سریال زندگی در بهشت | قسمت 1 - صفحه 90 (به ترتیب امتیاز)

1235 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    فاطمه گفته:
    مدت عضویت: 2182 روز

    سلام خدمت استاد عزیز و عزیز دلم عزیز

    😂،سپاسگزارم که ما رو در این زیباییها شریک میکنید. بینظیره، فوق العاده ست.فقط اگه امکانش هست حجم اینترنت فایلهارو کمتر کنید. با تشکر.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  2. -
    بهمن جمعی گفته:
    مدت عضویت: 3024 روز

    سلام خیلی ایده لذت بخشی است ممنون که ما رو با خودتون شریک کردید. سوزوندن چوب و آتیش بازی رو من خیلی دوس دارم و خیلی لذت بخش هستش؛ من همیشه موقع روشن کردن آتیش یه تجربه ای دارم که تو زندگی ازش الهام میگیرم ،برای روشن کردن آتیش نباید اصلا زور زد همینکه ما چندین شاخه خشک رو آتیش بزنیم و آتیش رو در زمان و مکان مناسب(در جهت وزش باد و در زمان وزیدن باد حتی باد ملایم) قرار بدیم و به اون فرصت بدیم و رهاش کنیم و بعد چند ساعت برگردیم میبینیم به طرز معجزه واری آتیش مون شعله ور شده و اون حرکت کوچک روشن کردن چند تا شاخه خشک و رها کردن اون نتیجه داده و تو اینجا میتونیم معنی آموزشهای ارزشمند شما رو درک کنیم که با کار کردن روی باورهامون و در ماکان و زمان مناسب قرار گرفتن و اومدن ایده و انجام اون و رها کردن میتونیم به خواسته هامون خیلی ساده برسیم.

    و یه پیشنهاد داشتم فارغ از اینکه آتیش بازی که کردید خیلی کیف داشت و لذت خودش رو داشت شما میتونید چوبهای خشک رو یه گوشه بهشت جمع کنید و خشک بشن و به عنوان هیزم در هوای سرد و کباب درست کردن و یا مهمون داشتن به مرور استفاده کنید که اون هم خیلی لدت داره و راخت تره می سوزه و چوبها هم رسالتشون رو به نحو احسنت انجام دادن البتع من اینحوری با چوب بیشتر حال میکنم و همیشه با چوبهای خشک حیاط پدرم اینکار رو انجام میدم. به هر حال ممنون از این همه زیبایی که با ما به اشتراک گذاشتید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  3. -
    مریم راشدی گفته:
    مدت عضویت: 3093 روز

    سلام به استاد عزیزم و مریم شایسته عزیز و تمامی دوستان گلم

    .

    خدایا شکرت بخاطر تک تک این زیبایی های ک منو لایق دیدنش میدونی میدونم ی روزی از نزدیک تمام زیبایی های جهان رو تجربه میکنم این مدت همش از خدا خواستم ک هر لحظه چشم منو بر روی زیبایی ها بگشاید و همش خواستم به هرجا که نگاه میکنم زیبایی ها رو ببینم و توجه ام فقط روی زیبایی ها و نکات مثبت اطرافم باشه و امدم شروع کردم فایل های سفرنامه رو مرور کردن همون لحظه ی پیام از تلگرام امد روی صفحه گوشی و نوشته بود سریال زندگی در بهشت بخدا نمیدونی چقدر خوشحال شدم ک خدا پاسخ گویی دعاهام شده و کلی شکرگذاری کردم و با ذوق و شوق فروان مثل کودکی ک انگار بهترین هدیه دنیا دک گرفته فایل اول رو دانلود کردم و از همون اولش بخاطر تک تک زیبایی های ک دارم میبینپ خداروشکر کردم وای ک چه حسی داره قلبت باز میشه پذیرای دیدن زیبایی های بیشتر میشه ی آرامش خاصی تمام وجودت رو میگیره جوریکه حضور خودم رو اونجا حس میکردم انگار دارم از نزدیک و فاصله ی چند قدمی همه چیز رو مشاهده میکنم واقعا ک این تکرار کلام ها این مدت زندگی منو دگرگون کرده باورتون میشه الان ک دارم این متن رو مینویسم ی تماس داشتم ک یکی از خواسته های ستاره قطبیم تیک خورد واقعاکه عجب دنیای باحالیه منکه عشق میکنم با این جهان زیبا و خدای خوبم و بهترین دستانش و بهترین پیام آورش و بهترین خانم جهان ک عاشق فیلم گرفتن و به تصویر کشیدن زیبایی هاست و اونم با ما تقسیم میکنه و بخاطر این خانواده مثبت و پر از آرامش بابت تک تک شما از خداوند سپاسگزارم😊🙇‍♀️

    .

    وای استاد جان چقدر لاغر شدی خیلی خوشحالم ک استاد و پیام آوری دارم ک به هرچی میگه عمل میکنه و با نتیجه صحبت میکنه و انگیره میشه برای ما ک بتونیم قدمامون رو استوارتر برداریم منم یک ماهی هست تصمیم گرفتم و جز اهدافم نوشتم و مرتب تکرار کلام داشتم ک سلامتیم و انرژیم روز به روز بیشتر بشه و به تناسب اندام دلخواهم برسم و از خدا خواستم با وجود بچه ی کوچیک منو به راههای هدایت کنه برای رسیدن به هدفم ک اول از همه هدایت شدم به لایو شماره ۱۴ انگیزه ی منو بیشتر کرد و از اون لحظه تصمیم جدی گرفتم و بعد با ی گروه آشنا شدم ک از برنامه هاشون دارم استفاده میکنم در راستای هدفم ک تا الان نتایج خیلی خوبی گرفتم 😍

    .

    دوستون دارم با عشق🌹

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  4. -
    علیرضا شمشیرگر گفته:
    مدت عضویت: 1961 روز

    به نام خدای زیبا و مهربون

    وای شگفت انگیز بود این همه زیبایی و چقدر عالی که آدم در کنار عزیز دلش تو بهشت چالشهایی به این قشنگی داشته باشه ، حس کردم خودم هم اونجام ، منم تو خونه از این ایده ها داشتم چون با اینکه از بچگی سرکوفت بهم میزدن و دیگران رو تو سرم میکوبیدن ولی بارها میشد پدر و مادرم مخصوصا پدرم تو خونه دو ساعت تو یه موردی مثل خراب شدن کولر و جابجایی یه چیز سنگین گیر میکردن من وقتی میرسیدم با فقط چند دقیقه مشکل رو حل میکردم و واقعا به خودم و هوش بالا و خلاقیتی که داشتم افتخار میکردم ، نکته جالب اینکه نه دیگه سرکوفت میزدن نه تعریفی میکردن فقط ساکت میشدن ، مثلا یه بخاری سنگین رو خودم تنهایی جابجا کردم که دو نفر نیاز داشت یا یه کمد بزرگ رو که چهار نفر میخواست دو نفری با این ایده من راحت جابجا کردیم ، ایده منم استفاده از سینی های بزرگ و تخت تو خونه بود میذاشتم زیر هر وسیله سنگین و راحت رو قالی و موکت هلش میدادم ، شاید دیگران مسخره میکردن ، شاید کار تفکه ای بود ولی خیلی راحت و ساده انجام میشد و مهم حس خوبم و استفاده از فکر و خلاقیتم بود .

    تو هوای داغ خوزستان رفته بودم واسه مادرم خرید کنم تو همین مسیر کوتاه خونه تا بازارچه مرتب میگفتم خدایا شکرت به خاطر این همه سوپری که اطرافمون هست ، خدایا شکر به خاطر این مغازه ها و این امکاناتی که داریم ، خدایا شکر هوا گرم شده قدر زمستون و بهار رو بدونیم ، خدایا شکر بابت همین ماشینی که زیر پام هست و وقتی برگشتم یه حسی بهم گفت سریال زندگی در بهشت رو شروع کنم به دیدن و منم سریع اقدام کردم و هدایت شدم به این مسیر زیبا.

    اونجا که خاله مریم به سید گفت ماشین دود کرده نکنه خراب بشه با خودم گفتم حالا نهایت خراب هم بشه سید یه جدید و بهترش رو میخره ، تازه کلی ماشین دیگه هم دارن ، من الان یه پراید دارم مرتب باهاش میرم سرکار و تو شهر یه ماشین النترا فول آپشن سفید خوشگل دارم که عاشقش هستم و مثل یه خرگوش باهوشه ، اون هم دارم واسه مسافرت و شهر به شهر و تفریح ، تو این فکر بودم باطری یکیشون خوابید با اون یکی راحت به کارام میرسم و ثروت و این همه نعمت و فراوانی چقدر خوبه واقعا خدایا شکرت. بریدن درختهای هرز مثل از بین بردن افکار هرز و آزاردهنده تو ذهن ما هست که میتونیم زیبایی ها رو بهتر ببینیم ، مثل نوشتن افکار مزاحم و منفی میمونه که وقتی رو کاغذ گیر میفتن و پاره میکنیم از بین میرن و زیبایی های خدا رو بهتر میبینیم ولی وقتی ذهن درگیر افکار بیخودی هست چشم آدم بیرون رو خوب نمیبینه.

    چند روز پیش یه تغییر جالب دادم ، جاتون سبز رفته بودیم شهرستان دیدن فک و فامیل که از پارسال دور هم جمع نشده بودیم حتی پسرخاله ام از تهران اومده بود ، خلاصه صبح من نشسته بودم رو مبل تو هال جلو کولر که خنک بشم چون تازه از پیاده روی برگشته بودم و مادر و پدرم طبق معمول در حال جر و بحث و داد و فریاد من قشنگ وسط دو تاشون بودم و هندزفری رو گوشم و غرق در پیج های اینستاگرام و نکات مثبت ، داشتم یه لایو میدیدم که از شکرگذاری و تغییر تو زندگی حرف میزد و پیامش همین دو نکته بود که نشونه اون روز من بود ، صداش رو اینقدر زیاد کرده بودم که فقط میدیدم پدرم یه سمتم و مادرم یه سمتم فقط دارن با داد و فریاد یه چیزایی میگن ولی من هیچ صدایی ازشون نمیشنیدم و غرق دنیای خودم بودم یاد عکسی افتادم که یه نفر تو طوفان بزرگی وسط ایستاده بود و آرامش داشت ، میشه حتی در بدترین شرایط و با آدمهای منفی اطراف هم تمرکز روی زیبایی ها داشت.

    یه تغییر دیگه در باورهای غلطی که داشتم انگشتر فیروزه ای بود که همیشه دستم بود از ترس چشم خوردن که اونم دراوردم و گذاشتم کنار و یه کار دیگه درهای ماشین رو دیگه قفل نمیکنم چون به خدای خودم که بزرگترین و بهترین محافظ من و اموالم هست ایمان بیشتری پیدا کردم

    خدا رو شکر استاد و همسرشون و خانواده ای دارم که اونا خیلی باحال و خلاق هستن و میتونم راحت براشون بنویسم

    امیدوارم در بهشت زمین و اون دنیا دور هم جمع بشیم و به قول قرآن حرفهامون سلام باشه و تهیت و تبریک به همدیگه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای: