دیدگاه زیبا و تأثیرگزار نسرین عزیز به عنوان متن انتخابی این قسمت:
با سلام خدمت استاد عزیزم و مریم جان
به نام خدایی که حامی منه در مسیر تغییر باورهام
خدا رو شکر که باز هم فرصتی فراهم شد تا با جریان سیال بهشت همراه بشم و از آگاهی هاش برخوردار
چه کردین مریم جان با همین تخم مرغ و گوجه ای که شاید خیلی ها اصلا توجهی بشون ندارن به عنوان داشته های ارزشند سالم اونم با ی خلاقیت .
قشنگ میشه عشق به نعمت های خداوند رو در این صحنه حس کرد. آنچنان با عشق کنار هم قرار دادین اینا رو که تششع انرژی عشق رو میشه دریافت کرد عشق به خود به دیگران به خداوند .اصلا خود خدا هم وقتی میبینه ی نفر اینقدر از داده هاش به زیبایی استفاده میکنه ذوق میکنه برای داشتن همچین بنده ای
یکی از تاثیر پذیرهای مهم من از سریال بهشت همین احترام به غذا هست .شاید باورتون نشه قبلن وقتی ی غذایی مثل گوشت و مرغ سر سفره بود من حس میکردم دارم غذای خوب میخورم و ی چیزایی مثل همین گوجه و تخم مرغ رو بهایی بهشون نمیدادم انگار که اونا نعمت نبودن .اما از وقتی با سریال بهشت آشنا شدم و عشق شما مریم جان در آشپزی کردن برای خودتون و دیگران رو دیدم بیشتر قدردان غذاها هستم حالا هرچی کی میخواد باشه
قبلنا وقتی آشپزی میکردم مخصوصا اگر غذای وقت گیری بود با حرص و عصبانیت درسش میکردم اما الان با آرامش و با عشق سعی میکنم درسشون کنم و واسه همین هم بیشتر مواقع خوشمزه میشن .
همین ی رفتاری که من از شما یاد گرفتم دید من رو به آشپزی عوض کرد به غذاهایی که به عنوان نعمت سر سفره قرار میگیرن
آدمی که حالش خوب باشه حتی وقتی ی نیمرو هم میخوره اونقدر به دلش میشینه که شاید ی کباب دنده هم در اون لحظه ای که حالش خوبه این حس رو توش ایجاد نکنه و بر عکس آدمی که حالش بد باشه حتی کباب هم تو دهنش مزه نمیده
وقتی این حاله خوبه از درون باشه و به ی چیز بیرونی گره نخورده باشه فرقی نمیکنه غذای بیرون رو سفر چی باشه چون در هر صورت برای اون خوشمزه اس
ی چیزی دیگه ای که توی غذا خوردن شما دو عزیز برای من درس داشته و داره همین تحسین کردن و سپاسگزاری به خاطر وجود هر نوع غذاییه و تفوت قایل نشدن بین نعمت های خداست و البته سپاسگزاری از کسی که اون غذا رو تهیه کرده .شیاد بازم باورتون نشه استاد که من قبلن به خطار وجود غذا روی سفره از دیگران تشکر نمیکردم اما از بعد از آشایی با شما و مریم جان این خصلت خوب رو هم در خودم ایجاد کردم که از ته دلم صمیمانه سپاسگزاری کنم
من عاشق این ظرفهای ساده و شیک مخصوصا این قاشق چنگال های شما شدم و دوست دارم داشتنشون رو تجربه کنم
سادگی توی همه چیز شما داره موج میزنه سادگی که راحتی و کاربرد مفید الویت اولشه سادگی که از بی نیازی شما نشات میگیره نه از فقر شما
راستی ساده زیستی در عین ثروتمندی هم درس دیگه ایه که من با بودن با شماها بهش پی بردم .همیشه وقتی میشنیدم پیامبرا و اماما ساده زیست بودن به خاطر ورودی های غلط ساده زیستی با فقر مترادف شده بود توی ذهنم اما از زمانیکه با شما آشنا شدم تازه فهمیدم یعنی چی . تازه فهمیدم که هرچی ثروتمندتر بشی زرق و برق دنیا در نظرت کمرنگ تر میشه چون اصل رو درک کردی و اون رو به تمام جنبه های زندگیت تسری میدی .اصل در غذا خوردن لذت بردنه که این لذته از اون احساس آرامش درونی منشا میگیره از اون حس خوبه که دورنیه نه بیرونی حالا ظرف شما هرچی میخواد باشه .
البته میدونم که این ظرف های استاد هم گرونقیمتن .اما دل نبستن و نچسبیدن به اون فرعیاته که اینجا داره خودش رو نشون میده
این نکته آشپزی هم که دیگه نور علی نور بود. چه رنگ و لعابی پیدا کرده این فسنجونه نوش جانتون
جالبه من فکر میکردم که شما ماند ه های غذا رو دور میزین چون چون چند بار دیده بودم که اینکار رو در مورد سوپ ها انجام دادین اما الان دیدم در مورد فسنجون این اتفاق نیفتاده و فهمیدم که اشتباه فهمیدم
ی نکته ای که همین جا باز یادم اومد در مورد اعتقادات مذهبی اشتباه توی جامعه ماست .شاید باورتون نشه ولی چند روز پیش خواهرم در مورد یکی از دوستاش صحبت میکرد که میگفت غذای مانده از شب یا روز قبل رو نمیخورن چون باورشون اینه که پیامبر گفته غذای مانده نخورین !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! وقتی من این حرف رو شنیدم به عمق باورهای اشتباه مذهبی مردممون پی بردم که در 1400 سال پیش دارن زندگی میکنن و چسبیدن به فرعیاتی که توی اون زمان مطرح بوده و الن مصداقی نداره .اینجا قشنگ یاد حرفهاتون استاد در مورد جدا نکردن قرآن از شرایط و زمانه ی پیامبر افتادم
سلام به استاد عزیزم در سریال زندگی در بهشت
بفرما استاد جان ما هم منتظر بودیم ببینیم جریان درون بچه چی شد
ماشالا چه خوشتیپ شدین استاد جان
یعنی قشنگ اینجا یادم اومد که شما کلا آدمی هستین که اهل صحبت کردنین هم با خودتون و هم با دیگران و همیشه هم صحبت هاتون در جهت مثبته حتی اگر در مورد ی چیز به ظاهر ناخوشایندی باشه باز هم به سمتی سوقش میدین که توجه هم خودتون و هم مخاطبتون بره روی نکات مثبت
اتفاقا امروز توی دوره عزت نفس جلسه هفتم شما داشتین میگفتین که به جای آهنگ گوش دادن و…… همیشه با خودتون صحبت میکردین و میکنین و همین صحبت کردنه باعث شده شناختتون نسبت به خودتون بیشتر بشه و تصمصات اساسی رو توی زندگیتون سرعتر و راحت تر بگیرین. امروز من فهمیدم که این صحبت نکردن با خودم در مورد کارهایی که انجام میدم و این شناخت نداشتنه از خودم سالهای سال من رو در شک و تردیدهای خفه کننده باقی گذاشته بود و تازه امروز فهمیدم که یکی از پاشنه آشل هام همینه
بله به ما هم خوش گذشت استاد جان توی این سفر و کلی لذت بریدم همراه با شما
تحسین میکنم استاد شما رو که اینقدر روی ذهنتون کار کردین روی کنترل ذهن که استاد شدین توی این زیمنه که وقتی همچین اتفاق هایی براتون می افته خیلی زود میتونین حال خودتون رو خوب کنین
اینجا یاد صحبت هاتون افتادم استاد که کنترل ذهن به این معنی نیست که ما همیشه حالمون خوب باشه چون ما انسانیم و هیچوقت باورهای صد درصد خالص نداریم بنابراین طبیعیه که بعضی وقتها احساسمون بد بشه اما مهم نموندن توی احساس بده و هرچی کمتر توی احساس بد بمونیم یعنی در کنترل ذهن موفق تر هستیم و این اون چیزیه که من داریم این روزها تمرین میکنم
سپاسگزار داشته ها بودن به جای رفتن تو غم از دست داده ها شاید پیام اصلی این فایل برای منه چون این یکی دوروزه با ی تضاد کوچیک مواجه شدم بودم که شیطان میخواست نجواها رو شروع کنه اما این حرفها و آگاهی های شما بود که با مرور کردنشون به من کمک کرد که توی احساس بد نمونم و بتونم ذهنم رو کنترل کنم .
واقعا کار آسونی نیست این جوری رفتار کردن و عمل کردن اما وقتی به اندازه کافی تکرار بشه و به قول شما جزیی از شخصیت آدم بشه اونوقته که راحت تر میشه همین چیزی که ما داریم از شما میبینیم
چقدر حواستون به همه چی هست استاد که ی لحظه متوجه شدین مریم جان دارن اذیت میشن و جویای موضوع شدین که خوشبختانه مساله ی مهمی نبود
این رابطه عاشقانه و توام با احترام شمام آرزوست
این نکته ای که شما در مورد درون گفتین استاد که آب و شیشه رو درک نمیکنه منو یاد حرفهاتون انداخت که چیزهایی که بشر اختراع میکنه با وجود پیشرفتی که هوش و دانش بشری داشته اما به سبب انسان بودن و مطلق نبودنش همیشه ی نقص داره و هیچ چیز کاملی توی دنیای مادی وجود نداره . این درون با تمام قابلیت هاش این نقص رو هم داره که همین خودش تبدیل میشه به ی تضاد و از دل این تضاد باز هم پیشرفت های بیشتری حاصل میشه برای بهبود دادنش
این جریانات درون من رو یاد حرفاتون انداخت استاد که برای عباس منش خیلی راحته بره ی نفر رو بیاره که کارهاش رو انجام بده هم پولش رو داره و هم آزادیش رو . میتونه ی صندلی بزاره کنار دریاچه و دستور بده برن براش بگردن .اما مساله اینه که اون دوس داره حرکت کنه دوس داره تجربه کنه دوست داره بهبود بده خودش رو و دنیای اطرافش رو .همین باوره که شما رو میبره به جستجو کردن در دریاچه کاری که خیلی به نظر سخت هم میاد و در جریان این حرکت کردنه هست که تجربه های جدید زیادی رو تجربه میکنه و بزرگتر میشه
و نکته ی مهمش اینه که عباس منشی که اینهمه روی خودش کار کرده هم ی انسانه و ترس ها به سراغش میان اما با وجود ترسی که داره قدم ورمیداره و میره جلو چون باور داره که خداوند در هر شرایطی حامی اونه و ازش حمایت میکنه اما در عین حال تسلیم و سرسپرده اس به همون خدا .تسلیم جریان هدایتش .کاری که فکر میکنه درسته رو انجام میده و بقیش رو میسپره به اون جریان و رها ست و نمیچسبه به ی راه حل خاص
چقدر وقتی داشتین تعریف میکردین ترس وجود من رو هم گرفت
چقدر یادآور داستانتون توی اون باغ کنار قبرستان بود یادآور ایمان راستینی که نشون دادیدن و بر ترستون غلبه کردین و از چادرتون اومدین بیرون
و چقدر ما هم داریم یاد میگیریم شجاع بودن و نترسیدن رو از شما. همین امروز بود که میخواستم ی کاری رو انجام بدم اما ترس وجودم رو گرفته بود در حدی که میخاستم بی خیال اون کار بشم و به دامادمون زنگ بزنم بیاد اون کار رو انجام بده اما مدام حرفهای شما توی ذهنم مرور میشد که از هرچی میترسی باید بری تو دلش در حد چند دقیقه با خودم کلنجار رفتم که اون کار رو انجام بدم یا نه تمام وجودم داشت میلرزید اما بالاخره حرفهای شما کار خودش رو کرد و من اون کار رو انجام دادم و دیدم که اتفاق خاصی هم نیفتاد و خیلی راحت بود .
همین جا فایل رو استاپ کردم و با خودم فکر کردم که وقتی استاد میگه خدا کارهای من رو انجام میده این نیست که بشینه ی جا و کاری نکنه وخدا کرها ردیف کنه. عباس منش سمت خودش رو انجام میده حرکت میکنه قدم ورمیداره ایده هایی که بهش گفته میشه رو انجام میده حالا اگر نتیجه داد که خیلی خوب اما اگر نتیجه نده دیگه میسپاره به خدا و رها میکنه اگر قرار باشه انجام بشه میشه واگر قرار بشه انجام نشه هم نمیشه .
چه آگاهی های جالبی در مورد پیدا کردن اشیا شنیدم که تا حالا ازشون خبر نداشتم . خداییش این سریال بهشت منبع آگاهی های مفیده در زمینه های مختلف .خدا رو شکر که در مدار شنیدنش قرار دارم و اینا الکی نیست وقتی صاحب بهشت به منبع وصل باشه شاگردهاش هم به واسطه اون به منبع آگاهی ها وصل میشن بدون اینکه تلاش خاصی بکنن برای کسب اون آگاهی ها اون آگاهی ها بهشون داده میشه چون در مدارش هستن
این اتفاق و این دیدگاه االخیر فی ما وقع داشتن من رو یاد دوازده قدم اانداخت که وقتی ما توی مسیر درست باشیم و احساسمون خوب باشه هر اتفاقی که میافته به نفع ماست قشنگ اون تکرار و تاکید شما بر هر اتفاقی که بیفته رو خوب به یاد میارم و اون حال و احساس شما موقع بیان کردن این موضوع
و اینکه خیلی از اشتباهات ما ندانسته رخ میده و ما نباید خودمون رو سرزنش کنیم وحتی اگر دانسته هم باشه باید درسش رو بگیریم و نذاریم دیگه تکرار بشه
باز هم یادآوری آزادی مالی شما استاد داره بهم میگه که چقدر ثروتمند شدن با شکوهه
و اینکه دنیای مادی دنیای گذراییه پس نباید لذت بردن رو به تعویق بندازیم که موقع از دست دادن چیزی یا مرگ خودمون حسرت تجربه نکردنش رو بخوریم…
منتظر نظرات زیبا و تأثیرگزارتان هستیم.
برای دیدن سایر قسمت های این سریال، کلیک کنید
- نمایش با مدیاپلیر پیشرفته
- دانلود با کیفیت HD336MB21 دقیقه
به نام خدای روشنی ها
سلام استاد عزیزم و مریم بانوی خوش صدا امیدوارم حال دلتون عالی باشه❤️🙏
استاد تو قسمت قبلی سریال زندگی در بهشت وقتی گفتین درون بچه افتاده توی آب، دقیقن همین جمله رو با خودم گفتم : خدا میدونه که این اتفاق به ظاهر بد چه درسها و تجربه هایی تو دل خودش داره برای استاد، اینکه این همه مدت درون بچه همه جا هدایتی عمل کنه و اینجا دقیقن روی دریاچه ی خونه تون این اتفاق براش بیفته، جز تجربه های جدید و حرفهایی که به زندگی بهتر هم شما و هم ما کمک کنه، چی میتونه داشته باشه!!!!
و امروز که کنترل تلویزیون رو تو دستم گرفتم، آماده شدم تا سریال زیبای زندگی در بهشت رو ببینم، دقیقن آماده بودم تا این حرفها رو بشنوم از شما، اینکه در لحظه زندگی کنم، اینکه به چیزی اونقدر وابسته نشم که جدا شدن از اون به هر دلیلی برام عذاب دهنده و دردناک باشه تا حدی که من رو به احساس بد و به طبع مدار ناخواسته های بیشتر هدایت کنه، اینکه تو بدترین شرایط هم برای ایجاد احساس خوب به داشته های زندگی و اطرافیانم نگاه کنم…
اینها همه ی اون چیزهایی هست که به ظاهر همه مون قبولش داریم و انجامش میدیم اما زمانی که عمل همراه با تقوا، عمل همراه با ایمان میرسه، یه جورایی خودمونون رو گم میکنیم وقتی به خودمون میآییم که در مدار ناخواسته های بیشتر و بیشتر داریم دست و پا میزنیم.
هر بار که عید قربان میرسه و میبینم که مردم چه طور به جان حیوانات میافتند و به قول خودشون رسم الهی رو دارن انجام میدن دلم میگیره، دلم میگیره از این همه جهل و نادانی، دلم میگیره از اینکه ما خدا رو تو یه سری جهالتها داریم دنبال میکنیم، حال اینکه خدا به ابراهیم اینگونه خواست بگه که وابسته نشو، دل نبند به هیچ چیز و هیچ کس حتی فرزندت که برای تو واز وجود توست، این دنیا فانیه یعنی این دنیا رهگذره اونقدر زیبایی و خوشی درش هست مثل تولد فرزندت، مثل رسیدن به عشقت، مثل پرواز در آسمان…. اما قرار نیست که تو غرق در این لذت ها بشی و از اصل وجودیت خودت غافل بشی، قرار نیست که تو غرق در این خوشی ها بشی و از خدای خودت و راهی که اومدی و رسالتت دور بشی.
خدا تو اون حالت خواست به ابراهیم نبی این درس رو بده درس وابسته نشدن ولی ما محو این اتفاقات شدیم که تو اون زمان و در اون مکان خاص و با اون شرایط خاص بوده و اتفاق افتاده واون گوسفند رو قربانی کردند ولی الان شرایط با هزاران سال قبل فرق میکنه و متاسفانه ما متوجه نیستیم و نمیخواهیم به خودمون بیاییم😔مثل رفتن به معراج حضرت محمد که در یک روز جمعه اتفاق افتاد و الان جمعهها شده برای ما مقدس، انگاری که خدا بقیه روزهاش رو با عشق نیافریده و فقط جمعه روزی هست که خاصه، چرا چون حضرت محمد روز جمعه به معراج رسیدن😔مگه همه ی ما یک روز بدنیا اومدیم یا همه ی ماهایی که اینجا هستیم تو یک روز خاص مثل جمعه هدایت شدیم و برای همینه که اینجاییم😣چرا به اسم دین یک مشت جهالت رو به ذهنمان خورانیدیم، بدون اینکه درس اون اتفاق و حادثه رو بفهمیم و درک کنیم….
این اتفاقاتی که در این چند روز برای شما افتاده گوشه ای از اون مثال رو یادم آورد، وابسته نشدن تا حدی که از دست دادن اون چیز یا اون کس ما رو ببره به ناله، گریه، حال بد، کفر گفتن و ناشکری کردن که اینها همون گناهانی هست که از طرف خدایمان بخشودنی نیستند.
خیلی وقتا میشه که ناخواسته گمراه میشیم و میچسبیم به فرع به جای اینکه اصل رو ببینیم و درکش کنیم. نبود مرغ ها و خروس اصلی شما و از همه مهمتر جو پهلوون قصه ی ما، من رو یاد این انداخت که به راستی زمانی که چیزی رو از دست می دهیم چیزی که برای ما ارزشمند و دوست داشتنی بوده هم، میشه باز به جلو نگاه کرد و با مرور خاطرات خوبی که با اون موردی که حال از دستش دادیم، در ذهنمان، یاد و خاطرش رو جاودانه نگه بداریم و نه برای از دست دادنش ناراحتی کنیم بلکه برای روزهای خوبی که باهاش گذروندیم شکر گذار باشیم و باز هم شما در عمل بهمون نشون دادین که میشه تمرکز کرد روی نقطه ی درست و اصل و از فرع شناخت🥰❤️🙏
و درس دیگه ای که این قسمت برامون داشت اینه که: توکل داشتن، نهایت تلاش فردی خودمون رو انجام دادن و در نهایت تسلیم اون قدرتی که حاکم بر کل جهان است، بودن.
چیزی که اگه این اتفاقات نمیافتاد نمیتونستیم به عینه و تا این حد واضح ببینیمش، وقتی شما تا اون مقدار هزینه کردین برای حرکتتون و برای تلاشی که شاید بتونین درون بچه مون رو پیدا کنین اما در نهایت و تو دل تمام اون راه سختی که براتون ناشناخته، ترسناک و… بود با خدا حرف زدین و از او کمک خواستین، این یکی دیگه از بزرگترین قوانین بود که دیدیم و شنیدیم.
یه وقتایی میشه که یه سری اتفاقات برامون تو زندگی رخ میده و ما خیر و یا شر بودنش رو نمیتونیم درک کنیم اما اینکه همیشه نگاه خیر داشتن، نگاه مثبت داشتن به هر اتفاقی و اینکه قراره اون اتفاق ما رو به سمت بزرگتری از هدایت ببره، تا چه حد میتونه بهمون کمک کنه رو به عینه دیدیم.
چند روز تلاش شما برای غواصی زیر دریاچه ای که هیچ شناختی بهش نداشتین، چند روز تلاش و گشتن دنبال سوزن تو انبار کاه اما امید داشتن،هزینه کردن برای چیزی که نمیدونید آیا جوابگو باشه یا نه، اما شما تا حد نهایی تلاشتون رو گذاشتین، در آخر اومدین و با تمام اون شرایط از تجربه هایی که داشتین از ترسی که پا روش گذاشتین و از احساس خوبی که تو دلتون حفظش کردین برامون حرف میزنید و این یعنی اینکه شما به اصل وصلین و در هر حال، احساس خوب خودتون رو حفظ میکنید، من به شما افتخار میکنم و به خودم که تو مسیر هدایت قرار گرفتم و با شما همراه شدم تو کشتی نوحی که مقصدش بهشت برین خدا بر روی زمینه نه بهشت خیالی و….
استاد تبریک میگم بهتون، تبریک میگم بابت این حد شجاعت، جسور بودنتون، خدا میدونه تو اون دل تاریکی دریاچه، هر بار که پاتون شیء ای ناشناخته رو لمس میکرده چه ترسی رو به جان خریدید و در آخر مثل همیشه سربلند بیرون اومدین و همچنین تبریک میگم به مریم بانوی مهربانم که با شجاعت و مثل یک شیرزن، مثل همیشه همراه شما، کنار شما بودند و پا به پای شما حرکت کردند 👏👏👏👏
و تبریک میگم بابت درون بچه ی جدیدمون که قراره باز هم برای ما و به عشق ما تصاویر، ویدئو های ناب بگیره🥰❤️
در خیال کودکانه ام صحنه ی جرم اون حیوانات وحشی به مرغها رو اینگونه تصور کردم که: یک روز قشنگ پاییزی درست مثل روزهای دیگه، در بهشت قصه ی ما شروع شده بود. آفتاب به طرز عاشقانه ای بر زمین می تابید و ابرهای پنبه ای در آسمان می چرخیدند. بوی چمن هایی که با شبنم صبحگاهی خیس شده بودند، به مشام آقا جو قصه مون میخورد. اونقدر طلوع خورشید دلبرانه بود که جو تصمیم گرفت تا در اون حال و هوا مدیتیشنی انجام دهد.
مرغهای بهشت ما مثل همیشه مشغول تمیز کردن بهشت بودند، مرغ تپلی متوجه حرکت چیزی در اون سمت بیشه شد، با خودش گفت یعنی چی میتونه باشه؟! کمی جلوتر رفت اما آن موجود ناشناخته باز هم فرار کرد و در دل بوته ها پنهان شد.
مرغ تپلی با خودش گفت :نه اینجوری فایده ای نداره من باید برم کمک بیارم و بدو بدو اومد پیش مرغ خانومی های دیگه و گفت: چرا نشستید که یه موجودی به بهشتمون اومده، من اون رو تا به حال ندیدم اگه نجنبیم و از اینجا بیرونش نکنیم حتمن حتمن به جوجه ها آسیب میزنه، اینجوری بود که مرغ خانومی ها چادراشونو زدن زیر بغل و با ملاقه، چلاقه دست جمعی حرکت کردند به سمت بیشه ها، دیری نگذشت که یکدفعه صدای جیغ و فریاد خانوم مرغی ها کل بهشت رو پر کرد.
آی کمک کنید، خوردنمون، بردنمون، به دادمون برسید……
آقا مرغه که داشت چرت نیم روزیش رو میزد یه دفعه با صدای مرغ خانومی ها از جا پرید به دور و برش نگاهی کرد و دید بله انگاری که یه دردسری رخ داده شتابان اومد پیش آقا جو پهلوون قصه ی ما، گفت : آقا جو، آقا جو چرا نشستی که دارن حیثیتمون رو میبرند.
جو پهلوون همینطور که آروم چشماشو باز میکرد لبخندی زد و گفت :چی حیثیتمون، اون دیگه چیه؟!
خروس خان گفت :بابا تو هنوز زوده که این تیکه های خروسی ما رو یاد بگیری بیخیال ولش کن.
و بعد ادامه داد: پاشو پاشو دست بجنبون که مرغا رو خوردن و بردن….
جو از جا بلند شد و بادی به غبغبش انداخت و گفت چی گفتی؟! مرغامون رو بردن؟! کدوم از جون خود سیر شده ای جرأت کرده که به مرغ خانومی های محل ما چپ نگاه کنه!؟
خروس خان گفت: نمیدونم ولی همین چند لحظه ی پیش صدای جیغ و دادشون کل بهشت رو پر کرده بود، اینجا بود که جو پهلوون یه بادی به خودش کرد و گفت بزن بریم تا دل و جیگرشو در بیارم بعد آب دهنش رو تو گلوش حبس کرد و بدو بدو در حالی که پاهاشون لای همدیگه گیر میکرد به سمت بیشه ها دویدند.
اما از اونجایی که روباه های قصه ی ما گروهی حمله کرده بودن تا متوجه شدند که جو پهلوون و خروس خان دارند میان، نقشه ای ریختند و توی یه دایره مانند قائم شدند تا گروهی حمله کنند و اینجوری بود که آقا خروس و جو پهلوون هم رفتند پیش خانوم مرغی های مهربون قصه ی ما…😔😣
اما این قصه تموم نشده بود و روباها با خودشون فکر کرده بودند که چه خوب یه بهشت پیدا کردند پر از مرغ، خروس و هر چقدر که دلشون بخاد میتونن بیان و از بهشت ما ببرند، بخورند و کسی به کسی هم نیست.
اونور دشت جوجه ها و مامان مرغی های دیگه به همراه جیلی خانوم وحشت کرده بودند و نمیدونستن که باید چیکار کنند.
اما ناامید نشدند مرغها رو به جیلی خانوم باهوش کردند و گفتند : جیلی جان یه فکری بکن، ما چطور میتونیم از دست این مزاحم ها نجات پیدا کنیم؟! جیلی خانوم با هوش و زکاوتی که داشت کمی فکر کرد و جواب داد: خانوم مرغی ها، آقا خروسه و جو پهلوون برای این شکار شدند که از منطقه ی امن خارج شده بودند و بی فکر عمل کردند، حالا ما تنها کاری که باید انجام بدیم اینه که، تو منطقه ی امن یعنی نزدیک خونه بمونیم، جایی که روباه ها ترس اومدن به اونجا رو دارن، جایی که حضور پهلوونهای اصلی بهشت یعنی استاد و مریم جان رو نشون میده و بعد رو به جوجه ها گفت، ما باید خیلی خونسرد عمل کنیم انگاری که استاد و مریم جان اینجا هستند اگه بترسیم اونا ترس ما رو احساس میکنند و اینجوری ما بازنده ایم.
وقتی روباها اومدن توی بهشت دیدند که مرغها و جوجه های دیگه خیلی آروم مشغول قدم زدن و دونه خوردن هستن انگاری که تازه آدمهای توی بهشت براشون آب و دون گذاشتند تازه جیلی خانوم و اردکها هم رفته بودن پشت در خونه و اونجا لم داده بودن.
روباها با خودشون گفتند : این آرامش اونا تو این شرایط نشون میده که صاحبان این بهشت توی خونه حضور دارن و نشستن اردکها و اون بوقلمون پشت در هم نشان از حضور اونها توی خونه رو داره پس بیخیال تا همین جا کافیه بریم و دوباره با یه نقشه ی دیگه بیاییم و یه دل سیر غذای چرب و نرم بزنیم بر بدن.
و به این صورت بود که اونا تونستن جون سالم به در ببرند با غلبه بر ترسشون و امید به اینکه میتونند و قدرتش رو دارند که یه جوری از توی این شرایط به وجود اومده نجات پیدا کنند.
این تصور کودک درون من از این حادثه بود که خواستم براتون بنویسم استاد😊🤭
استاد مثل همیشه عاشقتونم، عاشق شما دو نفری که هر روز بهم انرژی میدین برای حرکت محکمتر و قاطعتر به سمت هدفهایم و از خدای منان براتون بهترینها رو میطلبم، دوستتون دارم و به خدای بزرگ میسپارمتان….
به امید دیدار🥰❤️