سریال زندگی در بهشت | قسمت 105 - صفحه 3 (به ترتیب امتیاز)

به نام خالق یکتا

سلام

از چند روز پیش یه خواسته خیلی مهم رو از خدا میخواستم انقدر اجابتش رو حتمی میدیدم که کاملا اماده دریافتش بودم از نظر خودم رو برای دریافتش اماده کرده بودم حتی اتفاقات عالی برای نزدیک شدن به دریافتش به شکل عجیبی رخ داد که مات و مبهوت بودم و مطمئن تر که من به خواستم میرسم و در نهایت برعکسش اتفاق افتاد و اینجا بود که نجواهای شیطان شروع شد اما یه جور متفاوت تر از همیشه شیطان میگفت و کو گوش شنوا راستش این اولین باری هست که تو کل زندگیم این حال عجیب رو تجربه میکنم اولین باری هست که یه خواسته رو به زور نمیخوام و خوشحالم حالم عالیه با اینکه یه اتفاق مهم بود و برای پیشرفتم خیلی لازم میدیدم ولی عجیب خوشحالم که اجابت نشده:) صبح که بیدار شدم وقتی عظمت خدا رو تو خلقتش و کوهای کبودی که بر فراز روستا هستند دیدم کوههای کبود با ترکیب رنگی سفیدی برف رو نوک قله و کبودی خود کو ها و زیبایی رنگهای افتاب که داشت طلوع میکرد رودیدم غرق شدم در عظمت خدا و فراموش کردم زمان و مکان و همه چیز رو من بودم و خدا .من و یا کریمی که خیلی دورتر از من رو زمین دنبال غذا میگشت همین که تو ذهنم گفتم چقدر زیباست و ای کاش میومد از کنار من رد میشد تا زیباییش رو بیشتر ببینم همون لحظه قدمای کوچولو

و ظریفش رو دونه دونه برداشت و اومد دقیقا از کنار من یه دور چرخ زد و برگشت همونجایی که قبلش بود:)مرغ و خروسا و بوقلمونامون که یه گوشه از حیاط راضی و خوشحال به ما خدمت میکنن و تمام مخلوقات …انقدر حالم عالییی شد که قابل وصف نیست…همین که اومدم کارم رو شروع کنم مهمون اومد و فقط یه تایمی وقت شد که فایل امروز زندگی در بهشت رو دانلود کنم و تا یکی دو ساعت پیش حتی فرصت نشد بیام سمت اتاق کارم…به خودم گفتم سریال رو فردا میبینم اما وقتی خواستم لب تاپ رو خاموش کنم یه حسی بهم گفت حتما سریال رو الان ببین و کلمه نشانه تو ذهنم یه لحظه رد شد قطعا این خواست خدا بود برای تکمیل شدن شادی من و همسفر شدنم با استاد و مریم جان عزیز که بخونم و شادی کنم و با خدا شادمانه حرف بزنم…استاد وقتی تو مسیر میخوندیم و شادی میکردیم یه لحظه چشمم به کلاهتون افتاد کلاه سرمه ایتون که علامت سه تا ستاره روشه و یه سوال ازتون دارم که برام خیلی مهمه من قبلا هم به شکل کاملا هدایتی و عجیبی به یکی از فایلهاتون هدایت شدم که همین کلاه سرتون بود و اون فایل باعث یه اتفاق بزرگ برام شد .راستش من تا به حال دوره ای رو تهیه نکردم و تمرکزم روی فایلهای ارزشمند دانلودیتون بوده اما یه نشانه خیلی خیلی خیلی عجیب برای تهیه یکی از دوره هاتون از خدا دریافت کردم که به شکل حیرت اوری با این علامت ستاره ها رو کلاهتون مرتبط هست و قطعا هر زمان امادگی فرکانسی لازم رو داشته باشم حتما از همون دوره ای که نشانش رو دریافت کردم شروع میکنم و به مراحل قویتر و فوق العاده تر این مسیر وارد میشم.خیلی دوست دارم اگه مفهوم خاصی داره و اجازه داشته باشم که بدونم راجبش تو فایلای بعدی برامون بگین…خدا رو خیلی خیلی خیلی شکر میکنم که به خواستم نرسیدم و بی نهایت خوشحالم یه جوری که انگاراجابت شده:) چون وقتی برمیگردم عقب و به چیزایی که تا به حال تو این مسیر زیبا و از اموزشهای استاد عزیز کسب کردم بیشتر مطمئن میشم که باید خوشحال باشم الان. اتفاقاتی مثل خوب شدن عجیب زخم عمیقی که چندین و چند ماه حتی نمیتونستم برم بیرون انقدر عالی خوب شده که انگار اصلا نبوده و حتی اطرافیانم هم متعجب هستن:)و خواسته های زیادی که به زیبایی اجابت شدن، حتما این خواسته نشدنش بهترین اجابت هست و شکر میکنم خدایی رو که همه اتفاقات دنیا رو به نفع و خیریت ما پیش میبره اگه باورش کنیم….خدا رو خیییلی خیلی شکر میکنم که گفت بشین و زندگی در بهشت رو ببین با این دو فرشته زیبای خدا بخون و شادی کن تو لحظه حال زندگی کن و لذت ببر ….مرغ و بوقلمونای ما خیلی کمن ولی انقدر این مدت با دیدنشون و دیدن مرغ و خروسا و بوقلمونای زندگی در بهشت درس گرفتم که هر روز مثل یک تمرین روزانه که واقعا هر بار من رو به سطح بالاتری از درک خدا و درک خودم و صلح با کل دنیا میرسونه حتما هر روز یه زمانی رو میرم روبه روشون میشینم نگاشون میکنم و فقط خدا رو میبینم که چقدر همه چیز رو مسخر انسان کرده و چقدر آیه های با این مضمون قرآن رو بهتر درک میکنم و بیشتر مطمئنم که خودم خالق زندگیم هستم و این چیزیه که باید تو مسیرش قویتر بشم…تو یکی از قسمت های قبلی سریال دیدم استاد به شکل خیلی زیبایی با نگاه کردن این مخلوقات و طبیعت مراقبه میکنن اون حالشون رو خیلی زیاد حس میکنم وقتی خودم هر روز این کار رو تو طبیعت اینجا انجام میدم…انقدر این حس یا به قول استاد مراقبه برام ارزشمنده و حالم رو دگرگون میکنه و ارامش رو تو وجودم ایجاد میکنه که یه روز به خودم گفتم اگه هوا سردتر بشه من مگه میتونم نیام اینجا و حتما باید بیام تو حیاط و بشینم و خدا رو نظاره کنم فکر کردم من به یه فایر پیت شبیه فایر پیت استاد و مریم عزیز حتما نیاز دارم و مساله سرمای هوا حل میشه .البته فکر ساخت فایر پیت مدتها بود ذهنم رو مشغول کرده بود و میگفتم به محض خوب شدن اون زخم حتما میسازمش یه شب بارونی همین یکی دو هفته پیش به شدت به سرم زده بود که فردا برم و درستش کنم پا شدم عکسایی که از فایر پیت های مختلف سیو کرده بودم رو دوباره با دقت بیشتر نگاه کردم و طرحش رو اسکیس زدم و تا حدود ساعت ۵ صبح بیدار بودم و از ذوق اینکه صبح بشه و برم بسازمش خوابم نمیبرد.هوا بارونی بود اما میدونستم من حتما صبح تو یه هوای فوق العاده عالی و گرم افتابی میرم تو حیاط و فایر پیت فوق العادم رو میسازم.تجربه کار با مصالح و ساخت و ساز این مدلی رو نداشتم ولی مطمئن بودم میسازمش و عالی میشه.رفتم تو انباری آجرای مخصوصش رو که از قبل یادم بود داریم پیدا نکردم یه سری وسایل رو خیلی گشتم پیدا نکردم ولی به خودم گفتم هر طور شده امروز باید بسازمش چون هوا هم به شکل فوق العاده ای عالی و افتابی شده بود گفتم با گل و سنگ هم شده میسازم و شروع کردم کل حیاط رو گشتم و یه تعداد اجر و یه کم سیمان و شن پیدا کردم و با همون متدی که اسکیس زده بودم شروع کردم از صبح تا۳ بعد از ظهربدون هیچ استراحتی کار کردم و ساختمش و فوق العاده شد. وقتی میساختمش متوجه هیچ چیز نبودم نه گشنگی نه تشنگی و نه هیچ چیز جز خدا و اون کوه با عظمت رو میدیدم و خدا و موجودات و زیبایی های اطرافم رو.وااااای تازه مرغ و خروسامون که همه چسبیده بودن به قفس و خیلی با نمک بیشتر اون مدت منو نگاه میکردن و کیف میکردم از نگاهشون. با همون مصالح ابتدایی و چیزایی که بود یه فایر پیت عاااااالی ساختم کلی دوسش دارم حتی دورش نیمکت هم درست کردم و هر روز میرم میشینم و مراقبه میکنم و با خدا حرف میزنم یه بارم توش یه سیب زمینی چال خوشمزه به روش خودم درست کردم و این بار میخوام حتما پیاز چال مریم جان عزیز رو درست کنم و با همون لذتی که استاد تجربه میکنن تجربه کنم.فایر پیتم رو جایی درست کردم که هر طرف بشینم فقط عظمت خدا رو میبینم و زیبایی های خیره کننده و نعمت های خدا. یه سمت قفس مرغ و خروسا و بوقلمونا…یه سمت دیگه گلا و درختای زیبای باغچه و یه سمت سبزیجاتی که کاشتیم شلغم و ترب و هویج و کلی سبزیجات دیگه و یه سمت که خیلی حیلی خیلی دوسش دارم کوه کبود رو به روبه روی خونمون که الان تو این فصل اوج زیباییش رو داره یه نیمه برف و یه نیمه کبودی و پرتو خورشید رو قله هاش و تنالیته زرد و نارنجی طبیعت پایین کوه…استاد عزیزم این نگاه کردن زیبا رو من از خدا و شما و مریم عزیزم دارم…خیلی خوشحالم و خدا رو شکر میکنم و مچکرم از شما که هدایت شدم به این نگاه و به این همه زیبایی و این مسیر رویایی…خیلی دوستون دارم