سریال زندگی در بهشت | قسمت 76

دیدگاه زیبا و تأثیرگزار نسرین عزیز به عنوان متن انتخابی این قسمت:

بنام خدایی که دوستم دارد

امروز هم قراره ی سریال ببینم اما مشخصات سریال:

عنوان سریال: زندگی در بهشت

نورپرداز:خداوند

جلوه های ویژه: کلبه ی چوبی، دریاچه ، آسمون، جنگل ، لونه مرغها و……

صحنه آرا:خداوند

تصویر بردار: مریم شایسته

تصنیف: جیک جیک

خواننده:گروه کُر جوجه های پارادایس

بازیگران: مریم شایسته، سید حسین عباس منش

مهمان های ویژه: برونی و تعمیرکاران

لوکیشن: پارادایس فلوریدا

زمان پخش:آزاد

شرط سنی: ندارد

مکان پخش: سایت عباس منش

هزینه ورودی: رایگان

نویسنده سناریو: نسرین سلطانی

سکانس اول: ادامه داستان جوجه ها

سکانس دوم: ماجراهای عباس منش

سکانس سوم: حل مساله در پارادایس

———————————————————————————————————————

استارت:

اول صبحه از همون صبح هایی که شروعش انرژی و حرکت و پوپایی رو به ارمغان میاره چون از بهشت شروع میشه با آدم ها، اشیا و موجودات بهشتی. آدم هایی که بر خلاف اکثریتی که دارم اطرافم میبینم هر روزشون رو با امید به خلق اتفاقات خوب جدید آغاز میکنن و دچار روزمرگی نیستن . هم زود بیدار میشن و هم انرژیشون اونقدر زیاده که من هم دوست دارم مثل اونها زود بیدار بشم تا انرژی مثبت کلامشون و وجودشون رو دریافت کنم تا سناریوی سریالم رو بنویسم.اینجا نه فقط آدم ها همه چیز سرشار از انرژیه:

از اون کلبه ی چوبی خوشرنگ روی دریاچه که هر روز داره زیباتر و زیباتر میشه

نا اون آبی آسمانی که با رنگ سفید ابرها میکس شده تا رنگ آبی کم رنگ ملیحی رو بوجود بیاره که قلبم با دیدنش باز میشه

از اون صدای دلنشین مریم جان که داره فرکانس شادی و سرزندگی رو ارسال میکنه

تا رنگ سبز علف ها و درخت ها که رشد و حیات رو به واسطه ی وجود باران رحمت الهی به یادم میاره

از اون مسیر صاف و کوتاه و قشنگ بین کلبه و جنگل که اون جاده صاف آسفالت توی جنگل رو برای رسیدن به خواسته ها رو داره یادم میاره

تا آب روان اون دریاچه که جاری بودن روح سیالم رو به یادم میاره

از دیدن اونهمه ثروت تعبیر شده به شکل های مختلف که قدرت خلق انسان رو به یادم میاره

تا قدرت تفکر و تدبر انسان برای حفاظت از اموالش در برابر موجوداتی که ذاتشون حمله کردن و خوردنه

همه چیز توی این بهشت سرشار از انرژی تازه اس و من این انرژی رو احساس میکنم و سعی میکنم سناریوی امروز بهشت رو با این انرژی رقم بزنم پس شروع میکنم با نام الله:

سکانس اول: ادامه ی داستان جوجه ها

جوجه ها رو که یادتون میاد که با نظارت و مراقبت مریم شایسته خلق شدن و مدت کمیه دارن تجربه اومدن به جهان مادیشون رو تجربه میکنن. دنیایی که خیلی خیلی از اون دنیای تخمشون بزرگتره و هر روز و هر روز داره بزرگتر و پیشرفته تر میشه .آره این موجودات بهشتی قراره امروز تجربه ی جدیدی داشته باشن تا نعمت و ثروت بیشتری رو دریافت کنن. و خبر این تجربه رو مریم عزیز میده کسی که همه جای بشهت دوربین به دست حضور داره تا زیباییها رو ضبط کنه و به اشتراک بذاره. این کار جزیی از وجود مریم جانه و هر روز داره ماهرانه تر اینکا ررو انجام میده نه برای خودنمایی که بگه آهای خانم ها آهای آقایون منم مریم شایسته عزیز دل استاد ببینید اینهمه جوجه و امکانات و نعمت و ثروت دارم ببینید و بسوزید و حسرت ببرید کاری که خیلی از آدم ها دارن توی فضای مجازی انجام میدن به خاطر کمبودهاشون ، بخاطر عدم لیاقتشون که تایید دیگران رو بگیرن . نه .موضوع این نیست

مریم جان داره اینکار رو میکنه چون عشقشه اینکار

چون داره با این کار سپاسگزاریش رو انجام میده و زیباییهای خداوند رو به تصویر میشکه تا آدم های بیشتری ببینن و باور کنن که هست که میشه

که من نوعی باور کنم که میتونم غرق در نعمات خداوند بشم اگر ایمان داشته باشم اگر احساسم خوب باشه

که میتونم رویاهام رو به حقیقت تبدیل کنم وفقط برام رویا نباشن

مریم جون وارد اون دژ مستحکم میشه که با فکر و اندیشه استاد و مریم جان و با کمک لری دستی از دستان خداوند آماده شده تا جوجه ها رو از دست حیواناتی محافظت کنه که ذاتشون حمله کردن و خوردنه و بنابراین ایرادی بر اونها وارد نیست

سمفونی جوجه ها شروع شده و چه سمفونی زیبایی

خدای من چقدر این موجودات زیبا هستن مخصوصا وقتی همه سرشون رو بالا میارن و اون چشم های دکمه ای شون در یک راستا قرار میگیرن

مریم جان که منبع انرژی مقداری از این انرژی رو نثار جوجه ها میکنه و اونها رو از لحاظ روحی آماده میکنه برای تجربه جدیدشون

همین که در باز میشه انگار ی دنیا ی جدیدی جلوی چشم های جوجه ها باز میشه دنیایی که خیلی بزرگتر از اون فضاییه که دیشب توش بودن اما لازمه ورود به این دنیای بزرگتر پا گذاشتن روی ترسها و شجاعت به خرج دادنه . از لول خورد ن جوجه ها معلومه که حرص و ولعی توی وجودشون هست .همه تا چند ثانیه فقط تماشاگرن اما کم کم میفمن که باید ی اقدام عملی صورت بگیره و گرنه خبری از غذا و پاداش نیست. اونایی که یکم شجاعترن کم کم دل رو به دریا میزنن و کم کم میان پایین، اونایی که ی کم عجولن با کله میخورن زمین، اونایی که آماده آماده ان پرواز میکنن و با لذت میان پایین و اونایی که ترسو هستن هی این دل و اون دل میکنن اینا اعتماد بنفس و عزت نفسشون پایینه حالا اون چند تایی که کوچولو هستن و ضعیفتر اینا بقول قرآن حرجی بر اونها نیست اما اونایی که بزرگن و میترسن و حرکتی نمیکنن اونا عزت نفسشون پایینه چون تواناییهای دورنی خودشون رو باور ندارن و روی نیروی هدایت حساب نمیکنن و نتیجش هم گرسنگیه

نکته ی جالب ماجرا اینا که میرم جان که قوانین رو میدونه دلسوزی بیجا نمیکنه که به اونها کمک کنه چون میدونه این کمک کردن اونها رو ضعیف بار میاره و نمیذاره اونها از تواناییهاشون استفاده کنن

اون چند تا جوجه ای که موندن دقیقا مثل شخصیت توی داستان پنیرن که با وجود اینکه میدونست پنیری اونجا نیست نمیخواست از منطقه ی امنش بیاد بیرون. من هم دیگه تمایلی ندارم که تمرکز سناریوم رو بذارم رو اینا .فقط ی جمله مینویسم روی دیوار لونه و میذارم روی دیوار:

اگر نمی ترسیدین چکار میکردین؟

شاید اونا این جمله رو بخونن و از خودشون این سوال درست رو پرسن و هدایت بشن به ی جواب درست و اقدامی بکنن شاید هم نه. بهر حال انتخاب با خودشونه

از لونه میایم بیرون و جوجه ها رو به حال خودشون میذاریم.

الان بعد از ظهر شده .همه چیز در آرامش و سکوته

کمی اون طرف تر وری اون مسیر صاف بین کلبه و جنگل مردی نشسته که سکانس دوم این سریال تمرکزش بر این مرد بزرگه:

این مرد هم به دنبال تجربه ی جدیده اما بر خلاف جوجه ها که از ظاهرشون میشد ترس رو توی وجودشون دید این مرد آرام آرامه چون همیشه ماجراجویی هاش توی آرامششه که بهش الهام میشه. سکوت و آرامش این فرد نشان از گفتگوهای درونیش با خدای درونش داره و قشنگ مشخصه که در حال دریافت ایده هاشه . این همه ابزار هیولا دور وبرش حاکی از اجرای ایده های ساده اما لذت بخشه چون بارها و بارها این اتفاق افتاده و دیگه براش طبیعی شده .اون موتور هیولای آفرود رو که میبنم یاد مواب یوتا میافتم اون آگاهی و تجربه های ناب، اون سکوت و خلوت با خود، اون تجربه های موتور سواری از مسیر هایی که کسی جرات نمیکرد بره اما استاد رفت و اونجایی که بهش گفته شد دیگه بسه و حالا دوباره این موتور نشان از ماجراجویی های جدید داره. آره باز هم سفر و تجربه کردن خود. کی و کجا؟ گفته میشه فقط بهش الهام شده که باید وسیله سفرش رو آماده کنه چون این دفعه باید مجهزتر و آماده تر و اینجا یادم میاد که تجربه های قبلی ما توی سفرهامون جز اون دسته تجربه ها هستن که به رشد و پیشرفت ما کمک میکنن و باعث میشن ما راحت تر تصمیم بگیریم و بهتر.

میشه از توانایهای این موتور بیشتر استفاده کرد و همین خواسته باعث هدایت شدن به سمت آمازون و درخواست کردن میشه و آمازون هم که خداییه واسه خودش و همیشه آماده اجابت کردن: ادعونی فاستجب لکم

در حین اینهمه ماجرا جوییها مساله ای در پارادایس پیش میاد که باید حل بشه اینهم خودش ی ماجرا جویی جدیده:

توی این ماجرا تمرکز میره روی پمپ آب . پمپ آبی که بدون اینکه ببینیمش و ازش درخواستی داشته باشیم بیمزد و منت بهمون آب میداد حالا حالش انگار خوب نیست. بررسی ها انجام میشه ونتیجه این میشه که ساکنان بهشت خودشون قادر به حل مساله نیستن و ی متخصص این کار باید بیاد و حلش کنه بنابراین از دستانی از خداوند خواسته میشه که بیان و دستان بینظیری از راه میرسن یعنی هدایت میشن که بیان همونهایی که سالها پیش این پمپ رو نصب کردن و دقیقا ساز و کارشون رو میدونن و مثل همیشه با ابزارهای لازم و کافی و این مساله رو بخوبی حل میکنن

مرد بزرگی که توی سکانس دوم تمرکز سناریو برش بود خدا رو شکر هیچ دغدغه مالی واسه حل مسائل مالی نداره

این سکانس پر از نکات ارزشمنده:

تمرین عملی آب بندی کردن که ی تجربه جدیده آموزش داده میشه

توضیحات لازم در مورد اینکه بشر چطور آب های زیرزمینی رو به سطح زمین میاره و ازشون استفاده میکنه داده میشه ی کلاس آموزشی عملی رایگان

قدرت بشر در استفاده از نعمت های خداوند به تصویر کشیده میشه

تنوع شغل ها و کارآفرینی مردم آمریکا و اینکه چشمون به دولت نیست برا کار نمایش داده میشه

با تجربه بودن و نقش اون در انجام کارها نمایان میشه

وقتی استاد میگه اون پمپه دقیقا مثل اولیه اس اون تعمیرکار میگه نه تقریبا شبیه چون هر ابتکار و اختراعی منحصر بفرده درست مانند انسانها که هر کدومشون منحصر بفردن و هیچ کسی دقیقا مثل اون یکی نیس اگرچه ظاهرا مثل همن

این دستان خدا باعث میشن که ی باور مخرب در مورد ثروت یادآوری بشه تا ما حواسمون باشه به ترمزهایی که مسیر ثروت رو سد میکنن

واکنش جالب استاد به اون حرفها نه بحثی نه توضیحی چون قانون رو میدونه .وقتی خودت میدونی چرا اینجوریه چرا اینهمه نعمت و ثروت تو زندگیت هست مهم نیست دیگران چه فکری میکنن چون اصلا اهمیتی نداره

شکر گزاری از خداوند به خاطر مایه ی حیاتی که دوباره جاری میشه و یادآوری اینکه نعمت و ثروت هست اگر ما دریافتش نمیکنیم حتما ی چیزی مسیرش رو سد کرده حتما ی مانعی هست مثل این پمپ آب که با برداشتنش دوباره نعمت آب جاری میشه

و پایان این سکانس ها با آمدن مهمان ویژه بهشت برونی که خصوصیاتش دارن کم کم تغییر میکنه و شخصیتش داره تغییر میکنه با بودن در کنار ساکنان بهشت و با تغییر این ها باورهاش هم تغییر کرده جوری که راحت داره زندگی میکنه و در مدار نعمت ها قرار گرفته از آب و غذا و هوای تمیز و محبت بی شمار و لذت خوشبختی رو داره میچشه

و دوباره برگشت به جلوه ی زیبای کلبه دریاچه و آسمان آبی و دیدن مرد بزرگی که یک روزی تصمیم گرفت با خدا باشد و الان خدا همه جا با اوست

و من که یک روزی تصمیم گرفتم که خدایی بشم و الان دارم جلوه های ویژه ی خدا رو میبینم

و همسفرانی که کامنتهاشون رو میخونم و لذت میبرم از خدایی بودنشون

و جمله ی پایانی این سریال:

البته که در این سکانس ها آیات و نشانه هایی است برای خردمندان

سپاس استاد خوبم که آرامشم را از با شما بودن بدست آوردم

سپاس مریم عزیزی که به اشتراک گذاشتن زیباییها رو از شما یاد گرفتم

و سپاس بچه های خوبی که دیدن زیباییها رو از شما آموختم

در پناه الله یکتا

برای دیدن سایر قسمت‌های «سریال زندگی در بهشت»‌، کلیک کنید

توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

247 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «فاطمه» در این صفحه: 1
  1. -
    فاطمه گفته:
    مدت عضویت: 3052 روز

    سلام وقت به خیر

    میدونید خونه چوبی شما منو یاد چی میندازه .خونه پدر پسر شجاع وسط برکه آب .پدر پسر شجاع هم مثل شما تپل و مهربون و بیخیال بود.پسر شجاع هم مایکله و مادر خانم کوچولو مریم خانمه . البته یه طنزه ناراحت نشید .پدر پسر شجاع با خونسردی تمام اجازه میداد پسرش از عهده تضاد ها و مشکلات پیش اومده بربیاد و فقط راهنمایش می کرد .احتمالا اونم از قانون خبر داشت که تونسته بود همچین جایی زندگی کنه .خونه اونها هم به زیبایی اینجا بود.یادش به خیر منم آرزو می کردم از همون کودکی همچین خونه ای داشته باشم و مطمئنم شما هم این آرزو را داشتید چون تقریبا هم سن و سالیم و کارتون های کودکی مون مثل هم می مونه. این خونه واقعا زیباست و هر امکاناتی که یه خانواده نیاز داره داخلش هست این باغ بزرگ هم بی نظیره سبزی سبزه هاش فسفری رنگه .خونه مرغهاش مثل خونه مادر بزرگه هزار تا قصه داره .اینجا مثل رویاهای کودکی منه .اسبش مثل اسب کارتونهای بچگی مونه و هرچی نگاه می کنم می بینم خیلی برام آشناست.برکه آبش مثل نقاشی های باب راس می مونه و فایر پیتش مثل فایر پیت پرین دختری که به دنبال پدر بزرگش می گشت .البته خونه پرین هم این شکلی بود. و خونه سیارش شبیه آر وی شما . خدایا باورم نمیشه اینجا همون نقاشی های کودکی منه خونه شیربانی چوبی با پنجره های بزرگ و پل چوبی .من دقیقا اینا رو می کشیدم تازه یه ماشین هم توی باغ خونه می کشیدم مرغ و خروس هم می کشیدم.

    خدایا شکرت تمام تخیل و رویا من به واقعیت پیوست درسته خودم داخل این واقعیت نیستم ولی از راه دور دارم توش زندگی می کنم وقتی راه می روید تصور می کنم خودم دارم راه میرم وقتی روی علف ها می شینید احساس می کنم خودم نشستم و بوی علف به مشامم می خوره وقتی داشتید تخت رو سرهم می کردید احساس کردم همسرم داره اینکارو می کنه چون اونم خیلی با حوصله و بادقت از این کارها می کنه و واقعا بعدش با خودم گفتم خوب حالا باید خونه رو مرتب کنم که همین لحظه مریم عزیزم این حرفو زد .استاد خوبم منم دارم در این خونه زندگی می کنم اینو واقعا میگم و هر لحظه از این بهشتو تجربه می کنم نه با حسرت بلکه با عشق و تحسین .خدایا شکرت که فرصت زندگی کردن در این بهشت زیبا رو به من دادی.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای: