نوشتهی زیبا و تأثیرگزار دوست عزیزمان «هومن»، به عنوان متن انتخابیِ این قسمت از سریال زندگی در بهشت، تقدیم همه دوستانی میشود که برای ساختن شخصیتی تصدیق کننده و تأیید کنندهی زیباییها و نعمتها، مصمم شدهاند تا نمود واضحی بشوند از «صدّق بالحسنی» و شاهد زندهای باشند از مفهوم فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْیسْرى یعنی آنهایی که به خاطر چنین شخصیتی آسان شدهاند برای احاطه شدن با نیکیها و نعمتها.
نه فقط نوشتن دربارهی زیباییها و نعمتها، بلکه خواندن و تأمل در آنها نیز ما را به درک بهتری از خداوند و چگونگی هماهنگ شدن با او و قوانینش و در یک کلام، هدایت شدن و قرار گرفتن در مدار فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْیسْرى میرساند.
به نام فرمانروای کل موجودات عالم
هزاران سلام به قوی ترین دست خداوند در زندگیم. سید حسین عباسمنش عزیز. شخصی که بیشتر از هر چیزی تجلیِ خدا شده تو زندگیم.
قسمت سی و دوم
قسمتی که شروعش با قشنگ ترین کلمه آغاز میشه….شروع این قسمت مثل شروع یک سال میمونه
سالی که نکوست از بهارش پیداست و بهار این قسمت با کلمه ی ببین! آغاز میشه که حرف خدا هم هست به ما… شروع این قسمت با چندین مرتبه تکرار ببین آغاز میشه…
خدایا…درسته که نمیتونیم نعمت هاتو بشماریم ولی سعی میکنیم بیشتر ببینیم….بیشتر بشماریم….و بیشتر سپاسگزار باشیم…هر روز بیشتر از دیروز.
ببیین، ببین منظره ی خدا رو از درون پنجره هایی که با قاب های چوبی احاطه شده… دریاچه رو ببین! درخت های هرس شده توسط دست سید جان رو ببین….که روز به روز زیبا تر شده…نمیدونی پشت این پنجره غذا درست کردن چه مزه ای میده! ولی من از این هم بیشتر میخوام و میخوام بدون واسطه ی پنجره و دیوار این منظره و ببینم. ببین، وقتی انسان کاریو با دست خودش انجام میده چقدر بیشتر از نتیجه ی کار لذت میبره…
سید جان خداروشکر میکنم که نتونستی عین تخمه کدوی ایران رو اونجا پیدا کنی تا هدایت بشی به این مسیر تا خودت آمادش کنی….نمیشه درک کرد تفاوت لذت تخمه کدوی آماده رو با تخمه کدوی برشته شده ای که خودت آماده میکنی. وقتی بوش میپیچه تو اون خونه ی زیبا…..وقتی اون انتظار جذاب حین آماده شدنش رو تجربه میکنی…و وقتی نتیجه ی کارو میبینی ببین، ببین عجب تخمه های خفنی از آب دراومد…..! البته وقتی هدایت خدا باشه معلومه که چنین هیولایی از آب در میاد….نوش جانتون. بوی اون تخمه های برشته رو از رو فیلم هم میشه حس کرد..و لذت میبریم…ممنونم ازت سید جان
ببین، هواپز و نگاه کن تو رو خدا….تکامل تو تکنولوژی و نگاه کن…راحتی و نگاه کننن…ببین…و تحسینش کن…و تصدیق اش کن. ببین که هر لحظه ثروت و نعمت بیشتری داره وارد این دنیای شگفت انگیز میشه…این دنیای فراوانی..این دنیای نعمت.. عجب چیزی ساختی استاد…واقعا آفرین داره ذهنی که میخواد همه چیز و راحت تر و لذت بخش تر کنه و روز ب روز خلاقیت این ذهن بیشتر میشه…چیزی که این خلاق بودن و ساختنتو جذاب ترش میکنه انجام دادن اون کار با لباس بسیار زیبا و پاک اته که روش نوشته شده (( I can create anything I want ))
سید جان ممنونم ازت که چنین ذهنی ساختی…که به دنبال راحت تر کردنه…هم برای خودش هم برای عزیزدلش..ذهنی ساختی که لذت و راحتی برای همه میخواد….برای خودت…برای عزیزدلت…برای ما…برای ما…برای ما… ممنونم ازت برای ساختن چنین ذهنی
و باز هم جمله ی طلایی ….. (( کار باید راحت انجام بشه )) ازت ممنونم که کامنت هارو میخونی…ممنونم که برای کامنت ها ارزش قائل میشی و اگر نکته ی مهمی ازشون به ذهن ات اومد با ما به اشتراک میگذاری…انقدر پری که فروتنی. بی نهایت سپاسگزارم از دوست عزیزمون که بسیار درست و زیبا گفت که تنبل کسیه که هیچ کاری نکنه ولی راحت طلبی یعنی خیلی فعال باشیم! ولی کار ها رو به شیوه ی راحت انجام بدیم و بسیار سپاسگزارم از استاد عزیز که این رو با ما به اشتراک گذاشت…
تمام سعیمون رو میکنیم تا راحت طلب باشیم. تمام سعیمون رو میکنیم تا شخصیتی راحت طلب بسازیم… سلامی دوباره….اینبار هزاران سلام به مریم جان شایسته…به همفرکانس ترین شخص با سید عزیز.. بسیار سپاسگزارم از اینکه همیشه عشق و احترام ات رو با ما به اشتراک گذاشتی و اینبار بیشتر از قبل به ما احترام گذاشتی و به ما توضیح دادی که این جلسه چه زمانی ضبط شده…احترام کل عالم تقدیم به شما ممنونم …ممنونم… ممنونم…
اینکه نمونه ای از ایده ی استاد رو از صفر تا صد ب ما نشون میدی… اینبار با پسته… پسته ای که از تخمه کدو خندون تره و جذاب تره و ب نظرم خوشمزه تره…ممنونم ازت اما چیزی که نمیشه بابتش ازت تشکر نکرد اینه که وقتی خواستی پسته هارو برداری باز هم از فرصت استفاده کردی تا زیبایی های بهشت و بهمون نشون بدی… خداروشکر که پسته ها تو RV بود…. هر بار با دیدن منظره ی بهشت لذتی عجیب رو تجربه میکنیم هر چند زمانش کوتاه باشه.. ممنونم ازت مریم جان
خب وارد کلبه ی بهشت میشیم تا ایده ی استاد رو این بار از اول تا آخر عملی کنیم… پسته هارو از RV رفتیم اوردیم و تو راه کلی از منظره ی بهشت لذت بردیم…خدایا شکرت آبلیمو….اما چه آبلیمویی..؟ اگه یادتون باشه که هست این یک آبلیموی طبیعی نیست. این آبلیموی الصه فلوریداس……….. و نمک مریم جان فرمودن که خیلی ساده اس…بله و هر چقدر ساده تر زیباتر…زیبایی تو سادگیه. خب پسته آماده شده و همراه با این پسته های بی نظیر که چاشنی عشق و ایده های سید جان توشه از کلبه ی بهشت میایم بیرون تا…. منظره ی بهشت رو بدون واسطه ی پنجره ببینیم…و بیشتر لذت ببریم…
خدای من بسیار زیباست…صدای پرنده ها رو از این سر دنیا هم میشه شنید و لذت برد… ممنونم که پسته ها رو تو این لحظه تا سرد بشن رها کردی و ما رو بیشتر رو منظره ی بهشت و صدای پرندگان متمرکز کردی.. ممنونم ازت…
و اما بخش پایانیه این قسمت…… پایانی به زیبایی آغاز…مریم جان در پایان این قسمت استادانه نکته ی طلاییه امروز رو برامون با مثال یاداوری و توضیح میده…فروتنانه درسی رو که از استاد و ذهن استاد گرفته برامون با مثال با عشق و با اشتیاق برامون توضیح میده...عشق و احترام از این بیشتر؟
در پایان خیلی راحتتر و بهتر و لذتبخش تر متوجه میشیم که باید ذهنی بسازیم که همیشه به دنبال روش های راحت تر…لذت بخش تر و کارامد تر باشه تا به این شکل هم خودمون راحت تر زندگی کنیم و هم به پیشرفت این جهان کمک کنیم…مریم جان…حتی شیوه ای که شما از مادر عزیزتون یاد گرفتید و بیان کردید برای کسایی که امکاناتشون برای ایده استاد کافی نیست خودش یک ایده جدید و نابه….واقعا ازتون سپاسگزارم و سپاسگزار تر برای جمله ی طلاییتون که جمله ی پایانیه این قسمت هم هست….
((امکانات و داشته های ما همیشه آماده و حاضرن تا خدمت های بیشتری به ما بکنن منتها اگر ما اجازه بدیم….))
برای همتون از فضل خداوند یکتا خوشبختی، زیبایی، سلامتی، ثروت، آرامش، شادی، قدرت، آزادی زمانی، آزادی مکانی، آزادی مالی، طول عمر و هر نعمت و هر رحمتی که خدا میدونه و ما نمیدونیم با تمام وجودم میخوام….
برای دیدن سایر قسمتهای «سریال زندگی در بهشت»، کلیک کنید
- نمایش با مدیاپلیر پیشرفته
- دانلود با کیفیت HD210MB14 دقیقه
- فایل تصویری سریال زندگی در بهشت | قسمت 3258MB14 دقیقه
خدای من خدای من… ببین استاد عزیزم بخدا اگه فقط دوربین تو دست بگیری و فقط از قدم زدنت و در و دیوار خونه فیلم بگیری، من سیر نمیشم و با عشق فقط نگاه میکنم و لذت میبرم… اصلاً همین که بیای جلوی دوربین و لبخند بزنی برام کافیه…سیر نمیشم من… اینقدر که من عاشق و شیفته زیبایی و نکات مثبت شدم، اصلا از همه چیز زیبایی و نکات مثبت میکشم بیرون…روز به روز دارم دیونه تر میشم روز به روز دارم عاشق تر میشم روز به روز دارم سپاس گزار تر میشم….
استاد این فایل یه نشونه واضح بود برام که یسری اعتراف ها رو کنم یسری آگاهی و تغییرات اخیرمو بگم، یسری الهامات و شهود های عینی الهی مو بگم تا هم خودم باورم قویتر شه هم شاید به دوستان کمک کنه… نجواها ذهنم میگفت ننویس کامنتت ممکنه تایید نشه، نکنه استاد و بچه ها خوششون نیاد، نکنه دیگران گارد بگیرن و انتقاد کنن… میدونی ما مشکلمون اینه که همش نگران نظر و نگاه دیگرانیم و این ممکنه که توی کامنت نوشتن و حرف زدنمون هم سرایت کنه… جسورانه و صمیمانه مینویسم، امیدوارم که خدا هممون رو به راه راست هدایت کنه.
وای خدایا من مردم اونجایی که بشکن زدی و گفتی: وقتی یکاری داره سخت پیش میره،نگید این تنها راهشه. من همیشه این فلسفه زندگیمه. کاری که داره سخت پیش میره یجایی کار میلنگه و اشتباه داره پیش میره. کار باید راحت انجام بشه… این جمله ها و تجربه های مریمی که آخر فایل گفته، منو به وجد آورده و دارم پرواز میکنم از شنیدن این سخنان به ظاهر ساده که برای من بزرگترین نابترین و ارزشمندترین درس های زندگیه…
استاد عزیزم، امروز متوجه شدم عید فطره(هر چند هممون میدونیم که چیزی تحت عنوان عید فطر و فطریه و ازین جور بحثا توی قرآن نیومده و اینا همش حرف جامعه است). دوستان اگه دقت کنید متوجه میشید که خیلیا امروز انگار روز آزادی از زندانه براشون و میگن آخیش راحت شدیم…
استاد عزیزم، امسال قبل ماه رمضان یه حس هایی بهم میگفت که باید فارجع البصر کنم و نگاهمو نسبت به این موضوع عوض کنم… من بیش از ده سال در همه رمضان ها تموم روزهاشو روزه گرفتم و حقیقتش خیلی بهم فشار نیومد و کلا به این موضوع عادت کرده بودم… ولی ابتدای ماه رمضان امسال دو سه روز اول که گذشت، تمام وجودم فریاد میزد که یجای کار میلنگه چون احساس خوبی نداشتم و کار برام سخت شده بود.. آخه دیدم من که هر روز باید سخت و مستمر ورزشمو ادامه بدم، واسه دانشگاه بکوب بخونم، تحقیقات و پژوهش هامو هم دنبال کنم، کار و زندگی روزمرمو انجام بدم، از همه مهمتر توی سایت با نهایت توان بگردم و روی افکار و باورام کار کنم؛دیگه انرژی ای واسه ادامه دادن نمیمونه از گشنگی و تشنگی؛ اصلا مخم جوش میاره و خسته و تنبل میشم و خواب آلوده میشم…؛ اونجا بود که شک کردم ، وقتشه ایندفعه به عمق ماجرای صیام برای همیشه پی ببرم و به شهود برسم…میدونستم که روزه فقط روزه طعام نیست و روزه ی اصلی روزه ذهنه و روحه، ولی حسم میگفت نیاز نیست که سی روز پشت سر هم گشنگی و تشنگی بکشی و بیحال و کم انرژی باشی..
خیلی خلاصش میکنم؛یک هفته نان استاپ قرآن رو زیر و رو کردم، کل عقل کل رو درو کردم،کلی تحقیق کردم…آخر سر به نتیجه مشخصی نرسیدم که … تا اینکه کاملا هدایتی به مقاله ای توی نت هدایت شدم که نظام باورامو نسبت به شیوه صحیح درک قرآن عوض کرد و توی اون مقاله با دقیق ترین دلایل ممکن ثابت کرد بهم که قضیه چیه… من به این درک رسیدم که روزه سی روز نیست و کمتر از یک هفتس(نظر خودم اینه که سه روز کافیه)… ولی نمیدونید چه جنگ و جدلی درونم بپا شد… از یه طرف برام سخت بود که سی روز ادامه بدم از یه طرف احساس شک و عذاب وجدان میومد سراغم که نکنه اشتباه کنی.. شک نداشتم که این درک و آگاهی جدیدم درسته ولی تعصب و عادات و باورهای غلط گذشته خفم میکرد…سریع متوجه شدم که باید به شهود و یقین برسم و زود تصمیم بگیرم که بالاخره چه باوری رو انتخاب کنم… حالا اینو داشته باشید؛ در حین همین جریانا بود که برای اولین بار یکی از دندونام به طرز وحشتناکی دمار از روزگارم دراورد… بماند که این تضاد چه درس ها که به من نداد… هدایت شدم به سمت دندان پزشک(خدایا شکرت چه اتفاقات خوب و لذت بخشی اونجا تجربه کردم که خدا برام چیده) بعدش نمیدونم چی شد که دوباره اون درد جنون آمیز دندان شروع شد،گفتم خدایا عصب کشیش کرد پر و کامپوزیت کرد و من در بهترین حالت فرکانسی این روزا قرار دارم، پس چرا دوباره اینجوری شد؟یکی دو روز که گذشت یاد اون حرف استاد که توی فایل نشانه من برای قدم بعدی افتادم که گفتن اگه یجاهایی هم توی شک گیر کرده باشم که هدایت و الهامم درسته،یه نشونه میذارم تا به یقین برسم. منم گفتم خدایا میخام به شهود برسم درمورد درک جدیدم نسبت به صیام و از طرفی هم این درد دندون هم دیگه دیوونم کرده، اگر این درکم درسته همین فردا دردمو به طور کامل تسکین بده! استاد باورت نمیشه که خوابیدم و بیدار شدم دیدم هیچ خبری از درد نیست و کاملا خوب شده، و اینچنین به شهود رسیدم و با یک تیر دو هدف زدم هم درد دندونم خوب شد هم به شهود رسیدم که دیگه نیازی نیست ۳۰ روز روزه بگیرم و به خودم سخت بگیرم… دوستان من چیزی نمیگم فقط برید خودتون آیات صیام رو بخونید و از خدا هدایت بخواید، خدا همچی رو آسون کرده و هیچ چیز رو برامون سخت قرار نداده…خدا راحتی و آسایش ما رو میخاد نه رنج و فشار… من که از خدا هدایت خاستم و اون منو به شهود رسوند…
سال پیش، هی میگفتم چرا عباس منش انگار نماز نمیخونه و روزه نمیگیره،چرا همسرش حجاب نداره… و ازین جور قضاوت های کورکورانه.. نگو که ایشون به چنان درک عظیمی از خدا قرآن و جهان رسیده که هیچ کس دیگه ای نرسیده… استاد دقیقا همین طوره، باورهای محدودکننده مذهبی مثل همون خار و شاخه های ان که به هم وصلن،مثل همون مثالی درختای جنگل که توی قسمتای قبل دیدیم… حجاب… نماز…. روزه…. ازدواج… محرم نامحرم… و ازین جور جریانات که به هم وصل و چسبیدن… من که خودم زمانی ته مذهبی بودن بودم… استاد اون لایوی که درمورد شکل ازدواج و رابطه با عزیز دلتون حرف زدید، من دیوانه شده بودم… پریدم هوا و عین سکانس معروف آلپاچینو توی بعد ازظهر سگی فریاد زدم آتیکا آتیکا آتیکا آتیکا اتکا(با لحن و صدای گرم آلپاچینو بخونید). از شوق بلند بلند گریه کردم و گفتم اینه اینه این همون شکل ازدواجی هست که توی اعماق وجودم دنبالش بودم این همون نوع رابطه ایه که مد نظر قرآنه و خداست… صیغه محرمیت و جشن عروسی و سند ازدواج چیه بابا… اینا همه چرت پرتای فرهنگ و جامعست… غیرت و تعصب و ادعای تملک و احساس وابستگی چیه… یک عشق بیشتر نداریم آن هم عشق به رب و تنها معبود عالم هستیه، در گرو عشق الهی میتونیم به همچی عشق بورزیم و عاشق باشیم نه صرفا یک عشق زمینی… راجب حجاب هم به شهود رسیدم که اصلاً چیزی به نام حجاب نداریم و فقط یسری نقاط حساس بدنو خدا گفته بپوشانید که برایتان بهتر است… برید قرآنو بخونیدا… استاد من سال ها به یک شیوه نماز میخوندم و اغلب دلزده میشدم ازین روش تکراری، آقا دروغ چرا خسته شده بودم، اگه یه روز نمازمو نمیخوندم یا سر وقت نمیخوندم احساس عذاب وجدان میکردم… مگه خدا محدود به مکان و زمانه.. مگه خدا واکنش گراست… مگه خدا سختی منو میخاد…کم کم شک کرده بودم و روز به روز فرم و حالت نمازمو آپدیت میکردم تا احساسم بهتر شده…ماه ها گذشت تا اینکه همین چند ماه پیش استاد توی لایوی درباره صلات یه حرفای تکان دهنده و تامل برانگیزی زدند، موقع شنیدن اون حرفا مو به تنم سیخ شد و بازهم فغان بلندی زدم که اینه اینه این همون چیزیه که ندای محکم الهی درونم داره فریاد میزنه که تعریف واقعی صلات همین چیزیه استاد میگه. بعدش هم هدایت شدم به نوشتار های اعجاب انگیز خانم شایسته که دیگه دیوانه دیوانه شدم رفت. مریمی بخدا تو منو دیوانه خودت و خدات کردی.. همینطور زنجیره وار ریشه تمام باورهای محدودکننده مذهبی رو که سالها از جامعه و خانواده به ذهنم رخنه کرده بود رو از بیخ کندم… کلا نگاهم به ارتباط با جنس مخالف تغییر کرد… کلا نگاهم به زوج و رابطه عاشقانه تغییر کرد…کلا نگاهم به عشق تغییر کرد …. کلا تمام ساختارهای ذهنیم زیر رو شد… اینا واسه منی که سال ها توی فضای سفت و سخت مذهبی بودم خیلی سنگین بود که توی بازه زمانی بسیار کوتاهی تغییرشون بدم… ولی از ته دلم جهاد کردم و از خدا شهود خواستم…. الان چقدر راحت و سبک بالم چقدر احساس رضایت و آرامش و عشق الهی دارم… دوستان مقدمش اینه که باورهای محدودکننده و غلط رو بشناسید و بپذیرید که اشتباه فکر میکردید بعدش کم کم خدا به بی نهایت طریق هدایتمون میکنه و سریع جواب میده همون طور که سریع جواب های منو داد و به شهود رسوند… استاد من هیچگاه مقلد هیچ کسی نبودم و نخواهم بود ولی زندگی و باورها و نگرش تو و زوجتون دقیقا همون چیزیه که من سال ها توی لایه لایه های وجودم دنبالش می گشتم و چون الگویی نمیدیدم خودمو سرکوب میکردم که تو خیلی داری دیوونه بازی درمیاری…
دقیقا همینطوره کی گفته که فقط یک روش خاص واسه یه کاری هست؟ کی گفته که فقط یه روش واسه زندگی کردن هست؟ کی گفته یه روش واسه صلات یا ازدواج یا ارتباط هست؟ کی گفته یک روش واسه درست کردن تخمه و پسته هست؟ کی گفته فقط یک روش خاص واسه ثروت شهرت و موفقیت هست؟ ….بی نهایت…..
من عاشق این طرز تفکر بی نهایتی هستم، من عاشق این طرز تفکر نامحدود هستم که از باور فراوانی میاد از خدای لایتناهی میاد…دوستان هر چیزی هر کاری هر طرز تفکری هر باوری هر روشی که احساس بد و سختی بهتون دست میده نشون میده که یه اشکالی هست؛ یا اعراض کن(که کمتر پیشنهاد میکنم) یا نگاهتو عوض کن و تغییر ایجاد کن تا به احساس بهتر و راحت تری برسی… این افکار مذهبی و چرت پرت منو سال ها خفه کرده بود و حالم ازشون بهم میخورد… حقیقتش ممکنه خیلی سخت باشه رفتن به جدالشون ولی یقینا ارزششو داره… خدا شاهده که من به خدا تعهد داده بودم که حتی جونمو هم حاضرم بدم تا این خار و شاخه های هرز مذهبی از مغزم پاک بشه… راستش یه شبایی از شدت فشار تغییرات و جنگ های ذهنیم داشتم ناله میکردم و میخواستم سرمو بکوبم به دیوار… دمای بدنم از شدت تغییرات به شدت بالا میرفت و میخواستم بالا بیارم اون آشغال های مسموم مذهبی رو… ولی صددرصد ارزششو داشت و الان به خودم افتخار میکنم به خاطر این خونه تکونی و پاکسازی ذهن اونم توی بازه بسیار کوتاه که برای هرکسی ممکن نیست( جالبه که مصادف شده با پاکسازی پرادایس)… پس دوستان خیلی به حستون توجه کنید… این احساس، راهنما و قطب نمای درونمونه و داره باهامون حرف میزنه…خدا عاشق آسانی هست عاشق راحتی و آرامش و لذت ماست… امیدوارم اگر یک نفر هم مثل گذشته من باشه به این کامنت و تجربه های من هدایت شده باشه تا شاید بیندیشد… مریم عزیزم یه درخواست دارم و شما بانوی دوست داشتنی رو تشویق میکنم؛ لطفاً خیلی راحت بیا جلو دوربین که روی ماه انسان عزتمند و ارزشمندی چون شما رو ببینیم، من که همچنان مشتاق و منتظرم. مطمئنا اتفاقات خوبی خواهد افتاد. بیخیال مسایلی که ممکنه واسه سایت پیش بیاد،جای هیچ نگرانی نیست اینجا بهترین و امن ترین مکان دنیاست همه بهترین بنده های خدا هستند که از نهایت عشق و شعور برخوردارند…ما یک خانواده هستیم… صمیمی ترین و توحیدی ترین خانواده دنیا… استاد یه درخواست دارم؛ لطفاً شما هم برید خونه خانواده رایان و ما رو بیشتر با فضای خانواده های امریکایی آشنا و مأنوس کنید… خیلی دوست دارم بریم مهمونی شون، من که با شلوارک و رکابی میام، اصلا پا پَتی میام.خوبه … ازین راحت تر؟!.. لطفاً عزیزم دلم… تنهایی روم نمیشه برم… بیاین با هم بریم خوشگذرونی و نهایت عشق و لذتو ببریم
استاد من عشق من، با اینکه با نهایت سرعت دارم کارامو پیش میبرم و خواب و خوراک ندارم ولی نمیرسم که واسه هر قسمت توی همون روز کامنت بذارم و کامنت بخونم… فایل قسمت قبل منو روانی کرده… اونقدر ذوق کردم اونقدر کیف کردم که دوست داشتم بپرم توی tv… میخواستم درمورد فانتزی ها و قدرت تخیل و این نعمت عظیم خدا حرف بزنم… از تجربیات شکل ذوق کردنام بگم… از عشق و لذت بردن… برم که واسه قسمت قبل کامنت بذارم… دوستان یچیزی یادم اومد… موقعی که یه حسی بهم میگفت بنویس من میگفتم بابا کار دارم بذار بعدا، ولی بعداً که میخوای شروع کنی میبینی اصلا حسش نیست… شما هم اینجوری هستین آره… دقیقاً همینطوره وقتی ایده و الهام میاد باید سریع نوشت یا سریع عمل کرد… و الا اگه به تعویق بندازی و یا انجام ایده ها و الهامات رو به تاخیر بندازی فایده نداره و دیگه حسش نیست…
من که حالا حالا ها توی فضای مهمون هامون هستم و دارم قسمت های قبلو نگاه میکنم… هی میگفتم بچه ها شب کجا میخابن نگو که پتو و بالش وسط حال پهن میکردن و ردیفی کنار هم میخوابیدن… هی میگفتم مادر بچه ها توی راهه داره میاد پرادایس به جمع مهمونیمون اضاف شه ولی نمیدونم چرا تمپا موند و نیومد…
الهی لباتون همیشه خندون باشه خانواده قشنگم… اگر درمورد شهود های خودم گفتم، به معنی این نیست که افکار و عقاید دیگران رو به سخره گرفته باشم و بخوام بی احترامی کنم… نه… فقط از درک و آگاهی های الهی ام گفتم که هم رد پا از خودم بذارم هم تایید و تحسین و تصدیق کنم استاد و مریم والا مقام رو که جلوه ی حقیقی قرآن و خدا هستن…. عاشق تک تکتونم عزیزای دلم … تغییر… تغییر … تغییر و حرکت به سمت حق و خدا رمزه پیشرفت و آزادیه… عاشقتونم عزیزای دلم😘😘❤❤💖💖