توجه به داشته ها، راهِ رسیدن به خواسته ها - صفحه 33
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2018/03/abasmanesh-3.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2018-03-29 03:48:162020-08-28 08:14:21توجه به داشته ها، راهِ رسیدن به خواسته هاشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
قسمت دوم :
از بیمارستان که مرخص شدم وآمدم خانه، چند روزی را ازکارم مرخصی گرفته بودم که بیمارستان بخوابم، و من مربی ورزش هستم و درآمدم خوب بود البته در طول سالها زحمات با لذت زیادی را کشیده بودم تا به این مرحله رسیده بودم، درآمدم خیلی بالا بود و زندگیم را می چرخاندم حالا من مانده بودم با قیمتی زیاد از داروها و اینکه با محل کارم که تماس گرفتم تا با مدیر داخلی آن مجموعه صحبت کردم ، که البته این را هم بگویم که مدیر داخلی آنجا آدمی بد قلق بود با استفاده از اصل برانگیختگی خیلی دوست شده بودم و از همان اصل برانگیختگی هم همیشه خیلی استفاده می کردم، و آدمی بود که به قول خودمان به کسی رو نمی داد با 10 من عسلم نمی شد خوردش، البته ظاهری بد نبود ولی از اخر عاقبت کارت و از باطنش خیلی چیزها هویدا بود، خلاصه با او قاطی شده بودم و دوستی درحداستاندارد داشتم و حتی مدیر یک قسمت ازاین مجموعه ورزشی هم شده بودم، کسی بود که ظاهر وباطنش خیلی با هم فرق داشت و ….، گفت که شما نیاز به استراحت دارید ویه جورایی گفت نیا، ولی ، الرحمن الرحیم، اینجاها برایم معنا داشت اینجاست که فهمیدم که خدا ، بخشنده و بخشایشگر است، این حرف را شنیدم گوشی را گذاشتم فقط گریه کردم که خدایا چه کار کنم ، این همه پول دارو این همه خرج زندگی مگه با بیکاری جور در می آید، ایاک نعبد و ایا ک نستعین، تنها تورا می پرستم و تنها از توی یاری می جویم، 20 دقیقه بعد دوستی با من تماس گرفت ، دوستی که با اودعوای حسابی کرده بودم و با هم قهر بودیم دوستی که چنان حرفای بدی پشت سرش زده بودم که حدی نداشت و او هم البته خیلی بد کرده بود که بماند، البته این قبل از آشنایی ام با سایت بود، اهدنا الصراط المستقیم ، ما را به راه راست هدایت فرما، آن دوست با من تماس گرفت و اولین کاری که کردم ازش حلالیت طلبیدم و هم دیگر را بخشیدیم ، بعد تقاضای شراکت داد و من جایی را برای خودم با دوستم اجاره کردیم و کار را شروع کردیم، الرحمن الرحیم: بخشنده و بخشایشگر است ؛ به همین راحتی که در عرض یک جمله بگم نبود، کار زیاد بود و ازطرفی منم باید خیلی مراعات خودم را می کردم و لی خدا الرحمن الراحمین است ، و خداست که: قل یا عبادی الذین اسرفوا علی انفسهم لا تقنطوا من رحمه الله ان الله یغفر الذنوب جمیعا انه هو الغفور الرحیم” بگو این بندگان من که بر خودتان اسراف در گناه انجام داده اید هر گز از رحمت خدا نامید نشوید چرا که همانا خداوند می آمرزد گناهان شما را بطور کل و همانا خداوند آمرزنده و مهربان است . البته با کار زیاد از آن هم بسیار لذت می بردم نمی توانستم مثل قبل از پله ها بپرم بالا پایین بدوم و مثل قبل عالی مربیگری کنم ولی باید ادامه میدادم من از امید به رحمت خدا لبریز بودم، پروردگار شما بخشنده و دارای رحمت است، «وَرَبُّکَ الْغَفُورُ ذُو الرَّحْمَهِ»، هم قضیه کم پولی بود هم درمانم و هم کار زیاد و شراکت که دوست داشتم پا به پای شریکم باشم، دو ماه تمام باشگاه کار داشت خیلی کثیف و نامرتب بود و خیلی کار لازم داشت
به نام خدای مهربان
سال 96:
قسمت اول :
با سلام
سال 96 برایم خیی خیلی زیاد اتفاقات خوب افتاد و نیز گاها بد که از آنها درس گرفتم، و زود رفتارم را تصحیح کردم و باورهایم را درست کردم و نتیجه عالی هم گرفتم خدایا شکرت، اواخر سال 95 بود که فهمیدم که بیماری بدی دارم سال 96 رادر همان عید نوروز با بیماری سر کردم تا تعطیلات تمام بشود و دکتری خوب بروم ضمنا تمام این مدت و قبل از آن از یاد خدا اصلا و اصلا غافل نبودم، و واقعا تنهادست قدرت را فقط و فقط خدا می دانستم ،و از او کمک می خواستم، ایاک نعبد و ایاک نستعین، بعد از تعطیلات رفتم دکتر و مریضیم را کاملافهمیدم من ام اس داشتم وسالها متوجه آن نشده بودم با تغییراتی که در زندگیم ایجاد کرده بودم یک دفعه مریضیم اوج گرفته بود و مرا از پای درآورده بود، و مجبور شدم بنا به توصیه دکترم خیلی زود یعنی همان فردا بیمارستان بخوابم با اینکه این مریضی را چندی است که دارم فراموشش می کنم و بحمدلله موفق هم شده ام، صرفا جهت الگوبرداری الان دارم می گویم، می دانید وقتی بیمارستان خوابیدم ملاقات کنندگان من چه کسانی بودند؟ یک عالمه فرشته بودند که از جانب خداوند مجیبم برایم فرستاده شده بودند، اتاق پر بود از فرشتگان زیبا و لطیف که خدا آنها را برایم فرستاده بود که یکسره در اتاق باشند و مواظب من باشند من به هیچ کس این مسئله را نگفته بودم و چون کسی جز خدا نمی تواند به من کمک کند و مالک از آن خداست همیشه و همیشه ، مالک یوم الدین، این خدا خدای من بود که با تمام اینکه پولم مختصر بود و نمی دانستم که باید چه کار کنم در بیمارستانی دولتی خودم را بستری کردم و هزینه اش شد 78 هزار تومان ، این خدا خدای من بود همان خدایی که در اتاقی که خوابیده بودم ،عزیز کل ان اتاق بودم و همه بیماران و همراهانشان خیلی مرا دوست داشتند و عزیز و محترم بودم و تمام کارهایم را همراهانشان کمکم می کردند و خدای عزیزم شکرت، بیماران همراهانی عالی داشتند که یکی از آنها شب قدر به من زنگ زد و گفت خواب شما را دیدم که حضرت علی دستت را گرفته است و کمکت کرده است و این کسی کسی است که به جز یکبار تا حالا با هم تماسی نداشتیم و این خواب زمانی بود که ماهها از آشنایی ما می گذشت، و اذا سالک عبادی عنی فانی قریب اجیب دعوه الداع اذا دعان فلیستجیبو لی والیومنوا بی العلهم یرشدون: من دعای دعا کننده را هنگامی که مرا می خواند اجابت می کنم بنابراین بندگان من باید دعوت مرا بپذیرند و به من ایمان آورند. ؛
گر بندگانم کنندت سئوال تو را ز استجابت از آن ذوالجلال
به آنها بگو هست ایزد قریب مبادا خورید از شیطان فریب
اگر خود نماید مرا کس خطاب دعای و را می کنم مستجاب
دعای گوشه نشینان بلا بگرداند چرا به گوشه چشمی به ما نمی نگری
دلا بسوز که سوز تو کارها بکند نیاز نیمشبی دفع صد بلا بکند
هر آنکه جانب اهل خدا نگه دارد خداش در همه حال از بلا نگه دارد
حدیث دوست نگویم مگر به حضرت دوست که آشنا سخن آشنا نگه دارد
فروماندگان را به رحمت قریب تضرع کنان را به دعوت مجیب
سلام و درود به استاد عزیز و تمامی دوستان
خدا را برای تمامی اتفاقات خوب سال 96 شاکرم
-برای آشنایی با استاد عزیز
-برای موفقیت های شرکتم در سال 96 (دوبرابر سال 95 پروژه گرفتیم)
-نصف بدهی های چند ساله شرکت رو باز پرداخت کردیم.
-به لطف خداوند در زمینه های جدید و رو به پیشرفت وارد شدیم.
-علی رغم از دست دادن مادرم در این سال با نگرش جدیدی که پیدا کردم به راحتی از آن عبور کردم.
-درآمد شخصی خودم بیش از 8 برابر شد.
-از سلامتی کامل برخودار بودم و حتی کوچکترین بیماری هم نداشتم.
-روابط خیلی خوبی با خانواده ام پیدا کردم
-اکثر مواقع شاد و پر انژی هستم
و خدا راشاکرم که میتوانم زندگی خود راخلق کنم و در سال 97 به کلیه اهداف از پیش تعیین شد ام برسم.
-بیشتر توکل میکنم
-بیشتر شکر میگویم
-بیشتر شاد و پر انرژی هستم
-با شجاعت قدمهای بزرگ برمیدارم.
-به خواسته های چنیدین ساله خودم به راحتی میرسم.
خدایا سپاس برای همه چیز
خدایا شکرت
سلام دوست خوبم
خیلی خوشحالم که درآمد تون بیشتر و بیشتر شده و خدا براتون ثروت بیکران میخوام
در آرامش الهی پایدارباشی
از استاد عزیزم بی نهایت ارزوی سلامتی و خوشبختی دارم
استاد شما تیکه اخر پاز هزار تایی هستید که تکمیلش کردید وبا کامل کردنش زندگی واقعی به همه ما و خودتون نشون داادید
???????
با عرض سلام وتبریک سال نو خدمت همه دوستان واستاد عباسمنش عزیز
تصمیم دارم که منم بیام ودر این مسابقه شرکت کنم وداستان قسمتی از زندگیمو خدمت استاد وهمه دوستان شرح بدم.
درسال 82 که از خدمت سربازی برگشتم بواسطه اقوامم در یکی از ارگانهای دولتی مشغول کار شدم اون هم چه کاری .کاری که همیشه از داشتنش متنفر بودم وخودم رو بسیار لایق تر از شغلی که داشتم می دیدم .من شده بودم ابدارچی در یکی از ارگانهای دولتی که بسیاری از کارکنانش رو از چه از سطح سواد وچه از سطح فرهنگی از خودم پایینتر میدونستم.به امید اینکه در اینجا بتونم شایستگیهای خودم رو به این افراد نشون بدم واونها موجبات استخدام من رو در اون سازمان فراهم بکنند ومن هم بتونم بشم کارمند پشت میز نشین .و الحق که بسیار در نشان دادن توانایی های خودم (در زمینه کامپیوتر ونرم افزارهای کاربردی ان )به این افراد موفق بودم وهمه وهمه از مدیر وکارمند ورییس تحسینم میکردند وبسیاری از کارهای اداری و نرم افزاریشان را در هنگام مشکلات به من میسپردند ودر کسری از زمان برایشان رفع ورجوع میکردم.سالها بدین منوال گذشت وافراد وروسای بسیاری امدند ورفتند وهمگی از این تواناییهای من ذوق زده میشدند وهمگی همه تلاششان را برای رسیدن من به این هدفم که کارمند شدن بود انجام میدادند ومن نیز چه زیبا در این دوران جاهلی به این افراد امید وتوکل داشتم ولی همه چیز در دقیقه اخر خراب میشد ومن همچنان ابدارچی بودم.واقعا عصبی بودم وهمیشه در ظاهر خدا رو صدا میزدم وخودم رو براش لوس ومظلوم نشون میدادم ولی در عمل همه توکلم به این افراد بود تا اینکه پس از 10 سال سعی وتلاش بیخود وبهتر بگم شرک وکفر به خدا توسط اداره حراست همین سازمان که من حق نشستن پشت میز کارمندان رو ندارم وشاید در حال جاسوسی خخخخ بودم که از سیستمهای انان استفاده میکردم ونیز به دلیل واهی اینکه به چند سفر تفریحی خارجی رفته بودم از کار اخراجم کردند ومن نیز بیش از پیش التماس این افراد را میکردم که مانع اخراج من شوند وهمه نیز تمام تلاششان را کردند تا مانع اخراج من شوند اما در نهایت اخراج شدم .بسیار نا امید شده بودم ودر همه جا به دنبال راهی برای موفقیت میگشتم والبته چون به خدای خودم وتواناییهای خودم ایمان نداشتم پس از ان نیز در چند شرکت دیگر نیز به عنوان ابدارچی مشغول به کار شدم ودر همه این شرکتها نیز اتفاقات مشابهی برای یک ابدارچی بادانش وتا حدودی مسلط به زبان وکامپیوتر وغیره افتاد.اواخر سال 94 بود که هنگام گشت وگذار در میان اپلیکیشنهای موبایلی به اپلیکیشنی برخوردم که ایده ها وراهکارهای متفاوتی برای موفقیت داشت که از همه ان راهکارها وایده ها سه فایل چگونه درامد خود را سه برابر کنیم از استاد عزیز بود که توجه من را به خود جلب کرد .فایلها رو دانلود کردم و گوش کردم وبا وجود اینکه از تیپ وکت براق ولهجه استاد در اون زمان اصلا خوشم نمیومد ولی حرفهاش به دلم نشست ووارد سایت شدم وهمه فایلهای استاد رو دانلود وبارها گوش کردم تا اینکه یواش یواش مدارم تغییر کرد وکم کم از تیپ وقیافه استاد هم خوشم اومد وبه حرفاش یقین پیدا کردم ودر همین اوضاع واحوال بودم که یکی از دوستانم که لوازم یدکی داشت و از علاقه من نیز به این کار باخبر شده بود به من ایده داد که من هم مغازه لوازم یدکی بزنم .البته قبلا هم به من این پیشنهاد رو داده بود ولی من به دلیل ترس وبی ایمانی که داشتم هر بار مخالفت میکردم اما این بار با توجه به اموزه های استاد سریعا قبول کردم و برای اولین باردر زندگی پا رو ترسهای خودم گذاشتم واز شغل مقدس ابدارچی گری استعفا دادم واومدم وارد حرفه ای شدم که هیچ چیز از ان نمیدانستم (لوازم یدکی ماشین سنگین ) وبه لطف خدا توانستم درامد خودم رو در عرض یکسال به پنج برابر افزایش بدم واز صبح تا شب هم در مغازه مشغول گوش دادن به فایلهای استاد بودم تا اینکه استاد فایل توحید عملی 2 رو بر روی سایت گذاشت وپس از دیدن ان وفلاش بک به گذشته خودم اشک از چشمانم سرازیر شد که چه انسان مشرکی بودم وروی چه افرادی حساب میکردم وفهمیدم که چرا هیچ وقت کارم جور درنمیومد وتازه متوجه این حرف استاد شدم که میگفت اگر همه انسانها دست به دست هم بدهند که کسی رو بالا ببرند ولی اگر خدا نخواد نمیتونن این کار رو بکنند .والان که در حال نوشتن این متن هستم درامدم از همه ان کارمندان به لطف الله یکتا بیشتر شده وازادی زمانی وراحتی بیشتری دارم .این موضوع که فقط روی خدا باید حساب کنیم نه در حرف و ادا واشاره بلکه در عمل یکی از بهترین دستاوردهای من در یکی دوسال گذشته بوده که با وجود اینکه من از خداوند کم میخواستم خداوند بهترین رو برای من در نظر گرفته بود ووارد شغلی با درامدی خوب شدم .
برای سال جدید هم اهدافم رو نوشتم وبا امید وتوکل به خدای متعال برای رسیدن بهشون تمام سعی وتلاشم رو میکنم که عبارتند از :
1-پیدا کردن وازدواج با زوج الهی خودم به یاری الله یکتا
2-افزایش درامدم به چهار برابر سال قبلم .البته فعلا براش هیچ ایده ای ندارم ولی با توکل به خداوند میدونم که بهش میرسم.
3-به پایان رساندن سال جدید با سلامتی کامل بدون استفاده از هیچ دارو ودرمانی حتی یک قرص سرما خوردگی
4-کار بر روی خودم برای بهبود توحید عملی در همه زمینه های زندگیم که البته از خدا میخوام در این یک مورد خیلی حواش بهم باشه وکمکم کنه
5-خرید یک دستگاه خودروی صفرکیلومتر
6-انجام معاملات هوشمندانه وبسیار پولساز در بورس با هدایت والهامات پروردگار
7-تغییر محل مغازه ام به جایی بهتر وشلوغتر وپردرامدتر با مشتریانی بهتر
8-رفتن به چهار مسافرت داخلی وخارجی ولذت بخش
9-افزایش اعتماد به نفس خودم
10-تبدیل سال جدید به بهترین سال زندگی خودم از لحاظ مالی وروابط وسلامت وارتباط با خدای مهربانم
برای همه دوستان ارزوی بهروزی وسربلندی دارم.
ادامه پارت 1
خیلی عالی بقیه جلسه ها هم پیش رفت .
تا اینکه داشتم به این فکر میکردم که یه دوره دیگه هم برگزار کنم .جلسه بعدش که مادر و دختر اومدن .مادرش بهم گفت اگه دوره های دیگه هم برگزار میکنید به ما خبر بدین ما شرکت میکنیم .
فکر کنید فقط فکرش از ذهن من گذشت .
قبل از جلسه های آخر داشتم به این فکر میکردم که برم مؤسسه های مختلف و کارمو معرفی کنم .و کار کنم تو مؤسسه هاشون . ولی یه باوری مانع می شد من همیشه نگران دزدین ایده هام هستم اینقدر روی خودم کار کردم
و به خودم گفتم هر کس هر چقدر ثروت بخواد براش
ساخته مبشه
خداوند پول از تو جیب من نمی گیره تو جیب کس دیگه ای بذاره
هر کس هر چقدر بخواد بهش داده مبشه .
اگه کسی از نور بیشتر خورشید استفاده کنه باعث نمی شه به من نور کمتری برسه .یا اگه من ببشتر بخوام به کس دیگه ای نور کمتر برسه .
ای نعمت گسترش پیدا میکنه به اندازه نیاز هرکس
و من مقدس ترین انسان روی کره زمین هستم که خداوند هر آنچه را بخواهم بهم میده
مثالی که توی ذهنم میاد اینه که کلی لوله تو هوا هست که ما هر دفعه نظم بیشتری داریم بهش میدیم .اینقدر نظم پیدا میکنه و به هم جفت میشه که آب بتونه ازش جریان پیدا کنه .و وقتی. آب جریان پیدا کرد .ما مغناطبس می شویم برای همه خواسته. هامون .
????
جلسه بعد که مادر و دختر اومدن وقت رفتن بهم گفتن من شما رو به چند تا از مؤسسه های آشنام معرفی میکنم
فکر کنید فقط فکرش از سرم گذشت و روی باورم کار کردم
و خداوند برام شد اعتبار شد چون کلاسی که ارزش داشته باشه کسی حاضره وقت خوابش رو بزنه و بره کلاس
????
اهداف من در سال 97
1_خدایا از اینکه با جفت ارتعاشی خودم دارم زندگی می کنم سپاس گزارم
2_خدایا از اینکه به راحتی آب خوردن مجوز م رو گرفتم. سپاسگزارم که منشا خیر و برکت در زندگی ام شده
3-خدایا سپاسگزارم که مؤسسه خودم رو تأسیس کردم و. کلی برام اعتبار و ثروت آورد .
4_خدایا سپاسگزارم که تو خونه خودم هستم با نمای سنگ بسیار زیبا و نور پردازی بسبار زیبا .سقف کاذب بسیار شیک و وان حمام جکوری داره و المنت برای گرم کردن مجدد آب
5_خدایا سپاسگزارم که درآمدم به 20 میلون رسیده و در حال افزایش باور نکردنی هست .
6_خدایا سپاسگزارم که کانال بسیار پر باردید دارم .
7-خدایا سپاسگزارم که از طریق کارم در دل میلیون نفر عشق و امید و تأثیر مثبت گذاشتم .
8_چشمم مثل گذشته خیلی واضح و روشن میبینه والهام بخش خیلی ها هستم .
سلام
من بعد از 12 سال رفتم مشهد و اونجا از خدا خواستم که کمکم کنه و اتفاقاتی که در پی این درخواست افتاد
و در ادامه ما به شمال رفتیم و من برای اولین بار دریای خزر رو از نزدیک دیدم بعد از اون به جاده چالوس رفتم که همیشه دوست داشتم از این جاده عبور کنم و زیبایی های اونو ببینم
در ادامه ما به قم اومدیم و اونجا دایی من دو تا از فایل های استاد رو ارسال کرد و از موقع حرکت تا خونه مدام به این فایل ها گوش میکردم انگار که غذا شده بودن واسم اونقدر روحم تشنه و گرسنه بود که در هر شرایطی میخواستم اونا رو گوش بدم خوب هر موقع به این سفر فکر میکنم حس خوب و فوق العاده ای وجود منو میگیره از سفرم به مشهد که بعد از این مدت که بی حکمت نبود تا خوابیدن توی منطقه کوهستانی سرد و خوردن املیت با تخم مرغ محلی و سبزی محلی و البته نون محلی که فوق العاده لذتبخش بود
خوب عضو سایت شدم ک شروع کردم به گوش دادن فایل ها هفته اول مهر بود تصمیم گرفتم که کلاس کنکور نرم چون احساسم بهم میگفت خودم میتونم کافیه شروع کنم و بخوام
خب بلافاصه که خواستم شروع کنم خدا منو موقعی که داشتم توی اینترنت گشت میزدم با سایت الا و مدرسه دانشگاه شریف اشنا کرد که بهترین استادا به طور رایگان توسط فارغ تحصیلان دانشگاه ازشون فیلم ضبط میشه و منبعی خوب برای بود و هنوزم هست حتی دیگه نگران درسهای که ااز نظر بقیه نیاز به کلاس هست ندارم چون واقعا خوب و کنکوری تدریس میکنن
فک میکنم رفتنم به مدرسه خیلی بهم کمک کرد البته که بخاطر مقاومت شدید ذهنم بعضی روزا غیبت داشتم و هرگز دوست نداشتم کسی بفهمه و درواقع همه فکر میکردند من دارم درس میخونم اونم روزی 12 ساعت????
خوب شروع کردم که روی خودم کار کنم کنترل کردن رفتار واکنش هام حرفام و ذهنم واقعا اولش خیلی سخت بود خیلی و من روزعا با سر درد همیشه راهی خونه میشدم اما خوب فکر میکنم اگر تلاش های اون روزا نبود الان بهتر از قبل نبودم خلاصه از رابطه با دوستام شروع کردم دست گذاشتم روی اونایی که درون ذهنم باهاشون درگیری ذهنی داشتم و هر روز ویژگی های مثبت اونا رو تصور میکردم خوب واکنش بقیه واسم جالب بود چون من فرکانس های متفاوتی میفرستادم و انگار دیگه اون ادم قبلی نبودم میدونید چرا چون حالا باهام مشورت میکردند برای انجام کارها توی کلاس که نیاز به تصمیم گیری جمعی بود و من خیلی تلاش کردم خیلی که بتونم ذهنم کنترل کنم و حس خوبو در وجودم ایجاد کنم و معلم ها هم نگاهشون به من عوض شده (خانم درویشی یادت باشه که جلسه بعد باید بهتون این صحفه تدریس کنم )
(خانم میشه به سوالم جواب بدید خب ایشون تا 30 دقیقه نشسته بودن و به سوالات من جواب میداد)
این دفعه بهم زنگ میزدند که مریم میخوایم امتحان کنسل کنیم موافقی ؟کاری که هیچ موقع انجام نداده بودن هووی
خوب یه روز بود که امتحان ادبیات داشتیم و بقیه نخونده بودن و معلم اومد گف اماده باشین و بقیه گفتن ما نخوندیم و فلان… خوب من ترس داشتم چون میدونستم اگر بگم اره ذهنم بد جور بهم حمله میکنه بخاطر تجربه های گذشته و ترسای گذشتم ولی گفتم من خوندم و خانم برگه گذاشت و من نوشتم باورتون نمیشه هیچی متوجه نمیشدم و دستم هم سرد شده بود و میلرزید ولی تمام سعیمو میکردم که خودم کنترل کنم که از هم نپاشم و واکنش دوستان هم که فک کنم حدس زدین هیچ کدوم باهام حرف نزدن رفتن خونه به جز یه چندتایی که خارج از دسته بودن و من خدا میدونه که چقد با خودم حرف زدم
خوب دو روز بعد تولد یکی از بچها بود من تصمیم گرفتم که توی تولد باشم که به خودمم ثابت کنم که اصلا واسم مهم نیست و .. خوب توی جمع هایی که اونا بودن منم بودم چون فک میکردم اگر خودم جدا کنم اوضاع بدتر میشه خوب با راهنمایی خدا و بچهای سایت توجه کردم بر نکات مثبت دوستام و این کار ادامه دادم اینکه کم کم میدیدم از گوشه کنار خودشون دارن میان جلو
خنده دار تر باحال تر از همه این بود که” خانم x گف مریم فلان فیلم اومده سینما که منتظرش بودی اینا گفتم بهت بگم
خانم xتوی تلگرام هم خبر اومدن فیلم رو هم برام فرستاده بود “خوب تمرکز من باعث شد که چندتایی شون خودبه خود به من عشق بورزن ???
از اون موقع بود که خط من از اونا جدا شد چون دیگه به راحتی میتونستم از جمع ها خارج بشم یا
با هرکی که دوست داشتم مراوده داشتم
درواقع قضیه امتحان ا دبیات اتفاق افتاد و من حس کردم مدارم رفته بالاتر خود به خود این حس ایجاد شد ودر ادامه من تمرکز کردم بر خودم تا بتونم بت درونم بشکنم این بتی که رابطه منو با خواهرم خیلی سرد کرده بود در واقع سعی میکردم که در همه جا یک شخصیت داشته باشم نه چند شخصیت
کاش یه دوربین توی کلاسمون بود
تنها یکی از هم کلاس هایم که عضو سایت هست میدونه من در موقع حساس چقد از کلاس خارج میشدم بعد از اینکه ایشون با قانون اشنا شد به من گف که همیشه واسم سوال بود که تو از معلم اجازه میگیری هر دفعه کجا میری
حالا میفهمم چرا مدام بیرون میرفتی
اتفاقی که منو تحت تأثیر گذاشت و واقعا تمام وجودم درگیرش شد این بود که من تصمیم گرفتم وقت های ازادی که توی مدرسه هست و به بطالت میگذره با فایل ها پر کنم دو روز بود که از بردن گوشی ترس داشتم (اخه من هیچ موقع این کاره نبودم ) که نکنه به من گیر بدن چیکار کنم بالاخره روز سوم من هندفری بلوتوثی با خودم بردم مدرسه و موقع که بچها داشتن حرف میزدن من فایل ها گوش میکردم زنگ سوم گفتن که یو سخنران قراره بیاد خوب من اومدم بیرون چون اقاعه میخواست در مورد امریکا وسیاست این چیزا حرف بزنه وقتی فهمیدم اوووه اوووه از اون حرفاس ..اومدم بیرون با خانمی توی اتاق بوفه مدرسه بود گرم صحبت بودم که بعدا فهمیدم که خانم مدیر منو زیر نظر داشته و خوب اونجا بهم گیر داد و من اومدم توی سالن و یکی از بچهاا گف بریم ابخوری همون دم در بود که میخواستیم بریم خانم مدیر یه گیر حسابی داد من گفتم بله شما درست میگید “بعد چند دقیقه فهمیدم خدای من ببین قانون چه خوب جواب میده “خوب من تا چند روز توی شوک بودم و واقعا حال عجیبی داشتم “این اتفاق خوبی بود واسم چون مهر تاییدی بر فایل های استاد میزد خب میگفتم ببین قانون چطور جواب میده
یکی از اتفاق های خوبی که افتاد این بود که مربی پرورشی مدرسه ما هم که قبلا فیلم راز دبده بود با استاد اشنا شد خوب من همیشه دوست داشتم توی مدرسه هم فرصت بشه فایل های استاد گوش بدم کامپیوتر اتاق پرورشی در خدمت من زنگ تفریح بادو توی اتاق فایل ها گوش میکردم گاه تنهایی گاه با خانم و اواخر با دوستم خوب هر موقع که میخواستم میتونستم بیام نگاه کنم چون بهم اجازه داده بودن
توی یکی از این روزا بود که دوتا از بچها که دهمی بودن توی اتاق بودن من طبق معمول داشتم فایل های استاد نگاه میکردم یه لحظه که داشتم توی سایت (با اجازه من با اسم و رمزم وارد سایت استاد میشدم توی مدرسه ) فایل ها رو از بالا به پایین نگاه میکردم که یکی رو برای خانم دانلود کنم یکی از بچهااا گف عهه من اینو میشناسم گفتم تو استاد عباسمنش میشناسی گف اره خیلی ادم باحالیه بعد تعریف کرد گف که ما رفته بودیم همایش که بچهایی که نویسنده بودن اونجا بودن ایشون سالن کناری همایش داشتن و ما پیش استادمون بودیم ایشون بود و کلی بهمون روحیه دادن
خوب من خیلی ذوق زده بودم بعد یه فایل از استاد گذاشتم اونو دوستش و منو خانم نشسته بودیم و نگاه میکردیم
خب اوایل فایل بودکه هم کلاسیشون اومد گف خانم گفته بیاین دوتاشون بلند شدن دوستش قبل از اینکه بره به من گف میشه اسم سایت این استاد بدی خوب منم با کمال میل راهنماییش کردم …ادامه?
اتفاق فوق العاده ای که خیلی لذت بخش بود تنهایی رفتن به بازار بود خب من برای اولین بار شب رفته بودم بازار اونم تنهایی و چند باری این تمرین رو انجام دادم بعد از جلسه دوم قانون افرینش که واقعا استاد خیلی باحال توضیح میدادن ” تا امروز که تنهایی رفتم بستنی فروشی یاد اون کار استاد که توی پروازا همیشه دو دست غذا تقاضا میکردن افتادم و گفتم بریم سراغش
خوب اقا پسر داشت 3 تا اسکوپ بستنی برام میذاشت که من بهش گفتم میشه یه اسک بیشتر بزارین با همین قیمت ب
بله فقط یدونه ؟؟؟ وای خدا اگر بهش میگفتم دوتا هم واسم میذاشت خیلی حالم خوب کرد “اما قبل از اینکه بیام بستنی فروشی رفتم کافینت که چندتا برگه پرینت بگیرم عه دیدم که کافینت بسته س رفتم مغازه روبرویی گفتم کش مو دارید گف که اره و دو دونع گرفتم و خرد نداشت گف برو مغازه سوپری خرد کن و من رفتم و نداشتن و دو دل بودم ولی تصمیم گرفتم برای پیدا کردن مهارت بیشتر به خانمه بگم که الان دم عید ممکنه نباشم چیکار کنم پولو رو .. گفتم و گف هر موقع مسیرت خورد بیار پولو همون موقع کافینت باز شد من رفتم و کارمو انجام دادم و پولم خرد کردم به اون خانم دادم این تمرین خوبی بود
“توی روزای شلوغی که تراکنش ها اینقد بالا بود که حتی دستگاه عابر بانگک هم به زور پول میداد من و خواهرم وسایلی باید میخریدیم خب خواهرم دوتا از کتابای راندا برن میخواست به دو تفر هدیه بده هر چی کارت میکشید خطا میزد تا فروشنده گف موردی نیست بعدا بیارین پولش فک کنم نزدیکا 30 تومن بود” بعد از خرید خواهرم نوبت من رسید من کارت گرفتم به امید اینکه بتونم ببرمش مغازه و ازش استفاده کنم رفتم توی لوازم تحریر وسایل خریدم اما موقع کارت کشیدن کارت خطا میزد بعدش گفتم من وسایل نگه دارید من فردا میام میگیرمشون از مغازه در اومدم این نجوا اومد سراغم “”” من میتونستم درخواست کنم که بعدا پولو بیارم ..استاد چی گف خب تا دم اکواریم ماهی قزمز عید ایستادم و بر گشتم و گفتم میشه فردا پولشو بیارم وسایل الان ببرم اون مرده به شاگردش گف بده به خانم ببره خیلی از خودم راضی بودم به این کارم لذتی که این بستنی و لوازم التحریر.. به من داد سوار بر مازاراتی میشدم به من اینقد لذت نمیداد “خب شما هم بودین کلی حال میکردین مخصوصا بستنی ها که خیلی بهم چسبید من این قضیه با کلی شوق به خواهرم گفتم و میدونم اگر من این کارو انجام نمیدادم هرگز روزنه های امید در دل اون ایجاد نمیشد
اونم با خودش تصمیم گرفته بود که این کار بکنه چند روز بعدش که به شهر خالم اینا رفتن خواهرم به بستنی فروشی میره و به فروشنده میگه میشه یه اسکوپ دیگه با همین قیمت بزارین وقتی این کار رو انجام داه بود کلی ذوق و شوق داشت فک میکنین چند سالشه یه نوجوون 15 ساله و کلی صدا و فیلم ضبط کرد واسم فرستاد که من این کارو کردم و اون مرد فروشنده قبول کرد
“خریدن دوره راهنمای عملی
من یک اردو نوروزی میخواستم برم که بخاطر مسافت دورش پدرم حاضر نشد بپذیره من برم من با توجه به گفته های استاد در جلسه 1 قانون افرینش که مثال اون دختر اهوازی رو زدن که میخواست بره فرانسه اما پدرس قبول نمیکرد مدام این قسمت رو گوش میکردم من فکر میکردم بخاطره هزینه پدرم شاید قبول نکنه ولی من باور اینکه پول میرسه و پدرم قبول میکنه ساختم اما وقتی موضوع به پدرم گفتم دیدم باور سازی من نسبت به اینکه پول جور میشه اوکی هست اما پدرم بخاطر دلایل دیگه قبول نمیکنه خب پیشنهاد یکی از دوستان دوره راهنمای عملی گرفتم و از 1 فروردین شروع کردم و الان جلسه 2 هستم همین جا هم از اقای مهرداد مرادی نظیف تشکر میکنم که دستی از دستان خدای بزرگ بودن که اگاه بشم و این دوره بگیرم داستان خرید این دوره هم جالبه خب
عهه چه زود گذشت اصلا متوجه نشدم که ساعت چنده ???? اها” من به پدرم گفتم که میخوای یه بسته بگیرم گف مگه تو چند روز پیش نگرفتی (جلسه دوم قانون میگه) گفتم که اره ولی خوب اینو نیاز دارم گف که باشه رفت سرکار و اومد گفتم پولو بریز توی کارتم میخوام بسته رو از سایت بکیرم گف نه و کلی قانون اورد جلوم خب من خیلی حالم بد و نتونستم خودمو کنترل کنم و رفتم توی اتاق و چند دقه بعد فهمیدم که من به این دوره چسبیدم و تا نصف شب بود که با خودم حرف میزدم و می نوشتم و یه حس عالی و ازاد داشتم که صب بلند شدم و مامانم به پدرم گف و اونم گف باشه رفت پولو ریخت و من واقعا بعد از این ماجرا فهمیدم که وقتی من چسبیده بودم پدرم میگفت نه و وقتی من ازاد بودم اون اوکی میداد هه?
خوب روزهای خوبی بود سختی داشت اونم بخاطره باورهام بود ” هرگز این خانواده و سایت رها نکردم یادمه روزای اول چه روزایی بود ذهنم که دیونم کرده بود و من توی حیاط فایل ها رو گوش میکردم میگفتم بزار این راهو برم بزار این راهو برم و اخر موقع به اون روزا فکر میکنم اشکمام سرازیر میشه و به خودم افتخار میکنم ک هر جوری شده ادامه دادم شاید سخت بود ولی باید از این مسیر عبور میکردم چه بسا که افت خیز داشتم ولی هنوزم راه زیادی مونده خوبیش اینه که راهو دیکه میدونم و عجله ندارم
خوب میتونم بگم از موقعی که من باور کمال گرایی رو گذاشتم کنار و دارم روی خودن کار میکنم واقعا از روزهام از دقیقه های زندگیم لذت میبرم از اتاقم که پراز کاغذ های رنگی رنگی و باورهای مثبته هست : حرف استاد که بارها بارها باعث شد من حرکت کنم اینکه “ایمانی که عمل نیاره ایمان نیست حرف چرته “صاف چسبوندم به اتاقم
اما باید بگم که امسال از لحاظ جسمی بهترین سال بود من در دوران راهنماییی هفته هایی با گلو درد سپری میکردم که بخاطر باور های محدود خودم بود اما مسال اصلا به طور جدی سرما نخوردم و قرص اهن و ویتامین دی هم نخوردم چون اعتقاد دارم بدن من تمام انزیم های لازم برای درمان بیماری ها رو داره
تونستم یک رفیق پیدا کنم برای درمان تنهایی باید یه رفیق توی درونت داشته باشی حسش میکنم ملا رفیقم میگه خب گوشی رو بزاریم کنار ناهار بخوریم با وجد این کار انجام میدم
هنوز با هم رفیق جینگ نشدیم و کم کم داریم بهم عادت میکنیم
دوست دارم به خواسته هایی در سال 97 برسم
درک و شناختم از خدا و خودم بیشتر بشه
رسالت واقعی خودم پیدا کنم
و دانشگاه خوبی قبول بشم اون چیزی که در این شرایط برای من مناسبه
و با دوستهای خوبی اشنا بشم
دوست دارم که روز های تاسوعا و عاشوا تنهایی شهریهای یزد یا بوشهر یا زنجان باشم )
جدیدترین لپ تاپ بگیرم و کارکردن با برنا مه ها رو یاد بگیرم
دوست دارم یه دوربین عکاسی حرفه ای بکیرم و یه عینک مخصوص از اون عینکا که اکثر ایرانگرها استفاده میکنن (تقریبا شبیه عینک استاد ?)
روزهای قبل از اعلام نتایج مشهد باشم
کلاس رانندگی برم
بسته عزت نفس بگیرم
شنیدم که استاد قراره بیان ایران و همایش بزارن ولی صحت و درستیش نمیدونم ولی دوست دارم که اکر قرار بیان من هم شرکت کنم
یه دوچرخه بگیرم و دوچرخه سوارم برم
دوست دارم امسال کلی هدیه بگیرم
دوست دارم نمایشگاه کتاب تهران برم
دوست دارم مسافرت کوه های نمکی قم و
روستای ماسال و و جاده اسالم به خلخال بببینم
و سالی پر از لحظه های ناب و دوست داشتنی داشته باشم چون میدونم خانواده ام منتظر نتایج باور نکردنی من هستن تا اونا هم پا توی مسیر بزارن
?????????????????
سلام به بهترین ها
اگر از اول سال 96 شروع کنم من قصد داشتم توی کنکور ارشد اون سال آزمایشی شرکت کنم. که اصلا هم آمادگیشو نداشتم. ولی با این حال نتایج خیلی بهتر از چیزی شد که انتظارشو داشتم. و این انگیزه ای شد برای کنکور سال بعد.
.
من برای یکی از درس های دانشگاه باید ارائه آماده میکردم. توی تعطیلات عید کم و بیش روش کار کردم. ولی چون سابقه ی یک ارائه ی غیر قابل قبول داشتم بدون نگرانی هم نبودم.در عین حال روی اعتماد به نفسم هم خوب کار می کردم. و بعد از عید به عنوان اولین نفر به استاد گفتم قصد دارم ارائه بدم. با اینکه اون روز تا قبل از شروعش خیلی استرس داشتم ولی خیلی فوق العاده شد و مهمتر از همه برام این بود که این جسارت پیدا کرده بودم که به عنوان اولین نفر برم جلو. و استاد هم امتیازی بابت همین موضوع بهم داد.
.
معدل ترم ششم خیلی خوب شد.
.
تابستون اون سال نسبتا خوب روی خودم کار کردم. و مهر 96 وارد ترم 7 شدم. که باید مقاله ای می نوشتم. خیلی دوست داشتم که مقاله ام توی یک همایش علمی معتبر چاپ بشه. و وقتی به طور کاملا اتفاقی به یک همایش خوب برخوردم فقط یک هفته برای ارسال مقاله فرصت داشتم و با اینکه خیلی شنیده بودم مقاله نوشتن حداقل چند ماه کار میبره و اصلا کار راحتی نیست تصمیم گرفتم سعی خودمو توی این یک هفته بکنم. قبل و بعد از خواب نوشته ای که در رابطه با این هدفم بود میخوندم و بلاخره در ساعت 23 آخرین روز مهلت ارسال فرستادم. و فردای اون روز بهم زنگ زدند و گفتند جواب داوری به ایمیل شما فرستاده شد. و جواب، پذیرش مقاله به بهترین شکل در دومین همایش بین الملی و چهارمین همایش ملی بود. جالبه بگم یک روز قبل از ارسال مقاله به استادم نشون دادم و ایشون نظرشونو فقط در یک پوزخند به من دادند. و بعد از پذیرش اصرار داشتند که اسمشون ضمیمه مقاله بشه!
.
من توی ایام تابستون عکسی از چیزهایی که میخواستم توی تبلتم آماده کرده بودم که قبل و بعد از خواب بهشون نگاه کنم. مثل عکس سردر و کلاس هاس دانشگاه شریف، عکس یه دختر خوش اندام، عکس دوره راهنمایی عملی دستیابی به رویاها که توی سایت هست… وقتی کلاس ها شروع شد این تمرین ها هم کم تر شد تا یه روز من تخفیف 40% سایت برنده شدم با اینکه کلا تا اون موقع فقط دوتا نظر گذاشته بودم و هیچ خریدی هم نداشتم و همون موقع هم اعتبار کارت من به اون مبلغ رسیده بود و من تونستم بخرم. بعد از اون سه بار دیگه پشت سر هم برنده همین تخفیف شدم. جالبه بگم که بعدها که عکس های گوشیمو نگاه میکردم یادم افتاد که این بسته یکی از اهدافم من بوده!
“همه ی این ها کاملا بیانگر اینه که خدا بیشتر از ما خوشبختی ما رو میخواد و فقط کافیه ما یه قدم برداریم”
………….
و حالا اهدافی که برای سال 97 دارم که شک ندارم بهترین سال و سال پرتاب من به اوجه.
رتبه ی یک کنکور ارشد و رفتن به دانشگاه شریف.
.
اومدن کسی به زندگیم که قراره بقیه اتفاقات خوب رو با هم تجربه کنیم.
.
به دست اوردن اولین درآمدها اون هم به مقدار زیاد.
.
تبدیل شدن به یک ویلونیست عالی.
.
شروع یک ورزش به صورت کاملا حرفه ای.
.
کسب مهارت هایی مثل کامپیوتر.
.
بهترین شدن در دانشگاه شریف.
و قطعا خیلی اتفاق های عالی دیگه. استاد بخاطر این حس فوق العاده ازتون متشکرم.
پیروز و موفق
سلام
همه ما ثروتمندیم .
ثروتمندیم که هدف داریم و آرزوهای زیبا
ثروتمندتریم که باورهای عالی میسازیم
و ثروتمندتر و ثروتمندتریم که خدا رو به عنوان رب جهانیان با جون و دل قبول داریم
و این ثروتها باعث ایجاد احساس خوب در ما میشه و ما تعهد دادیم که هر روز برروی اونا کار کنیم .
بر طبق قانونی که جناب استاد عباس منش به یاد ما آوردند سیستم اتفاقات خوبی رو سر راه ما قرار میده تا ما به خواسته هامون برسیم ، اون هم با شکرگزاری – شادی -سلامتی -عزت و همه ی نعمتهای خوب دنیا .
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام به استاد عزیز و دوستان گرامی
شکر تو بر نعمت گذشته زمینه ساز نعمت آینده است. امام حسین(ع)
اتفاقات زیبا،خوب و دوست داشتنی که در سال 1396 برایم رخ داد:
من به فوتبال بسیار زیاد علاقه دارم ومی خواهم روز به روز در فوتبال پیشرفت کرده و یک فوتبالیست عالی شوم.اتفاقات خوب فوتبالی که در این سال برایم به وجود آمد:
1-در فروردین ماه این سال من در یک آکادمی فوتبال ثبت نام کردم و هفته ای دو جلسه به مدت 3-2 ماه من در این آکادمی تمرین می کردم.به دلیل عملکرد خیلی عالی که داشتم و بهترین بازیکن در آن آکادمی بودم مربی مان من را به عنوان اولین نفر برای تست تیم جوانان آن مجموعه معرفی کرد.
ومن به آن تیم جوانان رفتم و به طور میانگین هفته ای سه جلسه تا پایان سال با این تیم من تمرین کردم.درمسابقات هم شرکت کردیم و 10 بازی انجام دادیم که در اکثر بازی ها من بازی کردم ودومین گلزن وبرترین گلساز تیممان در این مسابقات شدم.
خدایا شکرت
2-در مسابقات فوتسال مدرسه مان که 12 تیم در آن شرکت کردندبا کسب 4 برد و یک باخت نایب قهرمان شدیم و من جزو 3-2 بازیکن برتر تیممان بودم. خدایا سپاسگزارم.
3-قهرمانی تیم محبوبم پرسپولیس در فصل 96-95 لیگ برتر،قهرمانی سوپر جام کشور،صعود به مرحله نیمه نهایی لیگ قهرمانان آسیا و قطعی شدن قهرمانی در فصل 97-96 لیگ برتر.وهمچنین صعود راحت تیم ملی فوتبال کشورمان به جام جهنی 2018 روسیه.
خدایا شکرت.
در مدرسه با وجود اینکه من علاقه زیادی به درس و مدرسه ندارم با حتفظه خوبی که دارم با وجود مطالعه بسیار کم در کلاسمان که 21 نفر است شاگرد چهارم شدم. خدایا شکرت.
در این سال موبایلم را هم عوض کردم و یک موبایل بهتر خریدم.گوشی قبلی من GALAXY core2 بود که حافظه زیادی نداشت که همین موضوع و همچنین دوربین ضعیفش باعث شد که گوشی ام را عوض کنم و موبایل GALAXY J2 را خریدم که با وجود اینکه جزو گوشی های سطح اول محسوب نمی شود ولی حافظه بیشتر و دوربین باکیفیت تر و سرعت بالاتری نسب به موبایل قبلی ام دارد. خدایا ممنونتم.
من قبلا یک جفت کفش چمنی داشتم که با وجود اینکه کفش های بدی نبودند ولی خیلی هم خوب نبودند.امسال یک جفت کفش چمنی MERCURIAL خریدم که با آن ها خیلی راحت تر هستم و بسیار بهتر می توانم فوتبال بازی کنم و کفش های بسیار خوبی هستند.همچنین یک جفت کفش سالنی MERCURIAL هم خریدم که آن ها هم کفش های بسیار خوبی هستند.
خدایا سپاسگزارم.
در این سال وسایل ورزشی زیادی خریدم که تمرین کردنم را برایم بسیار راحت تر کرده اند.از جمله دو دمبل،تعدادی مانع،کش ورزشی و….. خدایا شکرت.
چند تا کتاب فوق العاده هم در این سال به دست آوردم.از جمله کتابی در مورد زندگینامه افراد ثروتمند،کتاب گام های کوچک برای موفقیت های بزرگ از آنتونی رابینز،چهار اثر از فلورانس اسکاول شین و…..
ربنا تشکر.
در نوروز سال 96 سفری کوتاه با خانواده یکی از آشنایانمان به اصفهان داشتیم که لحظات لذت بخش وزیبایی در آن سفر برایمان رقم خورد.همچنین در همین چند روز پیش سفر کوتاهی دیگر به استان اصفهان داشتیم که در آن به شهر شاهرضا رفتیم وزیارت کردیم و همچنین به پارک صفه رفتیم و جاهای زیبا و دیدنی دیگری را هم در این سفر دیدیم ولذت بردیم.
خداوندا سپاسگزارم.
بعد از چند سال که چند عکس به اتاقم چسبانده بودم وقدیمی و کهنه شده بودند در روزهای ابتدایی امسال آن ها را با عکس های جدید و انگیزه بخش جایگزین کردم. خدایا شکرت.
داشتن سلامتی در اکثر مواقع سال که واقعا سلامتی بزرگترین نعمت خداوند است.
خدایا بی نهایت شکرت.
خرید محصول جدید و فوق العاده استاد عباس منش با عنوان شیوه حل مسائل زندگی. خدایا شکرت.
بعد از حدود 9-8 سال که یک ساعت مچی داشتم و این اواخر هر چند وقت یکبار باید همه چیزش عوض می شد در این سال یک ساعت خیلی خوب و شیک را به دست آوردم. خدایا بی نهایت شکرت.
*
اهدافی که در سال 97 می خواهم به آن ها برسم:
1-رشد کردن در زمینه فوتبال که عشق و علاقه ام می باشد ودر این زمینه اهداف عالی و بزرگی(از نظردیگران)دارم وانشاءالله به آن ها خواهم رسید.
2-به دست آوردن جدیدترین مدل موبایل اپل و ساعت اپل.
3-رشد زیاد در زمینه مالی که می خواهم در این سال با به دست آوردن دوره روانشناسی ثروت 1 و کارکردن روی آن به رشد بالایی در این زمینه برسم و اهداف دقیق و مشخصی در این زمینه دارم.
4-درزمینه روابط می خواهم دوستان جدید و فوق العاده ای با ویژگی هایی که می خواهم را جذب کنم و رابطه ای عالی و زیبا با اطرافیانم داشته باشم.
5-داشتن سلامتی کامل در این سال و به دست آوردن بدنی عضلانی و قدرتمند که به فوتبالم کمک کند.
6-داشتن رابطه ای بهتر وروز به روز بهتر و عاشقانه تر با معبود خودم و روز به روز توحیدی تر شدن.
7-داشتن شادی و آرامش بسیار بالا که هر روز شادی و احساس خوبم بیشتر و بیشتر شود.
با توکل بر رب یکتایم و کارکردن روی باورهایم انشاءالله به تمام اهدافم دست پیدا خواهم کرد.
در پناه الله یکتا شاد،سالم وثرتمند باشید.