سریال زندگی در بهشت | قسمت 51 - صفحه 12 (به ترتیب امتیاز)

208 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    مریم روزبهانی گفته:
    مدت عضویت: 445 روز

    سلام وقتتون بخیر استاد عزیزم و مریم جان و بچه های مسیر هدایت

    من هر روز زندگی میکنم با فایل های زندگی در بهشت و تایمی که به ویدئو هاش نگاه میکنم از هه جا حواسم پرته و چنان محو دیدن این نعمت و برکت و خوشبختی ها هستم نمیدونم چجوری تایم میگذره واقعا خوشبختم که خدا شما استاد عزیز رو سر راهم قرار داد تا به همه ی سوال هام برسم و بدونم زندگی چه معنایی داره و چقدر میتونه با شکوه بسازیمش

    خدایا شکررررررت

    ممنون مریم جان از فیلم های که وقت میزاری و میگیری و الگو هستن برای ما و ممنونم استاد شریفم برای بودنت

    من خوشبخت و سعادتمندم که شما هارو دارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  2. -
    فاطمه تکوری گفته:
    مدت عضویت: 578 روز

    سلام استاد عزیزم و مریم جان چقدر خوشحالم این سریال پر از نکته رو هرشب دارم نگاه میکنم خدای من چه چیزی امشب فهمیدم اینکه خودت باش و نظر دیگران واست مهم نباشه منی که وقتی مهمون میاد خونمون فقط تو آشپزخونه هستم و خیلی اذیت میشم و دوست دارم همه چیز پرفکت باشه وقتی این فایل رو دیدم که کلی مهمون اومد تو خونتون گفتم خدای من چجوری مریم جون میخواد آشپزی کنه خیلی زیادن ولی وقتی دیدم چقدر راحت هر کسی واسه خودش آشپزی میکرد و ظرف می‌شست باورم نشد گفتم واقعا وجود داره یا اینکه چقدر راحت به مهموناتون گفتین که سگ هاشونو وارد خونه نکنن و بدون کفش بیان خونه چقدر لذت بخشه که آدم فقط خودش باشه دیگه نیازی نیست بقیه رو راضی کنه و راستی چقدر در کنار هم لذت می‌بردین اینطوری مهمونی جذابتر و قشنگ تره واقعا هر چی راحتتر بگیری زندگی رو جهان واست راحتتر میگیره استاد ازتون ممنونم این سریال ارزشمند رو واسمون گذاشتین خدایا شکرت دارم این سریال رو میبینم از مریم جون هم سپاسگزارم که با عشق فیلمبرداری می‌کنه عاشقتونم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  3. -
    پریسا گفته:
    مدت عضویت: 826 روز

    به نام خداوند مهربانم

    سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته مهربان

    میخواستم در مورد کامنت بسیار جالب و زیبای آقای امیر صحبت کنم

    واقعا چقدر این حرف ها درست است و به چه نکاتی عالی اشاره کرده است

    درست است انگار بخش بزرگی از مسیر موفقیت ما و رسیدن ما به اهداف و خواسته های من وابسته است به اینکه آیا ما توانایی کنترل ذهن خودمون رو داریم یا نه خیلی راحت در برابر نجواها و حرف های ذهن مون که به ما احساس کمبود و نگرانی میده تسلیم میشیم و کم میاریم

    من فک می کنم علت بزرگ خیلی از نرسیدن های ما یا قدم برنداشتن های ما برای هدف هامون یا به سمت خواسته هامون همین بوده که در برلبر نجواهای ذهن مون تسلیم شدیم و کم آوردیم انگار وا دادیم جلوش

    و چقدر خوبه که ما بتونیم به جایی برسیم انقد روی خودمون کار کنیم انقدر باور های درست و قدرتمند کننده توی ذهن مون بسازیم و درست کنیم که هرلحظه این نجواها کمتر بشن و صدای ذهن مون رو کمتر بشنویم و اجازه ندیم بهمون مسلط بشه

    چقدر خوبه که به اینجا برسیم که توکل و ایمان مون انقدر قوی بشه که با اطمینان و آرامش قلبی قدم برداریم برای رسیدن به خواسته هامون حرکت کنیم و اجازه ندیم این زنجیره های ذهن دست و پای ما رو ببندن

    متاسفانه من خودم باورها و مطابقا نجواهای بسیاری در زمینه های مالی و روابط دارم و تمام تلاشم این است که با استفاده از فایل های استاد مطالب و کامنت های شما دوستان عزیزم در سایت روی خودم کار کنم چون به این موضوع زسیدم که هر باور محدود کننده که کمرنگ بشه یا از بین بره انگار هزاران در باز میشه و من رو هزاران قدم به جلو میبره پس امیدوارم بتونم این راه رو به صورت مستمر ادامه بدم و کار کنم روی خودم و باور های درست و قدرتمند کننده برلی خودم بسازم و با هدایت خداوند مهربان بتونم موفق باشم و خواسته ها و اهدافم به راحتی وارد زندگی ام بشه

    ممنونم و سپاسگزارم از خداوندم که من را به چنین مسیری عالی هدایت ام کرد

    و ممنون و سپاسگزارم از استاد عزیزم و خانم شایسته ی عزیز

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  4. -
    سارا درویشی گفته:
    مدت عضویت: 151 روز

    به نام خداوند آزاده بخش

    سلام به همگی دوستان

    رد پای من

    توی این قسمت برخلاف باور خیلیامون دیدم استاد چقد واقعا ریلکسه با این این ملک ایشونه ولی طوری رفتار میکنه ک همه راحت باشن و از همه چی استفاده کنن

    چه بسا از انظبات و فرهنگ اونا هم نشات میگیره و طرزفکرشون

    چقد واقعا همه چیز سادس همه چیز زیباست

    هرکسی کار خودشو می‌کنه همه در حال لذت بردنن و چقدر آدم های با ذوقی میان سمتتون

    آدم های فعال هدفمند مهربون با شعور

    واقعا لذت میبرم از وجود این آدما

    من که الان در حال حاضر خیلی وقته رسما هیچ دوستی ندارم رسما صفر

    و البته اصلا ناراحت نیستم واقعا خودم میرم بیرون میرم پارک دوبار سفر کردم به شهرستان و سر زدن به فامیل ک کلی از پدرم غر شنیدم

    مادرم پایه تره طرز فکرش خیلی تغییر کرده بنظرم

    پدرم خیلی میترسونه منو تو اینجور قضایا که اگر یکی بلایی سرت آورد چی

    گفتم که اگر قرار باشه بلایی سر من بیاد ته خونم باشم میفته اونی که منو دعوت کرده حواسش هست

    ولی خب اصلا اینا آنقدر پر شدن از افکار کهنه ک گوش نمیدن

    منم برام مهم نیست و من روی خودم کار میکنم

    و کم کم خداوند منو هدایت می‌کنه به یه خونه مستقلانه و از اونجام شهر های دیگه کشور های دیگه و هووورااا کلی چیزای دیگه

    یه ذوق آتش واری درونمه

    نجوا های شیطان هم ک کار خودشو می‌کنه

    ولی سریع خفش میکنم

    میدونید من از سن پایین تر نمی‌دونم چرا ولی با اینکه طبق گفته آنها عمل میکردم ولی ته دلم اصلا اینطور نبود از همون اول

    مثلا پدرم می‌گفت مرد خدای روی زمین زنه

    و من همیشه با تعجب و تعصب ب پدرم نگاه میکردم ک چ حرفا

    یا اجازه زن با شوهره

    هزار تا …. دیگه

    و من از همون اول نمی‌تونستم کنار بیام اصلا که یکی دیگه برای من تصمیم بگیره از درون یه خشم عمیق منو فرامیگرفت

    ولی الان دیگه ب جای خشم کار خودمو میکنم

    و حرف بقیه ام ک باد هواست بزار انقد بگن تا خسته شن

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  5. -
    سید عطا اله عظیمی گفته:
    مدت عضویت: 2954 روز

    نمیدونم چرا ولی در عین حالی که دوس دارم این فایلها رو ببینم و شوق هم براش دارم ولی یه چیزی در وجودم هی بهم سیخ میزنه و میگه خوبه که این فایل زودتر تموم بشه.

    انگار یه چیزی ناراحتم میکنه.

    انگار امکان داره یه اتفاقی بیفته و همه در حالی که برای خوش گذرونی اومدن حالشون گرفته بشه و برگردن و بگن ایکاش اصلا نمیومدیم.

    با اینکه انقدر استاد توضیح داد بازم نمیتونم بپذیرم.

    شایدم یه ترمزهائی در مورد مهمون دارم که باعث میشه این احساس رو داشته باشم.

    فکر میکنم یه گیر اساسی دارم نسبت به مهمون و مهمونی که این احساس حتی در مورد یه فیلم بهم دست میده.

    اگر کسی تجربه اینچنینی داشته لطفا راهنمائی کنه.ممنون

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  6. -
    محمد گفته:
    مدت عضویت: 1062 روز

    سلام

    توضیحات استاد خیلی زیبا بود

    واقعا خیلی وقتا ما سخت میگیریم توی زندگی

    وقتی نگاه میکنم توی خانواده ما وقتی میریم مهمونی همه باید یه جا بشینن بچه نباید شیرینی جدا برداره تا تکون بخوره همه میگن زشته بشین نه نکن که چی مبادا صاحب خونه ناراحت بشه یا مثلا زیاد نخوره بچه که چی که نگن نخوردست

    خب چرا چیکار میکنینم با خودمون اصلا چرا نشستیم

    پاشیم بریم این ور بریم اون ور

    جدا جدا صحبت کنیم یه بازی کنیم

    چقدر روابط آدما میتونه بهتر بشه تا اینکه همه یه گوشه نشستن و با بغلیشون حرف میزنن

    میتونیم بازی کنیم لذت ببریم

    بعد چقدر پذیرایی راحت تره

    تهش اینه کنه وسایل رو می میچینی هرکی هر چی خواست بر میداره به میزبان هم فشار نمیاد ولی توی مهمونی ما خانم خونه نابود میشه

    مدام برو بیا برو بیا اینو بردار اونو بذار

    ولی اگه همه چیز روی میزز گذاشته بشه هرکی هر چقدر بخواد غذا میکشه دیگه اسراف هم نمیشه

    تازه دیگه هممونی شام یا نهار باشه که دیگه غوغاست

    یه عالمه ظرف تل انبار میشه که خود میزبان که تا دو روز درگیر شستن ظرفاست

    کلی هم خسته میشه دیگه تا چند روز حس زندگی نداره

    خود مهمان هم در عذابه که چرا چه خبرهه

    و حالا التماس که بذار کمکت بشورم من نمیفهمم ما چرا مهمونی میگریم میخوایم فقط این اتفاقه بیفته یا نه میخوایم دور هم لذت ببریم اخه این که نشد لذت

    این فقط عذابه

    واقعا ساده گرفتن همه چیز رو عوض میکنه

    خدایا شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  7. -
    محسن دوست محمدی گفته:
    مدت عضویت: 394 روز

    به نام خالق یکتا

    سلام بر استاد عزیز وخانم شایسته نازنین وهمه عزیزانی که عضو این خانواده هستند

    من اولین بار هست که کامنت میزارم و این یکی ازتصمیم هایی هست که من هر بار میگم باشه انجام میدم ولی هی به تعویق میندازم

    و امروز حتی تصمیم این کار را نداشتم

    مدتی هست که تصمیم گرفتم خانه ام را درهشتگرد کرج بفروشم ویا اجاره بدم وبه تهران بروم تا بتوانم در زمین بزرگتری بازی کنم وکارم را گسترش بدم وبا وجوداینکه هیچ پولی به غیر از این خانه ویک ماشین ندارم باز هم به یاری خدا برتصمیمم هستم وبدون اینکه هیچ تضمین و دورنمایی ببینم دارم این کار را انجام میدم درصورتی که الان درنقطه امن هستم ویک خانه دارم که مال خودمه ماشین دارم ویک کارگاه اجاره ای که مشغول هستند وبه دید همه عقلمو از دست دادم که خونمونو بفروشم بعد برم مستاجر و با پول خونه کارکنم ولی تصمیم گرفتم ونشانه ها وهدایت را دارم میبینم و حسشون میکنم

    دیروز برادرم رفت به جای من خانه ای دید و نصف مبلغ رهن خانه را پرداخت کرده وبعدبه من گفت که این کاررا کرده بدون این که من این درخواست را ازش کرده باشم خیلی خوشحال بودم ودیشب با احساس عالی خوابیدم امروز که صبح خیلی زود اتفاقی بیدار شدم نجوا ها اومدن سراغم که حالا اگه خونه فروش نره اگه این نشه اگه اون نشه و…

    گفتم بزار برم سریال زندگی دربهشت ببینم هواسم بره به دیدن زیبایی ها

    بعد که وارد سایت شدم نشانه امروز رادیدم گفتم خدایا من که میدونم همه کارها را رست کردی( رهرو تو هم اکنون در منزل است ) این جمله را خیلی به خودم میگم

    یه نشونه بده بهتر باشم و بتونم این نجوا ها را ساکت کنم که این فایل اومد نگاه کردم وحتی دوتا فایل قبلیش را هم نگاه کردم لذت برد ولی بعد داشت بهم میگفت که چی حالا میخوای چه کنی اومدم از سایت بیام بیرون دیدم درقسمت نشانه نوشته که متن فایل کامنتها را بخوان حتما نشانه ای برای تو هست که کامنت منتخب و چندتا دیگه را خوندم و اشکم دراومد که خدا چطور قشنگ داره به من میگه ذهنتو کنترل کن

    میگه من هستم، نترس وهمه کارها را به من بسپار

    خدا را شکر میکنم که عضو این خانواده هستم و از همه دوستانی که کامنت میزارن سپاس گذاری میکنم که هر کدام به نحوی دارن با تجربیات وآگاهی هایی که بدست آوردن وانتقال میدن راه را برای دیگر اعضای خانواده هموار ولذت بخش تر میکنن

    از استاد عباس منش عزیز سپاس گذارم

    از خانم شایسته نازنین سپاس گذارم

    درپناه الله

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  8. -
    سجاد گفته:
    مدت عضویت: 1928 روز

    کامنت اصلی که جوان ۲۰ سال گذاشت چه قدر خوب در این سن به این دیدگاه‌ها رسیده آرزوی موفقیت دارم براش. به شدت موافقم من هم یک سری پروژه استارت زدم همه میگفتن نمیشه ولی من انجام دادم و همه رو حیرت زده کردم. کاملا قانون درسته با وجود ترس باید تلاش کرد و جلوی نجوا ذهن وایستاد و دنبال نشانه که به قلب رسیده حرکت کرد

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای: