سریال زندگی در بهشت | قسمت 198 - صفحه 10 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2021/08/abasmanesh-9.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2021-08-25 07:32:192021-08-26 22:49:07سریال زندگی در بهشت | قسمت 198شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام من امیرمهمد رضایی هستم دارم میرم توی نه سالگی❤ و سلام به عباس منش و هر کسه دیگه دوستون دارم❤❤❤
من احصاس میکنم آب انرژی خوبی داره ❤ مخسوسن آب چشمه❤❤❤❤
آشقتونم❤❤❤❤❤❤❤❤
دوست دارم همتون سالم باشین منظورم اینه که تمام آدمای کره زمین سالم باشن
امیدوارم همه خوشحال باشن وعباس منش من خیلی دوست دارم بیام تو آب چشمتون وهمینجوری آب چشمه بخورم❤❤❤❤❤من آشق فایلای قدیمیتونم مخصوصا آرامش درپرتوی آگاهی اون خیلی به من آرامش میده ودوست دارم باهاش خواب برم کلا خیلی اشق فایلای قدیمی تونم دوست دارم الان فایلای قدیمیتونو بذارید چون خیلی اونجوری که حرف میزدین خوبه❤
به نام کسی که نامش عشق است وانرژیش یک تا.. سلام بر استاد عزیزم که نامت برازنده شخصیت زیبایت هست.وسلام به خانم شایسته عزیزی.چی بگو استاد از لحظهای که پریدی تواب خداروشکر کردم بخاطر این همه زیبایی که توسط دوربین گوشی گرفتین عالی بود عالی بود.من عاشقانه رانندگی ماشین سنگین دوست داشتم ومیترسیدم ولی با غلبه به ترسم موفق شدم وچه لذتهای وتجربه های کسب کردم..وخیلی از ترسهای دیگه که باتکراروصحبت با خودم موفق شدم انجامش بدم.عاشقتم استاد چقدر صحنه توی آب عالی بود عالی عالی عالی عاشقانه دوستتان دارم
در مورد ترس صحبت شد !!
خوب تقریبا میشه گفت همه آدم ها ترس هایی دارند!!
من خودم هر موقه می بینم کسی از ارتفاع بالا می پره تو آب از دیدن این صحنه خیلی لذت می برم ولی اغلب خودم از انجام اینکار ترس دارم .
ولی خوب همیشه سعی می کنم هر جایی فرصت ش بود منم از ارتفاع های پایین شروع کنم به پریدن در دل آب!!
یکی دیگه ار ترس های من که برام تبدیل شده به وحشت :) ترس از ارتفاع هستش
یعنی نوعی این ترس در دلم رخنه کرده که ناخودآگاه وقتی می رم ارتفاع چشمام سیاهی میره یعنی دیگه کنترل خودم رو از دست میده ، البته برای این هم چندین بار اقداماتی کردم مثلا از منبع آب هوایی چندین بار سعی کردم بالا برم ولی هر بار این حس ترس وحشناک رو داشتم :)
توجیه خودم اینکه من نمی ترسم ولی چشام سیاهی میره و گاهی خودم رو توجیه می کنم که چون سینوس های من بجای دو تا یکی هست .پس به همین خاطر نمی تونم تعادل در ارتفاع داشته باشم و سر گیجه و چشمام سیاهی میره :)
البته از منظر علمی نمی دونم تاثیری داره یانه ؟!
ولی امروز با دیدن این مستند زیبا از شما دو عزیز
متوجه شدم که همش توجیه هست و من ترس عمیقی در وجودم دارم ، شاید هم این ترس ها بخاطر این ، اینهمه ریشه دوانده که قبلا دو بار سابقه شکستگی بد استخوان پاهایام را داشتم
شاید این آسیب ها سبب شدت گرفتن ترس هایم شده ؟!!
البته من در بچگی هم از ارتفاع ترس داشتم و به همین خاطر از ارتفاعات می پریدم تا این ترس هایم بریزه
ولی خوب یکی از پرش هایم منجر به شکستگی پایم شد :))))))
ولی خوب ما یکبار زندگی می کنیم و باید نهایت لذت رو تجربه کنیم و گرنه ناقص می مانیم :)))
گاهی شکستن پا نیز لازمه :)
هر چند یادم هست اون زمان هام باور های مخربی زیادی داشتم و حس و حال خوبی زیاد نداشتم و همیشه با ترس می پریدم
کلا حال و فکر بد داشتن و با ترس هر کاری رو کردن زیاد خوب نیست
بهتره همیشه قبلش مغز خودمون رو توجیه کنیم
مغز خودمون رو منطقی کنیم ، سپس اقدامات جدیدی رو شروع کنیم
اگه بخوایم بدون منطقی کردن مغزمون ، بخوایم به زور با ترس ها مون بجنگیم کار سختی در پیش خواهیم داشت
ولی وقتی بتونیم روی خودمون کار کنیم و بعد بخوبی مغز مون رو منطقی کنیم کار راحتری خواهیم داشت ./
برای مثال وقتی من ترس داشتم از اینکه شب برم قبرستان :)
چندین بار در دل تاریکی رفته بودم
ولی یبار براحتی رفتم ، بدون ترس و در آرامش
خوب قبلش به خودم گفتم که به فرض یه مرده هم زنده بشه :) که چی ؟ نهایتش بگیره منو خفه کنه ؟ که چی ؟!:)
بعدش برام خنده دار شد :)))))))
یه مرده بیاد از قبر بیرون با بدنی پوسیده :))))))) خیلی خنده داره
ارزش تجربه کردن داره
ولی خوب ما مغز داریم و عقل
بعدش اینها برای مغزم خنده دار و مسخره جلوه داده شدند و بعدش مغزم قبول نکرد مکه یک مرده به این شکل زنده بشه :))))
و بعدش کلی از ترس هام ریخت
یا مثلا بخوایم تو یه قبر بخوابیم ؟!
خوب تو مغز میاد خوب اگر کسی از اونجا رد شه و روت خاک بریزه چی ؟ :))))))))
خوب عاقبت فیلم زیاد دیدن همینه دیگه :))))))))) دیدی تو فلیم ها قبلا کسی رو زنده به گور کردن و باورت شده :)))))))
اما توجیه کردن مغز : خوب اول و آخر که میخوایم بمیریم . اینجوری بمیرم ( خوب این هم تجربه ایی) بذار این رو هم تجربه کنم بعدش بمیرم
همه این منطقی کردن ها و تمرین کردن اون می تونه از ما یه ابر انسان بسازه
سلام استاد
واقعا سریالی که هیچ قسمتش مثه قسمت قبل نیست و هر قسمت یه تجربه ی جدید پر از آگاهی های جدید هستش برای من برای خودتون و برای همه بچه ها خیلی برام جالب بود تجربه اینکه بر راحتی میرین دسشویی مرغ ها رو جم میکنین و تمیز میکنین و به خودتون سخت نمیگیرین و اون ایده واقعا خیلی جالب بود برای دسشویی مرغ ها ما لذت مبردیم از یه ویوو و زاویه دید جدید از پردایس مخصوص زیر کلبه دلها که خیلی جالب بود. راستش خوب یادم نمیاد کجا رفتم تو دل ترس ها یا نه فقط یه مورد یادم هست وقتی خواستم بیزینسم رو شروع کنم که تولید یه محصول جدید بود خیلی ذهنم توجیه میکرد که تو الان باید بری در مغازه ها بگی من جنس دارم میخرین نمیخرین و هی ذهنم داشتم میگفت نرو زشته بابا این کارا چیه مثه گداها میشی و چون من یه پدر پولدار داشتم یکم دیگه سختتر میشد و هی ذهنم میجنگید و توجیه میکرد تا اینکه من رفتم و به همه سوپرمارکتای شهرستانمون و روستاها تقریبا همه سر زدم و خیلی استقبال شد و چقد متقاضی داشتم و اون صحنه همیشه برام تداعی میکنه که اگه نترسیم و توجیه الکی نکنیم حتی برای خودمون خیلی میتونین چیزایی جدید رو تجربه کنیم و از تجربیات خوبی محروم نشیم
به نام خداوند مهربان
سلام استاد و خانم شایسته عزیز
آزادی مرغ و خروس ها از زندان در پرادایس.
استاد با حله ای که بر سرشان است در لانه مرغ و خروس ها را باز می کنند. جو و جیل که می خواهند پرواز کنند و بقیه هم به سرعت به زیر پل می دوند و شروع به آب خوردن میکنند. اردک در نبود پرندگان به داخل قفس می رود که به تنهایی به ظرف غذای مرغ و خروس ها سری بزند.
سیستم دفع فاضلاب مرغ و خروس ها که ابتکار استاد بود و اگر غیر از این اختراع بود شیک و مجلسی نبود. البته استاد ترجیح می دادند که خود آنها، این کارها را هم انجام دهند.
بعد از بازی پینگ پونگ قرار است که شیرجه بزنید در آب و یک ساعتی بر روی قالی سلیمان بنشینید و لذت ببرید.
چه منظره زیبایی بود زیر آب و حبابهایی که مانند بلور در میان آبها غوطه می خورد و از این زاویه هم پرادایس بسیار زیباست. هیچ ماهی هم دیده نمی شود. دوربین هم به همراه استاد شنا می کند. خستگی از تن استاد به در می رود و این دریاچه جادویی انرژی شما را صد چندان کرده است.
زیر خانه را هم فیلم برداری کردید که هیچ نقطه ای ندیده در پرادایس باقی نمانده باشد. خانه ای مستحکم با پایه هایی که به خود افتخار می کنند که این خانه زیبا را بر روی خود و با اطمینان برای امنیت ایستا بودنش نگه داشته اند.
سازه ای که تماما چوبی است و احتمالا از چوبهای پرادایس استفاده شده و پایه های آن به دلیل قرار گرفتن در آب قیر و گونی شده است.
توجیه کردن همیشه نوعی کلاه سر گذاشتن است و بیشتر مواقع تا مجبور نباشی دست از این کار بر نمی داری شاید دلایل زیادی داشته باشد اما به هر شکل احساس خوبی بعد از شجاعت غلبه بر ترسهابه دست می آید.جالبتر این که بعد هم فراموش خواهی کرد که چقدر می ترسیدی و می توانی اگر باز هم در موردی خواستی توجیه کنی بار قبل را به یاد آوری. باید یادداشت کرد که همیشه به یاد داشته باشی و مروری بر آن تا دنیایت روز به روز بزرگتر شود و باور کنی که تو هر روز قوی تر می شوی. خداوند به شجاعان پاداش می دهد.
.چشمه های ایمان و شجاعت در پرادایس همیشه در حال فوران است.چشمه هابی جادویی و جاودان.
اگر به جای مغز هم قلب بود چقدر بهتر بود نمی دانم نظر شما چیست؟
ما هم از شنا کردن در آب می ترسیم اما هنوز آن را توجیه می کنیم و هیچ شجاعتی نداریم.
رانندگی هم دومین توجیه ما است .
خدایا شکرت
عاشقتونیم
سلام عرض ادب خدمت استاد عباس منش و همه دوستان
من این رفتار توجیه کردن رو توی ارتباطاتم زیاد داشتم که الانم یه زره دارم و اونم این بود که به من بی احترامی میشد یا رفتار نامناسبی با من داشتن و من نمیتونستم حرفم رو بزنم یا از حق خودم دفاع کنم با خودم میگفتم ایرادی نداره از من بزرگ تره یا بی ادبی هستش چیزی به طرف بگم در صورتی که من جرأتش رو نداشتم حرفی به طرف بزنم البته بیشتر نگران این بودم که الان حرفی بزنم طرف شاید ترکم کنه یا ناراحت بشه،اما خوب شخصیتمو زیر پا میزاشتم
چون من این رفتار رو از بچه گی از افراد نزدیک خودم دیده بودم و انقدر در گوشم خونده شده بود که یه بزرگ تر چیزی گفت یا یه چک زد زیر گوشت چیزی نگی اشکالی نداره بزرگ تر از توعه و این شده بود برای من ترس و دلیل منطقی برای ذهنم
سپاس گزار شما هستم که انقدر دقیق و واضح همه چیز رو بیان میکنید
و سپاس گزار خداوندم که دست منو گرفت و هدایتم کرد به راه راست
در پناه حق
سلام به شما دوست عزیز افرین کامنت شما منو به فکر فرو برد که منم دقیقا همین شکلی ام یادمه اوایل سرکارم مدیرم انقدر زیاد منو تخریب میکرد من هیچی نمیگفتم چون میگفتم جای پدرمه به بقیه قربانی بودم واقعا راس میگن مریم عزیز منم فکر میکردم که خیلی به بقیه احترام میزارم ینی خودم باورم شده بود علت اینکه هیچی نمیگم اینه که جای پدرمه اما با خوندن کامنت شما خیلی رفتم تو فکر که نه اقا توهم اینجوری هستی نرگس تو چیزی نمیگفتی چون میترسیدی اخراجت کنه کارتو از دست بدی یا قربانی بشی که بقیه یا حتی خود مدیرم شرمنده شن من محتاج تایید طلبی بودم واقعا مرسی از کامنت شما چون منم تو بچگی دقیقا یاد گرفته بودم حتی اگه بهت توهین کردن جیکت در نیاد تو خوب باش تو فلان باش و من کاملا باور کرده بودم اینو که من چقدر مودبم در حالی که نه اقا جان من قربانی بودم چقدر خوندن کامنت بچه ها برا من لذت بخش شده خدایاشکرت بابت حضورم در این بهشت و باز ممنون از شما دوست عزیز که باعث شد من خودمو کندوکاو کنم با این پیام شما
سلام به همه عباسمنشی های عزیز،استادخوبم ومریم عزیزم سلام
یکی از آشغالایی که من همیشه میذاشتمش زیر مبل وترس از انجام دادنش داشتم کار کردن بود
من عاشق کار کردن بودم،عاشق کسب درآمد واستقلال مالی
اما ترسهای خیلی زیادی درموردش داشتم،میترسیدم که نتونم ،میترسیدم که اگرفلان کارو انجام بدم بقیه قضاوتم کنن یامسخره بشم،میترسیدم اما چنان خودمو توجیه میکردم که خودمم باورم شده بود،بهانه هام این بود که ،نه اگه کار کنم زود پیر میشم،بابا زن باید خانم خونه باشه وخانمی کنه،گاهی هم این بهانه رو داشتم که من هنوز کارمورد علاقم رو پیدا نکردم،
تااینکه فهمیدم اگر آرزوی ثروتمند شدن دارم باید حرکت کنم،((ایمان بدون عمل حرف مفت است))
،از دوره دوازده قدم،تاالان قدم سه هستم وکارکردن روی این دوره بشدت کمکم به ترسهام غلبه کنم،همه اون بهانه هارو کنار بذارم وقدم اول رو بردارم،اهرم رنج ولذت رو که تو قدم یک جلسه هدفگذاری گفته بودین بکار بردم وخیلی خیلی کمکم کرد
والان میفهمم چه طعم شیرینی داره کار کردن،چه لذتی داره بیکار نبودن ،هدف داشتن وتلاش کردن،
چه صفایی داره اون لحظه که مشتری پول میده بهم ومن کیف میکنم،ازوقتی کارمیکنم خیلی سرحال ترم،خیلی شاداب ترم،برای زندگیم هدف دارم واین خیلی خوبه ،
ازوقتی کارمیکنم خیلی بهتر موضوع هدایت الهی رو درک کردم چون خداوند رو شریک کسب و کارم میدونم اون خیلی زیبا هدایتم میکنه
وخدامیدونه قراره چه قدر تجربه های جدید کسب کنم والان طوری شدم که یک روز که کار ندارم یه جوری انگار سردرگمم وخداروشکر میکنم برای این مسیر سبززندگی
وبریم سراغ این بهشت زیبا
آزاد شدن مرغ وخروس ها چه صحنه ای بود انگار سالها اون تو بودن واقعا همه ما مخلوقات خدا نیاز به آزادی داریم چه روحی چه جسمی وآزادشدن ورها شدن از هرقید وبندی چه لذّتی داره،
رها شدن از بندآرایش کردن،لباسای سخت وعجیب غریب پوشیدن،دکوراسیون خفه کننده خونه واینکارایی که فقط برای تایید دیگران انجام میدادم برای من دقیقا مثل آزاددشدن این بچه ها بود
چقد خودمو دوس دارم اینجوری،چقد جذاب ترم اینجوری،چقد باخودم درصلح بیشتری ام اینجوری،اینجوری که خودمم بدون نقاب ونقش
واون دریاچه وای چقد دلم میخواد توی آب شیرینش شنا کنم،همین دیرون داشتم به خودم میگفتم ای کاش مریم جان برامون از روی سطح آب هم فیلم میگرفتن تا ببینیم از اونجا پرادایس چه شکلیه ،چه جالب که شما دقیقا همین کارو کردید
خدایا تا بی نهایت سپاس برای دست مهربون وپاکت روی زمین ،برای استاد عباسمنش ومریم جون عزیزدلم وتک تک کامنت هایی که گنج اند،
عاشق همتون یه دنیا❤️
سلاااام ای جووووونم چه ویووو دیوونه کنندست خدای مننننن وایییی چقدر ذوق کردم خدایااااااا
عجب نقاشی هستی خدا دمت گرم بهتر از این نمیشد یک نقاشی زنده که تو میتونی بودنشو تجربه کنی عجب خدای رزاقیییی عجب خدای بزرگی عجب قدرتییی
اینجاس ک شاعر میگه عقل حیران شود از شاخه ی زرین عنب
لذت ببریدخدابهتون بیشترشم بده خوشبختیتون قابل تحسینه رابطتون چقدر با صلح و خوبیه
استاد برای ترس ها من از بیس دختر شجاعی بودم از لحاظ کارهای تجربی مثلا پریدن تو آی ورزش های خاص و سخت و جدید ارتفاع کوه موتور سواری حتی با وجود اینکه ی دختر 13 ساله بودم شجاعتم همه رو متعجب میکرد از حیوونا نمیترسیدم از دوچرخه و ماشین سواری و… خلاصه تو این جور موارد خداروشکر خیلییی قوی بودم و این شخصیتم که نسبت به خیلیا متفاوت بودرو دوست دارم
اما از ی نظر های دیگه ای واقعا ضعف داشتم که خداروشکر از وقتی باشما آشنا شدم خیلی بهتر شدم و روشون کار کردم، مثلا ارتباطات، همیشه تنها بودم و نمیتونستم با کسی دوست شم، روابط اجتماعیم ضعیف بود، تو بحث های تئوری و توضیح دادن یک موضوع تو مدرسه مثل کنفرانس ترس داشتم از تو جمع صحبت کردن میترسیدم، از اینکه عقایدمو بیان کنم و ازم انتقاد کنن همینطور نمیتونستم از کسی درخواست کنم، اینا همه از عزتم میلنگید که باورتون نمیشه از وقتی فایل های شمارو میبینم اصلا ی آدم دیگه ای شدم میدونم هرروز باید روشون کار کنم که بهتر شه ولی من از اون حالت تشنج بیرون اومدم
خداروشکر که تونستم اینقدر تغییر کنم که حتی وقتی رفتم ی جایی استخدام شم همه بهم گفتن تو خیلی بیشتر از سنت باتجربه ای میفهمی و اجتماعی هستی،قدرت تصمیم گیریم خیلی بهتر شد اما هنوزم تو این موضوع بیشتر از همه مشکل دارم و باید خوب روش کار کنم
مثلا من کارهای عملی مثل دوچرخه رو ازش نمیترسیدم و همیشه عاشقش بودم و راحت سوار میشدم حتی دستامم باز میکردم و میرفتم
خیلی حس خوبیه رانندگی و طبیعت اینکه از مار یک دختر بچه 13ساله بودم و نمیترسیدم باعث افتخارمه، اینکه میرقتم با قدرت و سرعت روی کوه تا قلش و نمیترسیدم واقعا از شجاعت نشات میگیره، از تنهایی جایی رفتن ترسی نداشتم در کل به خانوادم وابسته نبودم و دوریشون اذیتم نمیکرد
ولی خب اون ضعف هایی که داریم همیشه با ما هستن و باید روشون کار کنیم مثلا من قدرت تصمیم گیری تو مسائل مهم زندگی مثل کار و درس رو ندارم و خیلی دارم تمرکز وتمرین میکنم که بهتر بشم
به نام الله هدایتگرم
سلام با عشق به تمام دوستان عباس منشی
خدایا هزاران بار شکر که دیدن این تصاویر رویایی ،بودن دراین جمع توحیدی رو نصیب من کردی خدایا شکرت
چند روزه میشینم وبا عشق سریال زندگی در بهشت رو هر روز و روزی شاید چند قسمت پشت سر هم میبینم ولی نشد کامنت بزارم امروز اومدم بنویسم ،از استاد ومریم جون تشکر کنم واقعا دیدن این تجربیات برای من کلی درس داره نمیدونم چطور تشکر کنم فقط امیدوارم هر روزتون بهتر از روز های قبل. باشه
خدای خوبم هزاران بار سپاس
اخ چقدر لذت بردم وچقدر توی ذهنم اون جا که استاد و مریم جون پریدن تو آب وتجسم کردم که منم الان اونجا هستم و دارم از این دمای آب واین همه زیبایی لذت میبرم چقدر فوقالعاده ولذت بخش بود خدایا شکرت
هر قسمت این سریال زندگی در بهشت کلی احساس خوب و عشق وامید در من ایجاد میکنه که اصلا قابل وصف نیست خدای من شکرت هزاران بار سپاس
صحبتهای استاد برای من تلنگری بود تا فکر کنم به ترسهایی که دارم باهاشون زندگی میکنم ومنو در اسارت خود کشیدن واجازه ی تجربیات جدید رو بهم نمیدن شاید بیشتر این ترسها که مدتهاست آزادی و آرامش رو از من گرفتن فقط کافیه یه بار با جسارت باهاشون روبه رو بشم واون کابوسها برای همیشه از بین بردن خدایا این جسارت مقابله با ترسها وشرک رو به من عطا کن
من ترسهایی رو دارم که مدتها با من هستند ترس از دست دادن،ترس تنهایی ،ترس از آب ،ترس از ارتفاع، ترس از رانندگی با ماشین های اتومات ،ترس از ترک عادات ناپسند،ترس از قضاوت و بینهایت ترس های واحی ….
یادمه یه زمانی به شدت از رانندگی میترسیدم اما یه روز مجبور شدم بشینم پشت فرمان،قبلا گاهی وقتها که میخواستم رانندگی کنم حتما باید همسرم کنارم بود و فرمان رو میگرفت اما اون روز من به اجبار باید مسافتی رو تنها رانندگی میکردم هوا به شدت سرد بود و وقت نداشتم پیاده برم با خودم گفتم میشینم پشت فرمان وخیلی آروم رانندگی میکنم اگه تصادف هم پیش بیاد با سرعت پایین اتفاق خیلی بدی نمیفته خلاصه با کلی استرس رانندگی کردم واون تجربه برام واقعا لذت بخش شد وباعث شد بعد از اون همیشه بدون ترس رانندگی کنم
فقط همون یک بار مقابله با اون ترس وحشت ناک باعث شد من دیگه هیچ وقت از رانندگی نترسم اما الان دوباره این ترس از رانندگی با ماشین دنده اتومات منو محدود کرده تا هر جا میخوام برم فقط با ماشین دنده ای رانندگی کنم و خودم رو توجیح میکنم که این ماشینهای اتومات خیلی تند هستند و من میترسم یا چون قیمت لوازماشون خیلی بالاست اگه به جایی بزنم کلی هزینه داره وکلی از این توجیح های مسخره که نمیزاره من هم مثل خیلی ها از سواری با ماشین شاستی بلند و اتومات لذت ببرم …
وقتی تجسم میکنم با ترسهام رو به رو شدم و اونها رو کنار گذاشتم آنچنان هیجان و شوقی سرتا سر وجودم و میگیره که انگار قلبم داره از توی سینه م میزنه بیرون کاش بتونم با ایمان به خدا این ترسها که فقط از شرک وبی ایمانی یه رو کنار بزارم و بهتر از قبل زندگی کنم
پروردگارا ای صاحب اختیار ای مالک تمام هستی تنها تو را میپرستم و تنها از تو یاری می جویم مرا مورد لطف و هدایت خویش قرار ده
خدایا من و تمام دوستانم را در این مسیر توحیدی ثابت قدم بدار
خدایا جسارت مقابله با ترس ،شرک،بی ایمانی،کفر و گناه را به همه ی ما عنایت فرما
از استاد عزیزم وخانم شایسته سپاسگزارم
شاد و موفق در پناه الله
من هر بار این صحنه ها زیبا می بینم از خدا و شماها تشکر می کنم که ذهن ادم از روی ناخواسته ها بر میداره میزاره روی خواسته ها چه قدر خوب که همیشه به آب، طبیعت درسترسی دارید و هر لحظه که بخواید می تونید شنا کنید خدایا شکرت این همه زیبایی وجود داره