سریال زندگی در بهشت | قسمت ۵8 - صفحه 16 (به ترتیب امتیاز)

هی درونم میگه تو رو خدا ننویس

تو رو خدا برو جلسه 7

خیلی خواستم ننویسم

خیلی به خودم گفتم بابا حسام جان – برو جلسه 7 رو بنویس بعد برو سریال رو بنویس

بعد به خودم گفتم حسام جان میدونی تو کاره ای نیستی

مگه صب به خدا نگفتی فرمون دست توعه-هر جا دوس داری منو ببر

منو ببر به مسیر زیبایی و عشق

خوب همینه دیگه تو رو برده عشق کنی

خدا بهم میگه : خودت مگه نگفتی سریالها از دوره ها ارزشمند تره چون هم تمرین عملی رو میبینی هم لذت میبری هم تمرین عملیشو باید انجام بدی دیگه —–اما توی دوره ها باید 4 بار با تمرکز کامل گوش کنی – بعد متوجه بشی – بعد بری فک کنی که چ باوری درست کنم — و بعد لذت ها از راه میخوان برسن –کی بره اینهمه راهو– یعنی قشنگ متوجه میشم که بار اول یا دوم اصلا احساس لذت بردن از زیبایی مطالب رو ندارم چون هی فک میکنم ک استاد الان چی گفت الان چی گفت —

خوب اینجا باش دیگه عزیزم–

اصلا تو خودت بگو چطور تونستی وارد دوره ها بشی —

خدا جون بخود خودت قسم همین سریالها–ولی انصافا یه چیزی بگم حسام جان بعد از اینکه دو سری کامل این سریالها رو دیدی الان سری سومه —تازه توی اون دو سری اول هر قسمت رو جن بار میدیدم اینقدر که زیبایی هاش تمومی نداش

hesam جانم عاشقتم

حسام جان

قربونت برم عزیزم

امروز ب خودم استراحت دادم ساعت 11 صب بیدارشدم

میکس سریال زندگی قسمت 58 ب همراه صبحونه غوغایی در ذهنم بپا کرد ک هنوز که هنوزه بعد 3 ساعت ، امواج افکار خوب توی ذهنم هنوز ک هنوزه ،، امواج بلند افکار خوب میخوره به دیواره های کنار جمجمه مغزم میخوره و سر منو مثل کشتی به اینطرف و اونطرف میبره — کلی کیف کردم و اومدم اداره

جشن ورود ب روز 13 رو گرفتم

الانم رفتم سراغ کامنتم توی جلسه 7 لیاقت

خیلی احساسم خوبه همراه احساس خواب آلودگی قاتیه

قاتی پاتیه

میدونی یه حسی مثل اینکه دو پیک شاتوت زده باشی یه سرگیجه خیلی خیلی نرم دارم —

عاشقتم حسام جان چ میکنه این مسیر با زیبایی هاش

حسام جان با هم دیگه به همراه خدا وارد روز سیزدهم شدیم

موقع جشن با آدامسم صحبت کردم و قربون صدقش رفتم از خدا تشکر کردم

حسام جون با اینهمه انرژی چطوری از تو تشکر کنم ،،،،

حسام جان ی جمله از استاد شایسته یاد گرفتم میخوام این یه جمله رو ب تو هدیه بدم

استاد شایسته عزیز امروز توی زندگی 58 گفتن

“”چیزهای خیلی ساده خوشبختی وسیعی رو توی خودشون دارن و زیبایی‌هایی توشون دارن که گستردگیش خیلی زیاده فقط باید پیداشون کنیم”””

اِنقد فک کردم انقد فک کردم و چقدر این جمله وسیعه و بزرگه

حسام جان فقط اینو بگم ک لحظه شماری میکنم برای اتفاقات خوب چون هر چی این قسمت رو دیدی زیبایی هاش انگار تمومی نداره بخصوص اون نیلوفر آبی که به استاد هدیه دادیم

بخصوص گلهای زیبای قرمزمون ک شکوفههای نازنینش اندازه نوک خودکار بودن –یعنی اینقد کوچولو–همیشه وقتی دست و پاهای بچه های تازه بدنیا اومده رو میدیدم اینقد ذوق میکردم که چقد دست و پاهاشون کوچیکن–وای خدای من کل دست و پای نوزاد تازه بدنیا اومده اندازه شست دست منه –وای خدای من –این گلهای زیبا ، شکوفه هاش اندازه نوک خودکار بودن

خدای من

استاد شایسته جان در وصف زیبایی درون شما چی بگم

استاد شایسته جانم درون زیبای شما–سیرت زیبای شما یه دنیایی رو زده داغون کرده اگه حسام بفهمتش–اگه حسام یادش بیاد داستان زیبای شما رو وقتی میگفتین که من میخواستم بپرم توی آب دریاچه و شنا کنم و با چ حجمی از مقاومت و ترس مواجه شدم-

اگه شما بدونین که اون درخواست شما از استاد راج ب رفتن به زمین 60 هکتاری جنگل وحشی –شبها –تنهای تنها بدون استاد–ذهن منو منهدم کرد

افکار منفی منو منهدم کرد

باورهای درب وداغون منو از هم پاشوند

برای چی میخواستین برین ب اون زمین 60 هکتاری ؟؟؟

برای غلبه بر ترسهاتون

یعنی تا این قدر پیشقدم شدین

تا این قدر پرچم دار حمله به ترسها شدین

وای خدای من

چی بگم

منو دیوانه کردین

پاک دیوانه شدم

دوست دارم