توجه به داشته ها، راهِ رسیدن به خواسته ها - صفحه 1

2649 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «نگار سلیمانی» در این صفحه: 14
  1. -
    نگار سلیمانی گفته:
    مدت عضویت: 3041 روز

    سلام بر همه دوستانم و استاد جانم

    سال نو مبارک

    هدف اصلی من از شرکت در مسابقات قبلی، برنده شدن بود، همش تو ذهنم این بود که ای کاش برنده شم. تا اینکه زمان گذشت و من عادت کردم به لبخندِ روی لبم، به وقته خوندن نظرات دوستان و داستان موفقیت ها و یا حل مسائلشون و الان فقط برای اینکه من هم با داستانم منجربه یک لبخند بر لب عزیزی بشم، دارم مینویسم.

    میخوام چندتا از مهمترین اتفاقاتی که من با کنترل ذهنم و اعتمادم به خودم و خدایم در سال 96 رقم زدم براتون بگم، (فقط با کمک فایل های رایگان و کتابهای موجود در سایت)

    1) من همیشه از یک فامیل بانفوذمون انتظار داشتم که برام کار جور کنه حتی مطمئن بودم که اینکارو میکنه، ولی اون اصلا کاری نکرد و من بیکار موندم و همیشه هم مسئول بیکار بودنم رو اون شخص میدونستم چون باوجود اینکه میدونست من چقدر تو کارم ماهرم و از لحاظ اخلاقی هم منو میشناخت و بهم اعتماد داشت، کاری نمیکرد و همیشه درخواست های منو پشت گوش مینداخت تا اینکه فایل فقط خدارو گوش کردم و متوجه شدم چقدر اشتباه میکردم و بعداز اون کاملا امیدم رو به خدا بستم و از اون کمک خواستم تا اینکه یه شب خود اون فامیلمون زنگ زد و گف با شهردار شهرتون تصادفا ملاقات داشتم وباهاش در مورد تو حرف زدم رزومه ت رو ببر ببین نتیجه چی میشه. این اتفاق زمانی افتاد که من کاملا بیخیاله اون فرد شده بودم و خودم رزومه ام رو برده بودم جاهای مختلف حتی شهرداریمون. خلاصه گفتم خدا جورش کرده پس ملاقاتم با شهردار حتما به بهترین نحو پیش میره، خودمو کنترل کردم و شروع کردم به سپاسگزاری و تجسم خلاق، خیلی واضح با خودم گفتم میخوام در زمانی با شهردار حرف بزنم که سرش شلوغ نباشه و کاملا به حرفام و ایده های فراوونم (12 تا طرح داشتم تو سه زمینه مختلف شهری) گوش بده. همه چی رو سپردم به خدا رفتم پیش منشی شهردار و خودمو معرفی کردم(با اعتماد به نفسه کامل، حتی لرزشی تو دلم نبود چه برسه به دستم) از خودم و خدای خودم مطمئن بودم، منشی شهردار گف با شما تماس میگیریم که کی بیایید، یه لحظه گفتم حتما میخوان دست به سرم کنن بعد زود خودمو جمع و جور کردم و گفتم باشه، تو خونه هی مادرم میگف عمرا اگه بهت زنگ بزنن و… برو هی گیر بده، به اینا باید یاداوری کرد و سمج شد. با اینکه به این کار حسم مثبت نبود اما به حرفش گوش کردم و رفتمو همون حرفارو شنیدم که باهاتون تماس میگیریم. برگشتم خونه و گفتم بیخیال من دیگه پیگیر نمیشم خودش درست میشه من رهاش میکنم، هیچ برگی بی اذن خدا نمی افته پس همه چیز تو دسته اونه و دستی بالاتر از دست خدا نیست(این جمله اخرو خیلی دوست دارم همیشه به خودم میگم ). تا اینکه یک هفته بعد وقتی گوشیم سایلنت بود و اصلا حواسم بهش نبود سرمو برگردوندم سمت گوشیم که پیشم نبود، دیدم داره زنگ میخوره و شماره ناشناسه مطمین بودم از شهرداریه، زنگ زدن گفتن فلان روز فلان ساعت تشریف بیارید. روز موعود من کلی قبلش خودمو آروم کردم و سناریو چیدم و هی گفتم من محتاج نیستم به اونا، اونا از خداشونه با من کار کنن، اونا محتاجه همکاری با منن، اینجا نشد من طرحامو یه جای دیگه میبرم و… . با یه اعتماد به نفس بالا و ارامش زیاد رفتم دفتر شهردار، خیلی خوب با من برخورد شد، دقیقا همونطور که میخواستم، خیلی محترمانه و بدون ارباب رجوع دیگه ای، بدون دغدغه ی کمبود وقت، تمام ایده هام شنیده شد، خدارو شکر

    2) چند وقت بعد یه کاری به من پیشنهاد شد از جانب شهرداری شهرمون که نیاز به تخصص و خلاقیت توامان داشت. برای یک خیابونی که هیچ چیز نداشت باید یک ایده مطرح میکردم تا دارای همه چیز بشه. کارو با اطمینان قبول کردم و با عشق فراوون شروعش کردم(من به رشته ام خیلی علاقه دارم) همه کارهای فاز اول مثل شناخت محدوده و … رو انجام دادم و موند شکوندن شاخ غول، اون ایده اصلی که باید خلق بشه و هیچ نمونه مشابهش تو شهر نباشه. شب گفتم به خودم، خدا منو هدایت میکنه من تنها نیستم. جوابو میبینم اگر آروم باشم. با خیال راحت خوابیدم و صبح خیلی عادی رفتم خرید تو راه تمرکزم روی خلق ایده بود، هی تکرار میکردم که خیابونه؟ چه خیابونی؟ چجور ویژگی ای و… یهو موقع راه رفتن و نگاه کردن به درختای کنار جدول، ذهنم خودش گفت خیابونه … . این جواب به قدری متناسب با ویژگی های اون خیابون بود که نمیشه توصیف کرد. اگر من 2 ماه فقط مطالعه میکردم باز به همچین جوابه از هر نظر کاملی نمیرسیدم. واقعا یک الهامه درونی بود خصوصا که همچین ایده ای رو قبلا نه تو مطالعاتم دیده بودم نه جایی شنیده بودم. وقتی به شهرداری کارو تحویل دادم بسیار بسیار استقبال کردند و گفتن اینجا دقیقا و تنها با همچین ایده ای زنده میشه خدایا شکرت

    3) دوماه پیش حادثه ناگواری برای پدرم رخ داد که یه جورایی از مرگ برگشت. نزدیک به یک و نیم ماه ما درگیر بیمارستان و دکتر بودیم اما من با چنان آرامشی از پس این مشکل براومدم و روحیه ام رو حفظ کردم که شوهرخواهرم میگفت تو ویتامین ب کمپلکسی این در حالی بود که کل اعضای خانواده در حال گریه زاری بودن، به حدی که خودشون دچار مشکل جسمی شدن. تنها کسی که تونست با امیدواری و مثبت اندیشی موقعیته پیش آمده رو مدیریت کنه و خودشو نبازه من بودم چون یاد گرفته بودم که من اگر خوب باشم میتونم کمک کنم پدرم بهتر شه. برادرم که 15 سال از من بزرگتره گریه میکرد و من ارومش میکردم. البته دروغ چرا، طی اون 40 روز منم گریه کردم اما فقط و فقط یکبار. اصلا اخباره بد رو نمیگفتم به کسی و هر خبر مثبت کوچکی رو همش بزرگنمایی میکردم و… . خدارو شکر که اون مشکلات حل شد و من تونستم خودمو به خوبی کنترل کنم با کمک آموزه های استاده عزیزم. دوستان واقعا حالم خوب بود، حتی بهم میگفتن تو سنگدلی اما من تو دلم بهشون میخندیدم، اونا قانون رو نمیدونستن.

    من موفقیت های کوچیک دیگه ای مثل همون غذای مورد علاقه و گیر نکردن تو ترافیک و خرید به اسانی از جاهای شلوغ رو هم با ذهنم شکل دادم اما سه تای بالایی مهمترینای سال 96 بودن. خدارو صد هزار مرتبه شکر که دارم تکاملم رو طی میکنم.

    اما برای سال 97

    1) تمرکز اصلیم بر روی قانونمندتر کردنه سبک زندگیم و شناخت خدا و قران خواهد بود، و بدست آوردن دوره قانون آفرینش و دوره عشق و مودت استاد (من قبلا چندین بار قران رو ختم کردم هم به زبان فارسی هم عربی اما الان شروع کردم به دوباره خوندنش و تازه دارم درکش میکنم. ممنون استاد جان)

    2) دوم متخصص شدن در رشته ام و بهترین بودن و نهایتا کسب درامد با استفاده از علاقه ام و رسیدن به استقلال مالی خواهد بود، هیچ چیز دیگه ای رو امتحان نمیکنم، کاری که در سال گذشته انجام دادم رو تکرار نمیکنم (من 7 تا شغل رو امتحان کردم و جواب نگرفتم، با گوش دادن به فایل ثروتمندترین های هر شغل از استاد حالا میفهمم مشکل چی بوده، مشکل عدم تمرکز تو یک راه بوده)

    3) سوم، توجه بیش از پیش به خودم و افکارم و سلامتیم، قبل ازعید یه خونه تکونیه حسابی تو گوشیم، گروه ها و کانالا انجام دادم و از اینستا هم خدافظی کردم :) مصمم هستم به تغییر، هیچ چیز مهمتر از خودم نیست.

    حالِ دلِ همه تون خوب، به خدای همه مون میسپرمتون، دوستتون دارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای:
  2. -
    نگار سلیمانی گفته:
    مدت عضویت: 3041 روز

    دریا جان خیلی ازت ممنونم واقعا لذت بردم از نوشته‌ات، خوندنه موفقیت‌های دوستان باعث میشه عمیقتر قانونو بفهمم و بلور کنم

    خیلی خیلی برات خوشحالم جانم، برات آرزوهاتو آرزو میکنم و البته یک شیفتگی و عاشقیه دوطرفه :)

    عاشق، سالم و شاد باشی جانان

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  3. -
    نگار سلیمانی گفته:
    مدت عضویت: 3041 روز

    سلام

    برای شما خوشحالم برای خودم هم خوشحالم چون تو مدارِ دوستان باارزشی هستم مثل شما

    امیدوارم آگاهی، شادی، موفقیت و عشقتون در زندگی بیشتر بشه

    در ضمن با مولانا شناسی کاملا موافقم، خیلی اشعارش با حرفای استاد هم‌راستاس?

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  4. -
    نگار سلیمانی گفته:
    مدت عضویت: 3041 روز

    سلام

    خوندن موفقیت هاتون شگفتزده‌ام کرد

    برای شما و البته خودم خیلی خوشحالم که تو این مسیر قرار گرفتیم، منو واقعا سر ذوق آوردید.

    همیشه سرشار از خدا باشید و شاد.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  5. -
    نگار سلیمانی گفته:
    مدت عضویت: 3041 روز

    علی آقای حیدری

    سلام

    فراوان فراوان تبریک میگم بهتون

    خیلی شاد شدم از خوندن موفقیت‌ها و البته اهدافه سال جدیدتون

    شماره 8 هم اشکمو درآورد

    از الان زیارتشو قبول

    حالتون همیشه خوب :)

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  6. -
    نگار سلیمانی گفته:
    مدت عضویت: 3041 روز

    بابااااااا

    ایول به این انرژییییییی

    یاشا (یعنی زنده باد به زبان ترکی)

    علیِ جان امسال هم بترکون و عید سال اینده بیا بگو اهدافم شدن موفقیتهام و جلو همه شون یه تیکِ خوشگل گذاشتم

    نستعلیق هم بیگ لایک

    سلامت باشی و شاد :)

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  7. -
    نگار سلیمانی گفته:
    مدت عضویت: 3041 روز

    به خاطر قبولیتون از کنکور 97 با همچین رتبه‌ی عالی‌ای بهتون تبریک میگم.

    من نفر اول بودما?

    خدا میگه درخواست کن تا اجابت کنم

    همین

    پس موجود میشود

    شیرینیِ ما یادتون نره :)))

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  8. -
    نگار سلیمانی گفته:
    مدت عضویت: 3041 روز

    سلام دوست عزیز

    خوشحالم که به خواسته‌هاتون رسیدید

    از بخش اخر نظرتون که آیه‌های قران رو نوشته بودید بسیار بسیار استفاده کردم و برام مفید بود

    شاد و سلامت و پر مراجع باشید ?

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  9. -
    نگار سلیمانی گفته:
    مدت عضویت: 3041 روز

    سلام :)

    عالی بود

    تجربه‌ی حس خوب داشتن به وقته بیماریه عزیزانت رو من هم چندماه پیش داشتم. اولش سخته خصوصا اگر اطرافیانت باهات هم‌فرکانس نباشن و همش گریه و زاری کنن

    اما منم از این ازمایش سربلند بیرون اومدم و با علم به قانون ازش استفاده کردم و تونستم حالمو واقعا خوب نگه دارم و به همه انرژی بدم

    خدایا شکرت

    برای شما و خانواده‌ی عزیزتون بهترینارو آرزو میکنم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای: