https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2020/05/abasmanesh-21.jpg8001020گروه تحقیقاتی عباسمنش/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.pngگروه تحقیقاتی عباسمنش2020-05-18 08:31:492025-01-15 09:33:30سریال زندگی در بهشت | قسمت 26
306نظر
توجه
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
نمیدونم چند بار تا حالا این فایل رو دیده بودم ولی برای من انگار اولین باری بود که داشتم میدیدمش
چقدر حسش خوب بود
چقدر دوست دارم جای این بچه ها باشم و چنین جوی رو تجربه کنم
این قسمت یجوری خوب بود که گفتم بابا بسه دیگه چقدر خوشگذرونی!!!
وقتی آب بازی و شما تموم شد پیش خودم گفتم الان دیگه اینا واسشون انرژی ای نمونده که! میرن میفتن یه طرف هرکدومشون
ولی دیدم نه بابا مثل اینکه اینجا اصلا از این خبرا نیست!!!
این فقط هدف لذت و خوشگذرونی و شادیه. انتهایی هم نداره
من واقعا از صمیم قلبم میخوام چنین جو و فضایی رو تجربه کنم
خدایا شکرت که بچه ها اینقدر بهشون خوش میگذره
میدونی دلم از این خستگی ها میخواد که دیگه اینقدر در طول روز ورجه وورجه کردی که دیگه توان پلک زدن نداری و فقط وقتی اتفاقات فوق العاده امروزت از جلوی چشمت میگذره با خوشحالی برای روز بعدش که قراره خیلی بیشتر خوش بگذره خوابت ببره تا خود صبح
بعد دوباره توی این بهشت فوق العاده، در این فضای بینظیر از خواب بیدار شی و به دنیا سلام کنی.
من الان در برهه ای هستم که دارم خودمو پیدا میکنم.
دارم سعی میکنم از سردرگمی، گیجی، تشویش و استرس درونی ام در بیام و ازشون دوووور بشم و به جاش به احساس خوب نزدیکتر بشم
بعد از دیدن این فایل بی اختیار اومدم سراغ کامنت نوشتن که بگم چقدر با تک تک سلولهای بدنم الان خواهان احساس خوبم. خواهان اینم که پی ببرم زندگی کردن چجوریه؟ چون تا حالا یادش نگرفتم راستشو بخوایین. با اینکه واقعا به لطف خدا تجارب بی نهایت خوبی داشتم ولی خیلی موقع ها اونجوری که باید تجربمو نفهمیدم و چاشنی لازم یعنی احساس خوب رو بهش نزدم، یعنی بلد نبودم بسازمش و یه موقع هایی هم پیداش نکردم.
ولی دیگه الان به خدا داستان فرق میکنه
خدایا
هدایتم کن
من میخوام یک بار برای همیشه از چرخه معیوب سوالات ناامید کننده که ذهنم هر از چند گاهی تولید میکنه و منو به پوچی میرسونه خارج بشم و دیگه واقعا تا زمانی که در این جسمم زنده ام دیگه هیچ وقت تجربش نکنم هیچ وقت
میخوام اینقدر ازش فاصله بگیرم که یادم نیاد هیچوقت که چه شکلی بود و چه حسی داشت
میخوام یادم بره اصلا روزی روزگاری چنین فکری گذرش به ذهن من خورده
اینقدر زندگی گل و بلبلی میخوام
نمیدونم چجوری ولی برام بهشتش کن
بهشت مثل زندگی در بهشت
استاد جانم مریم نازنینم
با تمام وجودم ازتون ممنونم که دریچه ای تازه دارین در زندگی من باز میکنین
دارین چیزایی رو یادم میدین که هرگز به ذهنم هم خطور نکرده
نمیدونم نعمت آب و دریا چیه که شنا کردن درونش …یا حتی نگاه کردن بهش آدم رو به بی ذهنی میرسونه
شنا شنا شنا….من عاشق شنا کردن هستم هر جا باشه…حتی توی شب
استاد مطمئن باشید منم اگر اونجا بودم به جمع شما میپیوستم
استاد عاشقتم که بوقتش کودک درونت فعال میشه و میشی مثل بچه ها و باهاشون هم بازی میشی…
آفرین به این بچه های مسئولیت پذیر که با درست و بجا استفاده کردن از امکانات اونجا در واقع به شما حساس خوبی دادن و باعث میشد شما با جونو دل احازه بدید از وسایلتون و امکاناتتون استفاده کنند ..بدون نگرانی
و شما دونفر چقدر بخشنده اید که عاشقانه کارایی رو انحام میدید که هم به خودتون خوش بگذره هم مهمونا
استاد چقدر شما به فکر امنیت مهمونا هستید وقتی دیدم رفتید ابزار برداشتید اوردید تا پله ورودی آب رو درست کنید تا محکم بشه …چقدر با حوصله
چقدر برادرا باهم هماهنگ بودن بدون اینکه باهم بحثی کنن یا همدیگه رو اذیت کنن یا ساز مخالف بزنن و چقدر خوب شنا کردن رو بلد بودن
استاد وقتی شما رو با بچه ها روی تیوپ دیدم واقعا یه کودک بازیگوش که شوروشوق داشت رو دیدم که با بچه ها هم بازی شده بود که در لحظه فقط داشت از لحظه لذت میبرد
خدای من امروز بهشت رو بهشتی تر دیدم وقتی مریم عزیز دوربین رو یبار چرخوند و کل دریاچه رو گرفت دیدم اون تلاشهای استاد و مریم عزیز انروز بیشتر خودشو نشون داد هداروصدهزار مرتبه شکر
و پدر خانواده چقدر نایس بود و خیالش راحت که هیچ اتفاقی برای بچه هاش توی این دریاچه نمیفته که اگر ما بودیم حنجرمون پاره شده بود که بچه ها نواظب باشید غرق نشید…نرید اونطرف بیاید اینطرف
مریم عزیز شما حتی لحظات زیبا رو از توی دوربین موبایل پدر خانواده شکار میکردید آفرین به این خلاقیت
آفرین استاد که بچه ها رو بردید و زیر خونه رو هم دیدن و بدون ترس تجربش کردن…و کمکشون کردید وارد ترسهاشون بشن که اگر من بودم میگفتم نه بچه ها امانت هستن نکنه اتفاقی براشون بیفته…شاید همین کار برای بچه ها یه درسی باشه تا در اینده بتونن بدون ترس و نگرانی وارد خواسته هاشون بشن
واقعا چه انرژی دارن این بچه ها خسته نمیشن…خدایا فقط لذت فقط در لحظه بودن بدون نگرانی از آینده
و آفرین به این پدر که با وحودی که مدیر شرکت بزرگی هستن و پرسنل زیادی داره و کارهای زیادی هم داره ولی وقتشو برای بچه هاش گذاشته و باهاشون به تفریح اومده و کنارشون خوش میگذرونه بدون نگرانی بابت شرکتش…اینجاست که این باور کار میکنه که من وقتی سر کارمو بالای سر کارمندانم نباشم هم به نحو احسن کارشون رو انجام میدن
استاد چه حالی بهشون دادید که براشون اتیش روشن کردید بازم بدون ترس بچه ها اعتماد کردن و همراه شما شدن
و افرین به شما دونفر بخشنده که وقتی اون غذایخوشمزه که خودتون چند روز پیش تجربش کردید رو هم برای مهموناتون درست کردید و بقول خودمون بهشون حال دادید
کی باورش میشه یه مهمونی و اینهمه درس…این همه اگاهی
این قسمت پریدن در دل ترسها بود، متن انتخابی این قسمت هر آدمی رو ک خواستار تغییر باشه رو بلند میکنه واقعا عالی بود دمت گرم دوست عزیزم.
این قسمت رو ک دیدم گفتم خب حالا باید پاشی و بری تو دل ترسهات، ترسی ک چندوقتی پشت گوش مینداختی اش، اون هم انجام تمرین آگهی بازرگانی در ارایشگاه مردانه بود.
قبلا انجامش داده بودم ولی خلوت بود، ولی هر وقت از جلوی اون آرایشگاهی ک ترسیده بودم ازش رد میشدم احساس ضعف میکردم. رفتم داخل با هزاران نجوایی ک میگفت مسخره میشی، اینا پسرای محل تونن اگر بعدا دیدنت چی.
همه اونایی ک تمرین آگهی رو انجام دادن میدونن سخت ترین قسمتش فقط 10 ثانیه اولش هست ک باید قدم هاتو محکم برداری و درخواست بدی، و بعد از 10 ثانیه خودت چشم تو چشم میشی و با صدای بلند ادامه شو میخونی.
رفتم داخل و 3 تا پسر جوان نشسته بودن و درخواست کردم و صاحب آرایشگاه گفتن دستتون درد نکنه انجامش ندین. و منم هم تشکر کردم و اومدم بیرون. گفتم آخییش من ک میدونم اون کار سخته رو انجام دادم هیچ اشکالی نداره، من ک میدونم توحیدی عمل کردم و نظر و حرف های بقیه برام ذره ای اهمیت نداشت پس یه قدم جلو رفتم و اصلا هم از دست ایشون ناراحت نشدم. گفتم مگر هر درخواستی جوابی نداره پس انسانها مختارن ک جواب منفی بدن ب درخواستت و خیلی راحت پذیرفتم. من فقط میخواستم این سد ذهنی من کم کم شکسته بشه ک پسرها ترسی ندارن با اونها هم مثل بقیه انسان هان مثل دخترا میتونی راحت تعامل برقرار کنی.
گفتم ناعمه میدونی الان اینو اگر ب چندین و چند نفر بگی عمرا اگه انجامش بدن ولی تو تونستی و درخواست دادی.
و جملات دیگه ای ک خدا برای آروم کردنم بهم گفت این بود مگر پیامبرا این همه سال مردم رو دعوت میکردن و این دعوت کردن هم یه جورایی درخواست کردن بوده دیگه مگه مردم قبول میکردن درخواست هاشون رو تازه مسخره هم میکردن شون، بعد اونها اون همه سال تکرار کردن یه درخواست رو، ببین نهایت عزت نفس و توحید رو، ببین نهایت کنترل ذهن رو آخه.
بنظرم این تمرین تمرین توحید هست، توحیدی ک خدا پشتته و میگه برو و انجامش بده و نگران نظر بقیه نباش، توحیدی ک میگی مگر غیر از من و ربم کسی در این دنیا هست ؟ توحیدی ک باوجود لرزش پاهات و صدات میری و انجامش میدی.
و ترس بعدی ام درخواست کردن بود. خدای من باید میگفتم و باید درخواست میکردم ولی برام خیلی سخت بود، نجواهای بسیار اومد ولی من گفتم بمیری هم انجامش میدی هر دو رو همین امشب.و از یکی از همکارام درخواست کردم ک میتونی ب من جنس بدی برات بفروشم. بقدری نجوا داشتم ک گوشیمو انداختم یه گوشه و خودم رو مشغول کاری کردم ک یادم بره و نمیخواستم ک جوابشون رو ببینم خخخخخ :))))
و ب خدا گفتم خدایا تو ک از راز درون سینه ها اگاهی، تو ک میدونی من فقط درخواست کردم و اگر ایشون جواب منفی بده تو باز هدایت بعدی ات رو به میگی من باید این قدم رو برمیداشتم تنها ایده ای ک ب ذهنم میرسید رو انجامش دادم بقیه اش با تو.
و ایشون شد یکی از دستان خداوند ک قدم بعدی ام رو بهم بگه، تماس گرفتن با من و جواب منفی دادن، باز اعتمادبنفس من بالا بود گفتم هیچ اشکالی نداره من یه درخواست کردم و پاسخ شما رو میخواستم بدونم. و ایشون منو راهنمایی کرد و قدم بعدی ام مشخص شد. آیا اگر من میترسیدم و خجالت میکشیدم و درخواست نمیکردم قدم بعدی ب من گفته میشد ؟ خیر
واقعا درست میگن استاد ک مهم ترین و پایه ای ترین نقطه شروع حرکت عزت نفس هست.
این روزها درحال تست کردن ایده های الهامی هستم، با وجود ترس و نجواهای قبلش ولی وقتی میبینی خدا چقدر قششششنگ برات خدایی میکنه حظ میکنی. ینی تا حرکت نکنی ایمان نشون ندی در عمل، خدا رو اونطور ک باید نمیشناسی.
من توی این حرکت کردن هاست ک دارم خدامو میشناسم.
وقتی تو اون لحظات سخت ک هیچ کس دورت نیست و تنها دست نیاز ب خودش داری و با خودت میگی نکنه خدا منو فراموش کنه نکنه یادش بره ولی خدا خودش گفته خدا خوابش نمیبره لاتخف و لاتحزن. تو لحظات ک کنترل ذهن زیاد میخواد تقوای زیاد میخواد و تو از پسش برمیای بعدش جایزه هایی میرسه ک حظ میکنی. البته نمیگم اصلا و ابدا من شرک نداشتم داشتم اتفاقا داشتم نمیگم نترسیدم نمیگم دلم نلرزید و نگفتم اگر نشه چی. ولی خدا ب دل نگرفت و قششنگ بزرگی شو بهم نشون داد قربونش برم.
خب بریم سراغ فایل :
نترسیدن و شجاعت دادن ب بچه ها
اینو من خیلی دوست دارم و ب بچه ها همیشه میگم برو نترس انجامش بده و دیروز ک توی پارک نشسته بودم و حوض پارک مون با فواره هاش باز بود و میدیدم پسرها دارن اب بازی میکنن و میگن میخندن و دختری اومد کنار من گفتم پاشو توهم برو دور حوص آب بازی کن بدو خیلی خوش میگذره ببین پسرا رو. گفتم آخه پارکبان دعوام میکنه. گفتم نه اصلا ببین برو و دیدم پاشد رفت و کلی بازی کرد و من نشستم و آب بازی و خنده و عشق کردن هاشون رو دیدم و لذت بردم از این همه شادی و در لحظه بودن.
و دیدم وقتی ب بچه ها شجاعت بدی چقدر اعتمادبنفس میگیرن و من همیشه هل میدم ک تجربه های متفاوت رو انجام بدن. و باهاشون میرم تو دل ترسهاشون مثل تاریکی.و چقدر خوبه وقت گذاشتن با بچه ها چقدر حس زنده بودن میدن.
پینگ بازی کردن هم یکی از ورزش های فیوریت من شده، بارها ب خواهرام میگفتم بیاین بریم بازی ولی کسی همراه نمیشد و رفتم پارک محل مون درخواست کردم از پسرهایی ک داشتن پینگ بازی میکردن و چقدرم خوش میگذره و چقدر محترم هستن درصورتی ک با یکی از دوستام حرف میزدم میگفت الان اگر من برم برام حرف درمیارن ولی هیچ کس ب من تابحال چیزی نگفته و ب خانواده خیلی راحت میگم و هیچ عکس العملی نشون نمیدن.
این ویژگی بچه ها ک از هر وسیله ای برای لذت بردن استفاده میکن خیلی جای تحسین داره مثل بازی با اون چراغ قوه. اینکه برای لذت بردن نیازی ب وسیله خاص، ماشین خاص، اومدن اون موفقیت خاص نیست. بلکه از همین نعمت هایی ک در دسترس دارم باید لذت ببرم.
اینکه مهمان ک میاد قرار نیست برم تو نقش و فیلم بازی کنم و خودم رو معذب کنم. بلکه میتونم پیازچال درست کنم غذایی ک خودم دوستش دارم و هرکس دوست داره میتونه بخوره.
مرزهای مهمانداری و راحت گرفتن ب خودم در مغزم جابجا شد. اینه درستش.
سلام به استاد عزیزم خانم شایسته عزیز و دوستان بیظیرم
چقدر بچه ها راحت احساسشون رو بیان میکردند
اون قسمتی که داشتید پیاز چال ها رو تقسیم میکردید و نظر بچه ها رو در موردش میپرسیدید چقدر راحت اونایی که دوست نداشتن میگفتن ، مثلا اگه اشتباه نکنم ریوایی گفت از گوجه خشک خیلی خوشم نمیاد ولی در کل اوکیه و رایان هم که فکر کنم دوست نداشت ، اگه به شخصه خودم بودم روم نمیشد که بگم این غذایی که درست کردید رو من دوست ندارم چون احساس میکردم ممکنه میزبان بدش بیاد یا ناراحت بشه و زیبا تر از اون رفتار شما و خانم شایسته بود که اصلا ناراحت نشدید ، استاد اگه یکی بیاد خونه ی من و من غذا درست کنم و بگه من دوست ندارم و یا خوب نشده من واقعا ناراحت میشم و احساس بی ارزشی میکنم بازهم برمیگردیم به دوره احساس لیاقت که من ارزشمندیم رو گره زدم به تایید و تحسین شدن توسط بقیه
من بار دوم هست که این سریال رو میبینم و چقدر درکم نسبت به قبل بیشتر شده واقعا
چقدر باهم صمیمی بودن و خودشون و توانایی هاشون رو مقایسه نمیکردند
اون قسمتی که جیکاپ میخواست بیاد بالای تیوب چون تپل تر از بقیه بود سختش بود که بیاد بالا ولی برادراش به جای اینکه بخندن بهش ، دستش رو گرفتن و اوردنش بالا
وقتی موقع پینگ پونگ بازی کردن داشتم بهشون نگاه میکردم داشتم مفهوم و معنای خانواده رو درک میکردم
چقدر من از پدرشون لذت بردم که آدم از چهره ی این بشر اصن حال خوب دریافت میکرد ، چقدر آرامش داشتند
چقدر این خواسته رو توی من ایجاد کرد که یک روز همچین خانواده ای داشته باشم
چقدر اعتماد به نفسشون بالا بود
چقدر تحسین کردم استاد شما رو موقعی که پیچ اون دسته شل شد همون لحظه اومد درستش کرد با اینکه وسط شنا کردن و تفریح بود ، خیلی آدما از جمله خودم اگه بودم میگفتم حالا ولش کن بعدا درستش میکنیم ولی شما همون لحظه انجامش دادید و این نشون میده چقدر برای اعتماد به نفس خودتون ارزش قائل هستید و نمی گذارید بهش آسیب وارد بشه
در اخر هم یک تشکر حسابی باید از خانم شایسته بکنم که لحظه های زیبا رو با ما به اشتراک گذاشتند
از صمیم قلب و از طرف تک تک سلول های بدنم ازتون سپاسگزارم
خدایا صد هزار مرتبه شکر که منو به این سایت هدایت کردی وگرنه معلوم نبود الان چه وضعیتی داشتم
خداوندمیگه همانانجواازسوی شیطان است که توراغمگین کند
میگه تونمیتونی
میگه نروشکست میخوری
میگه توبیعرضه ای
میگه موفق نمیشی
میگه مسخرت میکنن
ولی ترس یک موضوع ذهنی وتوهمی بیش نیست
من به ذهنم میگم دهنتوببندوخفه شو
خداحامیه منه خدامیگه بیابپرتوبغل من بیاهواتودارم بپرتوتواب نترس چون من تنهاقدرت جهانم چون هیچ برگی بدون اذن من برزمین نمیافتدتوازچی میترسی واقعا؟؟؟¡¡¡¡¡¡¡¡¡
میرم سر اصل مطلب»»» حرفایی که استاد در مورد وارد شدن به ترسها زد انگار اون چیزی بود که نمیخواستم بشنوم ، اون چیزی بود که انگار روحم قبول داشت ولی ذهنم نمیخواست که بپذیره!!!
ما هممون شنیدیم و میدونیم که فقط وارد ترسها شدنه که سخته!!! واردشون که بشیم از بین میرن اما عمل کردن به این حرفاست که نشون میده چقدر به این حرف ایمان داریم یا فقط داریم حرف میزنیم
راستش من در مورد خودم میگم که ایمانم در دو مورد هنوز به اندازه کافی نیست و هربار بهشون فکر میکنم ترس سراسر وجودم رو میگیره!!!
اولی سربازی رفتن یا نرفتنه!!! بعدیش هم ازدواجکردنه!!!
با اینکه آدممناسب خودم رو احساس میکنم پیدا کردم اما وقتی به مسائل پیش رو فکر میکنم مثل خونه گرفتن و وسایل گرفتن و … ترس اجازه نمیده حرکت کنم
یا در مورد سربازی رفتن هم میترسم»»» اینکه کجا بیفتم ، چقدر قراره طول بکشه ، یا اول برمسربازی و بعدش ازدواج کنم و یا برعکس و همه این مسائل توی دلم رو خالی میکنه
اما در ظاهر میدونم که اگر وارد این ترسها بشم همهچیز پرست میشه
از خدا میخوام که بهم انرژی برای حرکت کردن بده و خودمم تمام تلاشم رو میکنم که قدم روی این دو ترسم بذارم
چقدر بعد از ظهرهای این بهشت زیباست . وقتی که انعکاس درختان و نور توی آب میفته من دیوانه می شم عاشق این صحنه هام . انگار که اونجا بودم و شنا می کردم . پشتک می زدم توی آب . چقدر عالی که استادی داریم که اینقدر به دیگران شجاعت می ده که بر ترسها غلبه کنن مرسی استاد.
هر چی می خوام این صحنه انعکاس نور و درختا رو توی بعد از ظهر فراموش کنم نمی شه خیلی زیبا بودن.
چقدر عالی که پدر خانواده هم براحتی اجازه می داد که بچه ها هر کاری که مایل بودن تجربه کنن. چقدر عالی بود که اون مابین استاد با ما هم صحبت می کرد و نکته های مثبتی رو که ما متوجه نشدیم به ما گوشزد می کرد..
خیلی لذت بردم از جایی که استاد گفت این بچه خیلی مسئولیت پذیر هستن و قدر نعمتی که در اختیارشون هست رو میدونن و لذت می برن از استفاده کردنش نتیجه هم می شه اینکه نعمت های بیشتر در اختیارشون قرار می گیره . خدایا شکرت
خدایا کمکم کن که این همه آگاهی و نعمت و نکات مثبت رو درک کنم .کمک کن که من هم عادت کنم به دیدن زیبایی ها . که خیلی چیزها دارم می بینم توی زندگیم که قبلا نمی دیدمشون که هیچ حتی اعتراض هم می کردم .
خدایا شکرت به خاطر اینکه اینقدر ساده لذت بردن رو دارم یاد می گیرم . که می شه با یه غذای خیلی ساده هم با مهمونا لذت برد. می شه که مهمون بدون اینکه به کسی بربخوره خودش هم خوراکی برای خودش بیاره .
چقدر زندگی کردن تو همچین فضایی لذت داره.
چقدر عالی بود اون لحظه که اونی که کوچتر از همه بود پشتک زد تو آب . چون خودم خیلی پشتک زدن توی آب رو دوست دارم . چشمام یه برقی زد . انگار که تو دلم می گفتم پشت بزنید دیگه پشتک بزنید ببینم .
چقدر عالیه نشتن روی اون صندلی ها توری زیبا و دیدن صحنه لذت بردن بچه و غروب آفتاب. چقدر لذت داره دیدن این همه انرژِی که بعد از شنا و تنیس . شب بری کنار دور آتیش .
چقدر لذت داشت دیدن لذت بردن بچه ها با یه چراغ قوه . به نشون داد که تو هر شرایطی باشی اگه نخوای لذت ببری تو بهتری شرایط هم لذت نمی بری. و اگه لذت بردن رو در مسیر زندگی قرار بدی دیگه شرایط نمی تونه تو کنترل کنه و تو هستی که شرایط رو می سازی
خدایا شکرت که خانون شایسته رو داریم که اینقدر با اشتیاق باری ما فیلم می گیره . و ما رو با لذت خودش سهیم می کنه.
خدایا شکرت که چشمام دارن این زیبایی ها رو می بینن.
به نام خداوند بخشنده ای که هدایتگرتمومی موجودات روی زمینه
سپاسگزار پروردگارم که مالک وفرمانده کل کیهانه و به من این لطف رو میده که روز جدیدم رو با صلات به زیباییهای این نقطه ازکره ی زمین شروع کنم،الهی صدهزاران مرتبه شکرت
خدایا خودت من رو هدایت کن به مکتوب کردن آنچه که باید مکتوب شود و ازآن درس بگیرم،الهی به امیدخودت
سلام ودرود پروردگار به شمااستادعزیزومریم جان،ازتون بی نهایت سپاسگزارم که تا این قسمت ازسریال درسهای زیادی ازشما یادگرفتم و به اندازه ی درکم دارم به درسها عمل میکنم،هرچند که خیلی خیلی خیلی بازهم باید خودمو بهتر کنم و بهترعمل کنم
خوب درس واضح امروز غلبه بر ترسهای واهیِ زندگیمونه،بریم ببینیم ازبچه های دوست داشتنی وبارفاقت امروز قراره چه درسهایی بگیریم ان شالله…
استاد یچیزی که داره برام واضح ترمیشه اینه که وقتی کسی خونه شما مهمون میشه،باراحت گرفتن به اونها بهشون حس اعتماد میدید،تااین حدبهشون این اعتمادرو میدیدکه توی آب بپرن و مشکلی براشون پیش نیاد
چقدر لذت بردم وتحسین کردم برادر بزرگترشون روکه خیلی سریع به شمااعتمادکردند و هرترسی که توی ذهنشون مانع پریدنش شده بود،بااین حس اعتماد به شما،ترسش ازبین رفت و تجربه ی لذتِ شناکردن رو از خودش نگرفت
چقدر لذت بردم از پدر این خونواده که ایشون هم بجای مقاومت کردن،پسر دومش رو هم تشویق میکنه که اونهم توی آب بپره و از اینکه تونستن به ترسشون غلبه کنند،ازشون فیلم میگرفت و انگار یجورایی خوشحالی درونش موج میزد که بچه هاش تونستن به یهمچین ترسی غلبه کنن
چقدر تحسین کردم رفتار جوزف رو،که وقتی برای اولین بار رفت تودل ترسش،شاید یکم براش ترسناک به نظرمیرسید،اما باتکرارکردن کارش و دوباره ودوباره پریدن توی آب اون ترس واهی رو از خودش دور کرد،و چقدر بیشتر لذت بردم که وقتی ازآب بیرون اومد باخودش قایق بادی رو اوورد،و این حس مسئولیت پذیریش برام خیلی قابل تحسین بود،بدون اینکه کسی بهش بگه اونوسیله رو ازآب بیرون بیار خودش این کارو کرد
استاد همه ی رفتارهای خوبِ مهمونها برمیگرده به خوده شما،که خودتون همه ی این تعاریفی که ازمهموناتون میکنید دقیقا در شخصیت شما نهادینه شده،بخاطرهمین ازین جنس افراد باشماهم مدار میشه و از آدم کوچیکش گرفته تا بزرگش،جوری باشماو وسایل شما رفتارمیکنن که دیگه نیازی به تذکر دادن نیست که چطور ازوسایلتون استفاده کنن
تک تک رفتارهایی که این چهاربرادر باهم دیگه دارن خیلی برام درس داره،حتی اون لحظه ای که برادر بزرگتر،حوله رو به اون یکی برادرش میده تا خودش رو خشک کنه،و این حس رفیق بودنی که باهم دارن،این باهم بودنشون خیلی قابله تحسینه
واقعا چقدر الگوی خوب باعث میشه آدم تو دل ترسش بره،چقدر شماالگوی خوبی برای چهاربرادرشدید و هرکدوم ازاونها الگوی خوبی برای همدیگه شدند،خدایاشکرت بخاطر این همدلی و این رفاقتی که اینجا میبینم
خدایاشکرت که دارم یک زندگی کاملا متفاوت رو تواین نقطه از کره ی زمین میبینم
خدایاشکرت که این باور تو ذهنم ازبین رفت که فکرمیکردم همه جای دنیا،برای مهمونشون از قلب خودشون میکنن تا راضی بشن
اینجا بجای اینکه میزبان درتلاش راضی نگه داشتن مهمون باشه،بیشتر تلاشش اینه که خودش لذت ببره،و مهمون هم تشویق به لذت بردن میکنه
به جای اینکه ظرفوظروف گرون قیمت با قاشق چنگال طلایی جلوی مهمون بذاره و لاکچری ترین غذارو برای مهمون بپزه،و شوآف بده که من ثروتمندم و میتونم ازینجور کارا کنم،اتفاقا خیلی هم ساده و راحت گیر ازمهمونش پذیرایی میکنه
چون به یک خدایی وصله که میدونه اینها اصل نیست،اصل اینه که لذت ببری
اصل اینه که راحت بگیری
اصل اینه که خودت باشی و نخوای ادای آدمای فرهیخته رو دربیاری
اصل اینه که به منبعی وصل باشی که میدونی اعتبار تمومی نعمتهات از اونه و اگه اراده کنه میتونه همه ی اونها رو به یک چشم بهم زدن ازت بگیره،و اگه اراده کنه میتونه هزاران برابر اون نعمتهارو جایگزینش کنه
اصل اینه که ساده زیستی رو انتخاب کنی،اون رفتاری رو بکنی که روحت باهاش هماهنگتره
خدایاشکرت بخاطر چهاربرادر گل و دوست داشتنی که اونقدر باخودشون درصلحند که از یه چراغ قوه توتاریکی هم بهترین لذت رو میبرند، یه غذای ساده ی پیازچال هم با ولع میخورند و لذتشو میبرند
از نشستن دورآتیش بعداز یه روز پربرکت لذت میبرند خدایاصدهزارمرتبه شکر
داستان بهبود شخصیتم درراستای الگو گرفتن از این سریال ارزشمند ادامه دارد…
چقد از دیدن این فایل لذت بردم و نکته جالبی که من در این فایل دیدم این بود که چقدر این بچه ها خوب تربیت شدن همش در حال فعالیت و بازی هستن و برخلاف بچه های الان که حتی در مسافرت و تفریح هم میخوان با گوشی بازی کنن این بچه ها عالین تمام وقت به بازی و تفریح گذروندن و چقدر روابط خوبی با هم دارن این برادرا.واقعا الگوهای خیلی خوبی برای تربیت فرزند هستن که چقد شادن چقد با خودشون در صلحن و چه خوب میشه ما هم یاد بگیریم بچه هامون اینجوری تربیت کنیم که از زمان حال لذت ببرن و وقتشون در دنیای واقعی و تجربیات واقعی بگذرونن .
واقعا از دیدن بهشت لذت میبرم و منم همیشه از بچگی رویای اینو داشتم که جایی زندگی کنم که بارون زیاد بیاد فراوونی نعمت باشه از آب و سرسبزی و انرژی مثبت و این خواسته هام بخاطر تضادهایی که در محیط زندگیم تجربه کردم به وجود اومدن و با دیدن فایلهای زندگی در بهشت بیشتر خواستم واضح شد واسم که اره همینه منم یه همچین جایی میخوام یه جای سر سبز با هوای متعادل با دریاچه بسیار زیبا یه جایی که هر روز بارون بیاد خدایا شکرت
و یه خواسته دیگم که الان برام شکل گرفت اینه که داشتن یه همچین فرزندانی با این مدل تربیت که وقتشون به بازی و تفریح در دنیای واقعی بزارن و با هم روابط بسیار عالی داشته باشن که برای این خواسته اول از همه من مادر باید خودم یه همچین شخصیت زیبایی برای خودم بسازم تا بتونم اونو به فرزندانم منتقل کنم .خدایا صد هزار مرتبه شکرت که به این فایلها هدایت شدم
استاد جون مرسی از شما که این زیباییهارو با ما به اشتراک میزارین 🌷🌷🌷❤️❤️❤️
خدای من
این فایل فوق العاده بود
نمیدونم چند بار تا حالا این فایل رو دیده بودم ولی برای من انگار اولین باری بود که داشتم میدیدمش
چقدر حسش خوب بود
چقدر دوست دارم جای این بچه ها باشم و چنین جوی رو تجربه کنم
این قسمت یجوری خوب بود که گفتم بابا بسه دیگه چقدر خوشگذرونی!!!
وقتی آب بازی و شما تموم شد پیش خودم گفتم الان دیگه اینا واسشون انرژی ای نمونده که! میرن میفتن یه طرف هرکدومشون
ولی دیدم نه بابا مثل اینکه اینجا اصلا از این خبرا نیست!!!
این فقط هدف لذت و خوشگذرونی و شادیه. انتهایی هم نداره
من واقعا از صمیم قلبم میخوام چنین جو و فضایی رو تجربه کنم
خدایا شکرت که بچه ها اینقدر بهشون خوش میگذره
میدونی دلم از این خستگی ها میخواد که دیگه اینقدر در طول روز ورجه وورجه کردی که دیگه توان پلک زدن نداری و فقط وقتی اتفاقات فوق العاده امروزت از جلوی چشمت میگذره با خوشحالی برای روز بعدش که قراره خیلی بیشتر خوش بگذره خوابت ببره تا خود صبح
بعد دوباره توی این بهشت فوق العاده، در این فضای بینظیر از خواب بیدار شی و به دنیا سلام کنی.
من الان در برهه ای هستم که دارم خودمو پیدا میکنم.
دارم سعی میکنم از سردرگمی، گیجی، تشویش و استرس درونی ام در بیام و ازشون دوووور بشم و به جاش به احساس خوب نزدیکتر بشم
بعد از دیدن این فایل بی اختیار اومدم سراغ کامنت نوشتن که بگم چقدر با تک تک سلولهای بدنم الان خواهان احساس خوبم. خواهان اینم که پی ببرم زندگی کردن چجوریه؟ چون تا حالا یادش نگرفتم راستشو بخوایین. با اینکه واقعا به لطف خدا تجارب بی نهایت خوبی داشتم ولی خیلی موقع ها اونجوری که باید تجربمو نفهمیدم و چاشنی لازم یعنی احساس خوب رو بهش نزدم، یعنی بلد نبودم بسازمش و یه موقع هایی هم پیداش نکردم.
ولی دیگه الان به خدا داستان فرق میکنه
خدایا
هدایتم کن
من میخوام یک بار برای همیشه از چرخه معیوب سوالات ناامید کننده که ذهنم هر از چند گاهی تولید میکنه و منو به پوچی میرسونه خارج بشم و دیگه واقعا تا زمانی که در این جسمم زنده ام دیگه هیچ وقت تجربش نکنم هیچ وقت
میخوام اینقدر ازش فاصله بگیرم که یادم نیاد هیچوقت که چه شکلی بود و چه حسی داشت
میخوام یادم بره اصلا روزی روزگاری چنین فکری گذرش به ذهن من خورده
اینقدر زندگی گل و بلبلی میخوام
نمیدونم چجوری ولی برام بهشتش کن
بهشت مثل زندگی در بهشت
استاد جانم مریم نازنینم
با تمام وجودم ازتون ممنونم که دریچه ای تازه دارین در زندگی من باز میکنین
دارین چیزایی رو یادم میدین که هرگز به ذهنم هم خطور نکرده
واقعا ممنونم
دستمریزاد که اینقدر فوق العاده این
خدایا شکرت
شب همگی بخیر؛)
سلام سلام سلام
یروز دیگه زندگی با عشق در بهشت رو دیدیم
خداروشکر
نمیدونم نعمت آب و دریا چیه که شنا کردن درونش …یا حتی نگاه کردن بهش آدم رو به بی ذهنی میرسونه
شنا شنا شنا….من عاشق شنا کردن هستم هر جا باشه…حتی توی شب
استاد مطمئن باشید منم اگر اونجا بودم به جمع شما میپیوستم
استاد عاشقتم که بوقتش کودک درونت فعال میشه و میشی مثل بچه ها و باهاشون هم بازی میشی…
آفرین به این بچه های مسئولیت پذیر که با درست و بجا استفاده کردن از امکانات اونجا در واقع به شما حساس خوبی دادن و باعث میشد شما با جونو دل احازه بدید از وسایلتون و امکاناتتون استفاده کنند ..بدون نگرانی
و شما دونفر چقدر بخشنده اید که عاشقانه کارایی رو انحام میدید که هم به خودتون خوش بگذره هم مهمونا
استاد چقدر شما به فکر امنیت مهمونا هستید وقتی دیدم رفتید ابزار برداشتید اوردید تا پله ورودی آب رو درست کنید تا محکم بشه …چقدر با حوصله
چقدر برادرا باهم هماهنگ بودن بدون اینکه باهم بحثی کنن یا همدیگه رو اذیت کنن یا ساز مخالف بزنن و چقدر خوب شنا کردن رو بلد بودن
استاد وقتی شما رو با بچه ها روی تیوپ دیدم واقعا یه کودک بازیگوش که شوروشوق داشت رو دیدم که با بچه ها هم بازی شده بود که در لحظه فقط داشت از لحظه لذت میبرد
خدای من امروز بهشت رو بهشتی تر دیدم وقتی مریم عزیز دوربین رو یبار چرخوند و کل دریاچه رو گرفت دیدم اون تلاشهای استاد و مریم عزیز انروز بیشتر خودشو نشون داد هداروصدهزار مرتبه شکر
و پدر خانواده چقدر نایس بود و خیالش راحت که هیچ اتفاقی برای بچه هاش توی این دریاچه نمیفته که اگر ما بودیم حنجرمون پاره شده بود که بچه ها نواظب باشید غرق نشید…نرید اونطرف بیاید اینطرف
مریم عزیز شما حتی لحظات زیبا رو از توی دوربین موبایل پدر خانواده شکار میکردید آفرین به این خلاقیت
آفرین استاد که بچه ها رو بردید و زیر خونه رو هم دیدن و بدون ترس تجربش کردن…و کمکشون کردید وارد ترسهاشون بشن که اگر من بودم میگفتم نه بچه ها امانت هستن نکنه اتفاقی براشون بیفته…شاید همین کار برای بچه ها یه درسی باشه تا در اینده بتونن بدون ترس و نگرانی وارد خواسته هاشون بشن
واقعا چه انرژی دارن این بچه ها خسته نمیشن…خدایا فقط لذت فقط در لحظه بودن بدون نگرانی از آینده
و آفرین به این پدر که با وحودی که مدیر شرکت بزرگی هستن و پرسنل زیادی داره و کارهای زیادی هم داره ولی وقتشو برای بچه هاش گذاشته و باهاشون به تفریح اومده و کنارشون خوش میگذرونه بدون نگرانی بابت شرکتش…اینجاست که این باور کار میکنه که من وقتی سر کارمو بالای سر کارمندانم نباشم هم به نحو احسن کارشون رو انجام میدن
استاد چه حالی بهشون دادید که براشون اتیش روشن کردید بازم بدون ترس بچه ها اعتماد کردن و همراه شما شدن
و افرین به شما دونفر بخشنده که وقتی اون غذایخوشمزه که خودتون چند روز پیش تجربش کردید رو هم برای مهموناتون درست کردید و بقول خودمون بهشون حال دادید
کی باورش میشه یه مهمونی و اینهمه درس…این همه اگاهی
سپاسگزارم خداوندا
سپاسگزارم استاد و مریم عزیز
دوستتون دارم
به نام خدا بخشنده و مهربان
خدا رو شکر اینجام تو این سایت
که میتونم هر روز بهتر از روز گذشته باشم
به عبارتی دیگه بودن یک روز دیگه در این سایت
یعنی یک روز موفق
الهی شکر
دیدن از همون لحظه اول حسی خوبی رو به من داد
چه طبیعی زیبایی ، چه دریاچه زیبایی، چه هوایی زیبایی
الهی شکر
دیدن دوستان شما من رو یادم خانواده و فامیل خودم انداخت یک لحظه ولی برعکس
ولی من یاد گرفتم سریع از یک دید دیگه توجه کنم
و سریع احساس خوب شد
چقدر خوب شما سریع دوستان هم فرکانس در هر نقطه از جهان پیدا میکنید
بر خلاف آموزش های اشتباه پدر و خانواده میدادن
که میگفتن رفتیم جایی ، مهمونی
خیلی سنگین یه جا بشین و زیاد این ور آن ور نرید
شما چقدر خوب نعمت های خداوند را در اختیار بچه ها می گذاشتید تا بچه ها استفاده کنند از این نعمت ها به قول خودتون دستی از دستان خداوند
شدید تا بچه ها نعمت ها رو تجربه کنند
با دیدن این فایل احساس خیلی خوبی پیدا کردم
و در خواست دارم از خداوند که من هم یک روز
همچین نعمت های تجربه کنم به واسطه اجرایی
قوانین کیهانی
تغییرات خوبی داشته ام ولی باید خیلی بهتر باشم
از شما بابت این آموزش ها ممنون که دستی از دستان خداوند شدید که به این آگاهی برسم
و سپاس گذاری اول و مهمتر از خداوند میکنم
بابت خلق این همه زیبایی
بابت تجربه این همه زیبایی
و برای همه دوستان هم فرکانسم آرزویی سلامتی
میکنم
خدایا سپاس گذارم
♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️
سلام ب استادان عزیزم و دوستانم
این قسمت پریدن در دل ترسها بود، متن انتخابی این قسمت هر آدمی رو ک خواستار تغییر باشه رو بلند میکنه واقعا عالی بود دمت گرم دوست عزیزم.
این قسمت رو ک دیدم گفتم خب حالا باید پاشی و بری تو دل ترسهات، ترسی ک چندوقتی پشت گوش مینداختی اش، اون هم انجام تمرین آگهی بازرگانی در ارایشگاه مردانه بود.
قبلا انجامش داده بودم ولی خلوت بود، ولی هر وقت از جلوی اون آرایشگاهی ک ترسیده بودم ازش رد میشدم احساس ضعف میکردم. رفتم داخل با هزاران نجوایی ک میگفت مسخره میشی، اینا پسرای محل تونن اگر بعدا دیدنت چی.
همه اونایی ک تمرین آگهی رو انجام دادن میدونن سخت ترین قسمتش فقط 10 ثانیه اولش هست ک باید قدم هاتو محکم برداری و درخواست بدی، و بعد از 10 ثانیه خودت چشم تو چشم میشی و با صدای بلند ادامه شو میخونی.
رفتم داخل و 3 تا پسر جوان نشسته بودن و درخواست کردم و صاحب آرایشگاه گفتن دستتون درد نکنه انجامش ندین. و منم هم تشکر کردم و اومدم بیرون. گفتم آخییش من ک میدونم اون کار سخته رو انجام دادم هیچ اشکالی نداره، من ک میدونم توحیدی عمل کردم و نظر و حرف های بقیه برام ذره ای اهمیت نداشت پس یه قدم جلو رفتم و اصلا هم از دست ایشون ناراحت نشدم. گفتم مگر هر درخواستی جوابی نداره پس انسانها مختارن ک جواب منفی بدن ب درخواستت و خیلی راحت پذیرفتم. من فقط میخواستم این سد ذهنی من کم کم شکسته بشه ک پسرها ترسی ندارن با اونها هم مثل بقیه انسان هان مثل دخترا میتونی راحت تعامل برقرار کنی.
گفتم ناعمه میدونی الان اینو اگر ب چندین و چند نفر بگی عمرا اگه انجامش بدن ولی تو تونستی و درخواست دادی.
و جملات دیگه ای ک خدا برای آروم کردنم بهم گفت این بود مگر پیامبرا این همه سال مردم رو دعوت میکردن و این دعوت کردن هم یه جورایی درخواست کردن بوده دیگه مگه مردم قبول میکردن درخواست هاشون رو تازه مسخره هم میکردن شون، بعد اونها اون همه سال تکرار کردن یه درخواست رو، ببین نهایت عزت نفس و توحید رو، ببین نهایت کنترل ذهن رو آخه.
بنظرم این تمرین تمرین توحید هست، توحیدی ک خدا پشتته و میگه برو و انجامش بده و نگران نظر بقیه نباش، توحیدی ک میگی مگر غیر از من و ربم کسی در این دنیا هست ؟ توحیدی ک باوجود لرزش پاهات و صدات میری و انجامش میدی.
و ترس بعدی ام درخواست کردن بود. خدای من باید میگفتم و باید درخواست میکردم ولی برام خیلی سخت بود، نجواهای بسیار اومد ولی من گفتم بمیری هم انجامش میدی هر دو رو همین امشب.و از یکی از همکارام درخواست کردم ک میتونی ب من جنس بدی برات بفروشم. بقدری نجوا داشتم ک گوشیمو انداختم یه گوشه و خودم رو مشغول کاری کردم ک یادم بره و نمیخواستم ک جوابشون رو ببینم خخخخخ :))))
و ب خدا گفتم خدایا تو ک از راز درون سینه ها اگاهی، تو ک میدونی من فقط درخواست کردم و اگر ایشون جواب منفی بده تو باز هدایت بعدی ات رو به میگی من باید این قدم رو برمیداشتم تنها ایده ای ک ب ذهنم میرسید رو انجامش دادم بقیه اش با تو.
و ایشون شد یکی از دستان خداوند ک قدم بعدی ام رو بهم بگه، تماس گرفتن با من و جواب منفی دادن، باز اعتمادبنفس من بالا بود گفتم هیچ اشکالی نداره من یه درخواست کردم و پاسخ شما رو میخواستم بدونم. و ایشون منو راهنمایی کرد و قدم بعدی ام مشخص شد. آیا اگر من میترسیدم و خجالت میکشیدم و درخواست نمیکردم قدم بعدی ب من گفته میشد ؟ خیر
واقعا درست میگن استاد ک مهم ترین و پایه ای ترین نقطه شروع حرکت عزت نفس هست.
این روزها درحال تست کردن ایده های الهامی هستم، با وجود ترس و نجواهای قبلش ولی وقتی میبینی خدا چقدر قششششنگ برات خدایی میکنه حظ میکنی. ینی تا حرکت نکنی ایمان نشون ندی در عمل، خدا رو اونطور ک باید نمیشناسی.
من توی این حرکت کردن هاست ک دارم خدامو میشناسم.
وقتی تو اون لحظات سخت ک هیچ کس دورت نیست و تنها دست نیاز ب خودش داری و با خودت میگی نکنه خدا منو فراموش کنه نکنه یادش بره ولی خدا خودش گفته خدا خوابش نمیبره لاتخف و لاتحزن. تو لحظات ک کنترل ذهن زیاد میخواد تقوای زیاد میخواد و تو از پسش برمیای بعدش جایزه هایی میرسه ک حظ میکنی. البته نمیگم اصلا و ابدا من شرک نداشتم داشتم اتفاقا داشتم نمیگم نترسیدم نمیگم دلم نلرزید و نگفتم اگر نشه چی. ولی خدا ب دل نگرفت و قششنگ بزرگی شو بهم نشون داد قربونش برم.
خب بریم سراغ فایل :
نترسیدن و شجاعت دادن ب بچه ها
اینو من خیلی دوست دارم و ب بچه ها همیشه میگم برو نترس انجامش بده و دیروز ک توی پارک نشسته بودم و حوض پارک مون با فواره هاش باز بود و میدیدم پسرها دارن اب بازی میکنن و میگن میخندن و دختری اومد کنار من گفتم پاشو توهم برو دور حوص آب بازی کن بدو خیلی خوش میگذره ببین پسرا رو. گفتم آخه پارکبان دعوام میکنه. گفتم نه اصلا ببین برو و دیدم پاشد رفت و کلی بازی کرد و من نشستم و آب بازی و خنده و عشق کردن هاشون رو دیدم و لذت بردم از این همه شادی و در لحظه بودن.
و دیدم وقتی ب بچه ها شجاعت بدی چقدر اعتمادبنفس میگیرن و من همیشه هل میدم ک تجربه های متفاوت رو انجام بدن. و باهاشون میرم تو دل ترسهاشون مثل تاریکی.و چقدر خوبه وقت گذاشتن با بچه ها چقدر حس زنده بودن میدن.
پینگ بازی کردن هم یکی از ورزش های فیوریت من شده، بارها ب خواهرام میگفتم بیاین بریم بازی ولی کسی همراه نمیشد و رفتم پارک محل مون درخواست کردم از پسرهایی ک داشتن پینگ بازی میکردن و چقدرم خوش میگذره و چقدر محترم هستن درصورتی ک با یکی از دوستام حرف میزدم میگفت الان اگر من برم برام حرف درمیارن ولی هیچ کس ب من تابحال چیزی نگفته و ب خانواده خیلی راحت میگم و هیچ عکس العملی نشون نمیدن.
این ویژگی بچه ها ک از هر وسیله ای برای لذت بردن استفاده میکن خیلی جای تحسین داره مثل بازی با اون چراغ قوه. اینکه برای لذت بردن نیازی ب وسیله خاص، ماشین خاص، اومدن اون موفقیت خاص نیست. بلکه از همین نعمت هایی ک در دسترس دارم باید لذت ببرم.
اینکه مهمان ک میاد قرار نیست برم تو نقش و فیلم بازی کنم و خودم رو معذب کنم. بلکه میتونم پیازچال درست کنم غذایی ک خودم دوستش دارم و هرکس دوست داره میتونه بخوره.
مرزهای مهمانداری و راحت گرفتن ب خودم در مغزم جابجا شد. اینه درستش.
سپاسگزارم بابت تهیه و تدوین این فایل هدیه
سلام به استاد عزیزم خانم شایسته عزیز و دوستان بیظیرم
چقدر بچه ها راحت احساسشون رو بیان میکردند
اون قسمتی که داشتید پیاز چال ها رو تقسیم میکردید و نظر بچه ها رو در موردش میپرسیدید چقدر راحت اونایی که دوست نداشتن میگفتن ، مثلا اگه اشتباه نکنم ریوایی گفت از گوجه خشک خیلی خوشم نمیاد ولی در کل اوکیه و رایان هم که فکر کنم دوست نداشت ، اگه به شخصه خودم بودم روم نمیشد که بگم این غذایی که درست کردید رو من دوست ندارم چون احساس میکردم ممکنه میزبان بدش بیاد یا ناراحت بشه و زیبا تر از اون رفتار شما و خانم شایسته بود که اصلا ناراحت نشدید ، استاد اگه یکی بیاد خونه ی من و من غذا درست کنم و بگه من دوست ندارم و یا خوب نشده من واقعا ناراحت میشم و احساس بی ارزشی میکنم بازهم برمیگردیم به دوره احساس لیاقت که من ارزشمندیم رو گره زدم به تایید و تحسین شدن توسط بقیه
من بار دوم هست که این سریال رو میبینم و چقدر درکم نسبت به قبل بیشتر شده واقعا
چقدر باهم صمیمی بودن و خودشون و توانایی هاشون رو مقایسه نمیکردند
اون قسمتی که جیکاپ میخواست بیاد بالای تیوب چون تپل تر از بقیه بود سختش بود که بیاد بالا ولی برادراش به جای اینکه بخندن بهش ، دستش رو گرفتن و اوردنش بالا
وقتی موقع پینگ پونگ بازی کردن داشتم بهشون نگاه میکردم داشتم مفهوم و معنای خانواده رو درک میکردم
چقدر من از پدرشون لذت بردم که آدم از چهره ی این بشر اصن حال خوب دریافت میکرد ، چقدر آرامش داشتند
چقدر این خواسته رو توی من ایجاد کرد که یک روز همچین خانواده ای داشته باشم
چقدر اعتماد به نفسشون بالا بود
چقدر تحسین کردم استاد شما رو موقعی که پیچ اون دسته شل شد همون لحظه اومد درستش کرد با اینکه وسط شنا کردن و تفریح بود ، خیلی آدما از جمله خودم اگه بودم میگفتم حالا ولش کن بعدا درستش میکنیم ولی شما همون لحظه انجامش دادید و این نشون میده چقدر برای اعتماد به نفس خودتون ارزش قائل هستید و نمی گذارید بهش آسیب وارد بشه
در اخر هم یک تشکر حسابی باید از خانم شایسته بکنم که لحظه های زیبا رو با ما به اشتراک گذاشتند
از صمیم قلب و از طرف تک تک سلول های بدنم ازتون سپاسگزارم
خدایا صد هزار مرتبه شکر که منو به این سایت هدایت کردی وگرنه معلوم نبود الان چه وضعیتی داشتم
عاشقتونم
درپناه الله یکتا موفق باشید
به نام الله هدایتگربه سوی خواسته ها
سلام دوستان عزیزم
این فایل نشونه من بود
کل ابن فایل بااین جمله خلاصه میشه:
(((((ایمانی که عمل نیاوردحرف مفت است))))
خداوندمیگه همانانجواازسوی شیطان است که توراغمگین کند
میگه تونمیتونی
میگه نروشکست میخوری
میگه توبیعرضه ای
میگه موفق نمیشی
میگه مسخرت میکنن
ولی ترس یک موضوع ذهنی وتوهمی بیش نیست
من به ذهنم میگم دهنتوببندوخفه شو
خداحامیه منه خدامیگه بیابپرتوبغل من بیاهواتودارم بپرتوتواب نترس چون من تنهاقدرت جهانم چون هیچ برگی بدون اذن من برزمین نمیافتدتوازچی میترسی واقعا؟؟؟¡¡¡¡¡¡¡¡¡
بروتودل ترس هات بعدمیبینی هیچی نبوده وچقدربه خودت افتخارمیکنی واعتمادبه نفست بالاترمیره وتصمیم هایی که به تعویق انداختی رواجرامیکنی وچقدربهت حس خوبی میده
چون اعتمادداری به خداوندچون ایمان داری ومیدونی که همه چی به نفع تورخ میده
ازحاشیه امنت خارج شووواردچالش های جدیدشووچیزهای جدیدروامتحان کن
من من7سال یابیشترگواهینامه خودم روگرفته بودم ولی میترسیدم رانندگی کنم وبعدازاشنابااستادرفتم تودل ترس هام وماشین صفرخریدم ورانندگی کردم ودیدم که ترس هاواهین وحتی تاهمین 1ماه پیش من توجاده ببن شهری رانندگی نکردم تومسافرت و1ماه پیش رفتم تودلش ودیدم هیچی نبوده وبه بهترین نحورانندگی کردم چون ارامش داشتم وتوکلم به خدابود
چقدراین خانواده باخودشون درصلحندچقدرهم دبگه رودوست دارند
چقدراین پدرخانواده انرژیس مثبته وانسان جذابی هست
عجب زندگیی چقدرعالیه چقدرراحت ازمهموناتون بدون تشریفات پذیرایی میکنیید
چون اصل لذت بردن وحال خوبه
سپاسگذاریه
《《《نترس واندوهگین مباش ماتوراهدایت میکنیم》》》》
شادوموفق باشید
سلام به همگی دوستان خوبم
میرم سر اصل مطلب»»» حرفایی که استاد در مورد وارد شدن به ترسها زد انگار اون چیزی بود که نمیخواستم بشنوم ، اون چیزی بود که انگار روحم قبول داشت ولی ذهنم نمیخواست که بپذیره!!!
ما هممون شنیدیم و میدونیم که فقط وارد ترسها شدنه که سخته!!! واردشون که بشیم از بین میرن اما عمل کردن به این حرفاست که نشون میده چقدر به این حرف ایمان داریم یا فقط داریم حرف میزنیم
راستش من در مورد خودم میگم که ایمانم در دو مورد هنوز به اندازه کافی نیست و هربار بهشون فکر میکنم ترس سراسر وجودم رو میگیره!!!
اولی سربازی رفتن یا نرفتنه!!! بعدیش هم ازدواجکردنه!!!
با اینکه آدممناسب خودم رو احساس میکنم پیدا کردم اما وقتی به مسائل پیش رو فکر میکنم مثل خونه گرفتن و وسایل گرفتن و … ترس اجازه نمیده حرکت کنم
یا در مورد سربازی رفتن هم میترسم»»» اینکه کجا بیفتم ، چقدر قراره طول بکشه ، یا اول برمسربازی و بعدش ازدواج کنم و یا برعکس و همه این مسائل توی دلم رو خالی میکنه
اما در ظاهر میدونم که اگر وارد این ترسها بشم همهچیز پرست میشه
از خدا میخوام که بهم انرژی برای حرکت کردن بده و خودمم تمام تلاشم رو میکنم که قدم روی این دو ترسم بذارم
این کامنت رو گذاشتم چه از خودم رد به جا بذارم
دوستتون دارم زیااااد
به نام خداوند بخشنده مهربان
چقدر بعد از ظهرهای این بهشت زیباست . وقتی که انعکاس درختان و نور توی آب میفته من دیوانه می شم عاشق این صحنه هام . انگار که اونجا بودم و شنا می کردم . پشتک می زدم توی آب . چقدر عالی که استادی داریم که اینقدر به دیگران شجاعت می ده که بر ترسها غلبه کنن مرسی استاد.
هر چی می خوام این صحنه انعکاس نور و درختا رو توی بعد از ظهر فراموش کنم نمی شه خیلی زیبا بودن.
چقدر عالی که پدر خانواده هم براحتی اجازه می داد که بچه ها هر کاری که مایل بودن تجربه کنن. چقدر عالی بود که اون مابین استاد با ما هم صحبت می کرد و نکته های مثبتی رو که ما متوجه نشدیم به ما گوشزد می کرد..
خیلی لذت بردم از جایی که استاد گفت این بچه خیلی مسئولیت پذیر هستن و قدر نعمتی که در اختیارشون هست رو میدونن و لذت می برن از استفاده کردنش نتیجه هم می شه اینکه نعمت های بیشتر در اختیارشون قرار می گیره . خدایا شکرت
خدایا کمکم کن که این همه آگاهی و نعمت و نکات مثبت رو درک کنم .کمک کن که من هم عادت کنم به دیدن زیبایی ها . که خیلی چیزها دارم می بینم توی زندگیم که قبلا نمی دیدمشون که هیچ حتی اعتراض هم می کردم .
خدایا شکرت به خاطر اینکه اینقدر ساده لذت بردن رو دارم یاد می گیرم . که می شه با یه غذای خیلی ساده هم با مهمونا لذت برد. می شه که مهمون بدون اینکه به کسی بربخوره خودش هم خوراکی برای خودش بیاره .
چقدر زندگی کردن تو همچین فضایی لذت داره.
چقدر عالی بود اون لحظه که اونی که کوچتر از همه بود پشتک زد تو آب . چون خودم خیلی پشتک زدن توی آب رو دوست دارم . چشمام یه برقی زد . انگار که تو دلم می گفتم پشت بزنید دیگه پشتک بزنید ببینم .
چقدر عالیه نشتن روی اون صندلی ها توری زیبا و دیدن صحنه لذت بردن بچه و غروب آفتاب. چقدر لذت داره دیدن این همه انرژِی که بعد از شنا و تنیس . شب بری کنار دور آتیش .
چقدر لذت داشت دیدن لذت بردن بچه ها با یه چراغ قوه . به نشون داد که تو هر شرایطی باشی اگه نخوای لذت ببری تو بهتری شرایط هم لذت نمی بری. و اگه لذت بردن رو در مسیر زندگی قرار بدی دیگه شرایط نمی تونه تو کنترل کنه و تو هستی که شرایط رو می سازی
خدایا شکرت که خانون شایسته رو داریم که اینقدر با اشتیاق باری ما فیلم می گیره . و ما رو با لذت خودش سهیم می کنه.
خدایا شکرت که چشمام دارن این زیبایی ها رو می بینن.
به نام خداوند بخشنده ای که هدایتگرتمومی موجودات روی زمینه
سپاسگزار پروردگارم که مالک وفرمانده کل کیهانه و به من این لطف رو میده که روز جدیدم رو با صلات به زیباییهای این نقطه ازکره ی زمین شروع کنم،الهی صدهزاران مرتبه شکرت
خدایا خودت من رو هدایت کن به مکتوب کردن آنچه که باید مکتوب شود و ازآن درس بگیرم،الهی به امیدخودت
سلام ودرود پروردگار به شمااستادعزیزومریم جان،ازتون بی نهایت سپاسگزارم که تا این قسمت ازسریال درسهای زیادی ازشما یادگرفتم و به اندازه ی درکم دارم به درسها عمل میکنم،هرچند که خیلی خیلی خیلی بازهم باید خودمو بهتر کنم و بهترعمل کنم
خوب درس واضح امروز غلبه بر ترسهای واهیِ زندگیمونه،بریم ببینیم ازبچه های دوست داشتنی وبارفاقت امروز قراره چه درسهایی بگیریم ان شالله…
استاد یچیزی که داره برام واضح ترمیشه اینه که وقتی کسی خونه شما مهمون میشه،باراحت گرفتن به اونها بهشون حس اعتماد میدید،تااین حدبهشون این اعتمادرو میدیدکه توی آب بپرن و مشکلی براشون پیش نیاد
چقدر لذت بردم وتحسین کردم برادر بزرگترشون روکه خیلی سریع به شمااعتمادکردند و هرترسی که توی ذهنشون مانع پریدنش شده بود،بااین حس اعتماد به شما،ترسش ازبین رفت و تجربه ی لذتِ شناکردن رو از خودش نگرفت
چقدر لذت بردم از پدر این خونواده که ایشون هم بجای مقاومت کردن،پسر دومش رو هم تشویق میکنه که اونهم توی آب بپره و از اینکه تونستن به ترسشون غلبه کنند،ازشون فیلم میگرفت و انگار یجورایی خوشحالی درونش موج میزد که بچه هاش تونستن به یهمچین ترسی غلبه کنن
چقدر تحسین کردم رفتار جوزف رو،که وقتی برای اولین بار رفت تودل ترسش،شاید یکم براش ترسناک به نظرمیرسید،اما باتکرارکردن کارش و دوباره ودوباره پریدن توی آب اون ترس واهی رو از خودش دور کرد،و چقدر بیشتر لذت بردم که وقتی ازآب بیرون اومد باخودش قایق بادی رو اوورد،و این حس مسئولیت پذیریش برام خیلی قابل تحسین بود،بدون اینکه کسی بهش بگه اونوسیله رو ازآب بیرون بیار خودش این کارو کرد
استاد همه ی رفتارهای خوبِ مهمونها برمیگرده به خوده شما،که خودتون همه ی این تعاریفی که ازمهموناتون میکنید دقیقا در شخصیت شما نهادینه شده،بخاطرهمین ازین جنس افراد باشماهم مدار میشه و از آدم کوچیکش گرفته تا بزرگش،جوری باشماو وسایل شما رفتارمیکنن که دیگه نیازی به تذکر دادن نیست که چطور ازوسایلتون استفاده کنن
تک تک رفتارهایی که این چهاربرادر باهم دیگه دارن خیلی برام درس داره،حتی اون لحظه ای که برادر بزرگتر،حوله رو به اون یکی برادرش میده تا خودش رو خشک کنه،و این حس رفیق بودنی که باهم دارن،این باهم بودنشون خیلی قابله تحسینه
واقعا چقدر الگوی خوب باعث میشه آدم تو دل ترسش بره،چقدر شماالگوی خوبی برای چهاربرادرشدید و هرکدوم ازاونها الگوی خوبی برای همدیگه شدند،خدایاشکرت بخاطر این همدلی و این رفاقتی که اینجا میبینم
خدایاشکرت که دارم یک زندگی کاملا متفاوت رو تواین نقطه از کره ی زمین میبینم
خدایاشکرت که این باور تو ذهنم ازبین رفت که فکرمیکردم همه جای دنیا،برای مهمونشون از قلب خودشون میکنن تا راضی بشن
اینجا بجای اینکه میزبان درتلاش راضی نگه داشتن مهمون باشه،بیشتر تلاشش اینه که خودش لذت ببره،و مهمون هم تشویق به لذت بردن میکنه
به جای اینکه ظرفوظروف گرون قیمت با قاشق چنگال طلایی جلوی مهمون بذاره و لاکچری ترین غذارو برای مهمون بپزه،و شوآف بده که من ثروتمندم و میتونم ازینجور کارا کنم،اتفاقا خیلی هم ساده و راحت گیر ازمهمونش پذیرایی میکنه
چون به یک خدایی وصله که میدونه اینها اصل نیست،اصل اینه که لذت ببری
اصل اینه که راحت بگیری
اصل اینه که خودت باشی و نخوای ادای آدمای فرهیخته رو دربیاری
اصل اینه که به منبعی وصل باشی که میدونی اعتبار تمومی نعمتهات از اونه و اگه اراده کنه میتونه همه ی اونها رو به یک چشم بهم زدن ازت بگیره،و اگه اراده کنه میتونه هزاران برابر اون نعمتهارو جایگزینش کنه
اصل اینه که ساده زیستی رو انتخاب کنی،اون رفتاری رو بکنی که روحت باهاش هماهنگتره
خدایاشکرت بخاطر چهاربرادر گل و دوست داشتنی که اونقدر باخودشون درصلحند که از یه چراغ قوه توتاریکی هم بهترین لذت رو میبرند، یه غذای ساده ی پیازچال هم با ولع میخورند و لذتشو میبرند
از نشستن دورآتیش بعداز یه روز پربرکت لذت میبرند خدایاصدهزارمرتبه شکر
داستان بهبود شخصیتم درراستای الگو گرفتن از این سریال ارزشمند ادامه دارد…
به نام خداوند مهربان
سلام به استاد عزیزم و مریم جون عزیز
چقد از دیدن این فایل لذت بردم و نکته جالبی که من در این فایل دیدم این بود که چقدر این بچه ها خوب تربیت شدن همش در حال فعالیت و بازی هستن و برخلاف بچه های الان که حتی در مسافرت و تفریح هم میخوان با گوشی بازی کنن این بچه ها عالین تمام وقت به بازی و تفریح گذروندن و چقدر روابط خوبی با هم دارن این برادرا.واقعا الگوهای خیلی خوبی برای تربیت فرزند هستن که چقد شادن چقد با خودشون در صلحن و چه خوب میشه ما هم یاد بگیریم بچه هامون اینجوری تربیت کنیم که از زمان حال لذت ببرن و وقتشون در دنیای واقعی و تجربیات واقعی بگذرونن .
واقعا از دیدن بهشت لذت میبرم و منم همیشه از بچگی رویای اینو داشتم که جایی زندگی کنم که بارون زیاد بیاد فراوونی نعمت باشه از آب و سرسبزی و انرژی مثبت و این خواسته هام بخاطر تضادهایی که در محیط زندگیم تجربه کردم به وجود اومدن و با دیدن فایلهای زندگی در بهشت بیشتر خواستم واضح شد واسم که اره همینه منم یه همچین جایی میخوام یه جای سر سبز با هوای متعادل با دریاچه بسیار زیبا یه جایی که هر روز بارون بیاد خدایا شکرت
و یه خواسته دیگم که الان برام شکل گرفت اینه که داشتن یه همچین فرزندانی با این مدل تربیت که وقتشون به بازی و تفریح در دنیای واقعی بزارن و با هم روابط بسیار عالی داشته باشن که برای این خواسته اول از همه من مادر باید خودم یه همچین شخصیت زیبایی برای خودم بسازم تا بتونم اونو به فرزندانم منتقل کنم .خدایا صد هزار مرتبه شکرت که به این فایلها هدایت شدم
استاد جون مرسی از شما که این زیباییهارو با ما به اشتراک میزارین 🌷🌷🌷❤️❤️❤️