سریال زندگی در بهشت | قسمت 260

این فایل با زبان تصاویر، پیامی ارزشمند و سازنده برای ما دارد . پیامی که شاید تا الان آن را جدی نگرفته ایم و عاملی برای خوشبختی نمی دانیم.

پیام این است که: قدرت لذت های ساده را دست کم نگیریم.
لذت بردن از همین موضوعات ساده است که درهای زندگی را به روی برکت ها و نعمت ها باز نگه می دارد.
و در نهایت وقتی به مسیر زندگی خود نگاه می کنیم، متوجه می شویم بیشترین شادی و رضایت ما از زندگی، به همین موضوعات ساده اختصاص داشته است.
یکی از لذت های ساده زندگی ما این است که هر روز پینگ پونگ بازی کنیم و از همراهی یکدیگر لذت ببریم.
در شروع کار، هیچ کدام از ما این بازی را بلد نبودیم اما نگاه ما این بود که پینگ پونگ برای ما هم بازی فیزیکی است، هم بازی فکری و راهی برای تقویت ذهن و قدرت تمرکز.
ما در این بازی روی پیشرفت های کوچک تمرکز گذاشتیم و نگران بی نقص عمل کردن نبودیم. اما با ادامه ی این روند و گذشت زمان متوجه شدیم همین فعالیت ساده، چقدر برکت و کیفیت وارد زندگی مان کرده است.
تا همین حالا چقدر در این بازی بهتر شده ایم. مهم تر اینکه یک بازی ساده چقدر برای ما شادی به ارمغان آورده است. این بازی به ما فرصت داده تا دوستی و ارتباط را در سطحی عمیق تری تجربه کنیم و از معاشرت با یکدیگر بیشتر لذت ببریم.
قدرت لذت‌ بردن از چیزهای ساده را در زندگی ات دست کم نگیر. از همین حالا، لذت بردن از چیزهای ساده را در زندگی خود شروع کن.

به پیام این فایل فکر کن و در بخش نظرات این جلسه، نگاه خود را درباره موضوعات زیر بنویس:
مورد اول: نمونه ای از لذت های ساده ای را ذکر کن که موجب شادی و رضایت شما از زندگی ات شده است:
مورد دوم: اگر حرف مردم را کنار بگذاری و به داشته های زندگی ات منصفانه تر نگاه کنی، چه فرصت های دیگری را برای لذت بردن از چیزیهای ساده، پیدا می کنی؟
مورد سوم: چه فعالیت لذت بخشی هست که هم مورد علاقه شماست و هم مورد علاقه شریک عاطفی شما (دوست یا عضو خانواده)؟ مثل یک ورزش مشترک یا یک هنر مورد علاقه یا کاری مثل باغبانی و گلکاری و ..
و چطور می توانید از طریق این علائق مشترک، سطح عمیق تری از ارتباط با یگدیگر را تجربه کنید؟


منتظر نظرات زیبا و تأثیرگزارتان هستیم.

برای دیدن سایر قسمت‌های «سریال زندگی در بهشت»‌، کلیک کنید

توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

530 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «محمد آسوده» در این صفحه: 1
  1. -
    محمد آسوده گفته:
    مدت عضویت: 775 روز

    به نام خداوند عزیز و مهربان تشکر می کنم از استاد و خانم محترمشان

    من یک داستانی درباره موفقیت درست کردم به صورت خیلی ساده بیان کرده شده امید وارم از این داستان بسیار خوش حال شوید

    مورچه ، مورچه ها یک جانداری هستند کوچک و برای بدست آوردن روزیشان بسیار تلاش می کنند تا تکه ای نان به دست آورند ، و خیلی از مورچگان در حال بدست آوردن غذا جان خود را به صورتی که زیر دست و پای انسان ها بیفتند از دست می دهندند و بعضی ها به صورت شکار حیوانات دیگر از بین می روند .

    من هم روزی را می گذراندم و در حال خوردن صبحانه بودم که مورچه ای را دیدم که به سفرۀ غذایم نزدیک می شد .

    مورچه به رنگ قرمز روشن ، که هر وقت نور به آن می خورد برق زیبایی به چشم می آمد ! پاهای او مثل ستون عمودی روی زمین که بالا و پایین می رفت بود و دهانش بر عکس انسان افقی بود ، مثل قیچی برنده و مثل چاقو دنده دنده بود ، شاخک آن مثل یک بیسیم خیلی پیشرفته ، و مثل یک آنتن به سرعت تکان می خورد و پیام هایی که دریافت می کرد را جواب می داد . بدن ان از سه تیکه ی خیلی براق تشکیل شده بود مثل آینه ، نور را انعکاس می کرد و بسیار زیبا جلوه می داد .

    حال ، مورچه هر لحظه به سفرۀ غذایم نزدیک تر می شد ، با قدم هایی پاورجا ، با شش پای محکم و استوار رسید به سفره و تکه ای نان برداشت و برگشت به سوی بیشۀ خود ، و حرکت کرد .

    در راه فراز و فرود هایی بود که از بالا و پایین روفرشیمان تشکیل شده بود . مثل گردی نان را به دهان داشت و حرکت می کرد ، هر وقت که با مشکلات نان را رها می کرد می گفتم :« بجوی و بپوی که می توانی به پاس آنکه امید خانه ، تویی که غذا را برسانی به دست دیگر نیازمندان و آن ها را سیر کنی ».

    چند بار به پاس آنکه باد از پنجره می وزید دانه از دهانش می افتاد و پرت می شد ولی ناامید نشد و دوباره نان را می جویید و به راه ادامه می داد .

    من هم او را دنبال می کردم و راهی که از لانۀ خودش آمده بود باز می گشت را ، با دو چشم سرخ رنگ خود می دیدم ، دیدم که ! مرگ چند بار از جلوی چشمانش گذشت ، دیدم که ! از روی خامه و جامۀ من رد شد ، دیدم که ! از روی مهر سپند خاک کربلا گذشت ، دیدم که ! قدم قدم خود را به حیاط خانه یمان رساند دیدم که ! از کنار چند گل هایی گذشت به رنگ آبی و زرد و سبز که بوی بسیار خوب و دل پذیری می داشت و هر لحظه یک بار بادی می وزید و شاخک های آن تکان تکان می خورد ، حال آنکه از کنار صحنۀ زیبایی مورچه گذشت .

    مورچه همان طور که به دهان نان داشت ، از وسط یک عالمه موریانۀ سیاه رد شد و چون مورچه بزرگتر از آنها بود همه ی موریانه ها فرار کردند و به هر طرف که به دیدشان می امد به سرعت حرکت می کردند .

    کم کم مورچه به لانۀ خود نزدیک شد ، در سنگ بود ، سنگ را مثل اسفنج سوراخ سوراخ کرده بودند و یک خانۀ مستحکم ساخته بودند ، جوری که هیچ چیز آن را خراب نمی کرد ، خانه یشان از سنگ مرمر بود به رنگ کرمی روشن و زیبایی سنگ به صورت عجیبی حیرت انگیز بود .

    حال من مورچه را تا لب بیشه اش نگاه کردم و در آخر مورچه از دیدبان چشمانم ناپدید شد .

    من نتیجه داشتم که به هر مشکلی برمی خورید زود تسلیم نشوید و ادامه بدهید و وارد مشکل شوید ، اگر موفق شدید هم لذت آن کار را می چشید و هم دیگران نمی توانند تو را منحرف کنند و از هدف اصلی خود برگردانند .

    نویسنده : محمد آسوده

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای: