دیدگاه زیبا و تأثیرگذار جواد عزیز به عنوان متن انتخابی این قسمت:
بسیار شاکر خداوندم هستم که به قلب شما مثل همیشه گفت
و بسیار از شما ممنونم که به ندای قلبتون مثل همیشه توجه کردین و این آگاهی های ناب رو که هیچ کجای دنیا وجود ندارن رو به قلب و ذهن ما هدیه دادین
امیدوارم من خودم بتونم از این آگاهی ها در زندگیم استفاده کنم و نتایجش رو هم ببینم
چون خیلی وقت ها فقط فایل ها رو گوش میکنم ن اینکه عمل نکنم تا جایی که میتونم و بلدم انجامشون میدم .اما این عضله انجام دادن این آگاهی ها خیلی باید قوی تر بشه تا بهتر در زندگیم درک کنم و ببینم
استاد چقدر مسی توحیدی رفتار کرده و چقدر حرف هاش عالی و بی نظیر هستند و توی زندگی شخصی خودش هم این ها هستند و عمل کرده و شده این نتایج
استاد عزیزم
بخدا اگر خودم میخواستم این مصاحبه رو ببینم و بشنوم و نکات عالی شو در بیارم نمیتونستم و و قطعا نمیتونستم که اینقدر عالی حتی به خودم توضیح بدم رد مورد این موارد اما شما اینقدر ساده و راحت و شیوا توضیح میدید که برای من قابل درک باشه و راحتتر درک کنم موضوع رو
و حالا اینجا دیگ وظیفه من هست که این آگاهی ها رو توی زندگیم عملی کنم
در این فایل 30 دقیقه ای حرف های بسیار مهمی زده شد
من بعضی از این نکته ها رو یادداشت کردم که به خودم بگم که این ها اصل هستند و دنبال فرعیات نرم
اینکه
«من سعی میکنم هر روزم رو زندگی کنم و آینده رو بسپارم به خداوند»
برای من یعنی اینکه از همین جایی که هستی از همین چیزهایی که داری و از همین نعمت هابی که توی زندگیت هست تمام لذتش رو ببر تا لذت های بیشتر وارد زندگیت بشن
ن اینکه ناسپاس باشی و همین لذت ها ازت گرفته بشه
«تا زمانی که کاری رو که ازش لذت میبرید رو انجام میدی همه چیز رو داری »
واقعا انسان خیلی راحت میتونه درک کنه که وقتی کاری رو با انرژی و عشق و علاقه و لذت انجام میده خواب و خوراک و زمان براش مفهومی ندارن و من خودم درک کردم این موضوع رو
استاد بارها در فایل هاشو گفتند که آقا برید دنبال علاقتون و باورهاتون رو در مورد اون علاقه درست کنید خداوند همه چیز بهتون میده همه اون چیزهایی رو که دوست داری وارد زندگیتون میشه
«بهترین شکل زندگی کردن زندگی کردن در لحظه هست»
واااای خدای من این کلی حرف داره کلی صحبت پشت همین یک جمله به ظاهر ساده هست که اگر درکش کنیم سعادت دنیا و آخرت نسیب ما میشه
خیلی روز ها بوده که در لحظه حال زندگی کردم و نگران چیزی در گذشته و آینده نبودم و چقدر اون لحظه یا روز برام عالی گذشته و چقدر عشق بازی با خداوند داشتم و چقدر احساس نزدیکی به منبع هستی داشتم و اون لحظات شیرین ترین و ناب ترین لحظات عمرم بوده و هست ولی خیلی وقت ها فراموش میکنم و باید بیاد خودم بیارم که جواد فقط در لحظه زندگی کن البته که خدایی بهتر شدم به لطف خدا ولی تکامل باید طی بشه
«در هر لحظه بهترین خودت رو عرضه کنی و از زندگیت لذت ببری»
«من باید کار خودم رو امروز درست انجام بدم »
«من روی چیزی کار میکنم که تخت کنترل من هست و اون هم افکارم و باور های من هستند»
همین پریشب بعد از مدتها رفتم پیش استادم در نجاری که با هم نجاری رو شروع کردیم و اون بسیار رشد کرده به لطف خدا و انسان موفقی هست
اما صحبت کشید به اتفاقات اخیر ایران و من هم چون دوست نداشتم بشنوم و علاقه نداشتم زیاد توجه نمیکردم
من گفتم آقا رضا من خیلی از الان خودم رازی هستم و با خدای خودم لذت میبرم حالم خوبه در کل کاری هم به این جریانات ندارم
اومد گفت جواد ما باید همه به فکر هم باشیم و ما موحدان اجتماعی هستیم و کلا این جمله رو گفت که من اصلا به خدا اعتقاد ندارم و اصلا چنین چیزی وجود نداره جهان خودش رشد کرده و بزرگ شده و از این کتاب ها و چیزهای فلسفی داشت میگفت
و من گفتم آقا رضا شما نظرت برای خودت مهم هست و من به اعتقاد تو احترام میگذارم ولی من هم نظر خودم رو دارم و این احترام باید دو طرفه باشه
خیلی صحبت ها کرد و من اصلا برام هم نبود و به یک بهانه ای ازش خداحافظی کردم و اومدم و الان که دارم راجبش مینویسم چقدر به خودم افتخار کردم که باهاش وارد بحث نشدم و اصلا توجهی به حرف های نداشتم و توی ذهنم داشتم آهنگ میزدم برای خودم خخخخ
و همش یاد حرف های استاد نیفتادن که آقا بحث نکنید با کسی و نخواین کسی رو عوض کنید
و تمام تمرکز رو بذارید روی خودتون
«پیش بینی کردن اشتباه ترین کار هست پیش بینی در روابط پیش بینی در ثروت پبیش بینی در مورد خودت از آینده دور »
چند روزی بود که به اصطلاح خودم داشتم پیش بینی میکردم از زندگی دیگر افراد توی زندگیم و چقدر خداوند من رو دوست داره که از طریق استاد این هشدار رو بهم داد که حواسم رو جمع کنم و در مورد بقیه نخوام پیش بینی کنم و سرم تو کار خودم باشه ن عوامل بیرونی
«جلب توجه کردن برای دیگران سم هست جواد و این تورو به عقب میندازه»
این نکته کلیدی و مهم هست که استاد در دوره عزت نفس بارها در موردش صحبت کردند و این پاشنه آشیل من هست و الان البته خیلی بهتر شدم با این آگاهی های ناب اما به قول استاد وقتی که در مورد پاشنه های آشیل صحبت می کنیم این پاشنه های آشیل همیشه هستند و فقط ما میتونیم هی بهترشون کنیم و باید تا آخر عمر روی خودمون کار کنیم و من خودم چقدر این مورد رو دارم و این یک هست در هر زندگی ای
«مسی میگه که
من هیچوقت در مورد بقیه صحبت نمیکنم (غیبت،تهمت،قضاوت»
چه فاکتور مثبتی توی وجود مسی و استاد هستن که فقط تمرکزشون روی خودشون هست و این غیبت و قضاوت کردن چقدر از ما انرژی میگیره و چقدر باعث میشه که از خود اصلمون دور بشیم و ضربه بخوریم
خدایا شکرت که من در قضاوت کردن خیلی داغون بودم مثلا 100 الان رسیدم به 60 و این خیلی عالی هست برای من چقدر خوب شدم در این زمینه و جا داره که هی بهتر بشم
غیبت هم که دیگ اصلا خیلی حال آدم رو خراب میکنه و باید سعی کنم که همیشه کنترلش کنم
همه این ها بر میگرده به عزت نفس بالا
یک نکته عزت نفسی هم استاد درمورد مسی گفتند که خیلی برای من مهم هست
««منتظر تعریف و تمجید از دیگران نباش و خودت احساس خوب از خودت داشته باش و درونن از خودت لذت ببر»»
این خیلی نکنه کلیدی و مهم هست که باید همیشه از تنهایی خودم از بودن با خودم از توانایی هام و لذت ببرم و درونن شاد باشم و نخوام از بیرون و یا عامل بیرونی شاد باشم
و این نکته ها همش درس هستند
ممنونم استاد عزیزم که این آگهی های ناب رو میذارید
و چقدر تحسینتون میکنم بابت این درکی که به این آگاهی ها دارین
و باید منی که شاگرد چنین استادی هستم باید هم عملگرایی رو یاد بگیرم و دارم یاد میگیرم
منتظر خواندن نتایج زیبا و تأثیرگذارتان هستیم.
برای دیدن سایر قسمت های این مجموعه کلیک کنید
- نمایش با مدیاپلیر پیشرفته
- دانلود با کیفیت HD420MB32 دقیقه
- فایل صوتی الگوبرداری از افراد موفق | قسمت 531MB32 دقیقه
به نام ربّ
سلام با بی نهایت عشق برای شما
139. دومین رد پای من برای روز 29 اردیبهشت
من بعد اینکه رد مام رو نوشتم تو سایت بعد به کل یادم رفت که درسی که گرفتم رو بنویسم
و شبش مادرم یهویی بهم گفت طیبه تو چرا به اون آقا جاوکلیدی ندادی و وقتی ازت درخواست کرد اون آقایی که تو نمایشگاه بود و از خدمه بود گفتی نه ؟؟؟
گفتم وای من چرا ننوشتم تو رد پام تو سایت که چه درسی بهم داد اون موضوع
بعد مادرم دوباره پرسید و گفت طیبه انگار تو نمیخوای درست بشی ؟
بعد هی میگی رو خودم کار میکنم و وقتی اون آقا ازت درخواست کرد بهش هدیه بدی ندادی
به همه هدیه میدی به اون که رسید هدیه ندادی
من ناراحت شدم از حرف مادرم گفتم مامان ،همون لحظه متوحه اشتباهم شدم و حتی بارها از خدا خواستم ببخشه ،که چرا گفتم نه هدیه نمیدم
تو چرا الان دوباره با لهن گناه کارانه که انگار گناه کردم بهم میگی
دیدم که گفت مگه قرار نبود ایراداتو بهم بگیم ؟؟ گفتم مامان اون زمان برای چند ماه پیش بود که من بلد نبودم چجوری با آگاهی های این سایت عمل کنم میومدم به جای عمل کردن به شما میگفتم و خودم تلاش زیادی برای خوب بودن و عمل کردن نمیکردم
ودی الان چند ماه گذشته دیدی من بیام بگم این کارت اشتباه بوده ؟؟؟ بعدشم قرار شد دیگه هیچی بهتون نگم
بعد بهش گفتم که مادر، من اون لحظه بلافاصله متوجه شدم و از خدا معذرت خواهی کردم میدونم خدا میبینه تلاش هر روز منو برای اصلاح رفتارم با آدما ،نحوه صحبت کردنم و خیلی تلاشای دیگه ام
خدا به اون عظمتش منو میبخشه و میگه فرصت میدم باشه سعی کن جبران کنی ولی الان تو جوری گفتی انکار گناه کارم
بعد ناراحت شدم اومدم اتاقم گریه کردم گفتم خدا منظورت از این یادآوری چی بود ؟؟؟
یکم که فکر کردم دیدم که بله دقیقا طبق درخواستی که از خدا داشتم ،خدا خووسته بود منو امتحان کنه ببینه که من بخشنده هستم یا نه ؟؟؟
میتونم حداقل ذره ای بخشندگی رو بهش نشون بدم یا نه
من تو همین فایل دیدگاه روز 139 نوشتم که یه دست فروش ازم تخمه گرفت و به دست فروش کناریش یکم تخمه داد و رفت و بعد همون دست فروش اومد به من گفت اندازه 50 هزار تمن تخمه بده
10 بسته ازم تخمه خرید
و بعد پسرای دستفروش که اومدن دیدم دوبسته برد بهشون تخمه داد
خیلی این کارش برام درس بود و گفتم خدا کمکم کن منم بخشندگی رو ازت بیاموزم چجوری باید بخشنده باشم ؟؟
من اون لحظه اینو گفتم و بهش دیگه فکر نکردم
آخر نمایشگاه که دیگه دتشتن جمع میکردن من دیدم یه چند نفر خدمه که نظافت میکردن اومدن یهویی یه آقا برگشت تو تاریکی گفت از این جاکلیدیات یکی هدیه بهم میدی
من گفتم نه شرمنده و یهویی مادرم اومد و گفت طیبه بده دیگه چرا رد میکنی ؟؟
مادرم اینو گفت گفتم خدایا ببخش منو اگر برای یه ده هزار تمن هم به فکر بودم و میخواستم بفروشم و حاضر نشدم هدیه بدم و ببخشم
بعد که مادرم گفت بیا بردار ،یکی رو برداشت و دستاشو بلند کرد رو به آسمون گفت به مادرم الهی هرچی میخوای خدا بهت بده
من ناراحت شدم گفتم طیبه چرا اینکارو کردی ؟؟ بلافاصله از خدا معذرت خواهی کردم و باز حس کردم که گفته شد بخشیدمت اشکالی نداره ولی سعیتو بکن تا خوب باشی
الان که مینویسم این ماجرا برای من این موضوع رو میخواست بگه که من از خدا خواستم و خدا این فرد رو سر راهم قرار داد تا ببینه من میتونم ببخشم یا نه؟؟؟
که از امتحانش سربلند بیرون نیومدم
ولی سعیمو میکنم تا هر لحظه نسبت به روز قبلم بهتر باشم
چقدر خدا سریع جواب میده به خواسته هام
یه وقتایی میگم خدایا مثلا میخوای امتحانم کنی کاری کن تا حواسم جمع باشه تا سربلند از امتحانت در بیام
چند وقته میپرسم که چجوری میتونم بخشنده باشم و ببخشم
میدونم که جواب تمام خواسته های جدیدمو مثل قبلیا بهم میده تا ظرفم بزرگتر بشه و برم سراغ خواسته بعدی
خدایا شکرت
به نام ربّ
سلام با بی نهایت عشق برای شما
139. روز شمار تحول زندگی من از این جعبه شگفتی خدا
میخوام رد پای روز 29 اردیبهشتم رو بذارم ، چون دیر وقت برگشتم خونه و خوابیدم الان مینویسم
به یاد بیار
یاد کن
شروع کن امروزتو با یاد آوری هر آنچه در این ماه های پر از آگاهی برای تو با عشق رخ داد، تا ظرف وجودت بزرگتر بشه
من امروز صبح که بیدار شدم یعنی 29 اردیبهشت
قرار بود برم دادگاه و دو نفر شاهد ببرم که بگن من هیچ پولی برای هزینه دادرسی شکایتم ندارم و برای کارشناسی نقاشی که پاره شده بود 8 دی ماه 1402 تو نمایشگاه
صبح با خدا حرف زدم گفتم خدای من ربّ من تو حامی منی و تو کمکم کردی و میدونم باقی رو هم خودت کمکم میکنی
تو بگو چیکار کنم
یه لحظه حس کردم نجواهای ذهنم میخوان نگرانم کنن و باعث بشن شرک بورزم
گفتم خدا چجوری کنترل کنم ذهنمو
یهویی حس کردم که گفته شد یاد کن
به یاد بیار و دقیقا آیاتی که تو سوره های مختلف که خونده بودم و میگفت یاد کن اومد جلو چشمم
وَإِذۡ تَأَذَّنَ رَبُّکُمۡ لَئِن شَکَرۡتُمۡ لَأَزِیدَنَّکُمۡۖ وَلَئِن کَفَرۡتُمۡ إِنَّ عَذَابِی لَشَدِیدٞ 7
و هنگامى را که پروردگارتان اعلام کرد که: اگر سپاس گزارى کنید، قطعاً خود را بر شما مى افزایم، و اگر ناسپاسى کنید، بى تردید عذابم سخت است
بعد من شروع کردم به خودم یادآوری کردن و گفتم ببین طیبه یادته خدا اینجا کمکت کرد، مثلا
تو همون روز اول که میخواستی بری شکایت کنی و دودل بودی و ترس داشتی که بری یا نری از خدا درخواست کردی و خدا بهت آیه و لسوف یعتیک ربک فترضی رو یهویی به دلت و زبونت جاری کرد
و خیلی یادآوری های دیگه رو کردم
و بعد که حاضر میشدم تا با مدیر ساختمونمون بریم دادگاه و پسر داییم هم بیاد دادگاه
یهویی دیدم پیامی اومد به گوشیم که ایمیل از سایت بود و خواستم بازش کنم پاسخ دوستان برای من بود ،که بخونمش
ولی یه حسی گفت نه الان وقتش نیست چشم گفتم و حاضر شدم تا برم
پسر داییم گفت زود نرین معطل میشین یه ربع به 10 حرکت کنید
بعد من که برگشتم خونه نشستم یهویی حس کردم الان بشین بخون چی برات پاسخ گذاشتن تو سایت عباس منش
وقتی باز کردم دیدم دو تا پاسخ برام اومده و حس کردم باید دومی رو باز کنم بخونم و همین که خوندم ، دقیقا یکی از دوستان نوشته بود درمورد اینکه یادآوری کن که چه وقتایی خدا کمکت کرده من اینو دیدم بغض کردم اشک تو چشمام جمع شد
بعد گفتم خدایا ممنونم سپاسگزارم که با تکرار دوباره ات برای من که میگی آگاهانه تکرار کن، تمام اتفاقات رو که حتی به ظاهر بد هم بود برات خیر شد
و من پاسخ دوست خوبم رو در سایت دادم و شروع کردم آگاهانه به تکرار و یادآوری هر آنچه که برای من خیر بود و نشونه های خدا بود و بعد از قدم برداشتنم به یکباره همه چیز به نفع من رخ داد و یادآور اون لحظاتی شدم که چند بار تجربه کرده بودم و اینبار با یادآوریشون آرومم میکرد و نمیذاشت ذهن نجواهاشو بگه
بعد که من رفتم رسیدم دادگاه ،اولش یکم استرس داشتم ولی خدا جوری مدیریت کرد که به کل رفت و من خیلی خیلی راحت به مسئول دادگاه حرف زدم و بهم گفت باید به کسانی که شکایت کردی ابلاغ بشه و کد ملی باید بدی از اونا و من نداشتم و گفت باید تو روزنامه نشر آگهی بدی از طریق دفتر خدمات قضایی
بعد فرم هایی به دو تا شاهد دادن و امضا کردن و ازم سوالاتی پرسیدن و چون شنبه کلاس داشتم بعد از دادگاه تمرین رنگ روغنم رو هم با خودم برده بودم مسئول اونجا کارامو دید و انقدر خوب و آروم باهام صحبت میکرد که یاد حرفایی که قبل اومدن به دادگاه یادآوری میکردم افتادم
میگفتم ببین طیبه یادآوری میکنم برات، همه چیز خداست و طبق گفته های استاد در فایل انرژی که خدا مینامیم میگفت که همه چی خودشه ، کافیه که تو اون جوری شکلش بدی که به تو کمک کنه اونجوری ببینی که کمکت کنه
و من تو راه میگفتم که اصلا مسئول دادگاه و قاضی و همه خود خدان ،پس خدا که برام بارها گفته ولسوف یعتیک ربک فترضی پس خیالم راحته
خدا با منه و برای من کار میکنهس همون قاضی همون مسئول و همه و همه برای من کار میکنن و همه اینها کار خداست و من فقط آراوم باید باشم و یادآوری هامو تکرار کنم
و اونجا بود که گفتم ببین داره خدا همه کارا رو برات انجام میده تو فقط یادآوری کن
و این جمله هی برام تکرار میشد و حسش میکردم
که طیبه نگران نباش من کنارتم و تو فقط آگاهانه توجهت رو به سمت من بیار ،آگاهانه به یاد بیار ،آگاهانه تمرکزتو بده به من و سپاسگزارتر باش
و من سعیمو کردم و نتیجه اش رو دیدم که آروم و ملایم داشتم با مسئول دادگاه حرف میزدم اونم با آرامش حرف میزد و بعد که گفت برو دفتر خدمات قضایی و بعد دوروز بیا دادگاه ما برگشتیم
و بعد که اذان ظهر بود رسیدم جلو در امامزاده صالح و رفتم داخل تا نمازمو بخونم و برم کلاس نقاشیم
وقتی رسیدم رفتم نشستم تو حیاط ، داشت ،قرآن قبل اذان میخوند
یهویی شنیدم
وَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ وَکَفَىٰ بِاللَّهِ وَکِیلًا
اینو شنیدم معنیش به زبونم جاری شد فقط خندیدم و اشک ریختم و رفتم تو گوگل نوشتم تا دوباره ترجمه شو ببینم
و بر خدا توکل کن کافیست که خدا نگهبان و کار ساز است آیه 3 سوره احزاب
من فقط اشک ریختم و انقدر حس خوبی داشتم فقط سپاسگزاری میکردم و از اون حسای شادی که بعد نشونه هاش بهم میده که عمیق ترین نوع شادی رو اون لحظات دارم که اشک و خنده باهم میان و بی اختیار فقط میخندم و اشک جاری میشه و سپاسگزارم سپاسگزارم به زبانم جاری میشه و انقدر حس سبکی دارم که واقعا فوق العادست
خدا دوباره با این نشونه اش درست بعد اومدنم از دادگاه گفت که طیبه کارت رو من میسازم من حامی توام من نگهبان توام من همه کاره توام تو برای منی
چقدر حس خوبی داشت چقدر لذت بخش بود این نشونه خدا و آرامش عمیقی بهم داد
اونجا که فقط این تیکه از آیه قرآن رو شنیدم گفتم آره درسته خودشه ،
حالا چی خودشه؟؟؟؟؟؟
اینکه استاد عباس منش میگفت که دریافت چند مرحله هست
دقیق یادم نیست ولی فکر کنم اینجوری بود که میگفتن :
تا نری جایی بهت گفته نمیشه
حرکت که میکنی قدم بعدی بهت گفته میشه
وقتی میشنوی باید عمل کنی تا نتیجه ببینی
در مدار دریافت باید باشی تا دریافت کنی
دقیقا من در مدار دریافت و کفا بالله وکیلا بودم
وگرنه چرا بقیه آیات رو من نشنیدم انگار اصلا صدایی از تلاوت قرآن نمیشنیدم اون لحظه و داشتم با خدا حرف میزدم که به یک باره گوش هام تیز شد و شنید
وَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ وَکَفَىٰ بِاللَّهِ وَکِیلًا
و من بارها این آیه رو گفتم و خندیدم و اشک ریختم
چقدر پر از حس خوب بود دوست دارم همه اش درموردش بگم
اینکه خدا چقدر بیکار کرده خودشو به خاطر من ، تا هر لحظه با من باشه، برای من کمک کنه، برای من همه کار انجام بده ،حس ارزشمندی میکنم وقتی که سعی میکنم چشم بگم به خدا و قدم بردارم
وقتی از امام زاده میومدم بیرون دیگه مثل قبل نبود رفتارم
قبل از آگاهی امامزاده هارو که میرفتم التماس گونه ازشون میخواستم تا با خدا حرف بزنن بگن حرفمو به خدا ،یا اینکه میرفتم اشک میریختم و انگار جوری بود که اگر اشک نمیریختم حتی شده به زور فکر میکردم که من درست زیارت نکردم ،حتی یادمه مشهد یا کربلا که میرفتم اشک میریختم و یه وقتایی با زور گریه میکردم یا تو مراسم عزاداری یا طبق باورای محدودی که بهم گفتن از بچگی فکر میکردم فقط اونا میتونن درخواست منو به خدا بگن و انجام بشه در صورتی که حتی به اونا هم باور نداشتم چون اگر باور داشتم تا حالا کلی از خواسته هام متسجاب میشد
ولی موقع برگشت از امام زاده صالح وایسادم روبروی گنبد و تو دلم گفتم که ، من این ادای احترام رو برای کسی میکنم که با خدا بوده ،رفتارهای خداگونه داشته و انقدر سعی کرده تا کنترل ذهن کنه و تلاش کرده تا خدا به این مقام رسوندتش
و گفتم خدایا من باید از اماما چه درس هایی یاد بگیرم از رفتار و عملشون و بعد ادای احترام کردم و برگشتم سر کلای رنگ روغنم
بعد رفتم سرکلاس و استادم که کارمو دید گفت که خوب کار نکردی ، گفتم با عجله کار کردم ، گفت مفت نمی ارزه کار درستی نکردی به خاطر نمایشگاه کاراتو سریع و بدون دقت انجام بدی اصلا قبول نمیکنن کارتو
باید دقت تو کارت باشه مهم نیست تو نمایشگاه کار بذاری یا نه مهم اینه یه کارو درست انجام بدی
اونجا بود که حس کردم باید دوباره یادآور بشم به خودم تا عجله نکنم و کار ددست رو انجام بدم و تکاملم رو با تمرین طی بکنم
یاد حرف استاد عباس منش افتادم که میگفتن
اگر قدم هاتون برای تکامل کوجیک باشه و مستمر بهتر از اینه که به یک باره مسیر تکاملو طی کنید و بعدش با سر بخورید زمین
گفتم طیبه الان با عجله کار کردی چی شد ؟؟ فکر کردی خوب کار کردی ولی گفت مفت نمیارزه
در اصل نقاشی تو نبود که مفت نمی ارزید ،این افکار تو بود که باعث شده بود خیال کنی با عجله کار کردن و زود تموم کردن نقاشی بهتره
بعد که طرح جدید شروع کردیم برای نقاشی رنگ روغن یه مجسمه خانم بود که استادم گفت وقتی مرده با لبخند مرده و چهره اش رو ماده ای بهش زدن و زود مجسمه شو ساختن
انقدر جهره آروم و با رضایتی داشت انگار وقتی داشته میمرده انقدر زندگیش رو راضی بوده که یاد حرف استاد افتادم که میگفت وقتی عزرائیل اومد بگم بریم من اینجا بهشت رو تجربه کردم بریم دنیای آخرت رو تجربه کنم
جالب بود برام چهره با لبخند عمیق و رضایتمندی داشت
بعد من رفتم قلمو و بوم خریدم حدود 300 شد
یه لحظه ذهنم میخواست که بگه ،پولم کم میشه سعی کردم کنترل کنم ذهنمو و زود گفتم نه این یعنی من باید بیشتر تلاش کنم و نقاشی کار کنم ببرم بفروشم پس من به راحتی خرج میکنم و چندین برابرش به حسابم میاد
بعد گفتم خدا من الان دارم میرم نمایشگاه کتاب ، که قرار بود مادرم با خواهرم برن و پهن کنن زمین تا من بعد کلاس برم پیششون
بعد وقتی رسیدم تو راه هی میگفتم خدا دیگه نوبت تو هست خودت خوب میدونی چیکار کنی شروع کن
بعد من رفتم مادرم گفت فقط یدونه جاکلیدی فروخته و من نشستم و مادرم رفت تا نمایشگاه رو بگرده
همینجوری نشسته بودم و تخمه و چند تا کش مو فروش رفت
نزدیکای اذان بود دو تا پسر دستفروش اومدن ازم تخمه خریدن یدونه و به همکار دستفروشی که کنارشون بود دادن یکم و رفتن
بعد همون همکارشون یکم بعد دیدم اومد گفت تخمه هاتو نگه دار خواستی بری همه رو ازت میخرم
اون لحظه درسته هم خوشحال شدم و هم زود این رو گفتم که طیبه دو تا چیز یاد بگیر از این لحظه
اینکه پسرا تخمه خریدن و به همکارشون با بخشندگی دادن و رفتن و اون باعث شد مشتری بیاد که همه اینا درست چیدمان خداست برای تو و اینها همه کار خداست
بعد که یکم گذشت دیدم اون آقا اومد و 10 تا تخمه برداشت و 50 هزار تمن داد و رفت بعد من دیدم همون دوتا پسرا اومدن
یهویی دیدم اون آقا رفت سمتشون و به هر کدوم یه بسته تخمه داد
اون لحظه پر بودم از حس خوب گفتم خدایا میخوای یادم بدی بخشندگی رو ، چقدر بخشنده
اون پسرا یه ذره تخمه دادن بهش و وفتی رفتن و دوباره اومدن اون آقا یه بسته بهشون داد
گفتم ببین دقیقا مثالش خداست
تو کافیه یه ذره ببخشی و خدا بهت بی نهایت عطا کنه و گفتم خدایا کمکم کن که منم یاد بگیرم
و اون لحظه محبت کردن رو هم آموختم و خوبی کردن بدون توقع
بعد نزدیکای اذان مغرب بود هوا داشت یکم تاریک میشد ،یه دختر دیدم رفت به آقای دست فروش کتاب داد و حرف زدن بعد تو دلم گفتم حتما کتاب میفروشه ،خودمو داشتم آماده میکردم که اگه سمت من اومد بگم پول ندارم و نمیخرم یا بگم ممنون
بعد رفت و چند دقیقه بعد دیدمش اومد سمتم ،گفتم خودمو به اون راه بزنم که وقتی اومد بگم نمیخوام کتاب و بعد نگیرم
یهویی دیدم یه کتاب به دستم داد و گفت این کتاب هدیه هست از طرف آستان مقدرس امام رضا مشهد و خود مشهد این کتاب رو چاپ کرده و برای دهه کرامت عیدی هست
داد و رفت همین که موضوع کتاب رو دیدم نوشته بود
عشق خدا
چرا و چگونه ؟
و یه قلب بزرگ قرمز وسط صفحه کتاب
اصلا از متن داخل کتاب خبر نداشتم که چیه فقط عشق خدا رو خوندم گفتم خدایا شکرت
خواستی بگی من عشق توام ؟؟؟؟
بغضم گرفت زود با کنجکاوی باز کردم تا کتاب رو بخونم
وای من 20 صفحه خوندم فقط اشک ریختم ، جواب یه سوالم هم دقیقا تو این کتاب بود که بارها از خدا درمورد اماما میپرسیدم
میپرسیدم که خدا قضیه اماما رو بهم بگو چیکار کنم چجوری باید نگاه کنم به اماما ، میدونستما باید از امام ها یاد بگیرم مثلا از امام حسین یاد بگیرم که عشقش به خدا و بنده ها رو داشت
ولی باز سوال بود برام که چجوریه که کسانی که میگن تو کما بودن و امام رو دیدن و کلی سوال دیگه
دقیقا فهمیدم امروز خدا خودش به زبونم جاری کرده تو امام زاده صالح اون حرف هارو که گفته بگم ،ادای احترام رو به کسی میکنم که خداگونه بوده و در اصل این ادای احترام رو به خدا میکنم که در درون امام ها بوده و هست و بعد از شهادت یا فوتشون ، انقدر خدا گونه بودن که هنوز نام و یادشون زنده هست
همون صفحه اول کتاب نوشته بود که :
از امام علی
محبت خدا آتشی است که بر هر چه بگذرد ،آن چیز شعله ور گشته و نابود میگردد .
یه حرف کلی نوشته بود که بیشتر مردم به اماما متوصل میشن و اگر اسم امام حسین بیاد اشک میریزن و در فراقش قلبشون پر میکشه و دلتنگ میشن ولی کمتر کسی هست که برای خدا و به عشق او اشک بریزه و
در بین حرفاش که میخوندم اولش متوجه نشدم کلی گریه کردم ولی بعد تو راه که برمیگشتیم خونه دوباره به متن کتاب توجه کردم یه چیزی مثل چراغ برام روشن شد
البته قبلش گفتم خدایا من تو رو میخوام هیچی نمیخوام بعد یهویی خدا بهم یادآور کرد این حرف استاد رو
حریصانه از خدا بخواه
و هم خدا رو و هم خرمارو باهم بخواه
و اون لحظه بود که گفتم این کتاب درسته آگاهی خوبی داره ولی یه سری باور محدودی هم بین حرفاش بود که وقتی خدا رو میخوای نباید چیز دیگه ای بخوای
و من تشکر کردم از خدا که اینو بهم گفت که تو حریصانه هم منو بخواه و هم خرما رو سعادت این دنیا و دنیای آخرت رو بخواه مطمئن باش بهت عطا میکنم
ولی دل نبند به این دنیای گذرا و فانی و ازش کمک خواستم تا یادم بده چجوری بگذرم و رها باشم از این دنیای فانی ووابسته چیزی نباشم
و رها باشم و تسلیم خدا
و گفتم خدای من ممنونم که این کتاب رو بهم هدیه دادی تا بهم بگی که طیبه تو عشق منی
عشق ربّ و صاحب اختیارت
و بعد سپاسگزاری کردم و اون لحظه اذان مغرب بود
بعد تو دل شب و تاریکی شب خدا دوباره بهم نشونه ای داد تا بهم بگه طیبه ببین دیروز و امروز تو دل شب ،تو تاریکی برات مشتری فرستادم
دیروز هم شب فروش زیاد داشتم ولی روز کمتر بود 80 هزار تمن و امروز هم روز دقیق نمیدونم فکر کنم حدود 50 فروش داشتم ولی بعد غروب و اذان یهویی تو اون تاریکی میومدن و یهویی خرید میکردن و به راحتی پول رو میدادن و میرفتن یا کارت به کارت میکردن
یه دختر نوز چراغ گوشیشو روشن کرد به کارام نگاه کرد و زیر لیوانی برداشت 90 واریز کرد برام و رفت
یه دختر یهویی وایساد با مادرش و انقدر تحسین میکرد و ذوق داشت و علاقه زیادی به نقاشی داشت که پرسید کجا میری برای یادگیری و من آدرس استادم رو دادم و کلاسمو گفتم
و ازم آینه دستی و تخمه خریدن و 110 دادن و رفتن و انقدر مشتری با ادب و احترام برام زیاد شده که خیلی راحت هم واریز میکنن خیلی هنر دوست هستن و علاقه من به نقاشی
و چنان ذوقی داشتن که وایسادن و باهام کلی حرف زدن
بعد کلی کش مو فروختم البته خدا این کارارو کرد ،من کی باشم هیچ هیچم
بعد یه دختر دوباره با مادرش پرسید نقاشیا کار خودتونه و کلاسا رو پرسید و هزینه کلاسارو و آدرس دادم و رفتن
بعد تو دل تاریکی شب یه دختر اومد و چراغ گوشیمو روشن کرده بودم نشست و نگاه کرد کارامو و یه گردنبند برداشت گفتم میتونم اسمتونو بنویسم گفت باشه میخوام و برداشت
فونیکس گیرل گفت بنویسم پرسید خواهرم که فونیکس یعنی چی ؟ گفت یعنی دختر ققنوس
لبخند زدم گفتم چه جالب پس ققنوس فونیکس میشه گفت آره گفتم من نقاشی ققنوس رو کشیدم
مشتاقانه پرسید میشه ببینم گفتم بله و نشونش دادم و شماره ام رو گرفت تابهم بگه و سفارش بده گفت خوشم اومد از کارات
بعد که باز وایساده بودم و نور گوشیمو گرفته بودم رو کارام یه آقای اومد که پرسید چند قیمته و بعد گفت کارات خوبه و تحسین میکرد و رنگ روغنم رو نشونش دادم گفت قیمتش چنده گفتم دو میلیون
بعد گفت شماره تو بده من کانادا زندگی میکنم و به چندین کشور سفر کردم الانم اومدم ایران و میرم دوباره
گفت سفارش خواستم بهت بدم تو این چند روز پیام میدم
آدرس اینستاگراممو با شماره تماسم نوشتم براش و دادم بهش
و وقتی که کم کم دیگه نمایشگاه رو که بسته بودن و همه رفتن ما منتظر بودیم تا داداشمبیاد دنبالمون تا برگردیم خونه
من داشتم به این فکر میکردم که طیبه دقت کردی ؟؟؟
که تو روز روشن فروشت کم بود ولی تو تاریکی شب که چیزی مشخص نبود فروشت بیشتر بود ؟
و گفتم این همیشه یادت باشه که خدا در هر شرایطی کاراتو انجام میده حتی تو دل تاریکی شب که تو فکر میکنی کسی نمیبینه کاراتو تا بیاد و بخره
ولی ببین چه خوب خدا مشتری شد برات تا بهت این ایمان رو بده که بسپر به خودم و تو فقط وظیفه ات رو درست انجام بده
تقسیم کارمون رو که یادته
تو باید تمرکزت به زیبایی ها باشه
ایمانت رو به رب نشون بدی با قدم برداشتن
تلاشت مستمر باشه
و کوچیک کوچیک قدم برداری و اگر میخوای سرعت پیدا کنه باید سریع تر عمل کنی
سپاسگزاری از نعمت ها و نشونه هایی که میگیری یادت باشه و یادآوری کنی همیشه
احساست خوب باشه
و به قوانین عمل کنی
و قسمت پروردگارت صاحب اختیارت اینه که همه کاراتو به راحتی و سادگی انجام میده
به راحتی و طبیعی ترین حالت ممکنش
تو فقط آرام باش و تسلیم باش و بگو چشم و حرکت کن
و مهارت هات رو هم افزایش بده و کنترل کن ورودی های ذهنت رو
و بعد همه چی بهت داده میشه هرآنچه که تو بخوای بگی موجود باش موجود میشه
وقتی منتظر بودیم تا داداشم بیاد دنبالمون من رفتم یکم تو خیابون مصلی که همه داشتن غرفه هاشونو جمع میکردن پیاده رفتم و با خدا حرف زدم خیلی حس خوبی داشت و بی نهایت زیبا بود
وقتی برگشتیم خونه میخواستم رد پامو بنویسم ولی هدایت شدم به اولین پاسخی که اول صبح دیدم و گفته شد الان نخونش و حس کردم الان وقتشه و وقتی خوندم نوشته بود یکی از دوستان برای من ،که تو لایق دریافت نعمت های خدا هستی
و دیدم دقیقا برای فایل مصاحبه با استاد قسمت 21 هست
و همون دو تا پاسخ برای همین دیدگاهم در همین فایل بود
و گفتم پس برای همین بود که گفته میشد که یکی رو اول صبح بخون و یکی رو آخر شب و بعد سپاسگزاری کردم و خوابیدم
من امروز 29 اردیبهشت 458 فروش داشتم و دقیقا خدا بهم انقدر فراوانی داد که میدونم بیشتر از اینم میشه
دو چیز رو یادم بیارم باید
یک اینکه تلاشم رو برای کنترل ذهن و باور قدرتمند ها و تکرارشون بیشتر کنم
دوم اینکه کافیه که قدم بردارم و ایمانم رو به خدا نشون بدم باقی کارا با خداست
خدایا بی نهایت سپاسگزارم