سریال زندگی در بهشت | قسمت 65 - صفحه 1

سلام و درود به استادم، مریم جانم،و همه ی هم خانواده ای های عزیز

و اما اولین خبر خوبی که امروز بهم رسید این بود که همین که چشامو باز کردم و گوشیمو برداشتم دیدم پیام از تلگرام اومد که (یه خبر خوب😃جلسه ی 65 سریال زندگی در بهشت بر روی سایت قرار گرفت) آقا منو میگی اصلا کلا ذوق مرگ شدم سریع رفتم دانلودش کردم و همون موقع همون جور که دراز کشیده بودم فایلو دیدم و کلی هم با داستان تعریف کردن‌های استاد خندیدم… کلا هر وقت استاد اینجوری در مورد حیوانات داستان تعریف میکنه و من کلی میخندم… 😅همه ی بچه های سایت اینجورین من میدونم😜

داشتم فک میکردم که چه ویوی باحالیه یهو خانم شایسته گفت واااای چه ویوی باحالیهههههه😍ینی منو میگی ذووووق مررررگ شدم باااااز… وااای خدااای من چه آسمون زیبایی چه هوای عالی ای ینی از پشت همین گوشی هم میتونستم هوای لطیف و ابری اونجا رو حسش کنم که چقدررررر معرکس🤩یه کلبه ی چوبی وسط یه دریاچه دورش پر از درخت خدای من آدم دیوانه میشه🥰…

اصن من عاشق این پیاز چالایی هستم که مریم جان درست میکنه البته هنوز نخوردم ولی دلم میخواد یه بار امتحانش کنم بنظر ایده ی جذاب و جالبیه😊

ولی خدای من، من عاشق این فایر پیته هستم،اخه چرا خرااااب شد دوباره درستش کنین لطفا😶

استاد این بهشت قضیه خودش کم داشت اومدین این مرغارم بهش اضافه کردین دیگه گلها چه گل شد حالا هر روز یا شما یا خانم شایسته میاین یچیزی ازین مرغا تعریف میکنین ما رو از خنده روده بر میکنین خدایا آخه چقدر این مرغا و اون جوجه ها و اون مامان مرغی و اون آقا خروسه میتونن جذاب باشن هر روزی هم یه داستان واسه خودشون درست میکنن امروزم که دعوای اون و تا جوجه و همشون هم داشتن با کنجکاوی نگاه میکردن ببینن آخرش چی میشه… دم مامان مرغی گرررم که اصلا خودشو قاطی دعوای بچه هاش نمیکنه میگه خودشون باید بتونن مدیریت کنن ایولا بهش…

خدایا ببین هر روز اونجا داره بارون میاد اونم نه بارون معمولی بارررررررررررونااااااا….. و بعد صحنه‌ی after راین که هوای تمیز و پاک پرادایس رو به نمایش میذاره…

این اردکا هم درخواست یه برکه ی آب رو داده بودن و خدا هم با بارونی که براشون فرستاد این خواسته شونو به اجابت رسوند آخه دریاچه براشون خطرناک بود و اینا هم که عاشق آب… و یه قول خانم شایسته از همون چیزی که دارن نهایت استفاده رو میبرن بدون اینکه غر بزنن همین یه صحنه ی کوچولو خودش کلییییی درس داشت….

ما یه طوطی داریم که دیروز وقتی داشتم بهش دقت میکردم دیدم چشماش خیلی قشنگ و دکمه ایه عین عروسک‌ها و امروز این فایل رو دیدم که خانم شایسته همین مثال رو در مورد اردک ها زد خدایا شکرت🤩

دوباره یه ویوی دیگه از پرادایس و اونم آفتاب و بارون باهم خدااای من البته من منتظر بودم که خانم شایسته رنگین کمان رو نشون بده اما اینجوری نشد شاید نبوده شایدم اون پشت بوده نمیدونم….

ینی من ازون آدمایی هستم که عاشق بارونم و اگر هزار روز پشت هم بارون بباره خسته نمیشم و فقط می‌خوام همینجوری بدون چتر برم زیر بارون و خیس آب بشم😜پراردایس هم که دیگه فقط هی میباره آخه چرااااااا مگه چقدررررر استاد چیکار کردی با ذهنت که هدایت شدی به چنین جاهایی من توی کرمان زندگی میکنم و آب و هواش کویریه و زیاد بارون نمیاد اگر یه روز بارون بیاد عین دیوونه ها همینجوری میپرم زیر بارون و خیس میشم و اولا هیشکی تو اون هوا بیرون نیس اگر هم باشه یه نگاه عاقل اندر سفیهی بهم میندازن که نه بابا توام یچیزی میشه ها😅

و اما داستان هدایت استاد بسمت گذاشتن تله برای حیوانات وحشی که چقدر جالب وجذاب تعریف کرد

داشتم فکر میکردم که آقا این هندوانه چرا تهش هنوز خورده نشده آخه منو آقام یه اعتقادی داریم و اونم اینه که وقتی هندونه جلوت باشه باید تا تهشو در بیاری فقط سفیدیاش بمونه آخه تمام مزه ی هندوانه به تهشه خخخخخ😅😜که دیدم استاد تهشو گذاشت مرغا بخورن و حسابی تو دلم تحسینش کردم… حالا که این قضیه رو گفتم یاد یه جریانی افتادم… زن عموی من دیابت داره و شنیده بود که سفیدیای پوست هندوانه برای دیابت خوبه و زن عموی من یه هندوانه رو همینجوری تا تهشو درآورده بود و پوستشم گذاشته بود دم در خونه که آشغالی ببره مامور شهرداری هم اومده بود دیده بود این پوست هندوانه دیگه واقعا هیچی ازش نمونده و نازک نازک شده زنگ خونه عمومو زده بود گفته بود اگه با این هندونه کاری ندارید ما ببریمش😂😂😂😂😂حالا هر وقت منو شوهرم میخوایم هندونه بخوریم تا ته پوستشو در میاریم و به یاد اون جریانه کلی میخندیم هربار😊

خدایا من نمیدونستم که برای حیوانات وحشی هم تله هست آخه من فقط تله موش دیده بودم… آخه استاد تو داری چیکار میکنی با ما هربار که این سریال رو میبینیم یه چیز جدید باد میگیریم و باورامون قوی تر میشه که بعله آره میشود🤩😶خدایا شکرت الحمدلله رب العالمین 🌷