توجه به داشته ها، راهِ رسیدن به خواسته ها - صفحه 26

2649 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    پردیس پردیس گفته:
    مدت عضویت: 3589 روز

    قسمت سوم ….

    و اگر مثلا شب ها میرفتم سوییت دوستام به جای حرف زدنای بی خود و بی جهت و حرف زدن از پسرا و روابط و … من خیلی نرم و آهسته هدایتشون میکردم به سمت انجام دادن تمرین های اعتماد به نفسی مثلا با کلی خنده و شوخی یه آینه دستشون میدادم و مجبورشون میکردم با صدای بلند 5 تا از ویژگی های مثبت خودشونو توی جمع بلند بگن و به چشم های خودشون توی آینه نگاه کنن اوایل دخترا خجالتی بودن و و بعدا دیگه واسمون تبدیل به ی بازی باحال شد و دیگه دور همی از این ماسک های گیاهی رو یه صورتامون میذاشتیم و خوشگل میکرد یم و میخندیدیم و دو تا از بچه ها توی همین پاییز از رابطه های الکی و بی سرانجامشون با اعتماد به نفس بیرون اومدن و اینا حرمتای قشنگی بود که با بچه ها با هم زدیم واقعا خیلیا میگن شاید توی خوابگاه دخترونه دخترا باهم نسازن و ولی من کسایی رو پبدا کردم و دوست هایی رو ساختم مثل خواهر مهربون و خدا رو شکر واقعا -یه اتفاق قشنگ دیگه این بود که من چون قبلنا یه ورزش خاصی رو انجام میدادم و بعد بخاطر هزینه های زیادش و باور نداشتن خودم و باور ضعیفی که آدمی که درس میخونه نباید کار دیگه ای انجام بده رهاش کرده بودم از قضا دانشگاهمون دوباره ی مسابقه ای گذاشت برای هفته ی ورزشی کل دانشگاه ها و بعد یک روز یکی ازبچه های اومد و گفت خانم فلانی مسابقات قراره برگزار بشه یادمه قبلا شما گفته بودین که این ورزشو انجام میدین برنامه زمانبندیشو دیشب زدیم من براتون میفرستم که خودتونو آماده بکنین ایشالا شرکت کنین بعد من گفتم نه و خیلی وقته انجام ندادم و از فازش اومدم بیرون و … که گفت حالا یعنی یه مسابقه در سطح دانشگاه شما نمیتونی بد ی؟ افتخار دانشکدمون باشی جلوی دانشکده های دیگه ؟ منم دیگه نمیدونم چه اتفاقی افتاد که خودمو روبروی باشگاهی دیدم که سال پیش ترکش کرده بودم !!! مربیم انقدر خوشحال شد که منو دید و گفت میدونستم که برمیگردی ! دوهفته مونده بود به مسابقات من شروع کردم به تمرین کردن و دوباره با تشکر از خدای مهربونم نفر اول شدم و بازم کارت هدیه گرفتم و چقدر از جنبه ی وجهه و اعتبار و آبرو جلوی بچه ها واقعا انقدر جایگاهم بالا رفته بود اصن میگم که بهترین پاییز زندگیم تا این سن بود پاییز 96 و بعدشم دانشگاه تشکیل تیم داد که بریم المپیاد ورزشی و منم جزوشون بودم و توی یکی دیگه از رشته هامون یکی از بچه های المپیکی که توی دانشگاه ما درس میخونه اونم همراهمون بود و من واقعا چقدر به طرز عادی و طبیعی کنار این آدم قرا گرفته بودم !!!

    از اون طرف باشگاهمو ادامه دادم و به خدا گفتم ببین خدایا خودت دوباره منو هل دادی توی این مسیر و میدونی که قول دادم که پول زیادی خرج نکنم یه کاریش بکن خودت و واقعا من انقدر عزیز و دوست داشتنی بودم برای مربیم که کل باشگاه هم برای خودش بود من توی روزای نزدیک به مسابقه کشوریمون از صبح میرفتم باشگاه تمرین میکردم تا 9 یا 9ونیم شب یعنی اگر بچه ها یعادی یه سانس یک و نیم ساعته میومدن تمرین ، من کل روزو میتونستم با هزینه همون یک جلسه تمرین بکنم و انگار باشگاه بابام بود اونجا و این از امتیازای شاگردای خاص اون مربیمون هست و منم رفتم توی اون گروه بچه ها -و واقعا هزینه هاشو مربیم برام نصف قیمت واقعی حساب میکرد که با جایزه هایی که از دانشگاه گرفته بودم پرداخت کردم و یه مبلغ واقعا کم در حد شاید 200 تومننشو خودم دادم که اونم باز چه اتفاقی افتاد نزدیک مسابقمون که بود دانشگاه بهمون سویشرت و شلوار ورزشی کفش کوله کلاه قمقمه و حتی جورابمون رو هم داد و حدودای 500 تمون لباس بمن دادن که در واقع من چیزی خاصی خرج نکرده بودم واقعا – و برای اینکه فضای روحیم با مسابقات آشنا تر بشه من دوست های فوق العاده ای توی باشگاه داشتم دخترای تهرانی فوق العاده مهربون با شخصیت که همه از قهرمانای خیلی خوب اون رشته هستن و من افتخار دوستی باهاشونو دارم و وقتی باهم گرم تر شدیم که اونم تاکید میکنم من کلا آدمی نیستم که زیاد برم طرف مردم و اونا بیشتر و با حرارت تر به دوستی با من علاقه نشون میدادن و تحسینم میکردن و فهمیدم که اونا هم شاگردای اساتید دیگه ای در حوزه ی موفقیت هستن و اونا هم مثل من کلاس میرن حتی دیدم که تور خارج از کشور اون استادا رو رفتن و وویس صوتی گوش میدن و خلاصه تابلو بود که هم مداریم و من اصلا از بابت این قضایا هیچ تعجبی نمیکردم و میدونستم که کار جهانه که من با این آدما که هم مدار خودمن نشست و برخاست دارم به طور طبیعی و خدا رو شکر میکردم که دارم از این بچه ها انقدر چیز میزی یاد میگریم و غرق در لطفشونم و ناگفته نماند که منم راه و رسم گرم تر شدن و ادامه ی دوستی رو کم کم یاد گرفتم مثلا در مقابل لطف های اونا که به خداوندیه خدا حتی یک شب نذاشتن من از بالاشهر تهران که باشگاهشون بود تا خوابگاه دانشجوییم تنها برگردم و اونا یا مربیم منو با ماشین مثه یه امانت میرسوندن تا دم در خوابگاهم یا مثلا آخر هفته منم باهاشون میرفتم فدراسیون آزادی تماشای مسابقاتشون و برمیگشتم منم در مقابلش کارایی که از دستم برمیومد رو انجام میدادم مثلا غذاهای خوشمزه میپختم یا میان وعده میبردم باشگاه و در حد توان خودم منم معرفتمو توی دوستی نشون میدادم و واقعا لذت میبردم این کارم و همه رو از لطف خدای مهربونم میببینم و امتحانات ترم سوم ارشدم رو هم دادم و بقیه داستان در فصل 4 زمستانی …..

    « فصل 4 : زمستان »

    همه ی بچه های خوابگاه برای تعطیلات رفته بودن خونه هاشون و من بخاطر تعهدی که به تیم داشتم فقط یک هفته اومدم خونه و دوباره برگشتم تهران از صبح تا شب توی باشگاه تمرین میکردم و میدونستم که دارم مراحل رشدمو طی میکنم توی این رشته …و راضی هم بودم واقعا – میدونی بیشترین خواستم از این ادامه دادن ورزش این بود که احساس میکردم با هر بار تمرین یه رشته از اعتماد به نفس سرکوب شده ی من گره میخوره و ترمیم میشه نه دنبال قهرمانی بودم نه دنبال اسمم روی زبونا بچرخه بین بچه ها نه دنبال جلب توجه فقط به طرز عجیبی احساس میکردم مرهمیه روی شاید دردی که نمیدونم چیه و از کجاست فقط میدونم خیلی باهاش حس خوبی دارم حسی که برام ارزش داره – خلاصه اینکه من تمرین میکردم و خوب بودم تا اینکه خواهرم تماس گرفت و گفت که ایمیلش براش از طرف سایت عباس منش کد تخفیف اومده در حالی که من چند شب قبلش که توی سایت داشتم با گوشیم میچرخیدم گفتم کاش منم 40درصد تخفیفو گرفته بودم تا دوره عزت نفس رو بخرم ببینم توش چی میگه استاد انقدر که میل داشتم که واقعا روی این قسمت از وجودم کار بکنم که خواهرم تلفن زد و خلاصه مامانم گفت تو واقعا حقشو داری که پولشو بهت بدم که بخریش و فکر کنم حدود 800 تمون با کد تخفیف شد و خریدمش و خوشحال و خندان بودم از این اتفاق خوب باز هم – ولی خب اون موقع واقعا نمیتونستم گوشش بدم از 9 صبح میرفتم باشگاه 10 شب برمیگشتم و تایمی نداشتم که تمرکزی بشینم پاش و موکولش کردم به تاریخ بعد از مسابقم – حالا توی همون دوران من توی باشگاه این فرصتو داشتم که با اکثر بچه های تیم ملی اون رشته آشنا بشم یا ببینمشون خلاصه فضای قشنگی بود برام فضای حرفه ای جالبی بود که من توش زودتر رشد میکردم و از این بابت راضی بودم تا موقع مسابقه من شب قبلش خیلی آروم بودم و تمرین کرده بودم و واقعا مربیم راضی بود ازم در حد 6 ماهیی که کار کرده بودم نتایج خیلی خوبی گرفته بودم و زودتر از بقیه رکوردهای بهتری رو ثبت میکردم و خب دقیقا صبح روز 30ام بهمن از خواب بیدار شدم و پیامکی رو روی گوشیم دیدم که یه شوک خیلی زیادی به بدنم وارد کرد دایی من به رحمت خدا رفته بود نصفه شبش و همون روز من مسابقه داشتم و نمیتونم واقعا اسمشو بذارم اتفاق خوب چون واقعا از لحاظ روحی شوکه بودم و زنگ زدم به خونه و مامان بمن گفت که تو باید بمونی و مسابقتو بدی بعد بیای – خب من اول شوک بودم بعد گریه کردم و چون چندین بار لابه لای وقتایی که اضافه آورده بودم جلسه اول عزت نفسو گوش داده بودم به این نتیجه رسیده بودم که آدمای با اعتماد به نفس بالا میتونن احساسات خودشونو گریه و خنده هاشونو کنترل بکنن و من به خودم گفتم که امروز روز آزمایش توهست – میتونی انتخاب بکنی که مثل یه بچه بزنی زیر گریه و توی خوابگاه همه بفهمن که عزیزی رو از دست دادی و بیان دلداریت بدن و خلاصه احتمالا یه گند اساسی به مسابقت خواهی زد و میتونی هم بگی من ناراحتم ولی ناراحتی های خودمو موکول میکنم به بعد از این تایم و خودمو کنترل میکنم – اعتراف میکنم سخت بود تنها بودم شوکه بودم دلم تا ته سوخته بود باورم نمیشد داییم فوت شده باشه صدای گریه های مامانم توی گوشم زنگ میزد و شروع کردم به بستن چمدون هام و گاهی گریه میکردم گاهی خودمو جمع میکردم تا موقعی که ساعت 12 ظهر سرویس فرستادن آماده شدم واسه مسابقه با همون برنامه ریزی که از قبل داشتم همون صبحانه همون تغذیه و پلنی که داشتم و رفتم سالن خب خیلی غم از چهرم میبارید و چشمامم ورم داشت ولی به هیچ کسی نگفتم چه اتفاقی افتاده فقط هم اتاقیم تا اونجا اومد باهام که همراهم باشه و یهو حالم بد نشه و یکی از بچه های اونجا که اومد خصوصی ازم پرسید چه اتفاقی افتاده و براش گفتم و گفتم نمیخوام بقیه بدونن چون میان که مثلا همدردی بکنن بعد من کلا بهم میریزم – خلاصه با توکل به خدا شروع کردم همه چیز خیلی خوب پیش رفت تنها ضعفم ضعف بدنی بود که از صبحش گرفته بودم و زانوهام دایما خالی میکرد و میتونستم مثل رکورد باشگاه بهتر باشم توی اون مسابقه ولی خب خلاصه بگم که من نفر هفتم کشور شدم در حالی که 4 نفر اول دانشجوهایی بودن که عضو تیم ملی بودن و من میدونستم که واقعا رکورد اونا رو نداشتم ولی خب بهر حال توی جایگاه خوبی ایستادم بعدش مربیم در جریان این قضیه قرار گرفت خیلی راضی بود – میگفت بهت افتخار میکنم کار بزرگی کردی که امروز اومدی و موندی و توی رقابت شرکت کردی و خب این قدرتی بود که من فقط و فقط بخاطر تکرار و زمزمه ی این فایل ها و این نوشته ها توی این مدت داشتم و بعدشم برگشتم بلیط گرفتم و اومدم خونمون – مراسمو گذروندیم در حالی که من به چشم میدیدم که مامانم با صبر بیشتری این واقعه رو داره هضم میکنه و باهاش کنار میاد – یکماه اسفند رو کنار خانوادم بودم اتفاق خوب میتونه همین باشه که کنارشون بودم مراقبت کردم خیلی موقع ها با مامانم صحبت کردم آرومش کردم و خیلی زود خیلی زود …

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 15 رای:
  2. -
    پردیس پردیس گفته:
    مدت عضویت: 3589 روز

    قسمت دوم ….

    و همش نتیجه ی اون فرکانس های فکری بود که حدودا 2 ماه یا 3 ماه خودمو توش نگه داشته بودم و خیلی خوشحال بودم که قانون داره توی زندگیم جواب میده و با ذوق میگفتم حالا که اینا رو اومدن و البته که یکسری از شرایط دلخواه منو نداشتن پس حالا که قانون جواب میده من بیشتر روی خودم کار میکنم تا اون آدمی رو جهان برام بفرسته که من واقعا درخواستشو داده بود ، حالادر همین حین و بین بود که ما بخاطری که گفتم واقعا در مضیقه بودیم از لحاظ مالی حتی نتونسته بودیم که کولر گازی بخریم و اون طبقه ای که برای مهمان بود توی تابستون انقدر گرم بود که اصلا نمیشد کسی توش بیاد همون موقع بابا بمن گفت که من میرم پول قرض میکنم کولر میارم و ظرف و ظروف میخریم تا این خانواده هایی که ازت خواستگاری کردن بیان و تو احساس خجالت نداشته باشی جلوشون و تو حقته و الان سنته که انتخاب بکنی و بری دنبال زندگیت و منم هرطوری باشه جهیزیه تو جور میکنم و تو برو و من یکبار دیگه توی یه گردهمایی خانوادگی ))) اعلام کردم که حاضر نیستم در حالی که برنامه گذاشتم تا از این وضعیت بیرون بیایم دوباره شروع کنیم به پول قرض گرفتن و … در حالی که مطمئن بودم نمیخوام با اون آدما ازدواج بکنم و دلیلی هم نداشت که دیگه بیان توی خونمون و من یک درصد هم شک به دلم راه ندادم با وجود اینکه میدونستم اگر توی این شرایط بخوام برم بابام باید بره جلوی داداشاش دستشو برای من دراز کنه که اون موقع بهتر بود بمیرم و نبینم که به این روز افتاده – خلاصه یادآوری کردم که ما عهد بستیم تحت هیچ شرایطی نه وام جدید اضافه بکنیم نه قرض بگیریم و نه هزینه ی اضافه ای داشته باشیم ! در همین اوضاع فکری یکسری از فامیل هایی که بشدت منفی بودن و مدارشون با ما فرق داشت از ما دور شدن و خودبه خود ارتباط باهاشون قطع شد ! به خاطر اینکه ذهن بابا اینا آروم تر شده بود درآمدشون به حدودای 6 و 6٫5 میلیون رسیده بود توی اواخر تابستون بود و ما تونستیم با قناعت کردن و برنامه ریزی قسط ها رو بروز بکنیم – آخر هفته ها خارج از شهر میرفتیم خودمون با خودمون خوش بودیم مایی که تا قبلش واسه یه پارک رفتن زنگ میزدیم و آدم جمع میکردیم الان دیگه خودمون میزدیم میرفتیم آبشارای اطراف شهر هیچ نیازی هم به هماهنگی با کسی نمیدیدم شب ها میرفتیم پیاده روی و دو تا عروسی از فامیل هم رفتیم که انقدر بهمون خوش گذشت و من حسای خوبی رو تجربه میکردم و انگار عشقشون رو حس میکردم و تحسینشون میکردم و کلا هر چی جلوی چشمم میومد از شادی و قلب و خوشی و جشن و عشق و این چیزا بود یکی از بزرگترین کارایی که توی تابستون انجام دادم کنار گذاشتن خریدن کرم ها و ماسک و لوازم آرایش هایی بود که همیشه کلی پول براشون میدادم از وقتی که یاد گرفتم هزینه هامو کنترل بکنم از مواد طبیعی استفاده میکردم و راضی تر شده بودم و قانع به اون لوازم آرایشی که داشتم ! اینم اتفاق قشنگی بود برام آخه همیشه کمدم پربود از انواع و اقسام کرم و لوازم آرایشی خارجی مارک و لوسیون و ادکلن و هنوزم علاقه دارم ولی با کنترل بیشتری میخرمشون و حتی به طرز عجیبی من با محصولات با کیفیت تری آشنا میشم که قبلا اصلا نمیدیدمشون ! مثلا قیمتش مناسب تره یا به نسبت قیمتش کاراییش و کیفیتش بیشتر از قبلیا بود و یه جایی شنیدم از استاد که گفتن ثروت مند شدن فقط به زیاد شدن درآمد که نیست میتونه به کمتر شدن هزینه ها هم باشه و این اتفاق برای من افتاده بود ! از اتفاقات خوب دیگه این بود که به دلیل کنکور داشتن خواهرم و نیازش به دیدن سی دی ها ی آموزشی درسیش در کما ل ناباوریمون بابا اجازه داد که سینمای خانواده رو ببریم توی اتاق خواهرم و ما کل تابستونو تلویزیون نداشتیم و اصلا هم بهانه ی اخبار گوش کردن و فیلم دیدن رو نمیگرفت یه رادیو داره که ظهرها که میومد خونه روشن میکرد و یه چیزایی میشنید و کلا حال پذیرایی ما در سکوت کامل بود و داداش 10 سالمم اصلا توی کوچه نمیرفت بازی بکنه یا کتاب میخوند چون مثل خودمه روحیاتش عاشق کتابه و بعدشم باشگاه میرفت ووشو کار میکنه و مدال نقره استانی هم توی همون تابستون آورد و مارو خوشحالمون کرد و دیگه واسه خودش اونم میشینه پای فایلای سایت و نظرات کارشناسی خودشم میده مثه یه آدم بزرگ و من خوشحالم که از الان داره ذهنش داره با این مسائل آشنا میشه – فایلای استاد رو مخصوصا اونی که با میکائیل رفتن آی فلای رو فکر کنم بیست بار دیده از استاد صحبت میکنه یه مساله ای رو میخواد بگه میگه از نظر استاد عباس منش اینطوریه این ماجرا اونطوریه و کلا توی مدرسشونم معلمش همیشه میگه که با خیلی از بچه ها فرق داره و فن بیان قوی ای داره و همه چیزش عالی و رو به رواله خدا رو شکر واقعا ….

    « فصل 3 : پاییز »

    تابستون بسیار آرام در تنهایی خودمو داشتم هیچ وقت انقدر توی زندگیم به خودم نپرداخته بودم یا با خدا حرف نزده بودم و هیچ وقت انقدر بی خیال درس نبودم و تجربه ی عرفانی قشنگی برام بود خصوصا اینکه چندبار کتاب ملت عشق از الیف شافاک رو هم خونده بودم و با صدای خودم ضبطش کرده بودم و یه گروه از بچه هایی که دوستای اطرافم بودم داشتم که هر شب به اندازه یک ربع وویس میذاشتم از این کتاب و بقیه رو هم با خودم همراه کرده بودم از این لذت ….

    انقدر فضای ذهنیمون بهتر شده بود که اون نشریه بزرگ رو درآوردم و یکی دیگه رو نوشتم اینبار حساب و کتاب و جدول و … ما حدودا توی 6 ماه اول سال میشه گفت نزدیک 30 تومن از بدهی ها رو پرداخت کرده بودیم و البته گفتم که میانگین درآمدمونم به 6٫6 الی 7 رسیده بود – یه نشریه و توش 2 تا بانک تسویه شده بود و 7 تا مونده بود و منم با ماژیک درشت قرمز نوشتم خدایا سپاسگزاریم که اینا رو پرداخت کردیم و دوباره پایینش جا گذاشتم برای نوشتن پرداخت های بعدیمون …. حالا یه نشریه دیگه هم اضافه شده بود توش اوناع محصولات محل کار بابا رو نوشته بودم و به طور تخمینی حدس زده بودیم که چقدر دوست داریم فروش بره و جلوش نوشتیم و اونم روی در اتاقشون نصب کردم و قرار بود که توی دوماه اون فروش رو بزنن که دقیقا یک ماهه اون هدف زده شد و واقعا بابا داشت ایمان میاورد که عه واقعا یه خبرایی هست انگار – حالا دیگه وقتی که فایل ها با صدای بلند از کامپیوتر خونه پخش میشه هیچ مخالفتی نمیکنه که بگه سرم درد میکنه خاموشش کن یا بگه هندزفریتو بذار و … من میبینم که اگر چه با تمرکز نمیشینه پای برنامه ها ولی گوشش میشنوه و گوشه چشمی به تمام فایل هایی که توی خونه دارن پخش میشن داره ! علی الخصوص که واقعا از لحاظ کلامی خوش زبون تر شده البته من همیشه به مامان میگم که ما آروم تر شدیم که بابا هم آروم شده یعنی هممون حالمون یه ذره ذره بهتر و بهتر شده خلاصه اینهکه در طول دوران فصل پاییز درآمد ما به 8 میلیون رسید و برخورد مشتری ها واقعا خوب بود و بندرت ما اون مسائل و دغدغه های همیشگی که باهاشون از طرف مشتری ها مواجه بودیم رو داشتیم و خودمونم اینو یه شرایط عادی و طبیعی میدیدم که زندگیمون انگار قلق تر شده انگار یه روغنی توی چرخ دنده هاش ریخته شده راحت تر میچرخه – و توی همین اوضاع گوشه کنایه های فامیل شروع شد راجبه ماشینمون که پراید بود به هر دری مارو مسخره میکردن غیر مستقیم و مثلا منظورشون این بود که اگر دسته جمعی یه جایی میریم ما ماشینمون خیلی مدلش پایینه و افت کلاسه و … بعد بابارو تحریک میکردن البته ما هم واقعا این شرایطو دوست نداشتیم ولی در مقابل تمام حرف هاشون مسخره کردنا و تحقیر کردناشون موندیم و یه گوشمون در بود یه گوشمون دروازه و واقعا موندیم جلوی احساساتمون که نریم قرض بگیریم یا وامی بگیریم برای اینکه یه ماشین بالاتر بیاریم که خدا میدونه اگر رفتارمون مثل سالهای گذشته بود چه بلایی به سرمون میومد و به خاطر تاب نیاوردن در مقابل حرف های مردم خودمونو تا خرخره زیر بار چه بدهی هایی برده بودیم که تهش ناکجا آباد بود …

    و اما وضعیت فوق العاده خودم در فصل پاییز ، واقعا از زیباترین زیباترین زیباترین روزهای زندگیو در پاییز 96 گذروندم نتیجه اون تنهایی و خلوت با خودم و کار کردن روی باورام یه بهشتی رو برای من توی سه ماه بعد از تابستون رقم زده بود که از کجا ش بنویسم براتون ؟ اول از همه ما از طریق سیستم اتوماسیون خوابگاهی داشتیم اتاق انتخاب میکردیم که من یهو انتخاب واحدم کند شد و خلاصه از دوستایی که دو ترم ارشد رو باهم بودیم جدا افتادم توی سوییت روبروشون وقتی رفتم تهران شوکه شده بودم واقعا نمیدونستم باید چی بگم چون ما رابطه ی دوستیمون عالی شده بود و من دلم میخواست با اونا باشم که نشد خلاصه به اتاق جدید رفتم و چه دخترایی 3 تاشون دسته گل انقدر که منو تحویلم گرفتن که من انقدر خودمو تحویل نگرفته بودم توی عمرم و جالب بود بدون اینکه من کار خاصی بکنم با حرف خاصی بزنم یا رفتار به خصوصی داشته باشم انگار همه باهام رفیق بودن دوستای قبلیم که حتی یک شب هم نمیذاشتن من توی اتاق جدیدم شام بخورم هر شب پیششون بودن یه تخت برام از یکی بچه ها که فقط دو روز در هفته میومد تهران گذاشته بودن و همش اصرار که اینجا بخواب و کار به یه جایی رسیده بود که هم اتاقی های جدیدم میگفتن بخدا ما دخترای خوبی هستیم انقدر از اتاق خودت نرو و غریبگی نکن در حالی که بقیه بودن که هر شب میومدن سراغم و خلاصه توی عشق خالصی غرق بودم اصن نمیدونین بهترین ترم زندگیمو داشتم از اون طرف توی دانشگاه با یکی از همکلاسی هام هم گروه شدم توی همه ی درسام اونم به درخواست خودش که دیگه نگم براتون از تجربه ی هم تیم شدنمون انقدر که که به هردومون خوش گذشت و بهترین بودیم توی کلاس و مقاله دادن و ارائه و پرزنت و … و در همین دوران من رابطه ی اجتماعی بسیار دوستانه پر از احترام پر از خوشی و شادی رو با هم کلاسی های پسرم تجربه کردم که هیچ وقت اینطوری نبودم و جالبه که خودشون میگفتن تو یه تغییری کردی یجور ی شد ی که قبلا نبودی و من واقعا نه حرف زیادی میزدم نه طرفشون میرفتم و همش از طرف اونا بود این توجه ها !!! همون موقع با خانم فرهادی عزیز و خوش صدا تماس گرفتم و گفتم خانم فرهادی من چندین ماهه دارم روی دوره ی عشق و مودت کار میکنم نتیجه هایی هم گرفتم ولی چرا اون خواسته ی اصلی من که رابطه عاشقانه بود شکل نگرفته هنوز ؟ و ایشون با کمی صحبت کردن با من این پیشنهادو دادن که بهتره روی اعتماد به نفسم و عزت نفسم کار بکنم و چون خب شرایط خریدشو نداشتم گفتن که تمام نظرات اون دوره عزت نفس رو بخونم و تمرین هایی که بچه ها انجام دادنو نوشتنو منم انجام بدم و منم همین کارو کردم صبح ها به محض بیدار شدنم حدودا نیم ساعت تا یک ساعت توی تختم بودم و میرفتم توی سایت و اونا رو میخوندم و تمریناتشونو تا جایی که متوجه میشم انجام میدادم و خلاصه ای هم مینوشتم و توی یه دفتر چه ای جمع میکردم و واقعا فهمیده بودم که چقدر توی این قسمت گیر داشتم اینم یه اتفاق خوب دیگه و بازم هنوز هست که باید براتون بگم چون آقای عباس منش گفتن که با جزییات همشو بنویشین – یکی دیگه مسابقه آشپزی دانشگاه بود و خب من جرات پبدا کرده بودم که برم و خودمو نشون بدم و با افتخار من و دوستم اول شدیم با پختن مرغ لونگی و مغزیجات پلو و ابتکاری که به خرج دادم واسه پوشیدن لباس محلی و کارت هدیه گرفتیم از دانشگاه و من اعتماد به نفسم بالاتر رفته بود که منم میتونم غذاهای خوشمزه ای بپزم و بجز خانوادم بقیه هم خوششون میاد !!! با بچه ها رابطمون عالی شده بود من یه گروهی زدم توی تلگرام چند نفریم همین هم اتاقیا و اسمشو گذاشتم ما دخترای با اعتماد به نفس???

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 15 رای:
    • -
      ابوالفضل اشرفی گفته:
      مدت عضویت: 2777 روز

      سلام دوست با اعتماد به نفسم ?

      امیدوارم که در آرامش الهی باشی

      با ذوق و شوق کامنتت رو خوندم، آنقدری که روان و جذاب نوشته بودی

      واقعا برات خوشحالم که تونستی زندگی بهتری رو با عمل کردن به قوانین کیهانی برای خودت و اطرافیانت فراهم کنی و فصل به فصل نوشتن اتفاقای خوب96 ایده ی خوبی بوده و نظرم رو جلب کرد و احساس کردم که دست به قلمت هم خوب باشه چراکه از نوشتارت مثل نویسنده ها بود ?

      بازم میگم واقعا لذت بردم دوست خوبم امیدوارم که همیشه و در هر لحظه در آرامش الهی باشی و هر روز و هر لحظه بهتر از دیروز و لحظات قبل زندگیت رو بسازی ???️??????

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  3. -
    Bita گفته:
    مدت عضویت: 2810 روز

    سلام خدمت بهترین استاد دنیا و دوستان عزیز.

    من تقریبا 6ماهه که با این سایت اشنا شدم و می خوام نتایجی که در این شش ماه گرفتم رو بنویسم.

    1اولین و مهم ترین اتفاق خوبی که در زندگی من افتاد احساس ارامشی بود که تا به حال تجربه اش نکرده بودم وحالم نسبت به گذشته خیلی بهتر شده.

    2داشتن ارتباط بهتری با خالق هستی. با خالقی که فکر می کردم وجود نداره و اگر هم باشد اون بالاها نشسته ما رو مجازات کنه والان میدونم خدا در وجود منه واین باعث احساس ارامش من میشه.

    3من هیچ وقت نمی تونستم اطرافیانم رو ببخشم و همیشه در ذهنم باهاشون مبارزه می کردم ولی الان فهمیدم اگر اون ها نبودن من هیچ وقت با این سایت اشنا نمیشدم و از وجود ان ها در زندگیم خداروشکر میکنم.

    4هدیه گرفتن از دوستان واطرافیانم که قبلا هیچ وقت اتفاق نمی افتاد.

    5اشنا شدن با دوستان بی نظیری که همیشه یکی از ارزوهای من بود و جالب اینجاست که اون ها هم بدون اینکه من بهشون گفته باشم با قانون جذب یا استاد اشنا بودن

    6من همیشه با پدرم دعوا داشتم و حتی یک روز هم نمیشد که باهم عادی حرف بزنیم ولی الان خدا رو شکر رابطه ی بسیار خوبی با پدرم دارم ویکی از بهترین پدرهای دنیا رو دارم.

    8من از وقتی بچه بودم یک بیماری مزمن همراهم بود و هیچ جوره نمی تونستم درمانش کنم و بار اخری که پیش پزشک رفتم گفت باید این بیماری رو تحمل کنی وباهاش کنار بیای ولی الان چند ماهه که اثری از بیماری نیست خدایا سپاسگزارم

    9همیشه فرد ضعیف خانواده بودم که حتی بچه ای کوچیک هم می تونستن هر چی دوست دارن بهم بگویند ولی الان اطرافیانم بهم می گویند که احساس می کنیم قوی شدی واین احساس لذت بخشه.

    10فراموش کردن انسان هایی که فکر می کردم زندگی بدون ان ها برایم سخت است ولی الان زندگیم بدون ان ها قشنگ تر هم شده.

    11من حتی نمی تونستم 5دقیقه هم عینک به چشم هام نزنم ولی الان یک ماهه که عینک نزدم.

    12غلبه بر ترسهایی که همیشه و همه جا دنبالم بود.

    13چند ماهه پیش یک مسئله ی مالی برایم پیش امد که همه می گفتند باید پول رو کامل پرداخت کنی اما من به خدا گفتم من میدونم خودت بدون هیچ هزینه ای این مسئله رو حل می کنی و به طرز معجزه اسایی حل شد.

    14من کسی بودم که نمی تونستم حتی تو این سایت نظر بزارم ولی الان دارم یک نظر خوب می نویسم.

    15و کلی اتفاقات قشنگ دیگه

    اهداف من در سال 97

    1به وزن دل خواهم برسم

    2بتونم محصولات استاد رو تهیه کنم

    3راه اندازی شغل مورد علاقه ام با درامد عالی

    4خرید پیانوی سفید قشنگ

    5خیلی خیلی بهتر شدن روابطم با خانواده و اطرافیانم

    6یادگیری حرفه ای شنا

    و…..

    خدایا سپاس گزارم که تونستم این نظر رو بنویسم.

    واستاد خوبم مرسی که این مسابقه عالی رو گذاشتین.

    (مرسی که خوندید)

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای:
  4. -
    پردیس پردیس گفته:
    مدت عضویت: 3589 روز

    المصور

    میخوانمت با نام المصور ، تا از نو بسازی همه ی آنچه را که در دلم ویران شده بود …

    هرجا سخنی ،آیه ای ، دعایی به دلت خورد ….بایست

    مبادا یک وقت بگذری و بروی …صبر کن

    رزق معنوی خیلی مخفی تر از رزق مادی ست ، یک نفر از دری و دیواری میگوید و در حقیقت خداست که با زبان دیگران با شما حرف می زند !

    سلام و عرض ادب و تبریک سال 97 به خانواده ی دوست داشتنی و پدر معنوی من استاد سید حسین عباس منش عزیزم

    از پروردگار مهربونم ممنونم که امروز به نمایندگی از خانواده ی 5 نفرمون اینجا قصه ی خودمونو براتون مینویسم و امیدوارم که حتی یک مثال اون هم توی دل اونی که نیاز داره این صحبت ها رو بشنوه نور ایمان و صبری رو روشن بکنه و ما هم به نوبه ی خودمون به زیباتر شدن جهان هستی کمک کرده باشیم ، این قصه رو در 4 فصل بنام های بهار ،تابستان ، پاییز و زمستان تقسیم بندی میکنم و خدمتتون مینویسم و قبلش هم یک مقدمه ای برای اینکه با روند آشنا بشین که چی شد و چه کردیم و چه می شود …البته ما این شمردن اتفاقات خوب زندگیمونو در سال 96 قبل از سال تحویل انجام داده بودیم و لفظا به خودمون یادآوری کرده بودیم ولی این پست مجالی رو به وجود آورد که دقیق تر از اعضای خانوادم بپرسم و بنویسم و اینجا کل قصه رو بگم براتون ))

    مقدمه :

    ما یه زندگی عادی داشتیم خونه ای ماشینی ای و یه تیکه زمین واسه بزرگ شدن ماها و آیندمون و یه محل کار ، تا اینکه این خواسته تومون به وجود اومد که خونمونو بزرگترش بکنیم و اون نقشه ای رو داشته باشه که همیشه توی فیلم ها میدیدم و آرزومون بود ! توی اون روزا بقیه فامیل هم دستی به سرو روی خونشون کشیده بودن و مامان میگفت منم دوست دارم که خونمون فلان باشه و بهمان باشه و دو روز دیگه واسه تو خواستگار میاد شیک باشه و … خلاصه منزل قبلی رو تخریب کردیم و شروع کردیم به ساخت و ساز ، وسطای کار به خاطر باورهای اشتباه و ضعیفی که همیشه داشتیم که هیچ وقت متوجه نشدیم که درآمدمونو چطور خرج کردیم و کجا رفت و با افزایش قیمت مواد و مصالح و تورم و فشارهای اقتصادی هم زمان شد و پول ما برای ادامه ساخت تمام شد ! هر کسی پیشنهادی میداد و بیشتریا میگفتن بفرروشین نیمه کاره و یه خونه نقلی بخرین و دوباره همون روند قبلی …. بابا تصمیم گرفت بزنه توی دل کار و ادامه بده و با وام گرفتن و فروختن اون یه تیکه زمین پس اندازمون کارو پیش ببره و خلاصه 2 سال طول کشید تا ساختمون ساخته شد چون زمان میبرد که مثلا منتظر درست شدن وام باشیم و کار تعطیل میشد تا پول بیاد دستمون –خلاصه زمینو زیر قیمت فروختیم و توی سال 94 و 95 اوضاع به حدی رسید که به خاطر قسط های معوق بانکی بابا هر چند ماهی از این بانک وام میگرفت و به اون بانک میداد و خلاصه ما به 9 تا بانک بدهکار شدیم !!! با بهره های 28 درصدی و 22 درصدی و ….یه اوضاع بی ریخت مالی – هر روز با ضامن هامون تماس میگرفتن گاهی جلوی حقوق بعضیاشونو میبستن و خلاصه ما ماشین زیر پامونم فروختیم و یه پراید خریدیم برای گذروندن زندگی !!! از اینکه بابا قرص فشار مصرف میکرد .وزنش به بالای 110 کیلو رسیده بود صورتش چروک افتاده بود ما نمیخندیدیم مامان بشدت لاغر شده بود قرص افسردگی دکتر براش تجویز کرده بود و بهرحال چون میخوام یخورده راحت تر بنویسم اینجا ما شبانه روز در معرض بددهنی ها و اعصاب خراب بابا بودیم و کلا روزی صدبار لعنت میفرستادیم که برای چیمون بود این خونه رو ساختیم که به این دردسر افتادیم و قسم میخورم توی اون دو سه سال حتی یک خواستگار هم برای من نمیومد ! و اما جلوی فامیل و مردم صورت خودمونو با سیلی سرخ نگه داشته بودیم هر چی طلا داشتیم و دارایی که میشد بفروشیم رو فروخته بودیم و….

    و اما شرایط من چطور بود توی اون اوضاع ؟ اعتراف میکنم که من در رفاه کاملی زندگی میکردم و اصلا کاری نداشتم که شرایط چطوره که حالا یا بخاطر خودخواهی بود یا نپختگی و بی مسئولیتی بود یا حتی باورهای اشتباهی که از بچگی توی ذهنم کاشته بودن که تو دختری و اصلا وظیفه مالی بر گردنت نیست و بعدا هم وظیفه شوهرته که خرج زندگی رو بده و دختر بابا قربونش برم فقط باید به فکر درسش باشه و ادامه تحصیلش و …منم چند سال پیش که اولین بار در با استاد عباس منش آشنا شدم و توی کلاسای تندخوانیشون شرکت کرده بودم و بعدش بدنیال یک موفقیت و خوشحالی بزرگ واقعا برای کل خانواده که من توی یه دانشگاه تراز اول دولتی قبول شدم فوق لیسانس و من دیگه خیلی به خودم افتخار میکردم و خب مایه سربلندی خانواده هم بودم و همیشه هم از استاد عزیزم تشکر میکنم که چطور با آموزه هاشون منو توی مسیر درسی در یک مسیر درست قرار داده بودن از این رو خانواده من کم کم به استاد عباس منش توجه کردن و دیگه این پیگیری های منو از سایت و خرید محصولات و …یه چیز فانتزی نمیدیدن و خودم دایما میگفتم که آقا من از بس که با این سایت همراه بودم همیشه خوش شانسم توی درسام !! و نفر اول هرجایی هستم که توشم ! و قصه از اینجا شروع میشه :

    « فصل 1 : بهار 96 »

    این عید هم مثل عیدای سه چهار سال اخیر ما بخاطر پول کافی نداشتن نتونستیم که به مسافرت بریم و توی خونه موندیم و دایما مشغول دبد و بازدید و رسم و رسوم !!اما امسال یه فرقی داشت من از قبل عید 5تا کلیپ شاد که توش عکس از تمام آرزوهامون بود ساخته بودم و همه به اونا نگاه میکردیم یه فلش 16 گیگ هم خریده بودم پر از فایل های رایگان سایت و کتاب رویاهایی که رویا نیست رو پرینت گرقتم 4فصلشو و صحافیش کردم و مطالعه کردیم و همینا یه حال یکم بهتری بهمون میداد و ما با صبر و حوصله بیشتری از مهمونا پذیرایی میکردیم و امیدوار بودیم که اوضاع بهتر می شود و یخورده کوچولو آروم تر بودیم نسبت به اون فضای متشنج قبلی –با هندزفری به فایلای رایگان گوش میدادم و به خودم نوید روزهای بهترو میدادم مخصوصا با اون فایلی که استاد با اون تیشرت سفیده گذاشته بودن که گفتن که یه دخترجوانی تمام عید رو روی یه دوره ای کار کرده بعدش کلی اتفاقای خوب واسش افتاده بعد از عید ماهم اونو به خودمون نوید دادیم و گفتیم احتمالا ما هم شبیه اون دختره میشیم البته بیشتر خوده من اینطور فکر میکردم و بعدش شرح این داستان دختر خوش شانس رو با ماژیک وایت برد از بالا تا پایین آینه دراور اتاقم نوشتم و هر روز میخوندمش و همه ی اینا مستنداتش و عکساش هستن از اون روزا – خلاصه ما از12 شب مهمون و مهمونی بازی خلاص شدیم و انگار که بمن یه چیزی الهام شده بود یه انقلاب درونی بود انگار – خانوادمو جمع کردم و در کمال اقتدار و محکم بودن ازشون خواستم که سکان کشتی زندگی رو به اندازه یکسال ( 1396) به دستای من بسپارن و گفتم که هیچ فرقی بین من و یه پسر نیست که اگر پسر بودم بابا زودتر از اینا به من اجازه دخالت توی امور مالی رو میداد ولی من هیچی کمتر از عقل یه پسر ندارم به اندازه خودم عاقلم و تحصیلکرده و موفقم همونطور که توی درسم تونستم یه مسیری رو درست برم همونطورم میتونم پیش برم و قول دادم اگر وضعیت بدتر شد و ما مجبور بودیم که دیگه خونه رو بفروشیم یعنی تنها دارایی مون اینو بذارن به جای سهمی از جهیزیه ای که قراره بعدا بمن بدن ! یعنی اگر ضرر شد دیگه من ازشون جهیزیه نمیگیرم !انقدر با ایمان حرفمو زدم که بابا و مامان بجز سکوت چیزی نتونستن بگن و تایید کردن –و اتفاقات خوب شروع شدن ….یه دفتر آوردم و تمام 9تا دفترچه ی بانکی رو و با ی ماشین حساب ساعت ها حساب کردم بدهکاریو مانده حساب و سود و بهره و معوقی و قرض های دستی از افراد و ..حساب کتاب درآمد ماهیانه رو و اولویت های پرداخت های واجب رو لیست ضامن ها رو و …. خلاصه کردم دسته بندی کردم و نتیجشو توی یه نشریه دیواری بزرگ با جدول کشی و …نوشتم و براشون توضیح دادم که نقشه ی راهمون چیه ! باید چیکار بکنن و چطور عمل بکنن و تیکشو بزنن ! برای خودم ی خرجیه ماهیانه 500هزارتومنی تعیین کردم و قول شرافت مندانه دادم که با همون بگذرونم ولخرجی نکنم حساب جیبمو داشته باشم و اگر زنگ زدم بهشون و درخواست پول داشتم یعنی شبیه رفتارای گذشتم قول گرفتم که برام نفرستن !

    و برگشتم تهران سر ادامه درس و دانشگاهم – بهار قشنگی داشتیم توی اردبهشت ماه من از طرف دانشگاه اسمم برای سفر شمال درومد و اولین بار تونستم دریای شمالو و اون آب و هوای قشنگ و لطیفشو بفهمم اونم با تمام امکانات لوکسی که دانشگاه برای بیست نفرمون فراهم کرده بود و اینا لطف خدا بود و از اون طرف مامان و بابا و خواهر و داداشمم به اطراف شهر تریپ داشتن و حالشون بهتر و بهتر داشت میشد و ما باهم در ارتباط بودیم و من ازشون گزارش مار اهیانه میگرفتم و بگم که در آمد ما حدادای 5 میلیون در ماه به طور میانگین بود اون موقع – خلاصه اینکه من بسیار منظم درسمو خوندم توی هزینه هام صرفه جویی کردم اگر تفریحی میخواستم برم با دانشگاه میرفتم و همون موقع به فکر بیشتر کردن درآمد محل کار بابا بودیم – توی یکی از اولویت هامون یکسری کارها که واجب بود برای افزایش فروشش و هزینه ای حدود 1میلیون داشت هم توی همون بهار انجام داد چون گفتم که این یه سرمایه گذاریه که الان انجامش میدی ولی بعد که درمدت بالا رفت نتیجشو میبینی و همین طورم شد . من از خرداد دوره ی عشق و مودت رو شروع کردم و قبلا خریده بودمش ولی انگیزه ی گوش دادنشو زیاد نداشتم اما توی سال 96 بشدت دوست داشتم که رابطه ی عاطفی و عاشقانه ای برای خودم داشته باشم خصوصا اینکه بهر حال سرمو که از روی کتابام برداشتم دیدم تمام دوستای دوران دبیرستانم ازدواج کردن و دوستای دانشگاهیم هر کدوم توی ی رابطه ای هستن و خلاصه چون کلا رابطه ای با پسرا نداشتم خب طبیعی بود که تنها بودم – کلا فقط با احترام رفتار میکردم باهاشون ولی توجهی نداشتم و ته دلم خودم میدونم که چه باورایی داشتم نسبت بهشون که اینا رو از گذروندن دوره عشق و مودت توی خودم بیرون کشیدم و از اون جبهه هم به مامان دوره راهنمای عملی دستیابی به رویاها رو دادم و چون بابا کلا توجهی نداشت به این برنامه ها فقط مامان همراهیم کرد ولی خب ما هم انتظار نداشتیم بابایی که سراسر وجودشو فشارهای مالی و فکرای مسموم گرفته الان بشینه پای دوره ها و …همین که به من همچین اجازه ای داده بود و سکوت کرده بود کافی بود و بهار به استقبال تابستان رفت ….

    « فصل 2 : تابستان »

    با تموم شدن امتحانات ترم دوم دانشگاهم تصمیم گرفتم که برگردم شهرستان و 3ماه تموم روی خودم کار بکنم واقعا نیاز به تنهایی داشتم نیاز به فکر کردن تازه فهمیده بودم که تمام زندگیمو فدای درس کرده بودم و برای ادامه به دوره ی عشق و مودت و کنار خانواده موندن و کمتر شدن هزینه هام برگشتم و فقط یه باشگاه توی کوچمون داشتیم اونجا ثبت نام کردم ایروبیک که ورزشی بکنم و بعدش خودمو توی اتاقم حبس کردم ولی یه حبس شیرین و لذت بخش – کل تابستون 96 رو من توی اتاقم بودم از صبح که بیدار میشدم کتاب صوتی معجزه سپاسگذاری رو روز به روز گوش میدادم و تمرینشو مو به مو توی دفترم مینوشتم برای خانواده صبحانه آماده میکردم بعد فایل عشق و مودت گوش میدادم و دوباره تمرینشو در زمینه باورها و حتی پیدا کردن الگوهای خوب میگذروندم و بعد شروع میکردم به غذا پختن و اینبار تصمیم گرفتم خودمو ارتقا بدم توی آشپزی و شروع کردم به سرچ صفحه های اینستاگرامی آشپزی و اپلیکیشن بی نظیر ساناز سانیا رو نصب کردم و یاد گرفتم که چطور غذاهایی با طعم بهتر بپزم و از این کار تا عمق وجودم لذت میبردم و احساس میکردم دارم پیشرفت میکنم بعدشم دیگه فایل های رایگان وگوش میدادم و یه برنامه روتین گذاشته بودم واسه خودم که از صفحه ی 1 دوره ی عشق و مودت میرفتم نظراتو میخوندم چون اوابل دوره برمیگشت به حدودای یک و نیم سال پیش و کلی کاربر از تجربیاتشون نظر گذاشته بودن و من میخوندم و توی بخش عقل کل هم میخوندم جواب سوالاتو و باید بگم که 4 تا خواستگار بسیار خوب برای من اومد بدون اینکه من اصلا کار خاصی انجام بدم !!!

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 15 رای:
  5. -
    سعيد دادگر گفته:
    مدت عضویت: 3484 روز

    بنام خداوند روزی دهنده و بخشنده من

    با سلام به استاد و دوست داشتنی و یکی از بهترین

    دستان خداوند ، خدا را شکر می‌کنم که با گروه تحقیقاتی عباسمنش آشنا شدم سال نو را به استاد عزیزم و تمام دوستان هم فرکانسی تبریک میگوییم

    قبل از اینکه اتفاقات عالی در سال 96 را بنویسم من دقیقا روز 1 فروردین با خودم فکر کردم که باید تمام اتفاق های مهم زندگیمو که با تمرین دوره ها در سال 96 انجام داده ام را بنویسم و اینکه نشستم نوشتن بعد چون تو سال 96 چند دوره را کار کردم گیج بودم که باید هر کدام توی قسمت نظرات همون دوره بنویسم بعد گفتم نه این توی آخرین دوره ای که خوندم مینویسم بعد گفتم همه رو بنویسم بعد یه فکری می‌کنم و کم کم در حال تکمیل این اتفاقات خوب بودم تا اینکه استاد فایل شما را دیدم که خداوند همه چیزهارو فراهم میکند و کلی شکر گزار خداوند شدم که هم اتفاقات خوب و تجربه خودم و هم همه اتفاقات خوب و تجربه دوستانم در قسمت نظرات این فایل میبینم.

    من از 16 فروردین 96 که به درد آمده بودم و دنبال را حلی برای پیشرفت میخواستم از خدایم درخواست کردم که کمکم کنه( یادمه سال 95 برادرم از استاد عباسمنش یه چیزایی گفته بود ) تا وارد سایت شدم و یک فایل رایگان را دیدم خیلی به دلم نشست چند روزی روی خودم کار کردم دیدم حالم خوبه خوشحالم بعد سریع از اون داداشم که در مورد سایت به من گفته بود پرسیدم و گفتم از دوره ها چیزی خریداری کردی گفت نه منم گفتم باید هر جور شده یک دوره را بخرم تا اینکه توضیحات دوره ها را خواندم دیدم برای شروع هم از لحاظ قیمت هم جامع ترین دوره ، دوره قانون آفرینش هست و خوبی که داشت جلسه به جلسه می‌شد خریداری کرد من پول یک جلسه هم نداشتم بخرم تا اینکه از خواهر و همون برادرم گفتم اگه بخوایم پیشرفت کنیم باید این دوره را بخریم و تونستیم جلسه 1 و2 را بخریم و تعهد دادم که باید تمرین و پیشرفت کنم واقعا از همون روز اول نشانه‌ها را میدیدم خیلی شاد و خوشحال بودم تا اینکه منی که آرزوی خرید کامل این دوره را داشتم کل دوره را بصورت جلسه به جلسه خریدم . اولین چیزی که از قانون آفرینش آموختم و فهمیدم شناخت خداوندم بود اشک شوق کل وجودمو ‌گرفته بود هر موقع تنها میشدم با احساس خیلی خوب شکرگزاری میکردم که چقدر خدایم بزرگی و از رگ گردن به ما نزدیکتری طبق گفته‌ شما استاد عزیز تا 3 ماه به تمرین ادامه دادم و هی نتایج های بیش‌تری میگرفتم بهترین نتیجه ای که از این دوره‌گرفتم آرامش بود آرامشی که با هیچ چیز نمی‌شد عوض کرد و تو همین وضعیت زمانی یک ماه از تمرین جلسه فایل ها میگذشت تا اینکه به همسرم قول دادم که یک مسافرت ترکیه با هتل 5 ستاره لوکس میبرمت و جالبه فکر کنم جلسه 10 قانون آفرینش بودم اصلا چطور پول جور شد و کارهامنو کردیم بماند واقعا معجزه میشد و خدا را شکر 8 روز و 7 شب رفتیم جایی که فقط کوه و دریا و جنگل بود هتلی که در دره ای ساخته شده بود که یک طرفش ساحل و دریا بود و طرف دیگرش جنگل سرسبز زیبا خدایا شکرت تجربه قشنگی بود تا اینکه تو این 3 ماه خیلی نتیجه گرفتم خیلی زیاد از سلامتی از نعمت از ثروت از آرامش بینهایت‌همه چی آرام آرام خوب پیش میرفت سریع این دوره را برای مادر و خواهر و برادرم ارسال کردم و همه چیزو براشون توضیح دادم که چه نتیجه ای تو این 3 ماه گرفتم بلکه زودتر . توی ذهنم همیشه این سوال بود منظورم قبل از تمرین این دوره که خانواده ما با همه مهربانن همه را دوست دارند و خیلی هم مهمان دوستیم چرا همیشه یه جای کار میلنگه همیشه برای ما بد اتفاق می افتد با اینکه با همه به خوبی رفتار می‌کنیم ولی کسایی چه دوست چه آشنا چه فامیل که رفتار خوبی هم نداشتند همیشه اتفاق های خوب براشون میافتد همه کارهاشون به راحتی انجام میشه . بعد از تمرین و گوش دادن فایل های دوره قانون افرینش فهمیدم همه خانواده از پدر و مادر و خواهر و برادر، همه دستمون به دست بنده بود نه خدا و باور غلطی که همیشه روز به روز بدتر و بدتر می‌شد تا اینکه من از دوره عالی قانون آفرینش نتیجه ای گرفتم که باید به خانواده ام انتقال میدادم و خدا را شکر خانواده شرایط من را میدیدند که چه خوب پیش میره و در حال پیشرفتم‌ ، همه خانواده تعهد دادن و هر روز دوره قانون آفرینش را هر کسی به یک شیوه ای گوش میدادند ، تغییرات در خانواده ام را احساس میکردم و‌ اولین چیزی که همه بهش رسیدن و خدا را هزار بار شکر ، دستشون دیگه به دست بنده نبود و خداوند را طوری شناختند که بدون استثنا همه اشک شوق میریختند و میدیدم زندگیمدون آرام آرام داره از همه جهت خوب پیش می‌رود خدایا شکر‌ت و آرزوی بعدی من و خانواده ام آزادی یک از برادرانم بود که 2 سال در زندان بود و ناخواسته به زندان افتاده بود ، کارمند یک شرکت بوده سر کارفرما در این شرکتی که بود کلاه میزارند و این شرکت ورشکسته میشه تمام کارمند های این شرکت استعفا میدن و مالک این شرکت با وعده های دروغین برادر منو به هر نحوی شد راضی کرد که استعفا ندهد، تا اینکه دادگاه مالک شرکت را میخواهد مالک برادر منو با خودش با زور میبره و قاضی مالک شرکت و هر کارمندی که در شرکت مشغول به کار بود را به زندان انداخت هر کاری میکردیم که داداشمو بیارم بیرون قبول نمیکردند ‌میگفتند باید تر‌و خشک با هم‌بسوزند وکیل گرفتیم حتی وکیل که پرونده را خوند گفت این آقا بیگناه هست ، قاضی میدونست بیگناهه و میگفت کاری نمیشه کرد تروخشک با هم میسوزند یادمه به اون مالک اینقدر فشار آورده بودیم نزدیک 2/5 میلیارد تومان بلکه بیشتر هزینه وکیل کرد که داداشم آزاد بشه باز هم نشد تا اینکه اولین آرزوی کل خانواده آزادی داداشم بود و خیلی خوب خداوند و قانون کیهانی رو فهمیده بودند و زمانی که داداشم از زندان زنگ میزد من هم نکته های کلیدی که در قانون آفرینش یاد گرفته بودم به داداشم میگفتم و ازش میخواستم تمرین کنه تا اینکه فکر کنم کمتر از 5 ماه از روزی که دوره قانون افرینشو شروع کردم داداشم آزاد شد و از خدایم بارها بارها شکرگزاری کردیم با این اتفاق خوب جوری باور همه خانواده قوی شد که با تعهد بیش‌تری شروع به گوش دادن دوره دادند یادمه من که با وکیل صحبت میکردم میگفت تا 20 میلیارد تومان هم هزینه بکنید تا اون قاضی نخواهد نمیشه خیلی خیلی شکر خدایم کردم و همینطور استاد عزیز از شما سپاسگزاریم که اینقدر ریز و دقیق توضیح میدهید، بعد از این ماجرا پدرم 50 میلیونی از یکی طلب داشت به راحتی بهشون داده شد زمانی هم داده شد که نیاز شدیدی داشتیم خدا را شکر

    ارزوی خوب دیگر من که انجام شد خرید دوره ها بود که به ترتیب دوره عزت نفس و دوره روانشناسی ثروت 3 و دوره عشق و مودت بود و با لطف خداوندم همه را خریدم منی که قبلش برای یک جلسه خرید دوره قانون آفرینش به درد آمده بودم .

    بعد از دوره قانون آفرینش دوره عزت نفس را شروع کردم و البته خانواده هم همین طور که به شدت نیاز داشتم چون خانواده گی کم رو بودیم تا اینکه خوب کار میکردیم حالا هر کسی اندازه تعهد و تمرینش نتیجه میگرفت خیلی جالب بود همان هفته های اول تغییراتی من و خانواده ام به وجود آمد که کل فامیل (طایفه بزرگی هم داریم )تعجب کرده بودند من که یک بار دیگه متولد شدم خدا را شکر گزارم استاد عباسمنش که شما را داریم و از همین دوره یکی از افراد خانواده که افسردگی داشت درمان شد و به شادی رسید و خدا را هزاران بار شکرت، دوره عزت نفس دوره ای هست که بسیار عالی و ضروری هست برای تمام مردم به نظر من ، برای قرارداد بستن کاری نیاز داشتم برای رابطه ای که در میان دوستان بود نیاز داشتم برای خرید کردن نیاز داشتم برای درخواست دادن نیاز داشتم خیلی خیلی عالی هست اصلا نمی تونستم حرف بزنم یا بخندم برای همین کمتر کسی با من صحبت می‌کرد یا به طرف من می آمد و یا با من رفت و آمد داشت ولی با این دوره به همه چیز رسیدم . ممنونم استاد برای این دوره های جامع و عالیتون خیلی خیلی سپاسگزارم.

    و اتفاقات خیلی خوب که با دوره روانشناسی ثروت3 که از تاریخ 96/08/20 شروع کردم به تعهد و تمرین بیشتر ، یک چیزی که خیلی خوب درک کردم و حالا حالا باید بیشتر روی خودم کار کنم شناخت خداوند هست واقعا یک جاهایی درهایی برایم باز میشه که هر لحظه شکر می‌کنم ، مثلا تو محل کارم یک طوفانی به پا شد که از مدیر تا ابدارچی همه آسیب دیدند چه از لحاظ مالی و چه افزایش کار بیشتر حتی 2 مدیری که با هم خوب بودند به مشکل بر خورده بودند چون تمام تمرکزشون روی این بود که کاری کنند یکی و‌اخراج کنند یا یکیو تخریب کنند از این جور رفتارها، من در شرکت مدیر بازرگانی هستم اصلا کاری به کسی ندارم روی کارم خودم توجه‌دارم و هنذفری تو گوشمه و به خواسته‌ها و تمرین ها توجه میکردم محل کار ما 10 نفر بیشتر نیستیم تو شرکت 9 نفر آنها حقوقشون پایین که اومد هیچ کارهاشون و ساعت کاریشان بیشتر شد تو این طوفان استاد عزیزم همه چیز به نفع من تموم شد افزایش حقوق و ساعت کاری کمتر خیلی خیلی خدا را شکر کردم و می‌کنم اصلا تمام مسئله هایی که پیش میاد میسپارم به دست خدایم و این باور را دارم هر مسئله ای پیش بیاید با ایمان و یقین به خداوندم حلش می‌کنم و به هر خواسته ای که می خواهم میرسم خیلی حس خوبی به من می‌دهد واقعا خدایا شکرت و این موضوعی که هر مسئله ای پیش میاد در هر موضوعی حتی موضوعاتی که اعصاب آدم به هم میریزه من چون باورم اینه تمام کارها خدایم برایم انجام می‌دهد بخدا انجام میشه اصلا نمی‌دونم و فقط توکل می‌کنم به خودش و همه چیز خیلی قشنگ و دقیق حل میکنه همون لحظه استاد عزیزم فقط سپاسگزاری می‌کنم از خداوندم و تا پایان اون روز میشینم به قدرت خداوند فکر می‌کنم طوری که انگار هیچ مسئله‌ای نبوده و به‌قول استاد اگه توجه و تمرکزت برای خواسته هایت باشه اصلا مسئله ای پیش نمیاد که خیلی بزرگ باشه، مثلا در روز 5-6 مورد اتفاق خوب می افتد لا بلای این اتفاقات خوب این هم نه همیشه به یک تضاد هایی میخوریم که این هم یک پس گردنیی هست ?و میگه از مسیرمون خارج نشیم و‌ اگاهانه ذهنمون را کنترل کنیم ، واقعا استاد دوره روانشناسی ثروت 3 یکی از بهترین دورها هست که من الان جلسه 10 این دوره هستم واقعا عالی هست عالی خدا به شما طول عمر و سلامتی بینهایت بده که از این دورها بیشتر بسازید و همیشه برای ما بهترین دستان خداوند باشید ، و مورد بعدی که خیلی سپاسگزارم یک بنده خدایی زنگ زد و درخواست قرارداد کاری داد امارشو که گرفتم دیدم تو صنف کاری خودش قویترین و بروز ترین هست کلی خوشحال شدم و گفتم خدا شکرت همه چیز‌و برام فراهم میکنی که به بینهایت نعمت و ثروت برسم، جالب اینجاست توی قرارداد هر بندی رو میزاشتم قبول می‌کرد و تخفیفی گرفتم‌ که برای شرکت 200 تا 300 میلیون در سال اول تخفیف میخوره‌ و در سال های بعد مبلغ تخفیف بیشتر می‌شود و یک نکته دیگه هم که قیمتی که با هم بستیم از تمام کسایی که با‌ ما کار می‌کردند پایین تر و از لحاظ کیفیت هم بهتر از شرکت های دیگه هست خدا‌یا شکر‌ت بابات دستان بینهایتت ، واقعا دنبال هم چین شرکتی بودم و گفتم تو ایران‌ دیگه همچین شرکتی با این کیفیت وجود نداره وجالب خودش تماس گرفت که ما همچین تولیدی داریم و دوست داریم با شما کار کنیم ، اولش فکر کردم از این شرکت معمولی هاست که همیشه میان ، حتی یه مدت بی اهمیت بودم تا اینکه خودش دوباره زنگ زد و تمام شرایط شرکتمان را بهش گفتم و حتی گفتم من 4 یا 5 ماهه با شما تسویه‌ میکنم و همه چیز و قبول کرد واقعا خدا را سپاست که افراد ، شرایط و راه هایی برای ما باز می‌کنید که از طریق آنها به بینهایت نعمت و ثروت برسیم ،اتفاق خوب دیگرم درآمدم به سه برابر رسیده خدایا شکرت و در شرکت همه میخواهند به من کمک کنند و دستان خداوند هستند، روابطم‌ با همسر و فرزندم و تمام دوستان و آشنایان بسیار عالی شده ، و هر لحظه از خداوند سپاسگزاری می‌کنم برای حال بهتر و آرامش بینهایت‌، یادمه یک آرزو داشتم که بروز ترین گوشی اپل را بخرم‌ چون من آخرین گوشی موبایلی که خریدم ماله 7 سال پیش بود و الان به این آرزو هم رسیدم و به راحتی گوشی بروز اپل را خریدم ، منی که اصلا یک ریال هم تو حسابم نبود الان به‌لطف خداوندم همیشه تو کارت بانکی ام پول هست و روز به روز در حال افزایش هست با اینکه بهترین رستوران‌ها و هر چیزی میخواهم خرج می‌کنم ، باز هم درآمدم در حال افزایش هست و یک چیز جالب در مورد راه اندازی کسب و کار خودمان یک ایده به من الهام شد در مورد ساخت یک اپلیکیشن هست که خیلی جدیده و صددرصد در سال 97 راه اندازی می‌کنم مطالب زیاد هست که خیلی ها یادم رفته باز هم ممنون از خداوندم و استاد عزیز ، و یک مورد دیگه هر جا میرم چون توجه و تمرکزم به خواسته هایم هست مردم اون روی‌ خوششون رو به من نشان می‌دند با همه با گرمی حرف میزنم خدا قوت میگم و اینها را میگم چون این تغییر در من بوجود اومد که استاد عزیز می‌گوید به هر چیزی نگاه می‌کنیم با لبخند باشه و احساس عالی و از خداوند شکر گزاری کنیم ، یک تغییر بسیار بزرگی که در من ایجاد شد از بد بین بودن به خوشبین بودن رسیدم، مثلا وقتی بد بین بودم اگر زنگ میزدم به دوستم جواب تلفنو نمیداد برای خودم خیال پردازی منفی میکردم‌ شاید به ساعت ها این خیال پردازی منفی می انجامید اینقدر زیاد که این بد بینی سریع خلق میکردم که نمی‌دونم مثلا اومده رستوران خبر نداده از این افکار منفی به حر حال این بدبینی به خوشبینی تبدیل شده و چقدر آرامش دارم خدا را هزار با شکرت چه قانونی داریم که روی هر موضوعی هر طور توجه و فکر می کنیم همون فکر رو وارد زندگیمون می‌کنیم .

    ??????????

    خواسته ها و اتفاقاتی که در سال 97 میخواهم تجربه کنم

    —-شناخت بیشتر خداوندم می خواهم

    —دروه ها را با تعهد و تمرین بیشتری انجام بدهم

    —درآمدم به 6 برابر افزایش دهم

    —اوایل سال 97 ماشین 100 میلیونی بخرم و اواخر سال 97 ماشین bmw 528 i مشکی بخرم

    —یک ایده برای ساخت یک اپلیکیشن دارم که در سال 97 استارتش میزنم و گسترشش میدهم

    —-با برادرهام شرکتی میزنیم که ثروت زیادی را تجربه کنیم

    —-خرید یک واحد آپارتمان 250 متری لوکس

    ممنونم از استاد عزیز و گروه تحقیقاتی عباسمنش و همه دوستان گلم سال جدید را سالی پر از سلامتی و نعمت و ثروت و بهترین هارو براتون آرزو می‌کنم ،سال 96 سال خیلی خیلی خوبی برای من بود و میدونم سال 97 هزار برابر بهتر از سال 96 خواهد بود.?????????

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 15 رای:
    • -
      ابوالفضل اشرفی گفته:
      مدت عضویت: 2777 روز

      سلام دوست خوبم امیدوارم که حالت همیشه عااالی باشه

      سپاسگزار خداوندم که باورهای قدرتمند کننده از طریق بی نهایت دستش در ذهن من ایجاد میکنه

      از خودن کامنتت لذت بردم و باورم نسبت به توانمندی خداوند و روند صعودی پیشرفت در زندگیم بیشتر شد ?

      خیلی دوست دارم که به آرزوهاتون برسید و برامون کامنت بزارید ??????????️??

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  6. -
    سید جواد مجیدی گفته:
    مدت عضویت: 3555 روز

    به نام خدا

    با سلام خدمت شما دوستان عزیز مخصوصا استاد گرانقدر آقای عباس منش

    من سال 96 حقیقتا سال اوج و تثبیت مالی خوبی برام بود با توجه به اینکه در اسفند سال 95 از کارم انصراف دادم علنا هیچ درآمدی تحت هیچ شرایطی نداشتم

    البته من با استاد و فایلهاشون و گفته هاشون از سال 94 95 تقریبا آشنا هستم ولی همیشه مثل یک لالایی خوب بود! تا اینکه دنیا که واقعا مطمئن هستم که همین به اصطلاح لالایی ها باعث شد که از حالت خفت بار کار کردن برای کسی در بیام و مستقل کار کنم.

    من که در اسفند سال 95 استعفا دادم آدمی بودم متاهل با درآمدی ماهی 300 هزار تومان با وام ماهی 180 هزار تومان 

    خوب بریم سراغ سال 96:

    همین اول بگم من برنامه نویس هستم و در زمینه نرم افزار های وب و موبایل کار میکنم که کلا فعلا رو موبایلم و از طریق تبلیغات داخل برنامه و تبلیغات نوتیف درآمد دارم

    من در سال 96 تقریبا سه ماه اول همون درآمد ماهانه سال پیش رو داشتم ماه اول که هیچ ماه دوم سوم هم تقریبا شده بود همین 300 تومن که بنظرم یه روند روتین واری بود و خوب منطقا این درآمد ها و رشد این جور حالتی بسیار معمول بود و خوب باید بر اساس کارهایی که میکردم بهش میرسیدم که هرچند الان که دارم فکر میکنم همین هم به لطف قوانین خداوند هست

    همینطور که روزها و هفته ها و ماه ها گذشت و درآمدم بطور معمول افزایش پیدا میکرد و تقریبا در اول مهر ماهی یک تومن داشتم تا اینکه در نیمه پاییز بنظرم استاد فایلی رو منتشر کردن به نام چگونه درآمد خود را در یک سال سه برابر کنیم و خوب من این فایل رو دیدم و با توجه به فایل های زیادی که از ایشون دیدم یهو جوگیر شدم گفتم که عاقا اینهمه به روش خودت رفتی یک بارم مثل بچه خوب گوش کن تهش هیچی نشد چیزی رو که از دست نمیدم، خلاصه شروع کردم تلویزیون رسانه و هرچیزی ارتباط جمعی منها شبکه های مجازی که اونهم در حد ارتباطات کاری بود تعطیل ، شروع کردم و فایل هایی با صدای خودم ضبط کردم شکر گزاری صبح و شب رو انجام میدادم اهدافم رو مکتوب با کلمه کلیدی “سپاس گزارم” در اول هر صبح بعد شکرگزاری مینویشتم یه سخنرانی از این بنده خداهای توی فیلم راز دیدم که گفته بود بخشی از درآمدتون رو ببخشید بنده خدایی گفت استاد گفتن 10درصد منم خوب 10 درصد هرماه میبخشیدم و البته احساس خوب میکردم. خلاصه اینکه ماهی یک تومنم در اواخر پاییز شد دو تومان و کم کم یکم این کارهای مرتبط با شکرگزاری و هدف گزاری یا به عبارتی کار کردن روی خودم دیگه درست و درمون انجام میشد

    یادمه او بهمن تقریبا ما خونه هامون رو منتقل کردیم که پیش از این من و خانومم با پدر و مادرم زندگی میکردم که با خودم میگفتم دیگه حاشیه امنیت هم نداری دیگه از ترس حفظ غرور هم که نمیشه برگشت برای همین اهدافم رو درست و درمون تر مینوشتم یادمه از اول بهمن همه چیزی عجیب و غریب شروع شد از همون روزهایی که مستقل شدم

    سورپرایزهای جالب دوره همی های خاص و خیلی اتفاقات خوب اما منباب کاری با خودم همون اول بهمن عهد بستم که باید درآمد دومی از اول اسفند به هر زوری هست ایجاد بشه چون خونه جدا خرجهای عجیب قطعا با دو تومان یکم خیلی سخت میشه برای همین مصمم شدم و کارکردم برای همین روی نرم افزار های موبایلم کار میکردم و ارتقائشون میدادم و البته شکرگزاری و هدف گزاری و کار روی باورهام هم بشدت ادامه داشت با توجه به اینکه آنتن رو من وصل نکردم برای همون دوری از رسانه ها صبح و شب روی تلویزیون فایلهای انگیزیشی میزاشتم. ( شاید باورتون نشه روزی که تلگرام قطع شد من فهمیدم کشور دو سه هفتس درگیر اعتراضات هست  )

    ولی دیگه همه چیز واقعا عجیب شده بود! درآمد ماه اسفندم از تبلیغات نوتیف شد 3 میلیون و 400 اصلا باورم نمیشد، تازه اومدم این رو حل کنم با خودم یهو بطرز عجیب و خارق العاده ای یکی از نرم افزار هام اومد توی سرچ کافه بازار اول شد و نصبش از 100 الی 150 در روز رسید به 6 هزار تا 7 هزار در روز، من که برای یکی دو هزار نصب باید حداقل دو سه میلیون تومان خرج میکردم توی یک ماه 50 هزار نصب گرفتم ، اصلا خارق العاده بود باخودم اول بهمن گفته بودم باید از تبلیغات داخل برنامه ماهی حداقل یه تومن درآمد داشته باشم که من در مجموع هر سه چهار ماه 300 الی 500 هزار تومان از تبلیغات داخل برنامه درآمد داشتم ماه اسفند این درآمد شد 3 میلیون 500 هزار تومان یعنی جدا از درآمد ماهانه نوتیف خودم 3 الی 4 میلیون تومان فقط از تبلیغات داخل برنامه درآمد داشتم اصلا خارقالعادس اصلا بینظیره

    شما باید در کار من باشید باید بدونید ریز و کار ما رو بدونید تا بفهمید در این دو سه ماه این همه اتفاقات عجیب و خارق العاده واقعا برای من شگفت آور بود و بینهایت سپاس گزار خداوند هستم

    با خواست خداوند انشاالله در سال 97 میخواهم درآمدم رو 100 برابر افزایش بدم محصول روانشناسی ثروت رو تهیه کنم و البته پدر بشم انشالله خخخخخخ و به لطف خداوند و قوانین خارقالعاده ای که در سیستم خداوند هست به این مهم ها دست خواهم یافت

    همیشه انسان با رشد خودش خواسته هاش هم زیادتر میشود که البته این خاصیت جهان مادیست فعلا در همین ابتدای سال جمله بالا مد نظره

    با تشکر از شما دوستان و استاد عزیز که وقت گزاشتین و خواندید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 15 رای:
    • -
      ابوالفضل اشرفی گفته:
      مدت عضویت: 2777 روز

      سلام دوست عزیز امیدوارم که حالت همیشه عااالی باشه

      چقدر انرژی بخش بود

      واااقعا لذت بردم

      خیلی خوشحالم که یک فردی تونسته خودش رو از مداری به مدارهای بالاتری برسونه

      واقعا انگیزه بخش بود

      امیدوارم در پناه خداوند پدر شاد و ثروتمندی باشی?????️???

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  7. -
    میلاد بنانی گفته:
    مدت عضویت: 3405 روز

    سلام

    خدمت استاد گرامی و خانواده دوست داشتنی خودم

    اتفاق های خوبی که در سال 96 برام رخ داده است

    1- در مسابقات فوتبال داخل سالن پادگان تیم ما به فینال رسید

    2- در نمایشگاه تلکام من در مسابقه اقای گزارشگر شرکت کردم و در بین همه شرکت کننده ها که باید بازی فوتبال رو گزارش می کردن من به عنوان دوم دست پیدا کردم و یک دستگاه واقعیت مجازی vr box برنده شدم

    3- سلامتی خودم و خانواده ام بود که بهترین اتفاق می تونه باشه

    4- وجود و بودن کنار پدر و مادرم و خواهر و برادرم که مایه دلگرمی من هستن

    5- محبتی که مردم نسبت به من داشتن هر موقع و هر جا که می رفتم با بهترین آدم ها روبرو میشدم

    6- از پادگان تاکسی میگرفتم منو دقیقا به اون جایی که می خواستم میرسوندن با اینکه اصلا تاکسی برای اون منطقه نبود باید دو تا ماشین می گرفتی که تو رو به اون منطقه برسونن

    7- در بیشتر مواقع سوار تاکسی میشدم راننده تاکسی ها از من کرایه نمی گرفتن و در یه جایی که من اصلا دنبال تاکسی نبودم خودشون می اومدن به من می گفتن کجا میری برسونیمت

    8- من به مدت 3 سال بود که دنبال یک پیراهن ورزشی قدیمی می گشتم (سال 1999)که اونو داشته باشم و کسی اونو نداشت یه روز به صورت اتفاقی من یه تبلیغی رو در فضای مجازی دیدم که اون پیراهنو داشت و من توانستم همین یه ماه پیش این پیراهنو بخرم و داشته باشم

    9- بعد از 20 سال تونستیم یه خونه 90 متری در تهران بخریم که الان هم من نمیدونم چه جوری اون پول جور شد

    10- راحت خدمت کردنم که واقعا تو پادگان راحت بدونه اینکه کاری بخوام بکنم راحت دارم حدمت می کنم

    11- ایمانم به خدا بیشتر شد و بیشتر خدای خودمو شناختم

    12- بدونه هیچ ترسی از مردم راحت درخواست می کنم خواستم رو میگم

    13- با مواجه شدن با ترسم تونستم ترسی که از فبرستون در شب رو داشتم و ترس از روح وجن رو از بین ببرم

    14- دو قهرمانی که تیم محبوبم در سال 96 بدست آورد

    این مواردی که نام بردم چیزهایی بود که در ذهنم نقش بسته بود و پر رنگ در ذهنم جای گرفته بود خیلی بیشتر از این موارد در سال 96 اتفاق خوب برام رخ داده است اما مواردی که من نام بردم بیشتر جلوه می کرد در ذهنم

    که گفتم برای شما بازگو کنم

    سال 97 رو سال تغییر و تحول بزرگ در زندگیم نامگذاری کردم و مطمئنم سال 97 تغییر بزرگی در زندگیم رخ خواهم داد

    در سال 97 چند مورد رو از خدا خواستم که کمک کنه به آنها برسم که من فقط دو تا مورد رو بازگو می کنم

    1- ماشین بخرم 2- موتور بخرم

    در پناه خدا همیشه شاد و ثروتمند و موفق باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای:
  8. -
    سعید گفته:
    مدت عضویت: 3807 روز

    به نام خدا

    ادامه جواب به مسابقه : دستاورد های سال 96

    15٫ غلبه بر ترس از تاریکی ،جن و روح

    به فضل خدا بعد از اشنایی با سایت عباس منش متوجه شدم که هیچ جنی در تاریکی ، و هیچ روحی تو قبرستان وجود ندارد و فهمیدم که اینها باورهای اشتباهی است که توسط خانواده و جامعه و درستان در من شکل گرفته است . پس باید ایمان خودم را نشون میدادم و دل به دریا میزدم و روی بزرگترین ترس زندگیم پا میزاشتم .

    با توکل برخدا اقدام کردم . چندین بار اقدام کردم ،اما پشت سر هم نبود ، یعنی هر بار که اقدام میکردم بار دوم بعد از 3 الی 4 ماه دیگه ،به قبرستان و صحرا میرفتم

    و همیشه این سوال را از خودم میپرسیدم که چرا این ترسه از بین نمیره ؟

    و بعد خدا بم گفت : این باور تضعیف کننده در شما خیلی قوی هست به همین دلیل اگر میخواهی از بین بره باید پشت سر هم به این باور مخرب حمله کنی.

    به این نتیجه رسیدم که اگر میخوام این ترس را از وجودم برطرف کنم باید پشت سر هم بش حمله کنم ، یعنی هر شب در تاریکی مطلق حرکت کنم و هیچ فاصله زمانی نباید بینش باشه (خداوند از طریق خواب این الهام را به من کرد،که باید رگباری به ترسم حمله کنم) اما من همیشه خودم رو گول میزدم، و پشت گوش

    می انداختم و خودم را قانع میکردم، که یک بار اقدام کافی هست . اما یک فایلی از استاد دیدم ،که ایشون گفتن ترس های مخربتون را شناسایی کنید و پشت سر هم بشون حمله کنید ،این تنها راهی است که میتونید بر ترس هاتون غلبه کنید.

    اما فضل خدا شامل حالم شد وشروع به مطالعه قرآن کردم ، از آیه اول سوره ای اول شروع کردم به ترجمه قرآن کلمه به کلمه ریشه کلمات را در می آوردم معنی میکردم

    و در سوره انعام آیه 59 به آیه ای رسیدم که خدا گفته بود

    برگی بدون اذن خدا بر روی زمین نمی افته

    چه برسه به اینکه من بمیرم ، وحتی اگر من بمیرم هم اشکالی نداره، چون همه میمیرن

    خدا گفته: کل نفس ذائقه الموت

    هرنفسی چشنده ای مرگ است

    و چه مرگی بهتر و زیباتر از مردن در مسیر اهداف هست و همه انسان های موفق افراد بسیار شجاعی هستند،که اگر لازم باشد به راحتی از جان خودشون میگذرند

    و انسان های شجاع یک بار میمیرن ولی ترسوها هر لحظه میمیرن و زنده میشن ،ترسوها از همه چیز میترسن

    از اینکه نتونن اجاره خونه اشون را پرداخت کنن از اینکه نتونن خرج خونه وادشون رو جور کنن و هزاران ترس دیگر دارن .

    و خداوند افراد شجاع و با ایمان را دوست دارد نه یک فرد ترسو و بزدل که از سایه خودش میترسه

    خدا بارها و بارها گفته مومنان افرادای هستند که نه ترسی دارند و نه غمگین می شوند. که حضرت ابراهیم بهترین الگو در این زمینه است

    زمانی که خواستن اون را تو آتیش بندازن بر خدا توکل کرد و نترسید و آتش بر ابراهیم گلستان شد.

    بعد از مطالعه قرآن به این باور رسیدم که مرگ به معنای نیستی و نابود شدن نیست

    بلکه مرگ به معنای انتقال از یک جای خوب به نام دنیا ، به یک جای بهتر و زیباتر به نام بهشت است.

    و با کار کردن رو فایل ها استاد و قرآن این قدرت به من داده شد تا برای اولین بار دو روز پشت سرهم در دل تاریکی ها حرکت کنم

    یادمه این دو روز اینقدر تاریک بود که حتی زیر پای خودم را هم نمیدیدم ،چون آسمون ابری بود. حتی موبایل که بتونم از نورش استفاده کنم را با خودم نبردم

    ،تنهای تنها با دستان خالی و دلی پر از ایمان

    خدا را صد هزارن مرتبه شکر میکم که به من این قدرت را داده است تا ترس هام رو شناسایی کنم و با تمام قدرت و ایمان و توکل بشون حمله کنم

    و به این نتیجه رسیدم که هرچقدر ترسهای بیشتری را از بین ببرم ،احساس لذت درونی پیدا میکنم که بی نهات ارزشمند هست و خیلی قوی تر میشم

    _

    16_ هدیه های بسیار ارزشمندی به مناسبت روز تولدم در سال 96 به من داده شده

    که خدا را بخاطرشون هزاران مرتبه سپاس میگم

    17_ شورای یکی شهرهای اطراف که قبلا فقط یک بار ایشان را ملاقات کرده بودم ، بدون اینکه ازش درخواست کنم اومد خونه امون

    و چندین بار ازم درخواست کردم هر کاری تو ادارات دولتی داشتی به من خبر بده ، ولی من بخاطر باورهای توحیدی از ایشان تشکر کردم

    و تو ذهن خودم گفتم خدا برای من کافی است

    _

    بخش سوم جواب مسابقه

    سوال_ چه تجاربی را میخوام در سال 97 تجربه کنم؟

    چون در بسته هدف گذاری استاد عباس منش گفتن اهداف کمتری برای خودتون تعیین کنید (حد اکثر سالی 5)

    چون تمرکز جادو میکنه

    مثل یک ذره بین بشید که روی یک نقطه متمرکز میشه و قدرتش هزاران برابر بیشتر و بیشتر میشه

    منم تصمیم گرفتم امسال 4 تا هدف برای خودم مشخص کنم و با اولویت بندی ، برای رسیدن به اهدافم برنامه ریزی کنم

    1٫ میخوام کل قرآن کریم را به زبان فارسی ترجمه کنم (13 جزء را در سال 96 ترجمه کردم و 17 جزء را امیخوام در سال 97 ترجمه کنم که مجموعا میشه 30 جزء و قطعا که هیچ شکی ندارم به این هدفم میرسم)

    جمله هدف من: خدایا شکرت که قرآن را به زبان فارسی ترجمه کردم

    2٫ میخوام یک نرم افزار قرآنی برای ویندوز (کامپیوتر) بسازم، که هر فردی بدون اینکه حتی یک کلمه از زبان عربی بلد باشه ، بتونه در کمترین زمان ممکن کل قرآن را کلمه به کلمه ترجمه کنه ، ریشه کلمات را در بیاره . و هر کاری که برای ترجمه قرآن لازم هست را خود نرم افزار براش انجام بده . و من چون خودم در حال حاضر دارم قرآن را ترجمه مینکنم میدونم برای ترجمه صحیح قرآن چه چیزهایی لازم هست

    خود نرم افزار قواعد صرف و نحو را براش انجام بده و نیازی نداشته باشه بره ماه وقت بزار قواعد صرف و نحو را یاد بگیره

    و همچنین خود نرم افزار ریشه کلمات را در بیاره و نیاز نداشته باشه خودمون ساعت ها وقت بزاریم و ریشه کلمات را در بیارم

    من در زمینه برنامه نویسی هیچ مهارتی ندارم و از دوستانی که این کاره هستن ، درخواست میکنند من را راهنمایی کنند و زیر همین پست جواب من را بدن

    سوال من اینه ، چه طور برنامه کامپیوتری بنویسم ؟ و از چه سایت ها و روش هایی میتوانم کمک بگیرم؟

    جمله هدف:خدایا شکرت که بهترین نرم افزار در حوزه ای قرآنی را ساختم

    3٫میخوام در سال 97 درآمد غیرفعالم در 14 برابر سال 96 باشه

    جمله هدف: خدایا شکرت که درآمد غیرفعالم 14 برابر شده است

    4٫میخوام به جزیره کیش مهاجرت کنم و یک ویلای 550 متری در کیش بخرم .

    من عاشق این جزیره هستم . واقعا نماد ثروت در کشور ماست این جزیر کوچک مرجایی بسیار زیباست

    جزیره ای کیش پر از ثروت و فراوانی و انسان های ثروتمند هست

    هر کسی به کیش سفر کرده صحبت های من را تایید میکنه .

    و حتما میرم بنگاه املاک و ویلای خودم را از نزدیک میبینم ،چون ما تنها به اهدافی میرسیم که برای ما باور پذیر باشه که میتونیم بش برسیم و برای اینکه باور پذیر بشود باید از نزدیک ویلای خودم را ببینم

    جمله هدف:خدایا شکرت بخاطر ویلای 550 متری ام در کیش

    _

    و در نهایت قانون شکرگذاری قبل از اینکه به خواسته هامون برسیم به ما کمک میکنه تا اون خواسته ها را سریع تر تبدیل به داشته هامون کنیم

    قبل از اینکه که به خواسته برسی بگو خدایا شکرت که به خواسته ام رسیدم . و با این کار ما خدا را تو رو در واسی می اندازیم

    و آخر دعوانا ان الحمد لله رب العالمین

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 16 رای:
    • -
      سید جواد مجیدی گفته:
      مدت عضویت: 3555 روز

      سلام خدمت شما دوست گرامی

      من برنامه نویس هستم

      والا اینجا یک سایت مرتبط با موفقیت قوانین کیهانی و … و خوب من الان موندم چجوری جوابتون رو بدم منباب اون قضیه

      من یجور دیگه جواب میدم یعنی بصورت معمول من وقتی دوستان یا شاگردام میان برای نظر خواهی مثلا منباب یک ایده بهشون میگم خوب زیر و بر این ایده رو بررسی کردین؟ بازارش رو سنجدین؟سختی هاش رو میدونین؟ باید بدونین که کسی از شما تشکر نمیکنه وقتی صب تا شب دارین کد میزنین باید بدونین ممکنه حتی تحقیر یا تمسخر هم بشید البته وقتی به هدف برسی وضع فرق داره من دارم برای راهی که میخواین برین صحبت میکنم

      اگه یکی بیاد مثل شما که برنامه نویسی هم ندونه پیشنهاد میکنم ابتدا هدف گزاریش رو بزاره روی آموزش برنامه نویسی همه چیز یهو نمیشه مثلا بگیم من میخوام امثال برم فضا! یا مثلا یکی بیاد بگه من میخوام امثال 100 میلیارد! درآمد کسب کنم که هنوز خودش تویه یک سال یک ریال هم درآمد کسب نکرده! منظور باید مدارها رو یکی یکی طی کرد

      من باب ایده شما من پیشنهاد میکنم بازنگری بشه به چند دلیل:

      1٫ ابتدا این ایده برای شما که هنوز در مدار های اون نیستید زمانش رو خیلی زود تنظیم کردید زمانش رو میتونین تغییر بدید و در عوض ریز اهداف هایی رو برای اون تعریف کنین مثلا بررسی و جمع آوری اطلاعات ، آموزش برنامه نویسی ، صحبت با اساتید قرآنی برای نظرخواهی و ….

      2٫ دوما خوب هدف از این ایده چی هست! یک نرم افزار فقط!؟ باید بازار رو بسنجید زمونه عوض شده دیگه برای رشد و پیشرفت تلاش میشه روی وب و موبایل نرم افزار پیاده سازی بشه نه روی ویندوز و کم من دیدم که حداقل نرم افزارهای عمومی برای ویندوز پیاده سازی کنن و بیشتر روی وب و موبایل هستش و اونم بخاطر فراگیر بودنش

      3٫ سوما همینجوری نمیشه دل به دریا زد میلیون ها نرم افزار در سرتاسر دنیا منباب قرآن نوشته شده که حداقل صدها و شاید هزار ها ابر نرم افزار منباب این قضیه هست که باید ایده شما دقیق بررسی بشه نقطه برتری شما کجاست باید رقبای خودتون رو بشناسید و البته دقیقتر ایده خودتون رو روی کاغذ بیارید

      من نمیگم نمیشه نمیتونین ننویسید

      من میگم میشه ولی باید تکامل طی بشه باید مدارها طی بشه یهو یکباره من که هواپیما از نزدیک ندیدم نباید بگم خوب من امثال خلبان میشم با توجه به اینکه شما یک ایده دارید که میخواین از صفر شروعش کنین و با توجه به اینکه رقبای شما زیاد هستند باید درست و با برنامه جولو برید چون ضد حال خوردن نادیده گرفته شدن و هزاران ضد حال ممکنه براتون پیش بیا باید با قدرت و ایمان قدم برداشت

      برخی چیز ها مثل اینکه ما دوست داریم بهش برسیم! اینها بنظرم بده چون مثلا همه دوست دارن برن فضا ولی وقتی بیاد قشنگ اهدافت رو روی کاغذ برنامه آیندت رو بنویسی همین من و شمایی که مثلا بیست و چهار ساعت فضا فضا میکردیم میبینیم که نه! خیلی هم فضای برامون اهمیت نداره چیز های بهتریم هم هست و این فضا بجای هدف در حقیقت میشه هوس

      والا بطور کلی برای اینکه کمک بهتون بشه:

      برین سمت برنامه نویسی زبان جاوا روی محیط توسعه اندروید استدیو Android Studio

      کافیه توی نت سرچ کنین آموزش برنامه نویسی اندروید روی اندروید استدیو چند ده هزار سایت فارسی زبان منهای میلیون ها غیر فارسی برای کمک به شما و آموزش آماده بخدمت هستند

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
      • -
        سعید گفته:
        مدت عضویت: 3807 روز

        سلام سید جواد عزیز دوست خوبم

        خیلی ممنوم که مفصل توضیح دادین

        اما منظور من این بود که میخوام برنامه نویس استخدام کنم، خودم هم میخوام یکم یاد بگیرم. اما نه در حد تخصصی.

        چون تخصص من قرآن هست.

        اگر شما سایت دارین، لینکش را تو همین صفحه برام بزارید //ممنوم

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
    • -
      ابوالفضل اشرفی گفته:
      مدت عضویت: 2777 روز

      سلام دوست خوبم سعید جان

      این قسمت از کامنتت هم عالی بود مخصوصا اونجایی که گفتی انسان های موفق یکبار میمیرن ولی انسان های ترسو هر لحظه میمیرن با ذکر مثال‌هایی که اشاره کردی

      واقعا برات خوشحالم که با ترست مواجه شدی و دیدی که پوچ بوده و از اینکه با شخصی در این سایت هم خانواده هستم که ایمانش رو به خدا قوی‌تر میکنه خییییلی خوشحالم و خیلی دوست دارم اهداف قشنگت برسی

      در پناه خداوند در آرامش باشی

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  9. -
    لیلا طهماسبی گفته:
    مدت عضویت: 3192 روز

    مراعهدیست با جانان که تا جان در بدن دارم / هواداران کویش را چو جان خویشتن دانم

    سلام به همه ی شما دوستان عزیزم و هواداران کویش

    استاد عزیزم چقدر عالی که مارو به یاد پیشرفتهایی که داشتیم میندازید چون این تغییرات شگرف برامون بدیهی شده الان و اونارویه چیز عادی میبینیم در صورتی که بینهایت جای شکر داره ..ممنون و سپاسگزار خداوندی هستم که مارو هدایت میکنه از طریق شما.

    من دقیقا پارسال یکی دو روز قبل از روز عید رو در طبیعت گذروندم و اونجا توی یک برگه کاغذ اهدافمو نوشتم اون موقع من تقریبایک سال بود که فقط شنونده صحبتای استاد بودم و با عشق گوش میدادم همش، من که توی سال 94 رابطه ای رو که فکر میکردم خیلی رابطه ی فوق العاده ای بود از دست داده بودم یجورایی آروم میشدم ولی باورای عالی هنوز در من شکل نگرفته بود برای همین اون دو روز توی طبیعت اهدافم اکثرا اینا بود.. تقویت ایمانم به خداوند…آرامش حاصل از این یمان..احساس لیاقت… باور به فراوانی بی حد و حصر خداوند در همه چیز..داشتن باورهای قدرتمند کننده در موضوعات مختلف… داشتن عزت نفس بالا در ارتباطاتم..توحید و دیدن خداوند در همه کس و همه چیز.. زندگی بر اساس عمل کردن به الهامات واهدافی برای کار ایده آل و رابطه ی ایده آلی که میخوام ….

    با گوش دادن به فایل چگونه درآمد خود را سه برابر کنیم به محض اینکه خواستم و به الهاماتم عمل کردم یه دوره ی آموزشی خوب برای کاری که میخواستم انجا بدم جذب کردم و یه راهنمای خوب تو این کار و همینطور با کسی وارد رابطه شدم که لازم نبود حتی بپرسم که عقیدش راجع به فلان موضوع چیه چون همش دقیقا چیزایی بود که خودم مشخص کرده بودم و تعجب میکردم که چقدر شخصیتش دقیقا همونجوریه که خواسته بودم… من این رابطه رو بدون ذره ای دلخوری تموم کردم یعنی هردو تموم کردیم چون یه سری ناهماهنگیها در جنبه های دیگه وجود داشت که ما نمیخواستیم .. این برای منی که اینقدر قبلا احساسی عمل میکردم یه پیشرفت چشمگیره که اینقدر آرامش دارم و مطمئنم که بهترینهارو تجربه میکنم که حاصل ایمان بیشتر من به خداوند و به فرآوانی بی حدش و قدرت و توانایش و عشقش نسبت به ماست..

    بزرگترین دستاورد من در سال 96 این درک قدرت خداوند و عشقی که نسبت به ما داره بسیار عمیقتر از گذشته بود. من فراوانی رو با تمام وجودم درک کردم وقتایی که روی باورهام کار میکردم و نشونه ها بر من میبارید .. من عشق عمیقش رو درک کردم در زمانهایی که غمگین میشدم و به وضوح ..به وضوح باهام صحبت میکرد…کلام میشد و از طریق برنامه تلویزیونی که همزمان پخش میشد باهام حرف میزد یا به صدها طریق دیگه….من این قدرت عظیم رو درک کردم ..لمسش کردم در همون چیزهایی که همتون تجربه ش رو دارین …رفتارهای محبت آمیز .. همزمانیهای جالب.. اینها بزرگترین دستاوردهای من بودن و بزرگترین خواسته های یک سال قبل من.

    من در سال 97 ایمان بیشتر به قدرتمندی خداوند و توکل بیشتر به او.. شهامت بیشتر در خواستن از او.. باور بیشتر به لیاقتم .. لمس بیشتر فراوانیش.. بصیرت بیشتر در دیدن قوانین هستی.. و اقتدار بیشتر در خلق خواسته هام دقیقا همونجوری که میخوام… و بیشتر دیدن نعمتها و بیشتر قدردان بودن رو میخوام بعلاوه ی بسیاری چیزهای عالی از گنج بی پایانش که

    گننج تو به بذل کم نیاید

    وز گنج کس این کرم نیاید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای: