سریال زندگی در بهشت | قسمت 3 - صفحه 1

سلام

امروزمو با این فایل شروع کردم.

این بهشتی که شما توش زندگی میکنید دیدنش آدم و به نشاط میاره.

فضای خونه چقدر بزرگه.نماش که از چوب ساخته شده آدم و یاد شمال میندازه و هرچیزی که به طبیعت نزدیک باشه حال آدمو بهتر میکنه.

هرچیزی که تورو به اصل وجودیت نزدیک میکنه حالتو خوب میکنه.

وای عالیه سبک زندگی شما.

کلبه چوبی فوق العاده که توش یک میز تنیس گذاشته شده،این باور و توی من میشکنه که میشه تفریحات و توی خونه هم داشت.

اگر خونه بزرگ باشه تو میتونی همه چیز و باهم داشته باشی.

خیلی وقت ها آدما به تفریحاتی علاقه دارن که اگر بخوان برن دنبالش ممکنه تایمشو نداشته باشن و مسیرش دور باشه و ….

ولی الان برای من قابل باور شد که آدم اگر ثروتمند باشه میتونه همه چیز و در کنار خودش داشته باشه.اینطوری هر فرصتی داشته باشی میتونی به علاقه هات بپردازی.

من احساس میکنم بوی چوبی که توی این کلبه پیچیده و آدم و مست میکنه.

عجب منظره ایه وقتی درو باز کنی آبی آب و ببینی و یک عالمه درخت که این دریاچه رو محاصره کردن و آب و برای خودشون آینه کردن و با عکسشون توی آب زیبایی شون و دوچندان کردن.

انعکاس نور قشنگ خورشید توی آب.

سایه بونی که توی تراس این کلبه شبیه تار عنکبوت می مونه و نشستن زیر این سایه بون و دو فنجون چای و شنیدن صدای پرنده ها و تماشا کردن آب و آسمون و جنگل و اسب با اقتدار و بزغاله شیطون و مرغابی که مهمون تازه این بهشته،و همنشینی با انسانی از جنس خودت که عشق زمینی رو باهاش تجربه میکنی😍🤗

مگه یک آدم تو زندگیش دیگه چی میخواد.

دیدن مرد و زنی از جنس جسم مشترک با ما،ولی با افکاری متفاوت به من اشتیاق ادامه زندگی به نوع متفاوت تری داد و این باور قشنگ و بهم داد که میشه متفاوت به دنیا نگاه کرد و تمام قوانین دنیا رو به نفع خودت کرد.

راستی من خیلی به این فکر کردم که الان استاد چی میخواد بگه چون این مهمون ناخوانده وارد کشوری که ایشون هم هستن شده.

نمیتونستم این و تحلیل کنم که چرا باید بره تو کشوری که استاد هم هست و تو اونجا از همه جای دنیا بیشتر باشه.

تا اینکه یاد گفته های استاد افتادم:

آدم های بد خوب نمیشن،بلکه روی خوبشون و به شما نشون میدن.

اگر مثلا تو یک اداره ای بری ادم بدخلقی داشته باشه،زمان ورود تو اون از اونجا میره بیرون.

اگر بیماری بیاد تو کشور تو،

تو به جایی هدایت میشی که اثری از اون بیماری نمیبینی.جایی که حتی مردمی که ممکنه تورو به یاد این تضاد بندازن.

همه چیز هست ولی تو هدایت میشی به حاهایی که بهترین احساس و تجربه کنی.

برای استاد هم این اتفاق افتاد.خدا برنامه ریزی هاش دقیقه.برای بهار استاد و هدایت کرد به زیباترین جا،به دور از هر تنشی و لذت فراوان.

تازه کاری که ازش پول در میاری و هم داری با لذت بردن همون جا انجام میدی بدون اینکه به خاطر کار مجبور بشی قدمی برداری به سمت جایی که ممکنه آدم ها یک درصد اتفاق حال حاضر و بهت یاداوری کنن.

استاد و خانم شایسته عزیز دوستتون دارم.