سریال زندگی در بهشت | قسمت 5 - صفحه 1 (به ترتیب امتیاز)

سلام به استاد عباس منش عزیز و مریم شایسته مهربان و خوش صدا، سالهاست که شاگرد شما هستم ، تقریبا حدود شش سال است که با شما ، باورهایتان ، قوانین و خدایی از جنسی متفاوت تراز آنچه که قبلا شنیده بودم آشنا شدم . چندین سال است که میدانم (تاکید میکنم می دانستم )،می شنیدم حرفهایتان را و حتی تحسین میکردم . همواره از اعماق وجودم یک حسی مهر تاییدی میزد بر این حرفها و آموزه ها ،حتی در تمام آن زمانهای تاریک و بی ایمانی که ذهن نجواگرم میگفت، تو سر کاری، اینا همش دروغه، وقتتو داری تلف میکنی، همه چی شانسیه ، دنیا پر از بی عدالتی و تو کنترلی بر زندگیت نداری . اعتراف میکنم چهار سال اول فقط یک شنیدن ساده و یک سری حرفهای جذاب، جالب بود برای وقتهای بیکاریم و با شک و تردید فراوان و ایمانی نیم بند . استارت اولیه کار کردن جدی روی خودم از همان زمانی آغاز شد ،که فهمیدم ریشه تمام مسایل ،مشکلات ، عدم موفقیت ،حال واحساس بد ،نارضایتی دایمی من از زندگی نداشتن (عزت نفس) است .محصول عزت نفس را دو سال قبل تهیه کرده بودم .ولی فقط می شنیدم ومیگفتم ، به به، راست میگه ها، چه حرفای جالبی اینا رو اگه من عمل کنم خیلی خوب میشه ها . دو سال تمام از منزلم در پایین نواب سوار اتوبوسهای بی آرتی پارک وی میشدم و میرفتم به مرکز خرید پالادیوم در شمال شهر تهران، جایی که برایم نماد وجود آدمهای ثروتمند، آزاد و با عزت نفس بالا بود و در گوشه ذهنم زندگی میخواستم مثل آنها،به جرات شاید روزی چهار ساعت محصول عزت نفس و فایلهای رایگان را در مسیر رفت و برگشت گوش می دادم، کم کم نتایج این تغییر افکار، باورها و شنیدن مداوم از قوانین و باورهایی توحیدی داشت آغاز میشد .نتایجی بزرگ وباورنکردنی و شانسی از طرف دیگران و از طرف من مطابق با قانون ، وعده الهی و حرفهای شما، یکسال رویایی و عجیب بود. شاید ره صد ساله را یک شبه طی میکردم. تغییرات بزرگ و قابل لمس از نظر موقعیت اجتماعی، روابط ،عشق، مهاجرت به راحت ترین شکل ممکن به یک کشور اروپایی (از طریق کسی که پاسپورت آن کشور را داشت)، ازدواج ، ثروت و انجام کارهایی که سالها به واسطه ترس و عدم عزت نفس به تاخیر انداخته بودم به سرعت و پی در پی در حال اتفاق بود. تقریبا من شده بودم نقل هر مجلسی بعنوان نماد شانس و اقبال وبلطبع احساس خوشبختی و آرامش وصف ناپذیری داشتم ،انگار که ناگهان تمام روزها بد و تاریکی ها به پایان رسید و من خوشبخت ترین انسان روی زمین هستم . گذشت تا اسفند سال ۹۷ به یکباره و در عرض چند ماه جای آسمان وزمین و سیاهی ، سفیدی عوض شد، تمام آن داشته ها در عرض چند ماه از دستم رفت و من ماندم شکی بزرگ به قوانین و خدا ،چون احساس میکردم تمام داشته هایی را که خداوند به من داده بود از من گرفته( آخر این چه خدایی هست چرا چرا…) چند ماه در این حال احوال بودم ،آخه خدا چرا دادی که بگیری حالا، قوانین چه کشکیه بابا، همه اونا شانسی بود،عباس منش دروغ میگه، اصلا من شانس ندارم ، بدبخت همیشه بدبخته ، دلت خوش بود الکی و……….گذشت و گذشت ،بی انگیزگی افسردگی، رخوت ،حال بد ، شک بد بینی ادامه داشت.( ولی همیشه میگم کسی که با قوانین و خدای وجودش آشنا بشه و روی خودش کار کرده باشه حتی در تاریکترین روزها هم برمیگرده) کم کم حالم داشت بهتر میشد، کم کم بشکل معجزه آسایی با دهها دوست عباس منشی در تهران آشنا شدم ( این شد دوباره نماد فراوانی ،کمک خدا، که منی که سالها بود فقط کامنت این دوستان رو میخوندم، حتی یک نفر هم از نزدیک ندیده بودم حالا در عرض یکی دو ماه با ده ها نفرشون از نزدیک آشنا شدم و دوستم ، پس با تغییر افکار و باورهایم بسرعت جهان بیرونم تغییر خواهد کرد)باهاشون در تماس بودم دورهمی داشتیم ، دوستانی هم فرکانس، هم باور، هم مسیر ،به روزهای گذشته فکر میکردم، می نوشتم، و هر چه بیشتر جستجو میکردم بعلت آن همه اتفاق مثبت و تغییرات معجزه آسا در زندگیم ، بطور شگفت انگیزی پی می بردم که تمام آن اتفاقات ،صد در صد و مطلق (تاکید میکنم صد درصد) بواسطه افکار و فرکانسهای من ، درخواستهایم و وقت انرژی بود که روی کار کردن روی باورهام گذاشته بودم در زندگیم نمود پیدا کرده بود.و از دست دادنش هم بی شک خود من و افکارم بود .مهمترین دلالیش این بود که از یک مرحله ای ببعد من فکر میکردم که دیگر نیازی نیست مثل گدشته روی خودم ،باورهام و کشف خدای درونم کارکنم . اصلا نه فایلی گوش میکردم نه شکرگذاری واقعی …. هر روز لفظی شکر میکردم از خدا ،ولی احساسم و باورم اعتبار آن داشته ها و موفقیت ها را به اشخاصی می داد که سر راهم قرار گرفته بودند و نتیجه شرک چیزی جز سیاهی،افسردگی نیست (و چه جهان و قوانین بی نقصی که فقط به باورها بنیادی و فرکانسهای من پاسخ می دهد و نه حرفهای مفتم )،از دست دادن آن نعمات وداشته ها هیچ ربطی به خدا و عوامل بیرونی نداشت ،( قانون این است ثابت بی نقص جهان به افکار و باورها و فرکانسهای واقعیم پاسخ میدهد و جهان ،شرایط بیرونی را هم سنگ با افکارم ایجاد می کند). حال دوباره من برگشتم با قدرت بیشتر، با درک بیشتر از قوانین و رفتن به مدارهای بالاتر، امروزبا تمام اتفاقاتی که در این شش سال افتاد در صلح و دوستی هستم اینها جزیی از مسیر تغییر،رشدو رسیدن به جایگاه موقعیت فعلیم بود(روزی که خانم فرهادی را از نزدیک دیدم ازشون خواستم که چقدر خوب می شد کسی می تونست کامنت ها و سوالات قبلی خودش رو پاک میکرد ولی امروزه با تمام وجود دوست دارم که آنها باشند تا روزی هم برای خودم و هم برای دیگران سندی باشد که انسان با تغییر افکار و ایمان به خدا میتواند چه تغییرات عظیمی در زندگی خود و نگرش وباورهایش ایجاد کند که هیچ ربطی به گذشته نداشته باشد) شاید اگر به آن تضادها و شک تردیدها اولیه برنمی خوردم هیچ گاه چنین ایمان قوی در من ایجاد نمی شد ایمانی منجر به عمل . استاد احساس میکنم گاهی به مدار شما هم نزدیک می شوم یادم است دقیقا چند ساعت قبل از لایوی که شما برای اولین بار در مورد شیوه تغذیه جدیدتان میگفتید، من با دوستانی که قبلا این راه را رفته بودند صحبت میکردم و همه از انرژی بالا و سلامتی، احساس خوبی که به واسطه این نوع تغذیه در آنها ایجاد شده بود میگفتند .(چند ماه بود که خودم همچین راه و روش تغذیه ای و عملی کردنش پس زمینه ذهنم بود) حرفهایشان را شنیدم (به خداوند یکتا) لحظه ای بخود گفتم استاد چرا از این روش تغذیه استفاده نمیکنه ، اگه استاد هم اینکارو میکرد قطعا منم راحتتر و منطقی تر ذهنم رو قانع میکردم به انجام این کار( و ساعتی بعد لایو شما )بی وقفه اشک می ریختم مگه میشه شانسی باشه، چطور باید این خواسته رو من دو ساعت قبل داشته باشم بعد اززبان استاد بشنوم. آری قانون درسته ،اول الهام، دوم درخواست من، بعد اجابت درخواستم، آری اگر من هم فرکانس باشم با خواسته ام و ایمانی محکم به نیروی برترم داشته باشم به همین سرعت خواسته ام اجابت خواهد شد. حال دیگر من نه تنها قوانین را روز به روز با تمام پوست و گوشتم بیشتر درک میکنم و حتی حس میکنم چند ماه هست که ذهن نجواگرم حتی یکبار هم پیغامی بر اساس شک و تردید نسبت به قوانین نداده و اما بزرگترین نقص و پاشنه آشیل خودم را پیدا کردم عدم عملگرایی ،کمال گرایی که باز ریشه اش در عدم عزت نفس هست . این روزها بیشتراز تمام سالیان عمرم عملگراتر شده ام بجای حرف و به به ،چه چه فقط عمل میکنم و چه باشکوه هست کار کردن روی باورها، شکرگذاری، احساس خوب ، تجسم و شنیدن حرفای استاد و( عمل عمل عمل به آگاهی ها و قوانین) باور من این است، تمام آن کارها اگر تبدیل به عمل و نتایج فیزیکی نشود، نتیجش چیزی جز افسردگی، احساس بد و دور شدن از خدا نیست. زیاد اهل نوشتن، تعریف کردن، کامنت گذاشتن این قبیل کارها نیستم، خصوصا این روزها که میخواهم با تمام وجودم فریاد بزنم بدون عمل هیچ اتفاقی برای ما نمی افتد، ولی امشب ناخودآگاه بدون اذن و اراده ام دستهایم بر کیبورد لب تاپ رفت و بدون آنکه گذر زمان و خستگی انگشتانم را احساس کنم نوشتم، مثل چند ماه پیش که سه کامنت رو در یک روز نوشتم و توسط شما هر سه لایک خورد، بخودم و شما و دوستان عباس منشی قول میدهم در ماهها و سالهای آینده از من نتایج بزرگی خواهید دید و قطعا این نتایج یک شبه اتفاق نخواهد افتاد و نیاز به تکامل دارد ،این مسیر قدم به قدم طی خواهد شد، تمام رسالتم این است که با کسب نتایج واقعی و قابل لمس ذهن منطقی خود و دوستانم را به این پذیرش برسانم که با تغییر باور و عمل کردن به قوانین، نتایج با طی شدن مسیر تکامل به راحتی اتفاق خواهد افتاد.فکر میکنم این روزها آدم هایی زیادی هستند که از قوانین مطلع هستند، به زیباترین شکل میگویند ،نظر می دهند حرفهایشان همیشه بوی احساس شکرگذاری و ایمان دارد، ولی بنظرم جهان بیش از هر چیزی نیاز به انسانهایی دارد که هم سنگ گفته و حرفهایشان به نتایج قابل لمس و واقعی در همه ابعاد رسیده باشند مانند استاد عباس منش.