سریال زندگی در بهشت | قسمت 68

دیدگاه زیبا و تأثیرگزار حامد عزیز به عنوان متن انتخابی این قسمت:

سلام استاد عزیز وخانم شایسته

واقعا کار شما قابل تقدیر است که با دو کارمند و خانم شایسته دارید کاری انجام میدهید که رسانه‌هایی که هزاران نیرو دارند نمی‌توانند

مثلاً سریال صد قسمتی سفر به دور آمریکا بسیار زیبا سرگرم کننده و آموزنده بود و تمام عوامل پشت صحنه سریال سه نفر+استاد بودند

درصورتیکه یک سریال ۲۰قسمتی تلویزیون شایدصدها دستنکار بازیگر،فیلم بردار،فیلم نامه نویس و…دارند

استاد با گوش دادن به الهامات وجودش بهترین واقعیت زندگیش را نشان میدهد که بهترین بازیگران نمی‌توانند نقش استاد را اجرا کنند

خانم شایسته عزیز با اجرا کردن الهامات وجودش سریال هایی از واقعیت زندگیش میسازد که بهترین فیلم نامه نویس ها و کارگردان ها و گروه فیلمبرداری نمی‌توانند انجام دهند

آخه من بار اولم هست که دارم سریالی میبینم که ب زیبایی هرچه تمام قدرت یک آهنربا رانشان میدهد

ب زیبایی هرچه تمام زیبایی یک پروانه وطبیعت رانشان میدهد

انگار کارگردان واقعی سریال زندگی در بهشت خداوند متعال است و دارد زندگی زیبای استاد وقدرت واقعی خود و زیبایی هایی ک آفریده است را ب ما نشان می‌دهد

قدرت یک آهنربا،زیبایی یک پروانه و…

قدرت مدیریت خداوند،هنگامی که کاربران ب خدا میسپاری با چهار نفر رسانه و گروهی تشکیل میشود ک از همه‌ی جهات نتیجه شأن از گروههای چهار هزار نفره بیشتر و بهتر است

خدای شکرت

معنای واقعی قادر متعال را در سریال زندگی در بهشت میتوان فهمید

نیروی خداوند،مدیریت خداوند وقدرت بی اندازه خداوند را در این سریال میتوان فهمید

درپناه خداوند بهترین هارا تجربه کنید

برای دیدن سایر قسمت‌های «سریال زندگی در بهشت»‌، کلیک کنید

توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

216 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «ناعمه احمدی» در این صفحه: 3
  1. -
    ناعمه احمدی گفته:
    مدت عضویت: 1298 روز

    به نام خداوند بخشاینده

    سلام ب استاد عزیز، خانم شایسته عزیزم و دوستانم

    استاد این قسمت منو ب فکر برد ینی اتفاقات امروزم رو مرور کردم و هی جملات و درک های خوبی ب ذهنم میومد.

    اگر ب یک نفر بگن با میخ، آهنربا و پروانه یک فیلم زیبای 24 دقیقه ای بساز، قطعا میگه دیوانه ای؟

    شاید اولش ک خودم این قسمت رو دیدم یه قسمت فان ب نظرم اومد و ازش لذت بردم ک اون لحظه تماشا کردم.شاید اگر ب شخصی ک در فرکانس این فیلم نباشه نشونش بدی بهت بخنده. و شاید ناعمه قبل همینطور بود. کامنت منتخب این قسمت در عین کوتاهی بسیار بسیار جای فکر داره.

    آخه من بار اولم هست که دارم سریالی میبینم که ب زیبایی هرچه تمام قدرت یک آهنربا رانشان میدهد

    ب زیبایی هرچه تمام زیبایی یک پروانه وطبیعت رانشان میدهد

    هرچه جلوتر میرم زیبایی و حال خوب را در سادگی می بینم درکارهای روتین ام، در لبخند مادرم، در معاشرت با خانواده ام، در پیاده روی روزانه ام در پارک محل، در نوشیدن قهوه ام جلوی پنجره اتاق.

    هرچه پیش میرم یه نیرویی بهم میگه رسالت تو فقط لذت بردن است، چشم ات را مثبت نگر و قلبت را قدردان کن. عشق بورز و محترم باش.

    دیشب ک هواشناسی رو چک کردم دیدم بارونیه، گفتم آخ جون خدایا یه روز دلپذیر رو برام رقم بزن، بگو یه جا برم ک راهش دور نباشه، خسته نشم، بهترین لذت رو ببرم. و همون دیشب اش از زبان مهمان مون گفت راستی دوچرخه سواری میکنی هنوز؟

    اصلا اون مهمون اومده بود خونه ما تا سوالی ک من از خداوند پرسیده بودم جواب بده.

    و من صبح دوچرخه رو برداشتم و تمیزش کردم، دوچرخه ای ک آرزوی بچگی ام بود و وقتی نگاهش میکردم ب خودم گفتم تو داریش، آرزوت رو داریش هااا. وقتی خواستم سوار بشم دیدم عه زنجیرش افتاده، من بلد نیستم تابحال انجام ندادم، چون دنده ای هست زنجیرش فرق داشت با دوچرخه های بچگی ام، یاد قسمت های قبلی افتادم ک استاد با اره انقدر ور رفتن تا درستش کردن، گفتم خب اوکی قراره درستت کنم و در آرامش بعد از 1 دقیقه درستش کردم.

    دوچرخه سواری توی هوای پاییزی با ویوی درختان پاییزی و نم بارون، آیا پکیجی بالاتر از این هست؟ برای من تجربه بهشت بود.

    برای استراحت نشستم روی صندلی نفس و دم و بازدم و هزاران بار شکر گفتم. با خودم حرف زدم گفتم الان چه حسی رو داری تجربه میکنی؟ برام بهترین روز عمرم بود اون لحظه، دوچرخه سواری با نم بارون ک میخورد تو صورتم و من با نت پیانو تو گوشم میرفتم تو تصوارت و سپاسگزاری هام.

    گفتم ناعمه یادته آخرین سفرت جنگل های شمال، همون ک آرزوت بود و تجربه اش کردی، یادته حس و حالت رو ؟ اره یادمه. فرقی با حس امروزت داره؟ دیدم نه به هیچ وجه.

    بعد هی مثال یادم اومد، یادمه چند ماه قبل شاید 7 ماه پیش میرفتم کوه و توی حسابم فقط برای شارژ کردن بلیط اتوبوس و مترو ام بود و با وسایل نقلیه عمومی میرفتم، غذا و فلاسک از خونه میبردم و تنهایی میزدم ب دل کوه. و ب خودم میگفتم خدایا منم میخوام مثل این هم نوردهایی ک فقط با آب معدنی میان و خیلی لاکچری می شینن غذا میخورن تو کافه رستوران ها، باشم. و هر بار از جلوی کافه ها رد میشدم میگفتم میام بهت قول میدم ناعمه.

    و حدود 2 هفته پیش ک روی تخت همون باغ رستوران نشسته بودم و استراحت میکردم یادم افتاد ک ععههه یادته آرزوتو؟ یادته خودت فقط با یه شیشه آب معدنی سبک بال رفتی بالا و برگشتی خودتو مهمون کردی؟ یادته دلت میخواستی اسنپ بزنی راه برگشت ات رو؟ و من حالا این خواسته هارو ب راحتی میتونم انجام بدم و اینه فضل خداوندم.

    استاد ب جرئت میگم من بهترین حال رو داشتم با همون کوله سنگین، با همون خستگی راه برگشت توی 3 مسیر ماشین و اتوبوس و مترو.

    حتی میتونم بگم من اون دوران لذت بیشتری میبردم، بخدا انگار دنیا مال من بود. و هی درخواست هام رو بیشتر میکنم میگم حالا دوست دارم با ماشین خودم بیام، بعدش دوست دارم این آدم هایی ک سوار ماشین خارجی میشن دور دور میکنن تو خیابون های تجریش، این دختر خانم های نایس و خوش تیپ سوار بر ماشین مورد علاقه من میرونن، بهش میگم دیدی اش؟ منم میخوامش، باید ب منم بدی منم باید اینو تجربه کنم، و دلم روشن میشه ک  میرسم اگه الان دارم آرزوی گذشته ام رو زندگی میکنم پس اینم میشه و هی این خواسته هه بزرگتر و بزرگتر میشه.

    امروز توی پارک من 2 تا پارتنر دیدم ک نون داغ خریده بودن و خامه و نشسته بودن توی اون سرما روی چمن ها و با عشق صبحانه میخوردن، یعنی یه لحظه بغضم گرفت و خجالت کشیدم از خدا، من توی خنده های اونا توی عشق بازی اونا توی دستان گره زده اونا خدا رو دیدم، بخدا خجالت کشیدم از ناسپاسی ام.از کنارشون رد شدم بهشون گفتم واقعا دمتون گرم خوش بگذره نوش جان تون.

    یعنی من قبلا میگفتم ببین من با پارنترم میرم کافه میرم رستوران های خفن، غذاهای لاکچری، تو هوای بارونی میریم بام، تجریش دور دور. فقط در اون صورته ک ب ما خوش میگذره ولی امروز فهمیدم نههههه بابا

    خوشی ب دل عه ب خدا ک ب دل عه. ب پول تو حسابت نیست، ب اون قله موفقیته نیست.

    ب خودم گفتم ببین تو تا از پارک محلت نهایت لذت رو نبری هدایت نمیشی ب مکان های رویایی، حتی اگر بشی هم اون لذت عمیق رو نمیبری یه مشکلی پیدا میکنی میگی چقدر سرده، چقدر گرمه. هی تکرارش میکنی و اون لذتو زهرمار میکنی هم برا خودت هم برا پارتنرت.چون یاد نگرفتی زیبایی هارو ببینی.

    تو اگه از همین نون پنیرت لذت نبری اگر جلوت استیک با سس قارچ بزارن میگی اه چرا خام عه، چرا سوخته.

    تو اگر رابطه ات رو با خانواده خودت بهبود نبخشی اون رابطه لذت بخش رو تجربه نخواهی کرد

    اگر اول یاد نگیری ب مادر و پدر خودت احترام بزاری، اون احترام گذاشتن ب پارتنر بخوره تو سرت.

    اگر اول از معاشرت با خواهرات، با اقوامت لذت نبری، احترام و عشق نورزی اون رابطه آینده ب درد نمیخوره.و باعث ایجاد حال بهتر در تو نمیشه.

    اگه از همین پیاده روی تو محل تون نهایت لذت رو نبری جوری ک احساس کنی تو پارک های سوئیس قدم میزنی، حتی اگر برسی هم نمیتونی لذت ببری، چون یاد نگرفتی قدردان باشی، یاد نگرفتی چشم نعمت بین بسازی در خودت.

    و ب این جمله رسیدم ک سپاسگزاری ظرف مارو بزرگتر میکنه. تو تا ظرف وجودی ات بزرگ نباشه چه جوری میخوای از پیاده روی تو خیابون های آمریکا لذت ببری؟

    ب نظرم یکی از مهم ترین دلایل موفقیت یه فرد سپاسگزار بودن و شخصیتی قدردان داشتنه، خیلی ب خودم یادآوری میکنم و از خدا میخوام همیشه ک شکر نعمت هایی ک بهم داده رو بهم یادآوری کنه.

    ب جرئت میگم نوشیدن قهوه ترکم جلوی پنجره اتاق خونه مون با ویوی آسمان دلبر طعمش خیلی لذت بخش تر از کافه های لاکچری ک رفتمه.

    حالا رسیدم ب اون حرفی ک شما زدین ک من از پیاده روی با دمپایی تو خیابون های بندرعباس بیشترین لذت رو میبردم. استاد من توی پیاده روی تو محل مون با اینکه هر روز میرم ولی هر بار ب درخت های پاییزی اش نگاه میکنم برام تازگی داره، از نفس کشیدنم لذت میبرم و عاشق این حالم هستم انگار دنیا رو اون لحظه ب من دادن و حاضر نیستم با هیچی عوضش کنم.

    اتفاقا توی مهمونی دیشب بهم گفتن تو نمیری خارج، گفتم من اینجا خودم رو میسازم ب اون جایگاهی ک میخوام میرسم بعد حالا ببینم چی میشه، تغییر کشور روی پیشرفت و حال خوب من تاثیری نداره. و همه گفتن درسته و سکوتی حکم فرما شد ؛)) می شنوم بیشتر اطرافیان دارن کلاس زبان و بگیر و ببند ک فرار کنن از ایران. و من چه خوشبختم چه خوشبختم ک آموزهای شما رو دارم و حرف های شما رو قبلش شنیدم ک این آرامش رو دارم. ک جدا شدم از بدنه جامعه. ک حرصی نمیزنم، نگران نیستم و سعی میکنم با باور فراوانی زندگی رو زندگی کنم.

    سپاسگزارم استاد عزیزم، چه خوشبختم چه خرسندم از هدایت ب مسیر این آگاهی ها

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 32 رای:
  2. -
    ناعمه احمدی گفته:
    مدت عضویت: 1298 روز

    سلام زری جانم سلام عزیز دلم

    دلم تنگ شده بود برای انتقال این عشق ورزیدن ب دوستان عزیزم، دلم تنگ شده بود برای دیدن نقطه آبی خوش رنگ، برای ذوق اش، برای تحسین کردن و انتقال این زنجیره عشق بی انتها. و چه عالی ک نصیب هر دوی ما شد عزیزم

    زری جان سپاسگزارم برای محبتت برای پاسخ پر مهرت

    سپاسگزار خداوند هستم تا دستی شدم تا الگویی بشم برای تو دوست عزیزم، خداوند توفیق بده بهم ک ادامه بدم

    از خدا برای تو بهترین هارو میخوام تو قلبی پاک سرشار از عشق داری عزیزم بسیاااار قدر خودت رو بدون. خرسندم از وجود دوستی همچون شما.

    عزیزم این نتایج از فضل خودش هست، انقدر آهسته شخصیت مون تغییر میکنه ک با یادآوری اش یهو ب خودم میام تعجب میکنم. عزیزم در این صراط مستقیم آهسته و با لذت قدم بزن و لذت ببر. نگران نباش، عجله نداشته باش، آرام آرام یاد می گیریم، هیچ کس کامل و بی نقص نیست، همه در مسیر رشد بیشتر و شخصیتی بهتر هستیم. ما دست مون تو دست خداست، تاتی تاتی می ریم جلو. اون همه چی رو بهمون میگه، یادمون میده.

    عزیزم برایت از حس و حال امروزم می نویسم. خیلی دوست داشتم بنویسم و قسمت بود برایت اینجا شیر کنم.

    قبلش پیشنهاد دارم برات عزیزم، پیاده روی روزانه رو حتما در برنامه ات داشته باش مخصوصا پاییز ؛) ، صبح ها و ظهرها انرژی بهتری داره، درختان پاییزی رو نگاه کن، با خدات حرف بزن، با خودت حرف بزن، سکوت کن، مراقبه کن، برو توی تصورات ات، هر چه در دایره بینایی ات می بینی شکر بگو. فایل گوش بده. هرکاری بهت حس خوبی میده انجام بده، خیلی تاثیر مثبتی میزاره.

    عزیزم ب جرئت میگم امروز ک رفتم پیاده روی باز انگار بهترین روزم بود، برگ های درختان تریل هارو پوشونده بود و من عاشقانه مثل بچه ها روی همه شون پا میزاشتم و عشق میکردم.

    لوکیشن همون لوکیشن بود، ولی هر بار ک میرم احساس میکنم امروز پارک زیباترین ویو رو داشت، وقتی نور خورشید از بین درختان زرد رد میشد و میخورد ب صورتم فقط میگفتم خدایا اینجا بهشته؟

    نشستم روی صندلی کبوتری داشت روی زمین راه میرفت و نوک میزد 10 دقیقه همینجور نگاش کردم، باهاش حرف زدم از خدا پرسیدم خدایا چطور وقتی آفریده هات رو می بینم یاد تو بیوفتم؟ بعد اونم خودشو باد کرد و سرش رو کج کرد سمت من قربونش رفتم ک انقدر زیبا بود. اون لحظات ناب رو خیلی دوست داشتم، حس رهایی بود، انگار از زمین و قیل و قال هاش کنده میشی ب خودت میای میگی ناعمه زندگی همین لحظه است، انگار دنیا رو بهت دادن، هیچ نیازی ب هیچ چیز و هیچ کس نداری، بلکه خودت و خدات کافی هستین.

    میدونی خیلی از قبل خودم رو دوست دارم، این دختر رو اذیت نمیکنم، نمیخوام بقیه ازش راضی باشن، نمیخوام خوب و زیبا ب نظر برسه، میخوام خودش با تیپ راحتش حال کنه، خودش از خودش راضی باشه، ب دنبال راضی کردن بقیه نباشه. همه رو دوست بداره، ب همه لبخند بزنه.

    حین پیاده روی ب خودم میگفتم من کنارت حالم خیلی خوبه هااااا، و این نهایت موفقیت عه برای من، خودم و خداوند برایم کافی بود.

    دلم ارتباط زیبا میخواد ولی اونم سپرده بودم ب خودش، گفتم اگر فکر کردی، ناعمه در این مورد تسلیمِ تسلیم عه، حتی یک نگاه، اون زندگی خودشو میکنه، حتی سرش رو نمیچرخونه، از تنهایی خودش نهایت لذت رو میبره اونم ب وقتش بهترینش رو بهش هدیه میدی.

    ب خودم میگفتم من ک میدونم چه گوهر کمیابی هستم، من ک میدونم چه لیاقتی دارم، از بنده هاتم ک من خبر ندارم پس تو خودت مرا آن ده ک آن به.

    زری جان ازش سوال کردم گفتم خدایا من الان حالم عالیه خب، ولی بهم بگو این خواسته جوابش صبره یا اینکه ترمزی دارم ک مانع اجابتش میشه؟ 5 دقیقه بعد بهم جملاتی رو گفت ک برات مینویسم اش( بعد یادم افتاد جمله نفیسه جان بود)

    بودن با من بها دارد، و کسی میتواند در کنارم باشد ک بهایش را با عشق بپردازد و پیشنهاد دادن محترمانه از سمت خودش کوچک ترین بهایش است.

    عزیزم این جمله رو گفتم ک قدر خودت این گوهر کمیاب رو بیشتر بدونی، بهش بگی من کنارت حالم خیلی خوبه هااااا، من دارم واقعا حال میکنم باهات. از تنهایی خودت نهایت لذت رو ببر و شاد باش.

    عزیزم برات بهترین هارو خواهانم. در پناه الله شاد و موفق و ثروتمند باشی، دوستت دارم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای:
  3. -
    ناعمه احمدی گفته:
    مدت عضویت: 1298 روز

    سلام فاطمه عزیزم، امیدوارم حالت کنار خودت عااالی باشه، کامنت شما هم هدایتی بود از سمت خدای مهربانم.

    عزیزم امروز در سکوت خودم در طبیعت دفترم رو برده بودم و افکار نابی ک داشتم رو می نوشتم، حسم گفت اونها رو اینجا مکتوب کنم ک هم خودم و هم عزیزانی ک هدایت میشن، استفاده کنن.

    این روزها دارم حس بی نیازی رو تجربه میکنم، بی نیازی ب هیچ کس، ب هیچ چیز، حتی ب غذا. تمام اتفاقات تمام رفتارها برخوردها خیریتی داشتن برام. خدایا تو ازم نگرانی هامو گرفتی، ترسهامو گرفتی و ب امنیت تبدیل کردی.بازم منو خالص تر کردی.

    این احساسات عدم وابستگی داره هر روز ناب تر میشه تو وجودم. میخوام بهشت رو کنار خودم تجربه کنم، میخوام تو همین محل تو همین پارک بهشت رو تجربه کنم، میخوام انقدر روحم، شخصیتم، بزرگ بشه ک بی نیاز از همهههه چیز شوم.

    وقتی آرامش وجودت رو فرا گرفته چه اهمیت داره کجایی ؟

    وقتی تو تنهایی از عشق وجودت پر میشه، چه اهمیت داره کسی باشه یا نباشه ک بهت عشق بورزه!؟

    وقتی روحت رزق اش رو از طبیعت می گیره چه اهمیت داره جسمت سیر بشه یا نه، تو احتیاجی نداری، روحت باید غنی بشه.

    پول نمیتونه مانع لذت بردن من بشه، پول نمیتونه جلوی خوشحالی و خوشبختی منو بگیره.

    من برای لذت بردن فقط خودم، طبیعت و خدای تو قلبم کافی مه.

    من خودم تنهایی با همین وضعیتی ک دارم روزهام رو ب بهشت تبدیل میکنم، خودِ من با خودم. بدون نیاز ب هیچ عامل بیرونی هر روزم رو بهشت میکنم.

    خدا این بزرگ ترین دستاورد برای منه، خیلی ب خودم افتخار میکنم، دارم بزرگ میشم، دارم غنی میشم، خیلی حسش خوبه.

    دقت کردی ناعمه وقتی برا دل خودت لذت بردی از زندگیت وقتی رها شدی نعمت ها و خوشی ها خودشون اومدن؟ یهویی اومدن طوری ک بعدا میگی چیشد !؟ ب همین سادگی !؟

    میخوام هرررر کاری رو برا دل خودم انجام بدم، هر رفتاری، هر جایی ک میرم. میخوام پیش فرض های رسیدن ب خواسته هام رو نداشته باشم.

    میخوام خالی از همه پیش فرض ها و قضاوت های ذهنم برای اون مسافرت، اون رابطه، اون موفقیت، اون هدف، ایده، طرح،وووو زندگی ام رو زندگی کنم.

    تنها دل بسپار ب جریان جاری زندگی، مغزت رو درگیر چگونگی نکن، اون ب تو مربوط نیست، حدس نزن، گمان هم نکن، فقط ب لذت بردن با خودت و نعمت هات ادامه بده، فقط سعی کن احساسات خوب رو هر روز در کنار خودت حسش کنی.

    چرا خوشی رو در بودن با بقیه پیدا کنم؟ چرا دنبال خوشحالی جای دیگری ب غیر از کنار خودم بگردم؟

    چرا دنبال عشق و محبت جایی غیر از درون خودم بگردم؟

    چرا ب دنبال شنیدن عشق و دوست داشته شدن جایی غیر از لب های خودم و با زبان خودم بگردم؟

    چرا بخواهم چیز دیگری مرا سیراب کند؟ مگر من نمی توانم خودم، خودم را از هر عشقی، از هر احساس خوبی، از هر رقصی، از هر شادی غنی کنم؟

    مگر من برای خودم کافی نیستم؟

    مگه از حضور خودم نباید بهترین لذت رو ببرم، خدایا یادم بده، بیشتر و بیشتر.

    مگر من برای خوشحال کردن خودم کافی نیستم؟ مگر من برای خنداندن خودم کافی نیستم؟

    مثل بچه ها ک ک ناز میخوابن، با تو میخندن، با تو بازی میکنن، با تو حرف میزنن، از تو درخواست میکنن، تو خواب با تو میخندن، خواب آروم دارن، آرامش دارن، دیدی چقد بی نیازن، منم میخوام مثل اونا باشم.

    من برای شاد بودن خودم کافیم، من برای احساس عشق دادن ب خودم کافیم، من برای گشتن و تفریح خودم کافیم، برای محترم شمرده شدن، برای دوست داشته شدن، حرفای عاشقانه شنیدن کافیم.

    میزان ارزشمندی من ب حضور پاکم ب قلب پاکم ک جایگاه خدا است، هست.

    میزان ارزشمندی من ب شخصیت درصلح و آرامم هست.

    موفقیت و پول و شهرت و ارتباطات، تیپ و لباس و ماشین ب من ارزش نمیدن.

    من لخت پا ب این دنیا گذاشتم، من مثل نوزاد خالی از هر پول و لباس و نامی ارزشمندم، چون روح خدا در من دمیده شده.

    حتی ب دریم بوردت هم نگاه محتاج گونه نداشته باش، تو محتاج اون خونه، ماشین، رابطه نیستی تا بیاد و خوشحالت کنه، صرفا جهت اینکه دیدنش، حسش به تو احساس خوب میده نگاه کن و ازش لذت ببر، یه حس غرور ک ایول من قراره این تجربیات رو خلق کنم، مثل دفعات قبل.

    عزت نفس من ب درون خودم تکیه داده شده، من خودم فرد ارزشمندی هستم، جدای از پارتنر موفق و ثروتمند کنارم. هویت من ب خودم هست، نه ب اینکه من کنار فردی هستم و این ب من هویت بده.

    باورهای من، شخصیت درصلح و آرام من، مولد بودن من، هدفمند زندگی کردن من، ارزشمنده.

    من باید حس رضایت را از خودم بگیرم، حس رضایت را از کار کردن روی علاقه ام بگیرم.

    فاطمه جانم در سکوت خودت بیشتر عمیق شو، برو ب طبیعتی، پارک محل و از این هوای روحانی لذت ببر، من برنامه دارم هر روز صبح زود در پارک محل مون برم بدون گوشی و هندزفری با خودم و خدای خودم، میشینم رو صندلی و بی فکر میشم، این داره بزرگم میکنه، بزار افکار برن و بیان، باید این ذهن رو خالی کنیم، سکوت خیلی قشنگه، زبان منو خداست، توی سکوت ب خیلی درک ها میرسی. ازت ممنونم ک نوشتی، ب خدای بزرگ می سپارمت.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای: