توانایی کنترل ذهن - صفحه 63

1087 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    اlsmi گفته:
    مدت عضویت: 908 روز

    به نام الله یکتا عرض سلام خدمت تمام دوستان وعرض ادب به استاد بزرگوار وخانم عزیزشون راستش من چند وقتی امدم سایت وچند تا از فایلهای شمارو خیلی گوش دادم ولی اوایل اصلا باورم نمی شد حرفاتون چون اصلا همچنین چیزای رو نشنیده بودم وچند روزی همین جوری گوش میکردم انگار عجیب به دلم نشست شاید باورتون نشه ولی خداوکیلی من نشانه رو دیدم من بیکار بودم واصلا امیدی هم نداشتم باور کنید بعد از سه روز یکی به من پیشنهاد داد که مدارکم رو ببرم که استخدام ملی حفاری بشم به خدا خودم تعجب کردم از اون اتفاق وبعد اون دارم خیلی بیشتر روی خودم کار میکنم واز لحاظ باور فراوان ثروت بسیار مقاومت ذهنی دارم وامیدوارم که خداکمکم کند که ادامه بدم تا این مقاومتهای ذهنی رو بر طرف کنم استاد شما خیلی فایلهاتون ادم احساس خوبی بهش دست میده خدارو شکر که هستین انشالا همیشه شاد وموفق سر زنده باشین حرف ندارین

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  2. -
    رها گفته:
    مدت عضویت: 945 روز

    درود براستاد عزیزم

    چه منظره فوقالعاده ای

    چه قدر زیبااااست و ارامش بخش

    دریاچه ای ارام

    خانه ای بزرگ و خوش رنگ

    نخلهای بلند قامت

    .

    محو تماشا شدم

    راستش انقدر زیبایی هست که فراموش میکنم باید فایل رو گوش میکردم

    و مجدد باید گوشش بدم

    اینبار صوتیش رو….

    .

    امروز تجربه جالبی داشتم

    (من مدتی است به اجبار در جایی دور از شهر و دیارم زندگی میکنم

    اجباری زیبا و الهی)

    دوستی از من پرسید چطور تونستی تو این شهر کوچک و دورافتاده راحت زندگی کنی

    خیلی ها با مردم اینجا، فرهنگ اینجا و اب و هوای اینجا سازگاری ندارن

    .

    من کمی فکر کردم گفتم براحتی

    اصلا این چیزااا برای من چالش نبود

    درهمین و همین مدت کوتاه دوستان زیادی ساختم

    روابط ززیاد شکل دادم

    با تمام فروشنده های شهر چنان اشنا شدم گویی سالهاست ساکن این شهرم

    و اتفاقا ازاب و هوا نهایت استفاده رو کردم

    .

    باهربار برف باریدن زدم به دل طبیعت و به اندازه همه عمری که برف ندیده بودم برف بازی کردیم و ادم برفی درست کردیم.

    تمامش رو لذت بردم

    و شکرخدا گفتم

    این در حالی بود که در این شهر من کاملا غریب بودم

    .

    از شغلم دورافتاده بودم هر چند انلاین هم درحال انجامش بودم اما برای برنامه های حضوری باید از ابتدا معارفه خودم رو انجام میدادم

    بااینحال دوست داشتم از زاویه ای ببینم که حالمان را خوب کند

    دوست داشتم لذت ببرم

    دوست داشتم این باور را برای خودم ایجاد کنم که من در هرنقطه ای از دنیا که باشم میتوانم شاد و خوشحال باشم

    میتوانم دوستان ارزشمندی داشته باشم

    میتونم مستقل و قوی زندگی کنم

    و واقعااا این باور در من بسیار قوی شده است

    امکانهای نامحدود الهی را اینجا تجربه کردم

    ایمان به غیب را اینجا درک کردم

    و با دیدن زیباییها، کنترل ذهن انجام دادم

    .

    و توانایی کنترل ذهن مهارتی است که میتواند تفاوت بسباربزرگی درزندگی ماایجاد کند

    توانایی که هرجا استفاده کردم بسیار ارامش را در وجودم جاری ساختم

    .

    سپاسگزارم از این آگاهی های الهام بخشی که هربار از شما دریافت میکنم استاد عزیزم️

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  3. -
    على شاه گفته:
    مدت عضویت: 2730 روز

    سلام به مهمترین و قوی ترین انسان های تاریخ شمایی که دارین کامنت منو میخونین

    به نظرم مهمترین کار و هنر هر آدمی در زندگیش توانایی کنترل ذهنشه اونم در هرشرایطی

    اول به خودم میگم:

    اگر میخوای به نکات مثبت توجه کنی اگر میخوای ترمز هاتو پیدا کنی اگر میخوای عزت نفس و اعتماد بنفستو قوی تر کنی

    اگر هر کاری میخوای انجام بدی که قوی تر شی و به هر چی میخوای برسی

    باید بتونی ذهنتو کنترل کنی.باید اول باورش کنی بعد تمرینش کنی بعد از پس هر کاری بر میای

    بعد میتونی هر چیزی رو که بخوای خلق کنی

    پس تمرین کن.نذار شرایط احساس تورو تعیین کنه.ما یاد گرفتیم که واکنش نشون بدیم.چقدردوست دارم در این مورد با هم بحث کنیم و حرف بزنیم

    اگر کسی اذیتمون کرد برخورد کنیم عصبانی شیم

    اگر کسی دلمونو شکست غصه بخوریم

    اگر در کاری شکست خوردیم ناامید شیم

    و همه چیزایی که همگی میدونیم و همشو باید بریزیم دور

    باید خودمون تعیین کنیم همه چیزو. به نظرم باید در قدم اول که حال خوب و فرکانس مناسب داشتنه بتونیم ذهنمونو کنترل کنیم که خودمون باعث شیم حال خوبو بدست بیاریم

    پس در هر شرایطی که داشتی به خودت بگو الان قانون چیه درستش چیه باید چیکار کنم؟

    باید احوال خودمو کنترل کنم؟چجوری؟بعد با هر روشی که میتونی ذهنتو منحرف کن به یک چیز دیگه

    کاری که من انجام میدم اینه در اون موردی که گیر کردم یا هدفی که دارم یا مشکلی که دارم میگم اگر به چه صورتی بود راضی میشدم بعد به توانایی های خودم در موفقیت های قبلیم فکرمیکنم

    توجه میکنم که چه خلاقیت هایی به خرج دادم چطور موفق شدم

    بعد یاد خدا میفتم که چطور همیشه برام معجزه ساخته و میگم این دفعه هم درست میشه بعد موزیک گوش میدم

    یا هر جایی هستم میرم بیرون مثلا پیاده روی

    یا غرق میشم در یک خاطره یا خواسته شیرین

    کم کم حالم عوض میشه

    و این تمرین باید تا ابد تکراربشه

    خداروشکر به خاطر مشکلاتی که در زندگیم دارم که باعث رشد من میشه باعث میشه بیشتر بخوام که خودمو و قدرت درونمو بیشتر بشناسم. من از پس هر کاری تا حالا بر اومدم

    من مدام در حال قوی تر شدن هستم

    چقد خوبه که قانون هارو بشناسیم و توش عالی بشیم و با آگاهی بهشون عمل کنیم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  4. -
    مرضیه گفته:
    مدت عضویت: 1024 روز

    سلام استاد عزیزم

    خیلی خوشحالم که در این مسیر زیبا با شما هم فرکانسی های عالی هم مسیر هستم مسیر راستی و پاکی

    استاد عزیزم نمیدونی چقدر رها تر شده ام

    تصمیم گرفتم و عهد بستم با خودم که هر وقت این کلید مرا به سمت نشانه ام هدایت کن را میزنم و فایل رو گوش میدم و الهامم را ازش میگیرم را بیام کامنت بنویسم و از خودم رد پا به جا بزارم تا بعد ها که اومدم وضعیتم رو چک کردم مشاهده گر این باشم که چقدر پیشرفت کردم اینو میگم چون قبلا من حتی همین شجاعت رو هم نداشتم که بنویسم اما الان با همین قدم به ظاهر کوچک حس خوبی پیدا میکنم و به خودم افتخار میکنم

    اینو بگم که چقدر لازم هست که روی کنترل ذهنم هر روز کار کنم خیلی سپاسگزارم از شما و الله که این آگاهی های ناب رو میگیرم ی جاهایی از زندگیتون با من شباهت داره البته از زندگی گذشتتون میگم چقدر خوبه این حرف هارو به کسی میگم که منو درک میکنه و نیازی به ثابت کردن حرفام با زور نیس حسم خوبه چون دارم فرکانس خوبی به جهان میفرستم

    دوستای عزیزم من ی آدمی بودم که درکی از رها بودن توحید توکل حتی تقوا نداشتم فقط در حد ی واژه ای که فقط تلفظ میکردم بودم ولی الان به لطف الله نه تنها معنی و مفهوم بلکه درکشون میکنم و تا جایی که بشه عمل میکنم خدا رو سپاسگزارم

    براستی که حتی نمیدونستم تقوا معنیش چیه اصلا چه برسه به اینکه …

    خلاصه اینو بگم اگر چه الان دوس دارم کامنت نوشتم خیلی بهتر بشه چون استاندارد های من بالاست و از خودم انتظار بیشتری دارم اما میدونم با تمرین کردن میتونم هر بار بهترش کنم مثل خیلی از کارهایی که قبلا به خوبی الانم بلد نبودم

    اما همین که با توکل بخدا شروع میکنم به نوشتن واژه ها خودشون میان و انگشت من تایپ میکنه

    بشدت از هدایت شدن و رها بودنم راضیم و اینکه اینقدر سبک شدم که بارهایی که به دوشم بود و از حمل اونا خسته شده بودم و اونارو به خدای خودم سپردم احساس راحتی بیشتری دارم

    وبشدت از اینکه توی مسیر توحیدی هستم خوشحالم

    بخاطر اینهمه دوستان خوب اینهمه زیبایی که در سایتتون هست از خدا سپاسگزارم بخاطر اینکه با هر بار سر زدن به سایتتون آرامش میگیرم و حتی درد هامو فراموش میکنم و فقط توجهم میاد روی زیبایی ها خیلی خوشحالم

    راستش الان معنی اسمم رو میفهمم که مرضیه یعنی خشنود من با خودم میگفتم من به چی خشنود باشم یعنی نا شکر و ناسپاس بودم اینجاست که خدا گفته انسان کفور واقعا ی چیزی می‌داند وگر نه بی دلیل نمی‌گوید اما با این احوال این بخاطر نا آگاه بودن قدیم من بود و الان به خودم احساس گناه نمیدم و ذهنم رو با منطق اینکه نا آگاه بودم قانع میکنم

    خیلی عشقین

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  5. -
    مرضیه گفته:
    مدت عضویت: 1024 روز

    سلام استاد عزیزم

    خیلی خوشحالم که در این مسیر زیبا با شما هم فرکانسی های عالی هم مسیر هستم مسیر راستی و پاکی

    استاد عزیزم نمیدونی چقدر رها تر شده ام

    تصمیم گرفتم و عهد بستم با خودم که هر وقت این کلید مرا به سمت نشانه ام هدایت کن را میزنم و فایل رو گوش میدم و الهامم را ازش میگیرم را بیام کامنت بنویسم و از خودم رد پا به جا بزارم تا بعد ها که اومدم وضعیتم رو چک کردم مشاهده گر این باشم که چقدر پیشرفت کردم اینو میگم چون قبلا من حتی همین شجاعت رو هم نداشتم که بنویسم اما الان با همین قدم به ظاهر کوچک حس خوبی پیدا میکنم و به خودم افتخار میکنم

    اینو بگم که چقدر لازم هست که روی کنترل ذهنم هر روز کار کنم خیلی سپاسگزارم از شما و الله که این آگاهی های ناب رو میگیرم ی جاهایی از زندگیتون با من شباهت داره البته از زندگی گذشتگان میگم چقدر خوبه این حرف هارو به کسی میگم که منو درک میکنه و نیازی به ثابت کردن حرفام با زور نیس حسم خوبه چون دارم فرکانس خوبی به جهان میفرستم

    دوستای عزیزم من ی آدمی بودم که درکی از رها بودن توحید توکل حتی تقوا نداشتم فقط در حد ی واژه ای که فقط تلفظ میکردم بودم ولی الان به لطف الله نه تنها معنی و مفهوم بلکه درکشون میکنم و تا جایی که بشه عمل میکنم خدا رو سپاسگزارم

    براستی که حتی نمیدونستم تقوا معنیش چیه اصلا چه برسه به اینکه …

    خلاصه اینو بگم اگر چه الان دوس دارم کامنت نوشتم خیلی بهتر بشه چون استاندارد های من بالاست و از خودم انتظار بیشتری دارم اما میدونم با تمرین کردن میتونم هر بار بهترش کنم مثل خیلی از کارهایی که قبلا به خوبی الانم بلد نبودم

    اما همین که با توکل بخدا شروع میکنم به نوشتن واژه ها خودشون میان و اشت من تایپ میکنه

    بشدت از هدایت شدن و رها بودنم راضیم و اینکه اینقدر سبک شدم که بارهایی که به دوشم بود و از حمل اونا خسته شده بودم و اونارو به خدای خودم سپردم احساس راحتی بیشتری دارم

    وبشدت از اینکه توی مسیر توحیدی هستم خوشحالم

    بخاطر اینهمه دوستان خوب اینهمه زیبایی که در سایتتون هست از خدا سپاسگزارم بخاطر اینکه با هر بار سر زدن به سایتتون آرامش میگیرم و حتی درد هامو فراموش میکنم و فقط توجهم میاد روی زیبایی ها خیلی خوشحالم

    راستش الان معنی اسمم رو میفهمم که مرضیه یعنی خشنود من با خودم میگفتم من به چی خشنود باشم یعنی نا شکر و ناسپاس بودم اینجاست که خدا گفته انسان کشور واقعا ی چیزی می‌داند وگر نه بی دلیل نمی‌گوید اما با این احوال این بخاطر نا آگاه بودن قدیم من بود و الان به خودم احساس گناه نمیدم و ذهنم رو با منطق اینکه نا آگاه بودم قانع میکنم

    خیلی عشقین

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  6. -
    محمد صدرا شهبازیان گفته:
    مدت عضویت: 3094 روز

    سلام به استاد عباسمنش

    امروز اتفاقی به ظاهر بد برای کسب و کار من افتاد

    از صبح که بیدار شدم تا الان سعی کردم ذعنمو رو کنترل کنم

    تا حدود زیادی هم موفق بودم

    شاید یک دلیلش این باشه که به دلیل اینکه از صفر شروع کردم ترس چندانی از چیزی ندارم

    میدانم هر وقت چند پله بالا میایی ممکن است یه پله پایین بروی اما هرگز به پله اول با نخواهی گشت

    خواستم یکی از فایل های رایگان استاد را گوش کنم

    یه فایل را رندم پلی کردم

    فایل لایو بود

    در همان لحظات اول فایل حواسم پرت شد

    به خودم که امدم حس کردم چیزی در فایل شنیده ام

    جمله توانایی کنترل ذهن در شرایط سخت

    نمیدونم اون جمله واقعا در فایل بود یا نه

    اما من توی سایت توانایی کنترل ذهن رو سرچ کردم و به این فایل رسیدم

    این فایل رو قبلا بارها و بارها گوش داده بودم اما این بار درک متفاوت تری داشتم

    خیلی ارام تر شدم

    قبلا هم مشکلی از همین دست برای من پیش اومده بود ،تابستان امسال بود

    اما با کنترل ذهن و مشغول کردن خودم به شغلی دیگر توانستم از اون چند روز اولیه سخت جان سالم به در ببرم

    بعد از چند هفته کار خودم رو ادامه دادم و بعد از چند ماه هم از اون کار استعفا دادم و برگشتم سر کار خودم

    این بار هم میخوام کاری مشابه انجام بدم

    این بار برای مشغول کردم خودم که ذهنم خاموش بشه میخوام یک کسب و کار دیگه برای خودم راه بندازم و در کنارش به ادامه کسب و کار قبلی هم بپردازم

    بزارید یک توضیحی بدم

    این کسب و کاری که من تا امروز داشتم یک کار قانونی ولی به دلایلی با ریسک بسیار بالا و حاشیه سود بسیار بسیار بالا هستش که باعث میشه هر از گاهی یک چنین مشکلاتی توی کار پیش بیاد

    حالا ایده دیگه ای دارم یک کسب و کار با ریسک بسیار پایین تر هم میخوام چاشنی کار کنم

    با سرمایه بیشتر وارد کار کم ریسک بشم و با سرمایه کم تر ادامه کار پر ریسک از صفر

    تا چند هفته پیش کلی رویا داشتم که تا تابستان امسال چه اتفاقات خوبی قراره بیوفته اما خب فعلا دید من نسبت به اینده واضح نیست

    نمیدونم شاید به چند برابر بیشتر هدف هام برسم شاید هم نرسم

    اما من امروز اینجا این کامنت رو گذاشتم و انشالله یادم باشه تابستان امسال هم در پاسخ همین کامنت نتیجه این کنترل ذهن رو بنویسم ، شاید یک روز کسی مثل من که به این فایل احتیاج داشتم به این کامنت احتیاج پیدا کنه و کمکی براش باشه

    موفق باشید √

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  7. -
    اکبر ابراهیمی گفته:
    مدت عضویت: 2865 روز

    سلام به دوستان مطلبی رو خوندم در مورد کنترل ذهن و کنترل رفتای اینجا مینویسم تا بتونیم درسهایی از ش دریافت کنیم

    در ژانویه سال 1809 ناپلئون -بیقرار و نگران- در میانه‌ی جنگ‌های اسپانیا سراسیمه به پاریس برگشت. جاسوسان و معتمدان به گوشش رسانده بودند که تالیران، وزیر امورخارجه با همدستی فوشه، وزیر امنیت در حال توطئه چینی علیه او هستند. امپراتور که حسابی شوکه شده بود به محض رسیدن به پاریس وزرایش را به کاخ فراخواند. در کاخ، این‌سو و آن‌سو می رفت و صحبت‌های پراکنده‌ای از دسیسه علیه حکومت، تلاش سفته‌بازان برای پایین آوردن ارزش سهام، تأخیر نمایندگان مجلس در سیاست گذاری و تلاش وزرا برای تضعیف او، کرد.

    تالیران هنگام سخنرانی ناپلئون با بی‌تفاوتی کامل به سربخاری تکیه‌زده‌بود. ناپلئون به تالیران گفت:«این وزرا زمانی مرتکب خیانت شدند که به خود تردید راه دادند.» ناپلئون توقع داشت تالیران با شنیدن کلمه «خیانت» به وحشت بیفتد، اما او در همان حالت آرام و بی‌حوصله فقط لبخند زد.

    نگاه به ظاهر آرام یک زیردست در برابراتهامی که مجازاتش اعدام بود؛ ناپلئون را هیجانی‌تر کرد. او در ادامه گفت بعضی وزرا نمی‌خواهند سر به تن او باشد. ناپلئون یک قدم به تالیران نزدیک‌تر شد اما تالیران بی‌تفاوت به او نگاه می‌کرد. ناپلئون بالاخره از کوره دررفت و توی صورت تالیران داد زد:«تو بزدلی! آدمی که به هیچ چیز اعتقاد ندارد. هیچ چیز در نظرت مقدس نیست. حتی پدرت را هم می‌فروشی. این همه مال و منال به تو دادم اما برای ضربه زدن به من کاری نیست که نکرده باشی.» بقیه وزیران در کمال ناباوری به همدیگر نگاه می‌کردند. تا آن روز کسی ژنرال شجاع و فاتح بیشتر اروپا را این گونه آشفته و پریشان حال ندیده بودند.

    ناپلئون همین طور که راه می‌رفت ادامه داد: «حقت است که مثل شیشه خرد و خمیر شوی. من از عهده ی این کار برمی‌آیم اما حتی نمی‌خواهم زحمت این کار را به خودم بدهم . چرا از دروازه تویلری حلق آویزت نکردم؟ اما هنوز وقت هست.» چهره‌ی ناپلئون سرخ شده بود. نفسش بند آمده بود و چشمانش از حدقه بیرون زده بود. در اینجا گفت: «هیچ آشغالی نیستی؟ راستی همسرت چی؟ نگفته بودی سان کارلوس با همسرت رابطه دارد؟» تالیران آرام و بدون دستپاچگی گفت: «قربان! فکر نمی‌کردم این موضوع تأثیری بر عظمت جنابعالی یا من داشته باشد.» ناپلئون قدری دیگر فحاشی کرد و رفت. تالیران آهسته و لنگ‌لنگان عرض اتاق را طی کرد. همین‌طور که یکی از ملازمان زیر بغلش را گرفته بود، رو به بقیه ی وزرا (که همه می‌ترسیدند دیگر او را نبینند ) کرد و گفت: «حیف که چنین آدم بزرگی چنین رفتار بدی داشته باشد.» ناپلئون با وجود عصبانیت از بازداشت وزیرخارجه‌اش خودداری کرد. ناپلئون فقط او را برکنار و از دربار تبعید کرد. ناپلئون فکر می‌کرد همین تحقیر وزیر برای مجازاتش کافی باشد. اما خبر نداشت که داستان تندگویی‌اش خیلی زود همه جا پیچیده و همه خبردار شده‌اند که امپراتور چطور از کوره در رفته و تالیران با حفظ خونسردی و متانت عملا او را تحقیر کرده است. ورقی برگشته بود: برای اولین بار مردم دیدند که امپراتور بزرگ از عصبانت خونسردی‌اش را از دست داد. همه حس می‌کردند که او رو به افول است. چنانکه تالیران هم بعدها گفت :«این آغازی بود بر پایان.»

    {…در واقع آنگونه که ناپلئون از کوره در رفت و بقیه هم از آن خبردار شدند، تأثیر منفی عمیقی بر وجهه‌ی او داشت. این از مشکلات ناشی از واکنش در حین عصبانیت است.

    … کافی است اندکی بددهن شوید تا مردم برای رفتنتان روزشماری کنند.

    ناپلئون در مقابل توطئه‌ی دو نفر از مهم‌ترین وزرایش حق داشت خمشگین و ناراحت باشد. اما به گونه‌ای که در جمع با عصبانیت به این موضوع واکنش نشان داد، تنها درماندگی‌اش را به نمایش گذاشت…

    یادتان باشد: خشم و اوقات تلخی نه دافعه دارد و نه جاذبه؛ صرفا حس ترید و ناخشنودی به قدرت‌تان را در پی دارد. وقتی این‌گونه خشمگین می‌شوید نقاط ضعف‌تان را عیان می‌کنید و این حاکی از سقوط حتمی شماست.}

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
    • -
      محمد مومنی زاده گفته:
      مدت عضویت: 1353 روز

      سلام برادر

      آقای ابراهیمی عزیز

      امروز که داشتم کامنت های دوستان رو مطالعه میکردم به کامنت شما رسیدم و ملی کیف کردم لذت بردم از این داستانی که گفتین

      استاد همیشه میگه اون کامنت هایی که میان شرایط خودشون رو توضیح میدن یا درمورد حرف میزنن خیلی بهتره تا کسانی که فقط جلسات رو نکته برداری میکنن و کامنت میکنن

      فوق العاده عالی بود

      ممنونم ازت️

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  8. -
    علیرضا غفاری گفته:
    مدت عضویت: 1976 روز

    به نام خدا

    با سلام خدمت استاد عزیز و دوستان گرامی

    همه چیز کنترل ذهنه وتنها راه کنترل ذهن کنترل ورودی هاست همان طور ک استاد گفتند بدون کنترل ورودی ها( دیدن، شنیدن،… ) امکان کنترل ذهن نیست.

    فکر، نجوای ذهن و فرکانس یکی هستند حالا اگر فرض کنیم ک ورودی ذهنمان را کنترل نکنیم به صحنه ای ک دوست نداریم به فیلمی ک احساسمون رو بد میکنه به درد دل دوستی ک حالمون و بد میکنه توجه کنیم لاجرم در ساعات و روزهای بد به اون موضوع فکر می‌کنیم نجواها میاد فرکانس میره و…..

    خدای من ک چقد قانون جهان هستی آسونه به هر آنچه توجه کنی از جنس همون به زندگیت میاد. خداوند یک سیستمه احساس نداره بگه وای مخلوقم داره به چیزایی توجه میکنه که مناسبش نیست برم جلوش و بگیرم نزارم اتفاق بدی واسش بیافته نه! من خالق زندگی خودم هستم خدا هم کمکم میکنه توی این مسیر حالا نتیجه هر چی باشه.

    خداوند را شاکرم ک قطب نمای بزرگی به اسم احساس به من داده تا بدانم مسیر درست چیه!

    نشانه میخوای ک بدونی مسیرت درسته؟

    قلبت و حس نمیکنی صدای هدایت رو نمیشنوی نمیبینی؟

    نتایج زندگیت را ببین واضح به تو میگن ک توی چ مسیری هستی!

    سپاسگذار خداوندم بابت هدایتم به این مسیر به این سایت خوب و به این همه آگاهی ناب

    ” همه چیز کنترل ذهنه”

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  9. -
    رها گفته:
    مدت عضویت: 945 روز

    درود بر اساتید عزیزم

    بر خانواده دوست داشتنی

    صبحانه های من اینروزها، خوردن فایلهای الهام بخش و پرازاگاهی استاد است.

    چقدر طعم و مزه آگاهی عالیست

    چقدر رشددهنده است

    چقدر درون مرا پاک میکند

    خوراکی از جنس نور وارد تک تک سلولهایم میشود.

    ورودی پاک دقیقا همین است

    اینکه هرروز اینگونه شروع کنی.

    واقعااا برای پاک بودن ذهن و پاک موندنش باید هر لحظه خوراکی از جنس اگاهی های ناب این سایت خورد.

    .

    و این فایل بینظیر و پراز آگاهی

    توانایی کنترل ذهن همه چیز است

    احساس خوب=اتفاق خوب

    کنترل ذهن یعنی توانایی نگه داشتن ذهن برروی نکات مثبت و برروی زیبایی ها

    یعنی در لحظات سخت، برروی قدرت خدا توکل کنی

    ایمان به غیب داشته باشی که خداوند راههای بسیار دارد

    کنترل ذهن یعنی بنده و برده شرایط نشدن، و ایمان به خالق بودن

    حفظ کردن ایمان در شرایط نادلخواه

    ایمان به اینکه خداراه باز میکند

    .

    سپاسگزار بودن

    امیدواربودن

    باانگیزه بودن

    .

    کنترل ذهن کلید دستیابی به رویاهاااا

    .

    خوشحالم و شاکرم که در هفدهمین روزشمارتحول زندگیم قرار دارم

    و هرروز بیشتر از روز قبل اگاهی و نور الهی سراسر وجودم را پرمیکند.

    دوست دارن به مانند استاد عمل و اراده، استاد عباسمنش، همه این اگاهی ها را به عمل تبدیل کنم

    .

    قدردانم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  10. -
    فاطمه حسینی گفته:
    مدت عضویت: 1251 روز

    سلام به همه دوستان هم فرکانسی . کمتر از 40 روز دیگه من در این سایت یکساله میشم

    یکسال که با استاد عباس منش آشنا شدم با حرفهاش زندگی‌کردم .با تقویت باورهایی که قبلا داشتم ولی هنوز تثبیت نشده بودن به چنان موفقیت هایی رسیدم که اگه به من بگن بزرگترین اتفاق زندگیم بعد از طلاق گرفتنم چی بود میگم آشنایی با استاد عباس منش چون کلا مسیر زندگی من رو روشن کرد .من مثل یک کسی که در دل تاریکی شب داره میره توی جاده پیاده ست.و هیچ چراغی دستش نیست و نمیدونه مسیر درسته یا نه و آموزه های استاد مثل اون چراغی بود که راه منو روشن کرد .

    من خیلی دستم به کامنت گذاشتن و نوشتن در این محیط نمیاد ولی بر خودم واجب دونستم که این موضوع رو براتون بگم که بقول استاد یک نمود واقعی باشم براتون که شاید برای فردی که روزیش باشه این فایل رو گوش کنه و کامنت هارو بخونه مسمر ثمر واقع شه و ایمانش قوی تر بشه

    .من کلا آدم خوش بینی هستم ولی چند روزی تصمیم گرفتم متعهدانه هراتفاقی برام بیفته فقط و فقط تاکید می‌کنم فقط جنبه مثبتش رو نگاه کنم .سومین روز از این تصمیمم بود که بعد از مدتهای طولانی رفتم دیدن دوستم و اتفاقا متوجه شدم که این دوست قدیمی و نازنینم هم از شاگردان استاده و اینقدر ازین موضوع خوشحال شدم که دو ساعتی که پیشش بودم فقط و فقط از نتایجی صحبت کردیم که این مدت با تمرین‌هایی که انجام می‌دادیم گرفته بودیم .بعد من سوار ماشین شدم و متوجه شدم گوشیمو جا گذاشتم زنگ آیفون رو زدن که گوشیمو بذار توی آسانسور که بردارم.دوستم گفت نه خودم برات میارم .وقتی از آسانسور اومد پایین با چهره ای هراسان گفت ‍فاطمه گوشیت از شیار باریک کابین آسانسور افتاد پایین .ینی گوشی من از طبقه پنجم افتاده بود توی چاله آسانسور. و من خیلی خونسرد گفتم خب افتاده زنگ میزنیم میان بیرونش میاریم گفت چقد خوش خیالی ،گوشیت پودر شده تا الان .گفتم من مطمئنم هیچ کارش نشده .و توی دلم گفتم خدایا من پولی که پس انداز کردم چند ماهه رو میخوام قدم سوم استاد رو بخرم گوشیم لطفا خرج برنداره و هیچ غمی به دلم راه ندادم گفتم قطعا توی این کار خیری هست .جناب مدیرساختمون اومد و رقت توی چاله آسانسور و گوشیم از قابش در اومده بود و قاب و گوشی رو با هم بهم تحویل داد . هر دوسالم.فقط یک کوچولو کنار قابش شکسته بود .هم دوستم و هم مدیر ساختمون اگه با چشم خودشون نمی‌دیدند باورشون نمیشد که گوشی سالمه . و اگه من فاطمه پارسال بودم تا گوشی از چاله آسانسور دربیاد و برسه به دستم اینقد استرس داشتم و جوش میزدم که نگم براتون .ولی اون روز در کمال آرامش و بدون هیچ نگرانی بودم .

    خدایا سپاسگزارم که هرلحظه منو هدایت میکنی .

    روز و روزگار خوش️.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای: