سریال زندگی در بهشت | قسمت 232 - صفحه 1
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2021/12/abasmanesh1.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2021-12-06 07:30:232024-08-27 06:24:47سریال زندگی در بهشت | قسمت 232شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ
وَلَقَدْ جَعَلْنَا فِی السَّمَاءِ بُرُوجًا وَزَیَّنَّاهَا لِلنَّاظِرِینَ ﴿١6﴾
به راستی که ما در آسمان، برج هایی قرار دادیم و آن را برای بینندگان [به شکل صورت های فلکی] آراستیم.
وَحَفِظْنَاهَا مِنْ کُلِّ شَیْطَانٍ رَجِیمٍ ﴿١٧﴾
و آن را از هر شیطان رانده شده ای حفظ کردیم.
إِلَّا مَنِ اسْتَرَقَ السَّمْعَ فَأَتْبَعَهُ شِهَابٌ مُبِینٌ ﴿١٨﴾
مگر آنکه دزدانه بشنود، که شهابی روشن او را دنبال می کند.
===================================
خدای عزیز و شیرین و دلبرم،آبی آسمون بیکران،حرکت ابرهای پنبه ای سفید،موج های آروم دریا،بینایی چشم هام،مدیر نظم ضربان قلبم،دستانی که مینویسه،من، به هر خیری که از سمت تو به من برسه فقیرم،کمکم کن تا بعد مدت ها بهت وصل بشم و با عشقت بنویسم که من اونیم که به تو،به نور تو،به صلات تو،به عشق تو،به پرستش تو،به بندگی تو محتاج و فقیر و نیازمندم،توحید من،تموم سرمایه ی زندگیم،من رو با تموم ضعف و بندگی ناقص و ایمان نصفه و نیمه م بپذیر و اجازه ی وصل شدن صادر کن…
دَردَم از یار است و درمان نیز هم
دل فدایِ او شد و جان نیز هم…
این که میگویند آن خوشتر ز حسن
یار ما این دارد و آن نیز هم…
===================================
سلام به استاد عباسمنش عزیزم
سلام به استاد شایسته جانم
سلام به رفیق های غار حرا
امیدوارم حال دلتون عالی باشه و قلب سلیمتون متصل به نور الله و در حال برداشتن قدم های تکاملی به سمت توحید بیشتر و بیشتر …
استاد شایسته جان،یک وقتایی حس میکنم شما تو پرادایسوقتی میخوای بیای یک فایل آپلود کنی روی بنر سایت،از خدا میپرسی به نظرت الان سعیده احتیاج داره چیو ببینه؟به چی گوش بده؟ بعد خدا هم به شما میگه فلان فایل!
بعد من این سر دنیا صبح تا چشامو باز میکنم مثل همیشه میپرم تو سایت که ببینم خدا از دستان نازنین شما چی برام فرستاده و همیشه شگفت زده میشم …همیشه …
اگر طبق همون تصور استاد بگم خدا یک آدم خیلی بزرگ و قوی ویک دوش بززززرررگ داره برای نشستن تموم آدم ها روی دوشش…من فکر میکنم هرجا شما و استاد نشستید من پشت سرتونم:)انقدر که تموم زندگیم با برنامه های شما هماهنگ شده…
واقعا چه کسی میتونه اینجوری برنامه ریزی کنه؟از پس کدوم عقل انسانی برمیاد ؟!
هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ ۖ وَهُوَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ
ازتون ممنونم بینهایت،خیلی احتیاج داشتم صحبت های استاد رو درمورد تغییر بشنوم که جهان یک جهان ایستا نیست،یک جهان متغیره و ما هم اگر میخوایم باهاش هماهنگ باشیم همواره باید در حال بهبود باشیم …
همون اصل بهبود گرایی که از شما تو دوره حل مسئله یاد گرفتم،همون دوره که حق استادی شمارو به گردن من گذاشت…دوستت دارم استاد شایسته ،از ته قلبم
اتفاقا وقتی داشتم فیلم رو نگاه میکردم و شمارو در حین کار میدیدم خیلی دلم میخواست اونجا بودم و بهتون میگفتم اذیت نمیشی که هرچی میپوشی بهت میاد؟اذیت نمیشی انقدر قشنگی خداوکیلی؟
خلاصه که تموم ویژگی های مثبتت و زیبایی هات،و روح لطیف و قلب مهربونت،نوش جان استاد ابراهیم نشانم:)
مرسی که هستی تا این جهان توحیدی همیشه بهبود پیدا کنه و نور الله رو از دستان نازنینت به جان ما برسه…
آلمست هیچی ایده ای برای اینکه چی میخوام بنویسم ندارم،جز یک قلبی که من رو دعوت به نوشتن کرد ،وقتی از قرآن هدایت خواستم صلاتم رو با کدوم آیه ها شروع کنم منو برد سروقت سوره ی حجر،خداوکیلی تو آسمون ها چه خبره؟این هینت هایی که خدا توآیه ها میده،اصلا در عقل محدود ما نمیگنجه …حتی تصورش هم نمیتونیم بکنیم اون بالاها،چه خبره!
برای همینکه خودش تو سوره ی غافر میگه:
لَخَلْقُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ أَکْبَرُ مِنْ خَلْقِ النَّاسِ وَلَٰکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لَا یَعْلَمُونَ
قطعاً آفرینش آسمانها و زمین بزرگتر [و شکوهمندتر] از آفرینش مردم است، ولى بیشتر مردم نمىدانند.
این روز ها خیلی هدایتی کنار فایل های دوازده قدم و دانلودی ها و نشانه ی روزانه م،قلبم منو دعوت کرده به شنیدن دوباره جلسات دوره ی عشق و مودت …
حتی اونجا هم استاد میگه خدایی که داره این کهکشان ها رو مدیریت میکنه،این ماه و زمین و خورشید و مشتری …
نمیتونه روابط تورو هماهنگ کنه؟بابا تو روی خودت کار کن،خدا خودش بقیه ی کار هارو انجام میده،در مقابل مدیریت این کیهان و کهکشان ها،مدیریت زندگی تو،براش تیله بازی هم نیست! تو چقدر بهش اعتماد داری ؟تو چقدر تسلیمی ؟!
تسلیم !
تسلیم !
تسلیم !
چقدر این واژه ی آرامبخشیه،چقدر قدرتمنده،چقدر کارسازه!
خدا تو سوره آل عمران میگه:
إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلَامُ ۗ
دین در نزد خدا، اسلام (و تسلیم بودن در برابر حق) است.
بعد تو همون سوره به حضرت محمد میگه:
قُلْ صَدَقَ اللَّهُ ۗ فَاتَّبِعُوا مِلَّهَ إِبْرَاهِیمَ حَنِیفًا وَمَا کَانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ
بگو: «خدا راست گفت، پس، از آیین ابراهیم که حقگرا بود و از مشرکان نبود، پیروى کنید.
بعد خود حضرت ابراهیم در پاسخ به الله میگه:
إِذْ قَالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ ۖ قَالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعَالَمِینَ
و پروردگارش به او گفت: تسلیم شو. گفت: من در برابر پروردگار جهانیان تسلیمم.
امام علی میگه :
وَ قَالَ : لَأَنْسُبَنَّ الْإِسْلَامَ نِسْبَهً لَمْ یَنْسُبْهَا أَحَدٌ قَبْلِی الْإِسْلَامُ هُوَ التَّسْلِیمُ وَ التَّسْلِیمُ هُوَ الْیَقِینُ وَ الْیَقِینُ هُوَ التَّصْدِیقُ وَ التَّصْدِیقُ هُوَ الْإِقْرَارُ وَ الْإِقْرَارُ هُوَ الْأَدَاءُ وَ الْأَدَاءُ هُوَ الْعَمَلُ
و آن حضرت فرمود: اسلام را آنچنان معنى کنم که احدى پیش از من به این صورت معنا نکرده باشد: اسلام همان تسلیم بودن، و تسلیم همان باور، و باور همان قبول کردن، و قبول کردن همان اقرار، و اقرار همان ادا نمودن، و ادا نمودن همان عمل کردن است
استاد عباسمنش هم یک فایل توحیدی بی نظیر میزاره به اسم:
تسلیم بودن در برابر خداوند
چه کرد با من این فایل …چه کرد با من این تسلیم بودن …
امروز نشسته بودم جلوی پنجره خونه و محو زیبایی های دریا و آسمون آبی و به آهنگ عشقِ کوفی گوش میدادم …وسط آهنگ صدای اذان هم از گوشی پخش شد …
بی تابم با جانم چه کردی
در کارت حیرانم چه کردی
دیدی با ایمانم چه کردی جانانم
راهی بی پایان داری ای عشق
در رگ ها جریان داری ای عشق
با سرها پیمان داری ای عشق میدانم
الله اکبر…..الله اکبر
من پریشانم از آن زلف در باد
در دلم نینوایش نغمه سر داد
شوق آن عطر گیسو مرا میخواند
او ز هر سو به آن سو مرا میخواند
او مرا او مرا او مرا میخواند می آیم
الله اکبر…..الله اکبر
لذت توحید،لذت عشق بازی با خدا،لذت قمار با الله رو با هیچی عوض نمیکنم …
امروز براش توی دفترم نوشتم …خدایا این خونه و زندگی و بچه و خانواده که هیچ …این جسم که هیچ …حتی روحم هم مال خودم نیست …مال شماست…به چی بنازم؟به چی مغرور بشم؟چرا تسلیمت نباشم؟چرا توکل نکنم؟
من چی بودم اصلا ؟
چه موجودیتی داشتم؟
کی سلول به سلول منو ساخت؟
کی هدایت کرد چشم و گوش و قلبم سرجاش قرار بگیره؟
کی از روح خودش در من دمید؟
کی سی و یک سال به من عمر داد؟
اینکه الان گوشه ای از یک آرامگاهی توی خاک نخوابیدم لطف کیه؟
چطور میتونم ناسپاسی کنم؟
چطور میتونم رحمتت رو نبینم؟
چطور بهت توکل نکنم؟
گفتی از کارت انصراف بده،گفتم چشم
گفتی برو کیش گفتم چشم
گفتی باید بری این کار رو یاد بگیری گفتم چشم
گفتی این خونه رو اجاره کن گفتم چشم
گفتی بچه ها رو نیار گفتم چشم
گفتی با همین حقوق بساز و از مدیرعاملت هیچ درخواستی نکن گفتم چشم
گفتی و گفتم چشم …
اما دستور آخرت برام خیلی سنگین بود …منو ببخش که دیر رها شدم …منو ببخش که دیر پذیرفتم …منو ببخش که دیر تسلیمت شدم …
خدایا ضعف و بی ایمانی و ترس های من رو از در مغفرت و رحمتت ببخش…هرچیزی که تو میگی خیره،من نمیبینم،من نمیفهمم …
بیست و سه مرداد دست از دست و پا زدن تو دلِ مردابِ ترس هام برداشتم و بلیط برگشتم به شمال رو با مرخصی یک هفته ای گرفتم ….
یک هفته گذشت …
سی مرداد شد …
قدم بعدی رو با تموم ترس و لرزهام برداشتم….
گفتی برنگردو گفتم چشمو برنگشتم …
گفتی یک بار دیگه بپر…گفتم چشم و یکبار پریدم …
سخت بود به مدیرعاملم بگم که دیگه من نیستم ولی تو کمکم کردی و گفتم …
خودت قدم به قدم پلن چیدی تا بقیه ی اعضای خانواده هم بفهمن….
امروز شیش شهریور ماه شده خدا …
استاد میگه نشونه ی تسلیم شدن آروم شدنه…
من دیگه آرومم …دیگه دست و پا نمیزنم
دیگه فشار ذهنی منو خرد نمیکنه
دیگه قلبم بهت وصل شده
دیگه خودمو تو آغوش تو رها کردم …
مثل همیشه فرمون دست تو …سکان دست تو….
من نه چیزی میدونم …و نه چیزی بلدم…
فقط به یک چیز ایمان دارم،هروقت چشم بسته پریدم تو بغلت تو منو محکم بغل کردی و بوسیدی و نوازشم کردی و روی دوش خودت منو بردی به جاهای بهتر و بهتر….
وَمَا لَنَا أَلَّا نَتَوَکَّلَ عَلَى اللَّهِ وَقَدْ هَدَانَا سُبُلَنَا ۚ وَلَنَصْبِرَنَّ عَلَىٰ مَا آذَیْتُمُونَا ۚ وَعَلَى اللَّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُتَوَکِّلُونَ
و ما را چه عذر و بهانه ای است که بر خدا توکل نکنیم، در حالی که ما را به راه هایِ [خوشبختی و سعادت] مان هدایت کرد، و قطعاً بر آزاری که [در راه دعوت به توحید] از ناحیه شما به ما می رسد، شکیبایی می ورزیم، پس باید توکل کنندگان فقط بر خدا توکل کنند.
من فقط تورو میخوام خدا …فقط تو …فقط تو ….فقط تو …و نه هیچ چیز دیگه …
ازت ممنونم که من رو با عشق خودت آشنا کردی،ازت ممنونم که از رگ گردن به من نزدیکتری،ازت ممنونم که توی قلب من حائلی،ازت ممنونم که هرجا باشم منی …
خدایا تنها تورا میپرستم و تنها از تو طلب کمک و هدایت میکنم.من رو به راه راست،به راه بندگانت که به آنها نعمت دادی هدایت کن…
أَلَیْسَ اللَّهُ بِکَافٍ عَبْدَهُ ۖ وَیُخَوِّفُونَکَ بِالَّذِینَ مِنْ دُونِهِ ۚ وَمَنْ یُضْلِلِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِنْ هَادٍ
آیا خدای برای بندهاش کافی نیست؟ و مردم تو را از قدرت غیر خدا میترسانند! و هر که را خدا به گمراهی خود واگذارد دیگر او را هیچ راهنمایی نخواهد بود.
سلام به مطهره ی مطهره…
اسمت منو یاد این آیه های قشنگ سوره ی واقعه انداخت …
إِنَّهُ لَقُرْآنٌ کَرِیمٌ ﴿٧٧﴾
که یقیناً این قرآن، قرآنی است ارجمند و باارزش
فِی کِتَابٍ مَکْنُونٍ ﴿٧٨﴾
[که] در کتابی مصون از هر گونه تحریف و دگرگونی
لَا یَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ ﴿٧٩﴾
جز پاک شدگان به آن دسترسی ندارند
چه کردی با قلب کوچیک من دختر…
تا دیدم نقطه های آبی آزاد شد،رفتم وضو گرفتم و نشستم روی مبل جلوی پنجره و قبل خوندنشون، رو کردم به آسمون گفتم :ببین! اینا همه ش تویی ها! همه ش!همه ش نور توعه!من هیچی از خودم ندارم …
و از خوندن همون خط های اول کامنتت اشکام سرازیر شد…
دوباره گوشی رو گذاشتم کنار و رو کردم به آسمون و گفتم ببین…من این سه چهار ماه،فشار ذهنی زیادی رو تحمل کردم …
اما اگر تموم نتیجه ی عمل به این الهام همون رسیدن کمک از خواب مادربزرگ فاطمه جان باشه،من ازت راضیم! اگر نتیجه ش همین نوری که به قلب بچه ها افتاده،من راضیم!
تو خدا! تو راضی باش ازم فقط ….
جات خالی مطهره جان،جلوی چشم هام یک آسمون آبی نارنجیه …یک خورشید که داره غروب میکنه،یک دریا و با موج های آروم …
وصدای سوره ی نور که همین الان گفت والله سمیع العلیم…
اونکه میشنوه،اونکه میبینه،اونیکه میدونه…
در قبال اون قدرت،ما نه چیزی میبینیم،نه چیزی میشنویم و نه چیزی میدونیم ….
فقط باید بهش توکل کنیم واجازه بدیم مارو هدایت کنه …
مرسی که برام نوشتی،قلبم رو روشن کردی،خدا تموم زندگیت روروشن کنه…
دوستت دارم دختر….
سلام به مینای عزیزم …
ازت سپاسگزارم که لطف کردی وبرام نوشتی،تحسین شما تجلی زیبایی قلب خودتونه…
یک چیزی بگم؟
این جمله ی کامنتتون!
[از کامنت تون معلومه خیلی خیلی با خدا یکی شدین]
مینای عزیزم …خدا توی قلبته،تو قفسه یسینه ت،توی دستات،توی چشم هات،میدونی؟یکی شدنی وجود نداره…شما خودشی! خودِ خودش…
از این جسم فانی و رابطه هایی که با طناب نامرئی بهش وصل شدی رها شو…فقط یکم …فقط یکم…
اون وقت میبینی خدارو!
واقعا نزدیکتر از رگگردنت!
یاد شعر مولانا افتادم:
بمیرید بمیرید در این عشق بمیرید
در این عشق چو مردید همه روح پذیرید
بمیرید بمیرید و زین مرگ مترسید
کز این خاک برآیید سماوات بگیرید
بمیرید بمیرید و زین نفس ببرید
که این نفس چو بندست و شما همچو اسیرید
یکی تیشه بگیرید پی حفره زندان
چو زندان بشکستید همه شاه و امیرید
بمیرید بمیرید به پیش شه زیبا
بر شاه چو مردید همه شاه و شهیرید
بازم ازت ممنونم که برام نوشتی و قلبم روروشن کردی.
در پناه نور آسمون ها وزمین باشی همیشه
هلوووو داداشعلی
چطوری؟؟؟
واااای خدای بزرگ،جرت شده چی بود دیگه :))))
اشک و خنده های انفجاریم قاطی پاتی شد:))))
با صدای عادل فردوسی پور: چقدررررر خووووبید شما شیرازی ها:)))))
کاش پلن بعدی خدا برام شیراز باشه:))))
خلاصه که داداش ،خواهرت اهل جرت وپرت با دیگران نیست:)))
من همه ش با زندگی خودم خاک و خون به پا میکنم :))))))
بعد وایمیستم گرد و خاک ها بخوابه تا ببینم مقصد بعدی کجاست!:)
یکم درد داره ،ولی حال میده:)
درواقع حالش بیشتره:))))
فعلا گرد وخاک ها داره میخوابه!
هروقت مسیر بعدی روشن شد،خبرت میکنم!
تیزی رو هم غلاف کن:)
مررسی اه!
باتشکر!
عشق و محبت و قلب فراوان از شماااال به شیراز بهشتی
زهرای عزیییزم سلاااام
بینهایت ازت ممنونم که با قلب مهربونت برام نوشتی دختر!
نمیدونی این جمله ت چه خنده ای رواز ته دلم برآورد…
شما اذیت نمیشی انقدر توحیدی عمل میکنی؟!
خیییلی خوووببود:)))
مررررسیدختر!
بوووس به کله ت فراوانِ فراوانِ فراوان
زهرای عزیز ومهربونم سلام بهروی ماهت…
ازت بی نهایت سپاسگزارم که به ندای قلبت گوش دادی وبرام نوشتی…
آره زهرا جان،شما دقیقا پیغام الله روبرای من آوردی! شفاف وروشن …
من نتیجه ی تلاش و ایمان وتوکل و کار کردن روی قانون رو دارم میگیرم …
نشانه هاش هم از چپ و راست داره میاد …یکیش همین تلگراف الهی تو…
قلبم رو روشن کردی زهرا…خدا تموم زندگیت رو با نور خودش روشن کنه.
دوستت دارم دختر،صورت قشنگت شبیه یکی از دوستای بچگی منه که خیلی دوسش داشتم.
دوست من میشی؟ :)
بووووس به کله ت!
قلبِ فراوانِ فراوانِ فراوانِ برای تو …
سلام به برادر عزیزم آقای کاظمی
بینهایت از لطف و محبتتون سپاسگزارم که برام نوشتید،تحسین شما تجلی زیبایی روحتونه،دعا میکنم همیشه در پناه نور آسمون ها و زمین ،در مسیر سعادت و خیر و برکت استوار باشید.
از خداوند طلب هدایت میکنم تا کمکم کنه اول برای خودم قانون رو مرور کنم و با تکرار و تمرین دانسته هام بیشتر روی ریل قرار بگیرم و بعد انشالله پاسخ من برای شما بنفیتی هم داشته باشه.
مورد اول :
بارها و بارها و بارها فایل (تسلیم در برابر خداوند)رو گوش بدید،فایل بی نهایت پربرکت و پر آگاهی که هربار بهش گوش میدی یک نکته ای ازش یاد میگیری حتی اگر بار هزارم باشه،این کاری که خودم دارم انجامش میدم.
مورد دوم:
در بحث الگو برداری همیشه دنبال اصل قانون باشید نه روش رسیدن خواسته های افراد،من یا هرکس دیگه هیچ وقت آدم کاملی نیستیم که مسیر رسیدن به خواسته هامون صد در صد طبق قانون باشه،همه ی ما درصدی از اشتباه رو داریم کم یا زیاد،خود استاد در آپدیت دوره ی ثروت میگن باید برای تغییر باور ها یک حد کمال مثل خداوند رو درنظر بگیریم و یک حد فقر مطلق مثل شیطان و بعد برای نزدیک شدن به سمت اون نور مطلق حرکت کنیم،توی این روش نسبت به الگو برداری،کمتر گمراه میشیم که چی درسته چی غلط،چون الگوها هیچ وقت کامل نیستند.
مورد سوم :
و اما داستان سعیده!
همونطور که قبلا گفتم ،من طبق هدایت هام از بهمن ١4٠٢ تمرکز روی دوره ی ثروت رو شروع کردم و درخواست انصراف ازشغل رسمیم رو طبق هدایتم،از اولاسفند ماه اعلام کردم.
نشانه های ورود ثروت از همون روز های اول شروع شد و بهم میگفت توی مسیر درستی هستی و فقط ادامه بده.
لیزر فوکس من روی دوره ی ثروت و البته دوازده قدم،نشانه ی روزانه،کلا فایل های سایت و ….تا اواخر فروردین ادامه داشت و من تونستم باند فرودگاه الهام الهی رو بسازم و ایده اومد :
برو کیش!
من نمیدونستم کیش چه خبره،هیچ موقعیت اوکازیونی هم نداشتم،هیچ حامی نداشتم،پولی که پس انداز داشتم هم در حد بخور نمیر بود!
ولی وقتی الهام رو دریافت کردم ،بهش عمل کردم.
روز سومی که توی کیش بودم و هیچ کاری پیدا نکرده بودم زمانی که تسلیم شدم و دیگه دست و پا نزدم,خداوند الهام رو از جایی که عقل جن هم نمیرسید فرستاد! همون خواب مادربزرگ فاطمه جان.
من برگشتم شمال،درحالیکه نمیدونستم این آقا محمود کیه که قراره کار منو درست کنه!
اون یک هفته رو هم باز لیزر فوکس روی اموزش ها گذاشتم و سعی کردم ایمان و توکل رو حفظ کنم که خیلی زود وعده ی حق خداوند محقق شد!
آقای محمودیان،یکی از دوستان پسرداییم بدون هیچ شناخت قبلی از من،طبق گفته ی خودشون وقت نماز صبح بهشون الهام میشه ومیگن یکی انگار منو هل میداد که تو باید بری برای این دختر کار پیدا کنی.
و ایشون زنگ میزنه به دوستش که شما توی شرکتتون نیاز به نیرو ندارید ؟!اونم میگه چرا اتفاقا حاجی دنبال یک نیروی کار میگرده !
حالا دوستش کیه ؟!
تنها همکار توحیدی من توی شرکتی که بودم!
خب طبق الهامی که از خواب مادربزرگ فاطمه جان رسیده بود ،من باید تسلیم میبودم و هرکاری که آقای محمودیان میگه رو انجام میدادم .
بزارید یک بار دیگه الهام رو اینجا بنویسم:
گفت تو خواب بهش یه عالمه باغ نشون دادن و گفتن این مال دوست فاطمه است که خونه ش کنار آبه
یه قران سبز رنگ هم کنارشه
بچه هاش هم با توپ زرد بازی میکردن یه پوشه هم دادن به آقا محمود که کارش را درست کنه
من با این ایمان برگشتم کیش و قرار بود اولین جلسه کاری من برگزار بشه ،وقتی میخواستم برم جلسه،خیلی استرس داشتم چون حتی نمیدونستم کاری که قراره انجام بدم چیه.
من دوبار از قرآن هدایت گرفتم ،دوتا آیهی بی نظیر اومد:
قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْهَا جَمِیعًا ۖ فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدًى فَمَنْ تَبِعَ هُدَایَ فَلَا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلَا هُمْ یَحْزَنُونَ
فرمودیم: «جملگى از آن فرود آیید. پس اگر از جانب من شما را هدایتى رسد، آنان که هدایتم را پیروى کنند بر ایشان بیمى نیست و غمگین نخواهند شد.
وَاجْعَلْ لِی لِسَانَ صِدْقٍ فِی الْآخِرِینَ ﴿٨4﴾
و برای من در آیندگان نامی نیک و ستایشی والا مرتبه قرار ده.
اولیدر مورد اینکه هدایت رو دنبال کن،دومی هم دعای حضرت ابراهیم!
ازین بهتر نمیشد!
وقتی من تو یکی از کافه های بینظیر کیش، سر میز مذاکره با مدیرعامل توحیدی نشستم و به حرفاش گوش میدادم کلا از بعد زمان و مکان خارج شده بودم ،واقعا احساس میکردم روح استاد در ایشون حلول کرده ،انقدر باور ها و حرفاش شبیه استاد بود …
و بازی از فردا صبح همون روز شروع شد:
١١اردیبهشت ماه ١4٠٣ شروع همکاری من با اون شرکت…
من تا اول خرداد به صورت آنلاین آموزش دیدم و بعد از اول خرداد توی جزیره ساکن شدم،٢5 روز توی خونه ی فامیل و بعدش تونستم خونه اجاره کنم …
از اول خرداد تا اواخر مرداد ماه،کلا ٣ ماه شد اما میتونم بگم به اندازه ی ده سال به عمر تجربی من اضافه شد!
سعیده ی الان ،هیچ ربطی به سعیده ی خردادماه نداره،اگر بخوام درس هایی که توی این ٣ ماه گرفتم رو بنویسم تا فردا صبح وقت کم میارم،از یادگیری تجارت و فروش،از رشد عزت نفسم،از بهبود روابطم،از رشد شخصیت توحیدی واز باور پذیر شدن ثروت و ثروتمند شدن و…و…هزاران بنفیتی که میتونم ازش یک کتاب بنویسم!
اما!
همیشه این سوال رو باید از خودمون بپرسیم:
چطور راحت تر؟
چطور بهتر ؟
چطور قشنگتر ؟
چطور لذت بخش تر؟
بعد ازینکه من کار رو یاد گرفتم ،نشانه ها از چپ و راست میومد که من باید ازین کار بیام بیرون،ولی ترس ها نمیزاشت که من این کارو بکنم،من میدونستم این بازی تموم شده ست و من باید برم مرحلهی بعد،اما جرئتش رو نداشتم،مخصوصا که کلی بها پرداخت کرده بودم برای اینکه به اینجا برسم!
برگردم به حرف های استاد در فایل تسلیم :
استاد میگه وقتی توی جنگل گم شدی،یک وقتایی میبینی و مطمئنی مسیر ازین طرفه ومیگی من دارم جاده رو میبینم!مطمئنم باید از همین طرف برم،اما خدا میگه بابا ازینور بری خیلی راحت تر و بی دردسر تر میرسی ولی تو قبول نمیکنی!
و همچنین میگه:
هدایت اینجوری نیست که نقطهی آخر رو بهت بگه،هدایت میگه این قدم رو بردار! وقتی قدم اول رو برداری حالا میگه حالا قدم دوم اینه ! این کار رو بکن!
قدم اول برای من رفتن به کیش و یادگیری این شغل و کلی رشد شخصیت و تغییر باور های ثروت ساز بود(مثل داستان هدایت آقا هادی به فروش بیمه)
و من اگر آدم با ایمان تر و متوکل تری بودم خیلی راحت تر هدایتِ قدم دوم رو دریافت میکردم،اما نتونستم،به خدا گفتم خدایا من نمیتونم تو کمکم کن،گفت مرخصی بگیر برگرد شمال!
و وقتی برگشتم،همینکه ازون فضا اومدم بیرون یک پله فشار ذهنی کمتر شد،بعد دوباره خودمو بستم به فایل های توحیدی و دوازده قدم مخصوصا جلسه 5 قدم ٨!
درنهایت رسیدم به روز آخر مرخصی یک هفته ای.
باید سه شنبه سی مردادماه برمیگشتم ،هنوز ترس هام رو داشتم،هنوز زیر فشار ذهنی بودم و نمیتونستم به هدایت عمل کنم.ولی هدایت واضح و روشن میگفت فعلا برنگرد!
شب آخر هدایت شدم به فایل توحیدعملی١٠ و گوش دادن به صحبت های استاد تو اون فایل واقعا 5 تا جون اضافه به من داد،اینم تو ذهنتون داشته باشید که استاد تو همون فایل یک خاطره ای تعریف میکنه که سهامی خرید به اسم چادرملو.
درحالیکه گوش کردن به اون فایل من رو خیلی رهاتر و تسلیم تر کردچه اتفاقی افتاد؟ بعد یکم وقتی که من به اون فایل گوش دادم و درگیر افکار خودم بودم،از تلویزیون این کلمه رو شنیدم،تیم فوتبال چادرملو!
یعنی چشم هام چهارتا شد که خدا چه جوری داره با نشونه ها بهم این اطمینان رو میده که باید به الهامم عمل کنم!
خلاصه که شب با همون افکار خوابیدم وصبح سه شنبه فرا رسید و وقت اطلاع دادن به مدیرعاملم بود که من میخوام ازین کار بیام بیرون!
آیا من دیگه به عمل به الهامم مطمئن بودم؟ نه!
البته که هنوز ترس ها با من بود .
همون الهام دوباره اومد.
گفت دیشب بهت گفتم به کدوم فایل گوش بده؟!
گفتم:توحید عملی ده!
دیشب نشونه ی کدوم فایل رو دوباره دریافت کردی؟
گفتم:توحید عملی ده!
یادته تاپ کامنت اون فایل خودت بودی؟
گفتم :اره یادمه!
گفت :برو کامنتت رو بخون!
رفتم کامنتم رو خوندم و باز ازین جریان واضح هدایت دیوانه شدم! کامنتم دقیقا برای زمانی بود که درخواست انصراف از کارم رو داده بودم!
سرتون رو به درد آوردم ….خلاصه که با همون ایمان نصف و نیمه و دستانی که میلرزید کاری که بهم گفته بود رو انجام دادم ….
من ازون کار اومدم بیرون!
و قدم به قدم با کنترل ذهن و کمک خدا،تونستم به اعضای خانواده بگم….
من بهشون گفتم من ازین شغل اومدم بیرون،فعلا هم نمیدونم میخوام چیکار کنم،مطمئن نیستم که برمیگردم شمال و مطمئن هم نیستم توی کیش میمونم! تنها کاری که میدونستم باید انجام بدم رو دادم،فعلا هیچ تصمیمی ندارم و منتظرم قدم بعدی رو خدا بهم بگه.
تصور کنید منی که هنوز توی زندگی مشترک غیر هم مدارم و دوتا بچه دارم و پدر و مادرم هیچی ازین مسیری که دارم طی میکنم نه میدونن و نه قبولش دارند…
به نظرتون واکنششون چی بود؟!
هیچی!سکوت!احترام!خودت میدونی!
با اینکه من منتظر یک واکنش دیگه ای بودم اما به طرز عجیبی اونا مطیع تصمیمات من شدن!
چرا؟
چون توی ذهن من اونا هیچ قدرتی توی زندگی من ندارند،قدرت زندگی من فقط دست خداونده،و خداست که قلب اون هارو برای من نرم کرده …
من هم این مدت دارم با کنترل ذهن،تمرکز روی آموزش های استاد ،قرآن و توحید و توکل پیش میرم تا دوباره هدایت رو دریافت کنم.
حقیقت اینکه ما هیچ وقت نمیدونیم مسیر مارو به کجا میبره،به قول استاد ما باید قصد پشت خواسته هامون رو به خداوند بگیم و بعد تسلیم باشیم و اجازه بدیم قدم به قدم هدایت مون کنه،حالا یا همون مسیر مستقیم میره،یا با چرخش ١٨٠ درجه ای!
ما فقط باید بپذیریم که ما هیچی نمیدونیم و خدا میدونه و اون از بالا داره نگاه میکنه و میتونه از مسیری مارو به خواسته هامون برسونه که بهترین مسیره ….
مثال استاد رو میزنم وقتی خدا بهش گفت برو آموزش تندخوانی بده،استاد رفت انجامش داد ولی توی همون مسیر هی در ها باز شد تا رسید به فروش فایل دانلودی …و بعد خدا گفت دیگه بسه!کلا از روی سایت حذفش کن!به قول استاد بهش گفت گاو شیرده رو سر ببر! و استاد هم بی چون و چرا انجامش داد …
میدونم کامنتم خیلی طولانی شد،به خدا اینا رو برای خودم نوشتم،من نمیتونم ادعا کنم همیشه الهامات رو درست دریافت میکنم یا هرچیزی که بهش عمل میکنم درسته ،یا همیشه تسلیم پلن خدام یا هرچی که میگم حتما درسته ….
اما یک چیزی رو میدونم اونم اینکه درهرصورت باید حرکت کنی،نه اینکه به بهونه های من نمیدونم،من مطمئن نیستم،من فلان امکانات رو ندارم و خانواده فلان و…. هیچ کاری نکنی،حرفی که همیشه استاد میزنه:ایمانی که عمل نیاورد حرف مفت است …
من تلاش کردم هرچقدر ناچیز به قانون عمل کنم و فقط حرف نزنم …هرجا نتیجه ی خوب دستم اومده بخاطر ایمان محکمی بود که به عمل وصل شده…هرجام نتیجه نگرفتم بخاطر حرف مفت زدن خودم بوده …
وگرنه در اصل و اساس قانون و آموزش های استاد هیچ شک و شبه ای نیست .
به قول قرآن :
سُنَّهَ اللَّهِ الَّتِی قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلُ ۖ وَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّهِ اللَّهِ تَبْدِیلًا
خدا روشی ثابت و قطعی مقرّر کرده است که از پیش جاری بوده است، و هرگز برای روش خدا تغییر و تبدیلی نخواهی یافت.
بینهایت از شما سپاسگزارم و باز هم منو بخاطر پرحرفی هام ببخشید،ممنونم که باعث و بانی خیر شدید تا من این تمرین رو انجام بدم.
در پناه حق باشید همیشه برادر عزیز و توحیدی غار حرای من
سلام به برادر عزیز و بزرگوارم آقا مجید،گفتید من هم سن دخترتون هستم و قلبم بیشتر تمایل داشت شمارو برادر بزرگترش ببینه …این آرزوی من از بچگی بود…من هم مثل استاد از بچگی هیچ وقت هیچ حامی نداشتم،پدر عزیز و مهربون وزحمتکشم بخاطر درونگراییش همیشه ی خدا ساکت بود و من هیچ وقت،حتی یکبار هم ازش کلمه ی دخترم رو نشنیدم،هربار هم هر دعوا و خرابکاری میشد تو عالم بچگی،بدون هیچ پیش فرضی از نظر اونا من مقصر بودم و مستحق تنبیه،بخاطر همین همیشه یک آرزو ته دلم بود کاش حداقل یک برادر بزرگتر داشتم که پشتم بهش گرم بود…بگذریم … :)
از شما سپاسگزارم که باقلب سلیمتون،فروتنانه منو تحسین کردید و این چیزی نیست جز لطف و محبت شما ….کامنت شمارو از دیشب دوبار خوندم و الان قلبم منو دعوت کرد به نوشتن البته مثل همیشه اول برای خودم …و بعد انشالله توش فایده ای هم برای شما و بقیه ی دوستان باشه.
طبق آگاهی های فایل(تسلیم در برابر خداوند) ما باید همیشه از خودمون بپرسیم چرا؟
برای هر خواسته ای که داریم با پرسیدن چرا،به اصل هدفمون از رسیدن به اون خواسته برسیم و بعد اون اصل رو از خدا بخوایم و اجازه بدیم خداوند مارو هدایت کنه.
خب؟! سعیده؟! سوال!
درخواست تجربه ی یک رابطه ی عاشقانه ی هم مدار برای چی؟
برای تجربه ی آرامشی که قرآن میگه:وَمِنْ آیَاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ أَزْوَاجًا لِتَسْکُنُوا إِلَیْهَا ،برای تجربه ی خوشبختی،برای زندگی بر اساس هدایتِ الله،برای تجربه ی توحید بیشتر،برای درک قانون و قرآن و عمل در هر لحظه از زندگی،برای داشتن اهداف مشترک و تلاش دونفره برای رسیدن به اهداف،نداشتن نشتی انرژی و …..
سوال بعدی:سعیده چرا دنبال این تجربیاتی؟
چون توحید برام مهمه،خیلی مهمه،چون زندگی توحیدی برام مهمه و دوست دارم توی زندگی باشم که فرد مقابلم قانون،قرآن و هدایت رو بفهمه و برای موفقیت های مادی و معنوی هم پای من باشه.
سوال بعدی:حاضری یک همچین رابطه ای رو خلق کنی ولی هیچکس هیچ وقت نفهمه و هیچ وقت نبینه؟فقط خودت بدونی و خدا؟!
بله قطعا و حتما،سر سوزنی برام مهم نیست بقیه بدونن من کجام،با کیم،چه جوری دارم زندگی میکنم،اون چیزی که برام مهمه رضایت الله ست و بس.
پس من درخواست هام رو برای الله نوشتم:
خدایا من ازت تجربه ی یک رابطه ی عاطفی هم مداری میخوام،که آگاه و عامل به قوانین جهان هستیه،مثل من عاشق قرآن و تحقیق در آیه های قرآنه،زندگیش بر اساس هدایته،طبق قانون سلامتی غذا میخوره و …..
ویژگی های که خودم دوست دارم داشته باشه رو نوشتم توی دفترم!
حالا وقت چیه؟
وقت کار کردن روی احساس ارزشمندی و لیاقت که من لایق این زندگی توحیدی و این رابطه عاطفی فوق العاده هستم.
وبعد؟
تسلیم باشم،از هر لحظه از زندگیم لذت ببرم و روی ویژگی های مثبت اطرافیانم تمرکز کنم و اجازه بدم جهان کبوتر با کبوتر باز با باز رو رعایت کنه.
برگردم به کامنت شما و اون چیزی که خودم درک کردم که شما اصرار داشتید دوتا زندگی ناهماهنگ رو مثال بزنید که به جاش بچه های مفیدی رو تحویل جامعه دادند!!!و یا حتی اگر بارها تا پای دادگاه بری باز هم میشه با نوشتن ها،اوضاع رو بهتر کنی!
داداش مجید عزیزم!
من از استاد چندتا چیز رو خوب یاد گرفتم.
همه ی ما به یک اندازه به خداوند دسترسی داریم
هرکسی هرجایی هست،جای درستشه
هیچ ظلمی،در حق هیچکس نشده
من مسئول خوشبخت کردن هیچکس نیستم
من به اندازه ی پشیزی،توانایی تغییر زندگی دیگران رو ندارم ولی میتونم زندگی خودم رو به صورت بنیادین تغییر بدم.
این دنیا یک دنیای فانیه،که اندازه چشم برهم زدن هم نیست و اگر ما میخوایم خوشبختی رو در تموم ابعاد تجربه کنیم،نباید با طناب های نامرئی خودمون رو به کسی وصل کنیم.
موفقیت یک مسیر فردیه
اگر ما خودمون رشد کنیم،یا آدم های اطراف ما با ما رشد میکنند و هم مدار میشند و یا خیلی راحت جدا میشند و آدم های بهتری میان،این کل کار جهانه،چرا ما مقاومت میکنیم؟
نمیدونم منظورم رو بهتون رسوندم یا نه!
اهرم رنج و لذت توحید توی ذهن من خیلی پر رنگه،برای همین من فقط خودمو مسئول زندگی خودم میدونم و تلاش میکنم هر بار ورژن بهتری رو از خودم ارائه بدم،من توانایی خوشبخت کردن کسی رو ندارم،و همچنین توانایی بدبخت کردن کسی رو …
من ثروت،سلامتی،رابطه ی عاطفی و هرچیزی که توی این دنیا خواستنیه رو برای توحید میخوام،برای آرامش توحیدی….
پس فارغ ازینکه بقیه چه جوری فکر میکنند،من به مسیردرست ادامه میدم اجازه میدم جهان کارهارو برای من انجام بده …
من اگر مادر موفق و خوشبختی باشم الگوی درستی برای نیلانیکا میشم نه اینکه به هرقیمتی بالاسرشون باشم و بگم نه چون بقیه اینجوری زندگی کردن،این روش درستشه…
یکی از مترومعیار جامعه برای تعریف یک زندگی موفق،داشتن بچه های تحصیل کرده و ….است ولی برای من نیست،برای من این با اصل توحید در تضاده.بچه ها خدای خودشون رو دارند،چه توی زندگی با من باشند یا نباشند خداوند حافظ و نگهدارشون هست!
برسم به آیه ی بینظیر مجادله که بینهایت من رو یاد زندگی استاد میندازه:
لَا تَجِدُ قَوْمًا یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الْآخِرِ یُوَادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَلَوْ کَانُوا آبَاءَهُمْ أَوْ أَبْنَاءَهُمْ أَوْ إِخْوَانَهُمْ أَوْ عَشِیرَتَهُمْ ۚ أُولَٰئِکَ کَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ الْإِیمَانَ وَأَیَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ ۖ وَیُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا ۚ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ ۚ أُولَٰئِکَ حِزْبُ اللَّهِ ۚ أَلَا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ
هرگز مردمی را که ایمان به خدا و روز قیامت آوردهاند چنین نخواهی یافت که دوستی با دشمنان خدا و رسول او کنند هر چند آن دشمنان پدران یا فرزندان یا برادران یا خویشان آنها باشند. این مردم پایدارند که خدا بر دلهاشان (نور) ایمان نگاشته و به روح (قدسی) خود آنها را مؤید و منصور گردانیده و آنها را به بهشتی داخل کند که نهرها زیر درختانش جاری است و جاودان در آنجا متنعّمند، خدا از آنها خشنود و آنها هم از خدا خشنودند، اینان به حقیقت حزب خدا هستند، الا (ای اهل ایمان) بدانید که حزب خدا رستگاران عالمند.
داداش مجید عزیزم،امیدوارم در صحبت های من سوتعبیری برای شما و بقیه ایجاد نشه،من فقط شاگرد استادم و دارم تلاش میکنم همه جوره به قانون عمل کنم،اون چیزی که مهمه اصل قانونه،اگر کسی توی زندگی خودش احساس آرامش و خوشبختی داره فارغ ازنیکه اون آدم توی مسیر موفقیت و توحید باهاش همگام هست یا نه،دلیلی نداره به زندگی و خوشبختیش شک نکنه،ماها انسان های متفاوتی هستیم با خواسته ها و علایق متفاوت…
من،منِ سعیده شهریاری بینهایت داشتن رابطه ی توحیدی برام مهمه،به قول استاد تو جلسه 2 قدم 5،از تنها شدن هم نمیترسم…میدونم اگر من سمت خودم رو درست انجام بدم،یا آدمی که توی زندگی من هست،با من هم مدار میشه،یا خیلی راحت جدا میشه و آدمی میاد توی زندگی من که با من و افکار من و خواسته های من و اهداف من هماهنگه…
مهم اینکه ما به خودشناسی برسیم و بدونیم اولویت ما چیه و بعد برای رسیدن به اون از مسیر قانون حرکت کنیم…و بعد بازم به قول استاد:پاداش ها داده خواهد شد ….
بینهایت از لطف و محبت شما سپاسگزارم،ممنونم که برام نوشتید و بهم این فرصت رو دادید که یکبار دیگه قانون رو برای خودم مرور کنم و خواسته هام رو باهاش تطبیق بدم.
درپناه نور باشید همیشه،دست خدا به همراتون.
غزل عزیزم سلام
قلب روشن و نزدکیت رو میبوسم که انقدر دلنشینی.
به همون اندازه که اجزایصورتت در بهترین حالت ممکن کنار هم نشستند و دلنشینی رو فریاد میزنن،کلمه هایی که کنار هم خلق میکنی،مثل صدای آب رودخونه از لا به لای سنگ های ریزودرشت به جان آدم میشینه…
مرسی که هستی و مرسی که مینویسی و مرسی که به ندای قلبت عمل میکنی.
همیشه پیغام هات برای من هدایت داشته،چه توی سایت چه بیرون از سایت…،ازت ممنونم رفیق جان.
به قول شاعر:
لحن زیبای تو و چشم سیاهت ای وای!
دل ربایی و دل آرا و نگاهت… ای وای!
به امید دیدار رویماهت در بهترین زمان ومکان غزل ساز زندگی،بوس به کله ت!
سلام به برادر عزیز و بزرگوارم آقا مجید
سلام و سلامتی ونور و عشق ورحمت الله به قلب سلیم شما
بینهایت از لطف ومحبت شما سپاسگزارم که برام نوشتید.
صبح امروزمن با 11تا نقطه ی آبی پربرکت شروع شد،و من بعد خوردن قهوه و گرفتن وضو اومدم سروقت پیغام های الهی و خیلی مشتاقانه اول تلگراف شمارا باز کردم که بخونم.
با اینکه من همیشه کامنت ها رو برای تکرار و تمرین خودم مینویسم اما نمیدونم چرا فکر میکردم حرف هایی که زدم تاثیری خواهد داشت،اما خب باید بپذیرم ما همه انسان های متفاوت با عقاید متفاوت هستیم…و البته که خوبی و قشنگی جهان همینه که همه ی ما با عقاید مختلف با صلح و عشق درکنار هم زندگی کنیم.
برادر عزیزم،با احترام به لطف ومحبت شما،5ستاره را پای کامنتتون کوبیدم اما مسیری که شما توضیح دادید با عقاید من که از آموزش های استاد به دست آوردم و از دل قرآن به حقانیتشون پی بردم و البته از اجرای اون در عمل نتیجه کسب کردم،متفاوت بود.
براتون بهترینِ بهترینِ بهترین هارو آرزو میکنم،در مسیر خیر و برکت و سعادت دنیا و آخرت
وظیفه ی خودم دونستم بازهم ازتون تشکر کنم که برام وقت گذاشتید.
راستی 2 تا نکته:
هربار هرجااسمتونرو ببینم حتما عکس پروفایلتون دوباره نگاه میکنم و ناخودآگاه لبخند میزنم.
و اینکه شما برای من دوبرابر محترمید بخاطر شغل شریف معلمی،خداوند حافظ ونگه دار شما و خانواده ی قشنگتون باشه.
درپناه نور باشید و دست خدا به همراتون.