سریال زندگی در بهشت | قسمت 118 - صفحه 17

سلام به استاد و همه ی دوستان

من بعد از یه غیبت طولانی دوباره برگشتم. البته به لطف خدا در مسیر رشد بودم , اما در نوشتن کامنتها فعالیتی نداشتم.

من امروز به صورت هدایتی وارد این صفحه و فایل شدم.

من توی عملگرا بودن یه کم میلنگم . اما خودمو مدام دارم بهتر و بهتر میکنم .

استاد امروز که این فایلتون رو گوش دادم سریع شروع کردم به نوشتن چک لیستم. بااینکه امروز اصلا انگیزه ای برای اینکار نداشتم چون فکر میکردم من آخه چه کاری میتونم داشته باشم. البته یکی از عادتهای چندین سالمه که چک لیست بنویسم اما گاهی به انگیزگی به من برنده میشه که ننویسم و گاهی هم یا یادم میره یا فکر میکنم که بهتره تو ذهنم بنویسم . که اغلب نتیجه نوشتن رو کاغذ همیشه با ذهن خیلی فرق میکرد و بهتر بود.

خلاصه اینکه به هر زوری که بود چک لیستم رو نوشتم .اصلا فکر نمیکردم که انقد بشه . اولش فکر کردم که شاید به زور دو تا . اما یه صفحه آ چهار پر شد. که توش چند تا به نیت ستاره قطبی هم اضافه کردم به لیستم. که میدونیم که با هم در واقع فرقی ندارن و فقط اسمها عوض میشن یه جورایی. یه جورایی هم در نوشتن لیست دست و دلبازی کردم و تلاش کردم که سخت نگیرم که همشون امروز انجام شن.

نصف کامنتم رو صبح نوشتم و کلا یادم رفت که تکمیلش کنم . و وسط کامنت نوشتنم, همونجور که تو فایل گفتین و منم روش خیلی خوب تمرکز کردم , من هدایت شدم به انجام کارها.

میخواستم برم دوچرخه ام رو تمیز و روغن کاری کنم . که خیلی برام سخت بود. یه جورایی هم خجالت میکشیدم که تو خیابون جلوی چشم همسایه ها اینکار رو بکنم. گفتم خدا هدایت میکنه . تا تو یه فیلم اموزش تمیز کردن و روغن کاری کردن دوچرخه از یوتیوب سرچ کنی و ببینی بقیش رو خدا بهت میگه . شاید هم تمرین عزت نفست رو هم همزمان باهاش انجام بدی تا جلوی چشم همسایه ها تمیزش کنی.

فیلمم رو که دیدم یهو یاد پمپ بنزین سر چهارراه افتادم که همیشه میرم اونجا برای پر کردن باد دوچرخه. گفتم وای چرا من یادم نبود اونجا بهترین جا برای این کاره . چون ماشینها هم میومدن اونجا تا ماشینشون رو جارو برقی مجانی بکشن و یا کارهای دیگه.

خلاصه اومدم از در برم بیرون , دوباره یه صدایی درونم گفت اخه آفتاب میزنه رو سرت. آفتاب و هوای گرم رو میخوای چیکار کنی . به خودم گفتم به قول استاد من حرکت میکنم و کارم رو انجام میدم ,حالا هر چی که پیش بیاد حتما خوبه دیگه . یا اصن هدایت میشم به یه چیز دیگه که حتما برام خیره.

سرتون رو درد نیارم دوچرخه تموم شد. به هر شکلی که بود با یه حس عالی تموم کردم کار رو.

هدفم از گفتن داستان دوچرخه این بود که میخواستم اینو یادآور بشم که این ذهن ,چقدر حرف میزنه و من قبلا چقدر برای موفق نبودن بهش گوش میدادم و در موفق نشدن ,موفق میشدم.:(((

یه چیز جالب هم که همیشه در نوشتن چک لیستم متوجه میشم اینه که من اولویت بندی کارهام رو همیشه نمیدونم و اینو میسپارم به هدایت خداوند. و واقعا به صورت شگفت انگیزی یکی پس از دیگری به بهترین همزمانی انجام میشن . و مهمتر اینکه بدون استرس و بدون حال بد.

تو لیستم نوشته بودم که تو سایت فروش لوازم دست دوم باید چند تا از لباسهاتو بزاری که بفروشی.

حالا اینو چرا میخواستم انجام بدم.

چون چند سال پیش که توی سه دوره ی روانشناسی ثروت یک و دو وسه شرکت کرده بودم استاد تمرین داده بودین که برای تمرین باید یه چیزهایی رو اینجوری بفروشین.و من از اون موقع اینکار رو انجام نداده بودم. و امروز انجامش دادم. جالبه که اولین پیراهن رو که گذاشتم یه ربع بعدش فروش رفت.

و من تشویق شدم که بقیه چیزهایی رو که میخواستم رو هم اضافه کنم.

خلاصه امروز این یادآوری چک لیست باعث شد که من امروز روز خیلی مفیدی داشته باشم.

ممنونم