نظارت بر ورودی های ذهن - صفحه 23
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2020/08/abasmanesh-27.gif
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2015-11-29 12:24:502021-11-09 07:14:17نظارت بر ورودی های ذهنشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
به نام خدای مهربان
سلام استاد عزیزم و خانوم شایسته و دوستان گل من.
ای کاش خداوند منو خیلی زووودتر به این مسیر و شما آشنا میکرد.
میدونم هر وقت شروع کنیم بازم دیر نیست و حتی شدنی هست هر نشدنیهای که واسمون خیلی هیولا بودن.
استاد تو یک محیط زندگی میکردم و میکنم با افکار قدیمی و اشتباه پر از اشتباه،هر روز با اتفاقهای جدید هر روز با بحثو جدلهای گوناگون روزمو شروع میکردم و واااای که چقدر آدم پرخاشکرو عصبی بودم.واقعا همینه که اول صبح اگه نتونیم ذهنمون رو کنترل کنیم سخت میشه خیلی سخت میشه برگشت.
واقعا سپاسگزارم از خدا که شما و دوست گلم رو تو مسیر زندگی من قرار داد تا دست به دست بهم بشه تا بنده هم جزو شما باشم.
این سایت شما با من چه کرد خدا فقط میدونه،استاد الان یه آدم دیوانه شدم که چرااا وحید تو اینقدر صبور شدی؟میدونم حق با من هست حتی جایی توضیح رو میدم قبول که نکرد با یک خداحافظی خوشحال میکنم خودمو،
جاهایی که بحث چرت هست حرفای بیخود انرژی منفی…. فرااار میکنم،
الان فقط با مادرم زندگی میکنم استاد ،صبحها سر سفره صبحونه فایل که دارم گوش میکنم اوایل مادرم به زبون خودمون میگفت ول کن چی میگه
اینقدر صبور شدنم،برخورد من با خانوادمو فامیلامون…تغییر کرد الانا حواسم هست که گوش میکنه و یه جاهایی سر تکون میده به نشان از تایید حرفاتون.
ما هرچییی که تو ذهن خودمون بهش توجه کنیم اتفاق میوفته دقیقا
الان که هر اتفاق که میوفته اصلا دقت نمیکنم برم پیگیر بشمو…
اگه اتفاقی بیوفته خیلیییی خیلییی سعی میکنم آروم باشم یه چیز خوب ببینم یه گلی یه زمین کشاورزی یه ساحلی خلاصه باید خودمو آروم کنم
طوری شده که یه پنج دقیقه بعد هر اتفاق بتونم کنترل کنم دیگه تا شب باز فول انرژی و خندان میشم که انگار نه انگار چیزی شده،
دوستان واقعا اومدیم یک بار زندگی کنیم و دلیل زنده بودنمون آرامش هست
انشالله همیشه سلامت و شاد و پیروز باشین
استاد عزیزم دستاتو میبوسم خیلی با محبت و گل هستین
یا حق دوستای نازنینم
به نام خالق زیبایی ها
سلام دوستان عزیز و استاد عباس منش
خیلی فایل فوق العاده و زیبایی بود که با هربار نگاه کردن و گوش دادن به این فایل ها باورهای بهتری ساخته میشود و آگاهی های بهتری را یاد میگیرم.
در این فایل آموختم :
ورودی های ذهنی را با هرچیزی که میبینم گوش میکنم و توجه میکنم دارم میسازم .چرا به ناخواسته ها توجه کنم ؟آگاهانه به زیبایی ها توجه میکنم و زیبایی هارا در زندگی ام رخ میدهد .
در تفسیر این فیلم استاد که آگاهانه تفسیر کردند داشت ورودی های نامناسب میساخت .ما در طول روز به خیلی از فیلم ها .سریالها .شرایط و موقعیت و… نگاه میکنیم و توجه میکنیم که مانند این فیلم ناخودآگاه ما را شکل داده است و تعجب میکنیم چرا حال خوبی ندارم ؟چرا از خواسته ام دور میشوم؟چرا مشکلات بیشتری جذب میکنم ؟
ورودی های ما مناسب یا شاید ظاهر خوب ولی باطن نامناسب داشته باشد مانند این فیلم و هزاران فیلم دیگر .
موفق و سربلند باشید
سلام استاد عزیزم در راستای تعهدی که به خودم دادم که تغییر کنم که مثبت باشم که شادی رو صدا کنم که شادی رو نگاه کنم که ذهنم رو کنترل کنم من باید موفق بشم که ذهنم رو هر روز بهتر از روز قبل ساکتتر کنم
استاد عزیزم من علاقه ای به تلویزیون ندارم دیگه مگر فیلم هابیت که ببینم خیلی فیلم شادی هست و در جایی فیلمبرداری شده که در از صحنه های خوب و لاکچری هست
دیگه حالم بد میشه وقتی اخبار میشنوم انگار حس میکنم دارن بهم سم میدن
و اینجا شده مامن امن من …استاد به امید روزی که بیام از موفقیت هام بگم از شادی هام بگم البته همین الان هم دلایل بسیار زیادی برای شادی و خنده دارم
استاد عزیزم میخوام ذهنم رو کنترل کنم حالا باید چیکار کنم ؟
اصلا چرا باید ذهنم رو کنترل کنم ؟چون ذهن اینجوریه که افسارش رو ول کنی میخواد بره بگرده از توی بهشت یه دلیل بیاره که حالت رو خراب کنه چون اگر بتونم ذهنم رو کنترل کنم آروم آروم ذهنم و روحم به هم نزدیک میشن و روزهای خوش و اتفاقات خوب از راه میرسه
حالا چجوری کنترلش کنم ؟یک راهی که مدتیه دارم انجام میدم نوشتن هست …میرم توی عقل کل و جواب سوالات دوستان رو میدم
میرم رویاهام رو مینویسم
توی سایت میچرخم کامنت بچه ها رو میخونم
سعی میکنم وقتی از خونه میرم بیرون تمرکزم بزارم روی زیبایی ها
و اینکه خواستم باشه چی میگم و چی میشنوم
کارهای دیگه ای که باید انجام بدم اینه شکر گزاری کنم بابت تک تک خدماتی که دریافت میکنم
آبی که مینویسم چایی که برام ریخته میشه غذایی که میخورم همسری که بهم خدمت میکنه دختر نازم که بهم حس مادر بودن میده و حس شادی وقتی میخنده و شادو بوسم میکنه شکرمبکنم خدای خودم رو
از همه مهمتر باید شکر گزاری کنم از خدای خودم که هر لحظه در محضرش هستن که هیچوقت غیبت نمیکنه همیشه حی و حاضره همیشه حوصله داره همیشه اجابتم میکنه هیچوقت نمیگه برو بعدها بیا همیشه در خونش بروم بازه …شکر همچون خدایی که عاری از احساسه ولی با این حال مهربونه بن مهربون هاست ..یعنی قوانینش سرشار از مهربونیت هست
چون خدای خوبمون قدرت فرکانس مثبت و شادی رو خیلی بیشتر از فرکانس منفی قرار داده اگر این مهربونیت نیست پس چیه ؟چون خدای مهربون ما …ما رو بخشیده فقط خودمون باید خودمون رو ببخشیم
چون خدای مهربون ما این جهان رو بر مدار ثروت و شادی و نعمت قرار داده به شرط اینکه خودمون از سر راه بریم کنار که این شادی بیاد تو زندگیمون این نعمت و ثروت بیاد تو زندگیمون تو خود حجابی از میان برخیز …خدای مهربونم من ازت میخوام کمکم کنی من روی خودم نمیتونم حساب کنم ولی روی لطف و مهربانی تو حساب میکنم درهای آگاهی رو بروم باز کن و من رو جز دانایان قرار بده خدای خوبم کمکم کن خودم از سر راه خودم برم کنار ببخش من رو و کمکم کن خودم هم خودم رو ببخشم و کمکم کن راه رو پیدا کنم کمکم کن که فاصله فرکانسیم با خواسته هام رو با احساس خوب پر کنم …خدای خوبم از خودت میخوام و به خودت پناه میبرم
به نام خداوند بخشنده و مهربان
سلام استاد عزیزم و مریم خوبم
وای استاد من غش واسه لوکیشن جذابی که انتخاب کردین
ساحل
شن
موج
صدای موج
بحث فرکانس و باور و ورودی ذهن
وای خدای من
چه ترکیب سمی
خدایا شکرت
و این جز سوالات همیشگیه من هستش که خدایا
مگه استاد تو چه مداری هست که همه چی اینقدر فوق العاده براش اوکیه
اصلا نمیدونم داستان چیه
استاد از هر نقطه ای که فیلم میزاره من دلم هزار تیکه میشه
چقدر دوست دارم لوکیشن هاشو
خدایا هزاران بار شکرت
موقع دیدن این فیلم همش حس میکردم منم اونجا کنار ساحل نشستم پاهام کردم تو آب
و دارم به آموزه های استاد گوش میدم
و اما
این فایل نشانه امروز من بود
خداروشکر چند روزه تمرکزی دارم روی ورودی ذهنم کار میکنم کلی برنامه چیدم
کلی تدارکات دیدم تو روتین زندگیم
و اینکه دارم تعهدی و تمرکزی روی باورهام و هماهنگی ذهن و روح کار میکنم
و اینم بگم که انگاری فقط همین چند روزه دارم زندگی میکنم و روزهای قبل از این چند روز همش سوتفاهم بودش نه زندگی
و چقدر اتفاقات شیرین خوش حال کننده که جذابیت زندگی این چند روز رو برام هزاران برابر کرده
خدای مهربونم مرسی که خدای هدایتگری
گفتم خدایا من ایمان دارم که منو به خواستم میرسونی ولی ی روشی بهم بگو تا انجام بدم ی ایده ی راهنمایی
از انجایی که من واقعا هنوز اون میزان از ایمان و توکل رو ندارم که کارمو 100 درصد به خدا بسپارم که نشانه ترمز بزرگ زندگی منه
همش فکر میکنم که منم حتما باید ی کار فیزیکی انجام بدم که به خواستم برسم
و خدارو هزاران بار شکر که بهم گفت جان خودت دست به هیچی نزن که بازم خراب کاری میکنی
گفت فقط ورودی ذهنتو درست کن مابقیش بسپار به قدرت محض جهانیان.
خدای دوست داشتنی ام تنها رفیق فاب من
بی نهایت ازت سپاس گذارم که به رسم معرفتت بازم اینقدر واضح و روشن منو هدایت کردی و راه نشانم دادی
چشم
چشم
هر چی شما بگی
شما هر چی گفتی استادم انجام داده و این شده نتیجش
چشم منم فقط گوش میدم و هرچی گفتی میگم چشم
و فقط ورودی ذهنمو درست میکنم
عاشقتم خداجون
استاد مهربونم مریم خوبم ی دنیا تشکر که دستی از دستان خدا شدین و بازم چراغ مسیر من شدین.
دوستتون دارم.
خدا خیرتون بده
سلام به استاد عزیزم و دوستان عزیز
امروز که صبح پاشدم یه مکالمه ی خیلی تندی با خودم داشتم که نرگس تو خودتو مسخره کردی و خیلی شیک و مجلسی با گول زدن و فریب دادن و زیبا جلوه دادن اشتباهاتت داری همونجور کجدار و مریض پیش میری و فکر می کنی داری درست میری،درواقع ذهنت این بازی استادانه رو باهات راه انداخت که نفهمی داری دور خودت میچرخی ولی قلبت چند وقتیه هی داره بهت آلارم میده که من حالم خوب نیست، با لبخند عریض زدن حست خوب نمیشه ته دلت یه حس بیقراره یه حس دور شدنه یه حس سنگینیه، و من هرروز میفهمیدم این حس و ولی به خودم میگفتم نرگس تو داری قدم بر میداری درست میشه، اما نشد، امروز فهمیدم نشد و نمیشه چون تو جاده اشتباهی دارم راه میرم
چند ماه پیش جایی کار می کردم که عاشق محیطش بودم با تمام شرایطی که روز به روز داشت بدتر میشد(حقوق سه ماه عقب افتاده، استرس و کشمکش های الکی)و من روزهای اخر سعی کردم با شکرگزاری و تغییر دیدگاهم حالمو بهتر کنم که توهمون اوضاع رئیسم اومد و گفت دیگه نمیتونم باهاتون ادامه همکاری بدیم بخاطر اوضاع پیش اومده و من شوک شدم که خدای من چرا من عاشق اینجام(و بازهم چسبندگی)من حالم خوب بود چرا من چون خیلی صادقانه و درست تر از خیلی ها کارمو انجام میدادم و خودم رو لایق این نمیدیدم؟ خلاصه با اون شوک من چند ماه زندگی کردم تا جایی که غمی رو تجربه کردم که سالها بود تجربه نکرده بودم ،احساس سنگینی در قلبم
نفهمیدم که اون اتفاق به ظاهر بد چقدر میتونه برام خوب باشه،و انقدر ناراحتی کردم که جای جدیدی که شروع به کار کردم هرروز حالم بدتر میشد به خاطر شرایط و اتفاقاتی که هرروز پیش میومد تا تصمیم گرفتم استعفا بدم و از خدا هدایت خواستم و شرایط جوری شد که باید استعفا میدادم
احساس می کردم نمیتونم کارمند باشم،قبل ازین تو همون محیط قبلی هرروز از خودم این سوال رو میپرسیدم که این همون شغلیه که دوسش داری یا چون رشتته و ازش اطلاعاتی داری، داری ادامه میدی؟و هربار به خودم میگفتم بزار یکم اوضاع مالیم اوکی شه میرم دنبال کاری که بهش علاقه دارم و هرروز اون کار مورد علاقم که هنر بود در سرم زنگ میزد این کارو کن
و حالا در مسیریم که حالم بهتره ولی سنگینی قلبم پابرجاست چون من هنوزم وصلم به اون اتفاق گذشته و هنوزم منتظرم بهم مجدد دعوت به کار بدن و گاهی در روز انقدر منتظر میموندم که وقتی نمیشد دنیا رو سرم آوار میشد
و بارها من این پیام رو به شکل های مختلف از خدا میگرفتم که رها کن،رها کن تا اوج بگیری اما من فکر میکردم با فکر کردن هرلحظه بهش میتونم بهش برسم با تکرار درخواستم هر لحظه
امروز تصمیم گرفتم رهاش کنم و بسپارم به زمان و خدا
به قول امام علی تو نامه ی31 که استاد تو فایلشون گفتن و من پریروز این قسمتش تو گوشم زنگ خورد خدا گاهی چیزی که میخوای و بهت نمیده چون میخواد خیلی بهترشو بده
فقط باید بهش ایمان داشته باشی، ایمان یعنی باور داری و حالت خوبه
میخواستم بگم استاد خیلی قشنگ گفتن یه جا که اتفاقات به خودی خود معنا نداره این واکنش ما نسبت به اوناست که صفت بد و خوب به خودش میگیره و نتایج رو وارد زندگیمون می کنه
اتفاقات به ظاهر بد رو اگر بتونیم نسبت بهش واکنش مثبتی داشته باشیم که حسمون خوب باشه یا به قول استاد حداقل بد نباشه بعد گذشت زمان وقتی بهش نگاه کنیم بگیم خدایا شکرت تو یه چیزی میدونستی و من نه،و از خودمونم تشکر کنیم که درگیرش نشدیم
واقعا کنترل ذهن سخته چون نیاز به تعهد داره و مطمعنا با تمرین و تکرار مهارتت بیشتر میشه
و همین بستن خودت به ورودی های مناسب همین سایت میتونه بهترین تمرین باشه
سپاس از شما و خدای هدایتگر
نظارت بر ورودی های ذهن.
سلام به استادنازنینم .
برادروخواهرای من ،اکثر شبایی که فرداش تعطیلیه،خونه مادرم جم میشن.
ازاونجایی که مادر،منم دیگه مثل قبل توان مهمانداری نداره ونوه هاش خیلی بریز وبه پاش میکنن.
خاستم یه عشقی به مادرم بدم وتوگروه اعلام کردم همگی فرداشب منزل ما.
این درحالی بود که تازگیا خونه ی مابودن و هیچ ضرورتی نداشت من دعوتشون کنم.
ولی خب گفتم اشکال نداره ،دورهم بهمون خوش میگذره.
تااینکه شب قبل مهمونیم ،متوجه شدم همشون برای شام خونه مادرم رفتن درحالیکه اون بنده خدا داشته رب خونگی درست میکرده .
میتونستم تصورکنم که مادرم الان چقدرخستس .والان چ حالی داره وبایدبه خاطرعروساودامادش پاشه غذادرست کنه .
وااااای اگه بدونیدبااین خبر یه دفه ،چقدرحالم بدشد.
نجواها اومدسراغم.
ارع دیگه الان خودشونم که به مادرم کمک نمیکنن.
بنده خدامادرم بااین خستگیش مهمونداری هم بایدبکنه.
الان خونه رو کن فیکون میکنن .مادرم بایدتمیزم بکنه.
ترسیدن جابمونن ،مگه فرداشب من دعوتشون نکردم چرابازرفتن خونه مادرم؟!
من نسبت به افرادخانوادم طوری رفت وآمدمیکنم که همیشه همومیبینیم بااحترام رفتارمیکنیم وکلی میگیم میخندیم وبازیهاوسرگرمی های زیادی باهم میکنیم.
خیلی ساله طوری رفتار کردم که اجازه ندم حس بد،ازسمتشون داشته باشم .
بالاخره توخانواده های پرجمعیت اختلاف سلیقه وایده ونظرهازیادمیشه.امامن حدومرزخودم رومیدونم .
به همین جهت هیچ وقت با هیچ کدوم مشکلی نداشتم .
خودم مراعات مادرموخیلی میکنم چون صلاح نمیدونم چون خونه ی پدرومادرمه بایدزودبه زودبرم اونجا.
اونشب عصبانی شدم امابازسعی کردم ذهنموکنترل کنم.
به خودم گفتم ناهید به توربطی نداره.
اونجاخونه ی مادرته .خودش میدونه وبچه هاش .
دوست نداشتم احساسم بدبمونه .ازطرفی حالم بدمیشه که نسبت به کسی رنجیده خاطر بشم .
خودموآرومکردم وخابیدم.
صبح که بیدارشدم دلم میخواست به مادرم زنگ بزنم و ببینم دیشب چطورگذشته؟
دیدم ازمادرمم ناراحتم .
تازه یادم افتادمادرم چراوقتی همه بودن به من نگفت که منم برم؟البته هزاران بار ازاین جوراتفاقات افتاده که همگی اونجابودن ولی من خودم نخواستم برم.
وهیچوقتم عصبانی نشدم وتوقع نکردم.
امااونروزخیلی توقعم شد.
هیچی دیگه مادرمم به لیست افرادی که ازشون عصبانی بودم اضافه شد.
اون روز کلی کارداشتم وهمگی اونا شب خونه ی من میومدن .
بدجوری نجواهابهم حمله کرده بودن ،ازدستم داشتن خارج میشدن .
همش به خودم میگفتم چ اشتباهی کردم .
چرادعوتشون کردم؟
چرابایددلم برای مادرم بسوزه؟
بمنچه که اوناکجامیرن و کی میرن ؟
عجب مادری دارم ،من به خاطراون ،بچه هارو دعوت کردم ولی مادرعزیزم حتی حاضر نشده یه تعارف بهم بکنه؟!
درحدی خشم منوگرفته بودکه دوست داشتم گوشی رو بردارم وبگم ببخشیدمسئله ای برام پیش اومده ،مهمونی کنسله.
منی که همیشه عاشقانه برای تک تکشون دعامیکردم وعاشقانه دوسشون داشتم ،با یه اتفاق کاملن معمولی که هیچ ربطی به من نداشت ،انقدعصبانی شده بودم ونفرت تمام وجودم روگرفته بود.
ازاین احساسم داشت حالم بدمیشد.احساسم که جالب نبودازاینکه بعدازمدتها،همچین حسی روپیداکرده بودم ازخودم بیشترعصبانی شده بودم .
تمام راهکارهای استاد توذهنم میومدومیگفتم من شب مهمون دارم وبایدحالم خوب باشه ،بایدحسم بهشون خوب بشه .
چکارکنم الان ازاین حالت دربیام؟
توجه وتمرکزم را،روی مثبتهاشون گذاشتم اما دیدم فایده نداره.
فایل گوش کردم باز آروم نشدم چون هنوزتوذهنم درگیری داشتم.
دلم نمیخواست این موضوع روباکسی درمیون بزارم.
به همین جهت به مادرمم زنگ نزدم.
سپاسگزاری ،دادن ورودیهای مناسب ،هیچی درست روم کارنمیکرد.
عاجزانه ازخدادرخاست کردم حال منوخوب بکنه واین افکار سمی روازذهن من پاک کنه .
حتی دوست نداشتم بااین حس ،غذادرست کنم چون خیلی اعتقاد دارم غذای خوشمزه بایدباانرژی بالاوحس خوب باشه.
تااینکه ساعت 5ونیم شد.اون روز،روزی بودکه من باشگاه داشتم .
روزقبل به همه اعلام کردم که تا7نیستم .از7به بعدتشریف بیارید.که مادرم گفت حالاواجبه بری باشگاه !
مهمون داری نرو.
گفتم مامان جون چرامیگی نرو.
توکه میدونی میرم.
قبل باشگاه دوش گرفتم .تیپ زدم و رفتم .
همیشه جلوآینه وایمیستم ورزش میکنم.
امسال ورزش گروهی انتخاب کردم .
من جلوکنارمربی می ایستم .اونروزخیلی استرس داشتم .نگران غذامم بودم .
ولی گفتم الان باشگام وتمرکزم بایداینجاباشه.
درحین ورزش مدام ازخداسپاسگزاری میکردم.
خودمونگاه میکردم .ازخودم احساس رضایت داشتم .همش به خودم میگفتم حیفه تونیست .چراسرچیزی که به توربطی نداشته ازاین همه آدم دلخورشدی ؟!
بقدری ازوجودخودم تواون لحظه لذت بردم که یه دفه تمام احساسات منفی ازدرونم خارج شد.
سریع اومدم خونه دوشمو،گرفتم ومشغول پختن غذاشدم.
همچنان داشتم این حسهایی که ازدیشب داشتم روبررسی میکردم چون میخاستم بدونم دلیلش چی بوده؟
این احساسات روازخودم بعیدمیدیدم.
تااینکه فهمیدم چراوبه چه علت من عصبانی شدم؟!
متوجه شدم این دعوت من از بیس اشتباه بوده .
چرابایدازسردلسوزی به مادرم ،مهمون دعوت کنم ؟
چون مادرم آسیب نبینه یا مادرم اذیت نشه .
آیا اذیت نشد؟اوناکه دیشب رفتن خونه ی مادرم.
من جلوی چیومیخاستم بگیرم؟
بله درسی که گرفتم این بود که هیچ وقت حتی برای مادرم دلم نسوزه.
اگه مهمون دعوت میکنم برای خوشحال کردن خودم باشه .
نه اینکه بار مسولیت روازروی دوش کسی بردارم که خدااینطورنشونم داد،اونابازم رفتن خونه ی مادرم.
مادر من هرکاری که بخادانجام میده به هرشکل وهر جوری که خودش تمایل داشته باشه .
بعدکه علت کارم رومتوجه شدم .درواقع مچ خودموگرفتم ،آروم ترشدم واین جمله هابه ذهنم اومد که:
هیچ کس مقصرنیست.
این خودم بودم که مقصربودم .
خانواده ی من مثل قبل عزیزومحترم هستن.
خدایاسپاسگزارم ازت که درس بزرگی بهم دادی که هیچ وقت فراموشش نمیکنم.
خدایاازاینکه امشب توانایی مهمون داری بهم دادی ازت بی نهایت سپاسگزارم.
خدایامراقب ومواظب غذای من باش چون دوست دارم ازخوردنش بهترین لذت رو ببرن.
همگیشون عاشق مرغهای منن .
محاله کسی بیاد خونمون ونگه چطوردرست کردی؟ونگه رستوران بزن!
حتی به خاطرمادرمم سپاسگزاری کردم .دیگه ذهنم آروم شده بود.
گفتم میدونم مامانم چرامارودعوت نکردش .چون هروقت خانواده ی من میخاییم بریم اونجا دوست داره چیزخوب درست کنه .حتمن دیشب غذای ساده ای داشته که دوست نداشته منووهمسرم اونجاباشیم.
ودقیقن هم همین بود.چون وقتی مادرم اومد،احساسموبهش گفتم .
گفتم مامان جون من امشب به خاطرتومهمونی گرفتم که تواذیت نشی ولی تودیشب حتی تعارفم نکردی به من !
گفت به خداانقدخسته بودم که یه چیزساده درست کردم رومنشدبگم شمابیاید.
بعدش بقلش کردم بوسیدمش .
اون شب مثل همیشه غذام عالی شده بودومثل همیشه همه تعریف وتمجیدکردن.
خلاصه مهمونی به نحو احسنت برگزار شد.
شب قبل ازخواب ازخداخیلی تشکرکردم .
از اینکه باز احساس خوبی نسبت به تمام اعضای خانوادم داشتم ازخداسپاسگزاری کردم.
گفتم خدایاشکرت که ازاین حسهای بد،دیگه تووجودمنیست.
یه فکربد،چطورباذهنت بازی میکنه و تو رو ازپا درمیاره.
وبرعکسش یه افکارخوب چطورتوروبه احساس خوب میبره.
خدایا بازم شکرت .
اصلااون احساس بد رو دوست نداشتم.
یه فکرخوب یا،با یه نگاه متفاوت ،میشه ازنفرت وخشم دورشد.
ودادن ورودی مناسب مسیرتوروعوض میکنه.
ممنونم که راهکارهای استاد همیشه وهمه جا بکارمون میاد.
ورودی ذهن همیشه بایدمثبت باشه حتی اگه توشرایط جالبی نباشی.
میشه حداقل باورودیهایی ،خنثاش کردوتوحس بد نموند.
استادجونم عاشقتم.
سلام به استاد عباسمنش و خانم شایسته
جوهره موفقیت داشتن شادی درونی است ، پس داشتن حس خوب بسیار مهم است ،
احساس خوب = اتفاقات خوب
فرمول بالا را همه می دانیم بنابراین باید سعی کنیم همیشه احساس خوبی داشته باشیم خوب، چه کاری لازمه انجام بدهیم که به این احساس خوب برسیم و در نهایت هدایت بشیم به اتفاقات خوب ، اصل داستان همینه که اگه رعایت بکنیم زندگی ما علی النور میشه ، و اون اینکه ما تمرکز فکری خودمان را بذاریم روی خواسته هایمان یعنی هرآنچه که دوست داریم ، ثروت ،پول خوشبختی، روابط خوب ….. هرچه که باشد فرقی نداره .
قانون اینست که وقتی ما به چیزی دوست داریم فکر میکنیم احساس ما خوب میشه ، و همزمان هم فرکانس خوب به جهان هستی می فرستیم و بعد شرایط واتفاقات همسنگ آن را برای ما ارسال می کنه.
و در این مسیر باید ورودی های ذهن را کنترل کنیم مهمترین کار است که ورودی نامناسب را قطع کنیم و به ذهن ورودی مناسب بدهیم. حتما همنشینی با افراد منفی قطع بشه تلویزیون و ماهواره کلا تعطیل بشه. وبجاش ورودی مناسب بدیم بهترین ورودی مناسب فایلهای استاد عباسمنش هست، و توجه به نکات مثبت.
به نام آنکه راحت جان من است:)
سلام استاد عزیزم ،،،،
استاددعزیزم این قضیه ورودی ها برای من مثه یه راز بود و هیچ وقت به اون سطح آگاهی نرسیده بودم که کنترل ورودی ها همه چیزه ،تا اینکه با شروع دوره عشق و مودت در جلسه دوم شما از ما خواستید که تعهد بدیم تا ورودی هامونو ببندیم ،همیشه برام سوال بود خدا ،این باور باور که میگن از کجا به وجود میاد،الان دیگه خوب میدونم باورم از ورودی هام (دیده ها و شنیده هام )نشات میگیره ،وقتی بستممممم این ورودی هارو ،وقتی چشماممو از نازیبایی ها و گوشامو از حرفای بیخودو چرت بستم ،دیدم الله اکبر بخدا که از همون روزای اول معجزه و نتایج شروع شد ،این کنترل ورودی ها ،برای من یک سبک زندگی شده ،سبکی از زندگی که داره تو ناخودآگاهم میشینه که ناخودآگاه ،،،،،،،،
نشنوم
نبینم……..
بجاش باور قشنگ و اون چیز هایی که خودم میخوام ، از ذهنم پر کنم .
من حال خوبمو و صلحم با خدامو از آگاهی های شما دارم استاد .
هرجا هستید در پناه خدای زیبایی ها باشید.
در پناه خدا
بسّم الله الرحمن الرحیم
خدایا شکرت
سلام خدمت همه دوستان عزیز واستاد عباس منش گل اول از همه سپاس گزار خداوندم که همیشه داره من رو هدایت میکنه وهمیشه خوبی ، شادی وپیشرفت منو میخواد .
این فایل به من نکته مفیدی رو دوباره یاد آوری کرد که:
احساسات خوب =اتفاقات خوب
احساس بد =اتفاقات بد
این قانون خیلی فراره واز ذهن انسان فراموش میشه مخصوصا وقتی که درگیر این زندگی روزمره میشه ولی ما باید بارها این قانون را تکرار کند تا فراموش کند من خودم که خیلی جاکار دارم واز خداوند می خواهم که من را در فهم واجرای این قانون وتمام کارهایی که لازم است خوشبخت شوم یاری کند.
همیشه برای من که تازه دارم رو خودم کار میکنم یه سوال بود که چرا نمی توانم با توجه به این که دارم فایل هارو میبینم نتیجه نسبی میگیرم ولی تا اینجایی که من فهمیدم. اشتباهات من اینه که :
سریع تا فایل رو گوش میکنم حسم خوب میشه وانقدر خوشحال وذوق زده میشم که به تمرین ها حالا یا نصف ونیمه کار میکردم یا اصلا کار نمیکردم وطبیعتا به نتیجه خوبی هم نمیرسیدم .
یا مثل این فایل ته ذهنم این بود که روزهای بد بداند وکسایی که خوشحال اند خودشونو زدن به بیخیالی واز درون درگیر مشکل اند ومن هم چند روزی به این منوال عمل کردم ولی بعدش فهمیدم که قانون رو درک نکردم وروی ورودی هام اون قدر باید وشاید کار نکردم ونظارت نکردم به ورودی های ذهن .این میتونه یکی از دلایل باشه بنظرم.
ودر پایان ممنونم از خدا که نشانه هارو به من هدایت ویاداوری وتکرار میکنه.
الهی شکرت
به نام خالق و فرمانروای جهان هستی
واقعا قانون فرکانس ها و مدار ها زیباست.
خدایا شکرت بایت قانون بی نقص و عالیت
وقتی متعهدانه روی خودت کار میکنی از فایلها حرف های جدیدی رو برداشت میکنی که فک میکنی با این همه که این فایلو دیدی اینجاش برات معنایی تازه داشت.
دقیقا دیشب که این فایلو مجددا دیدم این جمله برام رنگ و بویی تازه داشت:
«اگر بتونیم به اتفاقات بد طوری نگاه کنیم که احساس خوبی به ما بده یا بتونیم تمرکزمون رو موقع رخ دادن اتفاقات و شرایط بد حفظ کنیم یا در یک کلام ذهنمون رو کنترل کنیم، اون وقت اون زنجیره اتفاقات بد بعدی رو میتونیم قطع کنیم»
استاد من خودم فیلمی رو که نقدش کردین چن سال پیش به قول معروف در زمان جاهلیت دیدم و
دقیقا به قول شما محتواش هم کمدی و خنده دار بود.
اون موقع تفریحم فیلم و سریال دیدن بود و اکثریت سبک ها رو میدیدم و نمیدونستم چه باور هایی رو دارم ناآگاهنه به ناخودآگاهم تزریق میکنم!!
خدایا شکرت به مسیر درست هدایتم کردی
از همون اول آشنایی با شما بود و فک کنم با 3 قسمته فایل 3 برابر کردن درآمد در 1 سال من دیگه آروم آروم از اون فضای سمی فاصله گرفتم و الان جوری شده که فقط فیلم هایی که مثبت باشه یا
باور درستی رو منتقل کنه
یا مضمون درستی داشته باشه میبینم و برای این تعهد و عمل بهش و نظارت درست ورودی های ذهن به خودم آفرین میگم و تحسین میکنم خودمو.
امیداروم که همه دوستان در هر مرحله از زندگیشون کنترل خیلی خوبی روی ذهنشون داشته باشن و هر روز اتفاقات خوب بیشتری براتون بیوفته