نوشتهی زیبا و تأثیرگزار یکی از دوستان عزیزمان، به عنوان متن انتخابیِ این قسمت از سریال زندگی در بهشت، تقدیم همه دوستانی میشود که برای ساختن شخصیتی تصدیق کننده و تأیید کنندهی زیباییها و نعمتها، مصمم شدهاند تا نمود واضحی بشوند از «صدّق بالحسنی» و شاهد زندهای باشند از مفهوم فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْیسْرى یعنی آنهایی که به خاطر چنین شخصیتی آسان شدهاند برای احاطه شدن با نیکیها و نعمتها.
نه فقط نوشتن دربارهی زیباییها و نعمتها، بلکه خواندن و تأمل در آنها نیز ما را به درک بهتری از خداوند و چگونگی هماهنگ شدن با او و قوانینش و در یک کلام، هدایت شدن و قرار گرفتن در مدار فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْیسْرى میرساند.
سلام به استاد سخاوتمند و دوست خدا و مریم مهربان و عزیزم
خدایا این جا چه خبره اینجا چقدر نشانه های خداوند زیاده چقدر حضور خداوند پررنگ دیده میشه. خدایا شکرت شکرت شکرت
من خودم به شخصه باید سپاسگزار بودن رو ازین بچه های دوس داشتنی یاد بگیرم، سپاسگزار بودن از آدما، ازدستای خوب خدا و در کنارش راحت درخواست کردن و نعمت بیشتری رو خواستن خداایا شکرت. چقدر این ۴ تابرادر باهم به طرز واقعی دوست هستن ۴ تا انسان متفاوت و دوست! برای خود من پذیرفتن تفاوت های دیگران با خودم واقعا کار راحتی نیس اینقدر راحت بودن اینجوری سپاسگزار بودن و راحت درخواست کردن واقعا راحت نیس برام! هروقت خودم و اونجا تصور میکردم حس معذب بودن داشتم
چقدر قشنگه که اینجا هیچکسی مدیر نیس هیچکسی واسه کسی تعیین تکلیف نمیکنه و هرکسی به شیوه ی خودش داره لذت میبره من اگه اونجا بودم فکر میکردم حتما باید کاری انجام بدم که شرمنده ی میزبان نباشم یا مثلا خیلی پررو نشم دیگه.. چقدر مهمان ها از این افکار پوچ دور هستن چقدر این دوست استاد باخودش در صلحه چقدر راحته
وقتی اونجا رو صندلی نشسته بود و به پسراش دونه دونه میگفت : !go! go من احساس میکردم خداوند با خیال راحت نشسته رو صندلی و نقش یک مشاهده گر رو داره و درحالیکه میدونه و خیالش راحته که اتفاقی نمیفته با لحنی پر از رهایی به بنده هاش داره میگه !go! go و همین خدا همزمان از اونور داخل آب منتظره و وقتی آدماش وارد ترسشون میشن و میپرن تو اب دستشونو میگیره و میگه همه چی روبراهه، همه چی خوبه، دیدی چقدر ترسات پوچ بودن؟
خدا همه جا هست خدا همه چی هست، خداوند آدم نیست که فقط در یک زمان و در یک مکان باشه. خداوند یک نیرویی هست که در لحظه در تمام هستی در حال جریانه و وسیعه وسیع. خداوند هادیه خداوند حامیه خداوند همه چیزه خداوند همه جاست.
ترس ترس ترس بدترین چیزی که میشه گفت به چشمم دیدم. بابام نمود کامل و جامع یک ادمی هست که بخاطر غلبه نکردن به ترس هاش بخاطر موندن تو حاشیه امن خودش لذت زندگی واقعی رو ازخودش گرفته و فقط داره تحمل میکنه و هر سال بدتر از سالهای قبل میشه. تاوقتی این اگاهی هارو نداشتم منم بشدت از ترس همگانی که تو خانواده ما هست تاثیر گرفتم و همیشه همیشه ترسم باعث زجرم شد اما اونموقع ها فکر میکردم زندگی همینه زندگی همه باید همین شکلی باشه .. ترس واقعا بزرگترین گناهه چون با موندن تو این بادکنک توخالی اتفاقی که میفته اینه که بهترین تجربه هارو از خودمون میگیریم بهترین فرصت ها رو از خودمون میگیریم و وای از اون زمانی که ترس ها بشه جز باورمون و کلی مقاومت داشته باشیم که بخوایم واردشون بشیم.
یادمه زمانی که تولیدی مو مستقل کردم بخاطر نداشتن اگاهی انقدر ترس داشتم که شبا کابوس میدیدم و با جیغ از خواب بلند میشدم .. خانوادم هر روز میگفتن نمیشه ولش کن نمیتونی اشتباه کردی که اینکارو کردی هیچکسی نبود که حتی یکبار بهم بگه میتونی برو حمله کن به ترست فقط انجامش بده .. اون روزا به سختی ادامه میدادم به سختی و تنهایی خیلی از کارارو پیش میبردم حتی نیروهای کارم کلی از سدها تو ذهنشون شکست و حیرت زده بودن ازینکه یه دختر ۲۲ ساله به تنهایی چجوری داره اینهمه فشارو تحمل میکنه اینهمه انگیزه رو از کجا اورده چحوری میتونه بااین همه مردهای بازاری سروکله بزنه .. اشکام نمیزارن تمرکز داشته باشم ..چقدر بخودم ستم کردم چقدر با خودم جنگیدم هربار که یادم میاد به چه شکلی خدا منو اینجا هدایت کرد پر میشم از احساس سپاسگزاری .. من زجرِ تو ترس موندن رو خیلی زیاد کشیدم. زجرِ تو حاشیه امن خودم موندن رو خیلی کشیدم .. من بخاطر نداشتن این اگاهی ها میمردم و زنده میشدم وقتی یه کار جدید انجام میدادم وقتی وارد یه ناشناخته میشدم وقتی میخواستم قدم جدیدی بردارم .. اما حالا احساس میکنم خوشبخت ترینم بخاطر اینکه انقدر خوب دارم تو این مسیر پیش میرم که برای خودم عجیبه.. من دیگه هیچوقت این ظلم و در حق خودم نمیکنم که توی ترسم بمونم .. من دیگه نمیتونم تحمل کردن و بپذیرم، تو ترس موندن رو بپذیرم .. نه تنها با زجر بلکه با احساس لذت با حس اینکه دوباره یه چالش لذتبخشو میخوام تجربه کنم وارد ترس هام میشم من دیگه نمیزارم ترس ها منو رهبری کنن هر ترسی هر چقدرم بزرگ اجازه نمیدم منو به عقب برگردونه نمیتونم دیگه بی ایمان بودن و بپذیرم ..ترسو بودن من یکی از پاشنه های اشیل منه اما هربار که به این فکر میکنم که خدا تاس نمیندازه واسه کسی، خدا کسی رو گلچین نمیکنه خدا دلش نمیسوزه خدا دلش هرگز نمیسوزه ازینکه تو سختی بکشی، خدا در عین مهربانی و بخشندگیش کاملا بی رحمانه در ظاهر، اما کاملا عادلانه در واقع فقط قانون وضع کرده و خودش فقط تماشاگره وقتی این شکلی فکر میکنم قدرت میگیرم و هیچ کس و هیچ چیز نمیتونه منو تو اون ترس نگه داره ..اگه منم که انتخاب میکنم پس نمیخوام بی ایمان باشم نمیخوام بدبخت باشم میخوام بجای گریه کردن و غصه خوردن با آرامش و خونسردی از قانون استفاده کنم و در ارامش کامل هم حالشو ببرم ..چون من لایق خوشبختی هستم.
خدا میگه ترس نتیجش بدترین بدبختی هاست. وارد شدن به ترس وارد شدن به بهترین نعمتهاس این قانونه و تو مختاری هرکدومو که خودت میخوای و انتخاب کنی من فقط هدایتت میکنم و فقط میشینم نگات میکنم .. صدایی که تو دلت میاد و بهت میگه go just go.. و دیگه کاری به انتخابت نداره اون صدا منم ..وقتی ب این فکر میکنم که خدا حتی اصرار هم نمیکنه، خودت هستی و انتخابت و نتیجه ی از قبل مشخص شده ات.. فکر دلسوز بودن خدا رو از کله ت بیار بیرون بیار بیرون، گریه کردن کاری نمیکنه، حرص خوردن کاری نمیکنه، خدا خدا کردن کاری نمیکنه، صبح تا شب نماز خوندن کاری نمیکنه، هیچ غول چراغ جادویی نیس که توبشینی سرجات و بگی خدایا یکاری کن بدون اینکه من قدمی بردارم به خواستم برسم .. من باید اعتماد کنم و حرکت کنم نشانه ها تو مسیرحرکتم میاد نه تو جایی که نشستم، دستان خداوند وایده ها تو مسیر حرکتم میاد نه جایی که نشستم و دارم با ترس فقط ب دوردستتها نگاه میکنم اینارو بخودم هربار یاداوری میکننم که یادم نره نباید بشینم و فکر کنم بلکه باید حرکت کنم ب قول استاد ایمانی که عمل نیاورد حرف مفت است این با ارزشترین حرفیه که تاحالا شنیدم ..
حالا من خیلی خیلی خوشحالم، من بخوبی دارم وارد ترس هام میشم من بخوبی حتی دارم لذت میبرم .. یجورایی من ترس ها رو دوس دارم چون باعث حرکت من میشن چون هربار لذت تجربه ی یه چالش جدید رو بهم میدن و همیشه متوجه این ترسم هستم و بمحض اینکه چراغ ترسم قرمز میشه و میگه متوقف شو سریع واردش میشم و چراغ سبز میشه و بهش میگم تو نمیتونی منو متوقف کنی، تو نمیتونی منو برگردونی، من حمایت و هدایت خداوند رو دارم من دوستی به صمیمیت خداوند دارم، دوستی به مهربانی خداوند دارم، دوستی به ارامش خداوند دارم، من دیگه آگاهم …
ترس تو ذهن من شبیه یه بادکنک بزرگه و خود من نقش سوزن رو دارم! اول که میبینمش برام مث یه سد بزرگه فکر میکنم این بادکنک خیلی بزرگتر از خودمه، اما من که میدونم این فریب شیطونه دیگه حرص و جوش اینکه این بادکنک از کجا اومد و چرا اومد و نمیخورم، تنها کاری که میکنم میرم جلو نگاش میکنم باهاش برخورد میکنم و همین که واردش میشم دیگه نمیبینمش و یادم میاد که چقدر پوچ و واهیه…. خیلی لذتبخشه وقتی ترکیدنش رو میبینم، اون آرامشی که بعدش تجربه میکنم خیلی دوس داشتنیه خیلی زیاد..
استاد چقدر عالیه که انقدر تو مهمان داریتون راحت گیر هستین، چقدر باور نکردنیه این حد از راحت بودن، این حد از خود بودن، این حد از احترام به سبک زندگی خود.. داشتم تو ذهنم مقایسه میکردم سبک مهمونیه اینجا و اونجا رو و تفاوت انقدر زیاد بود که اصلا قابل گفتن نیس ! اخه پیاز واسه مهمون! ( اگه این اتفاق اینجا بیفته خدا میدونه چقدر حرف میخواد از توش دربیاد چقدر قضاوت ها ممکنه پیش بیاد چقدر کدورت ها پیش میاد و دیگر هیچ..)
الله اکبر ازین راحتی! الله اکبر ازین سبک لذت بردن! ازین پرداختن به اصل (لذت بردن از لحظه ها) اصلی که از سریال سفر به امریکا تا سریال زندگی در بهشت تو تک تک فایلا با زبان تصاویر داره گفته میشه داره بهش توجه میشه اصلی که انگار اساس زندگی در امریکاس.
شما حتی یک دقیقه رو هم هدر نمیدید واسه لذت بردن و تجربه ی شادی کردن! در واقع تمام این لحظات در حال سپاسگزاری هستید تمام این لحظات در حال پرداختن به صلاه و عبادت خداوند هستید، خدایا شکرت که داریم میبینم و بیشتر درک میکنیم که این ها همه همون ادمای معمولین فقط تفاوت ها مون به شکل ظاهریمونه وگرنه قانون برای یوسف هم که کم سن ترین عضو این جمعه همون قانونه واسه استاد هم همون قانونه!
میشه از آب ترسید! میشه توش شنا کرد و لذت برد! میشه از تاریکی ترسید میشه برای لذت بردن ازش استفاده کرد و توش رقصید و اواز خوند! میشه از اتیش ترسید میشه از نورش استفاده کردو کلی عکس فان گرفت و میشه از حرارتش استفاده کرد و پیاز چال درست کرد و لذت برد! میشه از از زندگی ترسید و تجربش نکرد میشه زندگی رو تجربه کردو لذت برد!
قانون قانونه! این تو هستی که انتخاب میکنی کدوم روی زندگی رو تجربه کنی ،بدبختی یا خوشبختی..
خدایا شکرت چقدر خوبه که قوانین ثابته چقدر خوشحالم ازینکه تا این حد عدالت برقراره و هرکسی دقیقا جایی هست که باید باشه و چقدر خوشحالترم ازینکه ما با اجرای این قوانین ثابت میتونیم از همون جایی که هستیم جامون رو تغییر بدیم و بریم جایی که میخوایم باشیم و هربار جای بهتر هربار مدار های بالاتر..خدایا شکرت
راستی استاد و مریم عزیزم من عاشق اون پیازچالی هستم که رو اتیش درستش کردید دوبار دهنم اب افتاد ،وسط کامنت نوشتن این ایده اومد که امشب درستش کنم و واسه افطار بزنم بربدن و حالشو ببرم ! پس پیش بسوی پیازچال خوشمزه و خلق یه تجربه ی لذتبخشو جدید……… با تمام وجودم عاشقتونم عشقای من و بی نهایت سپاسگزارم ..
برای دیدن سایر قسمتهای «سریال زندگی در بهشت»، کلیک کنید
- نمایش با مدیاپلیر پیشرفته
- دانلود با کیفیت HD450MB31 دقیقه
- فایل تصویری سریال زندگی در بهشت | قسمت 26133MB31 دقیقه
به نام الله یکتا
سلام به استاد عزیزم مرد مهربان
سلام به بانو شایسته گرامی
به طور قطع میگم، شما بهترینید که بهترینها رو دریافت میکنید.
این مهمونای نازنین، انسانهای ثروتمند شریف، مهربون، چقدر با هم زیبا رفتار میکنن،
اینقدر باهم محترمانه و دوستانه رفتار میکنن.
بودن این انسانها در زندگی استاد نشان از یک سری باورهای بینظیر و توحیدی و منحصربه فرده.
نشان از یه عزت نفس بسیار غنیه که تازه میگن هنوز اول کاره.
جذب اینجور انسانها که بیان مهمونت بشن، تعدادشون بالا، تازه بسیار هم مودب، مسئولیت پذیر، آرام در عین حال پر هیجان، شرافتمند، اینچنین واقعا انسانهای درست که هرچیزی بهشون میدی بهترین استفاده رو ازش میبرن و در عین حال در بهترین حالت ازش مراقبت میکنن، واقعا نشون میده که یه سری باورهای قدرتمندی ساخته شده که این چنین اتفاقات خاص و عالی رو بوجود میاره.
و هرکس که بخواد میتونه اون باورها رو بسازه، به شرط تعهد.
یه ذره خب سخته واسم که بفهمم مهمونی چند روزه، با انسانهایی که آدم از کنارشون بودن لذت میبره چجوریه.
خب تاحالا نداشتیم دیگه.
یا هر مهمونی میاد رودرواسی داریم،
یا اینکه خیلی شرن و میخواییم زود برن
یا اینکه اگه هم خوبن زود میرن
یا اگه یه روز هم مهمونی طول کشید میگیم خدایا کی میشه اینا برن.
وقتی هم رفتن بعد از یه آخیش بلند، یه دعوا شروع میشه که تمام اتفاقات خوبش رو میشوره میبره.
به خاطر همین نقص در باورها و عزت نفس و روابط ، تو مهمونیامون همیشه یکی هست که یه تنه گند بزنه به همه چیز و تازه افتخار هم بکنه از کارش.
ولی اصلا جنس زندگی استاد متفاوته.
جنس این باورها متفاوته.
به طور خلاصه توحیدیه.
خداییه. حاصل یک سری تداوم در یک تعهد محکمه
این بچه ها واقعا نشون دادن که چقدر انسان راحت میترسه و از انجام کارهای لذتبخش خودشو محروم میکنه.
ولی وقتی یه ذره ایمان داشته باشه، مثل یک جرقه کنار انبار باروت، باعث میشه تا فیتیله حرکتش روشن بشه و انبار باروت نتایج رو منفجر کنه.
چقدر عزت نفس و اعتماد بنفسشون خوب و بالا بود
خیلی راحت لخت شدن پریدن تو آب. اولش مقاومت داشتن ولی بعدش اینقدر راحت بودن که همدیگه رو تشویق هم میکردن.
اگر یکیشون میترسید که بپره، همه به جای اینکه مسخره اش کنن، تو سرش بزنن و توهین بهش بکنن، پشت سر هم تشویقش میکردن، بهش انگیزه میدادن و به سمت تعالی راهنماییش میکردن.
واقعا وقتی کسی الگو میشه و راههای نرفته رو طی میکنه، فوج فوج آدم بهش نگاه میکنن و از اون فرصتهای تازه ایجاد شده، فرصتهای جدیدتری میسازن.
خدایاشکرت که این استاد رو داریم که بهمون یاد میده که کشتی یخ شکنی باشیم که بدون مقاومت اون راهای نرفته ای که ممکنه یه ذره یخ روش باشه رو بریم جلو و راهو باز کنیم تا یک عالم کشتی کوچیک و بزرگ بتونن دنبالمون بیان و بعضا خودشون یخ شکن بشن.
خدایاشکرت
و چه تربیت درستی داره این پدر مهربان که بچه هاشو با عزت نفس، خوب، شریف و بلند پرواز بار آورده.
بچه هایی که اگر هم ترسی داشته باشن، در کمترین زمان تونستن بهش غلبه کنن.
یاد گرفته بودن که به انسانهای شریف و درستکار و راستگو اعتماد کنن. و استاد به راستی عشقه.
به راستی شریف و درستکار و دوست داشتنیه.
خدایاشکرت.
من تابحال یه چنین تویوبی ندیده بودم. دمتون گرم استاد جون که با پیشرفت خودتون وسعت دید مارو نسبت به جهان بازتر میکنید.
مرسی
چقدر باحال که مهموناتونم واسه برپا کردن آتیش دعوت کردید.
خودشون دیگه آتیشو مدیریت میکردن.
راستش من هنوز نمیتونم با پیازچال کنار بیام. ولی واقعا احسنت گفتم به این خانواده که ببین شاید تاحالا اصلا چنین غذایی ندیدن ولی حیلی راحت امتحانش کردن و تازه چقدر تعریف کردن. گفتن بسیار لذیذ و خوشمزه است.
خدایا این پیازچال چیه که هرکی بپره توش دیگه بیرون نمیاد.
نوش جونتون ولی راستش من یکی نتونستم باهاش کنار بیام.
GOD bless America
چقدر بچه ها فاصله فرکانسی کمی با رویاهاشون دارن. از هر لحظه ای برای بازی و تفریح استفاده میکنن.
مگه زندگی جز اینه؟؟
اصلا باید بچه بشیم تا رویاهامونو زنده نگه داریم.
باید کودک درونمونو زنده نگه داریم که هیچ!، هر چند وقت یه انرژی زایی چیزی هم بهش بدیم تا رویاپردازی کنه.
بدون مقاومت ، بدون ترمز، یه بچه توی رویاهاش یه دنیارو میسازه، و چیزی که باعث میشه اون دنیا از یادش بره، ترمزهاییه که پیدا میکنه.
اون بچه کوچیک اون دنیای رویاییشو با اسباب بازیها و وسایل دور و برش میسازه.
منتهی وقتی بزرگتر میشه، دیگه نمیتونه باور کنه که باز هم میتونه اون دنیارو با وسایل دور و برش بسازه.
پس شروع میکنه به تکذیب رویاهاش.
فکر کردن به اون رو هم گناه میدونه.
اسباب بازیهای دور و برش مثل بچگیشه، فقط یه ذره مقیاسش بزرگتره. همونه
به همون قشنگی و راحتی و رویایی.
خدایا کمکمون کن تا بتونیم کودک بشیم.
کمکمون کن باورهامون مثل یه کودک پاک و روون بشه. خالصتر بشه. اون موقع میتونیم هر کدوممون یه دنیای تازه خلق کنیم.
خیلی ساده است. فقط باید یادمون بیاد مثل بچگی باید با اون لگوهایی که داریم، خونه بسازیم.
با پشتیها قلعه درست کنیم و با اون هواپیمای پلاستیکیمون دور دنیارو بگردیم.
خدایا کمکمون کن
دستتون تو دست الله یکتا
گوارای وجودتون نعمات بی پایان الله یکتا.
به امید روزی که روزی مهمون شما بشیم توی این بهش زیبا.
و اونروز نزدیکه به امید الله.
عاشقتونم
دستتون تو دست الله یکتا
سلام دوست عزیزم
از شما سپاسگزارم که دستی هستید از بینهایت دست الله تا لذت درک این آگاهیها با وجودتون دوچندان بشه.
لذت اشتراک آگاهیهای الله با دستان عزیزش، لذتی داره که فقط وقتی میفهمیش که متوجه میشی تونستی، حال حتی یک نفر رو حتی یک کمی هم شده به سمت حس خوب تغییر بدی
امیدوارم تونسته باشم
بازم ممنون
خداروشکر
دستتون تو دست الله یکتا