمون رو برای نجواهای شیطان بیشتر باز نگه میداریم٫ بعد به محض اینکه یه فکر منفی میاد به هم میریزیم و خودمونو سرزنش میکنیم چون هنوز باور نکردیم که ما خــیلی تغییر کردیم و ذهنمون الان به شدت کنترل بیشتری نسبت به گذشته بر روی نجواها داره٫
لطفا خودمونو و ذهنمونو ثروتمند و دست بالا بگیریم٫
موفق باشید
دوست عزیزم سلام
سپاسگزارم از لطف شما
بله وقتی قرآن رو میخونی اصل مطلب زندگی رو درک میکنی و از تمام حاشیه ها بیرون میاد
و اون توحیدی رو که استاد ازش صحبت میکنه رو پیدا میکنی
موق باشید
پوریای عزیزم سلام
اصلا قرآن زندگی آدمو به معنای واقعی تغییر میده
چنان ذهنتو جا به جا میکنه که اصلا …
دلیل اینکه تو پیج اینستا هم آیه ها قرآن رو میزارم همینه ، چون واقعا اصل رو پیدا کردم
ممنون از پیام پر مهرت دوست خوبم
موفق باشید
خانم صالحی سلام
این لطف شما رو میرسونه . من فقط حرفی که به ذهنم زده میشه رو مینویسم
توحید اصله زندگیه. تمام هدفمون تو زندگی این باید باشه که توحیدی باشیم
اگر همه اولویت های گذشترو کنار بگذاریم و فقط در جستجوی فهم بهتر خدا باشیم جوری خودشو بهمون میشناسونه که عقل از کلمون میپره . تصمیم درستی گرفتین
ممنون از کامنت پر مهرتون موفق باشید
محمد جان سلام
لطف داری عزیزم. آره همیشه آیه های قرآن حرف آخرو میزنه
انقدر این قرآن عجیب و اعجاب انگیزه که وقتی واردش میشی دیوانه میشی
اصلا کارو زندگیت میشه ایمان ایمان ایمان
مرسی از پیام خوبت
موفق باشی