تاثیر رسانه ها در شکل گیری باورها - صفحه 26
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2025/04/abasmanesh-4.webp
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2025-04-15 20:36:402025-04-15 20:42:48تاثیر رسانه ها در شکل گیری باورهاشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
به نام خدایی که هر چه دارم از اوست
سلام به استاد عشق،استاد عباسمنش
سلام به استاد مریم عزیزم
سلام به دوستای عزیزم
امیدوارم حال دلتون شاد شاد باشه
خدایا شکرت که دارم یک کامنت دیگه مینویسم
خدایا شکرت به خاطر فایل جدید،
خدایا شکرت واسه کامنت های فوقالعاده
خدایا شکرت به خاطر خانواده عباسمنش
استاد جان من سریال زندگی در بهشت رو ندیدم و از وقتی این فایل رو گذاشتید تازه دانلود کردم و به امید خدا شروعش کردم
سریال سفر به دور آمریکا رو تا قسمت 150 دیدم مثل همه بچه ها چه باور هایی در من تغییر کرد چقدر دیدگاهم نسبت به این کشور و مردمش تغییر کرد
خدا رو واقعا شکر میکنم واسه این سری فایل ها
چندتا از تاثیر گذار ترینشون رو مینویسم
در مورد در صلح بودن مردم با خودشون مثلاً افرادی بودند که واقعا سنشون بالا بود ولی لباس های شاد پوشیده بودند و توی جشن میرقصیدند.یا آقایی که اینترنت اروی رو براتون تعمیر کرد با سن بالاش چندتا بچه کوچیک داشت و میگفت همیشه سفر میکنه. پدر و مادر هایی که با بچه های کوچیک سفر میکردند و جاهای خطر ناک مثل موئب یوتا و غار رفته بودند.در یه قسمت بود که یه دختر بچه کوچولو داخل یه حوض جلوی ساختمان بازی میکرد
یعنی اگر من در اون لحظه اونجا بودم یا خودم سکته کرده بودم از این کار بچم یا بچمو کشته بودم
( آبروم رو بردی مردم بچه دارن منم بچه دارم یه دقیقه بشین کم آتیش بسوزون بعد محکم میزدم تو صورتم خاک به سرم حالا از کجا برات لباس بیارم (اصلا به این فکر نمیکردم وسط تابستون هست زود خشک میشه)
آدم که بچه داره نباید از خونه بیاد بیرون
خلاصه بیشتر نمیگم از اون لحظات ناب …..)
حالا پدر مادر اون دختربچه ایستاده بود کنار با ذوق نگاهش میکردند حتی یه لحظه دختر بچه کامل سرش رو گذاشت کف زمین دیگه اونجا میخواستم دستمو بکنم تو گوشی بکشمش بیرون .
در کل خیلی عجیب بود برام چرا کسی کار به حرف مردم نداره که بعدها فهمیدم مردم اصلا کار ندارن سرشون توی کار خودشون هست.
یکی دیگه تجربه ام از رفتار پلیس هست در یکی از فایل ها گفتید در یک فروشگاهی فیلم میگرفتند که مسئول اونجا شما رو از این کار منع کرده بودند و شما علتش رو پرسیده بودید و ایشون با پلیس تماس گرفته بودند.دیدم چقدر راحت از هر تنش کوچولویی دوری میکنند و اصلا خودشون رو درگیر نمیکنند بعد پلیس چقدر سرش خلوته که میاد برای تو توضیح میده چرا نباید فیلم میگرفتی.
یه جایی که گفتید اگر کنار جاده توقف کنیم می ایستند تا از سلامتتون مطمئن بشن اگر مشکلی باشه کمک کنند
من در تمام این سفر یه دونه پلیس ندیدم بعد فهمیدم همه قوانین رو رعایت میکنند قانون رو دور نمیزنند احتیاجی به پلیس و کنترل نیست
یا در طوفان ها و اتفاقات از ایالت های دیگه میان کمک تا زودتر مشکلات رو برطرف کنند و جاده ها رو باز کنند و به مردم کمک کنند
خیلی دیدگاهم نسبت به پلیس با چیزی که در فیلم ها دیده بودم فرق کرد
یکی دیگه از موارد دیدن لوازم برقی شما تو اروی بود من واقعا از وسایل مخصوصا اون زودپز برقی خوشم آمد خیلی پخت غذا رو سریع انجام میداد یا پی اس که بازی میکردید وسایلی بود که دوست داشتم جالب این که علاوه بر پی اس و زودپز چندتا وسایل برقی دیگه هم خریدیم اصلا حتی بهش فکر هم نمیکردم خیلی اتفاقی خریدیمشون خدا رو صد هزار مرتبه شکر
یک مورد دیگه تمیزی و سرسبزی این کشور بود
استاد آنقدر این صحنه های که دیدم برام لذت بخش بود تمام لحظه های که با اروی تو جاده بودید رو جوری میدیدم و حسش میکردم که انگار دقیقا کنارتون نشسته بود من عاشق طبیعتم من دیوونه ی اون جاده ای هستم که پیاده رفتید اسب ها رو ببنید اون غروب رویای
یا اون غروب که با مریم جون رفتید موتور سواری و آهنگ ابی وای دیوونه میشم من حسش میکردم وزش نسیم رو خنکی هوا رو
من چشمامو میبستم و فقط گوش میدادم وقتی که صبح زود رفتید کنار دریاچه تسبیح پرنده ها رو بشنوید و شعر سهراب سپهری رو خوندید
از بارون ها نگم اون روز که خانم شایسته بعد از بارون از اروی رفتند بیرون ،مه تازه داشت از زمین بلند میشد پیچک ها همه جا رو گرفته بودند و اون وسط یه آهو ایستاده بود
خیلی چیز های بیشتری بود که اگر بخوام در باره ی همشون بگم چندین صفحه میشه
استاد اینا سفر شما نیست خاطره های ماست
استاد جونم مریم جونم ممنونم ازتون
عشق و محبت براتون میفرستم مچکر
بسم الله الرحمن الرحیم
دوستان عزیزم سلام سپاسگزاراستاد عباسمنش و شایسته عزیز برای این سری فایل های عالی بر باورذبه قدرتمندی ذهن در تجربه زندگی
همه بچهها عزیز تجربه های عالی و زیبایی نوشته بودن
تجربه شخصی من از نگاه کردن سریال سفر به دورآمریکا و زندگی در بهشت هر وقت که من شروع به نگاه مستمر به این سریال ها کردم صد در صد یه تجربه سفر و یا گردش پیک نیک و دیدن زیبایی ها برام پیش آمده
یه مورد که در شهر خودمون هست میخوام تجربه مو بگم من در شهر کرمان زنوگی میکنم افرادی که در استان کرمان زندگی میکنن میدونن یه شهرستان به نام بافت هست در این استان که تقریبا همه در موردشون بد میگن بسیار بسیار بسیار زیاد
طوری خونه میخای بگیری چک میکنن همسایه شون بافتی نباشه مسافرت، کار، همه چی همه چی چون همدیگر هم از روی فامیل خانوادگی شون میشناسن که اهل کدوم منطقه هستن
همیشه در ارگان هایی که رءیسشون بافتی یا کلا به هر سمت یا منصبی بودن بقیه میگفتن پارتی بازی کرده و هزاران حرف دیگه ولی من به خودم میگفتم اونا چون بسیار باهوشن موفقن همه حسودیشون میشه
در دانشگاه ارشد که درس میخوندن چون کار هم میمردم بیشتر کلاس ها نمیرفتم یکی از بچه ها بود خیلی مهربون ازش کمک میگرفتم برا امتحان ها هم میرفتم خونشون بنده خدا چقدر گرم هم پذیرایی میکرد و هم هم درس ها رو بهم یاد میداد بعدها بهم گفت بچه ها چون من بافتی هستم پشت سرم حرف میزنن
تجربه بعدی ازدواج برادرم بعد فوت خانمشون با دو تا بچه که ایشون هم در مورد این اهالی مهربان باشخصیت گرم همین حرف میزد از قضا ایشون با خانمی بافتی ازدواج کردن خودش که میگفت مار از پونه بدش میومد جلو خونش سبز میشه
از گرم بودن مهربانی فروتن ایشون و خانوادشون هر چقدر بگم بازم کمه چنان بامحبت و گرم با ما هستن نزدیکان خودم اینطور نیستن
تازه یه روز که داشتیم به شهرشون میرفتیم در جاده ماشینمون پنچر شد یکی از این نازنین اهالی وایساد کمک همسرم پنچری گرفتن و ما رو تا شهرشون وبه یه آپاراتی همراهی کردن تازه دعوت کردن بریم خونشون استراحت کنیم با اینکه اصلا مارو نمیشناختن
به نام خدا رحمان و رحیم
سلام و سلامتی خدمت استاد گرامی و تمامی کاربران و مهربانان این سایت الهی
من سال 1401با این سایت الهی آشنا شدم و آنقدر عاشق و شیفته این کلام الهی استاد شدم که هر فایل رو کامل نوش جان می کردم و معجزاتی هم میدیدم اما با دیدن سفر به آمریکا واقعا یک خواسته شفاف و روشن وبدون ترمز تودلم می
ساخت دوست داشتم سفر برمبه یکجای سرسبز و عالی مثل طبیعت زیبایی که استاد و مریم جون تجربه میکردن
خداهم درخواست من رو اجابت نمود وبا آسون نشون دادن سفر به شمال به وسیله زن داییم که بعد از چند مدت زیادی که دیدمش ..
تابستون برای اولین بار به سفر شمال رفتمخدارو شکر عالی عالی بود و دقیقا میدونستم ثمره تمرکز به سریال سفر به آمریکا
خدایا شکرت
خدایا شکرت
خدایا خودت اسونم کن برای آسون رسیدن به خواسته هام خدایا آسانی و نعمت ها و ثروت ها و آزادی رو ازتون میخوام
به نام خدای مهربان
سلام به همه دوستان عزیزم
خدارو شکر که امروز هم میتونم بنویسم
استاد جان منم بچه قمم شهر خون و قیام خخخخ
شهری که مسلمونی رو فقط در جنگ و نبرد با آمریکا و اسرائیل میدونه هر چه خشمگین تر و دشمن تر باشی انگار بیشتر مسلمونی
کلا که محاصره بودیم با این طرز فکر و همه صحبتهای شما تو ذهن منم بود فکر میکردم اونجا چقدرررر ناامنه حتی حتی گاهی اوقات از بودن و تصور اینکه الان من آمریکام وحشت میکردم فکر میکردم مردمانش مست میکنند اسلحه هم که دارند خونه هاشون هم که در و پیکر نداره تاااا سرتو از در بیاری بیرون بهت شلیک میکنند و غارتت میکنن یا اگه ازتون خوششون بیاد تجاوز میکنن خلاصه بدترین و وحشت ناکترین کار دنیا رو سرت انجام میدن و خدانکنه که آتش سوزی چیزی بشه که میشه دلیل و سزای انجام کارای پلیدشون
خدایا توبه
یکی از خاله های من پزشکه ایشون تو مسافرتاش از زیبایی ها و اخلاق مداری و قانونمندی شهروند های کشورهای مختلف میگفت. از آرامش و به تفریح گذروندن و شادی مردمان خارج، از تمیزی شهر از حمایت دولتها از شهروندانشان میگفت و بعد تازه ما فهمیدیم خارج چقدر خوبه
قبل ترها وقتی مردم قم رو با شهرهای دیگه مقایسه میکردم و البته فکر میکردم فقط ما آدمای خوبی هستیم مذهبی هستیم و ایمانمون کاملتره حتی شهرهای دیگه که حجاب ندارن آدمای بدی هستن حالا یه لبخند هم میزنن که چی میخان گناهشون رو با لبخند از بین ببرند ولی خدا نمی بخشه مجازاتشون میکنه میندازه تو آتیش جهنم میسوزید بد بختا، واقعا اگه با لبخندشون مواجه میشدم این فکرا از ذهنم میگذشت ، این خاله دکتر ما که واقعا نامبر وان فامیل هست من همه کاراشو قبول داشتم الا حجاب هی تو ذهنم میگفتم آخه انسان به این خوبی به این مهربونی به این درجه یکی فقط این بی حجابیش باعث میشه بره جهنم
تا اینکه تو دوران پاندمیک که به سایت هدایت شدم اولین ویدیویی که دیدم خانم شایسته عزیزم رو دیدم که درب بزرگه روبروی دریاچه رو باز کردن و باران میبارید ایشون گفتن خدایا شکرت و روسری چیزی نداشتن من آنقدر هول شدم انگار داشتم چه صحنه ای رو میدیدم آنقدر هول شدم گفتم خاک بر سرم و سریع زدم رو فلش و دکمه بک رو زدم و گفتم واااای زنه لخت وایساده میگه خدایا شکرت
واااای خدایا توبه چی بودم من
البته که الآنم یه سری خانما رو میبینم اینجوری واکنش نشون میدن به حجاب عصبانی میشم ولی وقتی یادم میاد منم قبلاً اینجوری بودم ناراحت نمیشم و براشون از خداوند هدایت می طلبم
یادمه یکی از مادرای هم کلاسی دخترم خیلی مذهبی و چادری بود بهشون سلام کردم روشو برگردوند دیگه عمق فاجعه رو ببینید
خدا رو شکر که به یه درکی رسیدم که از عکس العمل خانمای اینجا ناراحت نمیشم تمرکزم روی جووناست .استاد جان به لطف آگاهی ها و موبایل بیشتر جوونای امروزی آنقدر لارجند آنقدر باشعور شدن دیگه مثل گذشته ها متلک و اذیت کردن تو کارشون نیست یکسری که خانواده روحانیون و بسیج و غیره هستند که هیچ، یه نگاهی از گوشه چشمون میکنند و سرشون میندازن پایین که یعنی ما هیچی ندیدیم ولی بیشتر جوونا آنقدر عوض شدن حتی نگاه چپ که چه عرض کنم خدمتتون حتی نگاه هم نمیکنند حتی یک نگاه هم .اصلا .
ولی من دیدم حتی همین حاج آقاها یا ملاها یا آخوندها یا هرچی که اسمشون هست دیدم یه عده کمی شون بد نگاه میکنند و به این نکته پی بردم که انسان رو از هر چی منع کنی بیشتر نظرش بهش جلب میشه
واقعا نمیدونم این تعصب الکی از کجا میاد ریشه اش کجاست همینجوری یه چیزی گفتن و ما ها هم قبول کردیم یادمه یبار رفته بودیم بوستان علوی،،، خدارو شکر چند ساله دو سه تا بوستان بسیار بزرگ درست کردن،،، دو سه تا خانواده آخوند اومده بودن که حتی اونجا تو بوستان تو فضای باز زنونه مردونش کرده بودن یعنی به فاصله سه چهار متر دو تا فرش پهن کرده بودن یکیش برای خانما یکیش برای آقایون الله اکبر اینو دیگه کجای دلم بزارم
همین همسایه سمت راستی ما، حاج آقای بسیار محترمی هستند خدایی خیلی مرد خوبیه روحانی دست بخیره ولی هر موقع تو کوچه میبینمش میخام سلام بدم سریع روشو برمیگردونه که منو نبینه
یه بساطی داریم ولی بیشتر وقتا من خندم میگیره از عکس العمل این آدما به خودم میگم منم قبلاً اینجوری بودماااا
خدارو شکر که متوجه درستی مسیرم شدم و واقعا سعی میکنم تمرکزم به نکات مثبت شهرم باشه تا خداوند هدایت کنه به بهترین جا و مکان زیبای دیگه
الان یادم اومد این خاطره هم بگم شاید سه یا چهار سال پیش رفتیم تو صف نذری،،، این نذری هم قصه ها و حکایت های خودشو داره، و اینکه هیچ شهری به اندازه قم آنقدر تو ایام مختلف نذری نمی دن،،، رفتیم نزدیکیهای جمکران نذری میدادن یه دختر نوجوانی بود شاید 15، 16 یا هفده ساله این حدودا، تا نوبتش شد عاقاهه بهش غذا نداد گفت چادرت کو چادر نداری برو و من یه حالی شدم متوجه شدم اونا مسافرند اصلا تو شهرهای دیگه که آنقدر سفت و سخت چادر سر نمیکردن اونجا با خودم گفتم این دختر تا آخر عمر از هرچی چادر و نذری و مذهبه بیزار شد دیگه
حالا خدا رو شکر مردم خیلی آگاهند البته که الآنم خیلی ها از اونور بوم افتادن الان قم واقعا دو دسته شده دسته مذهبی و دینی دسته دین گریز و نمیدونم اسمشو چی بگم
بازم خدارو شکر من خیلی به خودم نهیب میزنم که فکر نکن الان تو از قانون جهان خبر داری فکر نکنی از بقیه سری خیلی حالیته نه … ولی واقعا سخته برقراری تعادل تو همچین فضایی و دقیقا جاهای سخته که یاد کنترل ذهن می افتم و سعی میکنم بتونم تو مسیر باقی بمونم
عه از بحث دور شدیم از آمریکا رسیدم به قم
امیدوارم یه زمانی هم از قم برسم به آمریکا
قم شهر 72 ملته همه جور آدما با همه جور فرهنگ و افکار مختلفی داره و من فکر میکنم دارم تکاملم رو طی میکنم با آشنائیت با اقوام مختلف و قبول کردن خود خودشون هر چی که هستند هر کاری که میکنند هر فکری که دارند به خودشون مربوطه من فقط لبخند روی لب دارم میبینم و رد میشم فقط همین برای تمام مردم شهرم تمام مردم کشورم خیر و خوبی و خوشی آرزو میکنم
من مختارم که انتخاب کنم به کدوم وجه از رفتار مردم و دیگران،،، دیگران شامل همسر فرزندانم پدرو مادرم هم میشه،،، من مختارم که به کدوم وجه از رفتارشون توجه کنم تا بیشتر و بیشتر از همون وجه رو ببینم
بخدا استاد جان بخدا صاحب خونه های عالی داشتیم اینقدر که یک خورده بما فشار نیاوردن اذیت که اصلا آنقدر خوب و مهربون بودن که تو این سالها بفکر خرید خونه نیوفتادیم گاهی فکر میکنم اگه صاحب خونه بدی داشتیم سریع بفکر خرید خونه می بودیم شاید ، ولی ….ولی دنیا با تمام نقصی هاش قشنگه دنیا رو دوست دارم خورشید رو دوست دارم قم زیبا رو دوست دارم اون رودخونش که شده جاده رو دوست دارم اون کوه خضرش رو که فقط یکبار رفتم اون بالا دوست دارم.اون حرم معنوی که دیگه نمیرم دوست دارم
بهترینها رو براتون میخام عزیزان من
غرق نور الهی باشید.
سلام
رسانهها، آیینه نیستند. آنها پنجرهاند؛ پنجرههایی که یا رو به حقیقت باز میشوند یا توهم.
بیشتر آدمها از پشت این پنجرهها دنیا را میبینند، نه از دریچهی دل و نه از شعور الهی.
و هر پنجرهای که زیاد دیده شود، باور میشود.
وقتی هر روز بشنوی که موفقیت یعنی پول، بدن ایدهآل، شهرت، فالوئر… کمکم فراموش میکنی که آرامش، صداقت، و اتصال به خدا هم میتواند موفقیت باشد.
وقتی سریالی را میبینی که در آن خیانت طبیعی جلوه داده میشود، ذهنت نرمنرم خو میگیرد به زشتی… و یک روز، شاید بیاختیار، همان را انتخاب کنی.
قرآن با یک جمله ساده، این روند را افشا میکند:
“بل نتبع ما ألفینا علیه آباءنا”
یعنی ما همانی را میپذیریم که مدام دیدهایم و شنیدهایم، بیآنکه فکر کنیم.
همانطور که از بچگی گفتند تو نمیتونی، تو نباید، تو کافی نیستی…
و حالا رسانه آمده تا بقیهی محدودیتها را تزریق کند.
اما خدا گفت:
“یستمعون القول فیتبعون أحسنه”
یعنی فقط بشنو، ولی انتخاب کن. گوش بده، ولی خودت گزینش کن. بیدار باش.
اگر مراقب نباشی، رسانه به جای تو فکر میکند، انتخاب میکند، حتی دعا مینویسد برایت.
و تو فقط اجرا میکنی.
همینجا مرز بنده بودن با برده بودن است.
استیو جابز چرا موفق شد؟ چون خودش را از “نویز”های بیرونی بیرون کشید.
میگفت:
“Don’t let the noise of others’ opinions drown out your own inner voice.”
و او صدای درونش را شنید.
همان صدایی که تو هم داری.
همان ندای الهی که اگر با رسانهها جایگزین شود، انسان گم میشود.
مثل مولوی که گفت:
“از کجا آمدهام، آمدنم بهر چه بود؟”
ولی رسانهها هرگز این سوال را نمیپرسند، چون جوابی برایش ندارند.
آنها فقط تصویر میسازند، نه معنا.
فقط سرگرم میکنند، نه بیدار.
و تویی که اگر بدانی رسانه قرار نیست به جای تو ببیند، بفهمد، انتخاب کند،
آنوقت از تماشاگر بودن درمیآیی
و بازیساز میشوی.
بزرگی میگفت:
“ذهن ما مثل باغ است. اگر خودت دانه نکاری، علفهای هرزِ رسانهها رشد میکنند.”
ــ جیم ران (Jim Rohn)
رسانهها همیشه خواهند بود، اما انتخاب با توست:
میخواهی زمین ذهنت را بسپاری به هر چیزی که میتابد و صدا میزند؟
یا خودت میخواهی بذر آگاهی، خداشناسی و حقیقت را در آن بکاری؟
توصیهی نهایی؟
هر وقت گوشیات را در دست میگیری، یادت باشد:
این دستگاه یا تو را به خودت نزدیکتر میکند
یا از خودت دورتر.
بستگی دارد به اینکه تو ارباب رسانه باشی یا بردهاش.
خودت را برگردان به آن ندای درون،
به آن “نور”ی که بیصدا هدایت میکند،
نه پر زرق، نه پر ادعا…
فقط صادق، آرام، عمیق.
و اگر خواستی بدانی چه رسانهای خوب است،
ببین بعد از دیدن یا شنیدنش،
آرامتر شدی یا پریشانتر؟
امید در دلت زیاد شد یا ترس؟
آن وقت خودت قاضی خواهی بود،
و باورهایت را خودت خواهی ساخت
نه دیگران.
با سلام خدمت استاد گرامی و بقیه دوستان
اینکه میگن آمریکا بده از چند جهت میگن یکی دولتش رو میگن نه مردمش رو دولت آمریکا از قبل انقلاب با ایران در جنگ و کودتا بوده به خاطر تصاحب منابع نفتی مثل کودتای 28 مرداد که دولت مصدق رو سرنگون کرد بعد از انقلاب هم با حمایت کردن از صدام باعث جنگ وخونریزی در ایران شد پس ایران با آمریکا سر جنگ نداره آمریکاست که با ایران دشمنه.
در مورد مردم آمریکا و وضعیت داخلیش هم با این آمار کشتار و تجاوزهای که در آمریکا خودشون اعلام میکنن دیگه حرفی نمیمونه.
بله اگر از دید مثبت نگاه کنی چیزهای خوبی هم هست ولی نه اینکه کلا سرتو بکنی تو برف بگی همه چیز خوبه متاسفانه اگر چنین دیدی رو که شما و دیگران دارید نسبت به ایران باشه ایران بهشته.
پس دید خوب همه جا کارسازه ولی واقعیتها رو نباید انکار کرد.
انشالله این پست انتقادی رو هم بگذارید نباشه همش تعریف باشه.یا حق
درودبرشمااستادعزیزم
من باعشق وعلاقه تک تک سریال های سفربه دورامریکارونگاه کردم
یعنی هرروزچندباربه سایت سرمیزدم تاقسمت جدیدسریال ونگاه کنم
واقعانگاه من به این کشورومردمان این کشورتغییرکرد
انقدرکه درمورداین کشوربدشنیده وخونده بودم که اصلابرای مهاجرت حتی گزینه اخرهم این کشوربه ذهنم هم نمیرسید
اماحالاهیچ کشوری واصلاجزامریکانمیپسندم
انقدرکه مردم این کشوروخالی ازوابستگی به دولت دیدم
انقدرکه این کشوروغنی وسرشارازنعمت وفراوانی ومنابع بی حدومرزدیدم
مردمی که خودواقعی شون هستن
مردمی که بی نقاب ودروغ خودشون وزندگی میکنند
مادری که باچهارفرزندمهمان شمابودوپدری که مهربان وخانواده دوست بود
انسان هایی که باقلب شون زندگی میکنند
همه این تغییرنگاه وباورهارومدیون شماوسریال سفربه دورامریکاهستم
به همین دلیل ازشماباهمه وجودم سپاسگزارم
سلام استادم.
سلام رفقای بهشتی ام.
سلام استاد شایسته جانم.
استاد امروز از ساعت 2:30 ظهر با پسر 5 سال و نیمه ام رفتیم پارک محله تا 5:30.
وقتی داشت بازی میکرد میله اهنی وسیله ورزشیها خورد به دهنش و خیلی دردش اومد.
منم دلداریش دادم و گفتم خدا رو شکر چیزیت نشد.
خلاصه بعد اون هم دوبار با دوچرخه خورد زمین.
بار اول خودش گفت خدایا شکرت که با دست خوردم زمین.
بار دوم که خورد زمین گفت خدایا شکرت تو جوی نیفتادم.
بعد سریع بلند شد گفت خدایا چه روز خوبیه امروز.
یعنی با وجود اینکه خورده بود زمین،خدا رو شکر میکرد و حتی میگفت چه روز خوبیه امروز!!!
منظورش این بود که چه روز خوبیه که با وجود اینکه خوردم زمین ولی چیزیم نشد!
دیدم چقدرررر قشنگ با وجود سن کمش حتی توی اتفاق بد هم نکته مثبتشو میبینه.
توی زمین خوردن هم خدا رو شکر میکنه که اتفاق بدتری براش نیفتاده.
استادم ببینید از اموزشهای شما حتی پسر 5 ساله هم استفاده میکنه!
چند روز پیش پسرم تا از خواب بیدار شد،گفت مامان یه عباسمنش بذار ببینیم(ببخشید استاد هنوز بلد نیست اسمتون رو با احترام صدا بزنه که ان شاالله به زودی یاد میگیره).
اون هم سریال زندگی در بهشت و سفر به دور امریکا رو دوست داره.
وقتی نگاه میکنم میاد کنارم مینشینه و باهامتماشا میکنه.
استاد یه لحظه پسرم صدای مراقبه شما رو شنید فوری شما رو شناخت.
گفتم چطور فهمیدی؟گفت از صدا.
خدایا شکرت که پسرمصدای استادم رو شناخت
خدایا شکرت پسر 5 ساله ام زیاد خدایا شکرت به زبون میاره.
خدایا شکرت که وحید جانم روزی چندین بار بهممیگه عاشقتم.
خدایا هر انچه دارم از تو دارم.
هرچه دارمتو به من دادی.
هذا من فضل ربی.
به نام خداوند بخشنده و مهربان.
سلام به استاد عزیزم.
منم مثل همه بچه ها باورهای نادرست در مورد امریکا داشتم که امریکا یه کشور زور گویی هست و
داره به کشورهای ضعیف زور میگه و پیشرفت این کشور به خاطر این هست که چون قدرتش زیاد
هست و نفت اونا رو داره میبره ،یا اینکه اونا یعنی
امریکا زودتر وارد صنعت شده، و اما در مورد روابطشون چون وابستگی درش نبود من فکر میکردم که اصلا آدماش احساس ندارند اما وقتی
اومدم سریال های زندگی در بهشت را دیدم فهمیدم که روبط درست بر پایه اعتماد به نفس هست که اینا دارند و باعث شده که من هم روابطم با آدما درست بکنم.
در مورد سیل و طوفان هایی که تو امریکا میاومد
و اخبار و رسانهها به این ربط میدادند که آمریکاییها به خاطر رعایت نکردن حجاب خداوند
داره اونارو عذاب میده و منم باور کرده بودم که واقعا هم اینطوری هست انگار که فقط این اتفاقات تو امریکا داره رخ میده که در واقعیت اینطوری نیست که من باور کرده بودم.
استاد بزرگوار مرسی.
سلام ودرود فراوان به استادعزیزم ومریم جان .
منم زمانی که شروع کردم به دیدن زندگی دربهشت سفر دور آمریکا. چقدر افکارم تغییر کرد.باورهای زیبای درمن شکل گرفت. باور زیبای محبت دوست داشتن افراد کنارهم درکشور آمریکا. منم درخانواده مذهبی بزرگ شدم ولی صادقانه نمیدونم چرا هیچ احساس بدی از آمریکا نداشتم .وهیچ وقت توی هیچ مکانی مذهبی برای شعار دادن نمیرفتم. همیشه واسم بی معنی بود.نه بد میگفتم نه خوب .ولی از زمانی که زندگی زیبای شما رو توی آمریکا که پراز برکت فراونی عشق بود نگاه کردم .کلا نظرم تغییرکرده. برای اولین باری بودکه خودم حق انتخاب داشتم .با تحسین کردن اون همه زیبای جذب شدم .ازاون تایم من همیشه زندگی دربهشت بارها بارها قسمت هارو نگاه میکنم تحسین میکنم .وشما لایق داشتن بودن توی همچنین مکانی دارین استاد عزیزم. خداروهزاران بار شکرت که شما ومریم جان ما خانواده استاد عباس منش داریم