سریال زندگی در بهشت | قسمت ١46 - صفحه 1

196 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «ساناز» در این صفحه: 12
  1. -
    ساناز گفته:
    مدت عضویت: 2202 روز

    استاد عزیزم

    شما فقط یه نون پختین، اما نمیدونید منو به کجاها بردین!

    امروز دلم‌ میخواد با خود خودتون حرف بزنم

    اینها رو از طرف شاگرد ممتازتون میگم،

    میدونید چرا میگم ممتاز؟؟

    من نه به اندازه بقیه بچه های عشقِ سایت کامنت مینویسم، نه لایک بیشتری گرفتم، نه محصولات بیشتری خریدم، و نه ستاره بیشتری گرفتم…

    استاد جانم،

    بخدا اینارو ک دارم مینویسم اشک امانم نمیده…

    من خودم رو بقدری زیبا و لایق و ممتاز میبینم که حتی دیگه اتاقی که سی سال دیدمش برام یه گوشه ای از بهشت شده که منو نور بارون میکنه هر لحظه…

    میدونید چرا خودم رو شاگرد ممتازتون میدونم؟؟

    چون دارم متعهدانه، عاشقانه، مشتاقانه، و قدم به قدم، کلمه به کلمه حرفای شما رو بهش عمل میکنم و دارم با خدام در جهانم غوغا به پا میکنم،

    استاد جانم،

    حتما شما هم متوجه شدید که خداوندم قدرت نوشتن فوق العاده ای به من داده و من به راحتی با کلمات شاهکار می نگارم، به قدرت خدای درونم،

    اما بخدا نمیتونم شکوه و عظمتِ این جهانی که بهش پا گذاشتم رو با کلمات بیان کنم،

    بخدا وصف ناشدنیه،

    این جهان رو فقط اونهایی که درکش کردن میتونن بفهمنش،

    این جهان زبانش سکوته،

    زبانِ حقیقیِ من و خدام که در بین انبوهِ تکاپوهای زمینی، چنان مستقیم و دقیق و شفاف و سریع ارتباطِ حقیقی و ملموسی برقرار میکنه که من روزهاست مبهوتشم که چرا من یک عمر اینهمه سکوت رو از دست دادم!

    سکوتی که درونم رو قدرت میده تا بیشتر حسش کنم، بیشتر ببینمش، بیشتر بشنومش…

    ای خدای من…

    استاد جانم،

    یه روز میام تک به تک شاهکارامو مینویسم تا رد پایی محکم بشه از آدمی که خودش رو، خداش رو، دنیاش و قوانینش رو شناخت و بهش عمل کرد و شد یکی مثل شما که الان زیباترین و حقیقی ترین الگو برای اونهاییه که وجودشون در پیِ حقیقته…

    اما همینو بگم که «من نه منم شما شدم، تا ز خودم جدا شدم…»

    نمیدونید من اینروزا از حرفهای شما چیا میشنوم، بخدا مبهوتم مبهووووت!

    حتی بقدری ملموس احساس میکنم که این شما نیستین که داره باهام حرف میزنه و کلام از فرای زبانِ یک انسان جاری میشه، که یهو به خودم میام و میبینم میخکوب شده بودم!

    من با شنیدنِ صدای حق، و با عمل به تک تکِ این حقایق دارم این انرژی رو که خدا نام نهادیم بینظیر شکلش میدم،

    من دارم جهانی مسخر شده برای خودم رو میبینم که گوش به فرمانِ منه،

    من دارم خودم رو‌ میبینم که پاره ای از این انرژی ام و مسلط بر خودم و جهانمم،

    من دارم خدا میبینم،

    تا همین چند روز پیش آدمهایی رو ‌میدیدم که پاره ای از خدان،

    اما الان خدایی میبینم شکل گرفته به شمایلِ یک انسان، به شمایل ثروت، حتی ابر، حتی نفس…

    الان من دارم این انرژی رو شکل میدم که خودش میگه من بی امان همانی میشوم که تو اراده کنی.‌‌..

    مگه نه اینکه بهشتیان به محض اینکه بخواهند برایشان فراهم است؟؟

    مگه نه اینکه میگوید باش موجود میشود؟؟

    اصلا وقتی اینو درک کنی مگه دیگه مقاومتی درونت می مونه؟! مگه دیگه نگرانی و ترسی می مونه؟! مگه دیگه تردیدی داری؟!

    کن فیکون…

    این قدرتِ کلام ‌نیست،

    اقتدار و ایمان و اطمینانِ درون است.

    این درون است.

    استاد جانم،

    شاید بهتر بود اسم دوره راهنمای عملی دستیابی به رؤیاها رو میذاشتین دوره « کن فیکون»…

    چه کردین با من،

    چه کرد با من خدایِ من…

    ببینید عشق چه کرده با دلم…

    رهایی…

    رهایی ینی خیااااالت راحته…

    ینی همه خدایی میبینی که در اختیارِ توءِ تا تو شکلش بدی و بگسترانیش…

    تا زیباتر جلوه گر شود…

    چه فرقی میکنه به چه شکلِ زمینی…

    تو اراده کن، رها کن، ببین چطور برات شاهکار میکنه که تو فقط مات و مبهوتی که من کجا بودم تا حالا!!!!

    میدونید چجوری برام‌ خودشو شکل میده؟

    من میگم اینو میخوام، میگه خب جایزهٔ این رهای خوشگلم اینه که خواسته خالصانه اش بینهایت برابر زیباتر و دلخواهترش باشه،

    جوری که: « راااااضی کنه رهایِ منو»

    و من که فقط در طلب تو رها شدم نفسم…

    بی اختیار سر بر خاکِ بندگیِ تو ‌میگذارم و نای برخاستن ندارم…

    استاد جانم،

    این خدا رو باید چجوری توصیفش کنم؟؟

    کلمه از کجا بیارم برای وصفش؟؟

    سکوتِ متصل رو‌ میشه نوشت؟؟

    میشه به تصویر کشیدش؟؟

    میشه تجسمش کرد؟؟

    نه!

    من نیازی به نگاشتن ندارم وقتی با سکوت برایم خدایی میکند،

    وقتی نگفته میداند،

    وقتی افتان و‌ خیزان میروم و مقتدر دستم را میگیرد و میگوید رهایِ من خوش آمدی به آغوشم💖

    من نیازی به وصفش ندارم که:

    نتوان وصف تو گفتن که تو در وصف نگنجی

    نتوان شبه تو گفتن که تو در وهم نیایی

    .

    این قسمت منو‌ برد به جملاتی که توی دوره رؤیاها گفتین،

    نه استاد اون جملاتی که میگفتین طلایی نیستن!

    فراتر از حدِ این کلمه ان،

    نمیتونم بگم چقدر ارزشمندن اون جملات،

    نمیتونم بگم چقدر ارزشمندن تک‌تک این مستند ها و حرفها،

    نمیشه گفت تا هرکسی خودش تجربه نکنه،

    باید تجربه کرد تا فهمید،

    اینها رو فقط با سکوتی که حاصلِ تجربه و درکِ میشه بیان کرد نه با کلام!

    قضیه ثروت و عشق و ظواهر نیست! اینها فقط نشانی بینهایت کوچک از حضورشن!

    و چقدر من از خودم خجالت میکشم که هنوز از این خدا کم میخوام!!!!!!

    قضیه فرای این حرفهاست!

    قضیه تجربهٔ خودِ خداست…

    خدای من…

    کمتر از یک سال،

    یک سال پیش اینموقع من چی بودم و الان چی….

    اون آدم کی بود؟! حتی دیگه نمیشناسمش!

    ققنوس نیستم که باز از خاکسترم همان برون آید!پروانه ام که از پیله برون شده تا پرواز کند…

    آزاد و رها…

    اینها رو امروز نوشتم تا یک سال دیگه بیام و ببینم که حتی این رهای امروز که اینقدر خوشبخته، حتی ذره ای قابل مقایسه با رهای اون روز نخواهد بود،

    رهایی بزرگتر، اوج گرفته تر، زیباتر، مقتدر تر، آرام تر، ثروتمند تر و حقیقی تر خواهد بود،

    با همون قدرت و اطمینانی اینها رو ‌میگم که خداوندم‌ میگه من هدایت بندگانم را بر خود واجب کردم،

    این خدا پشتوانهٔ منه که من مقتدر سرنوشتم را برای خودم مقدر میکنم،

    خدایی که من در طلبش رها شدم💖

    رهایی که در طلبِ خودِ خودِ خداست…

    خدایی که برای من شکل گرفت و استادی شد و آمد و گفت:

    من زمانم، من مکانم، من یه حشره ام، من توام، من همه ام…

    چیزی که خدا به موسی هم گفت،

    چقدر سپاسگزارم ازتون که من امروز این کلام رو حس میکنم که:

    رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 121 رای:
  2. -
    ساناز گفته:
    مدت عضویت: 2202 روز

    ممنونم عزیز دلم نازنینم💖💖

    چقدر تو دلنشینی دختر💖💖

    آره بذار تک تک سلولای بدنت بلرزن تا اون خودِ حقیقیت بیدارتر بشه، آگاه تر بشه…

    بذار چشمات بیناتر بشه که این جهان عجب ستودنیست💖

    بخدا بهشت همینه💖

    نشستن بر شانه های خدا💖

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  3. -
    ساناز گفته:
    مدت عضویت: 2202 روز

    سلام به روی ماهت دوست عزیزم💖

    آره همون ساناز… و من عاشق هر دوتاشم، هم ساناز هم رها💖

    ممنونم از مهربونیت💖💖

    بهترین ها رو برات آرزو‌میکنم در آغوش خدا💖

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  4. -
    ساناز گفته:
    مدت عضویت: 2202 روز

    سلام به وجود پر از مهر و آگاهی دوست نازنینم💖

    خداروشکر که انقدر این جهان آسان و شفافه،

    که انقدر این خدا خداست،

    که انقدر سریع الجابه است،

    که من یک قدمِ رهایی میرم و او قدمهای خدایی برام بر میداره که من بی امان وا میدم در آغوشش💖

    ممنونم از پیام پر از مهر و عشقت،

    الهی شکر برای این اتصالها که وجود خداوندم رو زیباتر متجلی میشه💖

    خوشبخت ترین باشی در آغوش خدا💖

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  5. -
    ساناز گفته:
    مدت عضویت: 2202 روز

    سلام به عشق💖

    آخ که چقدر وجود شما دل انگیز و پر مهره💖

    چقدر حس نزدیکی دارم به این احساس نابتون💖

    فرسنگ‌ها فاصله ها معیارهای زمینی هستند،

    جهانِ نور و انرژی فرای بعد زمان و مکانه،

    و همینه که این انرژی های پاک انقدر محسوسن،

    عاشقتونم که چقدر دل نواز تجلیِ خدای درونتون هستین،

    یه انرژی خالص و پاکی درون شماست که من بشدت حسش میکنم،

    فرای فاصله ها💖

    ممنونم خدای خوبم که احساس را در من میپرورانی💖

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  6. -
    ساناز گفته:
    مدت عضویت: 2202 روز

    بقول مارکو، سلام بر خودم💖

    سلام بر آگاهی…

    ممنونم ازتون،

    که شما هم‌قطعا این آگاهی و درک از اتصال رو دارید که حتی کلماتِ به ظاهر خاموش به وضوح‌میگن که این آدم چه دنیایی درونش بوده که این کلام این‌جنس از احساس رو داره…

    هر چیز که در جستنِ آنی آنی…

    و چقدر من، یا بهتره بگم ما، خوشبختیم که همرنگِ جماعت نشدیم و دنیای نور رنگِ خدا بر ما پاشید💖

    و من هر لحظه این همرنگِ خدا شدن را محتاجانه تر میطلبم💖

    تا آنی شوم که در پیِ آنم💖

    الهی شکر…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  7. -
    ساناز گفته:
    مدت عضویت: 2202 روز

    سلامت میکنم،

    و آنجا که من و تو یکی هستیم را گرامی میدارم،

    آنجا که من و تو یکی هستیم…

    آنجا که یکی هستیم…

    آنجا که سکوت است💖

    آزاد و رها…

    آزاد از قید و بندهای زمینی،

    چون تنها رها و آرام است که میشنود…

    حرفی برای گفتن ‌ندارم چون هر لحظه بیشتر و بیشتر دلم به سکوت سپرده شدن میخواد…

    چون‌ تو هم ‌خوب ‌میدونی،

    چون تو هم ‌نور رو دیدی💖

    فقط میدونم عاشقتم که من و تو یکی هستیم و پاره ای شکل گرفته از خدا…

    قطره که خود دریاست💖

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  8. -
    ساناز گفته:
    مدت عضویت: 2202 روز

    سلام دوست زیبای من💖

    ممنونم ازت💖💖💖

    چه زیبا…

    سبحان الله💖

    چه زیبا خدا با یک کلمه توصیف میشه…

    در عین حالی که ذره ای از او هم در کلمه ‌نمیگنجه!!

    الله اکبر💖

    چقدر خوبه که خدا عشق رو آفرید💖

    چون فقط عشق میتونه حس کنه عظمتش رو💖

    و شاید همینه که آدم وقتی عاشق میشه مبهوت میشه، مجنون میشه💖

    الهی شکر💖

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای: