سریال زندگی در بهشت | قسمت 259 - صفحه 3 (به ترتیب امتیاز)

قسمت ۲۵۹ سریال بینظیر زندگی در بهشت و بهشتانش 😍💐🌹🥀🌲🌱🍀🍀☘️🐥🐤🐣🐓🐔🐑

سلام به استاد عباسمنش عزیز و خوشتیپ و فیت نس و خانم شایسته جانم و دیگر بروبچه های این بخش از فایل

چه بارون سیل آسایی یاد اون شعر زیبای لُری افتادم که میگه

بارون بارون بارونَ هی

دستیتع بده به دَستِم هی

وآااای یعنی بهشت به این میگن.

استاد جان چند وقتیع توی مدار سیر وسفر هدایت شدم ونزدیک یک ماه هستش که هی میرم سفر و هی میام خونه .. هنوز دوسه روز نیامده به خونه دوباره پیشنهاد سفر میشد و منم از این سفرها استقبال می کردم .. واقعا نتونستم توی این سفرها روی سایت تمرکز کنم ولی مدام فایل ها رو میدیدم و کامنت ها رو می خوندم .. سفرهایی داشتم که از یک بهشت وارد یک بهشت دیگه ای میشدم و اونجاها چنان از ما پذیرایی می کردند که باور کردنی نبود یعنی سر اینکه امروز ناهار کجا باشیم و بعدش شام دعوت میشدیم و از انواع غذاها و خوراکی های بهشتی بماند واز جوی و نهرهای آبی که از زیر ساختمان های زیباشون بگذریم و از آن میوه های بهشتی و آبدار که نگم براتون و مهم تر از همه که با افرادی هم فرکانس شدم که دد مدار آموزش های موفقیت و کلاس های انگیزیشی بودند و همش راجب زیبایی ها صحبت میشد باورم نمیشد که اینقدر سفرهام رویایی بشه و من لحظه به لحظه از دیدن این عمارت های زیبای بهشتی و رودخانه های زیبایی که در کنار این باغات می گذشت به وجد میومد .. خدارو شکر وقتی شب می خوابیدم با صدای پرندگان و صدای طبیعت و صدای نهرهای آب و صدای برگ درختان بخواب می رفتم و صبح زود با صدای چهچه بلبل ها و پرندگان و دیدن آسمان شفاف از خواب بیدار میشدم هوا بشدت خنک بود باغات زیبای انزها در زرین دشت فیروز کوه ..

واقعا فقط داشتم فراوانی رو میدیدم و ثروت رو لمس می کردم .. این عمارت های زیبا و استخر وباغات بینظیر خیلی رویایی بود و این دوستان میگفتند از فصل بهار میان روستای انزها و پاییز بر می گردند تهران .. خلاصه ییلاق و قشلاق داشتند و جالب بود که بیشتر صحبت هاشون از ثروت هاشون بود و برام خیلی جالب بود شاید اگر قبلنا کسی از ملک و املاک و ثروت هاش صحبت می کرد فکر می کردم داره پُز میده و یا از موفقیت فرزندانش و اقوامش صحبت می کرد فکر می کردم که پُز میدن ولی الان فوق العاده لذت میبردم از صحبت هاشون و فهمیدم که افراد ثروتمند فقط از خوبی هاشون و از موفقیت هاشون

تعریف می کنند و فقط دارند از خرید ملک و ساخت و ساز هاشون حرف میزنند چقدر من سعادتمند بودم که به چنین مکان هایی هدایت شدم خدارو شکر.. وقتی امروز اومدم توی سایت دیدم قسمت دیگری از سریال زندگی در بهشت تدوین شده خیلی لذت بردم و پیش خودم گفتم بیا رویا خانم ببین از اون بهشت رفتی توی بهشت دیگه .. خدایاااا ممنون و سپاسگذارم …

بعد از سفر بینظیرم از انزهای فیروز کوه بلافاصله بطور خیلی خیلی هدایتی به شمال دعوت شدم که اون هم داستان جاللی داره و دوست دارم اینجا برای بروبچه ها تعریف کنم و خالی از لطف نیست..

داستان از این قراره ..

بعد از چند روزی که از سفر برگشتم و به کارهای خونه رسیدگی می کردم پیش خودم گفتم چرخ خریدمو بردارم و برم بازار روز میوه و وسایل توی یخچالی مو بخرم چون هیچی توی یخچال نداشتم .آخه من عاشق میوه و سالاد هستم😘😋 خلاصه کلی خرید کردم و موقع برگشتن داخل بازار روز پردیس بطور اتفاقی خواهر شوهر یکی از دوستان صمیمی و دوست داشتنی و قدیمی من هستش ( اسم دوستم نسرین ) رو دیدم ( البته دوستم هم یک ویلای فوق العاده زیبایی در سی سنگان شمال داره ) خواهر شوهر دوستم بعد از کلی احوالپرسی و خوشحالی و کپ و گفت بهم گفت .. آره یک زمینی داشتم و فروختمش و یک واحد آپارتمان شیک توی ایزد شهر شمال خریدم و دخترم یک سری وسایل برده اونجا و اسباب کشی داشتم منم می خوام این هفته برم شمال .. میایی با هم بریم شمال؟؟🙄 منم بدون معطلی گفتم چرا که نیام😅 ما که بی یالوقوزیم نه شوهری داریم و نه بروبچه ای .. بچه ها که پیشم نیستن تو هم که تنها هستی پس بزن بریم😂

استاد باورتون نمیشه . البته که باورتون میشه

خودمم نمیدونم چطوری اینقدر در لحظه ی حال بودم . .

آخه چند روزی بیشتر نبود که از سفر قبلی برگشته بودم و خوده اون سفر کلی برام هزینه داشت وبخصوص هزینه کرایه ماشین و کلی شیرینی و هدیه هم برده بودم و هزینه اجاره خونه و غیره .. که اصلا فکرشو نمی کردم که بتونم پشت سر هم به یک مسافرت دیگه هم برم.. آخه من همش دوست داشتم برم دریا رو ببینم بخصوص فایل های سفر به دور آمریکا رو میدیدم همش می گفتم خدایااااا چقدر دوست دارم برم ساحل دریا رو ببینم و مدیتیشن انجام بدم و پاهامو توی موج شن های ساحل بذارم و پیش خودم می گفتم من که نه ماشین دارم و نه جایی دارم و نه پولی مناسب برای سفر .. همش میگفتم

خدایا خودت هزینه و جزییات یک سفر به شمال رو برام پرداخت کن و خودت هندل ش کن…….خلاصه جونم براتون بگه که خداوند همچین این سفر رو برام چید که نگم..

خُب خواهر شوهر دوستم گفت جای خوبی داره … ماشین هم که داره . یعنی خداوند قالیچه ی حضرت سلیمان رو برام فرستاد 👏👏👏👏 بعدش صبح زود دوشنبه اومد دنبالم و بهم گفت من نمی تونم توی جاده رانندگی کنم بی زحمت خودت پشت فرمون بشین ( آخه من بیست سالی مربی رانندگی بودم ) خلاصه دوباره رفتم یک جعبه شیرینی خریدم و وسایلمو جمع وجور کردم و بقول شما چمدان مو بستم راهی شمال شدیم

واقعا هوا عالی بود و نم نم جاده رو میرفتیم هر کجا که زیبا بود می ایستادیم و لذت می بردیم و رسیدیم ایزد شهر و بع از یک استراحت داخل آپارتمان عصری رفتیم کنار دریا واااااای خدایاااااا چقدر هوا بینظیر بود و همش می گفتم خدایاااااا چی میشد بارون هم می بارید !!!! هی به دریا و آسمان نگاه می کردم و غروب زیبا رو تماشا می کردم و این جهان هستی رو بخاطر این همه زیبایی هاش تحسین می کردم و شکر گذاری می کردم و هی تشکر می کردم و پاهامو داخل آب دریا روی شن راه می رفتم و هی می خندیدم و می گفتم خداااایاااااا شکرت خدایاااا شکرت

فردای اونروز دوستم زنگ زد و گفت ناهار منتظرتون هستم و بیاین پیشم خلاصه استاد جان از اون بهشت به یک بهشت دیگه دعوت شدیم و دوسه روزی هم در ویلای بهشتی دوستم بودیم خداااایااااا آنقدر عطر گل های محبوب شب اونجا پیچیده بود که نگم براتون بماند از درختان گلی که همچنان از در و دیوار ویلاشون آویزیون بود و آبیاری کرده بودند واقعا انگار یک خواب و رویا بود و اصلا دوست نداشتم از این خواب شیرین بیدار بشم خدایااااا شکرت یعنی اینقدر مدار و فرکانس من در این زمینه بالا رفته که احساس می کنم یک سفر رویایی دیگری در پیش دارم و انگار بهم الهام شده…. بعدش دوباره هی هر روز صبح زود و یا عصری میرفتیم دریااااااا … خلاصه هوای شمال خیلی گرم بود و منم هی به دوستانم میگفتم کاش ی نمه بارون بیاد چون شمال و هوای ابری و بارونیش قشنگه .. و همه بهم میخندیدند و میگفتن الان دیگه هَل هَل گرماست منم مثل بچه ها می گفتم نخیر من مطمعن هستم که بارون میاد خلاصه روز آخر شد یعنی قرار بود یکشنبه برگردیم و عصر شنبه به اتفاق دوستان رفتیم کنار ساحل و دیدیم دریا مواجه و هوا ابری شده و فقط یک لحظه غروب ابرها رفت کنار و غروب زیبا رو دیدم واااای خدایاااااا شکرت چقدر آسمان زیبا شده بود با اون نور غروب ابرها همه رنگی رنگی شده بود خدااایا سیر نشدم از دیدن این غروب دل انگیز دریاااااا خدارو شکرت .. خلاصه فردا صبح بیدار شدم دیدم آسمان ابری شده و خوشحال شدم .. بچه ها ی چیزی بگم مممم (من روی مبل پهن بزرگ روبروی پنجره قدی می خوابیدم که صبح آسمان رو ببینم ) یعنی بهشت…

خلاصه موقع برگشتن توی جاده همش باران بود و باران می بارید بخصوص قسمتی که رسیدیم نارنجستان … وااای نگم براتون که دیگه اون کوه های سرسبز اونجا با بارون دیدنی تر شده بود و عطر زیبای بهشت در تمام اون مسیر برگشت نگفتنیست بخدااااااا بهشت در بهشت بودم بخدا استاد جان بهشت رو جذب کردم بخداااااا استاد عزیزم با شما دو عزیز بودن یعنی توی بهشت بودن بخدااااااا عاشق تونم مننننننننننن

خلاصه استاد جان امروز هم با دیدن این قسمت از سریال زندگی در بهشت ذوق زده شدم خانم شایستع جان عاشقتم بخداااااا ممنونم که این فایل های بینظیر رو اینقدر زیبا تدوین میکنی و ممنونم که هستید خداااایااااا شکرت برای وجود ارزشمندتون عاشق تونم بخدااااا عاشق تونم عاشق پرادایس و مرغ و خروسا و داک ها و عسلی و اکبری هستم عاشق آب و هوای فلوریدای عزیزم هستم و عاشق تمام بروبچه های این سایت بهشتی هستم

بهترینع بهترین و زیباترین ورودی ها برای افکار و خلق بهترین ها برای شما دوستان و برای همه مون آرزو می کنم

خداااایااااا سپاس وسپاس وسپاس🙏🙏🙏🙏🙏🙏🙏🙏👏👏👏👌👌👌💚❤💙💚💙💛🧡💜💝💞

😘😘😘😘😘👏👏👏😍😍😍😍😍🤩🤩🤩🌹🥀🌲🌱☘️🐔🐓🐤🐥🐣🐓🐔