سریال زندگی در بهشت | قسمت 26

نوشته‌ی زیبا و تأثیرگزار یکی از دوستان عزیزمان، به عنوان متن انتخابی‌ِ این قسمت از سریال زندگی در بهشت، تقدیم همه دوستانی می‌شود که برای ساختن شخصیتی تصدیق کننده و تأیید کننده‌ی زیبایی‌ها و نعمتها‌، مصمم شده‌اند تا نمود واضحی بشوند از «صدّق بالحسنی» و شاهد زنده‌ای باشند از مفهوم فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْیسْرى یعنی آنهایی که به خاطر چنین شخصیتی آسان شده‌اند برای احاطه شدن با نیکی‌ها و نعمت‌ها.

نه فقط نوشتن درباره‌ی زیبایی‌ها و نعمت‌ها‌، بلکه خواندن و تأمل در آنها نیز ما را به درک بهتری از خداوند‌ و چگونگی هماهنگ شدن با او و قوانینش و در یک کلام‌، هدایت شدن و قرار گرفتن در مدار  فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْیسْرى می‌رساند.

سلام به استاد سخاوتمند و دوست خدا و مریم مهربان و عزیزم

خدایا این جا چه خبره اینجا چقدر نشانه های خداوند زیاده چقدر حضور خداوند پررنگ دیده میشه. خدایا شکرت شکرت شکرت

من خودم به شخصه باید سپاسگزار بودن رو ازین بچه های دوس داشتنی یاد بگیرم، سپاسگزار بودن از آدما، ازدستای خوب خدا و در کنارش راحت درخواست کردن و نعمت بیشتری رو خواستن خداایا شکرت. چقدر این ۴ تابرادر باهم به طرز واقعی دوست هستن ۴ تا انسان متفاوت و دوست! برای خود من پذیرفتن تفاوت های دیگران با خودم واقعا کار راحتی نیس اینقدر راحت بودن اینجوری سپاسگزار بودن و راحت درخواست کردن واقعا راحت نیس برام! هروقت خودم و اونجا تصور میکردم حس معذب بودن داشتم

چقدر قشنگه که اینجا هیچکسی مدیر نیس هیچکسی واسه کسی تعیین تکلیف نمیکنه و هرکسی به شیوه ی خودش داره لذت میبره من اگه اونجا بودم فکر میکردم حتما باید کاری انجام بدم که شرمنده ی میزبان نباشم یا مثلا خیلی پررو نشم دیگه.. چقدر مهمان ها از این افکار پوچ دور هستن چقدر این دوست استاد باخودش در صلحه چقدر راحته

وقتی اونجا رو صندلی نشسته بود و به پسراش دونه دونه میگفت : !go! go من احساس میکردم خداوند با خیال راحت نشسته رو صندلی و نقش یک مشاهده گر رو داره و درحالیکه میدونه و خیالش راحته که اتفاقی نمیفته با لحنی پر از رهایی به بنده هاش داره میگه !go! go و همین خدا همزمان از اونور داخل آب منتظره و وقتی آدماش وارد ترسشون میشن و میپرن تو اب دستشونو میگیره و میگه همه چی روبراهه، همه چی خوبه، دیدی چقدر ترسات پوچ بودن؟

خدا همه جا هست خدا همه چی هست، خداوند آدم نیست که فقط در یک زمان و در یک مکان باشه. خداوند یک نیرویی هست که در لحظه در تمام هستی در حال جریانه و وسیعه وسیع. خداوند هادیه خداوند حامیه خداوند همه چیزه خداوند همه جاست.

ترس ترس ترس بدترین چیزی که میشه گفت به چشمم دیدم. بابام نمود کامل و جامع یک ادمی هست که بخاطر غلبه نکردن به ترس هاش بخاطر موندن تو حاشیه امن خودش لذت زندگی واقعی رو ازخودش گرفته و فقط داره تحمل میکنه و هر سال بدتر از سالهای قبل میشه. تاوقتی این اگاهی هارو نداشتم منم بشدت از ترس همگانی که تو خانواده ما هست تاثیر گرفتم و همیشه همیشه ترسم باعث زجرم شد اما اونموقع ها فکر میکردم زندگی همینه زندگی همه باید همین شکلی باشه .. ترس واقعا بزرگترین گناهه چون با موندن تو این بادکنک توخالی اتفاقی که میفته اینه که بهترین تجربه هارو از خودمون میگیریم بهترین فرصت ها رو از خودمون میگیریم و وای از اون زمانی که ترس ها بشه جز باورمون و کلی مقاومت داشته باشیم که بخوایم واردشون بشیم.

یادمه زمانی که تولیدی مو مستقل کردم بخاطر نداشتن اگاهی انقدر ترس داشتم که شبا کابوس میدیدم و با جیغ از خواب بلند میشدم .. خانوادم هر روز میگفتن نمیشه ولش کن نمیتونی اشتباه کردی که اینکارو کردی هیچکسی نبود که حتی یکبار بهم بگه میتونی برو حمله کن به ترست فقط انجامش بده .. اون روزا به سختی ادامه میدادم به سختی و تنهایی خیلی از کارارو پیش میبردم حتی نیروهای کارم کلی از سدها تو ذهنشون شکست و حیرت زده بودن ازینکه یه دختر ۲۲ ساله به تنهایی چجوری داره اینهمه فشارو تحمل میکنه اینهمه انگیزه رو از کجا اورده چحوری میتونه بااین همه مردهای بازاری سروکله بزنه .. اشکام نمیزارن تمرکز داشته باشم ..چقدر بخودم ستم کردم چقدر با خودم جنگیدم هربار که یادم میاد به چه شکلی خدا منو اینجا هدایت کرد پر میشم از احساس سپاسگزاری .. من زجرِ تو ترس موندن رو خیلی زیاد کشیدم. زجرِ تو حاشیه امن خودم موندن رو خیلی کشیدم .. من بخاطر نداشتن این اگاهی ها میمردم و زنده میشدم وقتی یه کار جدید انجام میدادم وقتی وارد یه ناشناخته میشدم وقتی میخواستم قدم جدیدی بردارم .. اما حالا احساس میکنم خوشبخت ترینم بخاطر اینکه انقدر خوب دارم تو این مسیر پیش میرم که برای خودم عجیبه.. من دیگه هیچوقت این ظلم و در حق خودم نمیکنم که توی ترسم بمونم .. من دیگه نمیتونم تحمل کردن و بپذیرم، تو ترس موندن رو بپذیرم .. نه تنها با زجر بلکه با احساس لذت با حس اینکه دوباره یه چالش لذتبخشو میخوام تجربه کنم وارد ترس هام میشم من دیگه نمیزارم ترس ها منو رهبری کنن هر ترسی هر چقدرم بزرگ اجازه نمیدم منو به عقب برگردونه نمیتونم دیگه بی ایمان بودن و بپذیرم ..ترسو بودن من یکی از پاشنه های اشیل منه اما هربار که به این فکر میکنم که خدا تاس نمیندازه واسه کسی، خدا کسی رو گلچین نمیکنه خدا دلش نمیسوزه خدا دلش هرگز نمیسوزه ازینکه تو سختی بکشی، خدا در عین مهربانی و بخشندگیش کاملا بی رحمانه در ظاهر، اما کاملا عادلانه در واقع فقط قانون وضع کرده و خودش فقط تماشاگره وقتی این شکلی فکر میکنم قدرت میگیرم و هیچ کس و هیچ چیز نمیتونه منو تو اون ترس نگه داره ..اگه منم که انتخاب میکنم پس نمیخوام بی ایمان باشم نمیخوام بدبخت باشم میخوام بجای گریه کردن و غصه خوردن با آرامش و خونسردی از قانون استفاده کنم و در ارامش کامل هم حالشو ببرم ..چون من لایق خوشبختی هستم.

خدا میگه ترس نتیجش بدترین بدبختی هاست. وارد شدن به ترس وارد شدن به بهترین نعمتهاس این قانونه و تو مختاری هرکدومو که خودت میخوای و انتخاب کنی من فقط هدایتت میکنم و فقط میشینم نگات میکنم .. صدایی که تو دلت میاد و بهت میگه go just go.. و دیگه کاری به انتخابت نداره اون صدا منم ..وقتی ب این فکر میکنم که خدا حتی اصرار هم نمیکنه، خودت هستی و انتخابت و نتیجه ی از قبل مشخص شده ات.. فکر دلسوز بودن خدا رو از کله ت بیار بیرون بیار بیرون، گریه کردن کاری نمیکنه، حرص خوردن کاری نمیکنه، خدا خدا کردن کاری نمیکنه، صبح تا شب نماز خوندن کاری نمیکنه، هیچ غول چراغ جادویی نیس که توبشینی سرجات و بگی خدایا یکاری کن بدون اینکه من قدمی بردارم به خواستم برسم .. من باید اعتماد کنم و حرکت کنم نشانه ها تو مسیرحرکتم میاد نه تو جایی که نشستم، دستان خداوند وایده ها تو مسیر حرکتم میاد نه جایی که نشستم و دارم با ترس فقط ب دوردستتها نگاه میکنم اینارو بخودم هربار یاداوری میکننم که یادم نره نباید بشینم و فکر کنم بلکه باید حرکت کنم ب قول استاد ایمانی که عمل نیاورد حرف مفت است این با ارزشترین حرفیه که تاحالا شنیدم ..

حالا من خیلی خیلی خوشحالم، من بخوبی دارم وارد ترس هام میشم من بخوبی حتی دارم لذت میبرم .. یجورایی من ترس ها رو دوس دارم چون باعث حرکت من میشن چون هربار لذت تجربه ی یه چالش جدید رو بهم میدن و همیشه متوجه این ترسم هستم و بمحض اینکه چراغ ترسم قرمز میشه و میگه متوقف شو سریع واردش میشم و چراغ سبز میشه و بهش میگم تو نمیتونی منو متوقف کنی، تو نمیتونی منو برگردونی، من حمایت و هدایت خداوند رو دارم من دوستی به صمیمیت خداوند دارم، دوستی به مهربانی خداوند دارم، دوستی به ارامش خداوند دارم، من دیگه آگاهم …

ترس تو ذهن من شبیه یه بادکنک بزرگه و خود من نقش سوزن رو دارم! اول که میبینمش برام مث یه سد بزرگه فکر میکنم این بادکنک خیلی بزرگتر از خودمه، اما من که میدونم این فریب شیطونه دیگه حرص و جوش اینکه این بادکنک از کجا اومد و چرا اومد و نمیخورم، تنها کاری که میکنم میرم جلو نگاش میکنم باهاش برخورد میکنم و همین که واردش میشم دیگه نمیبینمش و یادم میاد که چقدر پوچ و واهیه…. خیلی لذتبخشه وقتی ترکیدنش رو میبینم، اون آرامشی که بعدش تجربه میکنم خیلی دوس داشتنیه خیلی زیاد..

استاد چقدر عالیه که انقدر تو مهمان داریتون راحت گیر هستین، چقدر باور نکردنیه این حد از راحت بودن، این حد از خود بودن، این حد از احترام به سبک زندگی خود.. داشتم تو ذهنم مقایسه میکردم سبک مهمونیه اینجا و اونجا رو و تفاوت انقدر زیاد بود که اصلا قابل گفتن نیس ! اخه پیاز واسه مهمون! ( اگه این اتفاق اینجا بیفته خدا میدونه چقدر حرف میخواد از توش دربیاد چقدر قضاوت ها ممکنه پیش بیاد چقدر کدورت ها پیش میاد و دیگر هیچ..)

الله اکبر ازین راحتی! الله اکبر ازین سبک لذت بردن! ازین پرداختن به اصل (لذت بردن از لحظه ها) اصلی که از سریال سفر به امریکا تا سریال زندگی در بهشت تو تک تک فایلا با زبان تصاویر داره گفته میشه داره بهش توجه میشه اصلی که انگار اساس زندگی در امریکاس.

شما حتی یک دقیقه رو هم هدر نمیدید واسه لذت بردن و تجربه ی شادی کردن! در واقع تمام این لحظات در حال سپاسگزاری هستید تمام این لحظات در حال پرداختن به صلاه و عبادت خداوند هستید، خدایا شکرت که داریم میبینم و بیشتر درک میکنیم که این ها همه همون ادمای معمولین فقط تفاوت ها مون به شکل ظاهریمونه وگرنه قانون برای یوسف هم که کم سن ترین عضو این جمعه همون قانونه واسه استاد هم همون قانونه!

میشه از آب ترسید! میشه توش شنا کرد و لذت برد! میشه از تاریکی ترسید میشه برای لذت بردن ازش استفاده کرد و توش رقصید و اواز خوند! میشه از اتیش ترسید میشه از نورش استفاده کردو کلی عکس فان گرفت و میشه از حرارتش استفاده کرد و پیاز چال درست کرد و لذت برد! میشه از از زندگی ترسید و تجربش نکرد میشه زندگی رو تجربه کردو لذت برد!

قانون قانونه! این تو هستی که انتخاب میکنی کدوم روی زندگی رو تجربه کنی ،بدبختی یا خوشبختی..

خدایا شکرت چقدر خوبه که قوانین ثابته چقدر خوشحالم ازینکه تا این حد عدالت برقراره و هرکسی دقیقا جایی هست که باید باشه و چقدر خوشحالترم ازینکه ما با اجرای این قوانین ثابت میتونیم از همون جایی که هستیم جامون رو تغییر بدیم و بریم جایی که میخوایم باشیم و هربار جای بهتر هربار مدار های بالاتر..خدایا شکرت

راستی استاد و مریم عزیزم من عاشق اون پیازچالی هستم که رو اتیش درستش کردید دوبار دهنم اب افتاد ،وسط کامنت نوشتن این ایده اومد که امشب درستش کنم و واسه افطار بزنم بربدن و حالشو ببرم ! پس پیش بسوی پیازچال خوشمزه و خلق یه تجربه ی لذتبخشو جدید……… با تمام وجودم عاشقتونم عشقای من و بی نهایت سپاسگزارم ..

برای دیدن سایر قسمت‌های «سریال زندگی در بهشت»‌، کلیک کنید

توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

306 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «فهیمه زارع» در این صفحه: 1
  1. -
    فهیمه زارع گفته:
    مدت عضویت: 2989 روز

    به نام خداوند بخشنده ومهربان

    سلام وهزاران درود به استاد ارجمندم ،مریم بانوی زیبا ودوستان الهی ام

    خدای من چقدر فضای پرادایس هر روز زیباتر وزیباتر میشه

    استاد عزیزم که استاد لذت بردن از لحظه هاست وقتی دیدم استاد جان در دریاچه مشغول آب تنی هست گفتم حتی لذت بردن از نعمتهایی که داریم نیز میشه سپاسگزاری چون با لذت بردن وشاد بودن ،لذت وشادی بیشتری را در جهان به جریان می اندازیم مریم جان که با عشق ولذت فراوان با دیدن این صحنه لذت میبرد وبه استاد جان میگه عاشقتم ولوک عزیز که با لذت این صحنه را نگاه می‌کند وآنقدر از لذت بردن استاد انرژی گرفته که با لباس شیرجه میزنه داخل دریاچه ،خدای من چقدر این بچه ها فوق‌العاده وخاص هستند واستاد که عاشقانه تویوپ را در اختیار این پسر فوق العاده قرار می‌دهد استاد جان چقدر شما ومریم عزیز سخاوتمند وبزرگوارید احسنت به شما

    ای جانم که استاد جان جوزف هم تشویق میکنه تا به ایشان ملحق شود خدای من چقدر تصویر درختان وآسمان آبی ودرخشش خورشید بر پهنای دریاچه زیباست وچه لذتی داره شنا کردن در این آب ،که جوزف هم آماده پریدن داخل دریاچه هست وپدر خانواده آقای راین چه عالی تحسین کردن فرزندانش را آموخته واز لحظه به لحظه شادی ولذت بردن فرزندانش عکس می‌گیرد وآنها را تشویق می‌کند مثل الان که جوزف رو تشویق به رفتن داخل آب دریاچه می‌کند چه عشقی در وجود این پدر نسبت به فرزندانش هست احسنت عشقی بدون وابستگی همراه با رهایی وآرامش خیال که نتیجه ایمانی است که این مرد شریف دارد

    ای جانم بلاخره جوزف هم پرید تو دریاچه یه لحظه آگاهیهای جلسه اول ودوم قدم چهارم در ذهنم تکرار شد جوزف برای اینکه بپره داخل دریاچه با اینکه شنا را بلد بود ولی دو دل بود بپرد یا نه ونیاز به یه محرک والگو داشت والگوی او برادرش لوک واستاد عزیزم بود وبعد از تشویق پدرش واستاد پا روی ترسش گذاشت وپرید وچه عالی شنا کرد وخودش رو به تویوپ رساند

    عاشقتم استاد که کمک کردی تا جوزف خودش رو به پله برساند وبرای بار دوم انجام کار ( پریدن داخل دریاچه ) براش راحت تر از دفعه اول بود وباعشق داخل تویوپ پرید وبا یه کم شنا کردن خودش رو به پله رساند وایندفعه برای بالا آمدن از کسی کمک نگرفت

    احسنت به جوزف وقتی از دریاچه بیرون آمد متوجه‌ جابجا شدن تویوپ توسط جریان آب شد وچقدر این پسر مسئولیت پذیره که برگشت تا تویوپ‌را بگیره وچه ماهرانه با یه پا تویوپ نگه داشت وخودش از پله آمد بالا وبعد تویوپ را از دریاچه بیرون آورد

    وتوضیحات استاد جان در مورد مسئولیت پذیری این بچه ها ومراقبت وارزش قائل شدن آنها برای وسایلی که در اختیار داشتند که همین ویژگی سبب میشه تا وسایل بیشتری را در اختیار آنها قرار دهند من عاشق این ویژگی اخلاقی بچه ها هستم وهمیشه خودم سعی کردم هرجا میرم همین قدر مسئولیت پذیر ومراقب وسایلی باشم که دیگران در اختیار من قرار دادند وبرای آنها ارزش قائل باشم همانطور که مراقب وسایل خودم هستم که من ازوقتی این ویژگی بچه ها را از استاد جان شنیدم ودر فایل دیدم کلی آنها را تحسین کردم

    خدای من ،یه تویوپ بزرگتر وزیباتر که استاد جان با عشق آن را از هوا پر می‌کند ودر اختیار بچه ها قرار میده

    چه تلمبه جالبی خدای من بازم ارزش ابزار واستفاده مناسب وبه جا از آنها که انجام کارها را راحتر وآسان تر میکند

    خب لوک که بلافاصله پرید داخل دریاچه وخودش رو به تویوپ رساند وبا تلاش سوار بر تویوپ شد

    خدای من چقدر این تلألو اشعه های خورشید در پشت درختان زیباست ،خدایا شکرت ،شکرت

    استاد جان هم که همیشه در حال فعالیت، جهت بهبود این بهشت زیبا هستند با ابزار مناسب مشغول محکم کردن پیچ پله دریاچه شدند وجوزف هم کنجکاوانه مشغول تماشای استاد هست که چیکار می‌کند جدا از اینکه با برادرش صحبت می‌کند که در دریاچه برروی تویوپ مشغول شناست بعد از اینکه کنجکاوی اش ارضا شد پرید داخل دریاچه وخودش رو به لوک رساند برام جالب بود که هردفعه اینکار برا جوزف راحت تر از دفعات قبل می‌شد واین نکته آگاهی‌های زیادی را در ذهنم مرور کرد وواقعا فایلهای سریال زندگی در بهشت وسفر به دور آمریکا برا ما حکم کلاس عملی ،عمل به قوانین را دارد خدایا شکرت

    ای جانم لوک وجوزف انگار خیلی لذت می‌برند از شنا کردن در دریاچه که هر دفعه بعد از یه استراحت کوتاه دوباره بر می‌گردند

    خدای من ایندفعه جیکاب هم قصد داره به بقیه ملحق بشه وچه عالی برادرانش او را تشویق به پریدن می کنند چقدر این پسر با مزه ودوست داشتنی است

    عاشقتم مریم جان با این خنده های ریز ریزت

    چقدر آقای راین ستودنی وتحسین برانگیز هست ویعقوب این پسر ساکت وآرام که ترجیح میده به برادرانش نگاه کند

    ومریم جان که هر دفعه زیبایی های پرادایس را با ما به اشتراک میزاره سپاسگزارم بانو ،چقدر زیبا ورویایی است تابش اشعه های خورشید بر روی درختان چه رنگ طلایی خاصی به آنها بخشیده است

    آقای راین که در حال لذت بردن از این فضای زیباست و

    رابطه این بچه ها باهم که ستودنی است

    ای جانم که استاد جان وبچه ها مسابقه گذاشتند تا با تویوپ ها خود را به پل برسانند که هر کسی زودتر برسد برنده هست

    ای جانم بلاخره یعقوب هم تصمیم گرفت تا این لذت را تجربه کند واحسنت به آقای راین که اینقدر عالی بچه ها را تشویق به پریدن وراهنمایی می‌کند

    استاد جان من شگفت زده شدم از توضیحات شما در مورد آب بازی وشنای این بچه ها ،چون من این فایل را برای بار اول بود که می دیدم وهمانطور که اشاره کردم خیلی از آگاهیهای جلسات اول ودوم قدم چهار برام مرور شد که شما در آن جلسات بارها وبارها تکرار کردی اگر یک نفر توانسته به موفقیتی برسد باور داشته باش که تو هم میتوانی چون همه ما یک نوع سیستم حسی عصبی ذهن در وجودمان داریم من هر دفعه که‌قدم ویا جلسه ای از جلسات یکی از قدمها را تموم میکنم تا جلسه بعدی را شروع کنم‌ یه وقفه ای می افتد بین آنها ،هر دفعه با اینکه بلافاصله چند بار جلسه بعد از جلسه ای که کامنت آن را نوشتم گوش میدم نمیتونم نت برداری کنم وگاهی وقتها در درون خودم یه جدالی بود حسم میگفت یه چند روز کانون توجه ات را کنترل کن فایلهای سریال زندگی در بهشت یا سفر به دور آمریکا که توجه ات را میبره به تمرکز به روی زیبایی ها وتحسین کردن دنبال کن بعد بیا نت برداری این جلسه را بکن ومن فکر میکردم این ندای شیطان هست ومن خودم را اینجوری گول میزنم به خودم می گفتم بقیه بچه ها را ببین تمام تمرکزشون را گذاشتند رو آن دوره ،وامروز متوجه شدم که حسم درست هست واین تکاملی هست که من باید طی کنم تا بتونم جلسه به جلسه قدم به قدم جلو برم خدایا شکرت

    همانطور که دیدیم لوک با الگو گرفتن از استاد بر ترسش غلبه کرد وشیرجه زد داخل دریاچه وبعد جوزف که اینقدر دودل بود شد پایه ثابت که حتی حین پریدن یه معلقی هم در هوا زد وپرید وآخر یعقوب که اصلا تمایل نداشت با دیدن برادرانش خواست این لذت را تجربه کند وهمانطور که شما استاد جان اشاره کردید هر دفعه بچه جسورتر شدند برای پریدن ومتوجه شدن ترسهای آنها واهی است ووقتی حرکت کردند با اینکه نسبت به رفتن زیر خانه مقاومت داشتند ولی بخاطر آن اعتماد به نفسی که به دست آورده بودند والبته اعتماد به شما پا روی این ترسشان هم گذاشتند ومتوجه شدند زیر خانه هم همه شرایط اوکی هست وچیز ترسناکی وجود ندارد

    ودر آخر هم بازی پینگ پنگ دوبه دو بچه ها با هم دیگه وآقای راین که هم لذت میبرد وهم بقول استاد شیطونی های خودش رو دارد

    ای جانم جیکاپ که دیگه علاقه خود را پیدا کرده واز آتش فیلم وعکس میگیره برای کانال یوتوبش ،احسنت که اینقدر فعال هست وپشتکار دارد

    ای جانم شیطونی جوزف ویعقوب هم جالب بود که یکی نور میندازه وآن یکی رقص وآواز رو داره وآقای راین که از گرمای آتش لذت میبره

    چقدر آقای راین وبچه ها پایه اند حتی در آماده کردن غذای آتشی چه ذوقی می‌کنند الان بهتراین قانون که انسانهای هم فرکانس در یک مدار قرار می‌گیرند درک می کنم خدایا شکرت

    درپناه الله شاد وثروتمند وسعادتمند وسلامت باشید در دنیا وآخرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای: