https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2020/08/abasmanesh-68.gif8001020گروه تحقیقاتی عباسمنش/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.pngگروه تحقیقاتی عباسمنش2024-10-05 09:44:212024-11-08 05:33:53live | تشخیص اصل از فرع درباره نتایج
4232نظر
توجه
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
من نمیدونم چطور در مورد نیرویی بگم که همیشه ودر هر لحظه حی وحاضر هست و اتفاقا منتظره که ازش درخواست کنی تا جواب سوالت رو بهت بده،نمیدونم چطور باید توصیفش کنم که کسی باورش کنه، مگر اینکه اون شخص خودش باورش داشته باشه یعنی تجربش کرده باشه…
خصوصا بچه های سایت که مطمعنم اکثرییت این نیروی حی وحاضر واجابت کننده وپاسخ دهنده در لحظه رو باور دارند وکار سختی نیست بخوای براشون از این نیرو صحبت کنی…
استاد عزیزم میدونم که همون نیرو از شما یه روزی درخواست کرد که این بخش مرا به سوی نشانه ام هدایت کن رو به سایت اضافه کنید تا افراد بیشتری بهش یقین وباور پیدا کنند والبته در مسیر درست قرار بگیرند ..
چون شما با گوشت وپوست واستخون وتک تک سلولهاتون این نیروی پاسخ دهنده واجابت کننده در لحظه رو درک کرده بودید وبهش باور ویقین داشتید…
حدودا یک ساعت پیش یکی از دوستام تو تلگرام برام وویس فرستاد وخواست که در مورد مسائل خصوصی زندگیش یه کم راهنماییش کنم، منم شروع کردم در جواب هر سوالش یه وویس چند دقیقه ای براش فرستادن که شامل کلی راهکار ( دانش خرد کردن ) بود خلاصه جونم براتون بگه که هی میگفتم وهی خودم وزندگیم میومد جلوی چشمم، ایشون میگفت چطوری انجامش بدم منم میگفتم اینطوری!!! ایشون کلی ذوق زده شد کلی تشکر کرد و چون تو دو تا شهر دور از هم هستیم ونمی تونیم همو فعلا از نزدیک ببینیم شکرگزاری کرد وگفت خیلی انرژی گرفته و چون منو قبول داره میره که راهکارهارو پیدا کنه تو زندگیش….
من بعد اتمام حرفهامون نشستم به درونم نگاه کردم وبا خودم حرف زدم، گفتم مینا تو همین الان داری با یه تضاد دست وپنجه نرم میکنی تضادی که میدونی از توجه خودت به ناخواسته ها به وجود اومده و اتفاقا در مورد برطرف کردنش به یه نوع عجزی هم رسیدی، پس چرا از همین راهکار برای خودت استفاده نمی کنی؟؟؟
بعد این گفتگو های ذهنی رفتم که کارامو انجام بدم ولی انگار تو همون فرکانس گیر کرده بودم، تو فرکانس راهکارها وعمل بهشون، اومدم سایت و زدم رو قسمت مرا به سوی نشانه ام هدایت کن وگفتم ای رب حی وحاضر جواب سوالات ذهنم رو خودت بده….
این فایل برام باز شد!!!!
تشخیص اصل از فرع در یک کسب وکار موفق !!!
گفتم نه اینو نمیخوام جوابم باید چیز دیگه ای باشه در مورد کار نبود که!!!!
بهم گفت فایل رو پلی کن، وااااای خدای من، همون اول فایل اومد خیلی واضح وروشن وساده از زبان سیدحسین عباسمنش بهم گفت…تو که لالایی بلدی چرا خودت خوابت نمیگیره پس!!!!!
توکه بلدی راهکار بدی به دیگری اونم ذوق کنه بره انجامش بده والبته که حرفتم راهکارتم درست وبه حق وبه جاست، پس چرا خودت انجامش نمیدی اتفاقا در همین مورد خاصی که الان درش هستی ودنبال راه چاره میگردی….
مگه داریم از این نیرو از این رب از این دلبر از این شیرین سخن از این یارو همدم، مهربانتررررر و نزدیکترررر ودلسوزتر به خودمون؟؟؟؟
چرا باید بیام لایوی رو ببینم که در مورد کسب وکاره ولی استاد بیاد اول فایل بگه آقااااااا اگه این همه راهکار خوب داری بلدی به دیگران میگی چرا خودت انجامش نمیدی؟؟؟
الهی هزاران بار شکر الله مهربان رو که هر لحظه در حال هدایت کردن ماست، هر لحظه یعنی هر لحظه ها….
نه اینکه به قول استاد عزیزم یه سوال ازش بپرسی بره صدسال دیگه بیاد جواب بده نه، همون لحظه بهت جواب میده میخوای انجامش بده میخوای نده، دیگه خود دانی!!!
ماها که تو این مسیر هستیم شاید یه وقتایی حواسمون نباشه بزنیم به جاده خاکی ولی شکر خدا، دیگه مثل سابق تواون خاکیه ادامه نمی دیم، چون انقدر درد کشیدیم جنس درد رو میشناسیم نمیذاریم که دوباره برامون عادی بشه، دوباره مثل گذشته بشه طوریکه درد رو رنج رو جزئی از زندگیمون بدونیم…
نه اصلا اینطور نیست بازم به قول استاد عزیزم جهان بر مبنای عشق وارامش وشادی. خوبی وصلح داره پیش میره…..
اینکه همیشه خوش باشی درسته، اینکه همیشه حال دلت خوب باشه درسته، اینکه غرق در ارامش وعشق وخوشی باشه درسته، اینکه اموراتت به خوبی پیش بره درسته…
اگر هرچی غیر خیر وخوشی باشه یعنی زدی تو خاکی، یعنی درست نیست وباید سریع تغییرش بدی…
خدا رو صد هزار مرتبه شکر که یکی رو میفرسته که بیاد از من راهکار ومشاوره بگیره، بعد مشکلات ومسائل همون آدم وراهکاری که مناسبش هست از زبان خودم جاری بشه و به یاد خودم بیاره که این جواب سوال ومسئله ی خودتم هست بنده خوبم، خودتم لطفا اجراش کن …
استاد مهربون وقشنگم ممنونم که جای جای این سایت پره از حرف خدا ورنگ خدا وعطر خدا، دقیقا جایی که میشه به خودت بیای و برگردی به صراط مستقیمی که باید درش باشی
سلام بر استاد عزیزم چقدر جالب که این فایل امروز نشانه من شد چون دقیقا دیشب داشتم جلسه اول احساس لیاقتو گوش میکردم حتی همون لحظه کامنت گزاشتم و خوابیدم و امروز که اومدم تو سایت دیدم نشانم این فایل شده که توش دوستمون سوالی پرسیدن که درباره مقایسه هستش و شما گفتین من حتی نمیرم ببینم بقیه دارن چیکار میکنن همونجا گفتم ااا استاد از همون لحظه میگفته چون تو این دوره جدید هم میگین اینو و رفتم به روز رسانی فایلو دیدم مال سال 99بوده یعنی 4سال پیش شما این حرفو زدین تازه اینجا گفتین از خیلی ساله که مقایسه نمیکنم واقعا اگه بخوام چشم بسته اسم فردیو که بگم حرفو عملش یکی هستش اون شمایین احسنت به شما و من چقدر لایقم که استادی چون شما دارم و خدای خوبی مثل ربم دارم
دیشب داشتم به این فکر میکردم که کارمو شروع کنم برای خودم کار کنم اما یه حسی میگفت مشتری چی تو که مشتری نداری قبلا با یه دوستی حرف میزدم میگفت تو باید اینستا تبلیغ کنی الان بین دنیا دنیای تبلیغاته و الگوهم میاورد شاید اگه من نرگس قبل سایت بودم میگفتم کاملا درست میگی اما میدونستم این راهش نیس و فهمیدم که من باید رو خودم کار کنم تا خدا مشتری هدایت کنه سمت من همونطور که خیلی از بچه های دوره احساس لیاقت این حرفو زده بودن و انگیزه شد برای من خدایا شکرت اصل فقط کنترل ذهنه و باورهای خوب من خودم همین الان کاری که توش هستم رو از صدقه سری کنترل ذهن دارم خیلی خوبه که این فایلا به من کمک میکنه اقا بس کن دیگه اینهمه سال همش نگاهت بوده بقیه چیکار کردن و تمرکز من انقدر رو بقیه بود که باورم نمیشد انگار منی هم وجود دارم یعنی فکر میکردم که من اومدم تو دنیا حسرت زندگی بقیه رو بکشم و این برام کاملا طبیعی بود بعدها که اومدم تو سایت اروم اروم فهمیدم نه بابا اصلا زندگی این شکلی نیس استاد جان من واقعا نمیدونم از شما چطور تشکر کنم بابت این فایلا این زیبایی که به ما نشون میدین خداروشکر من تو مسیر این هدایت و فایل بودم که شنیدم این فایل زیبارو مرسی واقعا از شما و خدای خوبو مهربونم
من امروز هدایت شدم به این صفحه از سایت و به این لایو پرازاگاهی های ناب.
مدتها بود که این سوالات بصورت دورانی در مغزم اکو میشد و من جوابی برایشان نداشتم
من فقط به دوراهی بزرگی که پیش رو داشتم نگاه میکردم و میگفتم خدایا من کلی هزینه کردم که علم بازاریابی،جلب مشتری اینستاگرام مارکتینگ یاهرچیز دیگه ای رو یاد بگیرم وبهای همه شون رو هم پرداخت کردم اما واقعا وقتی وارد فضای مجازی میشم حالم باهاش خوب نیست چرا من نمیتونم ارتباط برقرار کنم چرا من بااینکه میدونم طبق گفته ی اساتید الان باید در فضای مجازی فعال باشم اما ازش دوری میکنم چرا بااینکه اینهمه هزینه کردم ولی حتی میترسم که اینستاگرام رو باز کنم چون به محض اینکه اون بالای صفحه پرمیشه از نوتیف های مربوطه تموم وجودم پر میشه از استرس مدام باخودم اینارو تکرار میکردم
میدونستم یک جای کار میلنگه آخه یک قانون رو خوب یاد گرفتم
احساس خوب =اتفاقات خوب
وقتی احساست خوب نیس یعنی بایست یعنی چراغ قرمز ببین کجای کار اشتباهه دیگه جلو نرو
وااااای که خدای قشنگم حتی بااحساس بد هم داره مارو هدایت میکنه
وما چرا درک نمیکنیم؟؟
خلاصه که مدتهاست درگیر این موضوعات بودم و هستم همچنان
مدام اینو از خدامیخواستم خدایا میشه من کسب وکارم رو گسترش بدم بدون اینکه توی اینستا فعالیت کنم؟!!میشه منم مشتری جلب کنم بدون فضای مجازی میشه محصول منم معرفی ودیده بشه بدون فعالیت در اینستا؟؟خدایا یه راهی بزار جلوی پام
من فقط میدونم به محض اینکه اینستامو باز میکنم پرمیشم از حس بد ونمیخوام توی اون فضا باشم
خدایا یه راهی ،یه ایده ای،یه فکری
تا اینکه امروز هدایت شدم به این فایل ناب گوارا شیرین
بخدا که آگاهی های این فایل رو مَنی چشیدم که منتظرش بودم و فرکانسش رو فرستاده بودم
خدایا شکرت بابت این آگاهی ها
واستاد عزیزم ازت بارها و بارها ممنونم که منتقل کردی این همه آگاهی ناب رو
براتون آرزو میکنم که همیشه پرباشبد از عشق ،امیدوتمام آنچیزی که بشر برای خوشبخت بودن نیاز دارد…..
دوست دارم جواب این سوال رو لول تیتروار بگم و بعد با گفتن یه خاطره تثبیت کنم که واقعا اصل چیه ؟
خب به نظر من اولین تفاوت توی نگاه و دیدگاه و باور های آدمه…
و دومی توی حل مسئله های بیشتره …
شاید اگر چند ماه پیش از من این سوالو میپرسیدن شاید میگفتم باور ها هیلی مهمه ولی راسش ایمانی که الان به ابن حرف دارم خیلی خیلی بیشتر شده ….
دوست دارم دلیلش رو اینجا براتون بگم …
خب من الان 19 سالمه سال دوم دانشگاهم هستم و هنوز موبایل ندارم و خیلی اذیتم …
یا مامانم مخالفه یا جور نمیشه نمیدونم بت هر نحوی ..
و من بعد از ساختن 500هزار تومن پول تصمیم گرفتم دیگه از پدرو مادرم نخوام و روی خودم .کار کنم …
یکی دو هفته ای بود که سعی میکردم روی باورام نسبت به موبایل کار کنم و بعد از اون دوهفته مامان من دو تا چک برای موبایل کشید که داداشم بره و دو تا موبایل بخره …
من خیلی خوشحال شدم و حتی اون روز یه کامنت هم روی سایت گذاشتم …ولی از اون روز به بعد کم کم تعهدم رو از دست دادم و دیگه کار نکردم …
خلاصه داداشم رفت و فهمیدیم چون چکی می خوایم بخریم باید حدود 10 ملیون بیشتر پول بدیم و خب منم اصلا حس خوبی نداشتم که چکی و قسطی چیزی بخرم …
اون موقع بعد از دو هفته کار کردن روی خودم که مامانم راضی شده بود که موبایل داشته باشم ذهنم بهم میگف نه کار کردن روی باورات تاثیری نداشته تو بزرگ شدی و مامان درک میکنه که تو باید موبایل داشته باشی …
و بیشتر همین نجوا ها بود که باعث شد
دیگه زیاد روی باورام کار نکنم…
و همچنان داشتن موبایل عقب میوفتاد …تا بعد از عید شد و بعد مسافرت من با استادی آشنا شدم و اون استاد من رو خیلی دوست داشت و بهم کمک کرد تا به اون هدفی که دارم برسم …و من دوست داشتم باهاش کار هم بکنم …و اون قبول کرد و گفت تو باید موبایل داشته باشی و گفت که خانوادت باید بزارند …
(من اون موقع که روی باورام کار میکردم روی این قسمت کار کردم که برای خرید موبایل پولش جور میشه به هر نحوی و پولش پرداخت میشه یا حالا یکی دیگه این پولو میده و اون موبایل بهت هدیه میده یا پولش داده میشه …)
من که دیگه این حرفو شنیدم و دیگه مطمئن شدم دیگه هیچی نیست که جلوی نداشتن موبایل منو بگیره …
غافل از اینکه هر چیزی دارم یا حتی هر چیزی که ندارم به خاطر باورای خودمه …
هی خداوند بهم میگفت که باید باورات رو عوض کنی مگر نه نمیتونی چیزی رو که می خوای بدست بیاری ولی من گوش نمیدادم …
تا یک روز که استادم داشت میرفت اون موبایل گذاشت جلوم و رفت به نشونه ی اینکه این مال توعه و خطت رو بزار توش ……ولی اون موبایل رمز داشت …و من باید تا اومدنش منتظر میموندم اما توی دلم با خدا بحث میکردمو میگفتم نه باور نیست …اگرم باشه من باورام تغییر کرده که این موبایل اینجا جلومه پس نگرانی وجود نداره …
وقتی استادم اومد و من گفتم رمز داره تعجب کرد …چون تا اون موقع اون موبایل رمز نداشت …
با پرس و جو و چندتا تلفن پیگیری کرد ولی نه فایده ای نداشت …
پس دادن تا ریسرتش کنه …
من همون روز متوجه شدم که به خاطر باورامه که این موبایل هنوز مال من نشده …
و شب که اومدم خونه و به مامان گفتم گفت نه …اصلا حتی اگه اون بهت بده فقط تا وقتی اونجا کار میکنی باید دستت باشه و حق نداری بیاری خونه و به استاد هم بگو من باید با خانوادم صحبت کنم …
دیگه یه جورایی متوجه شده بودم 90درصد ایمان داشتم که باورای من داره کار میکنه …ولی بازم 10 درصد امید داشتم که بعد از دیدار استاد با مامانم نظرش عوض میشه و اون موبایل هم تا اون موقع درست شده و من موبایل دار میشم…
همون 10 درصد باعث شد من تا دیدار مامانم با استاد صبر کنم البته از اون روز یه کرمی توی وجودم افتاده بود که بزار ببینم واقعا باور ها داره این کارو میکنه یا نه …اگر واقعا باور هاست که به هیچ نحوی این موبایل به من نمیرسه و اگر چیز دیگری هست و با اصرار من یا حرف استاد یا تلاش برای عوض کردن مامانم میشه پس این موبایل مال من میشه و این روز دیدار مشخص میشه ….
یه جورایی انگار توی ذهنم با این تجربه مشتاقانه منتظر نتیجه بودم تا بفهمم اصل دقیقا چیه …
خلاصه روز دیدار فرا رسید
و استادم توی دفترش با مادرم صحبت کرد …
و بحث به موبایل که رسید مامانم گفت نه به نظرم الان فعلا موقش نیست چون با داشتن موبایل وارد قضایای بیهوده میشن …
و گل گل گل …
باور برنده شد …
با اختلاف هم برنده شد و من اون لحظه با خوشحالی به مامانم نگاه کردمو توی ذهنم گفتم
عباسمنش واقعا راست میگه باور ها اصل هستن …حتی اگه یه نفر بخواد دودستی اون چیزی که می خوای رو بهت بده باورات باعث میشه که تو اونو بگیری یا نه …دستان و جسمت هیچ تاثیری ندارند حالا هرچی می خوای تلاش جسمی کن …
..
خلاصه از اون روز برام درس عبرت شد که ملیکا خانوم مراقب باش گول نخوری …
و تعهد میدم که با ساختن باورای خوب چیزایی که دوست دارم رو بدست بیارم …
ممنونم ازتون که تا انتهای کامنتم رو خواندید
در پناه الله یکتا شاد و سالم و ثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید
این امروز این فایل نشانه ی من بود و من به خودم گفتم بزار برم جوار های بچه ها به این مسابقه رو بخونم …کامنت اول بعد دوم و بعد به این کامنت خودم رسیدم…
و از اول تا آخرش رو خوندم و تمام اون صحنه ها برام باز تکرار شد و یاد آوری شد که ملیکا واقعا واقعا واقعا هر آنچه که می خوای رو میتونی بدست بیاری اگر در فرکانس مناسبش باشی ….
میپرسید چرا این حرفو میزنم ؟
چون الان دارم این کامنت رو با موبایل زیبای خودم مینویسم موبایل زیبا و دوست داشتنی ام ….
.
.
یادم نیست که تز بعد این کامنت بود یا از چند روز بعدش
ولی اینو میدونم که به خودم گفتم من کاری به هیچ گس ندارم و فقط این موبایل رو می خوام و به خودم یک هفته وقت دادم ….
و گفتم که باید باورام رو درست کنم …
باورهایی کا قبلا نوشته بودم رو مرور میکردم و هر موقع یادم به تعهد میوفتاد به یاد میآوردم که هیچ کس هیچ تاثیری توی زندگی من نداره و هیچ کس جز خودم مانع خواسته های من نیست …
این بزرگ ترین باوری بود که داشتم چون همیشه میگفتم مامانم نمیزاره خانوادم نمی زارندو اینا ….
و سعی میکردم خودم رو لایقش بدونم و بنویسم که با موبایل چقدر بیشتر لذت میبرم و کار ها برام آسانتر میشه …
و باورتون نمیشه روز 9ام با هم رفتیم برای خرید موبایل …
پیش یه فردی متشخص و اونم به راحت ترین شک یه موبایل آک خریدیم …
چیزی عوض نشده بود نه اوضاع مالی نه حتی اصراری برای داشتنش …
چیزی که عوض شد باورهای من بود …
و حتی بعد از خرید موبایل قشنگ متوجه شدم که مامانم داشت به این فکر میکرد که اگر اینقدر خرید موبایل راحت بود و آسون و با چند تا چک ….چرا زود تر اینکارو نکرد !چرا چند ماه پیش که با این پول میشد یه موبایل ورژن بالاتر خرید اینکارو نکرد …
اون نمیدونه و همش با تعجب میگفت اوضاع جور نبود ولی من میدونستم که خودم مانع بودم که باعث میشد مادرم هیچ اقدامی نکنه ….
علاوه بر اون بعد از اینکه من باورم رو درست کردم خداوند مارو به آدمی هدایت کرد که حرص پول رو نمیزد و خیلی منصفانه برامون قسط بندی کرد …
ممنونم خدای قشنگم
عاشقونم..
خیلی خوشحالم که الان با این وسیله میتونم بیشتر با شما در ارتباط باشم
و بیشتر روی خودم کار کنم …
وای خدایا شکرت …
راستی الان اومدم چشم پزشکی برای گواهینامه و این آدم خیلی خوب با من رفتار کرد …
خدایا شکرت که هر روز دارم در مسیر خواسته هام حرکت میکنم
درود به شما و مرسی بابت پاسخ زیبای شما.دقیقا همزمان با خاطره ای که شما تعریف میکردی، من هم خاطراتم آرام آرام واسم مرور شد.منم تقریبا یه همچین داستانی دارم.
یادمه ترم 2 دانشگاه بودم و پدرم چون پیمانکاری داشت، تمام پولش (منظورم 100 درصد پولش حتی خرجی خونه هست) درگیر کار بود.
من اون موقع هفته ای 70 هزار تومن پول تو جیبی میگرفتم که مخارجمو باهاش بگذرونم و بیشتر از اون رو اولا نداشتن خانواده که بهم بدن، دوماً اگر داشتن بهم نمیدادن (الان که خودم رو بررسی میکنم میبینم من اصلا خودم رو لایق داشتن پول نمیدونستم و حتی همین الان هم این باور بزرگ ترین پاشنه آشیل منه)
یه سری بابام اومد دم خوابگاهم که به من سر بزنه و من کلا 5 هزارتومن توی کارتم داشتم و خدامیدونه هیچ ایده ای برای پول نداشتم. اصلا نمیدونستم چطور باید هفته آینده ام رو بگذرونم.
به بابا گفتم که پولم تموم شده بهم پول بده، گفت من کلا 15 هزارتومن توی جیبمه و دارم با همین میرم بندر عباس. (این ماجرا مال سال 98-99 هست). خب منم که شرایط رو دیدم روم نشد ازش چیزی بگیرم و زدم به خنده و شوخی که بابا من شوخی کردم پول دارم میخواستم سر به سرت بزارم و …
رفتم توی خلوت خودم فکر کردم، گفتم امیر مگه نمیگی قانون جذب جواب میده و اینا؟ پس کو؟ چرا امتحانش نمیکنی؟ و گفتم این هفته من باید 2 برابر اون پولی که بهم میدادن به دست بیارم. و شروع کردم به تکرار اینکه من لایق ثروتم، خدا منو لایق آفریده، حقمه که ثروت داشته باشم و… و به طرز احمقانه ای خوشحال بودم. انگار دنیارو بهم داده بودن. این در حالی بود که صبحش پیاده رفته بودم دانشگاه چون پول بلیط اتوبوس نداشتم ولی من اصلا تمرکزم به اینها نبود. تمرکزم به هوای خوب اون تایم بود، به دوستای فوق العاده ای که داشتم، به اینکه خوابگاهم نزدیک یه باشگاه بندنسازیه و شانس اینو دارم که عصر ها اونجا تمرین کنم، به اینکه چقدر کیفیت صدای هندزفری های اصلی سامسونگم عالیه، به اینکه چقدر از لحاظ بدنی سر حالم و اینها بود.
پس فرداش، (مصادف با روز دانشجو) یه جشنی برگزار شده بود توی سالن اجتماع اصلی دانشگاه و کلی خواننده و نوازنده و شومن و… اونجا بودن. خیلی دوست داشتم توی اون مراسم باشم (چون داشتم دوره اعتماد به نفس رو کار میکردم و میخواستم خودم رو در معرض جمع بیشتر قرار بدم. مثلا چندین بار رفتم کنفرانس نیم ساعته به بالا ارائه دادم، توی جمع های متفاوت شرکت میکردم و…)
رفتم به سمت جشن. توی راه رفتن به سمت جشن بودم که یهو دیدم یه پیامک واریز پول به حسابم اومد.
70 تومن.
زنگ زدم به مادر که شما اینو برام فرستادی؟ (چون مطمئن بودم هیچی ندارن که بخوان بدن).
کاشف به عمل اومد که مادر بزرگم یهو دلش هوای نوه اش رو میکنه و میگه که شماره کارت امیر رو بهم بدید که میخوام واسش پول بفرستم. (نه قبل از اون و نه بعد از اون هرگز این اتفاق واسم تکرار نشد)
خلاصه رفتم توی جشن و کلی نمایش برگزار کردن و موزیک پخش کردن و جک بگن و معما بگن و…
مجری برنامه یه معما گفت، و گفت هرکی بلده دستشو بگیره بالا.
وقتی گفتش، دیدم چقدر آسونه دستمو بردم بالا(راستش میترسیدم دستمو بالا ببرم چون میترسیدم که نکنه اشتباه بگم، نکنه بقیه مسخره ام کنن و..) (غیر از من 5 نفر دیگه توی سالن به اون بزرگی توی اون جمعیت دستشون رو بالا بردن). گفت تو و اون یکی و کناریش بیاید بالا.
رفتیم بالا و به ما گفت یکم گویندگی فوتبال انجام بدیم و هرکی زودتر بادکنک رو با باد کردن بترکونه برنده است و یه سری کارای فان این مدلی.
تموم که شد جایزه نقدی بهمون داد.
حدس میزنید چقدر؟
70 تومن.
تموم که شد من فوق العاده خوشحال تر بودم چون این سری من یه نتیجه واقعی داشتم.
وقتی برگشتم خوابگاه، رفتم توی خلوت خودم کلی اشک ریختم که ای خدای من شما تمام مدت اینجا پیشم بودی و من داشتم به بنده ات رو مینداختم.منو ببخش. من از شما کمک میخوام.
من 2 برابر پول تو جیبی همیشگیمو داشتم فقط با تکرار احساس لیاقت خودم. درسته 140 تومن پول زیادی نبود، ولی این هدف من بود. همون باعث شد من به این فکر بیوفتم که دستم توی جیب خودم باشه. این داستان واسه من خیلی خیلی تاثیر گذاره چون من به چشم دیدم باور ها و زور غیر فیزیکی چقدر موثر تر از تلاش فیزیکیه.
میخوام بگم که داستان ما درسته جزئیاتش فرق داشت، ولی اصلش خیلی به هم شبیه بود و دستان شما هم خیلی به دل من نشسته
دلیل تفاوت شما با بقیه باورهاتون هست که اصل داستان زندگی همه ما به همین برمیگرده چه باوری داری ثروت یا فقر
وقتی باور کنی با تبلیفات رشد میکنی باید پول تبلیغ بدی اما اگه بجاش باور کنی خداوند روزی رسان بی حسابه و بدون تبلیغ هم فروش داری برات همین مسیر میشه
حالا دوس داری تبلغات باور کنی پس باورهات همون مدل هست دوست داری بدون تبلیغ رشد کنی باورهات عوض کن
ما بازخورد باورهامون میگیریم
و استاد بارها گفتن این باور ندارن رشدشون در گرو تبلیغ هست پس خیلی راحت بدون تبلیغات هم رشد کردن میگی چطور همونطور که یکنفر با یک کلیپ فالوراش زیاد شد یکنفر با یک کلیپ درامد. داره
دیگه خنده دار تر از این نبود طرف کفت معتادا نمیگیرن بعد پیجش ترکوند الان تبلیغات میکیره پول در میاره
برای خدا کاری نداره تو رو یک شبه به عرش برسونه فقط باید باور کنی
اول که می خاستم بنویسم،شک داشتم که چی بنویسم،یعنی درکم دراون حدی هست که بنویسم،اما می خام بنویسم از اون چیزی که در ذهنم هست
سوال اینکه کجا باید ازابزار استفاده شود وکجا باید روی خدا حساب بازکرد ؟؟؟
اوایل که این صحبت ها رو می شنیدم،ته ذهنم این بود که هرجا راهی نیست،باید به خدا امید بست،هرجا خیلی سخت بود و شاید برای موضوع های محدود مثل رابطه،،اما در مورد موضوعی مثل درس خوندن،می گفتم یعنی چی باید روی خدا حساب بازکرد،،خب اینحا من باید از کتابها استفاده کنم….
اما الان فکر میکنم روی همه چیززززز باید روی خدا حساب بازکردتوی تصمیم هامون،انتخاب دوستامون،،،
افراد از رفتار و اعمال ما : تاثیر می گیرند نه از حرف های ما
چه زمان باید از ابزاری برای موفقیت استفاده و چه زمانی باید روی خدا حساب کنیم؟
به جای تمرکز کردن بر رقبا حسادت و رقابت با آنها :
بر روی کسب و کار خود زمان و انرژی بگذاریم
تمرکز خود را بر روی درک قوانین و عمل کردن به آن که اصل است قرار دهیم و از تمرکز بر مسائل حاشیه ای مثل بازاریابی تبلیغات رصد و تحلیل رقبا ….خودداری کنیم
هیچ یک از اصولی که ما فکر می کنیم برای موفقیت اهمیت دارد: مهم نیست
تنها عامل موفقیت و ثروت افراد به باورهای آنها مربوط می شود
اگر فکر کنیم عوامل بیرونی مثل ظاهر شانس تحصیلات کشور زمان گذشته و… در موفقیت و ثروتمند شدن اهمیت دارد:
حتما تاثیر گذار خواهد بود
به هر چیزی تمرکز و به آن توجه کنیم در زندگی ما بیشتر و بیشتر وارد خواهد شد.
بی نهایت الگو وجود دارد که به ما اثبات می کند هیچ یک از عوامل بیرونی در موفقیت و ثروتمند شدن ما تاثیر ندارد
بررسی کنیم چه چیزی اصل است و تمرکز خود را تنها بر روی آن قرار دهیم
ما تنها باید:
باورهای مناسب و هم جهت با خواسته های خود را در ذهنمان ایجاد کرده و به ایده های الهام شده عمل کنیم که فرآیند آن یک شبه و یک دفعه صورت نمی گیرد
ثروت موفقیت و شرایط بی نهایت است:
همه ی ما به بیش از نیازمان به ایده های جدید دسترسی داریم
بسیار جالبه که چند وقتی است که از بیانات شما لت و بهره میبرم
من خودم استاد بازاریابی و فروش هستم و خیلی جالبه اززمانی که مطالب شمارا تازه فقط فایلهای دانلودی رو گوش کردم فهممیدم که اصل کار چیز دیگه ایی هست جالبه بگم که دقیقا من در مورد اینستاگرام و بقیه مواردی که شما فرمودبید همیشه در ذهنم دچار تردید بودم و یچیزی از درونم نمیپذیرفت که این روش ها درست باشه دقیقا وقتی صحبت شما و بخصوص نتایج شمارو دیدیم نه تنها در کلاس هایم این موضوع رو مطرح کردم بلکه در کار خودم هم دارم این کاررو میکنم و چند وقتیه که خیلیدر اینستا کار نمیکنم جال بگم خدمت شما ودوستان که من دوسال بسیاررر زیاد و حرفه ایی روی اینستا کارکردم والان که دارم روی باورهام کار میکنم بیشتر از اون موقع دارم جواب میگیرم اونهم بسیار ساده و راحت وخوب
واقعاا ممنون از این فایل ودر پایان عرض میکنم دقیقا جواب باور ماست شاید 5درصد موارد دیگر هم تاثیر تکمیلی داشته باشند
باعرض سلام خدمت دوست هم فرکانسی عزیزم امین جان هدایت شدم به خوندن کامنتت ممنون میشم راهنمایی کنید من چندین ساله که بدون هیچ گونه تبلیغاتی درکسب وکارم داشتم به کارم ادامه میدادم وخداوند مشتریان روهدایت میکردم سمتم الان چندین ماهه اینقدرکه شنیدم برای کسب وکارموفق باید پیج فعال ومحتوای عالی بزاری همه فکروذکرم شدکاردراینستا ویادگیریش جوری که به این باوررسیدم اگرمیخوای موفق بشی باید پیجت عالی باشه ومنی که هنوزنتونستم پیجم روارتقابدم دلسرد شدم مشتریانم خیلی خیلی کم شدن ورودیم تقریبا صفرشد خیلی زده شده ام نمیدونم راه درست چیه/؟
سوال خیلی خوب که چه عاملی باعث این موفقیت در روند کار استاد هست
واقعا این تبلیغ کردن هست
واقعا کار خاص لباس خاص صحبت خاص تدوین خاص فیلم برداری خاص دوربین خاص چهره خاص مکان خاص و خاص های بی شمار…….
ایا این رسانه هست….؟؟؟
ایا این فضای مجازی هست….؟؟
چه عامل وجود دارد که استاد بدون زور زدن فشار و سختی داره کار های خرید فروش در سایت انجام می شود
چگونه افراد زیاد روزانه به سایت میان ایا باز هم با تبلیغات می شود این حد از موفقیت کسب کرد….؟؟
ایا افراد نیستن که عوامل بیرون را تبلیغ در یک فضای مجازی یا رسانه میدانند و هزینه های گزاف به انجام میرسد تا تغییر در روند این درامد ایجاد شود
ایا این عوامل بیرون هستن که قدرت دارن که شب و روز را مدیریت کنند
این گردش خورشید و اسمان را مدیریت کرده و تمام این کار ها به این خوبی انجام شوند….
ایا در کتاب روشن که قران باشد و ان وحی و الهام خداوند به بنده خود که تمام نظام هستی کره زمین را مدیریت می کند بدون یک لحظه خطاء
ایا گفته نشده که انسان ابتدایی از گل نخستین به عمل امد و سپس این تکامل با مایع ایجاد شد…
ایا این روند پیشرفت و تغییرات در جهان مادی به دستان عامل بیرون که انسان باشد شکل می گیرد…
این دم و بازدم تنفس ها اگر به تعویق بی افتد چه عوامل بیرون از انسان موجب نجاتش می شود…
چگونه هست که این بندگان نمی اندیشن به این کار های ساده در نظر گرفته شده…
ایا می توان گفت که تبلیغات که در این عصر به وجود امده می توان این تغییرات را ایجاد کرد اگر چنین هست پس چرا زندگی روند کاری دیگران این را نشان نمی دهد..
ایا این گونه نیست که این نیرو که تمام محیط را در بر گرفته که این روند را کار ها انجام بدهد و افرادی که نیاز به تغییر زندگی خود هستند را مدیریت کند و انها را بیارد تا به نیاز شان که این اگاهی ها باشند را دریافت کنند..
مگر این جنب جوش این فعالیت خود به خود دارد انجام می شود…مگر این زایش جفت گیری حیوانات به دست خودشان هست…
مگر انها از درک فهم شعور و فکر بر خوردارن
مگر می فهمند که کارها را انجام بدهند حتی ان سلول
روند پیشرفت هر چیزی از فکر کردن به این ها می توان پاسخ را دریافت کرد نیاز به اندیشیدن خاص نیست اگر این نیرو این کارها را انجام میدهد
پس می شود که بدون سختی و هزینه های مادی افراد لازم به کسب کار هدایت کند در تمام قران این هدایت مذکور شده این روند هدایت هست که پیامبر توانست کارها را انجام دهد…
این جریان هستی این روند را دارد انجام میدهد و هر کس در این جریان که بخواد قرار بگیرد کارها انجام می شود…
نمیدونم یه حسی امد و شروع به نوشتن کردم..
این مثال زدن های منطقی که عامل بیرون این قدرت ندارد
پاسخ ایمان به این نیرو هست
پاسخ نگاه نگرش این چنین هست
پاسخ فرمانروایی اوست که توان این کارها را دارد
پاسخ در نگرش فکر روییدن یک دانه و گل هست و یا چیز های دیگر..
به نام خداوند بخشنده ی مهربان
سلام به استاد عزیزم وسلام به مریم بانوی مهربانم
وسلام به تک تک دوستانم
من نمیدونم چطور در مورد نیرویی بگم که همیشه ودر هر لحظه حی وحاضر هست و اتفاقا منتظره که ازش درخواست کنی تا جواب سوالت رو بهت بده،نمیدونم چطور باید توصیفش کنم که کسی باورش کنه، مگر اینکه اون شخص خودش باورش داشته باشه یعنی تجربش کرده باشه…
خصوصا بچه های سایت که مطمعنم اکثرییت این نیروی حی وحاضر واجابت کننده وپاسخ دهنده در لحظه رو باور دارند وکار سختی نیست بخوای براشون از این نیرو صحبت کنی…
استاد عزیزم میدونم که همون نیرو از شما یه روزی درخواست کرد که این بخش مرا به سوی نشانه ام هدایت کن رو به سایت اضافه کنید تا افراد بیشتری بهش یقین وباور پیدا کنند والبته در مسیر درست قرار بگیرند ..
چون شما با گوشت وپوست واستخون وتک تک سلولهاتون این نیروی پاسخ دهنده واجابت کننده در لحظه رو درک کرده بودید وبهش باور ویقین داشتید…
حدودا یک ساعت پیش یکی از دوستام تو تلگرام برام وویس فرستاد وخواست که در مورد مسائل خصوصی زندگیش یه کم راهنماییش کنم، منم شروع کردم در جواب هر سوالش یه وویس چند دقیقه ای براش فرستادن که شامل کلی راهکار ( دانش خرد کردن ) بود خلاصه جونم براتون بگه که هی میگفتم وهی خودم وزندگیم میومد جلوی چشمم، ایشون میگفت چطوری انجامش بدم منم میگفتم اینطوری!!! ایشون کلی ذوق زده شد کلی تشکر کرد و چون تو دو تا شهر دور از هم هستیم ونمی تونیم همو فعلا از نزدیک ببینیم شکرگزاری کرد وگفت خیلی انرژی گرفته و چون منو قبول داره میره که راهکارهارو پیدا کنه تو زندگیش….
من بعد اتمام حرفهامون نشستم به درونم نگاه کردم وبا خودم حرف زدم، گفتم مینا تو همین الان داری با یه تضاد دست وپنجه نرم میکنی تضادی که میدونی از توجه خودت به ناخواسته ها به وجود اومده و اتفاقا در مورد برطرف کردنش به یه نوع عجزی هم رسیدی، پس چرا از همین راهکار برای خودت استفاده نمی کنی؟؟؟
بعد این گفتگو های ذهنی رفتم که کارامو انجام بدم ولی انگار تو همون فرکانس گیر کرده بودم، تو فرکانس راهکارها وعمل بهشون، اومدم سایت و زدم رو قسمت مرا به سوی نشانه ام هدایت کن وگفتم ای رب حی وحاضر جواب سوالات ذهنم رو خودت بده….
این فایل برام باز شد!!!!
تشخیص اصل از فرع در یک کسب وکار موفق !!!
گفتم نه اینو نمیخوام جوابم باید چیز دیگه ای باشه در مورد کار نبود که!!!!
بهم گفت فایل رو پلی کن، وااااای خدای من، همون اول فایل اومد خیلی واضح وروشن وساده از زبان سیدحسین عباسمنش بهم گفت…تو که لالایی بلدی چرا خودت خوابت نمیگیره پس!!!!!
توکه بلدی راهکار بدی به دیگری اونم ذوق کنه بره انجامش بده والبته که حرفتم راهکارتم درست وبه حق وبه جاست، پس چرا خودت انجامش نمیدی اتفاقا در همین مورد خاصی که الان درش هستی ودنبال راه چاره میگردی….
مگه داریم از این نیرو از این رب از این دلبر از این شیرین سخن از این یارو همدم، مهربانتررررر و نزدیکترررر ودلسوزتر به خودمون؟؟؟؟
چرا باید بیام لایوی رو ببینم که در مورد کسب وکاره ولی استاد بیاد اول فایل بگه آقااااااا اگه این همه راهکار خوب داری بلدی به دیگران میگی چرا خودت انجامش نمیدی؟؟؟
الهی هزاران بار شکر الله مهربان رو که هر لحظه در حال هدایت کردن ماست، هر لحظه یعنی هر لحظه ها….
نه اینکه به قول استاد عزیزم یه سوال ازش بپرسی بره صدسال دیگه بیاد جواب بده نه، همون لحظه بهت جواب میده میخوای انجامش بده میخوای نده، دیگه خود دانی!!!
ماها که تو این مسیر هستیم شاید یه وقتایی حواسمون نباشه بزنیم به جاده خاکی ولی شکر خدا، دیگه مثل سابق تواون خاکیه ادامه نمی دیم، چون انقدر درد کشیدیم جنس درد رو میشناسیم نمیذاریم که دوباره برامون عادی بشه، دوباره مثل گذشته بشه طوریکه درد رو رنج رو جزئی از زندگیمون بدونیم…
نه اصلا اینطور نیست بازم به قول استاد عزیزم جهان بر مبنای عشق وارامش وشادی. خوبی وصلح داره پیش میره…..
اینکه همیشه خوش باشی درسته، اینکه همیشه حال دلت خوب باشه درسته، اینکه غرق در ارامش وعشق وخوشی باشه درسته، اینکه اموراتت به خوبی پیش بره درسته…
اگر هرچی غیر خیر وخوشی باشه یعنی زدی تو خاکی، یعنی درست نیست وباید سریع تغییرش بدی…
خدا رو صد هزار مرتبه شکر که یکی رو میفرسته که بیاد از من راهکار ومشاوره بگیره، بعد مشکلات ومسائل همون آدم وراهکاری که مناسبش هست از زبان خودم جاری بشه و به یاد خودم بیاره که این جواب سوال ومسئله ی خودتم هست بنده خوبم، خودتم لطفا اجراش کن …
استاد مهربون وقشنگم ممنونم که جای جای این سایت پره از حرف خدا ورنگ خدا وعطر خدا، دقیقا جایی که میشه به خودت بیای و برگردی به صراط مستقیمی که باید درش باشی
سلام بر استاد عزیزم چقدر جالب که این فایل امروز نشانه من شد چون دقیقا دیشب داشتم جلسه اول احساس لیاقتو گوش میکردم حتی همون لحظه کامنت گزاشتم و خوابیدم و امروز که اومدم تو سایت دیدم نشانم این فایل شده که توش دوستمون سوالی پرسیدن که درباره مقایسه هستش و شما گفتین من حتی نمیرم ببینم بقیه دارن چیکار میکنن همونجا گفتم ااا استاد از همون لحظه میگفته چون تو این دوره جدید هم میگین اینو و رفتم به روز رسانی فایلو دیدم مال سال 99بوده یعنی 4سال پیش شما این حرفو زدین تازه اینجا گفتین از خیلی ساله که مقایسه نمیکنم واقعا اگه بخوام چشم بسته اسم فردیو که بگم حرفو عملش یکی هستش اون شمایین احسنت به شما و من چقدر لایقم که استادی چون شما دارم و خدای خوبی مثل ربم دارم
دیشب داشتم به این فکر میکردم که کارمو شروع کنم برای خودم کار کنم اما یه حسی میگفت مشتری چی تو که مشتری نداری قبلا با یه دوستی حرف میزدم میگفت تو باید اینستا تبلیغ کنی الان بین دنیا دنیای تبلیغاته و الگوهم میاورد شاید اگه من نرگس قبل سایت بودم میگفتم کاملا درست میگی اما میدونستم این راهش نیس و فهمیدم که من باید رو خودم کار کنم تا خدا مشتری هدایت کنه سمت من همونطور که خیلی از بچه های دوره احساس لیاقت این حرفو زده بودن و انگیزه شد برای من خدایا شکرت اصل فقط کنترل ذهنه و باورهای خوب من خودم همین الان کاری که توش هستم رو از صدقه سری کنترل ذهن دارم خیلی خوبه که این فایلا به من کمک میکنه اقا بس کن دیگه اینهمه سال همش نگاهت بوده بقیه چیکار کردن و تمرکز من انقدر رو بقیه بود که باورم نمیشد انگار منی هم وجود دارم یعنی فکر میکردم که من اومدم تو دنیا حسرت زندگی بقیه رو بکشم و این برام کاملا طبیعی بود بعدها که اومدم تو سایت اروم اروم فهمیدم نه بابا اصلا زندگی این شکلی نیس استاد جان من واقعا نمیدونم از شما چطور تشکر کنم بابت این فایلا این زیبایی که به ما نشون میدین خداروشکر من تو مسیر این هدایت و فایل بودم که شنیدم این فایل زیبارو مرسی واقعا از شما و خدای خوبو مهربونم
سلام .
من امروز هدایت شدم به این صفحه از سایت و به این لایو پرازاگاهی های ناب.
مدتها بود که این سوالات بصورت دورانی در مغزم اکو میشد و من جوابی برایشان نداشتم
من فقط به دوراهی بزرگی که پیش رو داشتم نگاه میکردم و میگفتم خدایا من کلی هزینه کردم که علم بازاریابی،جلب مشتری اینستاگرام مارکتینگ یاهرچیز دیگه ای رو یاد بگیرم وبهای همه شون رو هم پرداخت کردم اما واقعا وقتی وارد فضای مجازی میشم حالم باهاش خوب نیست چرا من نمیتونم ارتباط برقرار کنم چرا من بااینکه میدونم طبق گفته ی اساتید الان باید در فضای مجازی فعال باشم اما ازش دوری میکنم چرا بااینکه اینهمه هزینه کردم ولی حتی میترسم که اینستاگرام رو باز کنم چون به محض اینکه اون بالای صفحه پرمیشه از نوتیف های مربوطه تموم وجودم پر میشه از استرس مدام باخودم اینارو تکرار میکردم
میدونستم یک جای کار میلنگه آخه یک قانون رو خوب یاد گرفتم
احساس خوب =اتفاقات خوب
وقتی احساست خوب نیس یعنی بایست یعنی چراغ قرمز ببین کجای کار اشتباهه دیگه جلو نرو
وااااای که خدای قشنگم حتی بااحساس بد هم داره مارو هدایت میکنه
وما چرا درک نمیکنیم؟؟
خلاصه که مدتهاست درگیر این موضوعات بودم و هستم همچنان
مدام اینو از خدامیخواستم خدایا میشه من کسب وکارم رو گسترش بدم بدون اینکه توی اینستا فعالیت کنم؟!!میشه منم مشتری جلب کنم بدون فضای مجازی میشه محصول منم معرفی ودیده بشه بدون فعالیت در اینستا؟؟خدایا یه راهی بزار جلوی پام
من فقط میدونم به محض اینکه اینستامو باز میکنم پرمیشم از حس بد ونمیخوام توی اون فضا باشم
خدایا یه راهی ،یه ایده ای،یه فکری
تا اینکه امروز هدایت شدم به این فایل ناب گوارا شیرین
بخدا که آگاهی های این فایل رو مَنی چشیدم که منتظرش بودم و فرکانسش رو فرستاده بودم
خدایا شکرت بابت این آگاهی ها
واستاد عزیزم ازت بارها و بارها ممنونم که منتقل کردی این همه آگاهی ناب رو
براتون آرزو میکنم که همیشه پرباشبد از عشق ،امیدوتمام آنچیزی که بشر برای خوشبخت بودن نیاز دارد…..
یاحق…
یه نام خدایی که هرچه دارم از اوست
سلام به خانواده ی خوب عباسمنش …
دوست دارم جواب این سوال رو لول تیتروار بگم و بعد با گفتن یه خاطره تثبیت کنم که واقعا اصل چیه ؟
خب به نظر من اولین تفاوت توی نگاه و دیدگاه و باور های آدمه…
و دومی توی حل مسئله های بیشتره …
شاید اگر چند ماه پیش از من این سوالو میپرسیدن شاید میگفتم باور ها هیلی مهمه ولی راسش ایمانی که الان به ابن حرف دارم خیلی خیلی بیشتر شده ….
دوست دارم دلیلش رو اینجا براتون بگم …
خب من الان 19 سالمه سال دوم دانشگاهم هستم و هنوز موبایل ندارم و خیلی اذیتم …
یا مامانم مخالفه یا جور نمیشه نمیدونم بت هر نحوی ..
و من بعد از ساختن 500هزار تومن پول تصمیم گرفتم دیگه از پدرو مادرم نخوام و روی خودم .کار کنم …
یکی دو هفته ای بود که سعی میکردم روی باورام نسبت به موبایل کار کنم و بعد از اون دوهفته مامان من دو تا چک برای موبایل کشید که داداشم بره و دو تا موبایل بخره …
من خیلی خوشحال شدم و حتی اون روز یه کامنت هم روی سایت گذاشتم …ولی از اون روز به بعد کم کم تعهدم رو از دست دادم و دیگه کار نکردم …
خلاصه داداشم رفت و فهمیدیم چون چکی می خوایم بخریم باید حدود 10 ملیون بیشتر پول بدیم و خب منم اصلا حس خوبی نداشتم که چکی و قسطی چیزی بخرم …
اون موقع بعد از دو هفته کار کردن روی خودم که مامانم راضی شده بود که موبایل داشته باشم ذهنم بهم میگف نه کار کردن روی باورات تاثیری نداشته تو بزرگ شدی و مامان درک میکنه که تو باید موبایل داشته باشی …
و بیشتر همین نجوا ها بود که باعث شد
دیگه زیاد روی باورام کار نکنم…
و همچنان داشتن موبایل عقب میوفتاد …تا بعد از عید شد و بعد مسافرت من با استادی آشنا شدم و اون استاد من رو خیلی دوست داشت و بهم کمک کرد تا به اون هدفی که دارم برسم …و من دوست داشتم باهاش کار هم بکنم …و اون قبول کرد و گفت تو باید موبایل داشته باشی و گفت که خانوادت باید بزارند …
(من اون موقع که روی باورام کار میکردم روی این قسمت کار کردم که برای خرید موبایل پولش جور میشه به هر نحوی و پولش پرداخت میشه یا حالا یکی دیگه این پولو میده و اون موبایل بهت هدیه میده یا پولش داده میشه …)
من که دیگه این حرفو شنیدم و دیگه مطمئن شدم دیگه هیچی نیست که جلوی نداشتن موبایل منو بگیره …
غافل از اینکه هر چیزی دارم یا حتی هر چیزی که ندارم به خاطر باورای خودمه …
هی خداوند بهم میگفت که باید باورات رو عوض کنی مگر نه نمیتونی چیزی رو که می خوای بدست بیاری ولی من گوش نمیدادم …
تا یک روز که استادم داشت میرفت اون موبایل گذاشت جلوم و رفت به نشونه ی اینکه این مال توعه و خطت رو بزار توش ……ولی اون موبایل رمز داشت …و من باید تا اومدنش منتظر میموندم اما توی دلم با خدا بحث میکردمو میگفتم نه باور نیست …اگرم باشه من باورام تغییر کرده که این موبایل اینجا جلومه پس نگرانی وجود نداره …
وقتی استادم اومد و من گفتم رمز داره تعجب کرد …چون تا اون موقع اون موبایل رمز نداشت …
با پرس و جو و چندتا تلفن پیگیری کرد ولی نه فایده ای نداشت …
پس دادن تا ریسرتش کنه …
من همون روز متوجه شدم که به خاطر باورامه که این موبایل هنوز مال من نشده …
و شب که اومدم خونه و به مامان گفتم گفت نه …اصلا حتی اگه اون بهت بده فقط تا وقتی اونجا کار میکنی باید دستت باشه و حق نداری بیاری خونه و به استاد هم بگو من باید با خانوادم صحبت کنم …
دیگه یه جورایی متوجه شده بودم 90درصد ایمان داشتم که باورای من داره کار میکنه …ولی بازم 10 درصد امید داشتم که بعد از دیدار استاد با مامانم نظرش عوض میشه و اون موبایل هم تا اون موقع درست شده و من موبایل دار میشم…
همون 10 درصد باعث شد من تا دیدار مامانم با استاد صبر کنم البته از اون روز یه کرمی توی وجودم افتاده بود که بزار ببینم واقعا باور ها داره این کارو میکنه یا نه …اگر واقعا باور هاست که به هیچ نحوی این موبایل به من نمیرسه و اگر چیز دیگری هست و با اصرار من یا حرف استاد یا تلاش برای عوض کردن مامانم میشه پس این موبایل مال من میشه و این روز دیدار مشخص میشه ….
یه جورایی انگار توی ذهنم با این تجربه مشتاقانه منتظر نتیجه بودم تا بفهمم اصل دقیقا چیه …
خلاصه روز دیدار فرا رسید
و استادم توی دفترش با مادرم صحبت کرد …
و بحث به موبایل که رسید مامانم گفت نه به نظرم الان فعلا موقش نیست چون با داشتن موبایل وارد قضایای بیهوده میشن …
و گل گل گل …
باور برنده شد …
با اختلاف هم برنده شد و من اون لحظه با خوشحالی به مامانم نگاه کردمو توی ذهنم گفتم
عباسمنش واقعا راست میگه باور ها اصل هستن …حتی اگه یه نفر بخواد دودستی اون چیزی که می خوای رو بهت بده باورات باعث میشه که تو اونو بگیری یا نه …دستان و جسمت هیچ تاثیری ندارند حالا هرچی می خوای تلاش جسمی کن …
..
خلاصه از اون روز برام درس عبرت شد که ملیکا خانوم مراقب باش گول نخوری …
و تعهد میدم که با ساختن باورای خوب چیزایی که دوست دارم رو بدست بیارم …
ممنونم ازتون که تا انتهای کامنتم رو خواندید
در پناه الله یکتا شاد و سالم و ثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید
به نام خدای مهربانم که هرچه دارم از اوست
سلام سلام
این امروز این فایل نشانه ی من بود و من به خودم گفتم بزار برم جوار های بچه ها به این مسابقه رو بخونم …کامنت اول بعد دوم و بعد به این کامنت خودم رسیدم…
و از اول تا آخرش رو خوندم و تمام اون صحنه ها برام باز تکرار شد و یاد آوری شد که ملیکا واقعا واقعا واقعا هر آنچه که می خوای رو میتونی بدست بیاری اگر در فرکانس مناسبش باشی ….
میپرسید چرا این حرفو میزنم ؟
چون الان دارم این کامنت رو با موبایل زیبای خودم مینویسم موبایل زیبا و دوست داشتنی ام ….
.
.
یادم نیست که تز بعد این کامنت بود یا از چند روز بعدش
ولی اینو میدونم که به خودم گفتم من کاری به هیچ گس ندارم و فقط این موبایل رو می خوام و به خودم یک هفته وقت دادم ….
و گفتم که باید باورام رو درست کنم …
باورهایی کا قبلا نوشته بودم رو مرور میکردم و هر موقع یادم به تعهد میوفتاد به یاد میآوردم که هیچ کس هیچ تاثیری توی زندگی من نداره و هیچ کس جز خودم مانع خواسته های من نیست …
این بزرگ ترین باوری بود که داشتم چون همیشه میگفتم مامانم نمیزاره خانوادم نمی زارندو اینا ….
و سعی میکردم خودم رو لایقش بدونم و بنویسم که با موبایل چقدر بیشتر لذت میبرم و کار ها برام آسانتر میشه …
و باورتون نمیشه روز 9ام با هم رفتیم برای خرید موبایل …
پیش یه فردی متشخص و اونم به راحت ترین شک یه موبایل آک خریدیم …
چیزی عوض نشده بود نه اوضاع مالی نه حتی اصراری برای داشتنش …
چیزی که عوض شد باورهای من بود …
و حتی بعد از خرید موبایل قشنگ متوجه شدم که مامانم داشت به این فکر میکرد که اگر اینقدر خرید موبایل راحت بود و آسون و با چند تا چک ….چرا زود تر اینکارو نکرد !چرا چند ماه پیش که با این پول میشد یه موبایل ورژن بالاتر خرید اینکارو نکرد …
اون نمیدونه و همش با تعجب میگفت اوضاع جور نبود ولی من میدونستم که خودم مانع بودم که باعث میشد مادرم هیچ اقدامی نکنه ….
علاوه بر اون بعد از اینکه من باورم رو درست کردم خداوند مارو به آدمی هدایت کرد که حرص پول رو نمیزد و خیلی منصفانه برامون قسط بندی کرد …
ممنونم خدای قشنگم
عاشقونم..
خیلی خوشحالم که الان با این وسیله میتونم بیشتر با شما در ارتباط باشم
و بیشتر روی خودم کار کنم …
وای خدایا شکرت …
راستی الان اومدم چشم پزشکی برای گواهینامه و این آدم خیلی خوب با من رفتار کرد …
خدایا شکرت که هر روز دارم در مسیر خواسته هام حرکت میکنم
خدایاپونصد هزار مرتبه شکرت …
در پناه الله باشید
درود به شما و مرسی بابت پاسخ زیبای شما.دقیقا همزمان با خاطره ای که شما تعریف میکردی، من هم خاطراتم آرام آرام واسم مرور شد.منم تقریبا یه همچین داستانی دارم.
یادمه ترم 2 دانشگاه بودم و پدرم چون پیمانکاری داشت، تمام پولش (منظورم 100 درصد پولش حتی خرجی خونه هست) درگیر کار بود.
من اون موقع هفته ای 70 هزار تومن پول تو جیبی میگرفتم که مخارجمو باهاش بگذرونم و بیشتر از اون رو اولا نداشتن خانواده که بهم بدن، دوماً اگر داشتن بهم نمیدادن (الان که خودم رو بررسی میکنم میبینم من اصلا خودم رو لایق داشتن پول نمیدونستم و حتی همین الان هم این باور بزرگ ترین پاشنه آشیل منه)
یه سری بابام اومد دم خوابگاهم که به من سر بزنه و من کلا 5 هزارتومن توی کارتم داشتم و خدامیدونه هیچ ایده ای برای پول نداشتم. اصلا نمیدونستم چطور باید هفته آینده ام رو بگذرونم.
به بابا گفتم که پولم تموم شده بهم پول بده، گفت من کلا 15 هزارتومن توی جیبمه و دارم با همین میرم بندر عباس. (این ماجرا مال سال 98-99 هست). خب منم که شرایط رو دیدم روم نشد ازش چیزی بگیرم و زدم به خنده و شوخی که بابا من شوخی کردم پول دارم میخواستم سر به سرت بزارم و …
رفتم توی خلوت خودم فکر کردم، گفتم امیر مگه نمیگی قانون جذب جواب میده و اینا؟ پس کو؟ چرا امتحانش نمیکنی؟ و گفتم این هفته من باید 2 برابر اون پولی که بهم میدادن به دست بیارم. و شروع کردم به تکرار اینکه من لایق ثروتم، خدا منو لایق آفریده، حقمه که ثروت داشته باشم و… و به طرز احمقانه ای خوشحال بودم. انگار دنیارو بهم داده بودن. این در حالی بود که صبحش پیاده رفته بودم دانشگاه چون پول بلیط اتوبوس نداشتم ولی من اصلا تمرکزم به اینها نبود. تمرکزم به هوای خوب اون تایم بود، به دوستای فوق العاده ای که داشتم، به اینکه خوابگاهم نزدیک یه باشگاه بندنسازیه و شانس اینو دارم که عصر ها اونجا تمرین کنم، به اینکه چقدر کیفیت صدای هندزفری های اصلی سامسونگم عالیه، به اینکه چقدر از لحاظ بدنی سر حالم و اینها بود.
پس فرداش، (مصادف با روز دانشجو) یه جشنی برگزار شده بود توی سالن اجتماع اصلی دانشگاه و کلی خواننده و نوازنده و شومن و… اونجا بودن. خیلی دوست داشتم توی اون مراسم باشم (چون داشتم دوره اعتماد به نفس رو کار میکردم و میخواستم خودم رو در معرض جمع بیشتر قرار بدم. مثلا چندین بار رفتم کنفرانس نیم ساعته به بالا ارائه دادم، توی جمع های متفاوت شرکت میکردم و…)
رفتم به سمت جشن. توی راه رفتن به سمت جشن بودم که یهو دیدم یه پیامک واریز پول به حسابم اومد.
70 تومن.
زنگ زدم به مادر که شما اینو برام فرستادی؟ (چون مطمئن بودم هیچی ندارن که بخوان بدن).
کاشف به عمل اومد که مادر بزرگم یهو دلش هوای نوه اش رو میکنه و میگه که شماره کارت امیر رو بهم بدید که میخوام واسش پول بفرستم. (نه قبل از اون و نه بعد از اون هرگز این اتفاق واسم تکرار نشد)
خلاصه رفتم توی جشن و کلی نمایش برگزار کردن و موزیک پخش کردن و جک بگن و معما بگن و…
مجری برنامه یه معما گفت، و گفت هرکی بلده دستشو بگیره بالا.
وقتی گفتش، دیدم چقدر آسونه دستمو بردم بالا(راستش میترسیدم دستمو بالا ببرم چون میترسیدم که نکنه اشتباه بگم، نکنه بقیه مسخره ام کنن و..) (غیر از من 5 نفر دیگه توی سالن به اون بزرگی توی اون جمعیت دستشون رو بالا بردن). گفت تو و اون یکی و کناریش بیاید بالا.
رفتیم بالا و به ما گفت یکم گویندگی فوتبال انجام بدیم و هرکی زودتر بادکنک رو با باد کردن بترکونه برنده است و یه سری کارای فان این مدلی.
تموم که شد جایزه نقدی بهمون داد.
حدس میزنید چقدر؟
70 تومن.
تموم که شد من فوق العاده خوشحال تر بودم چون این سری من یه نتیجه واقعی داشتم.
وقتی برگشتم خوابگاه، رفتم توی خلوت خودم کلی اشک ریختم که ای خدای من شما تمام مدت اینجا پیشم بودی و من داشتم به بنده ات رو مینداختم.منو ببخش. من از شما کمک میخوام.
من 2 برابر پول تو جیبی همیشگیمو داشتم فقط با تکرار احساس لیاقت خودم. درسته 140 تومن پول زیادی نبود، ولی این هدف من بود. همون باعث شد من به این فکر بیوفتم که دستم توی جیب خودم باشه. این داستان واسه من خیلی خیلی تاثیر گذاره چون من به چشم دیدم باور ها و زور غیر فیزیکی چقدر موثر تر از تلاش فیزیکیه.
میخوام بگم که داستان ما درسته جزئیاتش فرق داشت، ولی اصلش خیلی به هم شبیه بود و دستان شما هم خیلی به دل من نشسته
دلیل تفاوت شما با بقیه باورهاتون هست که اصل داستان زندگی همه ما به همین برمیگرده چه باوری داری ثروت یا فقر
وقتی باور کنی با تبلیفات رشد میکنی باید پول تبلیغ بدی اما اگه بجاش باور کنی خداوند روزی رسان بی حسابه و بدون تبلیغ هم فروش داری برات همین مسیر میشه
حالا دوس داری تبلغات باور کنی پس باورهات همون مدل هست دوست داری بدون تبلیغ رشد کنی باورهات عوض کن
ما بازخورد باورهامون میگیریم
و استاد بارها گفتن این باور ندارن رشدشون در گرو تبلیغ هست پس خیلی راحت بدون تبلیغات هم رشد کردن میگی چطور همونطور که یکنفر با یک کلیپ فالوراش زیاد شد یکنفر با یک کلیپ درامد. داره
دیگه خنده دار تر از این نبود طرف کفت معتادا نمیگیرن بعد پیجش ترکوند الان تبلیغات میکیره پول در میاره
برای خدا کاری نداره تو رو یک شبه به عرش برسونه فقط باید باور کنی
به نام خدای هدایت گرم
بهنام خدایی که زیباست و زیبایی ها را دوست دارد….
اول که می خاستم بنویسم،شک داشتم که چی بنویسم،یعنی درکم دراون حدی هست که بنویسم،اما می خام بنویسم از اون چیزی که در ذهنم هست
سوال اینکه کجا باید ازابزار استفاده شود وکجا باید روی خدا حساب بازکرد ؟؟؟
اوایل که این صحبت ها رو می شنیدم،ته ذهنم این بود که هرجا راهی نیست،باید به خدا امید بست،هرجا خیلی سخت بود و شاید برای موضوع های محدود مثل رابطه،،اما در مورد موضوعی مثل درس خوندن،می گفتم یعنی چی باید روی خدا حساب بازکرد،،خب اینحا من باید از کتابها استفاده کنم….
اما الان فکر میکنم روی همه چیززززز باید روی خدا حساب بازکردتوی تصمیم هامون،انتخاب دوستامون،،،
من جواب سوال رو فقط توی توحید می بینم
خدایا شکرت
به نام خداوند مهربان
سلام استاد و خانم شایسته عزیز
به جای نصیحت کردن به دیگران:
خودمان به نصیحت های خود عمل کنیم
افراد از رفتار و اعمال ما : تاثیر می گیرند نه از حرف های ما
چه زمان باید از ابزاری برای موفقیت استفاده و چه زمانی باید روی خدا حساب کنیم؟
به جای تمرکز کردن بر رقبا حسادت و رقابت با آنها :
بر روی کسب و کار خود زمان و انرژی بگذاریم
تمرکز خود را بر روی درک قوانین و عمل کردن به آن که اصل است قرار دهیم و از تمرکز بر مسائل حاشیه ای مثل بازاریابی تبلیغات رصد و تحلیل رقبا ….خودداری کنیم
هیچ یک از اصولی که ما فکر می کنیم برای موفقیت اهمیت دارد: مهم نیست
تنها عامل موفقیت و ثروت افراد به باورهای آنها مربوط می شود
اگر فکر کنیم عوامل بیرونی مثل ظاهر شانس تحصیلات کشور زمان گذشته و… در موفقیت و ثروتمند شدن اهمیت دارد:
حتما تاثیر گذار خواهد بود
به هر چیزی تمرکز و به آن توجه کنیم در زندگی ما بیشتر و بیشتر وارد خواهد شد.
بی نهایت الگو وجود دارد که به ما اثبات می کند هیچ یک از عوامل بیرونی در موفقیت و ثروتمند شدن ما تاثیر ندارد
بررسی کنیم چه چیزی اصل است و تمرکز خود را تنها بر روی آن قرار دهیم
ما تنها باید:
باورهای مناسب و هم جهت با خواسته های خود را در ذهنمان ایجاد کرده و به ایده های الهام شده عمل کنیم که فرآیند آن یک شبه و یک دفعه صورت نمی گیرد
ثروت موفقیت و شرایط بی نهایت است:
همه ی ما به بیش از نیازمان به ایده های جدید دسترسی داریم
افراد بسیار کمی هستند که اصل را درک کنند:
به همین دلیل افراد بسیار کمی موفق هستند
خدایا شکرت
عاشقتونیم
سلام استاد عزیز
بسیار جالبه که چند وقتی است که از بیانات شما لت و بهره میبرم
من خودم استاد بازاریابی و فروش هستم و خیلی جالبه اززمانی که مطالب شمارا تازه فقط فایلهای دانلودی رو گوش کردم فهممیدم که اصل کار چیز دیگه ایی هست جالبه بگم که دقیقا من در مورد اینستاگرام و بقیه مواردی که شما فرمودبید همیشه در ذهنم دچار تردید بودم و یچیزی از درونم نمیپذیرفت که این روش ها درست باشه دقیقا وقتی صحبت شما و بخصوص نتایج شمارو دیدیم نه تنها در کلاس هایم این موضوع رو مطرح کردم بلکه در کار خودم هم دارم این کاررو میکنم و چند وقتیه که خیلیدر اینستا کار نمیکنم جال بگم خدمت شما ودوستان که من دوسال بسیاررر زیاد و حرفه ایی روی اینستا کارکردم والان که دارم روی باورهام کار میکنم بیشتر از اون موقع دارم جواب میگیرم اونهم بسیار ساده و راحت وخوب
واقعاا ممنون از این فایل ودر پایان عرض میکنم دقیقا جواب باور ماست شاید 5درصد موارد دیگر هم تاثیر تکمیلی داشته باشند
باعرض سلام خدمت دوست هم فرکانسی عزیزم امین جان هدایت شدم به خوندن کامنتت ممنون میشم راهنمایی کنید من چندین ساله که بدون هیچ گونه تبلیغاتی درکسب وکارم داشتم به کارم ادامه میدادم وخداوند مشتریان روهدایت میکردم سمتم الان چندین ماهه اینقدرکه شنیدم برای کسب وکارموفق باید پیج فعال ومحتوای عالی بزاری همه فکروذکرم شدکاردراینستا ویادگیریش جوری که به این باوررسیدم اگرمیخوای موفق بشی باید پیجت عالی باشه ومنی که هنوزنتونستم پیجم روارتقابدم دلسرد شدم مشتریانم خیلی خیلی کم شدن ورودیم تقریبا صفرشد خیلی زده شده ام نمیدونم راه درست چیه/؟
سلام.
سلام به استاد گرامی و خانوم شایسته گرامی
سلام به دوستان گرامی
سوال خیلی خوب که چه عاملی باعث این موفقیت در روند کار استاد هست
واقعا این تبلیغ کردن هست
واقعا کار خاص لباس خاص صحبت خاص تدوین خاص فیلم برداری خاص دوربین خاص چهره خاص مکان خاص و خاص های بی شمار…….
ایا این رسانه هست….؟؟؟
ایا این فضای مجازی هست….؟؟
چه عامل وجود دارد که استاد بدون زور زدن فشار و سختی داره کار های خرید فروش در سایت انجام می شود
چگونه افراد زیاد روزانه به سایت میان ایا باز هم با تبلیغات می شود این حد از موفقیت کسب کرد….؟؟
ایا افراد نیستن که عوامل بیرون را تبلیغ در یک فضای مجازی یا رسانه میدانند و هزینه های گزاف به انجام میرسد تا تغییر در روند این درامد ایجاد شود
ایا این عوامل بیرون هستن که قدرت دارن که شب و روز را مدیریت کنند
این گردش خورشید و اسمان را مدیریت کرده و تمام این کار ها به این خوبی انجام شوند….
ایا در کتاب روشن که قران باشد و ان وحی و الهام خداوند به بنده خود که تمام نظام هستی کره زمین را مدیریت می کند بدون یک لحظه خطاء
ایا گفته نشده که انسان ابتدایی از گل نخستین به عمل امد و سپس این تکامل با مایع ایجاد شد…
ایا این روند پیشرفت و تغییرات در جهان مادی به دستان عامل بیرون که انسان باشد شکل می گیرد…
این دم و بازدم تنفس ها اگر به تعویق بی افتد چه عوامل بیرون از انسان موجب نجاتش می شود…
چگونه هست که این بندگان نمی اندیشن به این کار های ساده در نظر گرفته شده…
ایا می توان گفت که تبلیغات که در این عصر به وجود امده می توان این تغییرات را ایجاد کرد اگر چنین هست پس چرا زندگی روند کاری دیگران این را نشان نمی دهد..
ایا این گونه نیست که این نیرو که تمام محیط را در بر گرفته که این روند را کار ها انجام بدهد و افرادی که نیاز به تغییر زندگی خود هستند را مدیریت کند و انها را بیارد تا به نیاز شان که این اگاهی ها باشند را دریافت کنند..
مگر این جنب جوش این فعالیت خود به خود دارد انجام می شود…مگر این زایش جفت گیری حیوانات به دست خودشان هست…
مگر انها از درک فهم شعور و فکر بر خوردارن
مگر می فهمند که کارها را انجام بدهند حتی ان سلول
روند پیشرفت هر چیزی از فکر کردن به این ها می توان پاسخ را دریافت کرد نیاز به اندیشیدن خاص نیست اگر این نیرو این کارها را انجام میدهد
پس می شود که بدون سختی و هزینه های مادی افراد لازم به کسب کار هدایت کند در تمام قران این هدایت مذکور شده این روند هدایت هست که پیامبر توانست کارها را انجام دهد…
این جریان هستی این روند را دارد انجام میدهد و هر کس در این جریان که بخواد قرار بگیرد کارها انجام می شود…
نمیدونم یه حسی امد و شروع به نوشتن کردم..
این مثال زدن های منطقی که عامل بیرون این قدرت ندارد
پاسخ ایمان به این نیرو هست
پاسخ نگاه نگرش این چنین هست
پاسخ فرمانروایی اوست که توان این کارها را دارد
پاسخ در نگرش فکر روییدن یک دانه و گل هست و یا چیز های دیگر..
این جریان موجب این پیشرف تغییرات می شود
نه ادمها نه رسانه نه کار های خاص
خدارو شکر
به نام الله هدایتگر
سلام دوستان
دلیل نتایج استادهمون اصل(توحیده)
همون قانون فرکانس وباورها
به هرچیزی توجه کنیم اونوواردزندگیمون میکنیم
درموردچی حرف میزنیم چی مینوسیم چی میشنویم
استادتوجه میکنه به اصل یعتی باوربه هدایت خداوند
این که تنهامنبع قدرت وثروت خداونده وبینهایت ثروت توی این جهانه(باورفراوانی)
چون باورفراوانی داره نگران اینده نیست ومیدونه که بیش ازنیازانسان هادرجهان ثروت هست
شجاعت وتوکل وایمان استادبه مسیری که داره میره
کنترل ذهن واحساس خوب داشتن وباعث میشه مسیرراحت ترطی بشه
باوربه این که خداوندکارهاروبرام انجام میده ومن فقط بایدبندگی خداروبکنم وفقط روی اون حساب کنم نه عوامل بیرونی وشرک نورزم
باوربه این که من قدم برمیدارم وخداوندهدایتم میکنه
باوربه این که خداوندمشتری های عالی وافرادخوب روبه سمت من هدایت میکنه بدون این که من 1ریال تبلیغ کنم
باوربه این که من خودم زندگیموخلق میکنم باافکاروفرکانس هایی که به جهان هستی ارسال میکنم
شادوموفق باشید