سریال زندگی در بهشت | قسمت 82 - صفحه 6 (به ترتیب امتیاز)

به نام الله یکتا

سلام

مرده بودم زنده شدم، اینم نتیجه عینی این بهشت روح افزا. این بهشت رو، این آسمون و این درختها رو مگه میشه دید و زنده نشد؟

حتی اگه به ظاهر زنده باشی هم اولش قشنگ میمیری تا درست و حسابی زنده شی.

به کالبد و جسم انسان هم اضافه میکنه روح که دیگه هیچی.

چه قشنگ!آفتاب عالم تاب! کلمه واضح و ملموسیه ولی خیلی به دلم نشست.

مامان مرغی هم که رفته پی زندگی خودش و بچه هاش دیگه باید روی خدای خودشون حساب کنن و خودشونو مسئول صد در صد دانه خوری و لانه خوابی و بهشت گردی بدونن.

این ابرا با بقیه روزها فرغ داره به خدا، برای من که اینجوریه خیلی دارم درش عمق میبینم، یه دوری خیلی نزدیکی دارن، سایه های دور ولی اصل نزدیکی دارن، خیلی لذتبخشه. یه پهنه بیکران آسمان آبی با پنبه هایی که به بهترین شکل پرداخته شده و در این زمینه قرار گرفته اند و یه بی انتهایی خاصی توی خودشون دارن.

اون شاپ توی جنگل اصلا دیگه شاهکار بود به خدا تا دیدمش گفتم اینو من تو این عکس رویایی ها دیدم و الان دارم در این بهشتی میبینم که رویا نیست و عین واقعیته. خیلی اون نوی غیر مستقیم سایه اندودش لذتبخش و آرامش دهنده بود. و اون سکوتی که اونجا بود، اون تنهایی مقدس، اون احساس تنهایی با خدا، با خودت، با خود مقدست خیلی حس خوبی داشت. مخصوصا که بعد از مدتها میفهمیم که این همه مدت اینجا بوده ولی ما خبر نداشتیم.

خداروشکر این خانواده آنقدر خدایی و معنوی و پر از آگاهیه و اونقدر فرکانسش بالاست که حتی وقتی استاد یه مدت جاشونو خالی میکنن، ما میتونیم از زبان عزیز دلشون، همسفر ما در سفر زندگی، چشم ما در زندگی در بهشت و سفر به دور آمریکا و مسبب اصلی ترین تغییرات سایت، آگاهی هایی رو بیاموزیم که در پرتو آگاهی هستند.آگاهی هایی که درک مارو از مفهوم خودمون بودن ونزدیکی به خدای درونمون بیشتر میکنه و لول مارو بالاتر میبره.

ترسهای فرعی و واهی که مارو از رسیدن به اون گازهای وجودمون باز میدارن. روبرو شدن آگاهانه با ترس هایی که داریم و مارو متوقف کردن ونه اجازه میدن که پیش بریم نه پس. ترسهایی که از بیرون خیلی بزرگ و سخت هستند ولی از داخل که بهشون نگاه میکنی و باهاشون رفیق میشی ، واست هر روز کوچکتر هم میشن طوری که مثل موم در دستت قرار میگیرن و هرطور که بخواهی به نفع خودت شکلشون میدی.

ترسهایی که زاییده خیالات و توهمات ما هستند و واقعیت ندارن و تنها راه برای برطرف و کمرنگ کردنشون اینه که باهاشون روبرو بشیم، به خودمون فرصت بدیم تا ترسهامون رو تجربه کنیم تا به جای اینکه زجر بکشیم ازشون لذت ببریم، مثل لذت بودن در طبیعتی که در پشت ترس از تاریکی و وسواس پنهان شده بود و اجازه نمیداد که مریم خانم اون چیزی رو که میخوان تجربه کنن. مثل اینه که کسی بگه من عاشق اینم کهدر مسابقات فرمول یک شرکت کنم ولی وقتی میگی بشین پشت ماشین رانندگی یاد بگیر میگه نکنه نتونم؟ نکنه خاموش کنم؟ نکنه بزنم به یکی؟ یعنی قشنگ داره گاز به اون با ارزشی رو با یه چنین ترمزهایی مهار میکنه که اصلا فکر کردن بهشون هم خنده داره.

چقدر قشنگ گفتن مریم خانم که اون ترس کوچیکا واسه خودشون شاه ترمزن، زیاد بهشون اهمیت نمیدیم در عین حال که مهمترین عوامل نرسیدن ما به خواسته هامون هستند. دقیقا مثل همون پیچکهای نازکی که مهترین دلیل بسته شدن راه شده بودن در عین حال که درختها خودشون خیلی راحت میتونستن نابود بشن ولی این پیچکها مسئله رو پیچیده کرده بود و همه چیز رو سخت کرده بود، طوری که اگه اون پیچکها اول برطرف نمیشدن اصلا امکان نداشت که اون درخت هرزها جدا بشن.

و ثمره حساب کردن روی الله باعث میشه که ایت ترسهات واست سهل بشن واراده ات قوی بشه واسه رفتن تو دل اونها و بعد در کنار اینها هم باعث میشه که موهبتها و نعمتهایی وارد زندگیت بشن که توی لیستت نیستن به قولی من حیث لایحتسب هستند. خداوند با چنین نعمتهایی بهت جایزه میده به این معنی که الان که اینکار خوب رو انجام دادی و روی من حساب کردی، شروعی بود واسه اینکه دفعه های بعدی بیشتر روی من حساب کنی و باید ادامه بدی.

و چقدر این برداشت شما زیبا بود از این اتفاق ، من گفتم الان شما اینرو میذارید توی ماشین و میرید والمارت خرید میکنید برمیگردید، اما خب حس شما نسبت به این نعمت این بود که بایستید و بیرون نرید تا اولا تخم ها جاشون مناسب باشه و به جوجه ها برسید و هم اینکه سیستم تهویه رو درست کنید که باز هم به نفع جوجه ها و در راستای سلامت اونهاست.

که البته زیبایی این جهان اینه که شما حق انتخاب داشیتد که برید والمارت و خرید کنید، یا بمونید یا اصلا برید یه جای دیگه یا هرکاری خواستید بکنید. و شما به حرف دلتون عمل کردید که میگفت این یه نشانه است برای موندن.

چقدر اون آقا صداش آروم بود، چه آرامشی داشت، گفتم الان با یه صدای بلند و سرعت بالا حرف میزنه و گوش آدم کر میشه بعد دیدن آخی! چقدر آرامش داره که شاید صداشم نشه شنید😂

خدایاشکرت که اینقدر مسئولیت پذیرن که همون درست کردن موقتی رو جوری انجام میدن که خیالت تا موعد مقرر راحت باشه.

نمیدونم درست دیدم یا نه ولی اونا تخم مرغا بود که وسط پل بود؟🤨🤔

جرج رو بگو چقدر سرحال و پرانرژیه انگار نه انگار که توی سونامی گیر کرده بوده.

خداروشکر

آپدیت سایت هم که دیگه چیزیه که از ذهن ما هیچ وقت پاک نمیشه و خداروشکر که میتونیم یه خاطراتی از مسیر وقوعش داشته باشیم.

خدایاشکرت که باز هم فرصتی شد که در این بهشت الهی حضور داشته باشم و باز هم بتونم بمیرم و زنده بشم.در این بهشتی که دیگه ترس از مرگ معنی نداره، آنقدر مرگ هایی رخ میده که باعث زندگی های برتر میشه که اصلا جایی برای ترس باقی نمیذاره.

خداراشکر.

دوستتون درارم

دستتون در دست الله یکتا