توجه به داشته ها، راهِ رسیدن به خواسته ها - صفحه 24
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2018/03/abasmanesh-3.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2018-03-29 03:48:162020-08-28 08:14:21توجه به داشته ها، راهِ رسیدن به خواسته هاشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام بردانشگاه بزرگ عباسمنش
سلام استاد. سلام عزیز سلام شریف
چگونه میتونم این همه زیبایی زندگیم رابرای شما بیان کنم
چگونه میتوانم از آتش عشقی که دردلم روشن شد برایتان بنویسم که تمام آبهای جهان توان خاموش کردنش راندارند
شما میتوانید شکر آن همه زیبایی زندگیت را بیان کنی جزاینکه بگویی معبودا: سپاسگزارم سپاسگزارم
چطورمیتوانم این همه احساس بزرگ وزیبا رادرزندگیم برایتان بیان کنم جزاینکه بگویم خداجونم تشکر
بنده ی خدا ؛ عباس گل ممنون
سلام استاد عزیز فایل به روز رسانی در پروفایل من نیامده است
سلام دوست گرامی
لطفا در پروفایل خود روی “دکمه بروز رسانی دانلودها” کلیک نمایید تا بتوانید فایل به روز رسانی را مشاهده نمایید
همین جا به تمامی دوستان این موضوع را اطلاع می دهم که هر بار فایل به روزرسانی روی دوره ای قرار گرفت، برای دیدن آن فایل در پروفایل شان حتما “دکمه بروزرسانی دانلودها” که دکمه ای بنفش رنگ در انتهای پروفایل است را کلیک نمایند تا موفق به مشاهده فایل و دانلود آن بشوند.
به نام خدای مهربان
سال 96 برای من سالی بود که همواره پر از تغییرات و پیشرفت بود.
من دختری هستم که بعد از فارغ التحصیلی از دانشگاه به خاطر باورهای غلطی که داشتم تا 2 سال بیکار بودم و همیشه به جای اینکه با امید به خدا در جستجوی کار باشم امیدم به خانواده و دوستان آشنایانم بود و هیچوقت حتی به ذهنم هم خطور نمیکرد که میشود با ایمان به خدا کارها را انجام داد،آخر میدانید ما از بچگی همیشه ترسیده بودیم از چوب خدا و به ما گفته بودند که باید از خدا بترسیم که مبادا بلایی سرمان بیاید،غیبت نکنیم که مبادا بلایی سرت میاید،دیگران را قضاوت نکنیم که قضاوتت میکنند خلاصه زندگیم پر بود از خدا اما پر بود از خدایی که با عصایش منتظر بود تا دست از پا خطا کنم و بزند توی مغزم همچین که نفهمم از کجا خوردم،ولی هیچوقت نگفته بودند چیزی از خدا بخواه و ایمان داشته باش و قوی باش از پشتگرمی خدا،قوی باش از حضور خدا ،آدمی بودم که حتی با این که مدرک مهندسی از دانشگاه خیلی خوب داشتم ، نقاشی خیلی عالی میکشیدم و هزاران کار دیگر خودم را هیچ حساب نمیکردم
خلاصه اینکه بعد از دو سال بیکاری بالاخره در شرکتی مشغول به کار شدم که همیشه آرزوی کار کردن در آن را داشتم و آن هم برادرم برایم جورش کرد و این هم شرک بود
من وارد این شرکت شدم و ابنقدر ضعیف بودم و از عزت نفس پایین برخوردار بودم که مدام تحقیر میشدم و این تحقیر ها در حالی بود که من همه مسئولیتهایم را به بهترین روش مهندسی انجام میدادم و برای انجام کارهایم با جدیدترین مباحث و مقررات روز مهندسی کار میکردم و با اینکه رییسم این را میدانست مدام من را تحقیر میکرد و چون ایراد فنی نمیتوانست به کارهایم بگیرد به خاطر اینکه با آشنایی برادرم آمده بودم و سابقه کاری کمی داشتم تحقیر میشدم.
اما من بعد از دوسال به کار رسیده بودم و اصلا این چیزها به چشمم نمی آمد و فقط شاد و خوشحال بودم و خدا را شکر میکردم که با رشته ام مشغول کار شده ام و احساس مفید بودن میکردم ،بعد از مدتی که از کار کردنم گذشت رییسمان گفت پروژه ای که تو در آن کار میکنی سود کمی دارد و من تصمیم گرفته ام حقوق تو را تا حد کمتر از نصف حقوق فعلی کم کنم و این در حالی بود که من فشار کاری شدیدی به خاطر این پروژه تحمل میکردم و حتی در طول این مدت یکبار از فشار کاری سخت بیمار شده بودم.همه همکارانم متعجب بودند که چطور همه این مسئولیتها را به تنهایی انجام میدهم.
این اتفاق باعث ایجاد تضاد در زندگی من شد و من تازه به فکر فرورفتم که من انتظارم از شغلی که دارم چیست و واقعا دوست دارم چگونه کار کنم .
من از شرکت استعفا دادم و این در حالی بود که رییسم اصلا انتظار چنین کاری را از طرف من نداشت چون از برادرم شنیده بود که من 2 سال بیکار بودم و میدانست این کار را به سختی به دست آوردم و بارها گفت برگرد بع شرکت کار کن اما نصف حقوق را بگیر و کلی هم با من صحبت کرد که قبولش کنم اما من تصمیمم را گرفتم و از شرکت بیرون آمدم.
بلافاصله خداوند من را به سمت فایل های استاد عباسمنش هدایت کرد و من شروع به کار کردن روی باورهایم کردم و همینطور پشت سر هم هدایت خداوند و من کاری برای خودم شروع کردم که همیشه عاشقش بودم و همینطور پشت سرهم سلسله وار اتفاقاتی افتاد که من شغل مورد علاقه ام را راه بیندازم و این واقعا یک شروع تازه بود انگار خداوند میخواست همه آن اتفاقات بیفتد که دیگر نخواهم به عقب برگردم ،انگار پل های پشت سرم خودشان خراب میشدند.
شروع به کار کردن روی باورهای ثروتم کردم و کم کم بدون اینکه کاری انجام دهم حساب بانکی ام از 8 میلیون به 16 میلیون رسید، آن هم از حقوقهایی که شرکت به من پرداخت نکرده بود و میخواست پرداخت نکند،بدون هیچ شکایتی یا دادگاه رفتن ،خودشان به سادگی و با روی بسیار خوش و دوستانه به من پرداخت کردند و نتیجه ایمان به خدایی بود که تازه شناخته بودم ،و با شناختش چنان قدرتی در وجودم بود که هیچ چیز تکانم نمیداد.
در این بین خداوند به دلم انداخت که فلان سهم را به فلان مبلغ در بورس خریداری کنم و من هم این کار را کردم.
گفتم که ایمان به خدا تازه در دلم ایجاد شده بود و اما با این حال هنوز که هنوز است ترسهای زیادی در دل دارم که باید با تقویت و تغییر باورهایم آن را بهبود ببخشم و قویتر کنم و این را هم بگویم که من هنوز از کاری که برای راه انداختم پولی عایدم نشده.
اما ایمان به خدا دارم که خودش در زمان مناسب مبالغ بی نهایتی وارد زندگی من میکند و به قول استاد عباسمنش من همین الان بوی پول را حس میکنم.
خلاصه اینکه سال 96 بهترین و پربار ترین سال زندگیم بود که با هدایت خداوند پله پله به خواسته هایم نزدیکتر شدم.
اصلا همین وجود خداوند که در زندگیم احساس میکنم و این قدرتی که در وجودم موج میزند و آرامشی که دارم می ارزد به همه چیز در این دنیا.
سال 96 برای من پر بود از لحظه های عجیب و غریب حضور خدا که هرگز تجربه اش نکرده بودم.
سال 97 من و شما هم پر باشد از لحظه های حضور خداوند که به نظر من همین ما را به جاهای خوب میرساند.
سلام به شما دوست عزیز
عالی بود متن تون
برای شما آرزوی بهترینها دارم در سال 97 موفق و ثروتمند باشید
سلام خدمت همه دوستان
من علیرضا جعفریان هستم که میخواهم از چند خاطره فوق العاده بزرگ که بهترین لحظات زندگیمو تونست در سال ٩6 رغم بزنه برات بازگو کنم.
من یک هنرمندم در رشته شیر و قهوه ( لاته ارت ) ،که در صنعت کافی شاپ فعالیت دارم.در اولین تجربه مسابقاتم در سال ٩5 تونستم جزء ١٢ نفر برتر مسابقات ملی باشم ولی در سال ٩6 با همان مقدار تلاش از لحاظ فزیکی (شایدم کمتر)ولی با تغییر افکارم و کار کردن روی باورهام به صورت ناخوداگاه که انگار فهمیدم مشکل کار از کجاست تونستم در سه مسابقه معتبر کشوری جزء سه نفر برتر مسابقات باشم.
با این قهرمانیها من به یه شهرت رسیدم که تونستم شاگردای زیادی رو اموزش بدم ک درامدم رو چندین برابر کرد ولی باز احساس خوبی نداشتم چون کار نسبتا پر زحمتی بود همش تو این فکر بودم چجوری میتونم با تایم کمتر پول بیشتری بدست بیارم که ایدهای خوبی به ذهنم رسید و با اعملی کردن اونها باز درامدم چندین برابر شد.
مدت یه ماه هست که دوباره سایت استادو دارم دنبال میکنم (بعد از مدتها) و با تهییه چندین دوره امسالو میخوام پردرامدترین سال زندگیم کنم و برای خودم جالبه با دونستن نصفه و نمیه قوانین من پارسال تونستم به این همه موفقیت برسم و امسال ذوق زدم که با تمرین روی باورهام و یادگیری قوانین قراره چه اتفاقاته بزرگیو رغم بزنم
میتونم به جرعت بگم بهترین اتفاق سال ٩6،
هدایت کردن من به سمت بی نهاییت ثروت توسط خداوند از طریق سایت عباسمنش است
برای تک تکتون ارزوی این رو دارم سال ٩٧ صدهابرابر از همه لحاظ براتون بهتر از سال٩6 باشه .
سلام علیرضا عزیز من کامننتو خوندم بسیار لذت بردم و تحسینت میکنم که ثروتمند ترشدی و معنوی ترین کاره جهان و انجام دادی
و دیدم که تو دوره ۱۲قدم کنار استاد هستی و خیلی خوشحال شدم دمت گرم
با عرض سلام و خسته نباشید.
سال نود وشش فراز و نشیب های زیادی برای من داشت اما طبق قانون که باید به چیزهای خوب توجه کنیم و تمرکزمون رو روی خواسته ها بزاریم الان که فکرشو میکنم اتفاقات خوب و عالی خیلی زیادی در سال 96 برای من اتفاق افتاده که زیاد بهش توجه نمیکردم. از استاد خوب و مهربونم بابت این فایل و مسابقه سپاسگزارم و از خدای خودم ممنونم که منو به این سایت و این خانواده ی عزیز و دوست داشتنی راهنمایی کرد.
اتفاقات خوب سال 96
1-تموم کردن سربازی بعد از بیست و چهار ماه خدمت در تاریخ 1396/10/01
2- مسافرت رفتن همراه خانواده و دوتا از عموام به شیراز و سپیدان و بهشت گمشده و کلی خوش گذروندن و حس خوب داشتن بعد از اون همراه با سه تا از داییام و خانواده به بروجرد و کرمانشاه و خرم اباد و و شهرکرد و یاسوج به مسافرت رفتن
3-بخاط اینکه من دانشگاه نفت درس خوندم و بورسیه شرکت نفت هستم برای استخدام رسمی شدن دعوت به مصاحبه شدم و مصاحبه رو رفتم که هنوز جوابش نیومده و از خداوند منان خواهانم که قبول بشم و یه شغل خوب گیرم بیاد و بتونم کلی به خانواده و نزدیکانم خدمت کنم
4-کلی تجربه کاری کسب کردن در دوران خدمت
5-آشنا شدن با این سایت و استفاده کردن از آموزه های استاد عباس منش
6-خریدن تمام فصل های رویاهایی که رویا نیستند و عمل کردن به تمریناتش
7-افزایش اعتماد به نفس و دید مثبت به خود و تبدیل شدن به شخصیت ارزشمند در جامعه
برنامه ها و اهداف سال نود وهفت
*جذب یک شغل خوب با درامد عالی(ماهی پنج میلیون تومان) در شرکت نفت در سه ماهه ی اول این سال
*جذب یک دختر خوب و با ایمان و خوشگل برای ازدواج و عقد کردن با اون و کلی خوش گذروندن و داشتن رابطه ی عالی
*مسافرت رفتن به دبی چطور و چگونه اش نمیدونم ولی خیلی دوست دارم به دبی برم
*تامین هزینه ی حج مادر بزرگم به مبلغ پنج میلیون تومان طبق قولی که بهش دادم و ایمانی که مادر بزرگم به تواناییهای من داره
*تعمیر و مرمت خونه ی والدینم و خوشگل کردن اون
*مسافرت رفتن همراه خانواده وداییام به شمال کشور در تابستان این سال
*زدن یک سوپر مارکت در روستایی که زندگی میکنم
*مدرس شیمی معروف شدن در شهرمون
*گذاشتن دندان مصنوعی برای مادر عزیزم
با نام و یاد خدا و سپاس از نعمت ها و ثروت های بی کرانش
با سلام و درود خدمت شما استاد عزیز و همکاران گرامیتان و تمام دوستانی که در این محفل جمع شدیم ، محفلی که در هیچ جای دنیا برپا نیست ، دور هم جمع شدیم تا بخواهیم و بتوانیم زندگیمان را طبق خواسته هایمان برآورده کنیم پس از خدا و شما استاد عزیز سپاسگزاریم. از دوستان عذرخواهی میکنم که مطالبم خیلی طولانی هست ولی ارزش خوندن رو داره.
بنده حدود یکسال است که با استاد آشنا شدم و این اولین بارم هست که دارم پست میزارم. خواستم نحوه آشنایی با استاد و تغییراتی که توی زندگیم ایجاد شد رو بیان کنم . سال 96 رو میتونم سال متولد شدن ذهنم ، استارت شروع زندگی جدید با دیدگاه منطقی ، باور ، نعمت و ثروت بدونم.
نحوه آشنایی بنده با استاد از اواخر سال 95 :
بنده دوستی به نام محمد دارم که حدود 10 سال با هم دوست و مثل برادر هستیم و هر کاری که انجام دادیم با هم بودیم و خیلی شکست ها خوردیم و خیلی سختی و فشار روحی روانی رو تحمل کردیم ، همیشه برای هر کاری یه ایرادی میگرفتیم مثلا توی هر کاری میگفتیم که ما شانس نداریم این کار نمیشه یا ای بابا کی به ما کار میده و خیلی فکرهای منفی شدید دیگه ، داستان از اینجا شروع شد که داداش محمد توی کار گل و گلدان مصنوعی فعالیت داشت و محمد که به پیشنهاد خودش گفت که ماهم واسه عید96 مثل داداشش بزنیم تو این کار ، و ما هم که دار و ندارمون 2 الی 3 میلیون بود شروع کردیم.
یک روز که برامون بار گلدان اومد در این میان یکی دیگه از داداشای محمد بنام مجید اومد پیشمون که بهمون کمک کنه که بارهارو خالی کنیم هنوز پیشم نرسیده گفت سلام خوبی آقای عباسمنش رو میشناسی منم شوکه شدم گفتم عجب آدمیه ، نرسیده سریع گفت عباس منش رو میشناسی منم گفتم نه نمیشناسم خلاصه شروع کرد یه چند تا تعریف از استاد کرد و منم گفتم باشه میرم سایتشو میبینم. بعد کارمون تموم شد و من به کل یادم رفت بعد از یک هفته تازه یادم افتاد که مجید چنین کسی رو معرفی کرده بود گفتم برم ببینم که چیه قضیه ، رفتم توی سایت و یه مختصر گشتم چند تا از محصولات استاد رو دیدم که پولین گفتم ای بابا این که همش پولیه گفتم اینم مثل آدمای دیگه اس بیخیال شدم میخواستم از سایت خارج بشم که تا اینکه چشم به فایل چگونه در عرض یک سال درآمد خود را سه برابر کنیم؟ افتاد وسوسه شدم ، دانلود کردم و شروع کردم به گوش دادن و تمرین های که داخل فایل بود رو انجام دادم و طبق قانونی که استاد گفته بود بنده هم تاریخ رسیدن به اون ثروت رو هم همین سال 97 قراردادم .
بعد متن های که در مورد تجربه دوستان در صفحه های اول سایت قرار گرفته بود رو هم خوندم و داستان زندگی استاد رو هم که شنیدم دیگه بعد از این برام جالب شد و پیگیری فایل ها و یکسری فایل های رایگان شدم . دومین فایلی که گوش دادم توی اتاقم دراز کشیده بودم و فایل فقط خدا رو گوش کردم باورتون نمیشه وقتی فایل رو کامل گوش کردم ، انگاری آدمی بودم که داشتم پرواز میکردم یک حس عجیبی وجودم رو فراگرفته بود حس خیلی خوبی بود که این حس رو با هیچ چیزی عوض نمیکردم دیگه بعد از این شد که تمامی فایل های رایگان استاد رو دانلود کردم و گوش دادم و همین کار رو هم به همسرم انتقال دادم.
( اینم بگم که من با همسرم خیلی اختلافات شدید داشتیم و به امید خدا و حرفای استاد این مشکلات هم خیلی کم شده و روح و روان بهتری نسبت به گذشته پیدا کردیم. الان میتونم بگم خوشبخترین مرد روی زمینم )
(حالا یه داستان کوچیک در مورد دوستم محمد بگم براتون که این هم برای خودم جالب هست و هم برای شما)
زمانی که بنده داشتم این فایل رو گوش میکردم هر از گاهی به محمد هم انتقال میدادم و در مورد خدا حرف میزدم و میگفتم اینجوری اونجوری چون انقدر از لحاظ روحی و مالی آسیب دیده بودیم و اون هم شرایط خودش رو داشت همش از خدا بد می گفت ، می گفت کو خدای که تو میگی ، منم میگفتم باید صبر کنیم و از خدا باید بخواهیم که بهمون بده و خیلی از این حرفای خلاصه انقدر در گوشش خوندم که باورتون نمیشه زمانی که گل های که تولید میکردیم رو به مشتری داده بودم بر می گشتیم محمد گفت خدا ازت یک دختری میخوام چشم رنگی باشه دختری میخوام که منو به خاطر خودم بخواد نه ماشین و پول ، باورتون نمیشه فردا اون روز دیدیم دختری به شماره اش تماس گرفته همون دختری که با همون توصیفی که از خدا خواست به سمتش اومد و خدا رو اون موقع باور کرد و ایمانم به خدا و خواستن از خدا قوی تر شد بعد شروع کردم براش از اینکه ما ذهنمونه که ما رو به ثروت نزدیک میکنه و خیلی چیزای دیگه در مورد استاد و قدرت بی نظیر خدا براش گفتم بعد از این قضایا خیلی اتفاقات خوب هم برای من و محمد افتاد و قدرت خدا رو نظاره گر بودیم و لذت می بردیم. اینم بگم که همین قبل عید جشن عقدشون بود. )
میتونم بگم که من در سال 96 تونستم خودم رو اصلاح کنم ، خدارو بهتر درک کنم ، قانون خدا رو درک کنم ، عشق بین خودم و همسرم بهتر کنم نسبت به مشکلات گذشته فکر نکنم به موفقیت فکرکنم ، سال 96 رو با اینکه قانون رو درک کردم با اینکه هنوز به اون وضعیت مالی که میخواستم نرسیدم ولی بگم که خدا یه گوشه ای از اون موقعیت مالی و ثروت رو برام نشون داده اینکه هنوز نتونستم بهش برسم دلیلش اینکه من هدف ثروتمند شدنم رو گذاشتم برای سال 97
پس در سال 96 روح و روانم رو برطرف کردم و شرایط مالی رو برای سال 97 گذاشتم و میدونم که بهش خواهم رسید و این چیزیه خدا از ما میخواد .
اتفاقات خوب سال 96:
1- آشنایی با استاد و شناخت دقیق و بهتر از خداوند و تغییر باورها و تغییر عقاید
2- برطرف شدن مطالب و مسائلی که یک عمر برام سوال بود و از درون اذیتم میکرد.
3- آرامش خاص در زندگی و رابطه بهتری با همسرم
4- خواسته های کوچیکی که از خدا خواستم و به صورتی برام برآورده شد و این امر من رو به قدرت ذهن و قدرت خداوند نزدیک تر کرد.
5- اتفاقاتی که برای دوستم محمد افتاد بهترین باور برای من و برای محمد بود که خیلی چیزا در مورد خدا برامون روشن شد . بابت این اتفاقات از خداوند سپاسگزاریم.
6- سال 96 رو با سخنان دلنشین استاد عزیزم روی باورهام ، رفتارم ، شخصیتم ، دیدگاهم ، ذهنم شنیدم و کار کردم و ایشان نور ایمان رو در وجودم قرارداد شروع کردم .
7- مسائل کوچیکی که برام پیش اومد و قانون رو بهتر درک کردم این بود که وقتی میخواستم اداره مالیات برم خیلی ها میگفتن بری فعلان میکنن و از این حرفا اولش ترسیدم ولی یاد حرفای استاد افتادم و قاطعانه گفتم من میرم و هیچ مشکلی پیش نمیاد و همینطور هم شد. هیچ مشکلی پیش نیومد اتفاقا به آرامی و با احترام باهام رفتار کردن.
8- یه اتفاق دیگه ای که برای محمد افتاد این بود با وجود وضعیت مالی خیلی بد که توان خرید حتی یه گوشی معمولی رو نداشت و با همون گوشی ساده که خیلی اذیتش میکرد از خدا خواست یه گوشی آیفون 5 بهش بده باورتون نمیشه خدا از یه طریقی بهش گوشی رو رسوند که جفتمون شوکه شدیم.
8- خودم یک روزی خیلی شدید نیازمند دیدن شخصی بودم و مدام باهاش تماس میگرفتم و پاسخگو نبود یک روز شد گفتم خدایا بیاد پیشم کارش دارم دیدم نیم ساعت نشده اومد. بهش گفتم شرمنده انقدر زنگ زدم جواب ندادی به خاطر اون اومدی گفت اصلا گوشی پیشم نبود که بدونم تو زنگ زدی کار دیگه داشتم. این شد فهمیدم ذهنم ازش خواست که بیاد نه زنگ تلفنم.
برنامه ام برای سال 97:
1- با آرامش درون سال 97 رو با خوشی ، مسافرت های فراوان ، ثروتی بیشتر از خواسته ام ، فرزندی سالم و صالح و غیره خواستارم و میدونم که خداوند این خواسته ها رو نه تنها برای من بلکه به تمام کسانی که لایق بهترین ها هستن رو میدهد.
2- از خدا خواستم وقتی به اون گوشه ای از نعمت و ثروتی که بهم نشون داده رسیدم بسته های استاد رو به عنوان هدیه خریداری کنم و به کسانی که خواستار رسیدن به این امر الهی هست بدهم تا آنها هم وجود خدا رو درک کنن به طوری که تمام دنیا به این قانون پی ببرن و از بزرگی خداوند مطلع و شکرگزار نعمتها خدا باشند.
4- سخن آخر آرزوی سلامتی برای تک تک اعضای گروه و استاد عزیز آقای عباسمنش و آرزوی ثروتی بی نهایت که همه انسان ها لایق اون هستند.
با سپاس
سلام استاد
من این سوال رو چندین بار دیگه هم به اشکال مختلف پرسیدم. دوستان هم پاسخ دادن ولی جواب ها قانع کننده نبوده. لطفا خودتون در یک فایل توضیح بدید. ممنون میشیم.
در این فایل شما میگید تمرکز بر داشته ها راه رسیدن به خواسته هاست. پس باور ها چی میشه ؟
چرا گاهی میگید باید به خواسته توجه کرد و فرکانس مناسب فرستاد و گاهی میگید برای رسیدن به خواسته ها باید روی باورهامون کار کنیم و باور های هم جهت با خواسته ایجاد کنیم ؟
آیا این دو مورد مستقل هستند ؟ چه ارتباطی بینشونه ؟ آیا تمرکز به خواسته ها باعث تغییر باور میشه و بالعکس ؟
سلام دوست عزیز
تمرکز روی داشته ها خود نوعی باور سازی هست. وقتی روی داشته ها و موفقیت های خود تمرکز میکنی این باور در تو شکل میگیرد که از این بیشتر هم میتوانی داشه باشی.
از نگاهی دیگه، اینکه پایه و اساس همه کارها رسیدن به احساس خوب هست. قانون این است. احساس خوب=اتفاقات خوب
هم تغییر باورها اون چیزهایی که مد نظرت هست و هم توجه به داشته ها(که خود نوعی باور سازی و پیام مثبت به ضمیر ناخودآگاه هست) احساس خوبی را در ما بوجود میآورد که موجب جذب اتفاقات خوب بیشتر میشوند.
سلام خدمت استاد عباسمنش عزیز ممنون از فایلهایی که این مدت ذاشتید مخصوصا”قسمتهای سریال تمرکز بر نکات مثبت
در پاسخ به سوال اولتون
من برخی اتفاقات افتاد اما اتفاقات مثبتی که در سال 97 افتاد یکی از این اتفاقات در دل بدترین اتفاقات بود و اینکه من چند عدد بز داشتم که اینقدر دوستشون داشتم بطوری مجبور به فروششان شدم دوتاشون که حامله بودند پیش صاحب جدیدشان زایده و بزغاله هایی زیبا بدنیا آمدند و وقتی به دیدنشان رفتم دیدم زیبا و بزرگ شده بودند ,یکی دیگر از اتفاقات خوبی که افتاد اینه که من به میوه های استوایی علاقه دوتا از این میوه ها پشن فروت و دراگون هستند که من در بهبهان دیدم و خریدم مدت زیادی من هزینه کردم که با خرید بذر بتوانم پرورششان دهم که بذرهای دراگون سبز میشدند اما می مردن و پشن فروتهام هم بذرشان سبز نمیشد واین میوه ها رو تو شهر خودمون خریدم بذرشون رو کاشتم سبز شدند من هفدهم اسفند یه یک کوزه سفالی کوچیک خریدم که آب خوردن توش خیلی حال میده و آب حسابی سرد میشه من بخاطر این اتفاقات خوب سپاسگزار الله یک تا هستم
اما در پاسخ به سوال دوم
بهترین اتفاقی که دوست دارم اینه که من بتونم یه ایده عالی و پر ثروت(پول) کسب و کاری اینترنتی بدست بیارم و انجامش بدم که راه خوشبختی های دیگر رو باز کنه من قبل تحویل سال لیستی از چند هدف و خواسته آماده کردم که سال تحویل بی هدف و خواسته سال تحویل نشه
آقای عباسمنش عزیز امروز روز تولد حضرت علی(ع) و روز پدر را به شما و همچنین پدر خودم و همه پدر های ایران تبریک میگویم
به نام خداوند سمیعی و بصیر خطا پوش بخشنده بی نظیر
اهداف سال 96:
1-کار کردن روی باروها در تمام جنبه ها
2-احساس خوب داشتن
اهداف سال 97:
1_کار کردن روی باورها در تمام جنبه ها
2_احساس خوب داشتن
سلام.
اگر خداوند من را با استاد عباس منش آشنا نکرده بود الان من دیگر زنده نمانده بودم میدانی چرا؟
قبل از اشنایی با استاد عباس منش حس میکردم خیلی آدم پوچ و بی ارزشی بودم و به خودم میگفتم تو معلول 80 درصدی به درد هیچی نمیخوری…..روزهایی بود که پدر و ماردم با هم دعوا میکردند و همدیگر رو میزدند…کلا خیلی اوضاع روحی من خراب بود و اعتماد به نفس من منفی 90 بود!!!….. واسه همین بار ها میشد که چهار پایه را می گذاشتم و طناب را بالای سقف میبستم و تا میخواستم خودکشی کنم یه ندایی در قلبم میپیچید و میگفت دست نگه دار! درست میشه…..
و بعد دست نگه میداشتنم بغضم رو می خوردم و اشک از چشمانم سرازیر میشد و دوباره از چهارپایه پایین میامدم.
میدانید چرا عباس منش اینقدر درون سینه ما جا دارد؟؟؟
ابتدا ترانه زیر را از خواننده ای به نام علی عبدالمالکی رو بخوانید و فرض کنید که در شهر شلوغی هستید مثلا تهران:
میترسم از این شهره لعنتی از بام تهران از شماله شهر
از کافه های دنجه با کلاس از قهوه های تلخه مثله زهر
فرض کنید در شهر تهرن زندگی میکنید و همه ادم های اطراف مثلا همسایه ها افرادی که تو ماشین هستند و افرادی که تو بی آرتی و مترو و غیره
همه با تو غریبه هستند و یا حتی اگر هم دوستی داشته باشی هیچ وقت کسی حاضر نمیشه درمورد این مسایل ریز با کسی صحبت کنه ولی استاد عباس منش درمورد مسایل ریز ریز صحبت میکنه…….افراد خیلی کمی هستند که درمورد
این مسایل ریز صحبت کنند……
اقای مهران مدیری که اینقد محبوب هستند درمورد مسایل ریز صخبت میکنند مثلا تو فیلم سینمایی به نام” ساعت 5 عصر”آقای مدیری درمورد مسایل ریز طنز میسازن……
مثلا من یک بار درمورد مسایل ریز با کسی صحبت کردم ولی اون شخص گفت فازت چیه؟ و مسخرم کرد
یا مثلا کسی مثل ایتاد عباس منش نمیاد درمورد این موضوع که مغز ادم همیشه منفی نگر هست و موفقیت هارو نمیبینه و فقط مغز ادم میگه فلان روز دیدی خنگ بودی……
استاد باز هم درمورد مسایل ریز صحبت کن دمت گرم……
اگر من مثل شما خارج میرفتم مغزم میگفت که تو الان کیلومتر ها با ایران فاصله داری و کسی به این حرف هایی ریزی که میزنی توجه نمیکنن…..
یا مغز من میگفت ادم ها مسخرت میکنند که اینقد حرف های ریز ریز درمورد مسایل میزنی…….
نمیدونم منظور منو میتونید بفهمید یا نه ولی من وقتی که تو یه شهر شلوغ پا میزارم خیلی میترسم و میگم که اگه من درمورد مشکلاتم فیلم بسازم و درمورد مسایل ریز با مردم صحبت کنم تمام ادم ها مسخرم میکنن و میگن که تو چرا اینقد ساده میحرفی!!!!
آقای عبس منش و آقای مهران مدیری دقیقا درمورد مسایل ریز صحبت میکنند و واسه همین محبوب هستند
حالا موفقیت های سال من:
1- دختری را میخواستم اما خانواده ام چون اعتماد به نفس ندارند گفتند که فلانی بهت دختر نمیده و من تنهایی لباس پوشیدم و رفتم به خواستگاریش و اتفاقا برعکس شد یعنی خانواده اون دختر بهم گفتند چقد مرد هستی که تنهایی اومدی خواستگاری و بهم بله گفتند ای جونم.
2-من تونستم که مسافت خیلی طولانی رو با دوچرخه ام طی کنم که الان فکر میکنم میگم معجزه هست و کسی تالان تو شهر ما نتونسته رکورد بزنه.
3- من تونستم در دانشگاه روزانه قبول بشم و از بین 6000
نفر پذیرش بشم ای جونم.
4- ما یه استاد سخت گیر داشتیم و بچه ها ازش میترسیدند ولی من سینه سپهر کردم و رفتم و با استاد حرف زدم و به درخواستم پاسخ داد.
5-خودم رو پاک ترین و عزیز ترین فرد نزد خداوند میدانم
6- خیلی کم پیش میاید که غمگین بودنم طول بکشه
7- آشپزی کردن یاد گرفتم
اعضای محترم سایت لطفا به من بیشترین رای رو بدید چون خیلی خیلی دوست دارم محصول استاد عباس منش رو تهیه کنم
ممنونم از حمایت های شما
بسیار عالی و مثبت نوشتی دوست عزیز علی جان برات آرزو میکنم به تمام اهدافت در سال 97 برسی