سریال زندگی در بهشت | قسمت 232 - صفحه 13 (به ترتیب امتیاز)

231 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    لیلا توسلی گفته:
    مدت عضویت: 776 روز

    184مین روزشماربه نام خدا.

    سلام وعرض ادب خدمت همه.

    به خاطرسلامتی خانواده وفرشته ی ثروتمندم خداروشکرمیکنم.

    ازاستادومریم جون متشکرم که این فایل روتهیه کردن.

    اول از هرچیزبگم امروزحالم خیلی عالیه به حاج داداشم بزرگه، وخان دادش کوچکه تماس گرفتم پاسخگونبودن.

    ظهربه خواهرسومی که قبل خودم هست تماس گرفتم هنوزبابت فروش همون آپارتمان که توی کامنتهای قبلا گفتم سرسنگینه وکلاباهمه ی فامیل درگیره ولی من دیشب خوابش رو دیدم که مریض بود.

    نزدیکش رفتم هی دستشوتکون میدادمیگفت: نه! لیلا نه !یعنی لیلاجلونیاد.

    منم دقیقا جلورفتم دست راستم رو، روی پیشونیش گذاشتم میگفتم: یامَن اِسمُه ودواء، وذکرهُ شِفاء وسوره ی حمد رو تلاوت میکردم.

    وامروزبه من الهام شد،توکه ادعا داری باخداهماهنگی گاه وگداری لااقل تماس تلفنی داشته باش حالارفت وآمدپیش کشش.دوست داری فقط باخودت وبچه هات وعزیزدلت باشی، خوب باش.

    کسی مجبورت نکرده رفت و آمد کنی.خودت باش وخدای خودت.

    خدایاازبهشتی که دراختیارم گذاشتی برای زندگی کردن سپاسگذارم.

    من خودم ازبچگی این کاره بودم.تغییردادن وجابجایی لوازم منزل رو.

    وقتی بچه بودیم،یک مراسمی خانه ی دایی جان هام بودخوب همه ی فامیل جمع بودیم.

    یادش بخیرواقعاهمین اول اشکم دراومد.

    منو، نوه دایی جانم هم سن هستیم خیلی دوستش دارم و باخاطره هایی که دارم باهاش همیشه زندگی می کنم ولذت میبرم.

    خانه ی دایی3و4دقیقاروبه روی هم قرارگرفته، که مردها، یاحتی خدابیامرزدخترداییم که عروس دایی دیگرم بودخیلی ورزیده بود.

    وقتی میخواستن ازاین حیاط به اون حیاط برن، اصلاپله را رو طی نمیکردن که ازکوچه برن، ازروی این تراس به اون تراس می‌پریدند دقیقاازروی کوچه به راحتی ردمیشدن.

    زندایی3می ،سنش بالاتربودهروقت میرفتیم خونش سریع منونوه ی دایی 2می رختخوابهاروبهم میریختیم ومرتب میچیدیم وجاروهم میکردیم(جاروسیخی)خیلی خوشحال میشدیم وزن دایی جانم مارودعامیکرد.

    خانه ی خودمان چون همه چی مرتب بودزیادنمی شدچیزی جابجاکنی!

    ومادرمنودخترداییم که مادرهمین دخترهمسنم هست چیزی برای جابجایی نداشتن فقط میتونستیم داخل همین کمدکوچک کناراتاق یک طبقه ش ظرف بودویک طبقه ش بقچه های لباسهامون بود رومرتب کنیم وجابجایی نداشتیم وسلام .

    وهمین کمدرومادرم ودخترداییم مثل هم سفارش داده بودن که الان هنوزهمون کمدتوی خانه ی مالوازم داره!!! وپسربزرگم میگه من این کمدروکه بافیبرروکش دار رنگ سبزهست دوست دارم .

    چون الان این مدل جنس روهیجاندیدم و2تاصندوقچه ی کوچکِ مادرم دست منه که بیشر برای شب چلگی عروس وداماد استفاده می‌کنند .

    ویک چرخ پشم ریسی سیخی ازمادرشوهرم دارم خیلی قشنگه برای ویترینی استفاده میکنم.

    وازوقتی ازدواج کردم مدادم تغیرات داشتم باهمون 4تاتیکه ی،تیر تخته مثل حالاکمددیواری جارختخوابی،اِلُ،بِل که نداشتیم!¡والّا!!!!!

    ولی دلمون خوش بود.

    بچه هامم که پسرهستنددرنبودمن لوازمهاروجابجامیکردن.

    این فایل رومن بیشتر روی تغییرات وجابجایی درون خودم بایدبکارببرم چون این کارها رو همیشه توزندگی فیزیکی بکارمیبرم وگرنه همه چی تکراری میشه.

    یک سماورآتیشی کوچک ازخدابیامرز،پدرومادر عزیزدلم به مارسیده قشنگه،روی میزِ گِرد کنارپذیرایی گذاشته بودم.

    قبل عیدبه عروس گلم گفتم: اگه این سماور، رو از روی میز بردارم تو ویترین کابینت بذارم قشنگ میشه؟!

    گفت آره.پرسیدم خوب رومیزچی بذارم؟!

    گفت :هیچی! اصلااین میزهاقدیمی شده جمعش کنین!

    گفتم خوب جمع کنم کجابذارم؟!

    بعدرفتم تواتاق بررسی کردم دیدم یک ،تقریباً میشه گفت 4پایه که مثل کمدکوچولوبود.

    ولی هیچکدام ازاین دوتانبودبهتربگم یک زیرپایی بودکه ازبلندی چیزی وردار، بذارکنی! آره این بهتره!!!!

    پسربزرگه خلاقه خودش ساخته بودچندمرتبه گفته بودم اینوازخونه بزاربیرون ولی دلش نمیومد.

    کنارخانه بودگاهی زیرگلدان وبعدهم شانه وآینه ی قاب دارِ خدابیامرزمادرم وتاف وشانه روش گذاشته بودم.

    نزدیک4شنبه سوری بودپسردومی که میگه هرچی اضافه س بریزدور! ولی بزرگه نه!به پسربزرگم سازنده ی این به ظاهر4پایه گفتم: این 4پایه رو میخوای چکارکنی!؟؟

    گفت لازم نداری؟ گفتم: نه !گفت :بهترباشه برمیدارم بابچه هامیریم4شنبه سوری آتیش میکنیم.

    خوب منم حالامیزگرد، رو که،روش پارچه ی گردساتن که ازاول انداخته بودم.کناراتاق خواب گذاشتم وآینه، شانه و….روش گذاشتم وزیرپایه ش یک انباری بزرگ شده کلی لوازم گذاشتم که دیده هم نمیشه!

    خداروشکرمیکنم که ازبچگی این سلیقه ی خوب ومرتب کردن رودوست داشتم.

    وخیلی جاهابه کارمیبرم. حالاخیلی باگوشی آشنانیستم ولی به عروس گلم یابچه هامیگم روی صفحه گوشی من شلوغه لطفاخلوت کنید.

    وفقط پیامهاروبلدم پاک کنم واین کارهای آسون.

    خداروشکرمیکنم که پسربزرگم برای اولین بارتوی سایت بیزنس کاری شرکت کردبرنده شد.

    قبلاپسردومی شرکت می‌کرد وانجام کارهای فیزیکی روبزرگه وسومیه انجام میدادن.

    حالا پسر سومی با پدرش که عشق رانندگی دارن روی 2تاماشین10چرخ برای کسی کارمیکنن.

    که یکی ،ازهدفهای بزرگ همه ی خانواده داشتن کمپرسی هست .

    به امیدروزی که این هدیه ی الهی رو ،برای لذت بردن

    کلِ خانواده وگسترش. جهان. هستی ازخدادریافت کرده‌ایم.آمین.

    ،وپسربزرگم توی سایت برنده ی یک بیزینس کاری شده امروزدنبال کارهاشون بودن وقتی رسیدن خونه کلی میوه خریده بودن، توت فرنگی یک عالمه،هندوانه، گوجه سبز.

    منم یک قرمه سبزی تازه براشون درست کردم وعروس گلم هم بودخیلی روزقشنگی بودازبس که حالم خوبه.

    چون هر وقت که برای خانواده کارمیکنم همین انجام امورخانه داری نه کاری دیگه که پول داربیارم همین کارخونه روباهرچی تمام تر انجام میدم خیلی لذت میبرم.

    امروز کنارظرفشورمشغول بودم.

    گفتم: بچه ها خط همراه اولم شارژ لازم داره!

    پسردومی گفت: بزن به شارژ! پرسیدم چی می گی صدات نمیاد!؟؟

    پسربزرگه گفت :میگه بزن به شارژ خخخخخخخخخ!!!!!

    گفتم: ازاین به بعدگرسنه شدی بروشکمتوبه یخچال فریزر بکش بیاتوآشپزخانه کنارِ گاز گرم کن سیرمیشی !!!!!

    خندیدمیگه وقتی شماهستی مگه من دیونه ام این کاروانجام بدم.

    برام خطم روشارژ کردخدابه همشون خیروبرکت بده آمین.

    خدایااینهاروکه گفتم ازخانه ی ننم نیاوردم!!!

    من راضی هستم به هرچی خیروبرکت ازسمت تودریافت میکنم.

    وبه من آموختی هر روز تقسیم کارکنم.

    که خادمِ من آماده ی پاسخگویی به سوالات ودرخواستهام وانجام کارهای فیزیکی ومتافیزیکی من است.

    مرسی جیگرجان دمت گرم که خیلی خداشدی.

    همش ازلطف توس که چرخ زندگی رَوُن شده به سمت مدارهای بالاسُر میخوره.

    چون صراط مستقیم روبه بالاست و حُل دادن چرخ به سمت بالاودرستکاری توسط خدا’، به سادگی انجام می‌شود.

    چون ماآمدیم برای آسانی ها وخدابستر، رابرامون مهیاکرده.

    عاشقتونم استادکه ازکوچکترین اتفاقات بزرگترین نتیجه هاروبرمیدارین وبه ماهم اعلام میکنین چون این اتفاقات برای من عادی وخیلی طبیعیه.

    برای همه آرزوی سعادت وخوشبختی رو دارم.

    عجب روزقشنگی17اردیبهشت717همین روزعضویت سوگلی خدا توی سایت بهشتی روی دوش خدا.بوس به لبهای قشنگِ خدا.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  2. -
    عباس اولیایی گفته:
    مدت عضویت: 1666 روز

    سلام خدمت استاد عباس منش وخانم شایسته عزیز چقدر نکته داشت چه کار کنم هر روز بهتر ا دیروز یشم چه کارکنم چیدمان منزل بهتر بشه چه کار کنم درامدم بیشتر بشه چه کارهایی کنم که الگو کذشتگان اشتباه تکرار نکنم چه کارهایی کنم که درکل زندگیم لذت ببرم هم کار کنم هم تفریح باتشکر از همه دوستان

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  3. -
    محمد علیدوست گفته:
    مدت عضویت: 1248 روز

    سلام خدمت استاد عزیزم و خانم شایسته عزیز.

    چقدر قانون دقیق کار می‌کنه، یه هم زمانی رخ داد با نگاه کردن این فایل امروز خداوند هدایتم کرد به این فایل اومدم تو قسمت سریال زندگی در بهشت و همین جوری اومدم روی این فایل و گوش کردم و دیدم یه همچین رفتاری دو روزه در من تغییر کرده ولی من باز سعی داشتم همون رفتار رو انجام بدم توی همون موقعیت خداوند چه قدر کارش دقیق و حساب شده ست که منو هدایت کرد به این فایل خدایا شکرت،سپاس گزارم استاد به خاطر این فایل ارزشمند

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  4. -
    زهره همتی گفته:
    مدت عضویت: 1309 روز

    سلام خدمت استاد نازنینم و مریم عزیز، چقددد خوب به تصویر میکشید که ما حواسمون جمع باشه که الگوهای تکرار شونده ای که تامین نمیکنه مارو و زندگی مارو کنار بزاریم ، چقدر عالی بود این بخش

    مخصوصا اون بخشی که انقدر برای خودتون ارزش قائل هستید انقدر میخوایید تو آسایش و رفاه باشید و به ما میگید که ماهم باید اینطور باشیم ما نباید تو شرایط سخت باشیم باوری که توی همه زندگی ها هست مه با شرایط سخت باشه استاد نازنین من از ابتدا به ما آموزش دادن که همه چیز مثل آب خوردن بدست میاد فقط کافیه بخواهیم باور داشته باشیم و حرکت کنیم قدم اول رو برداریم جهان غوغا میکنه واسمون❤️❤️

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  5. -
    مجید شرافت گفته:
    مدت عضویت: 1683 روز

    با سلام

    این فایل نشانه من بود

    عالی بود

    مناظر زیبا

    گفتگو استاد

    فعال بودن استاد و خانم شایسته

    طبیعت زیبا

    نکته جالبی که استاد گفتند اینکه به دلایل کارهایی که می کنیم فکر کنیم

    و این منو به حرکت خواهد انداخت که به عادتهام به رفتارهام فکر کنم

    باورهای محدودکننده را کشف کنم

    باورهای جدید بسازم

    تغییر مثبت داشته باشم

    ما باید تغییر کنیم

    بهتر و بهتر شویم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  6. -
    سارا مصطفوی گفته:
    مدت عضویت: 2125 روز

    سلام و احترام به استاد و خانوم شایسته ی عزیز❤

    من نمیدوم چی شد همین الان که در این مورد صحبت میکردین و حالا چند روز پیش به این نتیجه رسیده بودم که من یکم دارم اذیت میشم و گاهی احساسم نا خود اگاه توی کار هایی که دارم انجام میدم برای کسب و کارم نا خود اگاه احساسم بد میشه بعد که نگاه کردم دیدم من توی دفتر کار هایی که میخوام انجام بشه رو مینویسم میگم برای فردا بعد خب همشون انجام نمیشد توی روز بعد و عادی هم بود چون حجمشون زیاد بود یا بعضیا پیش نیاز بودن برای اینکه بفهمم اونیکی کار چجوری باید انجام بشه ولی در کل یه حس بد و اضطراب نا خود اگاهی از گذشته خیلی خیلی ریز ها در خدی که حس خیلی نمیشد اون زیر زیرای وجودم بود و چی شد که فهمیدم اینجوری که یه شب اومدم توی یه دفتر دیگه نوشتم کار هارو و تا دو روز بعد ندیده بودمش و وقتی دو روز بعد دیدمش دیدم کلی ازش انجام شده یا کلا خدا درستش کرد من فقط نوشته بودم یه فکری براش بکنم ولی خودش درست شد یا کاری که نوشته بودم نا خود اگاه نصفش با دیدن قضیه وقتی یکلر دیگه داشتم انجام میدادم ایده ی خوبی براش پیدا شد یا انجامش داده بودم توی حالا مثلا ۲ روز بعد نه همون فرداش و یه تکه های کوچیکی از یه قسمت هایی مونده بود هنوز.

    و من الان توی این حرف های شما فهمیدم که این حس از گذشته ی من مونده بود هنوز اون زیر زیرا که من مدرسه ی تیز هوشان خیلی مشکل افرین و تک بعدی و بد میرفتم و یا حالا تو دانشگاه هم معماری و کلا با اون حالت یکاری رو فقط در حدی که استاد و معلم بهم میگفت و مثل بقیه بچه ها بزنم بره تموم شه نمیتونستم و نمیخواستمم انجام بدم من همیشه دوست داشتم یکارو درست انجام بدم برم داخلش و در بیارم کلشو بفهمم و عالی انجامش بدم و همیشه با اون وقت کمی که تعیین میشد مغایرت داشت و من توی یه غذاب شدید قرار میگرفتم و حالا گاهی به همین دلیل کار هام همه خوب انجام نمیشد و من مینداختم عقب یا نمیرسیدم انجام بدم کامل و حالا بماند که این اشتباهو داشتم و دارمم که وقتی تا یه حدی خیلی کمی خم بود ارائه نمیدادم و این برچسب تنبلی بهم زده میشد اغلب از طرف بچه ها یا کار رو عالی انجام میدادم و بقیه زورشون میگرفت وقتی دور میشد هم نمیتوستم انجام بدم بقیه فکر میکردن کار نمیکنم نمیدونم خلاصه من به هیچ وجه به اون سیستم نمیخوردم به دلایل خیلی زیادی، بعد چند روز پیش وسط فکر برای شروع کارم یاد پایان نامه ام افتادم که مونده بود و انقدر بدم میاد ار انجام دادنش ولی خب خوانواده هنوز میگن بزن بره ولی من خیلی ذهنمو درگیر کارایی که دوست دارم کردم و یجورایی از گذشته هم متنفرم از انجام دادن کاری به نظرم به هیچ درد زندگیم نمیخوره و بخوام فوق العاده انجامش بدم اصلا خوشم نمیاد روش فکر کنم و این هم زمان شد با این حس ریزی که هنوز از گذشته مونده بود روم که عجله کنم هی کار و کار و کار و کار برای اینکه خودمو برسونم به یه زمان خاص در گذشته حالا برای امتحان یا تحویل کار بود الان برای اینکه میخوام زود تر سرول به تولید کنم این حس پایان نامه که چند بار از خانواده که اصلا درک نمیکنن وضیعیت من رو و همینجور این فشار که قبل بقیه روم میاوردن و استرسش اینقدر زیاد بود که من اخر ترم هر ترم دلدرد شدید میشدن و بیمارستانی میشدم فقط در حدی که یه شبانه روز دارو ها کلا جواب نمیداد روی من و چند بار میخواستن عملنم کنن بخاطر اپاندیسی که نداشتم و فقط باید زمان اون امتحان میگذشت و من خوب میشدم و یجورایی بعدا شاید فهمیدم که این اتفاق فقط بخاطر فشار از همه طرف روی من بود که هم کاریو که میکردم دوست نداشتم و هم باید انجامش میدادم یجورایی توقع نا خود اگاه خانوادم بود که دست خودشونم نیست و واقعا نمیفهمن اصلا و یکی هم این کمال گرایی من همه این ها روی هم میشد.

    حالا الان من دارم در بهترین شرایط زندگی که فرصت برام پیش اومده اروم اروم دارم کاری که دوست دارم رو انجام میدم و میدونم کمال گرام ولی داره به تولید میرسه و فقط میبینم که این کار ها زمان بیشتری میبره الان دارم تازه کم کم درک میکنم

    به هر حال هدایت شدم به زدن یه کارکاه حالا به شکل ساده اش ولی همین کارگاه تهران برای هر کارش یه نفر جدا میذارن و حد اقل دو نفر حرفه ای کار کرده کلاس اموزشش رو رفته دارن کار میکنن ، من هدایت شدم با توجه به اون زمانم اینجوری شروع کنم و به نظرمم بهترین راهی بوده که با اون باور ها و پیش زمینه ها میتونستم برم فقط یکم برام وقت میبره

    اصلا گوش کردن به اموزشش گاهی اینقدر به قول شما توی دوره ی عزت نفس بعضی کارا مجرا هاش هنوز تشکیل نشده و من باید به خودم وقت بدم برای فهمیدنشون وقتی هیش کسی هم توی این شهر نیست که کاری که من دارم ذره ذره میفهمم و میرم جلو رو انجام بده حد اقلش اینه که توی نا خود اگاهم خودم درک کنم خودم رو و به خودم فشار نیارم حالا که امتحانی نیست حالا که معلم و استاد و توقع بقیه ار من اونقدر زیاد نیست و سعیم میکنم مهم نباشه دیگه حرف بقیه برام. حالا من هنوز یکم توی نا خود اگاهم هنوز فکر میکردم که شاید من واقعا میتونم بیشتر از این کار کنم و نمیکنم توقع داشتم از خودم کم کم دارم میفهمم بابا این کارایی که داری انجام میدی خیلیم بزرگه و نیاز داره به زمان نیاز داره هر کدوم از این وسایل مجرا های فهمشون باز بشه و کمتر به خودت فشار بیار در حدی که اذیت نشی الان دیگه شرایط با قبلا زمین تا اسمون فرق داره و یکی از دلایلی که اینقدر هم ادامه دادم اینه که این کار رو دوست دارم وقتی انجامش میدم وقتی یه مسئله حل میشه کلی کیف میکنم . چند روز پیش یه صحبت خیلی در ظاهر کم خانواده که بابام گفت استادت گفته این پایان نامرو تموم کن سخت نمیگیرم و خودم بعد دو روز تو نا خود اگاهم فشار اورد که باعث شد اخر شب حالم یکم بد بشه و نمیخواستم بگمم اول هم نمیفهمیوم چی شده دیگه مامانمو بیدار کردم که یهو اگه حالم بد شد یکی باشه و تو همون حال فهمیدم من بعد از مدت زمان طولانی دو سه شب خوابم یکم نا میزون بوده خیلی کم البته اینقدر الان حالم خوبه که اصلا حسابشم نمیکردم ولی فهمیدم اول صبح خواب امتحان دیده بودم و صبحش در مورد پایان نامه با خودم حرف میزنم ضبط میکنم و گفته بودم به استاده میگم اقا یا نمره همینجوری بده یا من شاید اصلا بیخیال این مدرک بشم اصلا که میخواستمش واسه اینکه خانواده بذارن لب تاقچه و شب اینجوری فشار اومده بود بهم که جالبه به مامانمم گفتم دارم جوششو میزنم کمتر شد و تونستم بخوابم و حالا الان فهمیدم این موضوع توی کار خودمم یه قسمت هاییش خیلی ریز توی نا خود اگاهم هست که اون روز میخواستم کار خودمو بکنم و فکر اون درس باعث شد شب اون حالت بهم دست بده و کلا من اصلا یادم نبود این حالت هایی که قبلا داشتم اینقدر که الان حالم خوبه ولی این تضاد اون شب باعث شد هم مامان بابام دیگه در مورد پایان نامه حرف نزنن یه کلمه هم و هم درک کنم که الان اون شرایط تموم شده من یه ادم جدید و قوی و خیلی توحیدی ترم که باید بفهمم الان من تنبلی که نمیکنم هیچ وقت نبوده اگر اینکه فشار بیش از حد بهم باعث میشده نتونم کار انجام بدم و بخوام این درد رو با خواب حل کنم حتی مثلا بجای اینکه به خودم کمتر فشار بیارم درک کنم یه ادم بلاخره فیزیک داره دنیای فیزیکیه اقا توقعتو خودت حد اقل از خودت بیار پایین بقیرم ولش کن به درک و کم کم هر چقدر که میتونی انجام بده اصلا تا دو سه ماه دیگه نشد چند ماه بعدش انجام میشه و به تولید میرسی بلاخره الانم کسی با چوب دنبالت نکرده که ، مثل امتحان هم یه روز خاص مشخص نیست کمال گراییمم الان دیگه اوردم پایین و میخوام برسونم به تولید اسون ترین کاری که میشه .

    انجام کارهایی که یه مجرا باز کنه برای یه قدم کوچیک بعدی ، قشنگم خدا داره هدایت میکنه که رفتم دوره ی عزت نفس رو گوش کنم یا قبلش هر روز استاد به خدا یه هفته از زبون شما با فایل هایی که همون روز اپلود میکردین دقیقا در همون زمان که باید موضوعی که بود رو بهم میگفت خداجونم شکرت ، یعنی قشنگ از زبون شما و با فایل همون روز شما باهم حرف میزد و اینقدر دقیق بود که قشنگ میشد فکر کرد شما کلا همه چیزو ول کردین دارین به من به ترتیب موضوعات روزانه ای که باید انجام بدم یا بفهمم رو اپلود میکنین و میگین چرا این اتفاق افتاد حالا تو چکار کن چه فکری داشتی که اینجوری شده و خوبه اشکار نداره چمیدونم باشگاه اسبتو جابجا کن محاجرت کن و هنوز ازش نگذشتی اشکال نداره ازش لذت ببر حالا که وقتش رو داری شرایط هست اون عقده هاتو خالی کن( هم زمان تو جهان بینی توحیدی هدایتم کرد به فایل لون لایف استایل اون خانوم سوارکار و جوری که خودم و فقط خودم میخوام بلاخره زندگی کنم) چمیدونم کمال گرایی نکن برو قدم بعدی و کلی حرف دیگه که البته در این حد فرکانسم بالا رفته بود و حالا هم هست ولی از همه جا دیگه اونموقع هم از همه جا بود و از فایل روزانه های شما هم بود اصلا دقیق و خیلی با مزه شده بود.

    اینم از درک من از صحبت هاتون و هدایت های خدای مهربونم شکرش😌❤ که الان این موضوع رو هم بهتر فهمیدم و درک کردم.

    بازم ازتون ممنونم استاد فوق العاده ی زندگیه من😌⚘🌸🍃

    خدایا شکرت شکرت شکرتتتتت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
    • -
      Life time گفته:
      مدت عضویت: 1456 روز

      سلام سارا جان دوست خوبم

      فکر کنم پارسال بود کامنتت رو در مرا به سوی نشانه ام هدایت کن ، به شکلی هدایت شده ، خوندم

      الانم این کامنت شما برای من یک هدایت بود

      می خواستم بگم از سبک نوشتنت خیلی خوشم میاد و ارتباط خوبی باهاش برقرار میکنم ، جوری توضیح میدی که انسان با روند کارها و هدایت هایی که شدی ، ارتباط برقرار میکنه

      امیدوارم هرروز آروم تر شاد تر و موفق تر باشی . هدف زندگی تجربه کردن خودت و رشد خودته و لذتی که در خلال این روند ساده معمولی میبری و ساده و معمولی بودنشم بقول خودت دست خودمونه که کمال گرا نباشیم خودمون سخت نکنیم برای خودمون . کاری که منم داشتم و دارم و باید خیلی روش کار کنم و اصلا دلیل هدایتم به این کامنتتم همین بود

      موفق باشی 🌹🌹🌷🌷🌸🌸

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  7. -
    شادی گفته:
    مدت عضویت: 2065 روز

    سلام به استاد عزیز و مریم گلی

    من میخوام در این کامنت در مورد یکی از نواقصم صحبت کنم که مربوط به حرفهای اخر فایل از استاد میشه.

    استاد شما گفتین که در مورد مسائل و چیزهای مختلف فکر کنیم و تغییراتی درشون ایجاد کنیم که الان دیگه بهشون به شکل گذشته نیاز نداریم.

    من همیشه این خصوصیت توم بود. اما چیزی که منو نمیزاشت از این خصلتم استفاده کنم این بود که خودمو سرزنش میکردم که چرا تو اصلا از اول این به فکرت نرسید یا نتونستی از اول بهترین خودت رو ارائه بدی .و حالا دوباره باید وقتت رو تلف کنی .

    در صورتیکه به قول شما ,ما اون زمان مثلا فلان کمد رو اونور اتاق گذاشتیم به یه دلیلی که مورد اون زمانمون رو پوشش میداده.

    و طبق تکامل حالا باید جاش عوض شه یا نباید هم عوض بشه اما اگر جاش عوض بشه حتما یه تعدادی مزایا رو هم بهش میرسیم.

    مثلا اون چوب رو شما اگر برنمیداشتین ,اتفاق خاصی نمی افتاد فقط یه کم باید سرتون رو خم میکردین که بخاطر اینکه چندین بار هم سرتون به اونجا اصابت کرده بود, قطعا خب دیگه سرتون مثل بارهای اول ,برخوردی هم نداشت. اما وقتی اونو برداشتین احساس بهتری رو تجربه کریدن.

    من با توجه به دیدن زیاد فایلهای زندگی در بهشت , به این مورد و حسن شما و مریم جون پی برده بودم و مواردی از زندگیم رو که میخواستم تغییراتی ایجاد کنم رو راحت تر از گذشته انجام میدادم ودیگه سرزنش نمیکردم که چرا به عقلت نرسید و از این حرفها که فقط به نظر من وراجی های ذهنه.

    الانم حتی اگر در گذشته اشتباهی داشتم که بخشیدن خودم سخت بود, با توجه به این آگاهی که تو زندگی در بهشت بهش رسیده بودم , به خودم توضیح میدادم که شادی ببین , مثلا اونجا استاد مریم جون اون مورد رو اونطوری اصلاح کردن و اصلا خودشون رو بازخواست نکردن که چرا از اول رفتار درست رو انجام ندادن.

    یعنی من از فایلها آموختم که کل زندگی آدم میتونه سیکل سینوسی داشته باشه اما رو به بالا و اینها همشون میشن تجربه . و در موارد بعدی زندگی سرعت ادم در تصمیم گیری بالا تر میره.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  8. -
    محمد شادی گفته:
    مدت عضویت: 813 روز

    بادورود فراوان وخسته نباشید خدمت استادعزیزوخانوم شایسته .امروز این فایل زیبا نشانه امروزم بود وخیلی عالی بود استاد هر موقع از اون بهشت زیبا فایل میزارین من خیلی حالم بهتر میشود وخودم رو کنار شما حس میکنم ویکی از خواسته هام اینکه منم با همسرم ودختردر همچین جای زندگی بکنیم باتشکر

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  9. -
    احمد فردوسی گفته:
    مدت عضویت: 1478 روز

    به نام الله هدایتگر

    سلام

    ردپای من درفایل184سفرنامه

    من باوردارم که تمام اتفاقات زندگی من به خاطرافکاروباورهاوفرکانس هایی هست که به جهان هستی ارسال میکنم

    جهان همواره درحال تغییرومابایدهمراه باجهان هستی تغییرکنیم وگرنه زیرچکولقدهای جهان له میشیم

    چندروره که داریم اسباب هایی که توخونه مااستفاده نمیشه روبه فروش گزاشیم وبعضی هاشوفروختیم چون دبگه خیلی جاگیربودوحمل ونقلش سنگین بودوالان کارماراحت ترشده وبیشترلذت میبریم اززندگیمون چون وسایل غیرقابل استفاده روردکردیم به راحتی

    الان که دارم میبینم خداروشکرتعهددادم روی هرکامنت سفرنامه کامنت بزارم وانجام دادم وابن خودش یک تغییره

    رسیدن به احساس خوبم که اکثرمواقع همین طورهستم این یعنی تغییر

    احساس لیاقت داشتن وافزایش اعتمادبه نفس من یعنی تغییر

    حذف تلوزیون واخبارورسانه هاوفضای اجتماعی یعنی تغییر

    الان میبینم طرزلباس پوشیدنم عوض شده چون قبلایک الگوی شخصیتی متفاوت داشتم اماالان تغییرکردم ویک ادم دیگه ای شدم ولباس پوشیدن من هم باشرایط الان من هست

    من الان خونم عوض کردم ولی چندبارازمسیرقبلی خونه خودم رفتم چون تبدیل به عادت شده بودوالان ازمسیرجدیدمیرم

    وخیلی مثال های دیگه هست

    خدایاازت میخوام کمکم کنی وهدایتم کنی که باتمام وجودم تغییرکنم درتمام ابعادزندگیم وقدم هاروبردارم وبرم تودل ترس هایی که هنوزدارم وبه ایده هام عمل کنم

    الهی امین

    شادوموفق باشید

    احمدفردوسی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  10. -
    عسل گفته:
    مدت عضویت: 743 روز

    1403/10/14روز181

    به نام خداوند بخشنده مهربان

    سلام به استادومریم عزیز ودوستان گل

    خدایا شکرت بخاطر یک روز فوق العاده خدایا شکرت بخاطراین آگاهی های ناب

    این نکته که فرمودید استاد همیشه ازخودمون بپرسیم چرا این کارو انجام میدیم یا چرا انجام نمیدیم ،….؟

    واقعا خیلی کمک میکنه که درست فکرکنیم و تصمیم های درست تری بگیریم و تغییر کنیم

    و جلوگیری کنیم از نشتی انرژی

    برای خودم همین چندروز پیش اتفاق افتاد با یکی از همکاران ارتباط خوبی داشتم ولی بنده خدا دچار سوتفاهم شده بود و پاشو فراتر از حد خودش میزاشت و توی هرچی اظهار نظر می‌کرد بدون اینکه درخواستی. کرده باشم بعد به خودم گفتم من اوایل. پروژه بخاطر همکاری امون ارتباط شکل گرفت ولی اونموقع طرف تو این فازا نبود اما الان شرایط متفاوت شده و فقط داره انرژی منفی میده پس دلیلی نداره این رابطه همکاری خیلی دوباره مثل سابق باشه و آروم آروم ازشون اعراض کردم ‌خداروشکر نشتی انرژی حذف شد

    یا اینکه فضای مجازی و خیلی کمرنگ کردم هم احساس لیاقتم بهتر شد هم اینکه نشتی انرژی ام حذف شد

    درمورد آدمایی که توی زندگیم هستن هم باید بشینم فکرکنم ببینم چطور داره ازم انرژی میگیرن؟

    مثلا دلیلی نداره هرکی هرموقع داشت خواست به من زنگ بزنه من جواب بدم و کار و زندگی خودم بمونم

    مثلا دلیلی نداره من زندگی خودم و رها کنم و دلم برای کسی بسوزه وبخوام کمک کنم

    مثلا دلیلی نداره من بشینم به دیگران راه و روش زندگی و… یاد بدم دقیقا طبق گفته شما استاد که میگید درمورد قوانین با کسی صحبت نکنیم چون دقیقا نشتی انرژی داره و مارو درفرکانس پایین قرار میده

    مثلا دلیلی نداره اگر من باچیزی مخالف هستم الکی بحث کنم و به نتیجه ایی هم نرسه ‌فقط ازم انرژی رفته

    خدایا خودت کمک کن ‌هدایت کن

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای: