https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2021/01/abasmanesh-2.jpg8001020گروه تحقیقاتی عباسمنش/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.pngگروه تحقیقاتی عباسمنش2021-01-05 07:28:222021-01-09 22:54:09سریال زندگی در بهشت | قسمت 124
166نظر
توجه
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
به نام خداوند جان وخرد،درود به شما استاد گرامی الان که این دیدگاه خودم را نگارش میکنم ساعت ۲:۳۰نیمه شب هست وداشتم خداروشکرمیکردم بابت این روز خوب که گذشت ویک لحظه فکری از ذهنم ردشد.وگفتم که برای این هدایت ازشما خواهشی کنم ومیدونم اگه بچه های سایت زیبای عباس منش هم ببینن از این هدایت استقبال میکنند.وهدایت.شما استاد عزیز باتلاش فراوان تمام زیبایی های پرادایس رو وجب به وجب به اشتراک گذاشتین ومانیز این زیبایی هارو دیده وهزاران بار خداروشکر کردیم برای این همه نعمت وسرسبزی وثروتی که تک به تک بچه ها بخواهند باتوکل به خدا بدست می اورند.ودریاچه زیبایی در پرادایس هست که واقعازیبا وجلوه عالی داره ومن از شما درخواست دارم یک فایل از زیردریاچه برایمان پرکنیدچون ایمان دارم انچنان زیبایی های چشم نواززیردریاچه هست که همه رابه تحصین وشکرگزاری وامی دارد ویک چالش جدید هست چون فقد ازشما برمیاد چنین فایل زیبایی رو باتوکل به خداوند رحمان انجامش بدین.امیدوارم که این هدایت مورد توجه خانواده بزرگ وعالی استاد عباس منش قراربگیرد.امید به الله ممنون وسپاس گزارم استاد عزیزدر پناه ایزدمنان
سلام بر استاد عزیزم و خدمت خانم شایسته مهربان و عزیز مثل بقیه جمله سازیم خیلی قوی نیست
فقط خواستم خلاصه کنم من قدم ٧ هستم از ١٢ قدم
نتایجم خیلی خیلی عالی نیست ولی به شدت دارم رو خودم کار میکنم که بهتر و بهتر بشم روزی نیست با صدای استاد روزم رو شروع نکنم واین رو میدونم عین وحی نازل که اگر کار کنیم نتایج به شدت قطعی میشن من شاید مثل بقیه نباشم دنبال بنز و و و باشم فقط میخوام ببینمت و صمیمانه بگیرمت تو بغلم
در یک خط و تمام دوست دارم استاد عزیزم دوست دارم و دوست دارم امیدوارم در مدار و فضایی باشم استاد این پیام رو روزی بخونی فقط بدون من عاشقتم و ارزوم اینه ببینمت و تو بغلت گریه کنم از خوشحالی
خدایا شکرت خدایا شکرت فقط به این دلیل من جز خانواده عباس منش هستم.
سلام و عرض ادب و احترام خدمت استاد عباس منش عزیز و خانم شایسته
خسته نباشید عرض میکنم واقعا این فایل خیلی عالی و زیبا بود و کلی هم خندیدم از اون لحظه صدای پرنده ها و حرکت استاد و البته نتیجه اخلاقی آخرش😅
استاد این قطعه که برای چرخ گرفتید در اصل اسمش یاتاقان هست و مربوط به کولرهای آبی که تو ایرانم هست و دیده اید هست کولرهایی که روی پشت بام نصب میشن چندین سال سرویس کار و نصاب همین کولرها بودم اگه تو اینترنت سرچ کنید یاتاقان کولر آبی ۳۵۰۰ دقیقا همین یاتاقان را نشون میده و این قطعه برای چرخ مناسب نیست بخاطر حرکت دوار که داره و اگه بخواهید چرخ خوب وصل بشه و کار کنه بهتره از یاتاقان ثابت که مخصوص کارهای ماشین سازی هست استفاده کنید
اون قطعه که اول فایل حرکتش را نشان دادید اسمش جرثقیل سقفی هست که زنجیر داره و صدای خش خش میده و سیار هست میشه به سقف و غیره… وصل کرد، اون دستگاه کِشنده که سیم بکسل داره و شما ازش برای جمع کردن پائین سازه استفاده کردید مال کار صافکاری هست برای کشیدن بدنه های ماشینهای تصادفی که ازش استفاده میشه
خیلی خیلی به شما و خانم شایسته خسته نباشید میگم و البته سال جدید میلادی را هم بهتون تبریک عرض میکنم
سلام خدمت استاد عزیز و مریم جان خوش زبان.من با دیدن این سریال و با نگاه کردن به هر قسمتش شور و اشتیاقی زیاد توی وجودم احساس میکنم و با تمام وجود میفهمم کا زندگی بر خلاف گفته و باور خیلی ها تکراری و خسته کننده نیست و هر ادمی با دنبال کردن علایقش و تن به کار دادن (البته کار مورد علاقش )میتونه زندگی رو زندگی کنه به اون شکلی که دوست داره .من هم امیدوارم که هر کسی با باورهای قدرتمندی که تو خودش ایجاد میکنه و امکاناتی که در سایه ی اون باورها براش ایجاد میشه بتونه زندگی قشنگی داشته باشه و قدر این فرصت رو بدونه.در پناه خداوند بتونیم بهترینهای زندگی رو تجربه کنیم
خدا رو شکر میکنم که با استفاده از اینترنت میتونم به این دوستان هم فرکانسی وهم ارتعاشی متصل بشم واز برکات وزیباییهای این سایت بهره مند بشم.
چیزی که بینهایت برام جالب هست وتلنگر خوبی بهم زد این هست که سبک زندگی استاد داره با زبان بی زبانی بهم میگه که نتیجه اصلا مهم نیست واین توان وشجاعت واراده این انسانهای زیبا وبزرگ در چالش طلبی وهجوم بردن به دل تضادها وترسها هست که مهم هست, اگر نتیجه مطلوب بود که پله ای بالاتر براشون مهیا شده برای غلبه بر ترسها و وسیعتر شدن.
واگر نتیجه جالب نبود لااقل در شکستن ترس ورفتن تو دلشون موفق بودن وتجربیات بیشتری بدست آوردن که همه اش به قول مریم جان سود وسود وسود…واقعا درس بزرگیه که با وصف اینکه تمام تلاشت رو به کار میگیری اما نتیجه زیاد برات مهم نیست.خدا رو بینهایت شکر
وای خدایا چقدرررر ذوق زده شدم از اینکه استاد گفت که یک بنای بزرگ ووسیع قراره اونجا درست بشه ,خدا رووبینهایت شکر بخاطر این همه فراوانی.انقدر ذوق زده وهیجان زده شدم که انگار قراره برای خودم باشه.
واقعا خدا رو شکر
از دیگر نکات زیبای این فایل اینه که استاد ومریم جان تصمیم گرفتن که همون روز کار اون بنا رو تموم کنن وهمین کار رو هم کردن وبه نحو احسن وبسیار بسیار مبتکرانه ودست ودلبازانه کار تراکتور شا رو انجام دادن ومطمئن هستم که اگر بخوان یکی دیگه بسازن خیلی خیلی سریعتر وحتی زیباتر ومجهز تر سازه بعدی رو خواهند ساخت.
خیلی برام جالب هست که با وجود اون همه ابزاری که دارن هنوز,دنبال ابزار ساده تر وبهتر هستن وهرگز از خریدن ابزارهای دیگر وکاربردیتر دریغ نمیکنن.
همکاری عاشقانه مریم عزیز وهماهنگی الهی وفوق العاده این دو عزیز رو بینهایت تحسین میکنم.
استاد از ته دل خوندن خروس رو تحسین میکنه وازش لذت میبره وبابتش خدا رو شکر میکنه وبهش میگم جاااانم جاااانم وبهش میگه حنجره طلایی, این حجم شکرگزاری ولذت از خوندن یک خروس که شاید از دید بعضیها گوش خراش هم بیاد منو عمیقا تحت تاثیر قرار داد. این حجم از قابلیت تحسین کردن ولذت بردن و شکرگزاری رو عمیقا تحسین وستایش میکنم ,واقعا عاشق این خصلتهای زیبا وحیات بخش والهی هستم وبا تمام وجودم تحسین میکنم. اینها گوهرها وگنجهای گرانبهای خفته یا نیمه بیدار همه ما هستن بینهایت خدا رو بابت این قابلیتها شکر میکنم.
خدایا چقدر گسترش و تغییر لذتبخشه وچقدر خدا ما رو در این مهم کمک میکنه عاشقانه خدا رو شکر میکنم.
ایده ها هدایتهای خیییلی زیادی رو که در ساخت وتجهیز تراکتور شا بکار بردین تحسین میکنم واقعا تنتون سلامت ولبتون خندون ودلتون توحیدی ووجودتون الهی باشه.
درود بر استاد عباسمنش عزیز و مریم جان شایسته و همه دوستانم در این خانواده صمیمی
خیلی لذت میبرم وقتی وارد سایت میشم سایتی متفاوت با محتوی متفاوت با دنیایی متفاوت .
وقتی نود و نه درصد افراد جامعه غرق در هیاهوی جهان هستند ، ما اینجا از ساخت یه لونه مرغ و سر و صداشون و غذا خوردنشون لذت می بریم ، انگار تا حالا مرغ ندیدیم ! از دیدن یه تراکتور و ابزار کار ذوق می کنیم از اینکه استادمون داره ما رو در تجربیاتش شریک میکنه ذوق زده میشیم و فارغ از هیاهوی جهان از این سریال بهشتی کلی آگاهی کسب می کنیم و درس میگیریم .
خیلی لذت بخشه وقتی همه استرس اخبار منفی رو دارن اما من انگار توی خونم بهار نارنج و گل گاو زبون جریان داره و این تفاوت نوع نگاه به زندگی و دنیا رو همه مدیون شما هستم استاد عزیزم . از شما تمرکز بر زیبایی ها را آموختم از شما یاد گرفتم که احساس خوب مساوی با اتفاقات خوب . خیلی لذت بخشه وقتی از این سریال عشق مودت در روابط رو از شما و مریم جان شایسته یاد میگیرم وقتی پا به پای هم دونه دونه مسائل پردایس رو حل می کنید و هر روز یه قابلیت جدید به این بهشتمون اضافه می کنید و هر دو در کنار هم با عشق تو سرما و گرما کار می کنید .
خیلی لذت بخشه وقتی این همه فراوانی و نعمت رو میبینی و سپاسگزاری می کنی و به مغز منطقیت یه الگو نشون میدی و یه جایی هست که کلی می تونی ازش درس بگیری .
وقتی چرخها رو روی چیکن تراکتور نصب کردید و مسئله رو حل کردید یاد زمانی افتادم که رباتیک تدرس میکردم و وقتی بچه ها می تونستند ربات رو به حرکت در بیارن و حل مسئله یاد میگرفتند چقدر ذوق میکردن و من هم کلی ازشون یاد میگرفتم .
بعضی وقتا پسرم (پارسا ) می پرسه استاد که می تونه هر چی بخواد بخره پس چرا خودش اینا رو می سازه ؟
و بعد می بینه که چطور با این ساخت و سازها در مقیاس کوچک و روبرو شدن با بعضی مسائل مثل گیر کردن تراکتور و … استاد با حل کردنشون به ما نشون میده که هر مسئله ای قابل حله به شرط اینکه سوالات قدرتمند کننده بپرسیم و خداوند هم هدایت میکنه ما رو به سمت پاسخ درست حتی اگه اون مسئله نصب کردن چرخ برای چیکن تراکتور باشه !
در حقیقت استاد با اشتراک گذاشتن این سریال بهشتی بزرگترین درسها رو به ما میده مهم اینه که در مدار درک و عملش قرار بگیریم .
خدا رو شکر می کنم بابت این سریال بهشتی و درسهای فوق العاده اش
خدا رو شکر می کنم بابت اینهمه نعمت و ثروت و فراوانی
خدا رو شکر می کنم بابت زیبایی هایی که هر روز از این سایت متفاوت می بینم
خدا رو شکر می کنم بابت آگاهی هایی که از مطالب سایت دریافت می کنم
خدا رو شکر می کنم بابت تفاوتم با بدنه جامعه
به خودم افتخار می کنم و به خودم می بالم که استادی چون شما دارم و در عصری زیست می کنم که شما هم هستید .
بی صبرانه منتظرم تا قسمتهای بعدی سریال زندگی در بهشت رو ببینم و تغییرات جدیدی که در پردایس قراره رخ بده !
استاد عزیزم بهتون افتخار می کنم و امیدوارم به زودی آمریکا ببینمتون .
امروز با دیدن این فایل خاطرهای به ذهنم رسید خالی از لطف نیست.
من آدم بسیار فنی هستم. و تولید هواسازهای صنعتی دارم. قدر تک تک ابزارهای درجه یک را که استاد استفاده می کنه را از عمق وجود می دانم. زیرا امروز که این متن را می نویسم با کمترین ابزار ممکن دارم پروژه ای را اجرا می کنم که به مخیله کسی هم خطور نمی کند که می شود این کار را انجام داد. زیاد وارد جزعیات نمی شوم. زیرا نکته مهمتری را اصل قرار دادم.
پارسال همین زمانها بود که من اتفاقی را تجربه کردم که باعث شد به یک باور بسیار را گشا برسم.
دو روز بعد از ماجرای شالیزار که شرح آن را در لایو شماره نه استاد توضیح داده ام سفری را در مدت کوتاهی تجربه کردم که مرا بی نیاز از همه عوامل خارجی کرد. و من فهمیدم که من به هیچ چیزی نیاز ندارم جز خود خود خدا…
آن روز از صبح کنترل ذهن نداشتم. کاملا بی دلیل. و یک گنگی عجیبی را در وجودم حس می کردم. همسرم هم جویای احوالاتم شد و نتوانست حرفی از من بکشد. بعد ناهار هرچه کردم بخوابم نتوانستم. بلند شدم . از آنجایی که آن روزها اولویتم را گذاشته بودم بر الهامات انگار کسی می گفت و من عمل می کردم. گفته شد که ماشینت را سوار شو و حرکت کن. واقعا نمی دانسم کجا و چرا؟ حرکت کردم. پرسیدم الان چه بکنم؟ گفت برو به سمت اتوبان زنجان تهران. رفتم. گفتم الان چه کنم؟ گفت که گوشی را خاموش بکن. کردم. گفتم الان چه کنم؟ گفت که باید بروی اصفهان؟ تردید کردم و گفتم که اصفهان چه کنم؟ گفت تو که خیلی کار بلدی چرا می ترسی؟ گفتم که به همسرم اطلاع بدم؟ گفت تو مهربانتری یا من؟ گفتم که به قول ابراهیم پس خدایا نفرات را دور آنها جمع کن تا دوری و نبود مرا کمرنگ تر بکنند.
به مسیرم ادامه دادم. تقریبا هیچ چیزی در ماشین نداشتم. زیرا بعد از شب شالیزار برایم الهام شده بود که هر چه در ماشین هست باید خالی کنم. واقعا هیچ در ماشین نگذاشتم که بماند.
همین خلا کردن وسایل ذهنم را مشغول کرد. ولی گفتم که نیازی به آنها نیست که خدا گفت که باید خالی کنم.
بعد از حدودا ۳۰کیلومتر گفت امیر تو در راه خدا به هیچ نیاز نداری. چرا ماشین را با خودت می بری؟ گفتم که خوب چه کنم؟ گفت ماشین رو هم بذار و برو. اول مقاومت عجیبی داشتم. وسط اتوبان ؟ پیاده؟ تو این سرما؟ کجا؟ ولی گفتم که او با من است پس به این هم نیاز ندارم. زدم کنار و پیاده شدم و گفت که کیف پول رو هم بذار اینجا بمونه. گوشی و کاپشن رو هم اینطور. انجام دادم حتی سویبچ رو هم بر نداشتم. هزاران نجوا داشتم ولی برهمه آنها غلبه کردم. پیاده راه افتادم با کت و شلوار . وسط اتوبان. کمی که از ماشین دور شدم دستم را در جیبم کردم و دیدم ده هزار تومن پول است. گفت آن را هم بگذار و برو.
برگشتم و اطاعت کردم.
کمی که پیاده رفته بودم پرایدی بوق زد و گفت کجا می ری؟ گفتم که مستقیم می رم. گفت تا قزوین می برم تورا . گفتم پول ندارم. گفت مشکلی نیست. بالاخره تا قزوین رفتیم و تو عوارضی مرا پیاده کرد. واقعا نمی دانستم که چرا این حرکت را انجام دادم ولی نمی خواستم که از الهامات سر پیچی بکنم. هوا سرد بود و من به دنبال ماشین. بالاخره یک نفر حاظر شد که مرا با خودش تا پل فردیس ببرد. گفتم پول ندارم. گفتم بیا بالا.
وقتی به پل فردیس رسیدم پیاده شدم. سرما در استخوانهایم نفوذ می کرد. خیلی منتظر شدم به خیلی ها گفتم که تا تهران می رم و پول ندارم. ولی نبردند. تا اینکه یک اتوبوس مرا تا ورودی اتوبان آزادگان رساند. وقتی پیاده شدم هوا بهتر شده بود آنچنان سرد نبود. کمی منتظر ماندم. تا یک ماشین مرا تا خروجی اتوبان قم ببرد. خیلی طول کشید ولی هیچ ماشینی نگه نداشت. با خودم گفتم که حرکت می کنم تا سرما در جانم رسوخ نکند. پیاده راه افتادم. نمی دانم تا کجا پیاده رفتم ولی حدودا ۲یا ۳ ساعتی طول کشید. در اتوبان آزادگان . فکر می کنم حدود ساعت ۱۱ شب بود. در این چند ساعت پیاده روی تو ذهنم به دنبال یک هم فرکانسی بودم. احساس کردم که امشب یک زیبا رویی مرا مهمان خود خواهد کرد. نمی دانم چرا احساسم بر این بود که الان دختری با ماشینی مدل بالا ترمز خواهد کرد و بعد از سوار شدن خواهم فهمید که او هم در پی پیدا کردن خدا و سرنوشت خود آواره خیابانهاست. بعد یک شب روحانی بسیار پر بحث و گفت و گو راجب خدا را خواهیم گذراند. هی به دنبال آن زیبا رو بودم که شام مهمانم کند و … ساعتها با خودم صحبت کردم. با خدا راز و نیاز کردم و با انتظار زیبا رو قدم زدم. آن لحظه که دیگر احساس می کردم پاهایم توان راه رفتن ندارد به خدا گفتم این زیبا رو که گفتی پس کجاست؟ ناگهان انگار آتشی در دلم شعله گرفت. که به قول شاعر
زین آتش نهفته که در سینه من است
خورشید شعله ایست که در آسمان گرفت
او گفت زیبا روی تو منم… این جمله ناگهان اشک ها را بر گونه هایم جاری ساخت. ناگهان صدای گریه ام تمام فضای اتوبان را پر کرد. دیگر خستگی و گرسنه گی را در یک لحظه فراموش کردم. احساس کردم تمام مدت با آن زیبا رو بودم و او را ندیم. او مرا مهمان هزاران نعمت کرده و من ندیدم. او برایم تا صبح لالایی گفته و من نشنیدم. او برایم شام خوشمزه داده و من بی توجه خورده ام.
داشتم از این همه غفلت می سوختم. که گفت امیر حالا برگرد. این همان چیزی بود که باید می فهمیدی!!!! خیلی مقامت در برگشت داشتم. ولی به هر ترتیبی که بود رفتم آنطرف اتوبان. با شرایطی سخت برگشم به خانه که شاید روزی ادامه این سفر را تا خانه و اتفاقات بعد از آن را بنویسم. ولی الان نکته ای را که دنبال می کنم چیز دیگری است. من از آن شب تا به امروز متوجه شدم که من به هیچ چیز و هیچ کس نیازی ندارم جز ربی که هیچ گاه بیشتر از توان من از من نمی خواهد. این باعث شد که من تمام محدودیت های ذهنی ام را برای شروع کسب و کارم بشکنم. و امروز که یک سال از آن موضوع می گذرد من واقعا با دستی کاملا خالی پروژه ای گرفته ام که اصلا تصورش را نمی توانستم بکنم. و شرایط و موقعیت ها و نفراتی در مسیرم قرار گرفت که کلا نیاز به ابزار را هم در خودم شکستم. امروز من تولید بدون کارخانه دارم.تمام کار های ساخت رو به دیگران سپرده ام و من فقط دو نفر نیرو بصورت پیمانکار گرفته ام برای مونتاژ دستگاه هایم. به قول ملاصدرا او برایت ابزار می شود. او برایت کارگاه می شود. او برایت بازار یاب می شود. او برایت نیروی کار می شود.
الان ساعت ۴.۳۷ صبح پنج شنبه است. این داستان را بعد از یک سال وقتی مرور کردم دیدم ماجرا رسیدن به این باور بود که ((من به هیچ چیزی نیاز ندارم جز خود او))
خدایا شکرت که اولا تونستم بنویسم. و دوما که این سایت هست تا مطمئن بشیم کسانی هستند که این حرف ها را درک می کنند.
خیلی باحال بود این قسمت هم کلی نکته و چقدر صحنه های فان دیدم از استاد و صدای خانم شایسته.خداروشکر.
زندگی پر از لحظات زیباست و هر روز زیبا تر میشود.
استادم یادم هست داخل یکی از فایلهاینا گفتید اگر میبینی کاری که انجام میدهی گل از گلت میگشاید همان را ادامه بده من این صحنه آخر دیدم واقعا کیف کردم که میخواستید ساخت و ساز کنید من عاشق این کارها هستم.خداروشکر.
البته طراحی و اجرا و ماننده خانم شایسته معماری خوانده ام.
خدایا شکرت
استاد ببخشید برای خانم شایسته هم یک آیفون ۱۲ پرو بخرید که موقع فیلمبرداری وقتی زوم میکنند صدایشان دچار تغییر نشود.
دوستون دارم
سپاس از شما
یک روزی چقدر باهم صفا کنیم استاد من تجسمم فوقالعاده اس
خداروشکر واقعا کلی از خواسته های بزرگمو با تجسم کردن به دست آوردم خیلی باحاله تجسم و جذب😂😂😂.
به نام خداوند جان وخرد،درود به شما استاد گرامی الان که این دیدگاه خودم را نگارش میکنم ساعت ۲:۳۰نیمه شب هست وداشتم خداروشکرمیکردم بابت این روز خوب که گذشت ویک لحظه فکری از ذهنم ردشد.وگفتم که برای این هدایت ازشما خواهشی کنم ومیدونم اگه بچه های سایت زیبای عباس منش هم ببینن از این هدایت استقبال میکنند.وهدایت.شما استاد عزیز باتلاش فراوان تمام زیبایی های پرادایس رو وجب به وجب به اشتراک گذاشتین ومانیز این زیبایی هارو دیده وهزاران بار خداروشکر کردیم برای این همه نعمت وسرسبزی وثروتی که تک به تک بچه ها بخواهند باتوکل به خدا بدست می اورند.ودریاچه زیبایی در پرادایس هست که واقعازیبا وجلوه عالی داره ومن از شما درخواست دارم یک فایل از زیردریاچه برایمان پرکنیدچون ایمان دارم انچنان زیبایی های چشم نواززیردریاچه هست که همه رابه تحصین وشکرگزاری وامی دارد ویک چالش جدید هست چون فقد ازشما برمیاد چنین فایل زیبایی رو باتوکل به خداوند رحمان انجامش بدین.امیدوارم که این هدایت مورد توجه خانواده بزرگ وعالی استاد عباس منش قراربگیرد.امید به الله ممنون وسپاس گزارم استاد عزیزدر پناه ایزدمنان
سلام بر استاد عزیزم و خدمت خانم شایسته مهربان و عزیز مثل بقیه جمله سازیم خیلی قوی نیست
فقط خواستم خلاصه کنم من قدم ٧ هستم از ١٢ قدم
نتایجم خیلی خیلی عالی نیست ولی به شدت دارم رو خودم کار میکنم که بهتر و بهتر بشم روزی نیست با صدای استاد روزم رو شروع نکنم واین رو میدونم عین وحی نازل که اگر کار کنیم نتایج به شدت قطعی میشن من شاید مثل بقیه نباشم دنبال بنز و و و باشم فقط میخوام ببینمت و صمیمانه بگیرمت تو بغلم
در یک خط و تمام دوست دارم استاد عزیزم دوست دارم و دوست دارم امیدوارم در مدار و فضایی باشم استاد این پیام رو روزی بخونی فقط بدون من عاشقتم و ارزوم اینه ببینمت و تو بغلت گریه کنم از خوشحالی
خدایا شکرت خدایا شکرت فقط به این دلیل من جز خانواده عباس منش هستم.
دوست دارم.
سلام و عرض ادب و احترام خدمت استاد عباس منش عزیز و خانم شایسته
خسته نباشید عرض میکنم واقعا این فایل خیلی عالی و زیبا بود و کلی هم خندیدم از اون لحظه صدای پرنده ها و حرکت استاد و البته نتیجه اخلاقی آخرش😅
استاد این قطعه که برای چرخ گرفتید در اصل اسمش یاتاقان هست و مربوط به کولرهای آبی که تو ایرانم هست و دیده اید هست کولرهایی که روی پشت بام نصب میشن چندین سال سرویس کار و نصاب همین کولرها بودم اگه تو اینترنت سرچ کنید یاتاقان کولر آبی ۳۵۰۰ دقیقا همین یاتاقان را نشون میده و این قطعه برای چرخ مناسب نیست بخاطر حرکت دوار که داره و اگه بخواهید چرخ خوب وصل بشه و کار کنه بهتره از یاتاقان ثابت که مخصوص کارهای ماشین سازی هست استفاده کنید
اون قطعه که اول فایل حرکتش را نشان دادید اسمش جرثقیل سقفی هست که زنجیر داره و صدای خش خش میده و سیار هست میشه به سقف و غیره… وصل کرد، اون دستگاه کِشنده که سیم بکسل داره و شما ازش برای جمع کردن پائین سازه استفاده کردید مال کار صافکاری هست برای کشیدن بدنه های ماشینهای تصادفی که ازش استفاده میشه
خیلی خیلی به شما و خانم شایسته خسته نباشید میگم و البته سال جدید میلادی را هم بهتون تبریک عرض میکنم
امیدوارم در پناه الله یکتا شاد سلامت پیروز
ثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید
سلام خدمت استاد عزیز و مریم جان خوش زبان.من با دیدن این سریال و با نگاه کردن به هر قسمتش شور و اشتیاقی زیاد توی وجودم احساس میکنم و با تمام وجود میفهمم کا زندگی بر خلاف گفته و باور خیلی ها تکراری و خسته کننده نیست و هر ادمی با دنبال کردن علایقش و تن به کار دادن (البته کار مورد علاقش )میتونه زندگی رو زندگی کنه به اون شکلی که دوست داره .من هم امیدوارم که هر کسی با باورهای قدرتمندی که تو خودش ایجاد میکنه و امکاناتی که در سایه ی اون باورها براش ایجاد میشه بتونه زندگی قشنگی داشته باشه و قدر این فرصت رو بدونه.در پناه خداوند بتونیم بهترینهای زندگی رو تجربه کنیم
سلام سلام سلام
استاد بانمکم سلامممم .
خانم شایسته خوش صدا و مهربون سلام
دوستان عباسمنشی سلاممم
امیدوارم عالی ترین باشین
خدای من چقدر دلم تنگ میشه برا بهشت و استاد عزیزم . لطفا منو زود به زود هدایت کن تو سایت
من چند وقتیه خیلی فرکانسم تغییر کرده و افت کردم و فاصله گرفتم
اما دوباره اومدم سر خونه اول و تازه نفس شروع کنم
خودم این تغییرات رو حس میکنم این بالا پایین شدنامو
تا یکم همه چی میخاد خوب بشه من سست میشم تمرینارو انجام نمیدم شکرگزاری کمتر میشه علف های هرز بزرگ و بزرگ میشن
ولی خب امروز اومدم و روی نشانم کلیک کردم اومدم اینجاااا
آخ آخ خدایی دلم برا بهشت یه ذره شده بود
فقط اون تیکه ای که استاد و خانم شایسته صدای مرغارو در میاوردن کلی خندیدم .
من از دسته ذهنم کلافم .خودم متوجه شدم چطور مانع ورود ثروت شده گریم میگیره خسته میشم ازش
اما باهاش بحث نمیکنم و دوباره و چندباره جملات مثبت رو تکرار میکنم خدایا خودت کمکم کن .
دوستون دارم
سلام به دوستان بهشتی واستاد ومریم بهشتی
خدا رو شکر میکنم که با استفاده از اینترنت میتونم به این دوستان هم فرکانسی وهم ارتعاشی متصل بشم واز برکات وزیباییهای این سایت بهره مند بشم.
چیزی که بینهایت برام جالب هست وتلنگر خوبی بهم زد این هست که سبک زندگی استاد داره با زبان بی زبانی بهم میگه که نتیجه اصلا مهم نیست واین توان وشجاعت واراده این انسانهای زیبا وبزرگ در چالش طلبی وهجوم بردن به دل تضادها وترسها هست که مهم هست, اگر نتیجه مطلوب بود که پله ای بالاتر براشون مهیا شده برای غلبه بر ترسها و وسیعتر شدن.
واگر نتیجه جالب نبود لااقل در شکستن ترس ورفتن تو دلشون موفق بودن وتجربیات بیشتری بدست آوردن که همه اش به قول مریم جان سود وسود وسود…واقعا درس بزرگیه که با وصف اینکه تمام تلاشت رو به کار میگیری اما نتیجه زیاد برات مهم نیست.خدا رو بینهایت شکر
وای خدایا چقدرررر ذوق زده شدم از اینکه استاد گفت که یک بنای بزرگ ووسیع قراره اونجا درست بشه ,خدا رووبینهایت شکر بخاطر این همه فراوانی.انقدر ذوق زده وهیجان زده شدم که انگار قراره برای خودم باشه.
واقعا خدا رو شکر
از دیگر نکات زیبای این فایل اینه که استاد ومریم جان تصمیم گرفتن که همون روز کار اون بنا رو تموم کنن وهمین کار رو هم کردن وبه نحو احسن وبسیار بسیار مبتکرانه ودست ودلبازانه کار تراکتور شا رو انجام دادن ومطمئن هستم که اگر بخوان یکی دیگه بسازن خیلی خیلی سریعتر وحتی زیباتر ومجهز تر سازه بعدی رو خواهند ساخت.
خیلی برام جالب هست که با وجود اون همه ابزاری که دارن هنوز,دنبال ابزار ساده تر وبهتر هستن وهرگز از خریدن ابزارهای دیگر وکاربردیتر دریغ نمیکنن.
همکاری عاشقانه مریم عزیز وهماهنگی الهی وفوق العاده این دو عزیز رو بینهایت تحسین میکنم.
استاد از ته دل خوندن خروس رو تحسین میکنه وازش لذت میبره وبابتش خدا رو شکر میکنه وبهش میگم جاااانم جاااانم وبهش میگه حنجره طلایی, این حجم شکرگزاری ولذت از خوندن یک خروس که شاید از دید بعضیها گوش خراش هم بیاد منو عمیقا تحت تاثیر قرار داد. این حجم از قابلیت تحسین کردن ولذت بردن و شکرگزاری رو عمیقا تحسین وستایش میکنم ,واقعا عاشق این خصلتهای زیبا وحیات بخش والهی هستم وبا تمام وجودم تحسین میکنم. اینها گوهرها وگنجهای گرانبهای خفته یا نیمه بیدار همه ما هستن بینهایت خدا رو بابت این قابلیتها شکر میکنم.
خدایا چقدر گسترش و تغییر لذتبخشه وچقدر خدا ما رو در این مهم کمک میکنه عاشقانه خدا رو شکر میکنم.
ایده ها هدایتهای خیییلی زیادی رو که در ساخت وتجهیز تراکتور شا بکار بردین تحسین میکنم واقعا تنتون سلامت ولبتون خندون ودلتون توحیدی ووجودتون الهی باشه.
خدا رو بابت این خانواده الهی وبا احساس شکر میکنم.
به نام خداوند بخشنده بی منت و بی نهایت
درود بر استاد عباسمنش عزیز و مریم جان شایسته و همه دوستانم در این خانواده صمیمی
خیلی لذت میبرم وقتی وارد سایت میشم سایتی متفاوت با محتوی متفاوت با دنیایی متفاوت .
وقتی نود و نه درصد افراد جامعه غرق در هیاهوی جهان هستند ، ما اینجا از ساخت یه لونه مرغ و سر و صداشون و غذا خوردنشون لذت می بریم ، انگار تا حالا مرغ ندیدیم ! از دیدن یه تراکتور و ابزار کار ذوق می کنیم از اینکه استادمون داره ما رو در تجربیاتش شریک میکنه ذوق زده میشیم و فارغ از هیاهوی جهان از این سریال بهشتی کلی آگاهی کسب می کنیم و درس میگیریم .
خیلی لذت بخشه وقتی همه استرس اخبار منفی رو دارن اما من انگار توی خونم بهار نارنج و گل گاو زبون جریان داره و این تفاوت نوع نگاه به زندگی و دنیا رو همه مدیون شما هستم استاد عزیزم . از شما تمرکز بر زیبایی ها را آموختم از شما یاد گرفتم که احساس خوب مساوی با اتفاقات خوب . خیلی لذت بخشه وقتی از این سریال عشق مودت در روابط رو از شما و مریم جان شایسته یاد میگیرم وقتی پا به پای هم دونه دونه مسائل پردایس رو حل می کنید و هر روز یه قابلیت جدید به این بهشتمون اضافه می کنید و هر دو در کنار هم با عشق تو سرما و گرما کار می کنید .
خیلی لذت بخشه وقتی این همه فراوانی و نعمت رو میبینی و سپاسگزاری می کنی و به مغز منطقیت یه الگو نشون میدی و یه جایی هست که کلی می تونی ازش درس بگیری .
وقتی چرخها رو روی چیکن تراکتور نصب کردید و مسئله رو حل کردید یاد زمانی افتادم که رباتیک تدرس میکردم و وقتی بچه ها می تونستند ربات رو به حرکت در بیارن و حل مسئله یاد میگرفتند چقدر ذوق میکردن و من هم کلی ازشون یاد میگرفتم .
بعضی وقتا پسرم (پارسا ) می پرسه استاد که می تونه هر چی بخواد بخره پس چرا خودش اینا رو می سازه ؟
و بعد می بینه که چطور با این ساخت و سازها در مقیاس کوچک و روبرو شدن با بعضی مسائل مثل گیر کردن تراکتور و … استاد با حل کردنشون به ما نشون میده که هر مسئله ای قابل حله به شرط اینکه سوالات قدرتمند کننده بپرسیم و خداوند هم هدایت میکنه ما رو به سمت پاسخ درست حتی اگه اون مسئله نصب کردن چرخ برای چیکن تراکتور باشه !
در حقیقت استاد با اشتراک گذاشتن این سریال بهشتی بزرگترین درسها رو به ما میده مهم اینه که در مدار درک و عملش قرار بگیریم .
خدا رو شکر می کنم بابت این سریال بهشتی و درسهای فوق العاده اش
خدا رو شکر می کنم بابت اینهمه نعمت و ثروت و فراوانی
خدا رو شکر می کنم بابت زیبایی هایی که هر روز از این سایت متفاوت می بینم
خدا رو شکر می کنم بابت آگاهی هایی که از مطالب سایت دریافت می کنم
خدا رو شکر می کنم بابت تفاوتم با بدنه جامعه
به خودم افتخار می کنم و به خودم می بالم که استادی چون شما دارم و در عصری زیست می کنم که شما هم هستید .
بی صبرانه منتظرم تا قسمتهای بعدی سریال زندگی در بهشت رو ببینم و تغییرات جدیدی که در پردایس قراره رخ بده !
استاد عزیزم بهتون افتخار می کنم و امیدوارم به زودی آمریکا ببینمتون .
در پناه الله یکتا محفوظ باشد
به نام الله رب مطلق است
امروز با دیدن این فایل خاطرهای به ذهنم رسید خالی از لطف نیست.
من آدم بسیار فنی هستم. و تولید هواسازهای صنعتی دارم. قدر تک تک ابزارهای درجه یک را که استاد استفاده می کنه را از عمق وجود می دانم. زیرا امروز که این متن را می نویسم با کمترین ابزار ممکن دارم پروژه ای را اجرا می کنم که به مخیله کسی هم خطور نمی کند که می شود این کار را انجام داد. زیاد وارد جزعیات نمی شوم. زیرا نکته مهمتری را اصل قرار دادم.
پارسال همین زمانها بود که من اتفاقی را تجربه کردم که باعث شد به یک باور بسیار را گشا برسم.
دو روز بعد از ماجرای شالیزار که شرح آن را در لایو شماره نه استاد توضیح داده ام سفری را در مدت کوتاهی تجربه کردم که مرا بی نیاز از همه عوامل خارجی کرد. و من فهمیدم که من به هیچ چیزی نیاز ندارم جز خود خود خدا…
آن روز از صبح کنترل ذهن نداشتم. کاملا بی دلیل. و یک گنگی عجیبی را در وجودم حس می کردم. همسرم هم جویای احوالاتم شد و نتوانست حرفی از من بکشد. بعد ناهار هرچه کردم بخوابم نتوانستم. بلند شدم . از آنجایی که آن روزها اولویتم را گذاشته بودم بر الهامات انگار کسی می گفت و من عمل می کردم. گفته شد که ماشینت را سوار شو و حرکت کن. واقعا نمی دانسم کجا و چرا؟ حرکت کردم. پرسیدم الان چه بکنم؟ گفت برو به سمت اتوبان زنجان تهران. رفتم. گفتم الان چه کنم؟ گفت که گوشی را خاموش بکن. کردم. گفتم الان چه کنم؟ گفت که باید بروی اصفهان؟ تردید کردم و گفتم که اصفهان چه کنم؟ گفت تو که خیلی کار بلدی چرا می ترسی؟ گفتم که به همسرم اطلاع بدم؟ گفت تو مهربانتری یا من؟ گفتم که به قول ابراهیم پس خدایا نفرات را دور آنها جمع کن تا دوری و نبود مرا کمرنگ تر بکنند.
به مسیرم ادامه دادم. تقریبا هیچ چیزی در ماشین نداشتم. زیرا بعد از شب شالیزار برایم الهام شده بود که هر چه در ماشین هست باید خالی کنم. واقعا هیچ در ماشین نگذاشتم که بماند.
همین خلا کردن وسایل ذهنم را مشغول کرد. ولی گفتم که نیازی به آنها نیست که خدا گفت که باید خالی کنم.
بعد از حدودا ۳۰کیلومتر گفت امیر تو در راه خدا به هیچ نیاز نداری. چرا ماشین را با خودت می بری؟ گفتم که خوب چه کنم؟ گفت ماشین رو هم بذار و برو. اول مقاومت عجیبی داشتم. وسط اتوبان ؟ پیاده؟ تو این سرما؟ کجا؟ ولی گفتم که او با من است پس به این هم نیاز ندارم. زدم کنار و پیاده شدم و گفت که کیف پول رو هم بذار اینجا بمونه. گوشی و کاپشن رو هم اینطور. انجام دادم حتی سویبچ رو هم بر نداشتم. هزاران نجوا داشتم ولی برهمه آنها غلبه کردم. پیاده راه افتادم با کت و شلوار . وسط اتوبان. کمی که از ماشین دور شدم دستم را در جیبم کردم و دیدم ده هزار تومن پول است. گفت آن را هم بگذار و برو.
برگشتم و اطاعت کردم.
کمی که پیاده رفته بودم پرایدی بوق زد و گفت کجا می ری؟ گفتم که مستقیم می رم. گفت تا قزوین می برم تورا . گفتم پول ندارم. گفت مشکلی نیست. بالاخره تا قزوین رفتیم و تو عوارضی مرا پیاده کرد. واقعا نمی دانستم که چرا این حرکت را انجام دادم ولی نمی خواستم که از الهامات سر پیچی بکنم. هوا سرد بود و من به دنبال ماشین. بالاخره یک نفر حاظر شد که مرا با خودش تا پل فردیس ببرد. گفتم پول ندارم. گفتم بیا بالا.
وقتی به پل فردیس رسیدم پیاده شدم. سرما در استخوانهایم نفوذ می کرد. خیلی منتظر شدم به خیلی ها گفتم که تا تهران می رم و پول ندارم. ولی نبردند. تا اینکه یک اتوبوس مرا تا ورودی اتوبان آزادگان رساند. وقتی پیاده شدم هوا بهتر شده بود آنچنان سرد نبود. کمی منتظر ماندم. تا یک ماشین مرا تا خروجی اتوبان قم ببرد. خیلی طول کشید ولی هیچ ماشینی نگه نداشت. با خودم گفتم که حرکت می کنم تا سرما در جانم رسوخ نکند. پیاده راه افتادم. نمی دانم تا کجا پیاده رفتم ولی حدودا ۲یا ۳ ساعتی طول کشید. در اتوبان آزادگان . فکر می کنم حدود ساعت ۱۱ شب بود. در این چند ساعت پیاده روی تو ذهنم به دنبال یک هم فرکانسی بودم. احساس کردم که امشب یک زیبا رویی مرا مهمان خود خواهد کرد. نمی دانم چرا احساسم بر این بود که الان دختری با ماشینی مدل بالا ترمز خواهد کرد و بعد از سوار شدن خواهم فهمید که او هم در پی پیدا کردن خدا و سرنوشت خود آواره خیابانهاست. بعد یک شب روحانی بسیار پر بحث و گفت و گو راجب خدا را خواهیم گذراند. هی به دنبال آن زیبا رو بودم که شام مهمانم کند و … ساعتها با خودم صحبت کردم. با خدا راز و نیاز کردم و با انتظار زیبا رو قدم زدم. آن لحظه که دیگر احساس می کردم پاهایم توان راه رفتن ندارد به خدا گفتم این زیبا رو که گفتی پس کجاست؟ ناگهان انگار آتشی در دلم شعله گرفت. که به قول شاعر
زین آتش نهفته که در سینه من است
خورشید شعله ایست که در آسمان گرفت
او گفت زیبا روی تو منم… این جمله ناگهان اشک ها را بر گونه هایم جاری ساخت. ناگهان صدای گریه ام تمام فضای اتوبان را پر کرد. دیگر خستگی و گرسنه گی را در یک لحظه فراموش کردم. احساس کردم تمام مدت با آن زیبا رو بودم و او را ندیم. او مرا مهمان هزاران نعمت کرده و من ندیدم. او برایم تا صبح لالایی گفته و من نشنیدم. او برایم شام خوشمزه داده و من بی توجه خورده ام.
داشتم از این همه غفلت می سوختم. که گفت امیر حالا برگرد. این همان چیزی بود که باید می فهمیدی!!!! خیلی مقامت در برگشت داشتم. ولی به هر ترتیبی که بود رفتم آنطرف اتوبان. با شرایطی سخت برگشم به خانه که شاید روزی ادامه این سفر را تا خانه و اتفاقات بعد از آن را بنویسم. ولی الان نکته ای را که دنبال می کنم چیز دیگری است. من از آن شب تا به امروز متوجه شدم که من به هیچ چیز و هیچ کس نیازی ندارم جز ربی که هیچ گاه بیشتر از توان من از من نمی خواهد. این باعث شد که من تمام محدودیت های ذهنی ام را برای شروع کسب و کارم بشکنم. و امروز که یک سال از آن موضوع می گذرد من واقعا با دستی کاملا خالی پروژه ای گرفته ام که اصلا تصورش را نمی توانستم بکنم. و شرایط و موقعیت ها و نفراتی در مسیرم قرار گرفت که کلا نیاز به ابزار را هم در خودم شکستم. امروز من تولید بدون کارخانه دارم.تمام کار های ساخت رو به دیگران سپرده ام و من فقط دو نفر نیرو بصورت پیمانکار گرفته ام برای مونتاژ دستگاه هایم. به قول ملاصدرا او برایت ابزار می شود. او برایت کارگاه می شود. او برایت بازار یاب می شود. او برایت نیروی کار می شود.
الان ساعت ۴.۳۷ صبح پنج شنبه است. این داستان را بعد از یک سال وقتی مرور کردم دیدم ماجرا رسیدن به این باور بود که ((من به هیچ چیزی نیاز ندارم جز خود او))
خدایا شکرت که اولا تونستم بنویسم. و دوما که این سایت هست تا مطمئن بشیم کسانی هستند که این حرف ها را درک می کنند.
شاد باشید.
سلام عرض میکنم به استاد عزیزم و خانمشان
خیلی باحال بود این قسمت هم کلی نکته و چقدر صحنه های فان دیدم از استاد و صدای خانم شایسته.خداروشکر.
زندگی پر از لحظات زیباست و هر روز زیبا تر میشود.
استادم یادم هست داخل یکی از فایلهاینا گفتید اگر میبینی کاری که انجام میدهی گل از گلت میگشاید همان را ادامه بده من این صحنه آخر دیدم واقعا کیف کردم که میخواستید ساخت و ساز کنید من عاشق این کارها هستم.خداروشکر.
البته طراحی و اجرا و ماننده خانم شایسته معماری خوانده ام.
خدایا شکرت
استاد ببخشید برای خانم شایسته هم یک آیفون ۱۲ پرو بخرید که موقع فیلمبرداری وقتی زوم میکنند صدایشان دچار تغییر نشود.
دوستون دارم
سپاس از شما
یک روزی چقدر باهم صفا کنیم استاد من تجسمم فوقالعاده اس
خداروشکر واقعا کلی از خواسته های بزرگمو با تجسم کردن به دست آوردم خیلی باحاله تجسم و جذب😂😂😂.
استاد خوشتیپم مراقب خوبی هایت خیلی باش.
دوستون دارم.😍😍😍😍😍😍
سلام به همه عزیزانم مخصوصا استاد عزیزم آقای عباس منش و خانم شایسته عزیزززز
وااای من با دیدن این قسمت از سریال خیلیییی روحیه گرفتم و شاد شدم
عااااشقتونم استاد ماشالا به این اخلاق خوب
خانم شایسته که دیگه عالین
خانم شایسته عزیزم میشه سوال منو جواب بدید
میخاستم بگید شما چه باورهایی رو کار میکردین که یه همسر و یه انسان متعالی مثل استاد رو جذب کردید؟؟؟؟
توروخداااا جواب بدید
بگید واقعا چی تو ذهنتون بود و چه باورهایی رو داشتید که اینقدر زندگی فوق العاده ایی رو با چنین مرد نازنینی دارین زندگی میکنید؟؟؟؟؟؟
در آخر میخام بگم شما دو نفر بمب انرژی و عشق هستید
عشق واقعی
تحسینتون میکنم هرروز و هر لحظه
خدا پشت و پناهتون باشه
من با فایل های شما دارم زندگی میکنم صبح و شب
ونتایج عالی گرفتم
و ادامه میدم تا نفس دارم
خدا قوتتون بده