توجه به داشته ها، راهِ رسیدن به خواسته ها

این فایل در مرداد ماه 1399 بروزرسانی شده است

یکی از کارهای روزانه من، توجه به نعمت هایی است که وارد زندگی ام شده. سپاس گزاری برای نعمت های زندگی ام و ربط دادن آنها به قوانین کیهانی و توحید عملی، مهم ترین کار زندگی هر روز من است.

به نظرم تکرار این روند، مهم ترین دلیل موفقیت هایی است که کسب نموده ام.

یادم می آید، آن روزها که تازه قوانین خداوند را شناخته بودم، انجام همه این کارها را به عنوان تمریناتی برای رسیدن به خواسته هایم انجام می دادم.

اما آنقدر به تکرار این شیوه ادامه داده ام، که اکنون این موضوع، جزئی از رفتارم شده و این عادت را در من ساخته تا به راحتی با دیدن داشته های زندگی ام و تمرکز بر آنها، بتوانم هر ناخواسته ای را نادیده بگیرم.

موضوع این فایل، انجام یک تمرین برای ساختن چنین عادتی است.

این تمرین را، قانون تمرکز بر داشته ها، راه رسیدن به خواسته ها نامیده ام.

زیرا ذهن مان عادت دارد ما را به سمت تمرکز بر ناخواسته ها ببرد،

عادت دارد به راحتی هزاران اتفاق خوب در زندگی مان را نادیده بگیرد، اما اگر فقط یک اتفاق بد رخ دهد، هزاران بار آن را برایمان بازگو نماید تا باور کنیم هیچ اتفاق خوبی در زندگی مان رخ نداده و جایی برای تمرکز بر نکات مثبت در زندگی مان وجود ندارد.

به قول قرآن، شیطان قسم خورده با نجواهایش شما را گمراه نماید

به قول قرآن، نجوا فقط از سوی شیطان است برای اینکه مومنان را غمگین نماید

مهم ترین کار زندگی تو، تلاش ذهنی آگاهانه برای رفتار نمودن بر خلاف این سیستم ذهن و وعده شیطان است. یعنی آگاهانه تمرکزت را بر داشته های زندگی ات بگذار. آگاهانه به خاطرشان سپاس گزار باش و با ارسال این فرکانس ها، خود را وارد مدار خواسته های بیشتر نما.

من تمام نعمت های زندگی ام را به این شکل وارد زندگی ام نموده ام و دوست دارم افراد زیادی بتوانند اهمیت این فرمول را بشناسند و مهم تر از آن در زندگی خود به عنوان اصلی اساسی، اجرا کنند.


یک تمرین عملی برای «جهت دهی آگاهانه به کانون توجه»:

  1. در بخش اول، تمام اتفاقات خوب و تجارب عالی ای که در سال ۹۶ در زندگی ات کسب نموده ای را بنویس.

درباره نوشتن شان آنچنان سخاوتمند باش که حتی از کوچکترین شان هم نگذری!

  1. در بخش دوم، بنویس می خواهی چه تجاربی را در سال ۹۷ کسب نمایی

هدف این تمرین این است که از داشته هایی که در این یک ساله در زندگی ات کسب نموده ای قدرت گرفته و این قدرت، ایمان و عزت نفس و باور را برای خلق خواسته های سال ۹۷ به کار بگیری.

هدف این تمرین این است که با قدرت گرفتن از داشته های زندگی ات، خود را وارد مدار بالاتری نمایی که در آن مدار ،خواسته های بیشتری انتظارت را می کشد

هدف این تمرین این است که سخاوت خداوند و فروانی جهانش را باور نمایی تا بتوانی باز هم درخواست نعمت های بیشتری ازخداوند داشته باشی

این تمرین تمام کار زندگی شماست.

توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

2649 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «علی عرجی» در این صفحه: 2
  1. -
    علی عرجی گفته:
    مدت عضویت: 3950 روز

    سال 97

    حقیقتا برای سال 97 کلی خواسته بود که بنویسم.از خرید ماشین و پس انداز بالا گرفته تا بچه دار شدند .اما امروز که این مطالب رو برای شما نوشتم کلی به وضوح رسیدم که علی عرجی این دستاورد هایی که تو سال 96 بدست آوردی هیچ کدوم رو به این صورت بدست نیاوردی که براشون سخت کار کنی و برنامه ریزی کنی و از همه چی بزنی تا به اونا برسی .بلکه در تمام این مدت تو باورهای درستی رو داشتی نسبت به اونا پرورش میدادی و اون باورها نه تنها اون نتیجه رو برات به بارآوردند بلکه کلی نتایج ریز و درشته دیگه در کنار اون برات ایجاد کردند .مثل همون مورد جا به جا شدن از محل قبلی به تهران که زمان رو برات آزاد کرد .استراحت رو برات فراهم کرد.باشگاه رو برات فراهم کرد .تناسب اندام رو برات فراهم کرد.مطالعه رو برات فراهم کرد .روابط عاطفی بهتر رو برات فراهم کرد .و کلی چیزه دیگه .برای همین تو سال 97 من فقط 3 تا چیز رو میخوام بنویسم و از خداوند هم میخوام از لطف خودش اراده ای پولادین به من بده که رو این موارد کار کنم.

    1) از بین بردن باور کمبود و ساخت باور فراوانی:

    وقتی تو سال 96 رو خودم جسته گریخته کار میکردم .برای بار چندم نشستم و به سوال های روانشناسی ثروت ایندفعه خیلی دقیق تر جواب دادم .البته بعد از یکسال .دیدم خیلی از باورهارو اصلاح کردم که نتایجش تو اتفاق هایی که براتون نوشتم محسوس بود .ایندفعه اومدم دوباره امتیاز هارو جمع زدم و دیدم بابا این باور اختلافش با بقیه وحشتناک بالاست .البته این بخاطر این بود که من موقع جواب دادن سوال ها یه مقدار ناراحت بودم و این باورهای عمیق و واقعی منو رو میکرد.برای همین اولین خواسته این هستش که این باور رو اصلاح کنم.ماشین و خونه و ویلا پشت این میان خودشون .به قول معروف چون که صد آمد نود هم پیش ماست.

    2) شکرگذاری روزانه رو نهادینه کردن:

    این مورد هم وقتی تو سال 96 بازنگری میکنم میفهمم که هر موقع من شکرگذار خداوند بودم حال بهتری داشتم و در کل توجه به دارایی هایم و داشته هایم بیشتر بوده و کلی اتفاق های خوب رو مثل افراد مثبت و مشتری خوب رو برای خودم میساختم .اما طبق چیزی که استاد تو سخنرانی های عمل به دانسته ها میگفتند , من ایمان نداشتم که این نتایج رو همین کار ساده داره میسازه و باز هم بقول خود استاد آنقدر این قوانین ساده هستند که کسی فکر نمیکنه هیمن چندتا کار کوچک اینچنین نتایجی رو خلق کنه و همه و حتی خودم بدنبال یه ورد و قانون عجیب غریب و خاص میگردیم. برای همین امسال دومین کارم اینه که روی شکر گذاریم کار کنم.

    3) بالا بردن اعتماد به نفس یا همون فاکتور اصلی موفقیت:

    و در نهایت آخرین کاری که برای سال 97 میخوام انجام بدم این هستش که روی اعتماد بنفسم کار کنم .بطور مثال وقتی مدیر از من خواست تقلب کنم اگر من فقط اعتماد بنفسم بالا بود این کار رو نمیکردم و این همه زیر دین بقیه نمیموندم .و یا وقتی حقوقم رو بی دلیل کم کردند خیلی راحت میرفتم بیرون و برای خودم کار میکردم .

    و خیلی راحت تر اینکه میتونستم با اعتماد به نفس بالای خودم کلی مشتری جدید برای خودم خلق کنم و به راحتی هرچه تمامتر انگلیسی صحبت کنم .مواردی هست که نمیشه اینجا گفت اما وقتی بهشون فکر میکنم میفهمم بسیاری از مشکلات ما و اطرافیان بخاطر نداشتند اعتماد به نفس هستش .مثل همون مبلغی که قرض دادم .کلی پول از دستم رفت و کلی فشار متحمل شدم که فقط نتونستم بگم نه نمیتونم و دلیلشم هم کاملا شخصیه.

    امیدوارم مفید بوده باشه براتون تجربیات بنده .سالی پر از باور درست داشته باشین .بقیه چیزا خودشون میاند

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  2. -
    علی عرجی گفته:
    مدت عضویت: 3950 روز

    با سلام عرض تبریک سال نو خدمت آقای عباس منش و گروه خوبشون و همچنین تمام هم فرکانسی های عزیز

    من کلی اتفاق جالب تو سال 96 داشتم و کلی موفقیت و شکست.اینجا فقط به چندتاش اشاره میکنم .بهتون قول میدم داخل این اتفاق ها براتون نکته هایی داره که شاید چیزی رو تو ذهن شما بیدار کنه.

    1) انتقال خونه از شهرستان به تهران

    محل کار من در مرکز تهران بود ومحل زندگی من نزدیک استان سمنان,یه پراید داغون داشتم که هر روز با اون تا مترو پیروزی میومدم و بقیه راه رو با مترو میومدم که تقریبا این رفت و برگشت , روزانه 6 ساعت از من میگرفت و این زمان واقعا دیوانه کننده بود.اواسط سال 95 به همسرم گفتم سال 96 که پایانه قرارداد هستش میریم تهران که بتونم زمان بیشتری رو با هم بگذرونیم و به کارهای دیگه هم برسیم چون من هر روز 5 صبح بیرون میزدم و 10 شب یا دیرتر میرسیدم .همسرم گفتش پولش رو از کجا میاری, اون لحظه جوابی به ذهنم نرسید و فقط گفتم خدا بزرگه جور میشه.چون ما این خونه رو 12 میلیون رهن کرده بودیم و برای یه خونه معمولی تو منطقه دلخواه من 120 میلیون میخواستند , تازه اگر گرونتر نمیشد.در تمام روزهای باقیمانده کل زمان رفت برگشت رو فقط به سخنرانی های استاد گوش میدادم و خیلی دست و پا شکسته تمرینات رو انجام میدادم .فروشم نسبت به سال قبل رشد خوبی داشت طوری که تونستم تا آخر 95 حدود 40 تومن پس انداز کنم .برام غیر قابل باور بود.در سال 96 از تیر شروع کردم دنبال خونه گشتن.روزی 3 تا 5 ساعت میگشتم .هم روی اپلیکیشن های متفاوت و هم بصورت حضوری و بنگاه به بنگاه.آقا انگار کل همکارهای من هیچ کار دیگه ای نداشتند جز اینکه صبح تا غروب به من بگند با این پول نمیشه اینجا خونه بگیری.اونم خونه نوساز و بزرگ .منم مدام با خودم تکرار میکردم پیدا میکنم و شما هارو ساکت میکنم.دیگه روز به روز گذشت و یک هفته مونده بود به زمان تخلیه و ما 2 تا مشکل داشتیم .اولی اینکه هنوز خونه پیدا نکرده بودیم و دومی اینکه هنوز برای خونه فعلی مستاجری نیومده بود ,چون صاحبخونه میگفت من پولی ندارم بهتون بدم و باید یکی بیاد که من بتونم پول اون رو بدم به شما.همسرم هم مدام سوال پیچم میکرد که چی شد پس.منم که هر خونه ای تو روز میرفتم برای بازدید بیشتر به حموم قدیمی شبیه بود تا خونه.دیگه دست از پا درازتر به خدا پناه بردم .گفتم خدایا آبروم داره میره .یک سال هستش که به همه گفتم میخوام برم تهران .الان اگر نتونم برم مضحکه عام و خاص میشم .تا اینکه 2 روز مونده بود به تخلیه .رفتم بنگاه بغل دفترمون که قبلا هم رفته بودم و موردی برای من نداشت .گفت یدونه جدید دارم که فقط به زوج میده .100 متری نوساز ,همین کوچه بغلی. با اینکه صاحبخونه گذاشته بود 120میلیون و من کلا 80 جور کرده بودم گفتم بریم ببینیم .فردا با همسرم رفتیم دیدیم .عجب خونه بزرگ و تمیزی بود .یک کوچه با محل کارم فاصله داشت و تو یک خیابان بسیار ساکت و آرام بود.درجا پسندیدیم و رفتیم برای قرار داد.صاحبخونه جدید بسیار آدم خوش اخلاق و منطقی بود و تا بهش شرایطمون رو گفتیم 20 تومن از رهن کم کرد و حاظر شد بقیه کمبود رو تبدیل به اجاره کنه.ما رفتیم که پول جور کنیم و برگردیم .تا رسیدیم خونه, مادر خانمم زنگ زد و گفت برای خونتون مستاجر پیدا کردم .تا رفتم دیدم همسایه قدیممون هستش .همون شب به من کل مبلغ رو داد و تونستیم تو 2 روز خونه رو بهش تحویل بدیم .تونستم خونه رو ببرم به جای که همه میگفتند نمیشه و اگر اون اعتماد به رب تو آخرین روزها نبود واقعا نمیشد.

    طولانی شد ,ولی چندتا قانون رو تو این داستان به خودم یادآوری میکنم شاید بدرد شما هم خورد دوست من.

    اولی قانون وضوح از طریق تضاد هستش. تو خونه قبلی بینهایت همسایه های بی فرهنگ و پر سروصدایی داشتیم .کاری نبود که نکرده باشند .از کوبیدن پشم و شستن فرش تو بالا پشته بوم گرفته (با اینکه خودشون طبقه اول و همکف بودند ) تا آوردن مرغ و خروس تو آپارتمان و کشیدن تریاک و غیره. و محله هم که دیگه نگو .نمیشد تو خونه یک ساعت بخوابی.آب و برق تو هفته 5 روز قطع بود و خونه ای کوچیک که تو زمستون سرد بود و تو تابستون داغ.مدام با خودم تکرار میکردم که جای بعدی بهتر میشه .الان همسایه های بی نهایت با فرهنگ دارم ,محله ای که کوچکترین صدایی نمیاد .خونه بزرگ که تمام امکاناتی رو که میخواستم داره .

    قانون دوم این بود که تا جایی که میتونی به کسی قرض نده که هم پولت بره و هم رابطه ات.

    تو این گیروداد که میگشتم دنبال خونه یکی از اطرافیان نزدیک از من درخواست پول کرد و گفت 3 ماه میده .دلم راضی نبود بدم و چون عدد بالایی بود و خودم نیاز داشتم .اما چون خیلی وقت پیش بهم قرض داده بود .مجبور شدم بهش دادم و حرف های استاد رو که میگفت بابا قرض نده اونم بدون هیچ نوشته ای و امضایی رو نادیده گرفتم .قرار بود 3 ماه بده که من به خونه ام برسم .الان شده یک سال و هنوز نداده منم مجبور شدم بخاطر اون کسری و بدقولی هر ماه کلی اجاره بدم و بهش هم که گفتم ناراحت شد و قطع رابطه کرد.

    قانون سوم این بود که چیزی رو با چک و قرضی نگیر.

    ما قبل از این خونه رفتیم یه برج دیدیم که برجی 3 تومن اجارش میشد و همه چک های اجاره و پول شارژ کل سال و حتی هزینه احتمال دیرکرد تخلیه رو هم میگرفتند همین اول کار .و من چون همین یه قانون نداشتن دسته چک رو تو عمرم انجام دادم قبول نکردم .یه مدت بازارمون راکد شد و درآمدم کم شد طوری که اگر اونجا بودیم نمیتونستم هیچ چکی رو پاس کنم.خداشاهده روز نیست که بخاطرش شکر خدا نکنم .که چقدر خوب شد که نرسیدم به اون خواسته.

    2) فروختن ماشینی که مشکل سند داشت:

    تو مورد اول گفتم که یه پراید داغون داشتم که چون سرم کلاه گذاشته بودند و بهم انداخته بودن به هیچ عنوان نمیتونستم بفروشمش .چون وقتی به من فروختند کارشناس تعویض پلاک پول گرفته بود و ماشین رو سالم قید کرده بود .سال بعد که من فروختم سندش رو مخدوش کردند و گفتند دو تکه هست و باید تا بازیافتش پیشت بمونه یا بفروشی به اوراقچی ها.حسابی هم خرج بر میداشت .بیشتر از پیکان دنده آرژانتینی استاد عباسمنش.کلی خرجش کردم و سرحالش کردم .ولی باز نمیشد .تا یک روز بحثش تو محل کار ما پیش اومد و یکی از همکارانم گفت من آشنا دارم که یه نگاهی بندازه بهش .رفتیم اونجا دیدیم یه سرهنگه و وقتی ماشین رو بازدید کرد .گفت کسی که این کار رو کرده (یعنی همون کارشناس) صلاحیت مخدوش کردن سند رو نداشته و سرخود این کار رو کرده .اما چون بقیه حال ندارند درستش کنند میگند که دیگه نمیشه.خلاصه یه نامه نوشت و مارو فرستاد کارشناسی کل .اونجا همه بازدید کردند و گفتند مشکلی نیست .سند تازه بهم دادند و به لطف خدا درست شد.ماشین بردم پارکینگ و نامه کارشناسی قیمت بهم دادند.منم بدون کوچکترین ترسی هر کی اومد بخره همون نامه رو نشون دادم .یه نفر زنگ زد و گفت که تو اپلیکیشن های مختلف عکس ماشین رو دیده و اگر ماشین همون هست که عکسش رو گذاشتم بیاد ببینه.منم وقتی اومد نامه رو نشون دادم و گفتم کارشناس گذاشته این قیمت .اونم پول رو نقد داد (بنده خدا بچه شهرستان بود و خیلی ساده .اومده بود تهران کفش بخره ببره با خودش ).هر ایرادی هم بود تو نامه قید شده بود .اونم قبول کرد و کلی تشکر کرد که حقیقت رو بهشش گفتم.منم خدارو شکر کردم که این ماشین رفت که بهترش تو زندگیم جایگزین بشه.

    قانونی که این داستان برای من داشت این بود که از راه درست حلال کارت رو انجام بده .مثل اون قسمت از داستان استاد که قطعات رو ماشین رو بردند و نه پول داخل سررسید رو.

    3) بوجود آمدن شرایط برای ورزش کردن:

    خوب من یه مدت ورزشکار نیمه حرفه ای بودم .اما به خاطر شرایطی که تو کار برام بوجود اومد و اون دوری مسیر بین محل کار و خونه ,مجبور شدم کنار بذارم که همین باعث 20 کیلو اضافه وزن شد و کلا تناسب اندامم نابود شد .وقتی که خونه ام رو آوردم نزدیک محل کارم زمان برای ورزش آزاد شد .تو یه باشگاه اسم نوشتم و تونستم 10 کیلو از این اضافه وزن رو کم کنم که خدا میدونه چقدر تو اعتماد بنفسم و شرایط روحی ام تاثیر گذاشت .از یک طرف هم مسیر باشکاه تا خونه بد مسیر بود و باید کلی پیاده میرفتم و باز مسئله زمان مطرح بود و چون صبح زود میرفتم این کار باعث میشد از حضور به موقع تو شرکت عقب بیفتم .با خودم هر روز به این فکر میکردم که چه خوب میشد یه موتور داشتم که این مسیر رو راحت میرفتم .10 روزی پیاده میرفتم که برادرم یه موتور بهم هدیه داد .خدا میدونه چقدر خوشحال شدم .حالا تو 5 دقیقه میرسیدم باشگاه .

    قانونی که این اتفاق برای من داشت توجه به خواسته بود .من زمانی که تو خونه اولم بودم همش به این فکر میکردم چی میشه یه خونه پیدا کنم جایی که نزدیکش یه باشگاه خوب باشه .خونه پیدا شد اما باشگاه نزدیک نبود .تو فکرم این بود که چی میشد یه موتور داشتم که این مسیر رو راحت میرفتم که اونم خدا برام رسوند .

    4) تونستم برای خودم کار کنم:

    بعد از جا به جایی منزل اتفاقهایی تو شرکتمون افتاد که باعث شد درآمد من بسیار کمتر از تلاشی که میکردم بشه .

    پایه حقوق و پورسانت من رو بی دلیل و بدون کوچکترین هماهنگی کم کردند و حتی با اعتراض من هم برنگردوندند به حالت قبل .خوب کلی زحمت کشیده بودم تا این شرکت رو از هیچ به اینجا رسونده بودم و شده بودم مدیر فروش و حالا که یه مقدار قوی شدده بودند و توان مالی قابل قبولی پیدا کرده بودند سعی کردند منو ضعیف کنند تا تهدیدی براشون نباشم .اوایلش خیلی داغون بودم چون تازه اومده بودم تهران و کلی هزینه داشتم .از اونور خونه جدید بزرگ بود و ما حتی فرش هم براش نداشتیم .اتاق خواب ها هیچ وسیله ای نداشت .بدتر از همه اینکه مجبور شدم بخاطر نقل مکان طلاهای همسرم رو هم بفروشم (مردا میفهمند چه حس بدی به آدم میده این کار) و بهش قول داده بودم براش بخرم.با این اوضاع اجاره رو میدادم هنر کرده بودم.اولش سر در گم بودم .بعدش یه ایده رسید به ذهنم که بابا تو داری این همه برای اینا کار میکنی ,چرا برای خودت نکنی.خارج از ساعت اداری شروع کردم برای خودم کار کردند .تو کمتر از3 ماه تونستم به همون اندازه ای که ازم کم کرده بودند پول در بیارم .تونستم فرش , پرده ,تخت و وسایل خونه رو بخرم و از همه مهمتر تمام طلاهای همسرم و حتی بیشترش رو براش خریدم و این یه اتفاق عالی تو سال 96 بود.

    یه درسی که این اتفاق به من داد کنترل احساسات در مواقع بد بود و اینکه بتونی وقتی یه اتفاقی خارج از کنترل تو برات میوفته یه خیری توش ببینی و نذاری قانون احساس بد = اتفاقات بد , بصورت حرکت آونگی وارد زندگیت بشه.

    5) خرید بهترین گوشی :

    اواسط 95 بود که گوشی همسرم از دستش افتاد و شکست .خیلی ناراحت بود چون میدونست با توجه به شرایطمون یا باید یه گوشی خیلی ساده بخره و یا اصلا نخره و بیخیال بشه .چون خیلی هم به عکاسی علاقه داشت و دوربین گوشی براش خیلی مهم بود نمیتونست خودش رو راضی کنه که یه گوشی معمولی بگیره .یه روز که داشتیم تو میدون ولیعصر قدم میزدیم .دیدم مثل بچه ها وایستاده داره به ویترین موبایل فروشی نگاه میکنه .اومدم خوشحالش کنم ,گفتم کدوم رو میخوای برات همین فردا بگیرم .اونم نامردی نکرد دست گذاشت رو S8 که اون موقع تازه اومده بود.روم نشد بگم بیخیال بابا بیا بریم .تو دلم مثل تمام دفعه های قبل از خدا خواستم .گفتم خدایا این داره از من میخواد .منم که خودت میدونی هیچی نمونده برام .منم از تو میخوام .همون فرداش قضیه کم کردن حقوقم پیش اومد که بدتر ریختمون به هم.از اونور هم قول داده بودم به همسرم و اونم 6 ماه بدون گوشی مونده بود که یدونه خوبش رو بخره.ولی تو کمتر از یک هفته تونستم برای خودم کار کنم که با اولین پول رفتم گوشی رو خریدم و به عنوان کادوی تولد همسرم بهش دادم .

    تازه فهمیدم اون مشکلی که تو کارم برای من بوجود اومد شاید جواب دعاهای من بود .

    6) حفظ کردن 1100 و خوندن کتاب های عالی

    قبل از جا به جایی اصلا وقت نمیکردم دست به یه روزنامه بزنم چه برسه به اینکه بخوام کتاب بخونم .خیلی وقت پیش کلاس زبان میرفتم و اوضاع انگلیسیم هم خوب بود .چند سال پیش کتاب 1100 رو گرفتم و شروع کردم به حفظ لغات اما هر دفعه بخاطر یه مشکل و اللخصوص کمبود وقت میذاشتم کنار.اوایل 96 تو لیست اهدافم این اولین هدفم بود اما بازم وقت نمیشد و هر روز جدول مزایا و معایب و لیست بها رو برای این هدف مرور میکردم .اما بازم وقت نمیشد و اگر چیزی حفظ میکردم چون زمان تکرار نداشتم میپرید و میرفت .کلا دیگه بخیالش شدم و گفتم بابا نمیشه با این وضع که , منم آدم هستم نمیتونم زمانم رو برسونم برای این .خدایی هر موقع در کشوم رو باز میکردم و اون کتاب رو اونجا میدیدم انگار رو من آب یخ میریختند .همون ندای درونی شروع میکرد کوبیدن که نتونستی یه کتاب رو بخونی, به خودت میگی مهندس و از این جور نجواهای درونی .

    خدا برامون جور کرد جا به جا شدیم و زمان آزاد شد (نتایج همون خواستن ها بود که چند ماه قبل فرکانسش رو میفرستادم ,فقط با یه مقدار تاخیر اومده بود .البته شاید در زمان مناسبش اومده بود ومن فکر میکردم با تاخیر)دیگه بهونه نداشتم .ایندفعه بجای این که خودم زور بزنم حفظ کنم از دنیای اینترنت کمک گرفتم و با یه روش خیلی ساده تو کمتر از 2 ماه 1100 رو برای همیشه حفظ کردم و گذاشتم کنار.سوای این تونستم تو این مدت چندتا کتاب خوب رو بخونم که بهترینش اثر مرکب بود .البته من به نصیحت استاد عباس منش تو این مورد گوش دادم و بجای اینکه زیاد کتاب بخونم ,کتابهای خوب رو زیاد خوندم.

    قانونی که تو این داستان برام همین الان بوضوح رسید این بود که که تو نا امید نشو و روی باورت کار کن اما بهشون نچسب , خودش در زمان مناسب و در مکان مناسب میاد سراغت.

    7) چند برابر شدن فروشم و صادقانه کار کردن:

    تو سال 96 شرکت بخاطر هزینه های بالای اداری و دارایی به شدت رو من فشار گذاشتند که تو اجناس فروشی یه مقدار تقلب کنیم و در حقیقت اجناس با کیفیت واقعی به مردم ندیم تا آستانه سودمون بره بالا.اوایل کار مخالفت کردم و قبول نکردم اما با ادامه فشار ها و تنش ها اینکارو کردم و خودم رو قانع کردم که کل این بازار دارن این کار رو میکنند و واقعا هم همه میکردند به غیر از 3 تا شرکت معتبر.من با خودم میگفتم تو چرا مثل همون چندتا نباشی که دارند درست کار میکنند و درآمد بسیار بالایی هم دارند .عذاب وجدان و ترس هم ندارند که روزی دستشون رو بشه .بگذریم یه مدت با همین روش پیش رفتیم اما اتفاقهایی که افتاد جالب بود .شرکت ما که تا الان کسی سرمون رو کلاه نذاشته بود تو 2 مرحله کلی پول توسط بهترین مشتریهامون برده شده و فرار کردند و رفتند .این اتفاق باعث شد به فکر فرو برم که چرا تا الان اینجوری نشده بود و الان شد.رفتم سراغ مدیریت و گفتم دیگه تقلبی نمیفروشم گفت پولی در نمیاد که حقوق بگیری.منم گفتم خدا بزرگه تلاش میکنم.2 ماه اول خیلی سخت شد اما بعدش وقتی خدا دید که من سر عهدم بودم به وعده خودش عمل کرد و خدارو شکر اوضاعمون الان خیلی با ثبات و خوبه و جالبه مرجع اورجینال بودن بسیاری از مشتری ها تو بازار تائیدیه شرکت ما هستش.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای: