توجه به داشته ها، راهِ رسیدن به خواسته ها - صفحه 36

2649 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    صبا محمدی پور گفته:
    مدت عضویت: 3280 روز

    سلام دوستان و استاد عزیز

    من سال قبل یک فردی بودم که تمام زندگی من خلاصه میشد در گشت و گزاربا دوستان و آشنایان بودن و رفتن به سر یک کار با حقوق پایین.اما الان خداراشکر 180 درجه ای از لحاظ شخصیتی تغییر کردم تمام وقتم مفید شده مطالعه کردن جز برنامه روزانم شده. تمام دنیام درونمه با خودم ساعت ها در سکوت مینشینم و عاشقانه برای خدایم مینویسم.هواسم به تمام اوقاتم هست که پر مهر و محبت باشم و از جنس خدا.

    من بنده ی در بندم – در دام اسیرم- چند وقتیست از بند رها هستم

    چند صباحیست آزاد گشته ام- چند نگاهیست که مراحیران خود کرده است

    اما باز هم احساس اسارت میکنم – اما این بار اسیرعشقم-حیران نگاهه معشوقم

    این بند کجا و آن بند کجا- الان احساس سرور دارم حال فهمیده ام زندگانی را

    با یار باشی هر کجا باشی زیباست بند و باغ و دشت و صحرا دگر معنی ندارد

    او باشد تو باشی تمام دنیا بهشتست.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  2. -
    سیما تونی گفته:
    مدت عضویت: 4006 روز

    حالا که خدا تیر پرتاب می‌کند پس من ، هدف های بزرگ را نشانه می گیرم و برای امسال آنقدر اهداف زیبا و بزرگی را در نظر دارم که اگر بخواهم همه ی آنها را مفصل بنویسم باید بیشتر از این مطالبی که نوشتم، قلم بزنم .اما به زیبایی تمام ،همه آنها را در دفترم نوشتم زیرا به قدرت قلم ایمان دارم و تسلیم محض خداوند هستم که خالق آسمانها و زمین است و ما را به بهترین تجربه ها هدایت می‌کند.

    به طور خلاصه ، امسال می خواهم در زمینه ی هتل و گردشگری و صادرات صنایع دستی و هنری ، جنگل‌کاری و هیدروپونیک و کودهای ارگانیک و تکمیل آموزش هایم قدم بردارم و می خواهم زبان جدیدی یاد بگیرم . می خواهم برای سایر ایده‌هایم نیز اقدام کنم، یک اقدام عملی . می خواهم نذر بذرم را گسترش دهم. می‌خواهم به آزادی زمانی و مکانی و مالی برسم و رها شوم از هرچه غیر خداست. می خواهم به شادی و آرامش و ثروت برسم زیرا ثروتمند شدن معنوی ترین کار دنیاست .

    همیشه از خدا میخواستم که ” رب زدنی علما ” اما تمام سال 96 ، جمله ی دیگری را نیز به آن اضافه کردم و دیدم که شد و بلافاصله بعد از ” رب زدنی علما ” می‌گویم، علم با عمل و عمل صالح و نیک و نیکی ماندگار و خدا برایم همه چیز شد هم علم و هم عمل. سپاسگزارم سپاسگزارم سپاسگزارم و برای همه ی شما عزیزانم خیر و سعادت در دنیا و آخرت را خواستارم.

    صفحه ی دهم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
    • -
      مژده متولیان گفته:
      مدت عضویت: 3164 روز

      سلام دوست عزیزم خانم سیما تونی چقدر از خوندن کامنت هات لذت بردم و نمیدونی چه احساس خوبی رو در من زنده کردی و چقدر ایمانم رو قویتر و انگیزه ام رو بیشتر خدا رو شکر میکنم که دوست جدیدی مثل شما رو پیدا کردم و این نشونه ای از بالا رفتن مدارم است اینکه در مدار ثروت و خوشبختی قرار گرفته ام و حالا با عزمی جزم تر به ادامه راه میروم امیدوارم منم به زودی خبراز موفقیتهای روزافزونم برای شما و همه دوستان دیگرم در این خانواده بزرگ و صمیمی بنویسم خدایا شکرت شکرت شکرت

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
    • -
      ابوالفضل اشرفی گفته:
      مدت عضویت: 2777 روز

      سلام دوست خوبم

      کامنت های خیلی خوبی داشتی که بعضی جاها احساسم دگرگون میشد و انرژی بسیار زیادی بهم میداد آفرین احسنت برشما با این اراده قدرتمند و ایمانی که به خداوند دارید

      ??????????

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  3. -
    سیما تونی گفته:
    مدت عضویت: 4006 روز

    حالا می‌خواهم تجربه‌ای از پول و مادیات برایتان بگویم. یک روز که داشتم هزینه ی غذای فرزندم در مهد کودک را پرداخت می‌کردم به یاد تشکر از خدا و برگشت ده برابری آن به حسابم افتادم. همزمان با پرداخت هزینه به مدیر مهد در دلم با خوشحالی از خدا تشکر کردم که ده برابر آن به حسابم واریز می شود . همان روز نزدیک ظهر بود که پیامک واریز وجه به حسابم آمد و تقریبا ده برابر مبلغی که پرداخت کرده بودم به عنوان پاداش به حسابم واریز شد .

    از تجربه ی بی‌نظیر آرزوهایم برایتان بگویم.

    به خاطر شغل همسرم حدود سه سالی می‌شود که ما به یکی از بنادر محروم در استان هرمزگان منتقل شده ایم و فکر می کنم استاد عباس منش کامل این منطقه را بشناسند و از محرومیت های فراوانش اطلاع داشته باشند، اما از روزی که وارد این منطقه شدم، فقط و فقط خوبی ها را در آن می بینم . کوههای زیبا ، دریا و ساحل بی نظیر و بکرش و گیاهان گرمسیری و خاص اش و صنایع دستی فوق العاده اش.

    بین من و یکی از افراد بومی همین منطقه ، دوستی فوق العاده ای شکل گرفته که منجر به ثبت یک ان جی او شده است که با یکدیگر روی مسائل بسیاری کار می کنیم از جمله تغییر کاربری هنرهای بومی باتوجه به سلایق روز.

    ما در سال 96 برای اولین بار در این منطقه ، یک موزه کپر و یک فروشگاه در ساحل راه اندازی کردیم.که در موزه کپر، علاوه بر نمایش اشیای قدیمی این منطقه و معرفی سبک زندگی بلوچ ، لباس های رنگارنگ و زیبای آن ها را گردآوری کردیم و امکان عکاسی و چاپ عکس را نیز فراهم آوردیم و این کار ما بسیار مورد استقبال مسافران و همچنین بومیان منطقه قرار گرفت و ما این کار را برای دل خودمان انجام دادیم اما انعکاس این خبر باعث شد تا یک رتبه ی کشوری دریافت کنیم درحالیکه اصلا از مسابقه ی سین هشتم در کشور خبر نداشتیم.

    تا الان بالای 80 درصد از ایده هایی که در مورد ساخت وسایل جدید با هنرهای بومی در ذهنم داشتم را اجرایی کرده ام و می دانم که وقتی به تولید انبوه برسند هم زندگی خودم و هم سایر هنرمندان این منطقه را متحول خواهد کرد. فعالیت های ما باعث شده تا از ما برای اردیبهشت ماه 97 جهت شرکت در یک همایش بین المللی در تهران که با حضور 50 کشور برگزار میشود دعوت به عمل آمده تا صنایع دستی سواحل مکران را معرفی کنیم. و همه ی اینها از فضل خداست که وقتی دستت را میگیرد و بالا می‌برد متحیر می‌شوی.

    همانطور که در قبل گفتم ، منطقه ای که در آن ساکن هستم فوق العاده محروم است ( البته در مقایسه با شهرهای دیگر و از لحاظ امکانات رفاهی ) و امکانات آموزشی و بهداشتی اش نیز چنگی به دل نمی زند اما به لطف خداوند مهربان ، همین محرومیت برای من و فرزندانم بزرگترین نعمت بود. مثلا در بحث یادگرفتن زبان انگلیسی می گویم ، بسیاری از خانواده ها در سایر شهرهای ایران هنوز هم نتوانسته اند این مشکل را حل کنند و این موضوع زمانی برای ما مهم می شود که بخواهیم با جهان خارج از ایران ارتباط برقرار کنیم، چه برسد به من که توقع داشته باشم فرزندانم را در این منطقه به کلاس ها ی آموزش زبان انگلیسی بفرستم . کلا قید یادگیری زبان را زدم و خودم دست بکار شدم و با اینکه در این زمینه مشکل داشتم اما نمی توانستم از کنار این موضوع به راحتی بگذرم و آنقدر در اینترنت و کتابها جستجو کردم تا این که بازی ای را به نام ” قطار ابدی ” طراحی کردم و می خواستم توسط آن بازی ، فرزندانم را آموزش دهم . دو ماه کامل مشغول ساخت ابزارهای بازی با چوب بودم و پس از آن هم روزی چهار ساعت طول می کشید تا بتوانم کارتهای مورد نیاز هربازی را برای همان روز آماده کنم تا بتوانم با فرزندم بازی کنم و خود بازی هم هر روز حدود یکی دو ساعت طول می کشید . بعد از این همه تلاش ، متاسفانه فقط چند ماه ، فرزندم با این روش بازی کرد و کم کم از این بازی خسته شد و وقتی دیدم که خیلی به او فشار می آورد کلا بازی را جمع کردم و برای همیشه قید زبان یادگرفتن را زدم . تا اینکه چند ماه بعد ، وقتی به منزل یکی از دوستانم در شهر دیگری رفتم و با ایشان که استاد زبان بود ، راجع به این بازی صحبت کردم . ایشان فردی را به من معرفی کردند که در زمینه ی زبان انگلیسی متخصص بود و خودش روش خاصی برای یادگیری زبان انگلیسی داشت . با ایشان تماس گرفتم و راجع به بازی صحبت کردم و سپس با روش ایشان آشنا شدم که بطور کل سرنوشت فرزندانم در این زمینه زیر و رو شد و به لطف خداوند مهربان آنقدر راحت و آسان، بت یادگیری زبان توسط این فرد بزرگ شکسته شده است که الان ، فرزند 4 ساله ی من با لهجه ی نیتیو و به راحتی به زبان انگلیسی صحبت می کند بدون اینکه خودش هم متوجه باشد که زبانی بیگانه را یاد گرفته است و آن هم با بازی و شادی و بدون کوچکترین خستگی و فشار . و در حال حاضر نیز ، بنده یکی از نماینده های ایشان در هرمزگان هستم و یکی از رسالت های خودم را معرفی این روش به سایر افراد می دانم تا به راحتی و به آسانی بتوانند با دنیا ارتباط برقرار کنند و خداوند برای فرزندان من در اوج محرومیت استاد هم شده است.خدایا شکرت.

    یکی دیگر از آرزوهای من مربوط به بحث جنگل کاری و درخت کاری بود که در لیست درخواستهایم نوشته بودم. من در یک منطقه ی نظامی زندگی می‌کنم و روزی که به اینجا وارد شدیم ، محوطه ی اطراف منزلمان پر از شن بود با یک عالمه صدف و من که به شدت به فضای سبز و گل و گیاه علاقه داشتم دیدن این صحنه برایم خیلی سخت بود .دست به کار شدم و شروع کردم به درست کردن فضایی برای کاشت درخت و گل و گیاه و سبزیجات.

    هر کسی که من را می‌دید می‌گفت که این کار را نکن ، بی فایده است چون اینجا شوره زار است و هیچ چیزی در آن روشد نمی‌کند . راست می گفتند چون آنجا پر از ماسه ی ساحل بود اما من تصمیمم را گرفته بودم و مرتب خاک آنجا را تقویت می کردم و مطالعات زیادی کردم تا این خاک را تقویت کنم حتی تا هشتبندی رفتم و ورمی کمپوست و مقداری کرم زباله خوار هم خریدم.

    عزمم را جزم کرده بودم که اینجا را سرسبز کنم . سال اول 5 بار کل فضا را کاشتم اما چیزی سبز نشد و آن موقع من از لحاظ جسمی هم کمر دردهای شدیدی داشتم اما تصمیم جدی بود . حتی همسرم از دستم ناراحت شده بود و دیگر به کمک من نمی‌آمد و می‌گفت که این کار بیهوده است . اما بالاخره جواب داد و باغچه ای ساختم که محصولاتش تک و بی نظیر بود و عطر سبزی های باغچه ی من کل لاین را تغییر داد .همسایه هایم بارها به من گفته اند که هر وقت تو بیرون می آیی به ما هم انگیزه می دهی و ما هم بیرون می آییم لطفاً اگر هم کاری نداری به باغچه ات بیا تا ما هم روحیه بگیریم.

    اگر می توانستم عکس های باغچه را برایتان می فرستادم تا خودتان ببینید. صیفی جاتی که در اینجا به عمل می‌آید تمام انواع فلفل ها و گوجه و بادمجان های رنگی با شکلهای مختلفیست که در شهر خود هم آنها را هیچ وقت نداشتم . تمامی زباله‌های تر آشپزخانه را تبدیل به کمپوست می‌کنم و چیزی از آن ها را دور نمی ریزم و فقط نتیجه ی مثبت آنهاست که به زندگی ام برمی گردد.

    گل هایی درون باغچه کاشتم که وقتی کنارشان مینشینی دیگر دلت نمی خواهد به هیچ پارک دیگری بروی. اینجا پروانه های رنگی خیلی زیبایی دارد و زنبورهای عسلی که مرتب به باغچه ی من رفت و آمد می کنند. من توی این منطقه ، طوطی و پرنده های رنگی و خرچنگ های خیلی زیبایی دیدم که صحنه های بی نظیری هستند . در نزدیکی منزل ما، فضاییی در حدود دو یا سه هزار متر وجود دارد که فکرم را به خود مشغول کرده بود. حدود دوسال مرتب به آن فکر می‌کردم و می دانستم که این محیط برای سبزیکاری عالیست اما هیچ اقدامی برایش نکرده بودم و هیچ ایده ای هم برای اجرایی کردنش نداشتم.

    چند ماه پیش، یک روز داشتم با یکی از همسایه‌هایم صحبت می‌کردم و حرف از این زمین شد و من گفتم که اینجا برای باغچه و سبزی کاری عالیست و چند تا ایده ی دیگر برای سرسبزی منطقه دادم و حرف از روش‌های مدرن کشاورزی و جنگل‌کاری زدم. دو سه روز بعد دیدم آمده است و از من درخواست می‌کند که طرح هایم را بنویسم و برای فرمانده ی این منطقه ببرم. این را هم بگویم که چون کارمندم اصلا فرصت اینکه در برنامه‌های خانواده‌های ساکن در این منطقه شرکت کنم را نداشتم و همیشه سرم در زندگی خودم و کارم بوده ولی از آنجایی که عاشق ایده هایم هستم، نشستم و آنها را نوشتم و برایم ترتیب یک ملاقات را دادند و من طرح ها را با فرمانده در میان گذاشتم. اول از همه ، قرار شد ، این فضا را تبدیل به باغچه ی ارگانیک خانواده کنیم و با اطلاع رسانی قبلی 36 تا خانواده اعلام آمادگی کردند و بیل به دست وارد این فضا شده و ما شروع به درست کردن آن فضا کردیم و 36 تا باغچه درست کردیم.حال و هوای عجیبی بود و شور و نشاطی جریان پیدا کرده بود که انرژی آدم را به بالاترین درجه میرساند . خانواده‌ها خودشان زمین ها را شخم زدند، کود پاشیدند و همه جور بذری کاشتند و آبیاری کردند و دو، سه ماه بعد ، باغچه ای زیبا با عطر بی نظیر پدیدار شد. یکی از روز ها ، یکی از بالاترین مقامات لشکری به بازدید منطقه آمده بودند و وقتی با این باغچه مواجه شدند نمی‌توانستند باور کنند که این کار توسط خانواده ها انجام شده و چنین روحیه ای در اینجا جریان دارد و این خبر را به بالاترین مقامات رسانده بودند و گفته بودند که این ، کاری است الهی و فوق العاده . و تمام خانواده هایی که در این جریان شرکت کرده بودند تشویق شدند .

    در این مدت که در حال تحقیق بودم با یک روش جدید از جنگل کاری آشنا شدم که به طور معجزه آسایی خداوند همه ی شرایط تحقق اش را مهیا کرد. اینکه چرا به این روش ایمان آوردم، جواب سوال من از خدا بود ، که به زیبایی پاسخ مرا داد که خودش یک ماجرای مفصل دارد .

    ایده ی بعدی که فرمانده اصرار داشتند که اجرا شود همین جنگل کاری بود و تمام هزینه‌هایش را تقبل کردند و به زیبایی تمام این کار انجام شد و این جنگل باغچه برای اولین بار در این منطقه و یک هفته قبل از پایان سال 96 به اتمام رسید.کاری که اصلاً فکر نمی کردم به این زودی ها شاهد وجودش باشم اما الان آن را در دست دارم و فرمانده یک روز به من گفتند که وقتی اعتماد به نفستان و پشتکارتان را در آن باغچه ی سبزی دیدم قلبم به من گفت که پروژه ی جنگل هم جواب خواهد داد و قلبم روشن است و کلی تشکر کردند و البته طی یک مراسم رسمی مورد تشویق قرار گرفتم. و پروژه ی “کوزه ی جادوگر” ایده ی بعدی است که در حال اجرای آن در این منطقه هستیم.

    یکی دیگر از آرزوها و البته ایده هایم، پروژه ی “نذر بذر ” بود که تصمیم داشتم تمام مناطقی که نیاز به کاشت درخت دارند را درختکاری کنم. این ایده را با تیمی که برای جنگل کاری در این منطقه آمده بودند در میان گذاشتم و آنها به شدت از این طرح استقبال کردند زیرا آنها هم یکی از مهمترین اهداف شان و تلاش‌شان خیر و نیکی رساندن به جهان است .

    جنگل‌های پایداری که با روش پروفسور میاواکی احداث می‌شود و در هزار و هفتصد نقطه ی جهان تا به حال اجرایی شده است گویای تلاش‌های آنهاست . حتما خیلی از شماها TEDX آقای شوبهندوشرما را دیده اید که جنگل باغچه ای در حیاط منزلشان ایجاد نموده اند که رشد درختانش ده برابر درختان عادیست. باید بگویم که این تیمی که الان من هم نماینده آنها در این منطقه هستم ، زیر نظر ایشان جنگل کاری می کنند و خداوند مهربان به زیبایی تمام ، شرایط را برایم جور کرده است و الان در حال راه اندازی پروژه نذر بذرم هستم و وقتی می‌خواستم افکارم را از درون ذهنم بر روی کاغذ بیاورم اولین جملات را به صورت زیر نوشتم. منی که نه نویسنده هستم و نه شاعر ، اما نوشتم هر آنچه به قلبم الهام می‌شد.

    نذری که در جهان صفا آرد

    بذریست که در دلت خدا می کارد

    بذری که در جهان گسترش آرد

    میوه ایست که در دامنت خدا بگذارد

    بذری که توسعه یابد نذرش کن

    خنده اش را بر لبت خدا می کارد

    صفحه ی نهم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  4. -
    سیما تونی گفته:
    مدت عضویت: 4006 روز

    به قرآن مراجعه کردم و تمام آیه های مربوط به زن و شوهر را استخراج کردم و آنها را با توجه به قوانین و دیدگاه خودم مجدد نوشتم که تمام آن متن را برای شما در ادامه می نویسم.

    (خطوطی که با فونت پر تر نوشته شده است نظر شخصی و برداشت های بنده از آیات الهی است. )

    آمیزش جنسی با همسرانتان در شب روزه داری حلال است، آنها لباس شما هستند و شما لباس آنها. (هر دو زینت یکدیگر هستید و باعث حفظ یکدیگر) خداوند می‏دانست که شما به خود خیانت می‏کردید (و این کار را که ممنوع بود بعضا انجام می‏دادید) پس توبه کرد بر شما و شما را بخشید. اکنون با آنها آمیزش کنید و آنچه را خدا بر شما مقرر داشته طلب نمائید. بخورید و بیاشامید تا رشته سپید صبح از رشته سیاه (شب) برای شما آشکار گردد، سپس روزه را تا شب تکمیل کنید، و در حالی که در مساجد مشغول اعتکاف هستید با زنان آمیزش نکنید، این مرزهای الهی است، به آن نزدیک نشوید، خداوند این چنین آیات خود را برای مردم روشن می‏سازد، باشد که پرهیزگار گردند. (187) بقره

    در آیه ی فوق ، خداوند در کنار خوردن و آشامیدن از آمیزش جنسی هم صحبت کرده است یعنی می خواهد بگوید همانطور که خوردن و آشامیدن جزو غرایز اصلی است ، غریزه ی جنسی نیز همینطور است و همانطور که نمی توان انسانی را برای مدت زیادی گرسنه و یا تشنه نگهداشت ، نمی توان جلوی برآوردن غریزه ی جنسی را هم از او گرفت و این یک نیاز اصلی در انسان و حیوان و گیاه است و جزو قوانین ثابت جهان برای محقق شدن اهداف خداوند است. خداوند در این آیه مرزهای الهی را بیان کرده است ، یعنی حتی برای برآورده کردن نیاز ها و غرایزمان نیز باید حد و حدود را نگه داریم و حد و حدود برآورده ساختن غریزه ی جنسی، انتخاب همسر است. اما برای همسر ویژگی مهمی را ذکر کرده است. همانطور که برای خوردن و نوشیدن هر نوع موادی را نباید انتخاب کرد و فقط آنهایی باید مدنظر قرار گیرند که به انسان سود رسانند و انسان را از یاد خدا غافل نکنند برای غریزه ی جنسی نیز باید همسری را انتخاب نمود که هم به انسان سود برساند و هم او را از یاد خدا غافل نکند. در این آیه خداوند ، همسران را به لباس یکدیگر تشبیه کرده است. حال می خواهیم ببینیم لباس چه ویژگی هایی دارد تا بفهمیم همسران باید چه ویژگی هایی در ارتباط با یکدیگر داشته باشند:

    حال نظر خداوند را در مورد لباس در آیه ی 26 سوره ی اعراف می بینیم:

    ای فرزندان آدم ، به یقین بر شما لباسی که شرمگاه های شما را بپوشاند و لباسی که زیب و زیور و مایه آرایش و زیبایی شما باشد نازل کردیم ( مواد اولیه آن را در زمین آفریدیم و استعداد تهیه آن را به شما دادیم ) و جامه ای که شما را از زشتی ها و گناهان مصون دارد که آن تقوا و پرهیزگاری است برای شما بهتر و ضروری تر است و البته لباس تقوی بهتر است. اینها از آیات و نشانه های خداوند ( برای مردم ) است ، آن را مقرّر داشتیم باشد که توجه کنند و دریابند .

    خصوصیت های لباس را در آیه ی فوق می بینید که نظر خالق یکتاست.

    همه‏ى نعمت‏ها به دست خداوند است و از خزینه‏ى غیب الهى سرازیر مى‏شود، چنانکه خداوند مى‏فرماید: «و اِنْ من شى‏ء الاّ عندنا خزائنه و ما ننزّله الاّ بقدر معلوم» هیچ چیز نیست، جز آنکه گنجینه‏هاى آن نزد ماست و جز به اندازه معلوم، فرو نمى‏فرستیم. اندازه ی معلوم یعنی میزان درخواست ما از خداوند . و مى‏فرماید: «وانزلنا الحدید، 25 حدید ، «وانزل لکم من الانعام ، 6 زمر ، پس مراد از نزولِ لباس از سوى خداوند، آفرینش و قرار دادن آن در اختیار انسان است. «أنزلنا علیکم لباساً» مراد از «لباس التّقوى»، لباسى است که بر اساس تقوا، تواضع، پاکى و پاکدامنى باشد و به هر یک از خشیت، طاعت، عفّت، حیا و عمل صالح نیز تعبیر شده است

    تمامی مواردی که برای لباس درنظر گرفته شده در واقع معیار های انتخاب لباس معنوی که همان همسر است می باشد . و این لباس معنوی همان لباس تقواست. توجّه به نعمت‏هاى الهى، عامل عشق به خدا ودورى از غفلت است. «قد انزلنا علیکم… لعلّهم یذّکّرون» پس می توانیم همسر را از روی میزان توجه او به نعمت های الهی شناسایی بکنیم که این توجه او تمام معیارهای لباس تقوا را در او بوجود آورده است.

    – لباس، زمانى نعمت الهى است که بدن را بپوشاند. «یوارى سواتکم»

    – گرچه در تهیّه‏ى لباس، علاوه بر عوامل طبیعى ، انسان‏ها نیز تلاش مى‏کنند، ولى همه‏ى اینها به دست خداست. «انزلنا علیکم لباساً» – پوشش وپوشاندن کار خداست، «انزلنا علیکم لباساً یوارى»، ولى برهنگى و برهنه کردن و رسوا کردن نتیجه ی اعمال شیطانی ما است. «فوسوس… لیبدى لهما ما ورى عنهما من سواتهما» همانطور که خداوند همیشه می فرماید که گناهان شما را می پوشانم و شما را رسوا نمی سازم پس این خاصیت در نعمت دیگرش که لباس هست نیز وجود دارد و با استفاده از لباس ، عیب های ما پوشیده می گردد پس با انتخاب همسر مناسب و درست نیز عیب های ما پوشیده می شود.

    – لباس، نعمت الهى است، «لباساً یوارى» و برهنگى و خلع لباس، کیفر اشتباه ما.اگر همسرمان را از دست دادیم و خلع لباس شدیم بخاطر اعمال خودمان است «فلمّا ذاقا الشجره بدت لهما سوءاتهما»

    – پوشش و آراستگى با پوشاک و لباس‏هاى زیبا، مطلوب و محبوب خداوند است. «قد انزلنا علیکم لباساً… و ریشاً» آراستن و زینت و بهره‏بردن از لباس‏هاى زیبا تا آنجا که به اسراف کشیده نشود، مانعى ندارد.

    نکته ی بسیار ظریفی در اینجا نهفته است.شما می توانید بهترین لباس را برای خود انتخاب کنید و این محبوب خداست اما اسراف نباید کرد. سوالی دارم . اگر شما چندتا لباس زیبا و فاخر را همزمان و بر روی یکدیگر بپوشید آیا کاری مورد پسند است و آیا می توانید از زیبایی همه ی آنها بصورت یکجا استفاده کنید؟ مگر اینکه طراح بسیار متبحری باشید که بتوانید از ترکیب استادانه ی آنها در نهایت ، لباسی فاخر و در شان فراهم نمایید. اینکه توان استفاده از زیبایی همه را بطور یکجا ندارید می شود اسراف. اما اگر به ترتیب و با توجه به شرایط از آنها استفاده کنید ، شما همیشه زیبا و مورد پسند هستید. و اسراف نیز نیست چون برای همه ی آنها برنامه دارید اما به ترتیب و نه همه با هم. حال ارتباط آن را با همسر و همسران بیان می کنم. اینکه شما بهترین همسر را انتخاب کنید مورد پسند شما و محبوب خداست. پس باید در این کار بکوشید اما اسراف نکنید یعنی چند همسر را با یکدیگر داشتن عدم توان پرداختن به همه ی آنها و اجحاف در حقشان است و این یعنی اسراف و کفران نعمت و چون اکثریت ما طراح متبحر نیستیم پس این کار فقط زیبنده ی یک سری از انسانهای خاص بوده اما می توان همسران متعددی داشت و آن هم با بهترین نوع آن ولی در زمان های مختلف و پس از اینکه رابطه ی همسری را با قبلی به طور کامل قطع کردیم

    – معنویّت در کنار مادّیت، تقوا در کنار زینت لازم است. «ریشاً و لباس التّقوى»، همانطور که لباس مى‏تواند وسیله‏ى اسراف، تکبّر، فساد، خودنمایى، مدپرستى، شهوترانى، فخرفروشى و امثال آن شود. با انتخاب همسر نامناسب نیز می توانیم به گرفتاریهای فوق دست یابیم.

    – آن گونه که در لباس مادى، پوشش عیوب، حفاظت از سرما و گرما و زیبایى مطرح است، همسر هم عامل پوشش عیوب است، هم نگهدارنده از گناه و هم مایه‏ى زیبایى معنوى انسان مى‏باشد. «لباس التّقوى

    – از خاک، پنبه مى‏روید، از علف که خوراک حیوان است پشم تولید مى‏شود و از آب دهان کرم، ابریشم، اینها همه از آیات الهى است که مى‏تواند مایه‏ى تذکّر و بیدارى انسان باشد. «ذلک من آیات اللّه لعلّهم یذّکّرون و اینها تنوع در مدل های مختلف لباس در جنس و رنگ را نشان می دهد همینطور که در انسان ها تنوع در رنگ و نژاد وجود دارد و قابلیت به فعلیت رسیدن به عنوان همسر را دارند.

    متأسفانه لباس که عاملی بود برای حفظ بشر از خطرهای مختلف ، امروز تبدیل شده به وسیله ای برای به خطر افتادن بشر ؛ و از این رو تجمل پرستی ، توسعه ی فساد ، تحریک شهوات ، خودنمایی و تکبر ، اسراف و … را می توان مصداق چنین رویکرد جدیدی دانست؛ گاه بعضی از لباس ها به همه چیز شبیه است جز به لباس ، که اینان این گونه لباس را به هر عنوانی می پوشند جز به عنوان لباس پوشیدن و پوشش بدن

    و در پایان لازم است ذکر شود که جامه ای که انسان را مغرور و سرمست کند یا تکبر و خود برتربینی آورد ناپسند است . همچنین مقید بودن به نوع خاصی از جامه نیز اسارت آور است. پس نباید همسر کسی بودن باعث غرور و تکبر و خودبرتربینی شود . همچنین نباید خود را وابسته به همسرمان نماییم که برایمان اسارت می آورد.

    و از تو، درباره خون حیض سوال می‏کنند، بگو: چیز زیانبار و آلوده‏ ای است، از این رو در حالت قاعدگی، از زنان کناره گیری کنید! و با آنها نزدیکی ننمایید، تا پاک شوند! و هنگامی که پاک شدند، از طریقی که خدا به شما فرمان داده، با آنها آمیزش کنید! خداوند، توبه کنندگان را دوست دارد، و پاکان را (نیز) دوست دارد. (222)بقره

    در آیه ی 222 سوره ی بقره خداوند در باره ی مسائل خاص زنان صحبت کرده و از مردان خواسته است که مراعات حال همسرانشان و حتی خودشان را نمایند زیرا آمیزش در این زمان علاوه بر مشکلاتی که برای سلامتی همسرانشان دارد نتیجه ی بسیار بدی برای خودشان نیز دارد و اگر در این بازه ، فرزندی از آنها بوجود آید چون نطفه اش از خون حیض که زیانبار و آلوده است و موادی است که بدن زن برای ترمیم و بازسازی دوباره ی خودش آن را دفع می کند تشکیل می شود مطمئنا انسانی عادی و سالم نخواهد بود.

    صفحه ی پنجم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  5. -
    سیما تونی گفته:
    مدت عضویت: 4006 روز

    در گروه های استاد شب خیز و همزمان استاد عطار روشن و در محضر استاد عباس منش بودن به شدت حالم را دگرگون کرد و من پله های ترقی را یکی یکی اما به سرعت طی میکردم. همه چیز عالی و در تکامل با یکدیگر بودند . چند دفعه در سایت استاد عباس منش برنده شدم که همه ، نشانه هایی بودند که می‌خواستند خبر از رشدم بدهند.

    بسته ی عشق و مودت و فایلهایی از قانون آفرینش استاد را نیز دریافت کردم و چون در حال کار بر روی بسته ی تناسب اندام بودم و در کنارش بسته ی راز ثروت الهی را نیز کار می کردم،توانستم فقط دو تا از فایلهای اول بسته ی عشق و مودت را بنویسم و بعد تصمیم گرفتم که تمرکزی کار کنم و تا بسته های قبلی را تمام نکردم به سراغ این بسته نروم.

    دقیقاً در همین زمان بود که روابطم با همسرم تیره و تار شد . بهتر است بگویم ، یخ زد. روزها و شبها می گذشت و ما هیچ حرفی برای گفتن با یکدیگر نداشتیم و روز به روز سردتر و سردتر می شدیم. بدون هیچ دلیلی از بودن با یکدیگر لذت نمیبردیم . با خودم میگفتم ، خدایا ! چرا حالا که همه چیز دارد به خوبی پیش میرود و دارم تو را به وضوح میبینم این طور شده است؟

    دیگر بچه هایم نیز، کاملا متوجه این موضوع شده بودند و سردی و بی تفاوتی رفتار ما ، آنها را هم اذیت می‌کرد و کسل و غمگین شان کرده بود.

    می دانستم که نباید غمگین باشم. می دانستم که باید امورم را به خدا بسپارم و سعی کنم حالم را خوب نگه دارم ، اما چطور می توانستم ؟ تصمیم گرفتم که بنشینم و دوره ی عشق و مودت را ببینم و منتظر فرصتی برای نوشتن مطالب نباشم. هر شب، لب تاپ را برمی‌داشتم و تا نیمه های شب می نشستم و بجای اینکه زانوی غم بغل بگیرم و از بی اعتنایی همسرم ناراحت و غمگین شوم ، فایل‌ها را نگاه می‌کردم و وقتی این کار را می‌کردم کلاً از این دنیا جدا می‌شدم. و در تمام مدت سعی می کردم که طبق گفته های همان فایل ها عمل کنم و روابط خود را با همسرم به زیباترین شکل تصور کنم و حتی آنقدر به خودم جرات دادم که در تصوراتم همسرم را بدون چهره تجسم می کردم و با خودم می‌گفتم که یک همسر خیالی در نظر می گیرم ، چون وقتی میخواستم با همین همسر، این تجسم را داشته باشم ، همه چیز بهم می‌ریخت و نمی‌توانستم خوشحال باشم و این را به خدا سپرده بودم و می گفتم که من نمی‌دانم این چهره ، متعلق به چه کسیست و نمی‌دانم که آیا این همسر، همین همسراست یا فرد دیگری که هم فرکانسم است ؟! اما زیاد نمی خواستم به این قضیه فکر کنم ، چون هر دفعه که فکر می‌کردم و ناخودآگاه با وضعیت موجودم مقایسه می کردم حالم خراب می شد و می دانستم که این یعنی به شدت به او وابسته شده ام و می دانستم که اگر خدا را می خواهم باید ثابت کنم که به هیچ کسی جز وابسته نیستم . بنابراین در تمام مدتی که دوره را می گذراندم به خودم و به خدا قول دادم که تسلیم محض باشم و باز هم به او اعتماد کنم و سعی کردم غم و غصه را به خود راه ندهم و با خودم وخدا رابطه ای عاشقانه و شاد ترتیب دادم و از تک تک لحظه ها لذت می‌بردم.

    به طور کامل رابطه ی عاطفی من و همسرم گسست. در ظاهر در یک خانه بودیم اما در باطن ، به اندازه یک قرن فاصله گرفتیم.

    طوری که یک روز به خدا گفتم که خدایا ، خودت بگو چه کنم ؟ فرزندانم را چه کنم ؟ من به تو تسلیمم و امورم را به تو میسپارم و قلبا منتظر پیام خدا بودم. در اتاقم دراز کشیدم و خسته از روزهای طولانی ای که هر روزش برایم درس جدیدی بود، ناگهان از تلویزیون که در حال پخش برنامه ی کودک بود و فرزندانم در حال تماشا بودند جملاتی شنیدم که من را منقلب کرد.سکوت عجیبی حکمفرما بود و فقط صدای شخصیت های کارتون را می‌شنیدم . می‌گفتند ، از جدایی می‌ترسی؟ این که ترس ندارد . در نهایت یکی از بچه‌ها با تو میماند و یکی با پدرش. انگار من را برق گرفته باشد به سرعت از جا پریدم و به سمت تلویزیون آمدم و دیدم کلا مسیر برنامه ی کارتون عوض شد و برنامه با شادی ادامه پیدا کرد و به اتمام رسید . بند دلم پاره شد و با خودم گفتم که خدا جون، داری با من چیکار می کنی؟ اما من قول داده بودم که تسلیم باشم و ناراحت نباشم.

    طبق وعده ای که داده بودم سعی کردم بهم نریزم و باز هم گفتم که من به تو اعتماد دارم. همان روز همسرم به منزل آمد و گفت که باید به ماموریت 10 روزه برود و بلافاصله وسایلش را جمع کرد و صبح خیلی زود رفت . من مانده بودم و کلی افکار عجیب و غریب . سعی کردم که حال خوب را وارد زندگی خودم کنم و مدام با خودم تکرار می‌کردم که این فرشته ها (فرزندانم) خدایی دارند که بهتر از هرکسی مراقبشان است و مرتب داستان حضرت موسی به یادم می آمد.

    دوباره روند تناسب اندامم را ادامه دادم و هر روز داشتم نتایج زیبا و خوشحال کننده ای را از این دوره کسب می کردم. یک روز که دراز کشیده بودم و داشتم فایل گوش می‌کردم و با حلقه ی انگشتری ام بازی می‌کردم با کمال تعجب دیدم که به راحتی از انگشتم بیرون ‌آمد. انگشتری که به خاطر چاق شدن به شدت به دستم فشار می‌آورد و چند بار تصمیم گرفته بودم که آن را ببرم و راحت شوم اما الان می‌دیدم که به راحتی از انگشتم خارج می شود خیلی خوشحال شدم.

    از خوشحالی تصمیم گرفتند که دیگر انگشتر را بدست نکنم و از طرفی روابطم نیز از بین رفته بود و مصمم شدم که حتما این کار را انجام دهم و همان موقع به خداوند سفارش یک حلقه ی جدید را برای روابط جدیدم دادم وخوشحال بودم اما ، مانده بودم که چطور می توانم به همسرم این موضوع را بگویم حتی اگر قرار است روابطمان درست شود باید چه دلیلی برای تعویض حلقه های ازدواج بیاورم؟ اما دلم نمی خواست اصلا به این موضوع فکر کنم بنابراین رهایش کردم.

    در تمام مدت سفر همسرم ارتباط تلفنی کمی با هم داشتیم ، انگار نه انگار که 14 سال با هم زندگی کرده بودیم و سکوتی عجیب بین ما حکمفرما شده بود ، سکوتی که هر دوی ما را می ترساند و هیچ کدام جرات حرف زدن نداشتیم . یک روز همسرم پیامکی برایم فرستاد که من دیگر خسته شدم ، بیا تمامش کنیم .حرف بزنیم .و این شروع پیامک‌های ما بود . تمام حرف‌هایی که در این 14 سال اذیتمان میکرد و تصور می‌کردیم که طرف مقابل خودش باید بفهمد مطرح کردیم . مسائلی که مطرح می‌شد برایمان خیلی سخت بود . مسائلی که اصلاً فکر نمی‌کردم ناراحت کننده باشد و برای ایشان هم همینطور بود. این را هم بگویم که ما در تمام مدت زندگی مشترکمان حتی در تاریک ترین روزهای روابطمان هیچ وقت به خودمان اجازه ندادیم از حرف های رکیک و الفاظ زشت استفاده کنیم و هیچ وقت هم در بین ناراحتی هایمان پای خانواده‌ها وسط کشیده نشده بود.و همیشه بحث روی خودمان بوده و مسئولیت تمام اشتباهاتمان را خودمان می پذیرفتیم.

    کم کم وقتی حرف هایمان را زدیم دیدیم که ما نه تنها همدیگر را دوست داریم که عاشق یکدیگر هستیم و در طی این ده روز، ورق برگشت و حرفهای انتقادی جای خودش را به برنامه ریزی برای زندگی بهتر داد و از آن زمان تا کنون به فضل خداوند مهربان ، مرتبا عشقی را دریافت میکنیم که در زندگیمان بی سابقه است و شکر خدا ، هر روز هم دارد بهتر و بهتر می شود.

    از ماجرای حلقه برایتان بگویم. یکی از روزهایی که همسرم در مأموریت بودند با تماس گرفتند و با ناراحتی گفتند چند روز پیش می خواستم وسیله ای را جابجا کنم دیدم که انگشتر به دستم فشار می‌آورد و انگشتم را میخواهد ببرد، آن را از دستم خارج کردم و در جیبم گذاشتم تا بعدا دستم کنم اما هرچقدر که میگردم پیدایش نمی کنم. تمام طلافروشی ها را رفتم و نتوانستم مشابه آن را پیدا کنم حتی عکسش را کشیدم که برایم بسازند اما گفتند که اینگونه نمی‌شود. من فقط سکوت کرده بودم و با خودم فکر می کردم هیچ وقت همسرم انگشتر شان را از دستشان خارج نمی کردند و درست ، زمانی که من این موضوع را از خدا خواسته بودم این کار انجام شد . خندیدم و گفتم که اشکالی ندارد ، خودت را ناراحت نکن. همسرم آنقدر که از واکنش من متعجب شده بود از گم شدن انگشتر تعجب نکرده بود و خودش پیشنهاد خرید یک حلقه ی جدید را داد و من ماندم و خندیدن به راه حل بی نظیر خدا . تا چند روز مرتب می خندیدم و با خود تکرار می کردم که خدا جون ، تو بی نظیری .سپاسگزارم سپاسگزارم سپاسگزارم.

    صفحه ی چهارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  6. -
    H.sh گفته:
    مدت عضویت: 3159 روز

    با سلام خدمت استاد عزیز و تمامی دوستان هم فرکانسی گلم

    این اولین باری است که نظر خودم را در سایت مینویسم امیدوارم برای دوستان گلم مفید باشد

    می خواهم در مورد موفقیت بزرگی که در سال 96 کسب کردم صحبت کنم

    زندگی من به خاطر داشتن باورهای اشتباه در زمینه های مختلف دچار چالشهای عظیمی شده بود که نتیجه اش دور بودن از همسر و فرزند و خانه به مدت 3 سال و از دست دادن سلامتی پاهایم شد در مدت این 3 سال کلی سعی و تلاش برای درست کردن شرایط زندگیم انجام دادم ولی به خاطر همون باورهای محدود کننده همیشه گامهای برعکسی در جهت رشد و موفقیت برمیداشتم فایلهای رایگان استاد را گوش میدادم و سعی در تعویض باورهای خودم داشتم از جهات مختلفی روی خودم کار میکردم و باز هم به در بسته میخوردم تا با گوش دادن چند باره یکی ار فایهای استاد راز بزرگی را در باورهای محدود کننده خود پیدا کردم کشف این راز باعث شد تا بفهمم که گام اول را که باعث حرکت مداوم من در مسیر موفیقت میشود را در مسیر اشتباهی گذاشته بودم ولی هرگز فکر نمیکردم در مسیری اشتباه قدم گذاشته ام راز بزرگ زندگیم که خیلی از ماها دچار اشتباه در آن میشویم جابه جایی برخی انسانها با خدای وهاب بود که گاها ناخواسته این کار را انجام میدادیم من به جای اینکه از خدای وهاب درخواست کنم با این دیدگاه که خدا نمیخواهد من به سمت او برم دست یاری به سمت انسانهایی دراز میکردم (نه از نظر مالی بلکه راهی که بتوان از این شرایط بیرون آمد ) که خود آن ها وجود خود و تمام زندگیشان از خدای وهاب بود حتی به این سایت و استاد ایمیل زدم و درخواست کمک میکردم چون واقعا دچار سردرگمی شدیدی شده بودم هر چه تلاش میکردم تا بتوانم حدا قل یکی از بسته های آموزشی را تهیه کنم نمیتوانستم چون تمام پولی که بدست می آوردم حتی ذره ای از بدهی های من را هم نمیتوانست بدهد چه برسد به تهییه محصول مسیر اشتباهی را میرفتم که هر روز من را از هدف اصلی دورتر و دورتر میکرد هیچگونه آرامشی در زندگی خود نداشتم و با اینکه خودم را تا جایی که میتوانستم خرج دیکران میکردم ودر عوض بی محبتی های بیشتری میدیدم آن هم به خاطر این بود که ارزشمندی خودم را فراموش کرده بودم و این ارزشمندی را بدون هیچ سودی خرج دیگران میکردم .

    اکنون با درک این موضوع و کشف این راز به آرامشی بینظیر در زندگی خود رسیده ام .

    با اینکه از نظر مالی تغییری آنچنان در زندگیم رخ نداده است ولی میدانم خدای وهاب چنان درهای بیشماری را برایم باز میکند که همانگونه که به خاطر وضعیت مالی بدی که داشتم از چشم خیلی ها افتادم دوباره من را به مرواریدی تبدیل خواهد کرد که داشتنم آرزوی هر صدفی خواهد بود.

    یکی از این درها این بود که چند ایده در زمینه کاری خودم به ذهنم رسیده است که برایم باور نکردنی است و با کمک حق تعالی به این ایده ها تحقق میبخشم. ( خدایا عاااااااااششششقتم )

    واقعا از استاد کمال تشکر را دارم و خدای وهاب را شاکرم که دستی از دستان خودش را که استاد عزیز بود را برای گرفتن دست بنده و هزاران افراد عزیز دیگری که در تاریکی باورهای محدودکننده که حتی روشنی روز را با محدودیت های خودشان به شب تبدیل کرده بودند را به مسیری که همیشه چراغ هدایت در آن روشن است هدایت کرده و نشان دهنده موفیقت عظیمی در زندگی این افراد هستند.

    دوستان گلم برای هیچ کدام شما عزیزان آرزوی سعادت و خوشبختی وثروت نمیکنم چون همه شما با داشتن چنین خدایی همه آنها را دارید آرزویم برای کسانی است که خدای خود را فراموش کرده اند آرزو میکنم هر چه زودتر در مسیر روشنی حق قرار بگیرند.

    و در پایان :

    آن کس که تو را شناخت جان را چه کند

    فرزند و ایال و خانمان را چه کند

    دیوانه کنی هر دو جهانش بخشی

    دیوانه تو هر دو جهان را چه کند

    با تشکر در پناه حق

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  7. -
    روح الله رهروان سحر گفته:
    مدت عضویت: 2708 روز

    به نام خدا سلام خدمت تمامی دوستان واستاد گلم وگروه محترمشون من اول از همه از خدای خودم سپاس گذارم که مرا لایق دوستی شماعزیزان وهمچنین اقای عباس منش کرد تابتوانم از علم شما استفاده کنم ودر زندگیم برای سربلندی وخوشبختی وموفقیت وپیمودن پله های ترقی به کارببرم ومن واقعا یک روزی در خلوت ازخدای خودم خواستم که مسیر ثروت وازادی و علم ثروت را برایم نشان دهدوبعد که داستانش واقعا جالب است به توراتفاقی یا بگویم معجزه اسا بااقای عباس منش اشنا شدم وشک ندارم که این پاسخ خدای مهربان من به درخواستم بود من خداییش از وقتی با استاد وگروه تحقیقاتی عباس منش اشنا شدم خیلی چیزها گیرم امد وشاهد معجزات زیادی درزندگیم بودم ولی نمی توانستم درسایت نظر بگذارم چونکه خیلی از کامیپیوترسردر نمی اوردم وتازه عضوسایت شدم وخواستم از اقای عباس منش یک تشکر ویزه کنم من همیشه ایشون رودعامی کنم من دریک خانواده خیلی خیلی مذهبی به دنیا امدم وبزرگ شدم واهل نماز وروزه هستند ولی همینجا اعتراف می کنم که ازوقتی اقای عباس منش راشناختم خدای واقعی را شناختم واز این بابت درپوست خودم نمی گنجم دوستان من از اقای عباس منش یاد گرفتم که هر چیزی را فقط ازخداوند بخواهم نه از هیچ کس دیگری ودوباره ازدوست عزیزم اقای عباس منش تشکر میکنم برای سوال های خوبی طرح می کنند وبه امید خدا که این روند طرح سوال را ادامه بدهند چونکه فقط خدا میدونه چه انرزی من وتمامی بچه ها واز جمله خود اقای عباس منش می گیرند پس به امید خدا این روند ادامه داشته باشد من یکی که خیلی حال واحساسم خوب شد این رو جدی میگم که گفتم صد در صد یک تشکر ویزه از اقای عباس منش داشته باشم چونکه چند روز بود روزهام یکنواخت شده بود وحالم بد شده بود ولی حالا یک انرزی زیادی گرفتم چونکه اقای عباس منش با طرح این سوال تمام داشته هام وتمام چیز ها ی خوبی که طی این یکی دوسال اخیر گیرم اومده بود رابرام یاداوری کرد واما در مورد سوال اولی

    1-خدا را بابت فرزند نازنینم که در واقع پنج ماه دیگر به دنیا می اید بسیار بسیار سپاس گذارم دوستان باور نمی کنید همسرم بعداز 13 سال بار دار شدن اگر بدونید طی این 13سال چقدر ما دکتر رفتیم چدر دارو مصرف کردیم وچقدر خسته شدیم از حرف مردم و خانمم کم کم داشت ناامید میشد ومن بهش می گفتم من شک ندارم که خداوند به درخواستم پاسخ می دهد واین را از اقای عباس منش یاد گرفته بودم که هرچیزی رامی خواهید فقط مستقیم به خداوند بگویید ودوستان تا حالا هرچیزی با تمام وجود از خداوند طلب کردم بهم داده ولی اعتراف می کنم یه وقتایی برای دریافت عجله میکنم ومیگم پس کی بهم میدی واین اصلا خوب نیست

    2-خدا رابابت بسته روان شناسی یک استادشکر میکنم من این را هم با تمام وجودم میخواستم ونوشتم واز خداوند درخواست کردم وبهم در سال 96 داد

    3-همچنین دوره راهنمایی عملی دستیابی به روییاهها ودوره قانون افرینش وکتاب روییاهایی که روییا نیستند وکتاب چگونه فکر خدا بخوانید من تمام کتاب فروشیها را میگشتم ولی گیرم نمیو مد این دوتا دوره هم رو نوشته بودم وخیلی زیاد دوست داشتم داشته باشمشون وازشون لذت ببرم

    4-خداراشاکرم بخاطر 3برابر شدن درامدم در سال96 چقدراستاد تو چقدرخوبی وماها رو خیلی زیاددوست داری

    5-خدایا شکرت به خاطرمعامله ملکی که کردم دوستان باورتان نمی شود تا قبل از اینکه با استاد ودوره هاشون و فایلهای رایگانشون وسایتشون اشنا شوم همیشه بااینکه شغل خوبی هم داشتم هشتم گروه نهم بود وهرچی مدویدم ولی ناامیدتر میشدم ولی حالا 3تا معمله ملک کردم وخیلی نترس شدم منی که تا دوسال پیش نمی توانستم یا ترس داشتم حتی چیزهای کوچک مثل موتور یا دوچرخه بخرم

    6-خداروشکر میکنم بخاطر سلامتیم دوستان فقط خدامیدونه که من روزی 10نمونه قرص میخوردم ومریضی ولم نمیکرد وهرروز یجام درد میکردیه روز معدم بود یه روز گوشم بود یه روز سرم بود یه روزچشم بود وخدا روشکر اقای عباس منش بهم یاد داد که مریضی توی ذهنم است نه در بدنم

    7- خداراشاکرم بخاطر شغل میوه فروشیم که روز به روز دارد درامدش بیشتر میشه

    8-خداراشاکرم بخاطر عضویتم درسایت بی نظیر عباس منش خیلی دوست داشتم عضو این خانواده بزرگ جهان شوم که درسال 96 به این مهم دست یافتم

    9-خیلی بساز بفروش ومعامله ملک دوست داشتم واز خدا خواستم وخداوند برایم جور کرد وحالا در مسیرش دارم حرکت می کنم به لطف خدا

    10-خداشکرت از همه مهمتر بخاطر ارامشی که به دست اوردم ومن تاچند وقته پیش تمام نگران اینده بودم ومیگفتم بابا ماحلا جونیم هشتمون گرو نهمونه وهرچی میدوییم هیچی نداریم وبجایی نمیرسیم چند سال دیگه که پیرشدیم میخوایم چه کار کنیم وتادیر موقع از شب خوابم نمی برد ولی حالا راحت سر مو میزارم زمین وباارامش بسیار زیاد

    واماسوال دوم

    1-میخوام به لطف الله درسال 97 میوه فروشیم رو ارتقا بدم وعمده فروشیم رو گسترش بدم

    2- مخوام به لطف الله روی باورام به طور صددرصد وجدی کار کنم تا به تمام اهداف مکتوبم برسم

    3-حساب بانکیم را 10برابر افزایش بدم به لطف الله

    4-برای مسافرتهای ماهانه برنامه ریزی کنم

    5-با خدای خودم بتوانم خوت کنم تاخودم روبهتر بشناسم

    6-ماشینم رو از پزو به سانتافه ارتقا بدم

    7- یک فرزند دیگر هم از خدا می خواهم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  8. -
    سیما تونی گفته:
    مدت عضویت: 4006 روز

    استاد عطار روشن ادعا کرده که شاگرد استاد عباس منش است و با استفاده از آموزه‌های ایشان توانسته به این موفقیت برسد پس در دوره اش شرکت کن و ببین که چه نتیجه ای میگیری.

    بد ترین حالت این قضیه این است که پول این دوره را به بهای شناختن استاد عباس منش و عطار روشن و همه ی افرادی که در این زمینه هستند پرداخت کرده ام و اگر نتیجه نگرفتم خودم را راحت می کنم و همه ی اینها را از زندگیم حذف کرده و پیش وجدان خودم راحت می‌شوم که این راه را رفتم و جواب نگرفتم.

    ثبت نام کردم و به خودم قول دادم که تمریناتش را به بهترین نحو ممکن انجام بدهم تا بعدا بهانه ای برای نتیجه نگرفتن به خاطر سهل انگاری خودم نداشته باشم و در شک و دودلی باقی نمانم.

    همزمان بین من و لیلا ، ارتباط عمیقی شکل گرفته بود. لیلایی که نه دیده بودم و نه میشناختمش.با چشم خودم می‌دیدم که دارد رشد می‌کند و دست من را هم محکم در دستش گرفته است و با آگاهی های خود بالا میبرد.

    روزی پیام آماده شدن بسته ی راز ثروت الهی و بهایی که باید پرداخت می‌کردم را دیدم ، اما آن روز در فرودگاه و منتظر پرواز به یک سفر یک ماهه برای دیدن خانواده ام بودم و امکان تهیه ی آن بسته را نداشتم و البته از لحاظ مالی نیز برای خرید آن ، هیچگونه پس اندازی نداشتم.

    کمی غمگین شدم اما باز هم همان امید سابق به دلم پر کشید که تو خدا را داری، پس چرا غم؟

    چند روز بعد، دیدم که پیام واریزی به حسابم آمده و پولی به حسابم وارد شد که به هیچ وجه انتظارش را نداشتم و با آن پول ، هم بسته ی راز ثروت الهی را بدست آوردم و هم هدیه ای گران قیمت برای خودم خریدم که ورودم را به ثروت الهی تبریک گفته باشم.

    در مسافرت ، هر کسی که مرا می‌دید از من می‌پرسید که رژیم گرفته ای؟! لاغر شدی، چیکار کردی ؟! و من تازه متوجه شدم که ، ای خدا! من بدون اینکه کاری کرده باشم و فقط از طریق ذهنم و باورها تغییر کرده ام. روحیه و احساسم که به شدت خوب و عالی شده بود و این بار، عاشق خودم شدم و داشتم به یقین می رسیدم که قانون درست است و جواب می‌دهد ، برای همه جواب می‌دهد.

    و امروز که این مطلب را می نویسم ، دیگر اثری از چاقی در من وجود ندارد و اندام زیبایی دارم و روح من زیباتر است و عاشق خودم هستم . از کمردردهایم بگویم .دیگر وجود خارجی ندارند. انگار آنها دروغ بودند . چون من هیچ کاری برای درمانش نکردم.و خود به خود محو شدند . امروز من به راحتی می دوم و چند شب گذشته با پسرانم فوتبال بازی کردم.با همسرم به پیاده روی می روم و وقتی که خودم را درحال بازی بدمینتون دیدم به یاد نوشته‌های دوره ام افتادم ، که نوشته بودم : دوست دارم وقتی به تناسب اندام رسیدم با همسرم به پیاده روی بروم و با پسرانم بازی کنم و دوباره راکت بدمینتون را در دست بگیرم و بازی کنم و خیلی نوشته های دیگر که امروز همه ی آنها را به لطف خدا دارم و خیلی زود هم به دستشان آوردم.

    بعد از اینکه ، بسته ی راز ثروت الهی را دریافت کردم و استاد شب خیز عزیز که از اشتیاق من به این دوره خبر داشتند ، دیدند که برایشان نوشتم که خدا عجیب نزدیک است و انگار تمام کارهایش را کنار گذاشته و می خواهد کار های من را جفت و جور کند . خدا آنقدر بعضی از اتفاقات را برایم بصورت شخصی و خصوصی انجام می‌دهد که در نوشتن آنها هنگ می کنم.و نمی دانم که اگر آنها را بنویسم آیا اطرافیانم باور می کنند یا نه؟ اصلا نمی دانم که چگونه باید بنویسمشان.

    از نوشتن فایل های آرامش در پرتو آگاهی استاد عباس منش و ترکیب آنها با هم ، باورهایی برای بهبود سلامتی جسمی ام ساخته ام و آنها را با صدای خودم ضبط و تنظیم کردم و اولین معجزه ای که با چشمانم دیدم را برایتان می گویم.

    چند روزی از تنظیم این فایل گذشته بود که دچار یک بیماری پردردسر شدم. مثل همیشه و طبق عادت گذشته در این زمینه ، به سراغ خود درمانی رفتم و دارویش را خریدم. ناگهان یاد این فایل افتادم و گفتم که حالا وقتش است. و شروع کردم به گوش کردن این فایل . شب قبل از خواب آن را گوش کردم و به خاطر سایر اعضای سالم بدنم از خداوند سپاسگزاری کردم و با توکل به اوخوابیدم. فردا صبح هم همین کار را کرده وبه اداره رفتم . همان روز ، این فایل را چند بار دیگر گوش کردم. اثرات بیماری خیلی خیلی کمرنگ شده بود و چند روز مرتب همین کار را انجام دادم بدون اینکه به فکر استفاده از دارویش باشم. هرچقدر دقت ‌کردم که ببینم آیا اثری از این بیماری می توانم پیدا کنم یا نه ، اما هیچ خبری از آن نبود و به طور کلی از بین رفت و حالم خوبه خوب شد و از آن تاریخ تا الان ، این فایل هم به فایل هایی که هر روز گوش می‌کنم اضافه شده است و خداوند را هزاران مرتبه سپاس می گویم که تا به الان در سلامتی کامل به سر می‌برم و دیگر هیچ بیماری ای به سراغم نیامده. در ادامه ، متن این فایل را برای شما می نویسم.

    ” بهبودی حال من با بقیه ی افراد تفاوت دارد و مختص حال خودم است . من باور دارم که تناسب اندام و سلامتی ام را به راحتی در اختیار دارم چون می توانم فرکانسهایم را به روز کنم . من با آرامش و از طریق درونم به منبع انرژی دست پیدا می کنم . من ارتباط ذره ذره ی وجودم را با کیهان برقرار کرده تا دوباره تازه شوند . من باور دارم که اصل و اساس ذرات جهان یکیست و من نیز یکی از این ذرات هستم.

    من باور دارم که تمام ذرات در هماهنگی بسیار دقیق و عمیق با یکدیگر در کیهان هستند . بیماری‌ها فقط ذره های ناهماهنگ هستند که من، این هماهنگی را به اعضای بدنم یادآوری می‌کنم. بیماری ها فقط انرژی های غیر ارگانیک با شعور کیهان هستند و من باور دارم با ورود انرژی های الهی به بدنم، انرژی های غیر ارگانیک توان ماندن در این محیط پاک را ندارند و بدنم را ترک می کنند.

    بیماری ها نیز یکی از نا خواسته ها هستند که راه برخورد با آن را می دانم . من می توانم که از روش های متافیزیکی بدنم را سم زدایی کنم تا همه ی خودم را در اختیار داشته باشم. سیستم دفاعی بدن من عالی و قوی است ، هر نوع غذایی که بخواهم می خورم چون به بدن قوی خودم اعتماد کامل دارم . من باور دارم که وجود بیماری ها سبب گردیده تا تندرستی بیشتری درخواست کنم.

    من باور دارم که بخش اعظم وجود من و درون من ، قبلا به آن تندرستی دست یافته است . من باور دارم که در بهترین وضعیت تندرستی هستم. وجود درونی من ، حالا بهتر از همیشه است و مثل یک آهنربا بقیه ی وجود من را نیز به این وضعیت فرا می‌خواند . من باور دارم که این سیستم هوشمند در جهت آسایش و تندرستی حرکت می کند . من باور دارم به هر عملی که دست بزنم آگاهی من از این جهان بیشتر می شود.

    من باور دارم که هیچ دلیلی برای کشمکش با هیچ چیزی ندارم . آسایش و رفاه من حتمی و مسلم است . من باور دارم که با آرامش ، با توسعه ی جهان هم جهت می شوم. بهبودی ، امری طبیعی و همیشگی در این سیستم است . من باور دارم که همه چیز به موقع اتفاق می افتد . من باور دارم که افرادی که در اطرافم می بینم هر روز حالشان بهتر از گذشته است. به تکامل ادامه خواهم داد و بیشتر درخواست خواهم کرد . من همیشه در سلامتی کامل به سر می‌برم. در همه ی شرایط از خودم می پرسم ، چطور از این بهتر ؟ چطور از این راحت‌تر؟ بدن من بزرگترین و بهترین داروخانه ی جهان است و هر آنچه که برای مقابله با عوامل بیماری زا نیاز دارد در بدن من موجود است .خداوندا برای تمام اعضای سالم بدنم از تو سپاسگزارم.”

    نمی دانم که باور می کنید یا خیر ، اما خدا خیلی آسان و راحت در زندگی ام حضور دارد . خیلی خودمانی برای من همه چیز شده است از سلامتی خودم و فرزندانم گرفته تا روابط عالی با همسرم و دوستانم و خانواده ام و گلها و طبیعت اطرافم تا آموزش و تحصیلات فرزندانم و مسافرت های عالی و فوق العاده جذاب و پول و مادیات و هر چیزی که لازم دارم.

    ما تصمیم گرفتیم که شهریورماه با ماشین جدیدمان به مسافرت برویم. و قبل از حرکت با ماشین ، از خدا خواستم که تمام مسیر را خودش برنامه‌ریزی کند و سفر را به او سپردم و گفتم که می خواهم شادترین سفر را تجربه کنم. درست از همان روزی که با او قرارگذاشتم و قدم در راه گذاشتیم ، پیامک‌های خدا هم با نام ” انرژی + ” برایم آمد و جمله ی اول آن ، اتفاقی را برایم بازگو می‌کرد که می‌بایست به آن عمل می‌کردم.وقتی امور را به دست خدا می سپارید و به او اعتماد می کنید،همه چیز زیبا و عالی پیش می‌رود. آنقدر پیام ها درست و به جا می آمد و آنقدر زیبا من را راهنمایی می‌کرد که بعضی وقتها می ترسیدم و با خودم می گفتم که انگار کسی دارد من را کنترل می کند.

    و خداوند مهربان ، سفری را برای ما رقم زد که هنوز که هنوز است و با این که شش ماه از آن تاریخ گذشته از لذت آن سفر، حرف می‌زنیم و این پیام ها با پایان یافتن سفر هم قطع شد و دیگر برایم نیامد . خدایا شکرت شکرت شکرت ، از شمال تا جنوب کشور را به زیبایی آمدیم و به جاهایی رفتیم که بی نظیر بودند و سراسر شادی و تجربه‌های عالی بود.

    در این سفر، خیلی اتفاقی به مجلسی دعوت شدم که پروفسور سمیعی هم در آنجا حضور داشتند . من همیشه عاشق این مرد بوده و هستم و صحبت هایشان تن مرا به لرزه می انداخت . ایشان در آن مجلس کاملا بر اساس قوانین الهی صحبت می‌کردند، آنقدر عمیق و دقیق مطالب را با خدا و قلب بیان می‌کردند که من فقط اشک می ریختم ، حتی لابلای حرف هایشان گفتند ” اینکه افرادی که الان در اینجا حضور دارند بخاطر نیرویی هست که از قلبشان آمده و من این نیرو را کاملاً حس می کنم ” . با این که متخصص مغز و اعصاب در جهان هستند اما می گفتند ” هرچه ما در زندگی داریم از قلب ماست” و مرتب در لابلای صحبتهایشان خدا را سپاس می گفتند. یک توصیه هم به ما کردند ، برای اینکه بفهمیم آیا انسانی که باید باشیم هستیم یا خیر؟

    گفتند ” هر کاری که می کنید باید ببینید که ، آیا می‌توانید با این کارتان به ده نفر دیگر و بعد به خودتان کمک کنید یا نه؟ ” و فرمودند که ” تمام افرادی که الان در این جلسه حضور دارند سفیرانی هستند از طرف خدا برای درست کردن این جهان” . و من، تمام مدت جلسه هم میخندیدم وهم گریه می‌کردم. اصلا یک جو خاصی بود .عاشقانه حاضر بودم جانم را برای ایشان تقدیم کنم.

    یک حرف مهم دیگر هم زدند. اینکه ” من به منفعت جهانی و خیر و صلاح جهانی فکر می کنم نه به صلاح شخصی خودم “. همچنین ایشان فرمودند که ” وقتی آمدم جراح شدم ، دیدم که هر کسی که جراحی می کند باز هم دچار یک ضایعه ی دیگری می‌شود و همانجا تصمیم گرفتم ، کاری کنم که هر کسی که وارد اتاق عمل می شود با خیال راحت و با خوشحالی وارد شود و سالم تر از قبل از اتاق خارج شود . بعد از اینکه به این هدف رسیدم و دیدم یک جراح زبده با مدرن ترین تکنولوژی شدم تصمیم گرفتم که این کار را در اختیار سایرین هم قرار بدهم و در انحصار خودم نباشد” و در انتها هم دست هایشان را بالا بردند و گفتند ” خدایا سپاسگزارم که من را از هر جهت بی‌نیاز کردی “. صحبت‌های ایشان کاملاً و صددرصد منطبق با قوانینی بود که استاد عباس منش توضیح می‌دهند و لطف بیکرانی بود که خداوند متعال به من عطا فرمودند سپاسگزارتم خدا.

    صفحه ی سوم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  9. -
    سیما تونی گفته:
    مدت عضویت: 4006 روز

    ما برای مسافرتی که در پیش داشتیم به خیابان رفتیم تا برای بچه ها لباس نو بخریم و وقتی برای پسر کوچکم لباس خریدیم به شوخی گفتیم که این هم لباس مخصوص شاسی بلند و کلی خندیدیم ولی ایشان باور کردند و هروقت می خواستند راجع به آن لباس حرف بزنند می گفتند لباس شاسی بلند.

    یک روز اداره بودم که همسرم تماس گرفتند و اطلاع دادند در اداره ی آنها تسهیلاتی برای خرید ماشین در نظر گرفته اند که عالیست و فقط همین ماشین مورد نظر ما را دارندو محدودیت زمان هم برای خرید ندارد . شرایطش از قبلیها خیلی بهتر بود و ما به راحتی می توانستیم آن را داشته باشیم و جالب اینکه، این ماشین فقط در شعبه ی تهران ارائه می شد و بعد از ثبت نام ، باید آن را از تهران تحویل می گرفتیم. باورم کامل شد که این ماشین برای ماست . اما هنوز بحث پولش حل نشده بود و ما هم نمی دانستیم که چطور می خواهد جور شود. بجز قسمتی از آن که فروش ماشینمان بود. اما دیگر استرس و غم و عجله هم نداشتیم . فقط از جور شدن شرایط به این صورت لذت می بردیم و می خندیدیم وانگار منتظر بودیم تا ببینیم پولش چطور فراهم می شود .

    توی همین گیر و دار بودیم که یک روز ، یکی از دوستان همسرم زنگ زدند و خبر دادند که خانه ای که ما حدود 6 سال پیش به صورت شراکتی ساخته بودیم و فروش نمی رفت و حتی یک سال بود اصلا اجاره هم نرفته بود ، فروخته شده . و کمی پول پیش داده اند که می خواهیم آن را برای تو بفرستیم. من در کار خدا مانده بودم. نمی دانستم که چه باید بگویم . حالا ما باید ماشین را می فروختیم. چند روزی که به مسافرتمان مانده بود تصمیم به فروش ماشین گرفتیم و به چند جا سپردیم و چون عجله داشتیم مجبور بودیم زیر قیمت بدهیم ولی باز هم مشتری هایی که می آمدند راغب به خرید نبودند!؟

    بازهم طبق روال گذشته آرام بودیم و چون مسیر مسافرت های ما طولانیست و بچه ها توی راه حوصله شان سر می رود تصمیم گرفتیم برایشان ال سی دی مخصوص ماشین بخریم تا بتوانند در طول مسافرت، برنامه های مورد علاقه شان را ببینند. مدلش را از اینترنت دیدیم و انتخاب کردیم و خریدیم.

    یک روز که از اداره به خانه آمدم دیدم ال سی دی ها رسیده و کلی خندیدیم که آخرین مشکل خرید ماشین هم حل شد و رو به بچه ها گفتم ” الان دیگه ماشین رو داریم ” و ناگهان دیدم که پسر کوچولوم به سرعت به بیرون از خانه دوید تا ماشین را ببیند و ما از این کارش کلی خندیدیم.

    داشتیم به روزهای مسافرت نزدیک می شدیم و هنوز ماشینمان را نفروخته بودیم که یک روز پدر شوهرم زنگ زد و به همسرم گفت که ماشینتان را نفروشید. من این پول را فعلا به شما قرض می دهم تا ماشینتان را با حوصله و سر فرصت بفروشید .

    و این شد که ماشین ثبت نام شد و چند روز بعد، از تهران زنگ زدند و پلاک ماشینمان را هم اعلام کردند و گفتند که ماشینتان آماده است و بیایید و آن را تحویل بگیرید و ماشین جدیدمان قبل از رفتن ما به مسافرت آماده و پلاک زده منتظر ما بود . نمی دانم چطور باید خداوند را سپاس بگویم . حتی همین الان هم آرامم و اصلا ذوق زده نیستم و آنقدر آرام آرام این کار انجام شد که ظرفیت ما را بالا برد . انگار این کار ، یک امر طبیعی بود که باید اتفاق می افتاد و طی کردن این مسیر تا رسیدن به ماشین برای ما خیلی هیجان انگیز و شاد بود و الان فقط شادیست که برایمان مانده و خداست که مانده ایم چطور حمد و سپاسش را بجا بیاوریم.

    خدایا شکرت . سپاسگزارم که هر روز بهتر و بیشتر از قبل بر ایمانمان می افزایی . فقط تو ما را کفایت می کنی. سپاسگزارم، سپاسگزارم ، سپاسگزارم.

    این را هم بگویم که همسرم اصلا از این قوانین اطلاع ندارند اما بسیار عالی این مسیر را طی کردند و فقط به او گفته بودم که من می خواهم با معجزه ی سپاسگزاری به ماشین برسم و الان مرتبا می خندیم و می گوییم معجزه ی سپاسگزاری. این نعمت نه تنها به ما ماشین داده که روابط بسیار عالی و عاشقانه و یک آرامش عجیبی هم داده است . در طول آن دو ماه ، اصلا ما با هم بحث و جدل یا حتی ناراحتی کوچکی هم نداشتیم و از گذشته ، خیلی خیلی بیشتر خندیدیم . خدایا سپاسگزارم سپاسگزارم سپاسگزارم”

    در این مدت که قرآن را خواندم مطالب بی نظیری از آن کشف کردم. نمی‌دانم چرا در گذشته هیچ وقت نوشته های قران اینقدر برایم جذاب و دلنشین نبوده . قرآن که همان قرآن است و من نیز همان سیمای گذشته هستم پس چه چیزی تغییر کرده بود که من اینگونه قران را می فهمیدم. آیا چیزی به جز آگاهی های من می توانست باشد؟

    تمام دعاهای قرآن را با قلم سپاسگزاری نوشتم و آنها را با صدای خودم ضبط و تنظیم کردم و مدام گوش می کردم و دیدم که چقدر عجیب است ، زیرا تمام مواردی که راندا برن در کتاب معجزه ی سپاسگزاری اش معرفی کرده بود در این دعاها وجود دارد و بعد از مدتی دیدم که این نوشته ها مورد توجه استاد قرار گرفت و حتی آنها را در کانال خود قرار دادند و این را نشانه ای قرار دادم که راهم درست است.

    بعد از مدتی که از خواندن نوشته های ثروت گذشت و من ارتباط عمیقی با افراد شرکت کننده و مطالب مطرح شده برقرار کردم یک روز دیدم که موج محبت عظیمی از آنها به سمتم جاری شده و در حال ارتباط برقرار کردن با آنها هستم. و منی که حس می کردم از اتوبوس آنها جا مانده ام را برداشته و با نوشته های شان بر بال فرشته سوار کردند و با خود بردند و آنقدر کامل می نوشتند که میدیدم می توانم همزمان با آنها تمرینات را انجام دهم و تمام مطالب آنها برایم آشنا بود.حتی می توانستم از خدا سوال بپرسم و جوابش را به راحتی دریافت کنم.همراه با آنها می نوشتم و بهترین اوقات زندگی ام را رقم می زدم .

    علاوه بر آنها مطالب نوشته شده ی استاد عطار روشن در سایت را نیز می‌خواندم و روزی از روزها تصمیم گرفتم ایشان را در اینترنت جستجو کنم و خیلی راحت یافتمشان و از طریق تلگرام با ایشان صحبت کردم و به خاطر موفقیت هایی که کسب کرده بودند برایشان پیام تبریک فرستادم.

    روزی از روزها خواندم که لیلا نیز برای خود استادی شده است و خیلی خوب رشد کرده ، قلبم به من گفت که برو و لیلا را نیز پیدا کن و استاد شب خیز عزیزم را نیز یافتم. در آن زمان نمی دانستم که چرا قلبم به من گفت که بروم و این دو بزرگوار را بیابم و چرا من به حرف دلم گوش کرده بودم، فقط می دانستم که باید به حرف الهامات درونی ام گوش بدهم و من هم همین کار را کردم.

    در آن زمان نمی دانستم که اینها جزو قوانین الهیست که می بایست استاد عطار روشن و استاد شب خیز عزیز را بیابم و آنها دستانی از دستان قدرتمند خداوند هستند که برای به انجام رساندن خواسته های من فرستاده شده اند.

    روزی دیدم که در حال صحبت با استاد عطارروشن درباره ی ثبت نام در دوره ی تناسب اندام هستم و در آن روز من ، نه تنها جسم نامتناسبی برای خود ساخته بودم که حتی داشتم رو به چاقی پیش می رفتم.به شدت کمر درد داشتم طوری که نشستن و خوابیدن را برایم بسیار سخت و مشکل و روحم را داغون کرده بود و مرتب خود را با گذشته ی زیبایم مقایسه می‌کردم و از جسم بیمار و چاق الانم به شدت ناراضی بودم و اصلا دوست نداشتم به خودم در آینه نگاه کنم.آنقدر ساییدگی مهره‌های کمر پیدا کرده بودم که پیاده روی برایم تبدیل به آرزو شده بود و دکتر برایم عمل جراحی در کمر را تجویز کرده بود. با خودم گفتم که کافیست . مرگ یک بار، شیون هم یک بار. الان باید معجزه و قدرت ذهنت را تست کنی.

    صفحه ی سوم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  10. -
    سیما تونی گفته:
    مدت عضویت: 4006 روز

    یکی از روزها از یکی از دوستانم خواستم که شماره ی تماس یکی از کارمندانش را که ماشین مورد نظر ما را دارد بدهد تا تماس بگیریم و ماشینشان را ببینیم . ایشان ما را راهنمایی کردند که ماشینی که به دنبالش هستید خوب است اما ماشینی که من دارم با کمی تفاوت ( بالاتر ) بهتر از این مدل است . به این مدل هم فکر کنید .

    ما هم مدل ماشین ایشان را در اینترنت جستجو کردیم و مشخصاتش را درآوردیم و فیلم ها را دانلود کردیم و دیدیم. حالا گزینه ی ما بالاتر رفته بود . همسرم برای خرید بیرون رفته بودند که با من تماس گرفتندو گفتند ، ماشین دیگری که یک مدل بالاتر از مدل این دوستمان بود را در خیابان دیده اند و در کناری پارک شده است. گفتند که حاضر شوم تا ماشین نرفته ، با هم برویم و آن را ببینیم . من هم حاضر شدم و 10 دقیقه ای به ماشین رسیدیم. هنوز روکش پلاستیکی روی صندلیهاش بود و بوی تازگی می داد. همسرم به داخل یکی از مغازه هایی که نزدیک ماشین بود رفت تا ببیند صاحب ماشین چه کسی است ؟ وقتی بیرون آمد دیدم که سوییچ ماشین در دستش است و گفتند که ” بچه ها ، بیایید تا سوار ماشین شویم “. داشتم از تعجب شاخ درمی آوردم . از ایشان پرسیدم صاحب ماشین چه کسی است ؟ خودش کجاست؟ همسرم خندید و گفت نگران نباش ، دوستم است. کلی خدا را شکر کردم و با خیال راحت ماشینشان را باز کردیم و درونش را دیدیم .و در آخر هم از ایشان تشکر کردیم و راجع به شرایط خرید ماشین راهنمایی خواستیم. ایشان هم شرایط را گفتند و یکی از نمایندگی هایی را که نزدیک 2 ساعت تا شهر محل سکونت ما فاصله داشت را معرفی کردند که از شرایط قبلی ما بهتر بود . این بار ، تصمیم همسرم جدی تر شده بود و هر روز صبح و شب تمام فکر و ذهنش به دنبال ماشین های مختلف بود. وقتی با نمایندگی ای که ایشان معرفی کرده بودند تماس گرفتیم شرایط بهتری را معرفی کردند که دیگر نیاز به وام بانکی نبود . فقط نیاز بود که ما در قرعه کشی خانوادگی برنده شویم .

    همسرم مرتب می گفت “بچه ها دعا کنید تا در قرعه کشی برنده شویم ” و مدام تکرار می کرد . من هم برعکس همیشه که در اینجور مواقع دچار استرس می شدم ، خیلی آرام بودم و می خندیدم و از همسرم می خواستم که اینقدر روی این قرعه کشی حساب نکند ، اگر اسممان در نیاید خیلی ناراحت می شود . به او گفتم که ولش کن ، هرچه خدا بخواهد همان می شود. اگر قرار است بخریم پس حتما می خریم و اگر قرار نباشد ، با زور نمی توانیم این کار را بکنیم. همچنان بحث ماشین در خانه ی ما داغ بود و در همین روزها با یک مدل بالاتر، آشنا شدیم که شرایطش مشابه ماشین انتخابی ما بود و همسایه مان دنده ی دستی اش را داشت . بنابراین همسرم هر دو ماشین را همزمان بررسی می کرد و شرایطشان را بالا و پایین می کرد . تا اینجا قیمت ماشین از 60میلیون به 96 میلیون رسیده بود . و اینکه ما این ماشین را داشته باشیم برایمان پذیرفتنی شده بود و خیلی راحت راجع به آن صحبت می کردیم.

    موعد قرعه کشی فرا رسید اما …. اسممان در قرعه کشی در نیامد . و تمام بافته های همسرم پنبه شد . و من باز هم برعکس همیشه ، نمی دانم چرا اصلا ناراحت نشدم . با اینکه می دانستم ، با شرایط پیش آمده دیگر قادر به خرید ماشین نیستیم. و تازه به همسرم دلداری دادم که خدا بزرگ است و تکرار کردم که حالا اگر این ماه اسممان در نیامد حتما ماه دیگر در می آید. نگران نباش. این حرفم باعث شد که همسرم خودش را کنترل کند و با خودش گفت که :” آره اگه این ماه نشه ماه دیگه می شه . ولی دیگه شرایط عید فطر رو بر می دارن و ما نمی تونیم با این شرایط ماشین بخریم” . در اینجا من باز هم یک قانون دیگر یادم آمد و آن هم قانون فراوانیست که فرصت بی نهایت است و همیشه موقعیت های خوب برای ما مهیاست. به همین خاطر به همسرم گفتم نگران نباش . این عید تمام شود یک مناسبت دیگر پیش می آید . تقویم پر از مناسبت است و نمایندگی ها از خداشان است که ماشین هایشان را بفروشند . حتی اگر مناسبت نباشد هم چیزی خودشان درست می کنند تا ماشینهایشان را بفروشند . خدا بزرگ است.

    همسرم آرام شده بود . همه ی این ها فقط دو سه ساعت طول کشید تا دوباره حالمان خوب شود . و دیگر این موضوع را که با چه شرایطی ماشینمان را بخریم رها کردیم . ولی تصمیم خرید ماشین همچنان پابرجا بود . حالا شرایط طوری شده بود که اگر خودمان هم رهایش کرده بودیم اما ، دوستانمان ول کن نبودند و ماشین های مختلفی را به ما پیشنهاد می دادند و اگر کسی را می دیدند که ماشین مورد نظر ما را می داشت به ما معرفی می کردند تا برویم و آن را ببینیم. چند تا ماشین را دیدیم و اتفاقا صاحبان آنها بسیار انسان های خوش برخورد و مهربانی بودند . من با چشمان خودم می دیدم که جهان هستی برای ما آستین بالازده . در یکی از بازدیدهایی که داشتیم ، ماشینی را دیدیم که باز هم نو نو بود و هنوز برچسب هایش کنده نشده بود ، صاحب ماشین به من گفت که تشریف ببرید داخل ماشین و پشت فرمون بنشینید تا ببینید راحت هستید یا نه ؟ و کلی تعارفمان کرد . وقتی به داخل ماشین رفتم حس خیلی خوبی به من دست داد زیرا ادکلن بسیار خوشبویی را در ماشینش استفاده کرده بود. بعد از تشکر از ایشان و خداحافظی ، رو به همسرم کردم و گفتم : ماشینش چقدر خوشبو و خنک بود . من عاشق ماشین هایی هستم که هم خنک باشند و هم خوشبو . همسرم گفت می دانی نام ادکلنش چه بود ؟ گفتم نه ، اما خیلی دوسش داشتم. همسرم گفت که این همان ادکلنی است که تو خیلی دوست داشتی ( 10 سال پیش من آن را به عنوان هدیه ، برای همسرم خریده بودم و بعد فراموشش کرده بودم ) و اسمش را گفت.

    فردای آن روز ، ما به سمت یک ماشین دیگر هدایت شدیم که مدلش بالاتر از آخرین مدل مدنظرمان بود و زن و شوهری را به ما معرفی کردند که صاحب این ماشین بودند و ما برای دیدن ماشین آنها رفتیم. به قدری این زن و شوهر، مهربان و خوش برخورد بودند که دوستی خوبی بین ما شکل گرفت . خودشان ما را با خوشحالی پذیرفتند و از اینکه ما چنین درخواستی از آنها داشتیم بسیار خوشحال بودند و از ما تشکر هم می کردند . در تک تک این لحظات خدا را شکر می کردم و همه ی اینها را نشانه های رسیدن به هدفم می دانستم . این زن و شوهر، شرایط خرید ماشین از نمایندگی تهران را پیشنهاد دادند و گفتند که شرایط نمایندگی های تهران بهتر از نمایندگی های نزدیک این شهر است . ما هم از انها تشکر کردیم و به منزل آمدیم . حس خیلی خوبی داشتیم و دوباره به سراغ اینترنت رفتیم و این بار ، ماشین معرفی شده توسط این زن و شوهر را جستجو کردیم . قیمت شده بود 101 میلیون . وای خدا ، دیگر مطمئن بودم که این همان ماشینی هست که ما باید بخریم . و یادم آمد همان اوائل که بحث خرید ماشین در خانه مطرح شد، دقیقا همین ماشین را توی تلویزیون تبلیغ کردند و چون خیلی با ماشین مدنظرمان (60میلیونی با وام بانکی ) تفاوت قیمت داشت اصلا به آن فکر نکردیم.

    فردای آن روزبرای خرید به خیابان رفتیم و وارد مغزه ی لوازم آرایشی شدیم. همسرم برای خودش یک ادکلن خرید و بعد به شوخی خندیدیم و گفتیم ، بیا ادکلن ماشینمان را هم بخریم تا بقیه اش بیاید . چند دقیقه ی بعد دیدم که همسرم دقیقا همان ادکلنی را که من دوست داشتم را نیز برداشت و خرید و من ماندم و کلی تعجب و البته خنده و سپاس.

    وقتی به خانه آمدیم به بچه ها گفتم ” بچه ها با خریدن ادکلن ، یکی دیگه از مشکلاتمون حل شد و حالا می تونیم شاسی بلند رو بخریم. آخه توی ادکلنش مونده بودیم. و کلی از این موضوع خندیدیم. ”

    در همین روزها و بنا بر شرایطی، یک سری موزیک شاد شاد به دستم رسید . من هم نشستم و یک سری دیگر دانلود کردم و به بقیه گفتم که من دارم آهنگ ها ی شاسی بلند را دانلود می کنم . حالا که ادکلنش را خریدیم ، این هم آهنگهاش . و بازهم خندیدیم. ( هروقت آهنگ ها را گوش می کردم ، خودم را در حال رانندگی با ماشینمان و شنیدن این آهنگ ها تصور می کردم و از احساس خوبی که به من دست می داد لذت می بردم. با آهنگ ها در موقع رانندگی همخوانی می کردم . گاهی وقتها یک محیط دو نفره و گاهی با بچه ها و در حال دست زدن همراه با موزیک ، گاهی تنهایی . خلاصه همه جوره تصورات لذت بخش داشتم )

    صفحه ی دوم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای: