سریال زندگی در بهشت | قسمت ۵7 - صفحه 15 (به ترتیب امتیاز)

سلام من به خداوندگار دانا و توانا .وسلامی گرم به دوستان عزیز ..الان که فکر میکنم کلمه دوست برای این خانواده استاد عزیز وخانوم شایشته که از صمیم قلب ما رو دور هم جمع کردن جور در نمیاد ..در این جا همه ما مثل قدیما که تعریف میکردن .البته اون دوره ها من که نبودم ..ولی تعریف افرادی که بودن حال ادم خوب میکنه که همه خانواده کوچیک بزرگ دور هم کنار کرسی جمع میشدن تا خود خود صبح شب های یلدارو با هم خوش میگذروندن این حسی که من الان بهم دست داد .که منم کنار اون کرسی کنار استادوخانوم شایشته و بقیه خانواده نشستم.اسم خانواده شده خدای من یه حسی دارم که به نقل از استاد ببینننن هیولا خواب از سرم پریده امشب از قسمت 49 زندگی در بهشت ناگهانی انتخاب کردم که فرو رفتن توی عمق داستان دیدم قسمت57 خانواده ها دارن میرن ..بعضی از بچه هارو دیدین مهمون میاد خونه اشون و زمان رفتن مهمون ها نمیخواد بزاره او افراد برن از خونشون داد میزنه نرین انجوری بودم … حس میکردم خودم انجام هستم ناخواگاه کلماتی و افکاری به ذهنم میومد انگار من باید انجام بدم کاریو وباید این حرف و این سوال واین کنجکاوی در مورد لوازم برای تجربه خودم بدونم انجام بدم ..از مزه غذاها از مسئولیت ها از شنا کردن ها از باحالی اریک از بچه ها از اون نظم و اون جدیدت در انجام کار های که به دوش هر شخص گذاشته شده و به خوبی پایان دادن کارها واون دختر کوچلو و دوست داشتنی با اون عروسک باربی مثل یک گارگردان فوق حرفی هدایت میکرد عروسک براش حکم یک بازیگر داشتن که طبق فیلم نامه اجرا کنن .سر عروسک صاف باشه زمان صحبت کردن دستاشو پایین بالا ببره دستبد به دستش میزنه عینک به چشم هاش زد واین قدرت تفکر به من نشون داد که افکار خوب قدرتی دارن که تورو گارگردان فوق حرفی زندگی خودت میکنه .. اغا داخل جنگل انجا که خانم شایسته زمان گذر از اون جوی اب پاشون سر خورد من دستم دراز کردم زمین نخورم توی ذهنم جنگل باز سازی میکردم . قلبم میخنده .حال عجیبی دارم که میگه ببین خوب بین میشه داشت و تو هم میتوانی به شرطی هدفت کامل کنی. از استاد عزیزسپاسگزارم از خدا عمری طولانی برای شما ارزو مندم و خانوم شایسته عزیز از شما هم سپاسگزارم بابت زمانی که با عشق گذاشتین برای فیلم برداری از این همه صمیمیت .نظم.زیبایی .در قاب دوربین در وجود ما انقلابی درونی به راه انداختین …ممنونم