توجه به داشته ها، راهِ رسیدن به خواسته ها - صفحه 1
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2018/03/abasmanesh-3.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2018-03-29 03:48:162020-08-28 08:14:21توجه به داشته ها، راهِ رسیدن به خواسته هاشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
دوباره یه آپدیت جدید از خدا ?
خدایا شکرت
????????????????
درست همین دیشب
تصمیم گرفتم پیاده روی کنم
توی هوای زیبای بهار ?
داشتم فایل جدید رو گوش میدادم
فقط روی خدا حساب باز کن
یهو دیدم کنار یه مجموعه بزرگ نیمه ساخت هستم
هیچ کس اونجا نبود
تردد ماشین هم تک و توک بود
من نگاهش میکردم …
حتی تا عمق تاریکی هاشو ?
و با خودم می گفتم
من از اینجا نمیترسم !
از کنار گذاشتن آدم هایی که احساسم را بد می کنند
نمی ترسم !
از نشدن های زندگیم
از تنها بودن
و…
نمیترسم !
یک لحظه به فکرم اومد ای کاش میشد
یک سری نتایج زندگی ام را
برای دوستان عباس منشی ام بنویسم
تا انرژی بگیرند .?
اما نمی دونستم زیر کدوم محصول
کجا
کاش یه قسمت به اسم “”تجارب من”” توی سایت بود
صبح تا دیدم این فایل روی سایت اومده
با کلی انرژی بلند شدم
فایل هارو دانلود کردم
نظرات رو خوندم
و تصمیم گرفتم با کلی ذوق و شوق
نتایجم رو براتون بنویسم
?????????????????
96 برای من سال تغییرات اساسی و بنیادی بود !!
میگم بنیادی واقعا بنیادی
96 همین موقع هاش بود که
با فایل نوروزی استاد کلی انرژی گرفتم و
در حالی که تو بستر بیماری بودم
(*که متاسفانه به خاطر باور های اشتباهم تا برج 5
ادامه یافت …*)
کلی آرزو های قشنگ کردم
آرزو کردم امسال اساسی تغییر کنم
امسال آزادی رو احساس کنم
امسال از مسئولیت هام کم بشه
و…?
شاید این آرزو ها مقدمه ای بود
که من از بودم توی شرایط بیماری احساس بدی داشته باشم
و بخوام که تغییرش بدم
برج 5 بود که
دیدم من فقط دارم از پایه و اساس
نابود میشم
هم موفقیت هام کم رنگ شدن
هم خیلی از فرصت های کم نظیر رو از دست دادم
هم از کارم عقب افتادم …
و هم کلی هزینه بیخودی دارم میکنم… ?
شروع کردم به مرور باور های استاد
تصمیم گرفتم دست از قربانی بودن بردارم
تصمیم گرفتم دیگران رو از زندگیم و از ذهنم حذف کنم
این طوری
حس انتقام از بین میرفت و
من قربانی نمی بودم و به کسی هم حس قربانی نمیدادم!
تصمیم گرفتم پولم را
صرف کار هایی کنم که حالم را خوب می کند
عوض دوا و دکتر و کلی اسکن و ازمایش .. ??
کم کم از بستر بیماری بیرون اومدم
کمی به خودم رسیدم
خودم رو به خاطر این همه وقت تلف شده بخشیدم
و خیلی هارا که نبخشیدنشان
حالم را بد می کرد
بخشیدم .
دومین اتفاق خاص بعد از اون و به فاصله کم
این بود که
قسمتی از شرک رو درونم نابود کردم
نابود واقعی ?
به خاطر ترس از آینده ای که
شاید محتاج یک عده از خانواده میشدم
مدتها به آنها باج عاطفی می دادم
از خواسته هام می گذشتم تا آنها را بتوانم نگه دارم
و آدم خوبه باشم
و بعدا این آدم خوبه تنها نماند !!
یک روز دیدم من هر چقدر هم خوب باشم باز هم تنهام
و تنها کسی که تنهایم نذاشته خدا بوده
پس با خودم گفتم
مگر چه میخواهی
که در خداوندی خدا نمی بینی؟?
تو هیچ نیازی به آنها نداری
خدا همه کار برایت می کند .
این باور ها باعث شد
من خیلی قاطع حرفم را به آنها بزنم و
با آنها رابطه ام را کم رنگ کنم .
و تازه بعد از آن بود که فهمیدم
وااااو
من چقدر خودم را بیخودی
زندانی این و آن می کردم
برایم مهم نبود
آینده چه میشود
احساس آزادی اکنونم را دوست داشتم
احساس قدرتم را
و به واسطه دوری از آنها
بسیاری از بیماری ها ی جسم و ذهنم از بین رفت
چون به وضوح میدیدم که
در فلان امراض را گرفتن از هم پیشی می گیرند
و
با این کار قربانی می شوند و
عدم اعتماد به نفسشان را این گونه جبران می کنند .
باور نمی کنید چقدر حالم بهتر است …
چقدر آرام شده ام . ??
چقدر برایم بعضی رفتار ها خنده دار شده .
به عین میدیدم که
برای بازسازی رابطه شان با من
قربانی می شدند یا به من حس گناه می دادند
ولی برای من دیگر نه تنها اثر بخش نبود
که فقط میخندیدم به روز هایی که خودم این گونه بودم
ان هم
نا آگاهانه ?????
باور نمی کنید چقدر راحت تر وارد رابطه ها می شوم
بدون وابستگی
چقدر از خود الانم لذت می برم
با وجود اینکه شاید حتی خودخواه خطابم کنند
یا به خاطر اینکه خود خواهی آنها را
که میخواستند مثل آنها زندگی کنم
پاسخ ندادم
مرا احمق خطاب کنند …
با وجود اینها من باز هم خیلی راحت می گویم
حق با شماست ?
و بدون بحث به هر ارتباطی که مرا کنترل می کند خاتمه
میدهم .
هر گاه احساس وابستگی می کنم
دور خودم حصار می کشم
و با خدا حرف میزنم
تا یاد اورم که فقط اوست که لایق وابستگی و ستایش منه …?
خیلی از روش های روتین برای رسیدن به خواسته هایم را
که به شدت به من پیشنهاد می کنند
با قدرت تمام پس میزنم
چون میدانم خداوند میتواند هر آنچه من لازم دارم
تا به خواسته ام برسم را
به نحو شایسته و نه از راه های فلاکت بار
و زحمت آور
برایم فراهم کند … ?
و دیگر دنبال و آویزان کسی نیستم که
تنها نباشم
و با دوستان زیاد احساس ارزشمندی کنم
من حتی در تنهایی و خلوت هم با خودم احساس
راحتی دارم.
خدایا شکرت??
?????????????????
? سومین و احتمالا بزرگ ترین اتفاق سال 96
برای من :
پدرم به تشخیص نا مطمئن پزشکان
از 6 سال پیش
دچار فراموشی شد
دیدن او در این وضعیت ها
که در کار های روزانه هم مشکل پیدا می کرد
مرا آزار می داد
من به شخصه تمام موفقیت ها و بزرگی های پدرم را
به چشم دیده ام
تا قبل از فوت مادرم او از بهترین های حرفه اش بود
تصور اینکه روزی اسم مرا به خاطر نیاورد
مرا نابود می کرد
تمام 6 سال گذشته خواستم درمانش کنم
تا همان پدر با اراده و کاردان گذشته ام بشود
تا دوباره به او تکیه کنم
اما این شاید بزرگ ترین اشتباه زندگی من بود …
اگر چه تلاش های من
باعث شد حال او روند رو به رشد بگیرد
اما
او به من وابسته شد
و من 6 سال تمام زندگی نکردم ….
این 6 سال تلاش برای من حکم آزادی ام بود
اما انگار که چاه زیر پای خودم حفر می کنم
هر روز تاریک و تاریک تر می شد
از خدا خواستم کمکم کند پدرم را خوب کنیم !!!
خوب کنیم !!!???
فکر می کردم این خداست که نمیخواهد من خوشحال باشم
فکر می کردم سرنوشتم مثل دختر کبریت فروش
مردن در سرمای این زندکی است
مثل کزت به شعله شمع گرم شدن و
در سن کم مثل 70 ساله ها زندگی کردن است …
پدرم به واقع بچه من شده بود .
نه تنها پدر و مادر نداشتم
بلکه یک بچه 7 و اند ساله بسیاااار یک دنده و راحت طلب
هم داشتم….
هم از پیر ها بیزار شدم هم از بچه ها …
هم از بیماران … هم از سالم ها ..
بعد از کلی گریه و زاری به درگاه خدا
اتفاقات بد تر و بدتر رخ میداد
پدرم عمل باز قلب کرد … و من بعد از اون جریان که مال 4 سال پیش هست
تمام مدت حتی در خواب هم نفس هایش را می شمردم
بعد از اون حالش بد تر هم شد
و من باید نگران میبودم که او کار نا معقولی نکند
تا جایی که تا سال گذشته
من به مدت 4 سال اصلا نخوابیدم !!!!
مثل ومپایر ها ?
مگر به زور قرص های قوی
از سختی این سالها به همین مقدار کفایت میکنم
چون دوست ندارم حالم بد شود
اما لازم بود بگویم تا بدانید از کجا به کجا رسیدم.
خدا به جای اینکه پدرم را خوب کند
مرا با عباس منش آشنا کرد
فایل 8 عزت نفس پاشنه آشیل اول من در این موضوع بود
بعد از سالها
متوجه شدم که بیماری یک تصور ذهنی هست
که میتونه با خواست خود شخص
این تصویر ذهنی تغییر کنه
باور نمی کنید
بازم اشتباه رفتم ???
باز هم تلاش کردم پدرم را وادار به تغییر کنم .
فایل هارا برایش می گذاشتم .
ساعت ها برایش از قوانین میگفتم .
با او ریاضی و املا کار می کردم .
و او برای یک روز حالش عاالی بود و تصمیم میگرفت تغییر کند …
و فردایش دوباااره …
این قضیه شاید صد ها بار تکرار شد …
تا که فهمیدم او از این وضعیت راضی است
و با قربانی بودن
محبت می گیرد
زندگی میکند و کارها هم که پروین انجام می دهد …
یک روز به من گفت
پروین اینقدر سخت نگیر
زندکی مون خیلی خوبه که
این در حالی بود که روی تخت دراز کشیده بود
و فقط برای غذا خوردن و دستشویی بیرون می امد
در حالی بود که دکترش گفته بود
ایشون حالشون خیلییی خوب شده
و در واقع از نظر جسمی هم مانعی نبود
این حرف پدرم اندک گرمایی که از امید
برای ساختن اینده ام داشتم رو
به کل ازم گرفت….
قشنگ حس کردم که بدنم یک دفعه مثل فوت کردن یه شمع خاموش شد …
و من دیگه آینده ای نمی دیدم .?
چون هیییچ نوری نبود…
اینجا بود که متوجه اشتباهم شدم
همش تو ذهنم این جمله از فایل 8 عزت نفس
ریپلی می شد
که اینجا همه چیز سلف سرویسه
چرا نمیری غذا برداری برای خودت ؟
چرا نشستی با حسرت به غذای من نگاه می کنی؟؟
پر از خشم بودم
خشمااااا خشمی که کارد میزدن خونم در نمی اومد????
و همزمان انرژی جنگ و بحث با کسی نداشتم
چون میدونستم هیییییییچ فایده ای نداره
تنها کسی که آینده من براش مهم بود
خودم بودم
خود خودم
فقط خودم !!!!!
تصمیم گرفتم مسئولیت اشتباهمو قبول کنم
خودمو ببخشم واسه حماقتم
و
از اون به بعد انرژی ام را صرف رشد خودم کنم.
به خدا گفتم
تو منو میشناسی
تک تک این سالهارو هم دیدی و شاهد بودی
من نمیخوام حرمت بشکنم
من نمیخوام تا اخر عمر
این جوری زندگی کنم
نه راه رفتن نه دویدن فقط و فقط پرواز یادم بده
و پدرم رو هم تمام و کمال به تو میسپارم
میخوام به خاطر من
همه چیییز رو درست کنی
میخوام سال 97تو خلوت خودم با تو باشم
مسئولیتی روی دوشم نباشه
و حتی خونه تکونی و پذیرایی عید هم نداشته باشم
اما همش به خوبی و خوشی ??
واقعا همه چیزو سپردم به خودش
و دل به دریا زدم
* به حکم این که این دریا فقط شاه ماهی داره
به حکم این که نمی بینی شباشو بی ستاره
دل ما رفته به مهمانی
به یک دریای طوفانی
باید پارو نزد وا داد
باید دل رو به دریا داد
خودش می بردت هرجا دلش خواست
به هر جا برد بدون ساحل همون جاست ..*
“نقل قول از فایل 2روانشناسی ثروت 3”
توی پیج اینستا عم یک جمله نوشتم و از اون روز
همه چیز رو زیر و رو کردم .
نوشتم
×××× هم اکنون کاری را آغاز کردم
که می توانستم
ده سال پیش آغاز کنم
اماخوشحالم از اینکه 20 سال دیگه هم صبر نکردم!! ××××
تاریخ زدم و
ازون به بعد روشم رو تغییر دادم .?
روی خودم کار کردم
هر اتفاقی می افتاد میگفتم ایرادی نداره پروین
صبور باش
خدا کارشو بلده
بابا باید مراحل تکاملش رو طی کنه.?
خلاصه
پدرم در کمال نا باوری من و شاید همه !! حدودا 1 ماه پیش ازدواج کرد
با یک خانمی که
بسیارر مهربون هست و خیلی خوش ذات
قبل عید سه تایی خونه تکونی کردیم
من کمتر
چون نمیذاره من کار کنم ???
و برای عید سفر رفتند
و من ماندم و خدا ????
و یک عید بدون خانه تکانی و پذیرایی
و یک خواب آرام
یک آرامش محض
یک حس سپاس گزاری عجیب غریب
یک امییییید بزرگ
که دوباره وجودم رو گرم کرده ??????
خدایا شکرت
مهربونم شکرت
خوش قلب من شکرت
خوش غیرت من شکرت ?
تو این مدت
خودم رو خیلی شناختم
منی که با خود غریبه بودم حالا کاملا اشراف دارم روی خودم .
خداروشکر
فهمیدم چی دوست دارم
و دنبالش رفتم و به لطف خدا از همون اولش کلی
انرژی از طریق اساتید گرفتم و تایید شدم.???
سال جدیدم رو
سال روابط نام گذاشتم ??
تصمیم گرفتم امسال که رابطم با خودم و خدا خوب شده
با آدم ها هم
خوب بشم … بدون توقع عشق بدم
دوستی های واقعی داشته باشم
روابطم باعث حال خوبم بشه نه اینکه حس بدی به خودم پیدا کنم
توی روابطم احترام کسب کنم
که این چالش منه
نه که منتظر احترام اونا بشم
باید اونقدر خودم رو لایق بدونم که احترام رو بدون درخواست دریافت کنم
تصمیم گرفتم با حداقل 100 آدم جدید
آشنا بشم و باورم رو نسبت به اینکه آدم لایقی هستم
بالا ببرم
تصمیم گرفتم آدمهای سخت رو انتخاب کنم
آدمهایی که از من از نظر اجتماعی بالاترند
و البته حس خوب دارند !??
و البته تصمیم گرفتم امسال که بالاخره متوجه شدم علایقم
چی هست
انقدر درباره اش مطالعه کنم و یاد بگیرم تا سال دیگه این موقع حرفی برای گفتن داشته باشم. ?
این دوتا تصمیم خیلی بزرگ منه واسه سال آینده
اما تصمیم دارم
با آرامش بیشتر و تمرین روزانه به سلامتی و تناسب جسمی برسم
تصمیم دارم کمی بیشتر به خودم برسم و
کودک درونم رو دوباره زنده کنم
تصمیم گرفتم سعی کنم همه کار هارا خودم انجام ندهم!!
از خدا کمک میخواهم و وسیله ای که به من میدهد را
قبول می کنم !
برای من کمی سخت شده قبول کمک های دیگران ??
تصمیم دارم باور های اشتباه ثروت رو درونم کشف کنم
من باور بد زیادی درباره ثروت ندارم چون خدارو شکر
همیشه خدا برایم رسانده است
اما دوست دارم باور درست درباره درآمد زایی با هنر خودم رو
ایجاد کنم و در آمدم رو خیلی خیلی بیشتر کنم .
خیلی خیلی کاملا واضح نیست
میخوام برسم به 3 برابر الانم . ??
اینشالا به لطف خدای مهربون?
برا هممون ??
براتون آروزی سعادت و سربلندی و عشق و ثروت زیاد تر از نیازتون دارم . ?
سلامم یادم رفت
در انتها سلام منو بپذیرید ?
سلااام ?
چه قدر با انرژی از داشته هات گفتی .
من هم کلی انرژی گرفتم .
امیدوارم خواسته هات رو تک تک به دست بیاری .
واسه مورد تاکیدیت
حتما بسته عشق و مودت رو تهیه کن و گوش بده .
امیدوارم کلیا موفق بشین .
واااای که چقدر حس خوبی داشت کامنتتون .
خیلیییی راحت تک تک وقایع رو نوشتید
انقدر واضح بودن
که به راحتی میشد فهمید
موقع درخواست هم به همین وضوح مطرح شدن .
و یکی از دلایل محقق شدنشون شاید همین وضوحه …
چیزی که تو خیلی دیدگاه های سایت و حتی جاهای دیگه میبینم
فقط یه ذره خوشبخت تر شن
ارامش داشته باشن و اینا
در حالیکه خودشون اصلا نمیدونن خوشبختی و ارامششون در چه جیزی معنا میشه …
خیلیی لذت بردم از خواندن کامنتتون
واقعا ارزو میکنم موفق تر و سعادت مند تر بشید .
???
خانم شب خیز واقعا دیدگاهتون تاثیر گذار بود
اینکه ایات قران رو اینقدر زیبا کنار هم میچینید واقعا احساس ارامش به ادم دست میده
خوندن خط به خط دیدگاهتون حالمو بهتر و بهتر تر کرد
امیدوارم هر لحظه از دفعه قبل موفق و موفق تر بشید
و این دفعه هم برنده باشید . ?
???
ای جااان
امیدوارم به تک تکشون برسی عزیزم ?
دیزنی لند !
چه خوب … چه فکر خوبی !
مرسی از این ایده
امیدوارم حتما برید و بهتون خوش بگذره .
تک تک لحظاتتون پر از خنده و شادی و ارامش باشه ????
چه خوب توصیف کردین !!!
شاکر و علیم …
یک آپدیت جدید به خدای من اضافه کردید
ممنونم از شما .
?
به امید موفقیت های بیشترتون ???
عزیز دلم دریا جان
چقدر خوب گفتی
من هم مدت ها به خاطر عدم عزت نفس
خودمو قربانی شرایط می کردم
و چه بلا هایی که سر خودم نیاوردم
درک میکنم قشنگ
که چه حسی دار ه اینو بفهمی
همه و همه اتفاقات در زندگیت با اجازه خودت رخ داده
حتی بیماری هات
و اینم میدونم چه حسی داره
وقتی میدونی در برخورد های بعدی چه
حرکتی باید بزنی
واقعا تبریک میگم بهت به خاطر ایمانت
به خاطر موفقیت هات
ان شا اله در سال جدید یه خونه از خودت داشته باشی
با هر چی که میخوای…
قانون توجه و تمرکز رو خیلی خوب گفتی
من حتما ازش استفاده میکنم .
اینکه تجسم کردی سلول هات بهت لبخند میزنن
و ازت تشکر می کنند
باعث شد خیلی به خودم حس بهتری پیدا کنم .
خوشحالم که کامنتت رو خوندم
ممنونم که انقدر صادقانه نوشتی .
هر چی آرزوی خوبه مال تو . ?
خیلی خیلی تبریک
بابت این همه تغییرات
خیلی به وجد اومدم که بهتون تبریک بگم
به خصوص بعد از اینکه نوشتید
آهنگ شاد گوش نمیدادید و الان همه چیز تغییر کرده
این خیلی عالیه
شاید قدم بزرگ واسه رسیدنتون به خدا
اینه که دور ورودی های مخرب رو خط بکشید
مثل آهنگ های غمگین و سنگین
حالا که با خدا تو این سن آشنا شدید
تا نهایت لطفش رو بهتون نشون نداده ولش نکنید
هر روز بیشتر بخواهید
و هر بار بیشتر و بیشتر عاشقش بشید .
به امید موفقیت های بیشترتون ?
دوست خوبم
تبریک میگم بابت تمام موفقیت هاتون
خوندن کامنت شما باعث شد حس کنم
خیلی از نشدنی های ذهنم درواقع کاملا شدنیه
از کامنتتون ایمانم قوی تر شد
ممنونم
امیدوارم به زودی موفقیت های بیشترتون را بخوانیم .