این فایل با زبان تصاویر، پیامی ارزشمند و سازنده برای ما دارد . پیامی که شاید تا الان آن را جدی نگرفته ایم و عاملی برای خوشبختی نمی دانیم.
پیام این است که: قدرت لذت های ساده را دست کم نگیریم.
لذت بردن از همین موضوعات ساده است که درهای زندگی را به روی برکت ها و نعمت ها باز نگه می دارد.
و در نهایت وقتی به مسیر زندگی خود نگاه می کنیم، متوجه می شویم بیشترین شادی و رضایت ما از زندگی، به همین موضوعات ساده اختصاص داشته است.
یکی از لذت های ساده زندگی ما این است که هر روز پینگ پونگ بازی کنیم و از همراهی یکدیگر لذت ببریم.
در شروع کار، هیچ کدام از ما این بازی را بلد نبودیم اما نگاه ما این بود که پینگ پونگ برای ما هم بازی فیزیکی است، هم بازی فکری و راهی برای تقویت ذهن و قدرت تمرکز.
ما در این بازی روی پیشرفت های کوچک تمرکز گذاشتیم و نگران بی نقص عمل کردن نبودیم. اما با ادامه ی این روند و گذشت زمان متوجه شدیم همین فعالیت ساده، چقدر برکت و کیفیت وارد زندگی مان کرده است.
تا همین حالا چقدر در این بازی بهتر شده ایم. مهم تر اینکه یک بازی ساده چقدر برای ما شادی به ارمغان آورده است. این بازی به ما فرصت داده تا دوستی و ارتباط را در سطحی عمیق تری تجربه کنیم و از معاشرت با یکدیگر بیشتر لذت ببریم.
قدرت لذت بردن از چیزهای ساده را در زندگی ات دست کم نگیر. از همین حالا، لذت بردن از چیزهای ساده را در زندگی خود شروع کن.
به پیام این فایل فکر کن و در بخش نظرات این جلسه، نگاه خود را درباره موضوعات زیر بنویس:
مورد اول: نمونه ای از لذت های ساده ای را ذکر کن که موجب شادی و رضایت شما از زندگی ات شده است:
مورد دوم: اگر حرف مردم را کنار بگذاری و به داشته های زندگی ات منصفانه تر نگاه کنی، چه فرصت های دیگری را برای لذت بردن از چیزیهای ساده، پیدا می کنی؟
مورد سوم: چه فعالیت لذت بخشی هست که هم مورد علاقه شماست و هم مورد علاقه شریک عاطفی شما (دوست یا عضو خانواده)؟ مثل یک ورزش مشترک یا یک هنر مورد علاقه یا کاری مثل باغبانی و گلکاری و ..
و چطور می توانید از طریق این علائق مشترک، سطح عمیق تری از ارتباط با یگدیگر را تجربه کنید؟
برای دیدن سایر قسمتهای «سریال زندگی در بهشت»، کلیک کنید
- نمایش با مدیاپلیر پیشرفته
- فایل تصویری سریال زندگی در بهشت | قسمت 260422MB33 دقیقه
سلام سلام اساتید عزیزم و دوستان خوش انرژی
دیشب که اسمون خوشرنگ بود و ماه هم نازوقشنگ بود و پرستوهام دررقص و سنجاقک هم در پرواز گفتم بیام کامنت بنویسم که نشد…
امروزهم یه نم بارونی زد حس خوبی دارم ، لذتهای ساده برای من برف بازی، عطرزمین بارون خورده، مطالعه ، بوی کاغذ نو ، استشمام عطرگلها، جمع اوری میوه ی کاج :) که بگمونم کل درختای کاج ایران رو پرمیوه کنم :) به خونواده هیچی ازاینکه میوه ی کاج واسم بیارید نگفتم …ولی دیده بودن که بادخترعمه م باز دوتا میوه ی کاج کندم واوردم…اینا هم باعموم رفته بودن بیرون میوه ی کاج چیده بودن، داخل ماشین عموم جامونده بود بعد عموم روز بعد اومده بود میگفت بخاطراین میوه های کاج از اون سرشهر اومدم این سرشهر البته به شوخی گفت طرف خونه ما واسش کارپیش اومده بود… از دیگر لذتهای ساده، کش اومدن زیرنور افتاب ملایم ، پابرهنه روی ماسه های نرم ساحل قدم زدن ، جمع اوری صدفهای رنگارنگ …
پابرهنه قدم زدن رو چمنها، نوشیدن یه لیوان اب خنک مخصوصا زمانیکه خیلی تشنه ام... بستنی اووووم بستنی مخصوصا شکلاتی باشه…نوشتن ، نقاشی کشیدن، ساخت یک مجسمه ی کوچیک خمیری، بازی با حیوانات و نوازششون و غذا دادن بهشون تماشای غذا خوردنشون مخصوصا اونایی که نرمالو و بامزه ن …البته من همین ماهی هم مخصوصا اوایلی که خریده بودم وتعدادشون زیاد بود ساعتها مقابل اکواریوم به تماشا مینشستم مخصوصا موقع غذا دادن بهشون دیدن واکنشها وذائقه متفاوتشون واینکه انصافا هرکدومشون واسه خودش یه شخصیت ورفتاری داشت واسم جالب بود …دیگه رفتن به شهربازی و وسایل هیجانی که وقتی سوار میشم جیغ بنفش بکشم… یا رفتن به کوه و فریاد کشیدن، ولی نمیدونم چرا دیگران نگران میشن میان میپرسن اتفاقی افتاده ، بنظرم فریاد زدن در دل کوه طبیعی میاد،گویا یه عده واسشون عجیبه… خواب راحت مخصوصا در اوج خستگی یا ماساژ مخصوصا وقتی احساس کوفتگی دارم… تماشای فیلم وانیمیشنی که دوست دارم، نوشیدن قهوه در ماگ موردعلاقه م باعطرگل و شمعهای وارمر، قدم زدن ،مخصوصا لحظاتی که بادخترعمه م میرم بیرون واینقدر میخندیم که میخونیم من مست وتو دیوانه ماراکه برد خانه …
لذت چشیدن طعم خوراکیا ونوشیدنی ها،لذت خوردن ته دیگ …لذت گپ وگفت با دوستانم و خونواده
لذت تماشاوخرید لوازم تحریری هنری ، لذت رفتن به کتابفروشی وخرید کتاب ، لذت تماشای کتابخونه م، مرتب کردنش و استشمام عطرکتابهام بقول اکهارت تول هرکدومشون یه عطری داره … راستی من قول انیشتین رو تاحالا نشنیده بودم اولین دفعه از خانم شایسته شنیدم که گفت به قول انیشتین یه سبد بلوبری و …. فکر کردم خانم شایسته به شوخی جمله رو به انیشتین نسبت داد، پس جدی جدی جمله از انیشتین بود :) گشت زدن در پینترست و تماشای ایده هاش هم واسم لذت بخشه …
یوقتایی هم بیاد دوران کودکی میرم جلوی پنکه میگم آآآآآ شنیدن ارتعاش صدام لذت بخشه…
اردیبهشت نور افتاب از پنجره زده بود به لوستر پذیرایی و نورهای سفید و رنگی رنگی روی سقف و دیوارو فرش تابیده بودن انگار که خونه مون ستاره بارون شده بود خیلی صحنه ش رویایی دوست داشتنی شده بود…منم پشت گوشیم سفید رنگین کمونی هست گرفتم مقابل نورافتاب دقیقا یه حالت کمون رنگین کمون رو روی سقف نشون میداد گفتم هورااا رنگین کمون ،یکی ازاعضای خانواده واسه شفام دعا کرد :) خیلی وقته رنگین کمون ندیدم امیدوارم یه بارونی بزنه رنگین کمون ببینم در آسمون … تماشای طلوع وغروب خورشید هم لذت بخشه مخصوصا غروبی که سرخ آتشین باشه …تماشای ماه وستاره ها در دل شب … مخصوصا یه ستاره ای هست خیلی درشت وپرنورو سفید ودرخشانه ، به دخترعمه م میگفتم این ستاره ی من هست ، اون نظرش این بود که کلا ستاره نیست وماهواره س،بنظرمن ستاره اومد … اون هم واسه خودش یه ستاره ای که رنگش سفید نبود انگار یه ذره طلایی میزد رو گفت اینم ستاره ی من هست ، پوشیدن دمپایی روفرشی پشمالوی عروسکی … اردیبهشت از درختا شاتوت چیدیم خوردیم ،من داشتم همچنان ادامه میدادم دیدم دخترعمه م دست کشیده شاتوت بعدی رو که چیدم روش پشه بود فوتش کردم گفتم نمیدونم تاحالا چندتا شاتوت باپشه خوردم ،اونم گفت دقیقا منم پشه ها رو که دیدم خُلقم منظورش اخلاقش تنگ شد…گفت اگه پشه خونت تامین شد که بریم که راه افتادیم …راستی ترکوندن ضربه گیر پلاستیکی حباب دارها رو نگفتم ، انصافا اون هم ترکوندنش لذت بخشه من ودخترخاله م دوست داریم … لذت یادگیری و تجربه ی امور جدید و بیشمار لذت دیگه
از تجربه ی پینگ پونگم هم بگم
من رفتم که سوباسا بشم ولی حریفم یه چی فراتر از کاکرو ، گلادیاتور از اب دراومد :) یعنیا در نبرد گلادیاتورها شدم کبود وسیا.. جدیا… یطوری پدرم باشدت سرعت وقدرت به توپ ضربه میزد که دقیقا نقاط اصابت توپ به بدنم کبود شد، بهش گفتم نیتت از خرید میز پینگ پونگ رو کشف کردما کمرهمت بستی به نابودی من ، ازاین به بعد باید با کلاه خود وزره و سپر بیام ، باورش نمیشد ضرباتش کبود کننده س میخندید میگفت چیزی نیست …فرداش که توپ به اون محکمی رو ترکوند و اثار کبودی رو نشون دادم باورش شد ، ولی همچنان فشنگ شلیک میکرد، البته مهارتش بیشتر شده بود به جای هدف گرفتن من میخوابوند داخل زمین … میگفت بازی کنم حرفه ای بشم برم بافلانیا بازی کنم کف کنن … گفتم مگه فلانیا هم پینگ پونگ بازی میکنن گفت اره اما حرفه ای نیستن،ولی از من بازیشون بهتربود یه چنددفعه باهم بازی کردیم برنده میشدن …
گفتم عه بروز نداده بودی حالا واسه تو کف خوابوندن اونا ماروکه نده بر فنا…
بگمونم دارم تاوان پس میدم … استاد گفتید واسه ورزش رفته بودید بعد کلیپ مثلا فان گذاشته بودن طرف وزنه برمیداره میفته روی پاش ، ظاهر قضیه این هست که بخندیم هاهاهاها ولی ورودیهای نامناسبه … انصافا تو ذهنم اومد بامزه س که شبیه این گربه تام وجری انگشت پاشون اسیب میدید ورم میکرد انگشت درهوا فریاد میزد… باخودم میگفتم دیگه کنترل ورودیا دراین حد لوسه … دوروز بعدش یه اقایی داشت از مسیر روبرویی میومد پاش گیر کرد به موزاییک قرقری پیچ پیچی شد خیلی خندیدم ، گفتم بیا حتما توجه به صحنه های فان دردناک واسه خودت پیش نمیاد، میشه واسه دیگران پیش بیاد بهشون بخندی ….سرمیزپینگ پونگ ،فان دردناک واسه خودم پیش اومد بهم میخندیدن…
داشتم از تجربه ی پینگ پونگم میگفتم ، روز اول که باهدایت جوجه ای پیش میرفتم همون هدایتی که از جوجه ها میگفتید غریزی هست ، اونطوری بود ذهنم شبیه یه ورقه کاغذ سفید بود هیچ فکری نداشتم، ذوق واشتیاق داشتم و غریزی ضربه میزدم، اوضاع خوب پیش میرفت… روز بعدی اومدم سوباسا بشم بابام گلادیاتور شد…
عضو دیگر خونواده هم که میگفت میدونستید منم پینگ پونگ بلدم گفتیم نه نگفته بودی… گفت قبلا دوران تحصیلم یکسال پینگ پونگ بودم … گفتیم خب خداروشکر همبازی دیگه مون هم بلده ، بعد که اومد بازی کنه صحبتهای خانم شایسته رو هم که شنیده بود دیگه اون از من جوگیرترشده بود حس سوباسایی عمیقا فراگرفته بودش ، توپ رو بوسید گفت برو ارزوت رو محقق کن ، توپ هم کنارش اوت شد و برداشت زد توسرتوپ گفت خاک برسرت که به حرفم گوش ندادی، مام کلی خندیدیم … بعد درضربه ی بعدی توپ و راکت رو باهم پرتاپ کرد گفتم خداروشکر که الحمدالله که ماشالله یکسال پینگ پونگ بلدبودی اگرنه الان خودت رو هم باتوپ و راکت شوت میکردی ، میگفت از دستم سُر خورد …
چندروزی به همین روال سرمیز پینگ پونگ ما از خنده ریسه میرفتیم … اول تا راه بیفتیم دست گرمی طور وبی امتیاز پیش میرفتیم … الان یه چندروزی هست که 11امتیازی بازی میکنیم ،هرکی 4گیم ببره برنده س… فعلا در نبرد با گلادیاتور من بیشتر از 1گیم موفق به برد نشدم
امروز دیگه اومدم بازی اساتیدم رو نگاه کردم انالیز کردم ، امیدهست که پیشرفتم بیشتر بشه …
با اون عضو دیگه خونواده هم اول پت ومتی میرفتیم و خاله بازی طور ، الان ضرباتمون پینگ پونگ وبدمینتون و والیبال باهم قاطی پاتی شده … روزی دوساعت بازی میکنیم دیروز 4ساعت بازی کردیم…تا بعدا اگه سایرهمبازیها از فامیل هم اضاف بشن ببینم اونا چه میکنن
واما بنعمت ربک فحدث دیروز بابام داشت میگفت بالای پشت بوم رو هم یه حالت گلخونه ای درست کنیم و گل سرخ رونده پیچکی بزنیم و فوتبال دستی هم بخرم بریم بالای پشت بوم فوتبال دستی هم بزنیم
خیلی خوشحال شدم … سالها پیش دارت خریده بودم کسی همراهی نکرد، خودم هم بازی میکردم میگفتن بسه دیوارارو نابود کردی ..البته بابام علاقه ش از همون اول پینگ پونگ بوده ، شنا و کوهنوردی و پرواز منم کارتینگ خیلی سرعت رو دوست دارم، هرچی که سرعتی باشه ترن هوایی، دوچرخه سواری باسرعت ، البته سرسرعت پیش اومده که سرم رو به باد بدم ولی هنوزم سرعت رو دوست دارم …پینگ پونگ،شنا،بدمینتون، دوچرخه سواری که واسه همه ی اینا افراد همراه هم علاقه داشتم …کوهنوردی هم شاید اگه از بچگی کلاس کوهنوردی رفته بودم علاقه ش شکل میگرفت،الان دیگه حسش رو ندارم ولی اون زمان قابلیتش رو داشتم ، یاد خاطره ای افتادم بچه که بودم 5ساله م بود ، میدیدم داییم یه بشکه ی بزرگ اهنی برمیداشت میرفت بالاش بعد میرفت روی دیوارمشترک خونه مامان بزرگم و همسایه از اون بالا میرفت روی پشت بوم wcکه داخل حیاط بود وبعد خودش رو میکشید روی پشت بوم اصلی وقتی برف بود برفا رو پارو میکرد ، یا از درخت توتی که روی پشت بوم بود توت جمع میکرد، منم خیلی خوشم اومد قدم به بشکه که نمیرسید ولی کنتورگاز بود چی بود به همون دیوار مشترکه وصل بود منم یه روز ازش اویزون شدم وخودم رو کشیدم بالا رفتم روی دیوار مشترک ، شانس عالی همسایمون اینا یه تاب داخل حیاطشون گذاشته بودن بالای تاب داشتن عشق بازی میکردن ،یهویی مثال یه جوجه ی بیمحل ازبالای این دیوار مشترک پیداش شداولش یخ زدن بعدشوهرش فریادش بلند شد که اهای بچه تون از بالای دیوار بیفته چیکار میکنید خطرناکه بگیریدش، منم از شبهه جوجه به شبهه بچه شترمرغ مبدل شدم وتیزخودم رو رسوندم روی پشت بوم اصلی توتم روخوردم … جدیدا هم بام میریم بنظرمن که بیشتر از اینکه کوه باشه شبیه تپه س ، میبینم یه عده با این بیل بیلکاشون اسمش چیه از وسایل کوهنوردیه ، خیلی مجهز میرن بالا ، ماکه همچو بز کوهی میخرامیم
کوه از نظر من همونی بود که در کجا بود یوسیمیدی بود نشون دادید… اون قسمت میگفتید بچه 9ساله کی باورش میشه ،باورای مارو جابجا کرد عجب شجاعتی …از نظر من کار اون بچه 9ساله شجاعت محسوب نمیشد ،بچه باورام رو جابجا نکرد ولی مادرپدرش چرا …. قبلا یه کلیپی دیده بودم بچه نی نی گیگیلی پوشک به پا بود همین کلاسای کوهنوردی میرفت از همون دیوار مصنوعی جای پاش رو پیدا میکرد میرفت بالا…یا مثلا نوزادهایی که از همون بچگی کلاس شنا میگذارن، اینا ذهنشون با اون ورزشه عجین میشه ،هرچند ازدید ناظربیرونی عجب شجاعتی میاد ،واسه خود اون فرد ترس بزرگی نبوده، همون قضیه ی ترسای ادما باهم متفاوته دیگه…درباورام میگنجید پسره 9ساله کوهنوردی کنه ، چون اولین دفعه نی نی گیگیلی کوهنورد دیده بودم ولی حقیقتا در باورام نمیگنجید مادروپدرش چطوری راضی بودن فرزندشون از اون کوه بالا بره … واقعا متعجب بودم ، بنظرم توحید قوی داشتن کنترل ذهن و شجاعت زیاد
نمیدونم هنوزم یادم میاد چشمام گرد میشن … البته به بچه میتونم از این زاویه نگاه کنم که تحسین شجاعت ، شجاعت میاره… یا از این زاویه که هرکاری امکان پذیره وهیچ ناممکنی نیست
من کودکی که کلاسی نرفتم ، هرچی تجربه کردم با خونواده وفامیل بوده و مدرسه ودوستان، خودم همیشه تصورم این بود که ورزشایی که نشونه گیری داشته باشن رو دوست دارم ،بسکتبال بنظرم جذاب میومد اولین ورزشی که رفتم بسکتبال بود بعد که تجربه ش کردم دیدم فقط باهمون قسمت که وایسی جلوی تور توپ رو شوت کنی اکیم … ازنظرم خیلی ورزش پرتحرک وتمرکز چندجانبه ای اومد که هم توپ رو بزنی زمین هم حواست باشه کسی توپ رو ازت نزنه هم جاخالی بدی هم شوتش کنی سمت تور وقتی زیاد میشه ((هم)) حوصله م میشه کم، مثل فوتبال، زمین وسیع و تایم طویل وتعداد کثیر حوصله ی منم میشه قلیل، خصوصا اگه بازی ایران باشه که نیستن قدیر…فوتسال بازی نکردم اما تماشای بازیش رو دوست داشتم زمینش کوچیک بود تا زمانی که وحید شمسایی بازی میکرد قوی هم بود نگاه میکردم… بعدا رفتم والیبال که نسبت به بسکتبال بیشتر خوشم اومد، و با یکی از دوستانم هم میرفتیم پارک ضربه زدن به توپ رو تمرین میکردیم ، بازی والیبال خوب بازی میکردن خیلی دوست داشتم وبافامیل تماشا میکردیم …
بدمینتون هم تفریحی با دوست و خونواده و فامیل بازی میکردم و بازی میکنیم…پینگ پونگ هم داخل مدرسه تجربه کرده بودم خوشم اومد… اما هنوزم ورزشای نشونه ای که امتحان نکردم رو میبینم جذبش میشم ، الان جدیدا حس بولینگ هم گرفتدم
کلا قبل اشنایی با قوانین هم زیاد اهل بازی بودم با دوست وفامیل وخونواده … از بچگی عاشق میکرو وسگا بودم دیگه پولمون به سونی و… نرسید همون میکرو هم یبار سوخت، بابام پول خریدش رو نداشت… دوتاازپسرعمه هام پولشون رو روی هم گذاشتن واسه تولدم میکرو خریدن…خداروشکر نزدیک 90 درصد وقتا واسه بازیها وتفریحاتم همبازی وهمراه با علایق مشترک داشتم ، حتی واسه فیلم دیدن من یه اخلاقی که دارم هردودقیقه یکبار فیلم رو استپ میزنم یا یاد یه موضوعی میفتم یا سوالی واسم پیش میاد ، بعد این اخلاقم شدیدا روی اعصاب یسری ادماست …مثلا گاهی سوالم میتونه این باشه استپ بزنم بعد بگم وااااای یعنی بنظرت الان چی میشه … طرف هم با یه نگاه خشمگین ،مستاصل و بهت زده مجموع همه ی اینا میگفت بجان خودم بجان خودت بخدا منم اولین دفعه س که دارم میبینم دودقیقه صبرکنی استپ نزنی معلوم میشه چی میشه :)) ولی بگمونم دیوونگی خونش پایین میفتاد برای اینکه تکمیلش کنه میومد دنبال من که باهم فیلم ببینیم :)) اتفاقا بیشتر تعداد فیلم وانیمیشن هم با همین ادمی که ازدست من دیوونه میشد دیدم …افرادی هم بودن که بااین اخلاقم اکی بودن ازشون میپرسیدم من هردودقیقه یبار استپ میزنم اعصابت خرد نمیشه ، میگفتن نه اتفاقاجالب و هیجان انگیزه …
خداروشکر تجربیاتم باعث شده حس کنم وقتی زمانش برسه که وارد رابطه عاطفی بشم یا کلا بای دیفالت علایق وسلایق مشابه بامن داره یا خودکار همونی میشه که من میخوام یاحتی اگه ازدستم دیوونه هم بشه بازم خودش دنبالم میاد…کامنت اقای عطارروشن در مورد تغییرات همسرش هم کلی باورهام رو جابجا کرد… الان پدرمن که اصلا هیچ حس شوخ طبعی وخنده رو بودن نداشت میبینم که شوخ طبع و خوش خنده شده خیلی از رفتارهاش شگفت زده م میکنه … تاقبل اشنایی با قانون عشق من وبابام از اون عشقای شترمرغی بوده بازم خداروشکر که شتری نبود مرغم هم داشت…الان شتراش کیش کیش شدن ، ته مانده ای از مرغهاش موندن منظورم ته مانده هایی از عشق شترمرغی هست که ایشالله ماشالله اون هم به عشق ادمیزادی مبدل میشه …
واما بنعمت ربک فحدث یه چندمورد نشانه ی جالب دیگه هم اتفاق افتاد یکی اینکه خبررسیدخواستگارم که قصدمهاجرت به المان یا کانادا رو داشت از کالیفرنیا سردرآورد، یکی اینکه دوستم از تغییرات دکوراسیون خونه ش واسم عکس میفرستاد و لوازمی که واسه اشپزخونه میخرید و منم تحسین میکردم ،بعد جالب بود خواستگار تماس گرفت که مغازه لوازم خونگی داشت و واسه مغازه ش شاگرد داشت وخونه وماشین خارجی..البته همون سال اول اشنایی باقانون هم یه خواستگار پیگیر اومد که مهندس بود وعمان زندگی میکرد و درآمدش 20 میلیون بودو ماشینش به پول ایران 3میلیارد که از همون اول اشنایی با قانون موارد ونشانه هایی که اتفاق میفتاد ایمانم رو برای ادامه دادن مسیر تقویت میکرد ، من میگفتم نشونه س که من به اون موقعیت وشخصیتی که از خودم انتظار دارم دست پیدا میکنم،بعدش ازدواج …دیگران میگفتن فرصتهایی هست که تو میسوزونی … اگه اشتباه نکنم هفته ی پیش بود که دوبار تماس ازدست رفته روی گوشیم دیدم که هردو هم پیش شماره خارج از کشور داشت، بعدسرچ کردم دیدم واسه کاناداس یا امریکا … به خونواده که گیر داده بودن فرصتها رو میسوزونی گفتم بیا فرصتها همیشه هستن نشونه هاهم حاکی از فراوانی فرصتهاست ، من که تاحالا از پاکستان هم به گوشیم تماس نداشتم حالا از کانادا یا امریکا تماس دارم … فرداش هم شماره از پاکستان اومد روی گوشیم که یخ زدم از قدرت کلام… باخودم میگفتم چقدر خوب میشد که اون پاشنه های اشیل اساسیم و باورای درب وداغونم هیچ هم درب و داغون نیست باورای سابقم که نیاز به تحول دارن به همین سرعت درست میشد
البته از بعد دوره ی راهنمای عملی دستیابی به رویاها که مبنای زندگیم رو گذاشتم زندگی در لحظه و لذت بردن، ارامشم و لحظات شادم بیشتر شده، دارم از لحظه هام لذت میبرم شکرخدا لذتهای بیشتری وارد زندگیم شدن:)