سریال زندگی در بهشت | قسمت 198 - صفحه 9

228 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    سمیه فلاحی گفته:
    مدت عضویت: 1616 روز

    سلام به استاد عزیزم و همچنین مریم بانو که واقعا یه زنه نمونه هستن ایشون که اگه فقط این مسیر رو استاد راهنمایی میکرد به نظرم ما خانوم ها باور نمی‌کردیم که از عهده این مسیری که استاد میگه بر بیایم ومن خودم مقاومت داشتم ومیگفتم خانوم ها نمیتونن خداروشکر برای وجود این دو نازنین اما پردایس استاد عکس شما داخل آب وای دیوانه شدم شما بین زمین آسمون بودیدیه تصویری که وجود پاکتون رو بیشتر نشون میداد،استاد اونجا که گفتین اینجا تمساح داره من واقعا ترسیدم چقدر توو

    جود خودم گفتم ببین ایمان رو ببین توکل رو شما واقعا انسان متوکل به معنای واقعی هستین

    مریم جان آفرین ماشاالله شما بینظیرید

    اما ترسام،🥺من ترس از دیده نشدن دارم وهمش میترسم کاری که برای دیگران انجام میدم دیده نشم یه جورایی منتظر قدر دانی نسبت به خودم که بر میگرده به عزت نفسم ،ترس از دنده سه رفتن

    ترس از شب برم قبرستون

    تراز جنس مخالف

    ترس از تردد شدن که نکنه منو دوست نداشته باشن

    ترس از مستجر موندن

    ترس از بی پولی

    ترس کمبود مشتری

    ممنونم استاد شما با این فایل باعث شدین ما ترسهامون رو بشناسیم و بدونیم که هنوز داریم به اون سگ سیاه درونمون باج میدیم وچقدر ذهنمون کنترل می‌کنه منو ومن باید اقدام کنم من به خودم افتخار میکنم چون تونستم بنویسم وبا لطفی که خداوندبه من داشته ومنو دراین مسیر هدایت کرده من میتونم به ترسهام غلبه کنم

    شاد سلامت باشید استاد عزیزم ومریم جان مهربونم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  2. -
    حسین گرزدین گفته:
    مدت عضویت: 1925 روز

    سلام استاد

    واقعا سریالی که هیچ قسمتش مثه قسمت قبل نیست و هر قسمت یه تجربه ی جدید پر از آگاهی های جدید هستش برای من برای خودتون و برای همه بچه ها خیلی برام جالب بود تجربه اینکه بر راحتی میرین دسشویی مرغ ها رو جم میکنین و تمیز میکنین و به خودتون سخت نمیگیرین و اون ایده واقعا خیلی جالب بود برای دسشویی مرغ ها ما لذت مبردیم از یه ویوو و زاویه دید جدید از پردایس مخصوص زیر کلبه دلها که خیلی جالب بود. راستش خوب یادم نمیاد کجا رفتم تو دل ترس ها یا نه فقط یه مورد یادم هست وقتی خواستم بیزینسم رو شروع کنم که تولید یه محصول جدید بود خیلی ذهنم توجیه میکرد که تو الان باید بری در مغازه ها بگی من جنس دارم میخرین نمیخرین و هی ذهنم داشتم میگفت نرو زشته بابا این کارا چیه مثه گداها میشی و چون من یه پدر پولدار داشتم یکم دیگه سختتر میشد و هی ذهنم میجنگید و توجیه میکرد تا اینکه من رفتم و به همه سوپرمارکتای شهرستانمون و روستاها تقریبا همه سر زدم و خیلی استقبال شد و چقد متقاضی داشتم و اون صحنه همیشه برام تداعی میکنه که اگه نترسیم و توجیه الکی نکنیم حتی برای خودمون خیلی میتونین چیزایی جدید رو تجربه کنیم و از تجربیات خوبی محروم نشیم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  3. -
    محمد حسن گفته:
    مدت عضویت: 2720 روز

    سلام استاد گلم وسلام دوسنان عصر بود باشگاه سوارکاری بودم استادم ودوستاش برای گردوندن اسبا وگشت خارج از باشگاه میرفتند بیرون استاد به من گفت میخاین بیاین گشت منم دوست داشتم این تجربه رو داشته باشم از طرفی میترسیدم چون به اندازه اونا تجربه نداشتم ازافتادن واسیب دیدن میترسیدم استادم به کارگر باشگاه گفت که یکی از اسبای خارجی رو که قد بلندی داشت رو زین کنه یکی از ورزشکارا که داشت تو باشگاه ورزش میکرد بهم گفت اقا مواظب باشید بااین اسب میرید گشت خیلی مواظب باشید منم ترسیدم ولی یه چیز ضعیفی میگفت نترس یادمه با وجودی که میترسیدم این جمله روبلند گفتم میریم وکلی هم بهمون خوش میگذره اومدم تو سالن واتفاقا با یکی از دوستایی که تجربش از سوارکاری خیلی از من بیشتر بوده صحبت میکردیم که اتفاقا توصحبتاش فرمول مهار اسب زمانی که ورمیداره(رم میکنه) رو بهم یاد داد دست جلو رو محکم به عقب میکشی پاهاتو مثل پدال ترمز به جلو فشار میدی فرمولی که من تا بحال بعد از صد ها ساعت سوارکاری نمیدونستم اقا جونم بهتون بگه از اونجایی که کلماتمون دنیامونو میسازه ما رفتیم گشت واتفاقا همون روز ۲ تا سگ گیرند گله هم سر راهمون سبز شدند و اسبهای مربی ها هم یکی یکی ورداشتند وهرکدام به سمتی رفتند واونا هم چون وارد بودند کنترلشون کردند اسب من هم سرشو کج کرد و به سمت زمین کشاورزی که تازه شخم زده بودن ورداشت وچندین قدم بلند و مردانه وبعدهم به تاخت ومن هم اتفاقا با همون فرمول که دوستم گفته بود خیلی پرفشنال وحرفه ای کنترلش کردم که دوستم گفت اقا عالی نگهش داشتی و بعد چه احساس خوبی از توانستن وعزت نفس داشتم بعلاوه اینکه چه حال خوبی بعد از ترشح ادرنالین فراوان در بدنم داشتم خدایا شکرت اون روز اتفاقا تبدیل شد به یکی از زیباترین روزهای سوارکاری من خدایا شکرت راستی استاد بابت تصویر زیبا داخل اب ممنونم به منم همون احساس وتجسم روداد خیلی باحال بود ازتون ممنونم .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  4. -
    رضا متقی گفته:
    مدت عضویت: 3555 روز

    سلام استاد عزیزم و خانم شایسته عزیز

    واقعاً واقعا ازتون ممنونم و می خواستم بی نهایت بی نهایت ازتون تشکر کنم بابت این سریال بسیار بسیار زیبا …

    خداییش این سریال قشنگ ترین سریاله که من توی عمرم دیدم بعد این همه سال، و خیلی درس ها به ما یاد دادید، خیلی آموزه‌ها به ما یاد دادید و باعث شد خیلی خواسته‌های ما هم بزرگتر بشه ،باورهای ما هم بزرگتر بشه، میخواستم ازتون تشکر کنم واقعا ازتون ممنونم و از خدای متعال سلامتی خوشبختی و شادی ثروت بی نهایت خواستارم…

    ❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  5. -
    صدیقه سادات هاشمیان گفته:
    مدت عضویت: 2212 روز

    درود خداوند مهربان برشما استاد عزیز و مریم خانم عزیزم، واقعا سپاسگزار الله یکتا هستم که شما را سر راه من و زندگی من قرار داد و هر روز درس جدیدی از این زندگی زیبا و لذت بردن میگیرم درس مهم امروز غلبه بر ترسها بود که یاد گرفتم خودم را توجیح نکنم و بیشتر بیشتر از زندگی و خودم لذت ببرم و از خداوند مهربان سپاسگزاری کنم بابت هر لحظه ای از این زندگی زیبا که من لایق بهترین‌های جهان هستی هستم خدایا صدهزار مرتبه شکرت، ممنونم از شما عزیزان استاد مهربان و دوست داشتی عاشقتونم من من من من خدایا دوست دارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  6. -
    Somi گفته:
    مدت عضویت: 1810 روز

    سلام خدمت استاد عزیز، سرکار خانم شایسته عزیز و همه همسفران عباس منشی عزیز

    چقدر زیبایی بود تو این قسمت سریال زندگی در بهشت، واقعا خدارو صدهزارمرتبه شکر بابت حضور استاد عزیز و سرکار خانم شایسته عزیز تو زندگی تک تک ما عباس منشی ها، چقدر چهره مهربان و خندان استاد چشم نوازه و چه قدر صدای زیبای سرکار خانم شایسته گوشنواز هست و چه اگاهی های نابی رو هربار و هربار تو این فایلهای رایگان تو صحبت های استاد عزیز و سرکار خانم شایسته عزیز میشه دریافت کرد و در کنارش این منظره رویایی بهشت استاد رو دید که بینهایت زیباست، چقدر زیباست الله اکبر به سرسبزی این فضا به اسمون ابی اش با ابرهای پنبه ایش به تمیزی آبش و ارامشی که این فضا داره 🍃 🌳🌤☁️🌊

    موضوع خیلی جالبی رو سرکار خانم شایسته عزیز مطرح کردند و بعدش توضییحات استاد در موردش من رو یاد ترسم از پرواز و سفر با هواپیما انداخت که این ترس باعث شد من خیلی از مسافرت هایی که میتونستم برم رو نرم و به نوعی همیشه خودم رو‌ توجیح کنم و لذت دیدن خیلی از جاهای مختلف رو از دست بدم، من کلن همیشه از کودکی ترس از ارتفاع داشتم وقتی مشغول به کار شدم به خاطر کارم یک وقتهایی باید با هواپیما سفر میکردم و از یک جایی به بعد ترسم از پرواز خیلی بیشتر و بیشتر شد جوری که تا اونجایی که میتونستم همیشه سعی میکردم یا با قطار یا با اتوبوس برم و کلی سختی به جون میخریدم که با هواپیما نرم و مواقعی هم که با هواپیما مجبور بودم برم همیشه چک میکردم که زمان پروازم از ۲ ساعت بیشتر نباشه و همیشه شب قبل از پرواز استرس داشتم و بیخوابی و وقتی که میرفتم فرودگاه اقا رنگم میپرید و استرس شدید تا وقتی سوار هواپیما میشدم و در طول پرواز که دیگه نگو هر وقت هواپیما تو چاله های هوایی می افتاد من همش میخواستم بپرم بغل کسی که کنارم نشسته بود و از شدت ترس یک فشار عصبی بالایی بهم وارد میشد و‌ باز دوباره تو پرواز برگشت همین داستان بود و شب قبلش از شدت ترس و اضطراب از پرواز نمیتونستم بخوابم و وقتی میرسیدم فرودگاه پاهام اصلن شل میشد و باز یک فشار عصبی و استرسی که واقعا عذابم میداد، به خاطر همین هم خیلی جاهایی که دوست داشتم سفر برم رو نمیرفتم به خاطر ساعت زیاد پرواز و از خیرش میگذشتم و همیشه وقتی خواهر کوچیک ترم رو میدیدم که چطوری به جاهای دور سفر میکنه، خودم رو توجیح میکردم که نه من فقط دوست دارم جاهای نزدیک برم و یا میگفتم من دلم میخواد از طریق کروز و راه دریایی به سفرهای دور برم و سفر هوایی اصلن تو مسافت طولانی چیزی نیست که من بخوام تجربه اش کنم اما خوب وقتی دیدم چه فرصتهایی رو دارم از دست میدم تصمیم گرفتم که برم تو دلش و کم کم زمان سفرم رو زیاد کنم، اولش برام سخت بود اما رنج سفر نرفتن به جاهای زیبا این انگیزه رو در من ایجاد کرد که اگر تا الان سالی یک بار فقط با هواپیما سفر میرفتی اونم مسافتی کمتر از ۲ ساعت، حالا بیا سالی ۲ تا ۳ بار برو و مسافتی که ۲ ساعت و نیم باشه، خلاصه من دل رو به دریا زدم و در سال ۲۰۱۹ چند تا سفر هوایی رفتم که بین ۲ تا ۲ ساعت و نیم پرواز بود البته بگم که هنوز ترس دارم اما سعی میکنم کنترلش کنم و هنوز باید تکاملم رو طی کنم چون واقعیتش هنوز هم میترسم اما الان با ایمان خیلی قویتری خودم رو به خدا میسپارم و میرم تو دلش با اینکه بازم ترسها به سراغم میاد اما خوب امیدوارم همینطوری ادامه بدم و به امید خدا بر این ترسم غلبه کنم به صورت کامل، جوری که بتونم به هرجای دنیا بدون ترس از پرواز برم و ایشالا بعد از این داستان پندمیک برای خودم یک هدف گذاشتم که یک سفری که ساعت پروازش بین ۴ تا ۵ ساعت باشه برم تا این ترس تو وجودم هی کمتر و‌کمتر بشه و توکل و ایمانم به خدا بیشتر و بیشتر تا جوری خودم رو به خدا بسپارم از این به بعد که اب تو دلم تکون نخوره 😁

    در پایان باز دوست دارم از استاد عزیز و سرکار خانم شایسته عزیز سپاسگزاری کنم برای به اشتراک گذاشتن اینهمه زیبایی از بهشت برینشون در کنار این اگاهی های ناب و میلیون دلاری برای همه ما همسفران عباس منشی، همگی در پناه الله یکتا شاد، سالم، سلامت، خوشبخت و ثروتمند در دنیا و اخرت باشید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  7. -
    حبیبه گفته:
    مدت عضویت: 1983 روز

    سلام به استاد نازم دوست دارم استاددددددد من قربون اون خنده هاتون برم اون تیشرت ناز نازیتون و سلام به مریم عزیزم که اینقدر زیبا و قشنگ فیلمبرداری میکنه

    وای استاد من این فایلو دیدم واقعا کیف کردم حس کردم منم انگار داخل ابم واقعا

    _من خیلی ترسو بودم تو زندگیم خیلی خیلی و اینا باعث میشد من خودمو توجیه کنم و بار ها و بارها اینکار باعث میشد من دیگه برا هرچیزی خودم توجیه کنم

    ۱-من خیلی و فجیهانه ارایش میکردم تو سن ۱۴،۱۵سالگیم و تا ۱۷سالگی باهم بوده همش خودمو توجیه میکردم من برا خودم ارایش میکنم دلم میخواد خوشگل باشم برا خودم (یه رژو ،یه کرم دیگه ارایش حساب نمیشه ،😹)دیگه اگر بگم از توجیهاتم برا این مورد خندم میگیره

    ۲_من خیلی دلم میخواست به سمت جنس مخالفمم برم ببینم چجوریه و هر دفعه فراتر از مرز میرفتم و بارها ضربه های شدید عاطفی و روحی و جسمی میخوردم همشم میگفتم این تقصیر جامعه دختر پسر جدا کردن این (تقصیر مادرمه این تقصیر فلانه بهمانه )یکی نییست اون زمان به من بگه تو مرز هارو رد میکنی جامعه چیکارت داره هزاران توجیه می اوردم پسرا ایرانی دست پا شلن پسرا خارجی فلانن خب فرهنگ فرق میکنه دلیل نمیشه که تو اینکارارو بکنی و الان اینقدر ارزش خودمو میدونم که با هر کسی رفت امد نکنم و مرز های دوستیو رعایت کنم که ضربه شدیدی نخورم و وقتی به نکات مثبت فکر میکنم در مدار درست تری قرار دارم به شکر خدای یکتا

    ۳_من عاشق شهربازی بودم میترسیدم سوار وسایل بشم همش سوار یه وسیله میشدم اونم مال بچه ها ۱۰تا ۹سال بود منم ۱۵سالم بود و خواهرمم از من یکم بچه تر بود و اونم میترسید همش اسرار داشت که باهم سوارشیم ولی من نمیتونستم واقعا میترسیدم و همیشه خودمو توجیه میکردم یکی همرام باشه یا وسایل اینجا داغونه من کرمان زندگی میکنم و میگفتم جمعیت کمه دیر به دیر سوار میشن معلوم نیست وسایل خوب یا بده و داخل مداری میرفتم دقیقا هم این اتفاقاتو فقطم من میدیدم و کاملا هم باورم شده بود که اره همین طور خلاصه من پا روی ترسم گذاشتم و سوار شدم کل بازی هارو سوار شدم بار ها و بارها و خیلی خوش حالمم که تونستم سوار بشم

    ۴_از حیوانات به شدت میترسم مخصوصا گربه و سگ سگو میتونم تحملش کنم یکم خیلی کم ولی گریه به شدتتتت میترسم دست بزنم بهش و مرغ هر نو ع حیونی دلم میخواد سگو بگیرم تو بغلم ناز کنم ولی میترسم این فایلو دیدم سعی میکنم انجامش بدم دلمم میخواد مدل بشم و اینکارارو باید انجام بدم و امیدورام که بتونم انجامش بدم💜

    از همه دوستان این سایتت ممنونم از صمیم قلبم که کامنت میزارن و تجربه های قشنگشونو میگن سپاس گزارم ازتون دوستتتون دارم 💜💜❤️❤️💕💕

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  8. -
    فاطمه نظافت گفته:
    مدت عضویت: 2210 روز

    واقعاچقدرلذتبخش این رابطه قشنگ شمادوتابزرگوارمن همیشه لذت میبرم نمیتونم هربارکه میبینم سریال رونگم درمورداین رابطه سالم که دوطرف علاوه براینکه همدیگه رودوستدارن چقدرزیبایی وپیشرفتهای باطنی هم روتحسین میکنن به زبون میارن واستادچقدرقشنگ میگن بااینکه اینقدرتجربه تواب پریدن لذتبخش بودهیچ وقت مجبورنمیکردن مریم بزرگوارروومن میخوام درموردتجربه خودم بگم درموردترسهام من همیشه ازاینکه بخوام بادوتابچه کاری روشروع کنم ودرامدی داشته باشم خیلی خودم روتوجیح میکردم ومیترسیدم والان یکساله که کارم روشروع کردم ودرامددارم وچقدرلذتبخشه که توخونه کناربچه هام درامدی هم دارم والان درحال حاضردرموردرانندگی خیلی خودم روتوجیح میکنم من گواهی نامم روگرفتم امامیترسم پشت ماشین بشینم وفکرمیکنم یه نفربایدبه من یادبده یامن خودم ماشین بخرم که رانندگی کنم چون همسرم وقتی پشت ماشینش میشینم غرمیزنه ومن این غرزدم روچون میترسم توجیح میکنم ولش کن بعداخودمون ماشین میخریم ویادمیگیریم درصورتی که ترسه ومن میخوام همینجامتعهدبشم که برم تودل ترسم ورانندگی رویادبگیرم وبشینم پشت ماشین ولذت ببرم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  9. -
    فاطیما گفته:
    مدت عضویت: 2205 روز

    سلام ب استاد عزیزم و مریم جون ک اینقدرررر راحت خود افشایی می‌کنه و ب ماهم یاد میده که چطوری بریم تو دله ترس ها

    عاشقتونم ک اینقدر لحظه ب لحظه ما رو تو خوشی ها لذت هاتون شریک میکنین و توی این فصل مارو هر روز به صورت رایگان با سرویس رفت و برگشت میبرید تفریح و گردش اونم کجاااااااا؟؟؟ امریکاااااا!!!میبرید ب بهشت رویایی تون

    واقعا چقدددررر لذت بردم انگار خودم توی اون آب چشمه شیرین بودم قشنگ حس میکردم که توی اون فضام!! و حستوتو دررررررک میکردم اونم با تک تک سلولهام!!!

    واااای ک چقدر شمارو و مخصوصا مریم جونه شایسته رو ک واقعا شایسته بهترین هاست تحسین کردم ب خاطر این شجاعتتون چون من خودم خوف کردم رفتین زیر خونه و داشتین با ما ب زبان تصاویر صحبت می‌کردین!!

    😍😍

    چقدر قشنگ بود این صحنه های ک از توی آب نشون دادین!!

    من که خیلی لذت بردم میخواستم برم کامنت بچه هارو بخونم گفتم بزار اول حسه خودمو بگم بعد!

    مااااچ ب کله هر دوتوووون¡!!!!!من از حیوانات خیلی ترس دارم ولی دارم روی خودم کار میکنم

    و ترس بعدی کامنت گذاشته در لحظس ک خیلی کمال گرایانه بهش نگاه میکنم ولی امشب گفتم چند خط مبینویسم ک فقط تشکر کنم ب خاطر اشتراک گذاشتن حس خوبتون با ما

    ممنون از هر دوی شما

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  10. -
    بهار گفته:
    مدت عضویت: 1670 روز

    سلام استادجونم من با اینکه فایلتونو ندیدم فقط تعریفشو از خواهرم و مادرم شدنیم میخوام بک چیزی بگم

    استاد من همیشه دلم میخواست رانندگی یاد بگیرم و با دیدن بچه دوسه سال کوچکتر من رانندگی میکنند میگفتم چرا من یاد نگییرم چرا بعد که باشکا اشنا بودم تحسین میکردم امروز موقعیت جور شد رفتیم تو جاده وسط جاده مامانم وایستاد گفت پیدا شو بشین پشت ماشین😑من گفتم مطمینی من تکاملمو طیی کردم😅استاد نمیخواستن بشینم ذهنم اومد که شروع کنه (چون علاقه نوشتم گفتم به من چه 😹)نشستم استاذ تا دنده ۴یاد گرفتم برم استاد کیف کیف کردم از مامانم از شما و خداوند متشکرم متشکرم متشکرم

    استاداینم بگم تو پرانتز (من سوار ماشین بودم به خدا گفتم خدایا. مامانم ماشین سواری یادم نمیده پدرم موتور سواری یاد نمیده خودت یکی بزار تو راهم من میخوام یاد بگیرم ((همیشه دلم میخواست سوار م)) و

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای: