الگوبرداری از افراد موفق | قسمت 3

دیدگاه زیبا و تأثیرگذار اسما عزیز به عنوان متن انتخابی این قسمت:

سلام به استاد نازنینم و مریم جان عزیز و همه ی اعضای این خانواده صمیمی…

خدایا شکرت وقتی جمله ای اجرای توحید در عمل رو زیر فایل میخونم به خودم نگاه میکنم و جاهایی که توی زندگیم توحیدی عمل کردم…

فایل رو باز کردم و شروع کردم به گوش کردن وقتی استاد میگید در زندگی افراد موفق رو همیشه تحسین کردید و توجه کردید به نکات و کارهای مثبتشان

کسانی رو که ۹۹ درصد ادما کلا ذهنیت دیگه ای بهشون دارند ولی شما دنبال الگو گرفتن بودید که چه جور موفق شدند این خودش یه کتاب…

اصلا کسی که به جایگاهی میرسه غیر از اینه لیاقتش رو کسب کرده …

این دقیقا تربیت ذهن هست که میگید چه جور میتونیم به جای قضاوت کردن ببینیم یک انسان موفق چه مسیری طی کرده تا به این نقطه رسید..

ما انسانیم و حسادت در وجودمون هست ولی چه طور میشه از دیدگاهی نگاه کرد که حسادت تبدیل بشه به یک اهرم که باعث رشد من بشه…من شخصا که استاد تاکید کردید که در کامنتها مثال بیارید از عملکردهاتون میخوام یک مثال از خودم بگم

همیشه که یک نوازنده برتر از خودم میدیدم با اینکه خیلی کم سن و سال تر بود صادقانه بگم یه جوری حس حسادت میومد که احساسم رو بهم میریخت و حتی اون غرور اجازه نمی‌داد ازش بپرسم چیکار کردی که موفق شدی؟

بعد گوشی رو برداشتم بهش زنگ زدم ازش پرسیدم تمریناتت چه جوری و …یکی از پاشنهای آشیل غرور…

بعد نشستم برای خودم اون شخص رو و عملکردها و باورهای خوبش رو الگو قرار دادم دیدم یکی از نکات مثبتی که دارد اینه…

تمرکز در تمرین اگر یک ساعت تمرین می‌کند اون یک ساعت فقط تمرین با دقت و تمرکز

بعد دیدم یکی دیگه از نکات مثبتش خلاقیت به خرج دادن در کار…و خیلی نکات ریز دیگه

بعد دیدم من هیچکدام از این کارها رو انجام ندادم ولی وقتی میبینم طرف به جایگاه بالایی رسیده حسادت میکنم…

از اون روز به خودم قول دادم هر کس که بالاتر از منه در هر زمینه ای هنر و ثروت و سلامتی و خوشبختی ….

لایقش بوده مگر نه اون جایگاه نداشت تو هم خودت رو لایق بدون واون لیاقت رو با عملکرها در خودت به وجود بیار و الگو بگیر‌‌‌…

استاد اینکه مسئولیت جایگاه و هر شرایطی رو هستیم بر عهده بگیریم و ایمان داشته باشیم قدرت خلق زندگی من دست منه نه دیگران این یکی از بزرگترین درس‌های شما برای من بوده…

چقدر اشاره کردید به احساس گناه و پشیمانی و توهین به خود این احساس زندگی رو نابود میکنه که از نظر شما بالاترین احساس بد …خداروشکر سعی کردم در زندگی م هرگز پشیمان نباشم از عملکردم چون آگاهانه خودم انتخاب کردم مسیر زندگیم رو و اگر اشتباهی در مسیر بوده و یا ظاهرش سخت و ناجالب بوده استاد به خودم یادآور شدم حتما قسمتی از مسیر

من اعتماد کنم

چون شما در قدم ۷ جلسه ۵ یا فکر میکنم قدم ۹ اشتباه نکنم

از دوره ی ۱۲ قدم بارها به این موضوع اشاره کردید اگر داری روی خودت کار میکنی شکل مسیر تغییر کرد و شاید ظاهر ناجالبی داشت مطمئن باش که قسمتی از مسیر به هدایت خداوند به سیستم اعتماد کن و تسلیم باش …

اینجا دوباره میخوام مثال بزنم که چه اتفاقی در مسیر زندگی ام افتاد و من تسلیم شدم و به مسیر ادامه دادم…

یکسال پیش برای مهاجرتم قدم برداشتم و قرار بود که ژانویه ویزا ما صادر شود و همه چی آماده و اوکی بود برای رفتن به کشور انگلستان دقیقا ۳ هفته قبل از رفتن پروازها به این کشور کلا بسته شد…

و کار ما بلا تکلیف موند و خیلی کنترل ذهن سخت بود برام چون ۶ ۷ ماه قبلش کلی تلاش کرده بودم روی زبانم انرژی گذاشته بودم…و کلی وسایل خونه فروخته بودم…حتی ماشین هم فروختیم…خلاصه آماده آماده

حالا که به تاخیر خورده بود و هیچی مشخص نبود..تازه این وسط مخالفت خانواده خودم هم بود از قبل که کجا میخوای بری دیوانه شده خوشی زده زیر دلت…نا شکری اینجا همه چی داری و این صحبتها…ولی من دنبال یه اولویت های دیگه بودم…

واقعا کنترل ذهن سخت شده بود که جواب اینا کی بده دیوانه شده بودم…

اینجا یاد حرفهای استاد می‌افتادم در شرایط اکازیون که همه چی گل و بلبل که کنترل ذهن کاری نداره الان باید ثابت کنی …

نشستم روی کاغذ برای ذهنم دلیل هایی آوردم که شاید اگر الان میرفتی چون فرزندم هم همراه بود فصل بسیار سردی و شرایط سختی میشد براتون

شاید الان اگر می‌رفتید با توجه به شرایط قرنطینه شما باید در خانه میموندید و براتون واقعا سخت بود شاید الان ….و کلی به ذهنم منطق دادم که به plan خداوند اعتماد کن و صبر کن و خداوند پاسخ می‌دهد

به ما گفتن تا سپتامبر باید صبر کنید …

خلاصه قرار شد ۸ ماه تا سپتامبر لذت ببریم و صبر کنیم و این مدت کمی نبود.‌‌.‌..

من و همسرم نشستیم به دوره ی فایلها و هر جمعه با اسنپ با فرزندمون میرفتیم کوه حتی ماهیتابه و گوجه

و تخم و مرغ با پیک نیک می‌بردیم دل جنگل خدای من چقدر لذت می‌بردیم…سیب زمینی هم می‌انداختیم تو آتیش و سعی می‌کردیم اصلا به این فکر نکنم ۸ ماه مونده تا ج بیاد….

و قول داده بودیم زندگی کنیم سمت خودمون رو انجام بدیم اون سمت بیرون با خداست خودش وظیفه شو بلده حرفه ای….

من سمت خودم رو انجام بدم از مسیر لذت ببریم از چند صباحی که خداوند بهم هدیه داده لذت ببرم…

حتی بارها کسی نبود بریم خودمون تنهایی به قول شما پایه ای نداشتیم

خودمون پایه خودمون بودیم…

و این چند ماه با عشق سر کارمون پول ساختیم مثل قبل به روند ادامه دادیم…

خلاصه گذشت و گذشت تا اینکه ویزا ماه یک ماه زودتر صادر شد که وقتی خبر دادند گریه م گرفت دیوانه شدم…

که خدایا تو خیلی کارت درسته الان که من میخوام برم فصلی هست که بهشت اونجا واقعا آب و هواش قابل مقایسه با ژانویه نیست….

و حتی شرایط مال ام، اون موقع دیگه تمام پولها رو هزینه گردم ولی الان که چند ماه گذشته با دل گرم و پشتوانه مالی دارم و خیلی شرایط اوکی تر هست که میرم…الان ۴۵ روز که آمدم انگلیس…و هوایی که می‌گفتند سرد و بارونی و سخته هنوز بر نخوردم تازه کم کم داره سرد میشه…یه هوا ابری با حال که خودم همیشه دوست داشتم…هیچ قرنطینه ای نیست تمام معازه ها باز هستن و فرزندم داره مدرسه میره..از همان روز اول..ماسک زدنی نیست…خلاصه خیلی شرایط بهتر از ۷ ماه قبلش

من در این مسیر بزرگ شدم در صبر کردن در کنترل ذهن هنگام نجوا در لحظه زندگی کردن در امید داشتن در شرایط سخت در قضاوت نکردن دیگران هر زمان که با همسرم خیلی اتفاقی پیش میاد در مورد دیگری بخواهیم صحبت کنیم به همدیگه یادآوری می‌کنیم نه صحبت نکنیم… به ما چه! زندگی دیگران به من و تو ربطی نداره بیاد در مورد رویاهامون حرف بزنیم چی دوست داریم پیش بیاد چه چیزهایی رو دوست داریم تجربه کنیم….استاد جانم اینا درسهایی است که من از شما آموختم و در زندگیم عمل کردم…عاشقتونم شما قانونی رو به ماد دادید که یاد گرفتم در هر لحظه برای هر جایگاهی هستم شکرگزار باشم و بپذیرم خودم خواستم و خلق کنم ۱ ساعت آینده مو…توجه کنم به نیمه ی پر لیوان اینو یاد گرفتم و دارم کار میکنم و هنوز قطره ای از آگاهی های این جهان رو درک نکردم اینقدر که جا دارم.‌‌‌..من باید به رهایی برسم …

استاد جان همه ی فایلهایی که همسرم خریده بود یه مموری با حجم بالا تهیه کردم ریختم روی اون داخل گوشیم داشته باشم و روزی نیست که کمه کم ۳ ساعت روی خودم کار نکنم…البته زمانی این ۳ ساعت ارزش داره من به یک جمله از حرفهای شما عمل کنم که شما میگید بچه ها من خیلی سختگیرم در عمل..ای جانم واقعا دوستون دارم

معجزه ها داشتیم در این مسیر…که ما فقط ریسک کردیم به ما گفته شده بود این مبلغ که می‌دهید هزینه ی بسیار زیادی شاید ریجیک بشید این صحبت‌ها و خدا میدونه تمام اون هزینه از زحمت کشی سالها تلاش خودمون بود بدون یک هزاری بخواد قرض باشه حتی تمکن تماما مال خودمون بود ….

و گفتیم خدایا خودت میدونی و خودت ما نمی‌دانیم..‌ما وظیفه مون به غیب به چیزی که نمیدونیم ایمان داشته باشیم و قدم برداریم و تو پاسخ می‌دهی…و پاسخ داد و ما رو دیوانه کرد… خدایا شکرت هزاران بار شکرت…

این مصاحبه رو ۱۰۰ بار باید گوش کنم تا یاد بگیرم زندگی برنده شدن و یا رسیدن به نقطه خاص نیست

زندگی اینه که تو با وجود چالش ها باز هم لذت ببری و بگی تجربه ی زیبایی بود…

و اینا تکامل میخواد استاد شما سالها و سالها فقط روی خودتون کار کردید …

و نتیجه متفاوت استاد عباسمنش و آدم های موفق دیگه کشتی گیرها و بوکسر ها آنتونی جاشوا ها و نوازنده ها و ایلان ماسک‌ها و….

دقیقا نتیجه متفاوت فکر کردنه…در شرایط به ظاهر سخت…

منتظر نظرات زیبا و تأثیرگزارتان هستیم.


برای دیدن سایر قسمت های این مجموعه کلیک کنید

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • دانلود با کیفیت HD
    1001MB
    67 دقیقه
  • فایل صوتی الگوبرداری از افراد موفق | قسمت 3
    58MB
    64 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

370 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «زهرا خداباور» در این صفحه: 6
  1. -
    زهرا خداباور گفته:
    مدت عضویت: 1782 روز

    سلام استاد جونم من یدونه کامنت روی این فایل گذاشتم که الان دوباره خوندمش ی سری چیزای دیگه هم درک کردم باورم نمیشه که از خوندن کامنت خودم درکم بالا تر رفت! اینو درمورد خودم فهمیدم که من اینههمهه گفتید بچه جان تمرکزت رو بزار روی خودت به دیگران چکار داری، و دست بردار از قضاوت کردن هرکسی هرجایی هست جای درستشه، اما من که نمیفهمیدم چی میگید 😂میگفتید قانون تمرکز اینه که برو خودتو بشناس تو اون کار بهترین شو و خلاصه من همش از 15سالگی که با شما آشنا شدم میگفتم نچ من تمرکز ندارم چون محیطم شلوغه امکانات ندارم، ولی امان از بهونه، من بیشتر از اینکه محیطم شلوغ باشه ذهنم شلوغ بود! من همش میگفتم چی میگی استاد فلانی مامانش اینجوری بوده از من جلو زده یا فلانی شرایطش بد بوده که معتاد شده نچ اینی که میگی رو نمیبینم تو زندگیم، اینهمه مقاومت داشتم و میشستم تجزیه تحلیل میکردم همه رو که اره این شانسش گفت اونروز براش باباش اینکارو کرد، یا نه حتی خودش تلاش کرده اوکی اون اعتماد به نفس داره من نمیتونم،ی بار به خودم نگفتم اخه دختر تو بجای اینکه کارشناس ملت باشی و همش بگی بهبه فلانی چقدرر مثبت اندیشه آیندش خفنه یا نه فلانی معتاد میشه میوفته تو جوب ذهنتو خالی کن از عمو و عمه و دایی و همکلاسی و بهمانی ببین ک چجوررررم تمرکز داری! ببین که چقدرررر باهوشی تویک روز کارایی میکنی که تو عمرت از خودت ندیدی چی از شاگرد اولتون کم داری؟ خب اوکی تو به هنر خطاطب علاقه داری مگه چه امکاناتی میخواد اینکه کم هزینه ترین کار دنیاست، کلاس نمیبرنت اینهمههه ویدیو اموزشی تو اینترنت ریخته تو کارو شروع کن بچه تو برو دنبال علاقت مهم نیست الان چقدر توش ناواردی، مقایسه نکن مقایسه نکن،خلاصه این جنگ و جدال تو ذهن من ی گاری بود تصمیم اشتباه بگیرم واسه انتخاب رشته بر اساس باور های اشتباه جامعه و زجر دادن خودم توی درسایی که ازشون حالم بهم میخورد! ولی از وقتی کرونا اومد من این رو نشونه ی خدا واسه ی خودم دیدم و این تمرکز کزدن روی تحلیل دیگرانو بیخیال شدم از جو مدرسه که دور شدم انگار همه ی حال بدیام بیرون ریخته شد و آروم آروم زندگی روی خوش بهم نشون داد که عجب ببین درسته همه غر میزنن ولی اتفاقا همین درهای خودشناسیو به روی من باز کرد🤭😍 من شروع کردم به همین فایلارو جدی تر گوش دادن و نوشتن و توجه کردن به خواسته هام و خواسته های کوچیکم رو جذب کردم مثلا کتابی که دوستش داشتم کلاسی که همیشه ارزوشو داشتم ولی مخالفت شدید خانوادم بود، اون موقع خیلی راحت اتفاق افتاد هدایتی و من همینجور هرروزم لبریز بود از حس شکر گزاری

    تضاد های شدید و اتفاقات بد که حذف شده بود هیچ پشت سر هم صبح بیدار میشدم میگفتم خب الان میخوام خدا چه کاریو واسم انجام بده؟ مینوشتم شب تیک میخورد که بعله این مشکلمم حل شد محیطمم ساکت و اروم تر شد رفتار اطرافیانمم بهتر شده باهام همه چیز داره به نفع من پیش میرا همه دارن به من کمک میکنن، اینا خیلی چیزای جدیدی بود ک تو زندگیم دقیقا برعکسشو تجربه کرده بودم،و تا حدودی علایقمو بهتر شناختم ولی خب ی سری باورا و ترمزای وحشتناک داشتم که بازم جلومو گرفته بود واسه ادامه دادن، همینجوری پیش رفت که من شرایطم تو سن 18 سالگی تو خونه و ارتباطاتم به قدری عالی شد که خواهرامم حتی تو سن خیلی بالاتر یا پایین تر میگفتن تو چجوری میشه که این اتفاقات واست میوفته چجوری این مشکلو حل کردی؟ چجوری این به ذهنت رسید؟ و من میگفتم واقعیتش من اینو حل نکردم خدا هداستم کرد حسم گفت اره بیا اینو اینجا بزار یا الان اینجوری اینو درستش کن این مشکل بزرگی نیست، زندگیم شده بود هدایت ولی وقتی شرایط خوب میشه از جایی که همش محیطتت پر از درگیریو احساس بده از سختیایی که پر از افسردگی و عصبانیته به استقلال بهتر روابط بهتر محیط اروم تر و وسایل با کیفیت تر دوستای خوب و… میرسی باید در این نقطه تغییر کنی و بری مرحله ی بالا تر و هدفگزاری کنی گوله شرایط خوبو نخوری که متاسفانه من باورای محدود کنندم نزاشت با قدرت ادامه بدم و دوباره تو روزمرگی افتادم و تضاد ها و توگوشی های اول چندان منو بیدار نکرد تا اینکه چند وقت بعدش با فایل های کلاب هاوس تصمیم گرفتم قورباقه بزرگمو قورت بدم! سخت ترین تصمیم زندگیمو گرفتم فکر میکردم مثل جون کندنه درحالی که تصمیم نگرفتنش زجرکشیه تدریجی بود و بعد از عمل کردن زندگیم بی نهایت تغییر کرد چقدررر قوی تر شدم، خدای من چقدر الکی طولش دادم واسه ی این کاری که خیلی واضح بود باید انجامش بدم

    اصلا باورتون نمیشه منی که خیلییی وابسته بودم و بزرگ ترین نقطه ضعفم اون رابطه ی اشتباه بود، وقتی رابطه رو تموم کردم با اینکه 4سال اسممون رو هم بود کسی کوچیک ترین چیزی بهم میگفت اشک خون میریختم، وقتی پا روی ترسم گذاشتم چنان احساس قدرتی بهم دست داد چنا اعتماد به نفسی پیدا کردم که خودمم باورم نمیشه منی ک میگفتم دیگه بدون اون نمیتونم و خودمو میکشم وقتی قطع ارتباط کردم الان به خودم میخندم و هرکسیم میخواست منو ازار بده یا تحقیرم کنه درمورد این موضوع نه تنها روم تاثیری نداشت بلکه تو وجودم به خودم افتخار میکردم، خودمم باورم نمیشد چقدر قصاوت دیگران برام بی اهمیت شده، چقدر نمیخوام چیزیو به کسی ثابت کنم چقدر قلبم اروم گرفته و به یک زندگیه بهتر تو آینده امیدوارم،

    وقتی دیگرانو از قلبم بیرون کردم این شرک کمرنگ شد خدا جاش باز شد تو قلبم و الهاماتو بیشتر شنیدم صدای قلبم بلند تر شد، این اتفاق رو تو این چند سال چند بار تصمیم گرفته بودم و انجامشم داده بودم ولی بعد از ی مدت که حالم خوب میشد باز مثل یک معتاد به رابطه برمیگشتم ولی این دفعه ی جوری تمومش کردم که همه ی پل های پشت سرم خراب شه نه شماره ای نه واسطه ای هیچ چیز و هیچکس دیگه مسبب و محرک تکرار اشتباهم نشه و از همون لحظه ی جورایی مسیر و در ها بروم باز شد خدارو بهتر باور کردم وای تسلیییییم

    خدای من چقدرررر گردن کشی کردمممم

    چقدرر بهم گفتی فلان جا فلان کارو کن گوش ندادم بهت و ضرر کردم و حالا با عمل کردن به یدونه حرفت و تسلیم شدن با ایمان اصلا تاااازه فهمیدم من کی هستم! چرا اینهمه گریه کنم ک اخ فلان فرصت از دستم رفت؟ مگه فرصت ها بی انتها نیستن مگه همون خدایی که اون ادمو اورد و از این طریق به من عشق داد نمیتونه در اینده بازم از این بهترشو بیاره؟ دیگه انرژیمو از روی چسبیدن به فرصتای از دست رفته ی گذشته یا ترسیدن از آینده برداشتم و انرژیی که قبلا اشک میشد و روز به روز داغون ترم میکرد از لحاظ ظاهری و باطنی تبدیل شد به قدرتی که میرفتم ورزشای سنگین میکردم حالم و قدرت بدنیم بهتر شد و تو بدترین شرایط روحی ذهنمو کنترل کردم به این شکل که انگار اصلا اتفاقی نیوفتاده! همه ی وجود و تمرکزم اومد روی خودم دیگرانی درکار نبودن و باورامو تو هنری که عاشقشم بهتر کردم و دوباره شروع کردم به تمرین کردن تا بدون عمله هرروز بهتر از دیروز شم همه ی این تکامل زمان برد چون من تو مدار خیلی پایینی بودم ولی مهم اینه بالاخره رسالتمو پیدا کردم و دست کم دیگه شکی بهش ندارم و حتی اگه ی روز بخوام از مسیرم خارج شم با اولین نشونه برمیگردم دیگه یکسال طولش نمیدم که هی تو روزمرگی بیوفتم دوروز پیش تازه 19سالم شد و من میخوام هرروز مقاومتای ذهنمو کمترشکنم و خودشناسیمو ادامه بدم فقط خداروشکر میکنم که بالاخره راهمو پیدا کردم و همه چیز در من خلاصه شد خداوند زمین و ایمونو تسخیر من کرده و همه چیزو جوری میچینه هماهنگ میکنه تا من به خوایته هام برسم😍☺️☺️❤️

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  2. -
    زهرا خداباور گفته:
    مدت عضویت: 1782 روز

    سلام استاد قوی و جذاب من😍

    وای استاد شما میگی باید با خودمون صادق باشیم و من چقدررررر حتی جلوی خودمم قبلا ماسک میزدم! چقدر برام وحشت اور بود ک درونم حتی به خودم بگم عع تو حسودی چه برسه به اینکه دیگران مستق2یا غیر مستقیم اینو بهم بگن! شما هزار بار گفتی عزیزم تحسین کن بجای حسادت از ته قلبت از خوشبختی و شادیه دیگران لذت ببر اما من درونم حسرت میخوردم و به ظاهر میگفتم نه خب من دارم تحسین میکنم پس چرا برای من اتفاق نیوفتاد؟ چرا اونا رفتن سفر و برای من ک تمرکزم روی زیبایی ها بود اتفاق نیفتاد!

    غافل از اینکه من در جواب بهونه میاوردم ک خب معلومه بخاطر شرایطت وضعیت مالی خانواده جنسیت و…

    حالا ی روزی مچه ذهنمو گرفتم

    درد داشت برام خیلی ایراد بزرگس بود که این پاشنه ی آشیلو حتی همیشه انکار میکردم! و هی زور میزدم با تقلا میگفتم خدایا میخوام خدایا پس کی خدایا من ک تجسمش کردم!

    جالب اینجاست ک نمیفهمیدم دلیل اینکه از لحاظ فرکانسی هنوز با اینکه تمرکزم روی خواسته هاو زیبایی هاست چرا احساسم هنوز به اون خوبیی که میخوام نرسیده

    دلیلش اینه کا آقاجان تو با خودت صادق نیستی! تو گردن نمیگیری ک وقتی یکی میره سفر وقتی یکی شوهرش بهش عشق میورزه تو اذیت میشی و فکر میکنی لیاقتشو نداشته و فقط صرف شرایطش دلیل اینهمه خوشبختیش بوده!

    درحالی که قوانین رو میدونی درحالی که دیدی اون ادم چقدرررر نصبت به محیطش متفاوت فکر کرده چقدر تلاش کرده بازمممم تو بهونه هات نمیزارن ک الگو بگیری و احساس حسرت توی وجودت بیشتره

    چقدررررر سخت و دردناکه ایرادتو بخوای حتی به خودت بگی چه برسه به اینکه کامنتش کنی اما این شجاعت دقیقا نقطه ی عطف و تغییر توعه

    اینجاست که تو میتونی بیای به خودت بگی درسته که من این ویژگی رو دارم اما میتونم تغییرش بدم من قوانین رو میدونم پس روی خودم کار میکنم و بهبودش میدم

    استاد از همون لحظه ای که ایرادمو قبول کردم تونستم حالمو بهتر کنم و آگاهانه تلاش کنم بر خلاف عادت های فکریم عمل کنم

    آقاجان من دوستی نداشتم وقتی کسی رو میدیم ک چقدررر رفاقت صمیمی دارن یا میگفتم خوش به حالشون یا میگفتم حالا خب که چی مثلا رفیقم شد موفقیت؟!😐

    ولی از وقتی آگاهانه اومدم گفتم دختر رفیق خیلی خوبه میتونه بودنش به عزت نفست کمک کنه که به خودت بگی من تواناییه ارتباط برقرار کردنو دارم، من میتونم دوستای خوبی داشته باشم پس دمشون گرم ک اینا این توانایی رو دارن خداروشکر منم مثل اونا میتونم این فکر مثبت کاری کرد که آروم آروم دوستای خوب وارد زندگیم شدن که دیگه از کسی ضربه نخورم که فکر کنم رفیق بده و باید همیشه تنها باشم تا کسی مشکلی برام بوجود نیاره! بعد از اینکه رابطم رفیقای داغونم تموم شد به هر نحوی حالا یا سر اتفاقات بد یا آگاهانه آدم های نامناسب رو از زندگیم حذف کردم، و یک مدت تنها بودم تونستم به این فرکانس تحسین کردن روابط خوب بجای حسادت و توجیه برسم🥰 و خداروشکر از اون زمان تا الان بهترییییین دختر ها سالم ترین آدم ها وارد زندگیم شدن ک یک روزی باور نمیکردم حتی جواب سلاممو بدن! خدایا شکرت چقدررر خدا سریع الجوابه و همیشه نعمت میده این ذهن و باور منه ک مانع دریافتش میشه و خودمو اینجوری از خوشبختی دور میکنم!

    با همین قانون که تونستم روابط فوق العاده رو ایجاد کنم پس باید به همین شکل زاویه دید و باورام و احساسمو بهتر کنم تا به خواسته ها و موفقیت های دیگه ای هم برسم

    خدایا شکررررررت چقدر جنس ادم های زندگیم تغییر کرده چقدررررر خوبه ک ی سری ادما خود به خود با اینکه فامیل خیلی نزدیک منن از زندگیم حذف شدن و ادم های موفق و شاد و عالی اومدن بهم کلییی عشق میدن🤗🤭

    و اینکه من باور هامو تغییر دادم آگاهانه ک این اتفاقات افتاد تمرکزمو گزاشتم روی ویژگی های مثبت ادما روی روابط زیبا و باور کردم که ن بابا اگر من ادم قوی و سالمی باشم اگر من دنبال پیشرفت و موفقیت باشم آدمایی رو جذب میکنم که همین ویژگی هارو دارن و دلیلی نداره که ازشون ضربه بخورم چون اونا با خودشون در صلحن کسی نمیتونه به من آسیبی بزنه چون من در فرکانسش نیستم و از وقتی اینارو سعی کردم با پوست و گوشتم باور کنم خداشاهده الان فقط اندازه ی یک قطره از این آگاهایی های ناب استفاده کردم و بهترین ادما وقت و زمان و انرژیشون رو برام گذاشتن از بودن باهم لذت میبریم و هزارن خوبی بهم شدبرخلاف گذشتم که هرکسی از راه میرسید میتونست منو بشکونه و بهم بدی کنه خدایا چقدر با تو بودن عزت داره چقدرررر احساس ارزشمندی میکنم چقدر لبریز از عشقم وقتی تورو دارم و چقدرررر تهی و پوچم وقتی ازت جدا میشم

    خدایا عشق تو همه چیزززز میارهه

    تویی که به فلانی خوشبختی دادی خدای منم هستی واقعا چرا حسادت کنم و حسرت بخورم وقتی تو به همه ی بنده هات یک نوع عشق رو داری فقط کافیه منم به اندازه ای ک اون رو خودش کار کرده کار کنم، بیشتر خودمو دوست داشته باشم رابطمو با تو قوی تر و پر رنگ تر کنم صدای قلبمو بلند تر کنم همون احساس لیاقتی ک اون ایجاد کرده رو بسازم همون تلاشی که کرده و استعداد و توانایی هاشو شناخته و حرکت کرده با اینکار خودشو ارزشمند تر کرده رو منم باید همین مسیر رو برم چرا که نه! اگر منم از تنهاییم لذت ببرم و هرروز توی مسیر مورد علاقم بهتر بشم خداوند از بی نهایت طریق منو هدایت میکنه به جاهای بهتر و راه هارو بهم نشون میده

    چرا منتظرم که فلانی کمکم کنه وقتی خودم خالق زندگیه خودمم

    خدایا شکررررررت استاد جونم عاشقتم مرسی که هستی 🤗

    من هرروز دارم هدایت میشم گاهی یک حرفی رو از زبون یکی میشنوم

    ی دوستی که شاید یک ساله خبرشو ندارم پیام میده و ی چیزی میگه ک من میفهمم اره همینه خدا از طریف این ادمه باهام حرف زد و جداب سوالمو داد ی صحنه ای رو میبینم ی فایلی مثل این فایل که خیلییی با موقعیت الانم هماهنگ بوده اتفاقا نیاز داشتم همینو بشنوم یا هدایتی جذب ی فایل خاص تو سایت میشم ک میگم عجبببب من دقیقا همین باورو میخواستم بسازم

    خدایا مرسی بخاطر همه چیز بخاطر استاد خوبم براتون عمر طولانی رو ارزومندم 👑☺️

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 23 رای:
  3. -
    زهرا خداباور گفته:
    مدت عضویت: 1782 روز

    سلام نفیسه ی مهربونم خیلی ممنونم از حس خوبی که تو قلبم کاشتی صبح از خواب بیدار شدم و دیدم ای جونم خدا تز طریق شما بهم محبت کرده چقدر عشقی که با یک لبخند یا یک حرف هرچند کوتاه ولی دلنشینه رو دوست دارم🌹🌹😘☺️، شاید باورتون نشه دیروز میخواستم درمورد هدایت کامنت بزارم ولی نمیدونستم روی چه فایلی و به خدا گفتم خودت هداستم کن! ☺️این هدایت شما بودید و تصمیم گفتم در پاسخ به شما این حرفایی که روحمو به پرواز میکشونه رو بگم،،،🌜🙈🥰🤗

    اصلا اشکم سرازیر میشه از هدایت خدا از این اتفاقات هماهنگ در زمان مناسب در مکان مناسب خدادیوونه میکنه ادمو وقتی این نشونه ها و اتفاقات افتاد من شب خوابم نمیبرد و فقط میگفتم خدایا توووو چقدررررر بزررررگی چقدرررر قدرتمندی چرا اینهمه بی معرفتم نسبت بهت و برای خواسته های بزرگم بهت شک میکنم، داستان از این قراره که خدا با فریاد زدن هدایت رو بهم یاد آوری کرد😁چند ماه پیش رفتیم کوه صفه اصفهان تفریح و به قله که رسیدیم یک عکس گرفتم گذاشتم اینستا

    وقتی تو مسیر برگشت داشتیم میومدیم با دختر عمم شروع کردیم به گپ زدن درمورد علایقمون و حس کردم چند نفری که پشت سرمونن یک نفرشون خیلی با تمرکز داره گوش میده به حرفامون! ولی من اهمیتی ندادم و خیلی راحت حس خوبی که درمورد صحبتامون داشتم رو ادامه دادم، گفتم من عاشق خوشنویسی ام وقتی میشینم مینویسم یهو میبینم شب شده و من گذر زمانو حس نکردم! و گفتم که فاطمه میبینی وقتی به زیبایی ها توجه میکنیم هدایت میشیم به زیبایی بیشتر، این دوتا حرفمو یادمو چون خداوند به زبونم جاری کرد، و تا پایین کلی حرف دیگه هم زدیم،وقتی رسیدیم دیدم حدسم درست یوده اونی ک پشت سرمون بود دقیق داشته گوش میکرده و ی نگاه خاص با شوق و ی لبخند پر از حس خوب بهم زد و من تعجب کردم تو نگاهش حس کردم میخواد ی چیزی بهم بگه اما دیگه جدا شدیم و بیخیال شدم، بااااورتون نمیشههههههه

    چند وقت بعدش همون دختر عمم برام ی پیج اینستا فرستاد که یک دختر کورد بود و از مباحث استاد عباسمنش استفاده کرده بود و خیلییی موفق شده بود و بهم گفت ی حسی بهم میگه تو شخصیتت مثل اینه حتما فالوش کن، حالا من هیچ وقت غریبه و کس خاصیو فالو نمیکنم ولی قلبم گفت باشه انجامش میدم، گذشت و گذشت چند روز پیش یکی اومد دایرکتم و عکسشو فرستاد من سکته زدم😲همون ادمی که اونروز تو کوه اونجوری حس کرده بودم پشت سرم داره به حرفام گوش میده پیامم داد، این غیر ممکن بود واسم چون من ی شهر دیگه ای زندگی میکنم و فقط همون یکبار کوه صفه رفتم، وایییی خدایااااا اولین کلمه ای که گفت، هدایت بود😃دقیقا در زمانی اینو گفت که من ی چیزی تو وجودم گم کرده بودم یادم رفته بود خدایا چرا نتیجه نمیگیرم من یکبار شرایطم تغییر کرد و محیطم عوض شد الان چیزای بزرگ تر میخوام،😍 فراموش کرده بودم چطور اون زمان به هدایت اعتماد کرده بودم، این ادم اومد و گفت من اونروز همش شما رو تحسین میکردم و بعد از َطریق همون پیجی که هدایتی فالو کردم اونم هدایتی دیده بود اصلا مغزم سوت کشید و این اتفاق افتاد تا خدا بهم بگه دختر جون من همون خدایی ام که اونروز هدایتت کردم این تو هستی که ایمانت کمرنگه واسه چیزای بزرگ تر اگر به خدا اعتماد کنیم همین مدلی میتونه ادم های مناسب رو وارد زندگیمون کنه 🤩مشتری های خوب رفیق درجهان هرچیز چیزی جذب کرد گرم گرمی را کشید و سرد سرد، 🌈همه اتفاقاتی که وارد زندگیمون میشه از جنس افکار و احساس خودمونه✨، ذوق من برای آشنایی با اون فرد نبود چون ایشون اومد و خدا از طریقشون ی حرفیو به من زد ازشون سپاسگزارم اما اصل ماجرا این اتفاقات عجیب هدایته خدایاشکرت 🍓❤️☺️☺️☺️☺️☺️

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  4. -
    زهرا خداباور گفته:
    مدت عضویت: 1782 روز

    سلام دوست عزیز تحسین برانگیزه داشتن چنین روحیه و عشقی به ورزش خیلی آدم قویی هستید و امیدوارم منم بتونم مثل شما این حس خدرتو تو وجودم بیشترش کنم بله ورزش یک کنترل ذهن فوق العادست وقتی پرس سینه میزنی نمیتونی به گذشته قکر کنی چون اگه با دقت روی حرکتت تمرکز نکنی ممکنه هالتر بیوفته روت و داغون بشی ذهنت بجای نگرانیای آینده درگیر اینه الان چطور حرکتو درست بزنم که عضلاتم قوی ترشه، منم عاشق ورزشم ولی خب این علاقه ی شدید نیست ک بگم حاضرم بخاطرش بمیرم، اون هدفی که احساس میکنم رسالتمه رو توی هنر خطاطی میبینم و واقعا شبانه روز وقتی انجامش میدم خستگی و گشنگی و تشنگی معنایی نداره، با اینکه کامنت اولتون بود واقعا لذت بردم از این توانایی هاتون و کامنت. باکیفیتی بودبراتون آرزوی موفقیت های بزرگ تر و حتی جهانی دارم، 🥰😍

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  5. -
    زهرا خداباور گفته:
    مدت عضویت: 1782 روز

    سلام واقعا باورم نمیشه این هدایت چطور داره با من حرف میزنه

    اخه مگه چند نفر تو این کامنت ها میتونستن چنین باور های خوبی درمورد هنر به من بدن که خداوند منو هدایت کرد سمت کامنت شما من فقط زیر این فایل دوتا دونه کامنت خوندم واقعا که هردوتاشم درهای بزرگی رو به روم باز کرد، استاد همیشه میگه بیاید کامنت بنویسید یخونید جواب بدید من ذهنم همیشه نقاومت داشت میگفتم حالا مگه چقدر فایده داره، اما این هدایتی که اصلا فکرشم نمیکردم کسی که درمورد ورزش داره صحبت میکنه بخواد سررشته و الگویی تو حوزه ی هنر داشته باشه و چنین باورهای فوق العاده ای رو در زمانی به من بده که ترمز های فوق العاده وحشتناکی داشتم، من قدم به قدم وارد این مسیر شدم

    دور و برم هیچ کس تو این حوزه ذره ای حتی علاقه نداشته که من الگو بگیرم و مثل شما مثلا بخوام راه کسیو از بچگی برم واسه همین همیشه درگیر این مسئله بودم که خودم و علایقم رو نمیشناختم و پارسال درونم ی کشش خاصی نسبت به خوشنویسی احساس کردم، چون مثلا قبلش وارد چند تا کار شده بودم مثلا کلاس آرایشگری رفتم و هیچ علاقه و ذوقی نداشتم فقط صرف هدف و انگیزم درامدزایی بود و برای همین ادامه ندادم،همه میگفتن تو ادمی نیستی که تو هیچ کاری موفق شی آرایش گری شغل پردرامدیه چرا ادامه نمیدی، من نمیتونستم توضیح بدم که بابا من میخوام بفهمم اصلا علاقم چی هست، ی زمانی فکر میکردم درس خوندنو دوست دارم اما بعد دیدم نه این انگیزه و نتیجه پایه های درونی نداشته و صرفا انگیزه های بیرونی که دیگران بهم داده بودن باعث شده بود درس بخونم و نمراتم خوب شه و لذت خاص و دلخواهم رو نداره، تا اینکه پارسال دیدم بابا من تنها چیزی که بدون فکر کردن به پول و شهرت و تایید دیگران و صرفا از روی عشقی که گذر زمان برام حس نمیشه انجامش میخوام بدم خطاطیه، من خطم افتضاح بود و همه مسخرم میکردن میگفتن تو این ی مورد که عمرا استعداد داشته باشی، روز اول ی الف رو درست نمیتونستم بنویسم اما فط بعد از چند ماه دیدم خطم با استادم مو نمیزنه! البته که خیلی هنوز جای کار داره ولی میدونید مهم اینه عشق واقعی و رسالتت رو پیدا کنی، کارهایی که یا یک مسخره شدن و شکست کنارش میزاری عشقت نیستن صرف یک انگیزه و باور بودن ک مثلا من دوست داشتم از آرایشگری به پول برسم یا با درس به این احساس برسم که دیگران منو تایید میکنن، اما خط رو حتی وقتی خطم خیلی خوب شد همه میگفتن اوکی برای یک هنر خوبه ولی نون و اب که نمیشه تو به جایی نمیرسی باز من اینجوری نبود که بخوام ناراحت بشم یا حتی انگیزه بگیرم! این هنره که نمیزاره عملا من هیچ کاره دیگه ای جز اینکارو انجام بدم نمیشه برای دیگران توضیح داد که اصلا من ننشستم واسه خودم بگم اره اینکارو میکنم که باهاش پول بسازم یا هرچی، این کاریه که اگه ی روز لنجامش ندم اون روزمو احساس میکنم خوب نگذروندم و اگه ترکش کنم میمیرم! اوایل به این حس و حال شک داشتم چون میگفتم حالا بیا اینو ادامه بدیم به قول استاد هدایت میشم و کار مورد علاقمو پیدا میکنم، منم مثل شما بین ورزش و هنر گیر کرده بودم، ولی هرچی رفتم جلو لذت خاص خطاطی با هیچ چیز تو دنیا برام قابل مقایسه نبود دیدم من حاضرم واسه ی این هدفم بمیرم، زمان و عمر و مسخره شدن که چیزی نیست، همه به چند تا موضوعات متفاوت علاقه دارن ولی یکیش خیلی جذابیت بیشتری داره واسشون، بین این دوتا ورزش و هنر کدومش سلولای بدنتون خستگی ناپذیر ترن؟ که حتی نفهمید الان 10ساعت گذشته و شب شده؟

    من از این باور سازی دوست دارم بگم که بتونم از همین روش باور های دیگمو هم اصلاح کنم، همیشه فکر میکردم دیگه دیره باید از بچگی وارد ی کاری بشی تا توش بهترین شی دیگه واست خیلی دیره اینا بدلیل الگو های موفقی که دیده بودم شکل گرفته بودن

    اما الان به این باور رسیدم که کافیه تو شروع کنی در عرض چند ماه تمرکز لیزری اصلا باورنکردنیه که تا چه حد میتونی پیشرفت کنی و ماهر بشی، شاید هنوزم برای اون جایگاه و بالاترین حد از هدفایی که الان دارم هنوز تو این باور مقاومت داشته باشم اما میتونم بگم تا حد خیلی زیادی این باور محدود کننده شکسته شد چون من با تجربه بهش رسیدم و لمسش کردم به اندازه ای ک هدفامون بزرگ تر میشه باید بیشتر روی باورامون کار کنیم، من در شروع فقط میخواستم به احساس خوب برسم و خطم درحدی بشه که یتونم خودم بخونمش😂الان تو بازه ی زمانیه خیلی کم خواستم این شده که بشم استاد امیرخانی بزرگ و این برای خودم شگفت انگیزه چون همه میگن خط هنر دیریاب و سختیه اما من واسه خودم این باورو شکستم خداروشکر میکنم و خیلی اعتماد به نفسم تو این موضوع بالا رفته، شما فوق العاده بهم روحیه دادین چون من الان تو تضادهای بزرگیم هم از لحاظ مالی هم محیطی که میخوام یک تصمیم درست بگیرم برای مهاجرت به شهر بزرگ و تغییر،نمیدونم واقعا چطور این باورو بسازم که سرمایه اولیه نیاز نیست تو همین مسیر رو ادامه بده به حرف دیگران توجه نکن

    فقط امیدوارم مثل همین هدایتی که سمت کامنت شما شدم هرروز بازم هدایت خداوند رو دریافت کنم ممنونم از صحبت های گرمتون همیشه سربلند و پیروز باشید🥰🥰🥰🥰

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  6. -
    زهرا خداباور گفته:
    مدت عضویت: 1782 روز

    سلام نفیسه جان

    تقریبا یک ماه پیش برای شما کامنت گذاشتم و من بعد 4سال ک عضوم تازه شروع کرده بودم ب کامنت نوشتن و این برام کلی احساس خوب داشت

    و تمرکزم رفته بود روی هدایت هایی ک تو زندگیم برام اتفاق میوفته، زیبایی ها و حس خوب خیلی زیاد

    و این باعث شد باورهامو بتونم تغییر بدم

    من درمورد حجاب خب در شرایط خانوادگی مذهبی بودم ک اگه چادر سر نمیکردم بابام حتی نمیزاشت پامو از خونه بیرون بزارم ولی وقتی این خواسته رو داشتم خداوند کاری کرد که الان با پوشش دلخواهم بیرون میرم و پدرم باهاش کنار اومده

    و میخواستم برم سر کار بازهم بابام میگفت ابروم میره میگن بچه ی 19سالشو از روی بی پولی میفرسته سر کار و خلاصه مخالفتای شدید و حرفای خیلی ازاردهنده ای میزد ولی وقتی حسمو خوب کردم تمرکزم رفت روی خواسته هام جهان و خداوند همه ی اتفاقات رو رقم زد که من به همون شرایط و محیط کاریه فوق العاده دلخواهم هدایت شدم و لذت میبرم

    تجربیات عالی داشتم تو این مدت خداروشکر واقعا الان تو بهترین و بزرگترین و بااعتبار ترین فروشگاه شهرستانمون مشغول به کارم فرکانس محیط و مشتری ها و همکار و رئیسم انقدر خوبه که من فقط خداروشکر میکنم و میدونم که برای شروع خیلی خوبه درسته که من خواسته هام بزرگ تر از این حرفاست و اطرافیانم میگن اشتباه میکنی ولی مهم حس خوبمه میخوام تکاملم رو طی کنم

    چقدر جالب من هدایت شدم واقعا خداخودش همه چیو هماهنگ چرد تمام مشکلاتم در زمان مناسب از طریق های مختلفی حل شد که فکرشم نمیکردم من فقط اومدم تمرکز کردم روی زیبایی ها و داشته ها و نشونه های قوانین و منطقی کردن ذهنم که بابا بهونه نیار فلانی هم همین شرایطتو داشت خدا براش جور کرد

    فلانی تونست توهم میتونی ببین بابات قدرتی نداره اگه خدا بخواد یجوری راضی میشه که تو فکرشم نمیکنی دقیقا هم همنیطور شد

    من الان اون ترمزهامو بهتر شناختم

    مثلا من همیشه شعار میدادم که حرف مردم ذره ای واسم مهم نیست

    ولی هرچی جلو رفتم و دلبل رفتارامو ریشه یابی کردم دیدم ای داد بیداد

    همین خود منم که دارم از ی سری خواسته ها و مسیرای دلخواهم میگذرم چون مثلا عمم فلان نظرو میده

    خب عمم مگه حرف مردم نیست😂

    همین الانم که دارم اینو مینوسم درسته که تمرکزم رو نسبت به قبل خیلی از روی دیگران برداشتم که این اتفاق ها افتاد، یعنی درمورد کار رفتن با هیچکس صحبت نکردم و خودم تصمیم گرفتمو بقیشو به خداوند واگذار. کردم ک معجزه‌ اسا اتفاق افتاد، ولی با این وجود باز هم ریشه ی این ایراد با من هست مثلا وقتی بهم میگن ته این کاری ک میری پیشرفتی نداره، یکمی حس بد بهم میده و این باور قورتمند کننده رو مدام دارم با خودم تکرار میکنم که حرفاشون روم تاثیری نزاره:من دارم تکاملم رو طی میکنم اشکالی نداره قدم اوله بازم هدایت میشم به جاهای بهتر بابا همین الانم برای شروع بهترین فروشگاه جایی که زندگی میکنم و اینکه درآمدش نسبت به همه ی مغازه و فروشگاهای کل شهرمون بیشتره خیلی عالیه.

    قبلا درگیر میشدم با همه می‌جنگیدم بحث میکردم ک من درست فکر میکنم و… و این باعث شده بود ک حتی به جایی برسم که شرک بورزم و قدرت بدم به دیگران و از لحظه ای ک انرژیمو دیگه صرف این چیزا نکردم در ها بروم باز شد خداروشکر

    چقد پاشنه آشیل داشتم و دارم تو حرف مردم ک خودم خبر نداشتم و انکار میکردم و حتی میرفتم میگفتم شماها خیلی فلانید ک حرف مردم براتون مهمه😆

    خب حداقل الان گردن میگیرم و میخوام بهترش کنم

    حالا تو کارم از بعضی قوانین دارم استفاده میکنم خیلی نتایجش خوب بوده

    مثلا تو روابط وقتی کسی بخواد ذره ای بدیه کسی رو بگه من بحثو یجوری عوض میکنم تو ذهنم ادما رو تحسین میکنم و بعضی وقتا به بعضیاشون میگم ازشون تعریف میکنم و خیلی روابطم عالی شده و حتی اونایی ک جلوروشون ازشون تعرف نکردم فقط تو ذهنم تمرکز کردم روی ویژگی های مثبتش با بقیه ممکنه مشکل داشته باشن با من خیلی خوب رفتار میکنن، دارم از رئیسم خیلی چیزا یاد میگیرم، اکثریت مردم چون خیلی ادم ثروتمندیه ی حسی بهش دارن ک اره این قالطاقه ولی من بجای این چیزا مدام میگم خدابیشتر بهش بده ایول به رفتارا و حرفاش توجه میکنم و ازش الگو میگیرم ببینم چه باور های خوبی داره میگم ببین چقدر جهان بی نهایت ثروتمنده که تو همین شهرستان کوچیک ما کسی هست ک 5تا ماشین داره و ی فروشگاه خیلی بزرگ چند تا خونه و باغ و ملک و…

    حتی دقت کردم این باور چقدر درسته که استاد میگه برای خوشبختی و شادی ماباید ثروتمند بشینم چون ثروت مارو از همه ی بدی ها و گناها دور میکنه، مردم به صاحب کارم حسادت میکنن چون فکر میکنن ثروت کمه و اون ک پولداره ادم بدیه در حالی که من فقط خوبی ازش دیدم چون پولداره محتاج دزدی نیست که بخواد از راه نادرست و حق کسیو خوردن زندگیشو بگذرونه چون ثروت داره عزت داره ثروت باعث شرفتمندیش شده چقدر رفتارهای خوبی داره چقدررر بچه هاش حتی از هر بچه ای ک تو فامیل و اینور اونور دیدم شاد ترن چقد ادم آرومیه و شوخ و شاده به همه احترام میزاره

    خدایا شکررررررت

    و یکی دیگه از پاشنه های آشیل بزرگمم تکامله

    یعنی من یکمی عجولم برای یادگیری و ماهر شدن و ثروت ، اگر که میشه شما هم راهنماییم کنید که چطور پاشنه های آشیل خودتونو بهترش میکنید از خودتون برام مثال بزنید و به منم در این زمینه پیشنهاد بدین ممنونتون میشم☺️💙💙💙💙😃

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای: