سریال زندگی در بهشت | قسمت 109

بنام خدای هدایتگر وهاب

سلام به همگی

🌹🌹🌹🌹🌹🌹

امروز بازم قراره با ابزارهای هیولایی بریم برای پاکسازی. و یه ایده جدید که نشات گرفته از هدایت خداونده. اینبار بجای اینکه چوبها رو بزاریم کنار تا خشک بشه و کلی منظره پرادایس رو نازببا کنیم و بعد بسوزونیمشون میخوایم

بریرزیم شون روی یه آتیش جوووندار و پرقدرت.

آتیشی که با هیزمهایی از جنس ایمان قوت گرفته میتونه از پس هر هیزم خیسی بربیاد و خاکسترش کنه. دقیقا یاد جمله استاد میفتم وقتی یه آدمی که اندازه ش ۱۰ هست به یه مشکلی که اندازه ش ۲ هست بخوره خیلی راحت میتونه از اون مشکل بگذره ولی اگه یه آدمی که اندازه ش یکه به یه مشکلی که اندازه ش دویه بخوره اون مشکل مثل یه سد میشه جلوش . درسی که من از این موضوع میگیرم اینه که اونقدر خدای خودم رو درونم قدرتمند کنم و اونقدر اعتماد به نفسم رو ببرم بالا تا مثل این آتیش قوی هر مشکلی رو بتونم تبدیل به خاکستر کنم.

خب امروز دوباره قراره شکوه ثروت رو ببینیم. اینکه استادم اونقدر ثروتمنده که میتونه از هر ابزاری بهترینش رو بخره. حتی اگه یکی مثل اونو داشته باشه. یه اره میلواکی قدرتمند که خیلی سبکتر و خوش دست‌تر از قبلیه و نشون میده جهان هر لحظه در حال پیشرفت و گسترشه. و قانون اصل بقای اصلح رو بیادمون میاره. تحسین میکنم شرکت میلواکی رو که همیشه بهترین و با کیفیت ترین ابزارها رو تولید می کنه و تحسین می کنم انسانهای ثروتمندی رو که با خرید بهترینها و لایق دونستن خودشون برای داشتن بهترینها به گسترش جهان و تولید بهترینها کمک می کنند.

be the change you want to see in the world

تغییری باش که میخواهی در جهان ببینی

استاد همین یه جمله روی تیشرتتون کلی درس داره برامون. و چقدر دوربین مریم جان ماهر شده تو شکار آگاهیها. میدونه کجا چی رو بگیره 😇

همه چی از من شروع میشه. همه چی از قلب من شروع میشه. همه چی از ذهن من شروع میشه و اگه میخوام دنیام عوض بشه باید خودمو تغییر بدم. بر عکس باور اون ۹۹ درصد که فکر میکنن دنیا باید عوض بشه تا حالشون خوب بشه.

من باور می کنم که تنها قدرت جهان هستی ربه و هیچ کس هیچ نقشی در زندگی من نداره.

من باور می کنم که اگه روی خودم کار کنم جهان هم دستهاشو برای رسیدن من به هدفم آماده می کنه.

من باور می کنم که اگه توکل کنم به خدایی که صاحب اختبار جهانه کل جهان رو مسخر من می کنه.( توکل= تو و کل)

🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹

به به عجب پاکسازیی. هم اطراف شاپ مون رو کلی صفا دادیم و هم کلی ورزش کردیم. از لباس خیس استاد میشه فهمید یه حال اساسی به بدن داده. خدا قوت استاد جان💪💪

واااو عجب کشفی شد امروز. صحنه ای که هیچ وقت ندیده بودیم. انگاری اینجا محل امنی کیودیها بوده که بیان و با خاطر جمعی بزهایی رو که کش میرفتن بخورن. استاد چه کار خوبی کرین که اینجا رو پاکسازی کردین. وقتی محل امنشونو ازشون بگیری دیگه جرات نمی کنن دست به همچین رفتار وحشیانه ای بزنن. فکر کنم ذهن هم همینجوریه اگه بفهمه دیگه نمیتونه با اون امنیت قبلی به نجواهاش ادامه بده کم کم دست و پاشو جمع می کنه و سر براه میشه. فقط باید بفهمیم دست روی کجاها گذاشته تا بتونیم امنیتشو بهم بریزیم. استاد چند روز پیش یه متنی رو یه جایی خوندم که خیلی بهم کمک کرد بهتر بتونم کارکرد ذهن رو درک کنم. فکر کنم بتونه به دوستانم هم کمک کنه:

(((یکی از مشتریان من عموی خود را زمانی که هنوز کوچک بود از دست داد. قیافه عموی او بسیار شبیه پدر مرحومش بود. عموی او زمانیکه تمرینات سنگین ورزشی انجام میداد بر اثر حمله شدید قلبی فوت کرد. به دلیل این تجربه مشتری من اعتقاد داشت اگر او هم تمرینات سنگین ورزشی انجام دهد بر اثر یک حمله قلبی می میرد.

چه شده که فقط یک ضربان عادی قلب که هر کسی بعد از انجام یک کار سخت دارد، برای او نشانه یک حمله قلبی میشود. او زمانی که به نفس نفس می افتاد هر کاری که انجام میداد را متوقف میکرد. بدیهی است اعتقاد او در مورد مرگ بسیار محدود بود. بعنوان یک نتیجه او هرگز در هیچ ورزشی چه در کودکی و‌چه در بزرگسالی شرکت نکرد.زمانی که او کمی بیش از ۳۰سال داشت تصمیم گرفت که مانند عمویش دچار مرگ زودرس در اثر حمله قلبی نشود. در واقع او این تصمیم را وقتی گرفت که از مرگ عمویش سالها می گذشت. (سن عموی او در زمان مرگ دقیقا برابر سن کنونی مشتری من بود.) زمانی که این اتفاق نیفتاد این ذهنیت برای او از بین رفت و او تصمیم گرفت که نیروی حیاتش را بازسازی نماید. از من سوال کرد که چگونه میتواند یک دونده شود.از آن زمان تصمیم گرفت در مدت یکسال یک دونده شود. احساس دویدن مهارت جدیدی برایش بود و قطعا راهی بود برای نشان دادن خودش. بنابراین ما با همدیگر برای دویدن میرفتیم. البته بعد از مدتی متوجه شد که نمیتواند به راحتی بدود. نه اینکه نمیتواند گامهایش را مانند یک دونده بردارد، بلکه در هر زمانی که قلب او به تپش می افتاد حتی اگر میخواست به دویدن ادامه دهد فکر مردن او را متوقف می نمود. باورهای او در مورد مردن از نمرینات ورزشی، هنوز در محیط ذهنی او خیلی قوی بود. این اعتقادات بعنوان یک مقاومت عمل میکرد. او خود آگاهانه دستورالعمل دویدن را به بدنش میداد، باورهای او ضد و نقیض بود، با این حال به او‌ گفته شد:« راهی نیست رفیق، شما باید اینجا بمانید تا ضربان قلبت کمتر شود» این شرایط خیلی ساده تعیین می کند که چه مولفه ای از سیستم ذهنی او قویتر از باورهای او بوده است.)))

دقیقا استاد من امشب کارکرد ذهنم رو همینجوری درک کردم. وفتی داشتم لباسهای کثیف مادرم که نجس شده بود رو عوض میکردم احساس کردم که لباس نجسش خورد به پای من. من فقط احساس کردم و واقعا همچین چیزی رو ندیدم. اما پوست پام دقیقا تو همون قسمت احساس خیسی میکرد. یعنی ذهنم جوری روی سلولهای اون قسمت پام اثر گذاشته بود که دقیقا احساس میکردم اون نقطه از پام خیس شده بود. و اینجوری شد که من یکم دست ذهن برام رو شد و فهمیدم اگه ذهنم اینقدر توانایی داره که چیزی رو که اتفاق نیفتاده برای من واقعی جلوه بده پس میتونه هر چیزی که من تجسم کنم و حسش کنم رو برای من به واقعیت تبدیل کنه. البته که همه اینا هدایتهای خداونده که داره راهو نشونم میده.

خدایا شکرت که منو هدابت کردی به راه کسانی که غرق در نعمت و خوشبختی ان و نه راه کسانیکه غرق در ظلمت و گمراهین⁦🙏🏽⁩😇

استاد ممنونم که از زندگی بهشتی تون برای ما فیلم میگیرین تا ما هم راه و روش بهشتی بودن رو یاد بگیریم.

استاد تحسینتون میکنم که از همه کارهایی که تو این بهشت انجام میدین لذت میبرین. اینقدر غرق لذت بردن هستین که خستگی رو فراموش می کنید و خدا رو شکر می کنبن برای روزی که عالی گذشت. اگه من به هر کاری به چشم یه تجربه لذت بخش نگاه کنم اون احساس لذت بر احساس خستگی غلبه می کنه. دقیقا استاد من وقتی میرم دوچرخه سواری اینقدر که لذت میبرم از اینکار حتی اگه چند ساعت پابزنم بازم احساس خستگیی که دیگه نتونم کار دیگه ای انجام بدم رو ندارم.🤗😊

به‌به من عاشق شیربلالم. چه کار خوبی کردین استاد که اونروز بلال هم خریدین. این آتیشها جون میده برای بلال کبابی. 😋😋

نوش جونتون هر هفت تا بلال. با اینهمه تلاش و کار سخت امروز و اون عرقهایی که شما ریختین هفت تا بلال کمم هست. مریم جان یکی و شما هفت تا. دقیقا عادلانه👏👏 هر کس به میزان عملش نتیجه میگیره. این قانون جهان خداونده که هیچ تغییر و تبدیلی در اون نیست.

و باز هم تحسین میکنم اون چراغ قوه هیولای میلواکی که شب رو روز می کنه. و همه جا روشن میکنه.

ابهت سایه مریم جان منو یاد بازی های بچگی مون انداخت که وقتی برق قطع میشد با سایه هامون بازی میکردیم و از بزرگی خودمون لذت میبردیم.😅😅😅

خدای من شکرت که زمینی داریم پهناور و وسیع که میتونم یه روز کامل بریم یه گوشه ش برای پیک نیک و کلی خوش بگذرونیم. نه اونقدر دور که خسته مسیر بشیم و نه اونقدر نزدبک که حس کنی تو خونه ای. اینقدی که دلت برای خونه تنگ بشه.

خودت باشی و خودت . و خدایی که هر لحظه باهاته و عزیز دلی که همه جوره پایه س. یه زندگی بهشتی در بهشتی که خودت خلق کردی. استاد به خدا وقتی روی اون صندلی قرمز میشینی میشه لذت بردنت از ساختن این بهشت رو درک کرد. تحسینت می کنم استاد بی نظیرم که از کجا به کجا رسیدی. تحسینت می کنم که هر چیو خواستی بهترشو خلق کردی. تحسینت می کنم که خودتو لایق دونستی و اینقدر سطل تو بزرگ کردی.

به وسعت یک بهشت👏👏⁦♥️⁩⁦♥️⁩⁦♥️⁩🌹🌹🌹🌹