توجه به داشته ها، راهِ رسیدن به خواسته ها - صفحه 48 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2018/03/abasmanesh-3.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2018-03-29 03:48:162020-08-28 08:14:21توجه به داشته ها، راهِ رسیدن به خواسته هاشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
به نام الله یکتا
سلام به استاد عزیزم و مریم جون ماهم و دوستان بهشتم در این سایت بی نظیر
اول از همه میخواستم بگم که من نشونه اینکه دستاوردهام رو باید براتون بنویسم در یکی از کامنت های یک فایل دیگه دیدم اما از خدا هدایت خواستم که بهم بگه در کجا کامنت بزارم ، در نتیجه هدایت شدم به این فایل بهشتی از خداوند هادی ام سپاسگزارم
راستش من قبل از سال1401 یک درصد این دستاوردهایی که نوشتم هم نداشتم با اینکه کتاب های مختلفی مثل راز و 4 اثر رو گاهی میخوندم اما در مدار درکشون نبودم
و از زیر صفر رسیدم به بالای صفر به کمک خداوند رحمان و وهابم…خدای منننن عاشقتممممم ، شکررررت که من رو آگاه کردی و هرآنچه که میخواستم رو به آسانی و لذت بهم هدیه کردی
خب دستاوردهای من در سال1401:
(دستاوردهای من در 18 سالگیم)
1.تغییر آدم های اطرافم و رفتن آدم های منفی ، اون هایی هم که بودن با من آگاه شدن و رفتارشون عوض شد
2.تونستم با افزایش عزت نفسم و افزایش احساس لیاقتم از یک رابطه غلط بیام بیرون و دوستانی که دلخواهم نبودن رو رها کنم
3.ورود به شغل نقاشی و موافقت خانوادم ، با کار کردن روی خودم وارد شغلی شدم که همیشه عاشقش بودم… و با کار کردن بر روی باورهام خانوادم هم من رو آزاد گذاشتن و من رو مسئول زندگی خودم دونستن ،حتی در رفتن به دانشگاه رشته هنر من کاملا ازاد بودم اما چون همه کارها و ایده هایی که داشتم برام واضح بود تصمیم گرفتم دانشگاه نرم و به جاش از طریق مربی فوق العاده ای که بهشون هدایت شدم آموز ببینم (ایشون هم از قانون استفاده میکنن و خیلی موفقن و درامدشون بالای 12 میلیارده در ماهه)
4. تونستم با پولی که خداوند بهم هدیه داده بود برای خودم یه گوشواره طلا برای سرمایه گذاری بخرم
5.ساعت موردعلاقم رو هدیه گرفتم از طرف یکی از دستان خداوند(بدون اینکه بدونه من اون ساعت رو از خدا خواسته بودم.)
6. فراهم شدن مسافرت به مشهد ، تهران ، و بهترین مکان در شمال (که من از خدا درخواستش کرده بودم)
7.پیشرفت فوق العادم در نقاشی در مراحل اولیه شروع آموزش هام ، اونقدر هر روز دارم پیشرفت میکنم که همه حیرت زده شدن
8.خرید دوره 12 قدم ، قدم 1 و کل کتاب ها
9. هدایت شدنم و آشنا شدنم با افراد دلخواهم که ویژگی هاشون رو نوشته بودم و برام بهترین الگوها هستن
یکیشون برقراری ارتباط با یک خواننده معروفه که ، نویسنده هم هست و قانون رو میدونه و از همه لحاظ عالیه هم از لحاظ شخصیت ، هم از لحاظ ثروت و من ازش خیلی نکات رو یاد میگیرم…واقعا خدا رو شکر میکنم از این بابت
بقیشون هم افراد فوق العاده موفقن و مطرحن در سطح کشور و بعضی هاشون در سطح جهان که اون ها هم از شاگردان استاد عباس منش بودن و خدا رو شکر میکنم که الله م من رو به این افراد فوق العاده هدایت کرد و تونستیم باهم ارتباط عالی برقرار کنیم
10.خرید کل وسایل کارم
11.تغییر شخصیتم دیگه یادم نمیاد غیبت کرده باشم ، یا دروغ گفته باشم…اعتماد به نفسم به شدت رفته بالا ، عزت نفسم خیلی بالا رفته و خیلی سریع هرچی از خدا میخوام برام اتفاق میفته…مثل دیدن یک دوست ، رفتن به یک رستوران ، اشنایی با افراد دلخواهم ، خرید لباسی که دوست دارم ، دریافت پولی که میخواستم از بی نهایت روش و…کلی بهم دیگران محبت میکنن همه دوست دارن من پیششون باشم ، کلی عشق دریافت میکنم…وجودم پر از آرامش شده
12.خیلی باورهای خوب در ذهنم جایگزین باورهای نامناسب شده…خیلی توحیدی شدم
13.خلق آگاهانه اتفاقات و خواسته هایی که میخوام
14.درکم از قانون خیلی بیشتر شده نسبت به قبل
15. آزادم در تصمیمات و کارهام
16.تونستم از وابستگی هایی که داشتم رها بشم و خلاء هام رو به کمک باورهای توحیدیم پر کنم
17.بزرگ ترین دستاوردم هم اینه که میتونم صدای خدا رو به وضوح بشنوم
این ها دستاوردهایی بودن که برام خیلی بُلد بودن و هزاران دستاورد دیگه هم دریافت کردم اما چون زیادن همشون رو یادم نمیاد
خواسته هام در سال 1402:
1. معرفی برند نقاشیم
2. فروش تابلو های نقاشیم در آمازون
3. فروش آموزش نقاشیم و محصولاتم در سایت خودم
4.رشد پیج نقاشیم
5. آموزش رایگان از طریق یوتیوب
6. تولید ابزارهای نقاشی خودم در کارخونه نقاشی خودم
7. گالری نقاشی در در بندرعباس و تهران داشته باشم
8.مهاجرت ( دست خدا رو باز میزارم که من رو به بهترین مکان هدایت کنه)
9.آشنایی با فرد دلخواهم
10. دوست شدن با دوستان موفق
11. رسیدن به درآمد خیلی عالی که پیوسته افزایش پیدا کنه
12. یادگیری زبان انگلیسی
13.افزایش آگاهیم و پیشرفتم از همه لحاظ(شخصیت ، ثروت ، روابط ، معنوی و…)
14.مستقل شدن و بودن در خونه خودم و داشتن ماشین خودم
خدای مهربونم خواسته هام رو به خودت میسپارم و در این مسیر از تو هدایت و یاری میطلبم
ان شاء الله قبل سال 1403 میام و از نتایجم بهتون میگمممم
الهی شکررررتتتتت
متشکرم که کامنتم رو خوندی دوست عزیزمممم
به نام خدای معجزه ها
اووووف عجب فایلی بود و دقیقا چه به موقع خدا هدایتم کرد که گوشش کنم چون یه هدفی برای خودم مشخص کردم که ان شاءالله بهش میرسم و تو همین فایل راهکارش گفته شد.
خدایا شکرت
سلام به استاد و مریم و جون و به تمام بچهای دوست داشتنیه سایت
استاد شما این فایلو سال 96 گرفتین ولی من دارم سال 1402 گوشش میکنم و این تمرینی که دادین اینقدر عالیه که 100 سال دیگه هم بگذره همه میتونن ازش استفاده کنن و به نتایج فوق العاده ای برسن.
منم به عنوان انجام تمرین میخوام تو قسمت نظرات همین فایل بخشی از اتفاقات خوبی رو که از آخرای خدمت سربازی شروع شد تا الان رو بنویسم تا هم تمرکزم رو نکات مثبت باشه و هم با سپاسگزاری در موردشون هم درهایی برای ورود نعمت های جدید رو بروی خودم باز کنم و هم انرژی بگیرم برای رسیدن به خواسته های جدیدم (مثل سکوی پرش)
از سال 99 شروع میکنم که هنوز با استاد آشنا نشده بودم و خیلی هدایتی در یک دوره تکمیلی بسیج ثبت نام کردم که بتونم برگ سبز رو بگیرم و خدمتم بیوفته تو سپاه شهرمون که راحت باشه. مجبور شدم کلا پایگاه و ناحیه رو عوض کنم و پروندم رو به پایگاه جدید ببرم.
خود این انتقال پرونده بصورت اعجاب انگیز و خیلی ساده برام انجام شد چون از دید خیلی از قدیمی ها یه کار غیر ممکن به حساب میومد و وقتی برای بقیه دوستام تعریف میکردم، اونا هم باورشون نمیشد که اینقدر راحت انجام شده!!(اون موقع با مفهوم توحید بیگانه بودم و یکی از مسئول های پایگاه بسیج قبلی رو بت کرده بودم و در موردشم خیلی بد و بیراه میگفتم ان شا الله که خدا منو ببخشه)
گذشت تا اینکه رفتم سربازی و شد نقطه عطف زندگیم، شد آشنایی من با استاد، با توحید، با خدای زیبا و بخشنده ای که از طریق فایل ها دارم بیشتر میشناسمش
خدایا صد هزار مرتبه شکرت
استاد چقدر قشنگ تو فایل دعای کمیل گفتین که گاهی خواستت اجابت نمیشه و این لطف پروردگار رو نشون میده.
ما که از پشت صحنه خبر نداریم ولی خداونده که به همه چیز آگاهه
نشدن پذیرش در پادگانی که نزدیک خونمون بود همانا و افتادن خدمت تو تهرون و آشنایی من با استاد عباسمنش همانا (اینم بگم که همین پذیرش توی پادگان نزدیک خونمون چون حساب کردن روی غیر خدا بود انجام نشد ولی همچنان لطف بینهایت خداوند شامل حالم شد که با استاد آشنام کرد)
خیلی قشنگ خدا برام برنامه ریزی کرده بود که منو از شیراز ببره تهرون و در زمان مناسب و با آدم مناسب قرار بده که حتی وقتی من در مدار دریافت این آگاهی ها نبودم ولی دوستم هی بیشتر و بیشتر در مورد شما تعریف میکرد و بالاخره مقاومت شکسته شد و اومدم تو سایت ثبت نام کردم.
خدایا شکرت که منو به این سایت و مسیر زیبا هدایت کردی
داستان سپری کردن خدمت خیلی نکات قابل توجهی نداره ولی آخرش رو میگم چون خیلی زیبا و توحیدی تموم شد.
اواخر سال 1400 بود و من هنوز با مفاهیم فراوانی، همیشه فرصت های بیشتری هس و قدم برداشتن در مسیر درست آشنا نبودم و یه کار نادرست انجام دادم که بعدا خبرش در پادگان پیچید.
اون داستانی که اول کار گفتم که رفتم یه پایگاه بسیج جدید، کمک کرد راحت تر و عزتمندانه تر کسری بسیجم رو بگیرم( هر موقع که به این داستان فکر میکنم دقیقا حضور خداوند و زمان بندی دقیقش رو میبینم که چقدر عالی همه چیزو به نفع من انجام داده واقعا خدایا شکرت)
شهریور 1401 بود و هنوز خبری پخش نشده بود و من رفتم درخواست کسیرمو ثبت کردم.
چن ماه بعدش که کل پادگان خبردار شد، قرار شد من و چن تا دیگه از بچها رو بفرستن دادسرای نظامی ولی بازم به لطف خدا همچین اتفاقی نیوفتاد. در این حین نامه کسریم صادر شد و دقیقا تو آخرین مرخصی ای که رفتم، خودم نامه رو گرفتم و بردم پادگان.
خدایا شکرت برای زمان بندی بی عیب و نقصت
خلاصه سرتون رو درد نیارم خدا به طرز معجزه آسایی کسری منو خوابوند که حتی مسئول شعبه وظیفه پادگان باورش نمیشد من دارم ترخیص میشم و دقیقا بهم گفت شما قرار بود بپوکین ولی الان تو داری ترخیص میشی.
همون روز هایی که بهم میگفتن کسریت نمیخوابه، فلانی امضا نمیکنه، عید امسالم باید اینجا باشی و… سعی کردم با کنترل ذهن و فقط قدرت مطلق رو خدا دیدن اون روز ها رو سپری کنم و خدا به زیبایی جوابش رو بهم داد
همون کسانی که میگفتن تسویه و امضا گرفتن خیلی طول میکشه و چن روز علافی داره، من با توکل بر خدا و اینکه خدا خودش همه امضاها رو برام جمع میکنه خیلی سریع تر از بقیه، در 2 روز تسویم انجام شد.
همون فرمانده ای که میگفتن نامه کسریت رو امضا نمیکنه و همه به خاطر زیر آب زنی و پاچه خواری میرفتن پیشش تا کارشون رو انجام بده یا مرخصی بیشتری بهشون بده، خدا خیلی عزتمندانه آخرین ملاقاتم با اون رو طوری ترتیب داد که از طرف خودش هدیه دریافت کردم و خیلی هم محترمانه باهام برخورد کرد.
و…
بالاخره در تاریخ 1401/11/02 من ترخیص شدم
خدایا شکرت که همه این خاطرات برام مرور شد تا یادم باشه تو زندگیم در هر لحظه فقط و فقط تو رو قدرتمند بدونم و فقط روی خودت حساب کنم.
چن ماه گذشت تا اینکه از طرف یکی از فامیلا یه پیشنهاد کاری بهم شد تو شیراز که هر روز باید میومدم شهر و برمیگشتم و من به خاطر ترسی که داشتم بعد گذشت دو هفته فقط رفتم ببینم شرایطش چجوریه
در شرایطی وارد کار شدم که هیچ پولی نداشتم که بخوام کرایه بدم یا هزینه ی چیزی رو پرداخت کنم، مهلت پرداخت شهریه باشگاهم رسیده بود اما با وجود ترس ها و ذره ای لغزش که داشتم بازم خدا منو مورد لطف و فضل بینهایتش قرار داد و بابت کاری که نکردم پول دریافت کردم.
همون فامیلمون بدون اینکه من تقاضای پولی کنم آخر صحبتمون خودش گفت من پول شهریه باشگاه و کرایه یه ماه رو، جلوتر بهت میدم تو بیا سر کار.
من خودم هنوز بهش فک میکنم باورم نمیشه که خدا اینقدر راحت و عزتمندانه به من کار داد و اصن تو کل زندگیم هم این مدلی نرفتم سر کار.
از باشگاهی خیلی معمولی که نزدیک خونمون بود، به باشگاهی هدایت شدم لوکس تر و با کلاس تر که هر لحظه تمرین کردن در اونجا توجه به ثروت و فراوانی بینهایت خداوند بود.
خدایا شکرت
و الان 3 ماهو نیمی که توی این کار هستم واقعا راضیم و سپاسگزار خداوندم بابت چنین کار راحتی که فقط با ایجاد باور های درست میتونم درآمدی بسیار بالا و مشتری های بینهایت داشته باشم.
تو این مدت با تجربه کمی که دارم و در روز هایی که همه میگفتن مشتری نیس، بازار خرابه، رکوده و… من با توکل بر خدا 4 تا معامله زدم که آخریش دیروز بود در صورتی که همکارای قدیمی خودم یکی یا 2 تا زدن!
به تضادی در کارم برخوردم و قشنگ خدا بهم فهموند که اگه پول بیشتری میخوای باید از منطقه امنت بیای بیرون!!
این بار دقیقا حس کردم با گوش کردن به فایل ها ایمانم قوی تر شده و مصمم تر بودم که برم تو دل ترسهام
برای خودمم این هدف رو گذاشتم که تا آخر برج 9 موتور دلخواهم رو به صورت نقد از نمایندگی بخرم و به خودم هدیه بدم.
منی که 2 روز قبل اینکه برم سر کار 100 هزار تومن نداشتم، الان که سر دستی حساب میکنم میبینم نزدیک به 12 13 میلیون تومن پول خرج کردم و همینطور داره بیشتر پول میاد تو حسابم.
براحتی تونستم دوره عزت نفس رو که خریدنش آرزوم بود رو بخرم و استفاده کنم.
این تازه اول مسیره و خیلی باید رو خودم کار کنم و باورسازی کنم تا همون باور ها منو به مسیر هایی هدایت کنن که خواسته هام اونجان!
خدایا بینهایت سپاسگزارم که منو لایق این آگاهی ها دونستی و به راه حقیقت و شناخت قوانینت هدایت کردی.
برای همه دوستان و استاد عزیزم رسیدن به بهترین ها رو هم در این دنیا و هم سرای آخرت از خدای وهابم خواستارم
1402/7/14
با عشق
محمد هوشمندی
بنام خداوند بخشنده مهربان
سلام خدمت استاد بینظیر محبوب و فوقالعاده خودم
سلامیگرم به خانواده عزیز و دوست داشتنیم
.
گاهی وقتی که ذهن شروع میکنه به نجوا کردن
بعد دنبال راهی میگردم که سپاسگزاری کنم بابت داشته هام بهم میگه اخه تو چیداری که میخایی سپاسگزاری کنی؟
میخام امشب برای نعمتهایی ک تو زندگیم دارم یک سپاسگزاری با احساس خوب بکنم که حالم بهتر بشه(:
.
خدایا شکرت برای حیاط خوشگلمون
خدایا شکرت یک حیاط خوشگل داریم ک توش قدممیزنمستاره هارو میبینم ماه رو میبینم اسمون ابری رو میبینم زیره بارون قدممیزنم
خدایا شکرت خونمون اتاق داره و من با سلیقه بسیار زیاد با مقوا پروانه و ستاره درست کردم و زدمرو دیوار
همچنین متن ها و ایه های زیبای قران رو تو قلبهای مقوایی نوشتم و زدم رو دیوارِ اتاقم
خداجونم ازت سپاسگزارم برای ساعت روی دیوارمون ک اینقدر خوشگله
خدا جونم شکرت برای آب پرفشاری ک داریم.خدای من ازت خیلی ممنونم برای لباسشویی هیولایی ک داریم
خدای مهربونم ازت برای داشتن گوشی و هندزفریم سپاسگزارم
خداجونم امشب تخمه خریده بودم و خوردمازت سپاسگزارم
خداجونم شکرت برای سیم شارژر و گوشیی خوبی ک دارم
خداجونم برای لباسهای گرم و خوشرنگ و خوشگلی ک دارم ازت بینهایت سپاسگزارم
پروردگارا ازت سپاسگزارم برای پرده های خوشگل و خوشرنگمون
خدایا شکرت پوتین زمستونی دارم
خدای مهربونمازت سپاسگزارم برای پتو و تشک و بالشت نرم و راحتم که خاب رو برام لذتبخش ک قشنگ میکنه
خدای من ازت سپاسگزارم برای سقف بالای سرم برای خونه امنی ک داریم
خدایا شکرت برای ایینه بزرگ و خفنی ک تو اتاق داریم
خدایا شکرت برای کمد و جوب لباسی هایی ک لباسامو بعد از اتو کردن قشنگ میزارم تو کمد و مرتب میمونن تا بپوشمشون
خدای من برای اتوی هیولایی که داریم ازت سپاسگزارم
خدایاشکرت برای بودن چای سازمون چقدر زود و عالی اب رو میجوشونه
ازت سپاسگزارم برای موهای خوشگلی که دارم برای سشوارِ خوبی ک دارم
خدایا شکرت برای پولهایی ک تو حسابم هست و هرلحظه داره بیشتر میشه
پروردگارماگه بخام بنویسم باید تا صبح بنویسم فقد نعمتهایی که دارم رو
واو خدای من عاشقتم واقعن ازت سپاسگزارم برای اینهمه نعمت و همچنین از تمام وسایل هایی ک باوجودشون کار رو برای من راحتر میکنن سپاسگزارم
خدایا شکرت برای وجودم ک ازشون استفاده کنم
سلام
فرشته عزیز من متن سپاس گزاری شما رو خوندم و واقعاً زیبا بود خیلی خوش حالم که دوستانی دارم که متعحدانه در این مسیر حرکت می کنند و اینقدر زیبا شکر گزاری می کنند و در کنار پیشرفت شون الهام بخش خیلی از دوستان می شوند و ممنونم از شما برای کامنت های زیبا سر شار از شکر گذاری
به نام خداوند مهربان
سلام به همگی عزیزانم
سپاس گزار خداوندم بابت بودن در این سایت
و بودن در فضای این آگاهی ها .
هدایت شدم تا این تمرین رو انجام بدم و نمیدونم چجوری شروع کنم و از کجا شروع کنم اما از خداوند مهربانم که در راستای رسیدن به احساس خوب منو هدایت کرده تا این تمرین رو انجام بدم هدایت میطلبم .
خدایی که به درون من آگاه است ، خدایی که هر لحظه در حال اجابت من است ،خدایی که توبه پذیر و مهربان است و خدایی که عاجز و ناتوانم از درک بزرگی و بخشندگی و رحمتش ،صاحب من ،ارباب من ،ای اشک شوقی که در حال ریختن هستی ای همه چیز و همه کس مرا ، ای که از ازل بوده ای و تا به ابد هستی ،ای که مرا مهربانتر از مادری و عشق مادر به فرزند تنها عشقیست که شاید بتوانم اندازه ی سره سوزنی، به عشق تو به من تشبیهش کنم ومثال بزنم ،ای که مرا از عدم آفریده ای و از نطفه ای ضعیف تنومندم ساختی و در شکم مادر پروراندی ،ای که تمام سلولهای مرا در هر لحظه مدیریت میکنی ، ای که هرلحظه با تپش قلبم میرقصی ، خدایا تو به من بگو تا بنویسم من به تو میسپارم کلمه به کلمه را :
تابستان 1401 به زادگاهم برگشتم ،پسری که با سلول به سلولش میخواست تغییر کنه و بی اندازه سردرگم و وحشت زده و خسته، واقعا خسته نمیدونستم چیکار کنم نجواها بیداد میکرد ،همش میرفتم تلگرام هزارتا کتاب صوتی میریختم تو پوشه ذخیره ها و همه رو هم تا جایی که گوشی حافظه داشت دانلود میکردم و میگفتم از فردا گوش میدم ،از فردا شروع میکنم ،از فردا و این فرداها تموم نمیشد ،تابستون و همون شهریور بود که اومدم حتی او سایتم ثبت نام کردم و یه فایل خوش آمدید دیدم و دیگه سایت رو بستم . از ورشکستگی ها برگشته بودم ،اما در کنار همهی این اوضاع روحی و تجربه شکست و ورشکستگی انگار یه چیزی به من میگفت که اینا گذریه ،و من با تمام قلبم راضی بودم از مسیری که رفتم و تجربیاتی که دارم و اگر باز به عقب برمی گشتم ،،همون مسیرو میرفتم ،چون میدونستم که درسها و آگاهی هایی که برام داشتن ،زخم هایی که از روابط عاطفی خوردم و همه و همه ی اینها خیلی کفه ترازوشون خیلی سنگین تر از از دست دادن پول و یه مدت حال خرابیه ،یع جورایی خداوند در عرض دو سه سال فشرده به من فهموند که چی به چیه داستان زندگی و روابط و عشق و کار و…. همه و همه.
روزها میگذشت و بدهی که بالا آورده بودم داشت بیشتر فشار میآورد و سنگینی میکرد و کلی دروغ که گفته بودم تا مادرم کمتر غصه منو بخوره و هی به خدا میگفتم دیگه نمیخوام اینجوری ادامه بدم ،میگفتم خدایا هدایت کن من موندم واقعا من نمیدونم چیکار کنم و عاجز و درمانده شدم با قلبی که صدای شکستنشو شنیدم و در سکوت خودم و در تنهایی خودم با خدای خودم جوری که همه فکر میکردن من حالم کاملا خوبه و همه رو میخندوندم ترمیمش دادیم ،الله سپاس گزارم .
هدایت شدم به کتاب شکرگزاری رواندا برن و تمرینات این کتاب رو شروع کردم و به هیچ عنوان رمق و توانایی این که کار فیزیکی کنم در من دیده نمیشد ،یه روز گذشت و دو روز گذشت و روز سوم تمرینات و من با یک فشار روحی بسیار سنگین که بعید میدونم از 100نفر دو سه نفر بتونن مهارش کنن به لطف خداوند مهار شده بود و قلبم داشت آروم میشد و فقط میدونستم که باید آرام باشم و همه چی و سپرده بودم به اون ،یه نکته بگم راجب اینکه میگم همه چیز و سپرده بودم به اون ،اینکه ما خیلی جاها میگیم خدایا سپردم به خودت فلان خواسته رو تو منو هدایت کن یا تو به من بده اون خواسته رو ،درحالی که نسپردیم و داریم عدا درمیاریم چون فکرمون درگیرشه حتی بعده سپردن ،اما من دیگه اون روزها چاره ای نداشتم جز سپردن و فقط کسایی اینو درک میکنم که اون عجز و ناتوانی که حس کردم و حس کرده باشن ،اونوقته که با تمام وجود میسپری که به جات فکر کنه و……
روز نهم یا دهم تمرینات بود که من دیگه از شکرگزاری بابت نعمت هایی که دارم اشکام بند نمی اومد .یک سال قبل از اینکه من بیام شهرستان پدرو مادرم داشتن دنبال خونه میگشتن برای خرید اما هیچ خونه ای مورد پسند مادرم پیدا نمیشد و کل بنگاههای شهر و زیرو رو کرده بودن و دوسه بار با مادرم رفتیم خونه ببینیم و دیدم مادرم هر خونه ای که میریم برا بازدیدو وقتی برمیگردیم تو خونه راجب عیب های اون خونه حرف میزنع و گفتم مادر من یه ساله دارین دنبال خونه میگردین بیا به حرفم گوش کن این بار رفتیم بازدید و خونه رو پسند نکردی راجب هیچیش نظر نده و عیب جویی نکن فقط همین کارو انجام بده ، خندید ولی واقعا چون خسته شده بود خودشم قبول کرد که واقعا دلی این کارو انجام بده و ما سه روز بعد هدایت شدیم به خونه ای که الان توش هستیم یه خونه نوساز کلید نخورده غرق نور با یه ویوی عالی از آشپزخونه ،که مادرم قفل کرده بود بنده خدا و گفت این همونیه که موبه مو میخواستم ،گفتم مادرمن گفتم بهت که شما غر نزن هدایت میشیم و خلاصه کسری بودجه به طرز معجزه آسایی در زمان مناسب جورشد اینکه میگم معجزه آسا همش یعنی برنامه ریزی خداوند همزمانی ها و…مفصله
خلاصه همون روزا که داشتم تمرینات کتاب رو انجام میدادم ما داشتیم اساس کشی میکردیم و اما قبل از اساس کشی یه نفر باید واحد رو تمیز میکرد چون نوساز بود کلا چارچوب درها و کف واحد و دوتا بالکن و شیشه ها پر از گچ که پاشیده روشون و…. پدرم گفت یکی و پول بدیم بیاد ولی حسم همون موقع گفت این کاره توا و گفتم چشم هر چی تو بگی و بعد گفتم که من خودم تمیز میکنم و کلا از بچگی هم علاقه دارم به تمیزی و نظافت کلا و خیلی هم وسواس دارم سره نظافت و تمیزی و خلاصه من یک هفته هر روز می اومدم و اون روزا که تنها می اومدم اینجا نظافت با خدای خودم حرف میزدم و اصن یک پروسه بود که قلبمو پاک کنم و ببخشم آدمهایی که بهم ضربه زدن (من در مدار ناخواسته بودم) و خلاصه یک هفته بودم روحیه من خیلی بهتر و حس و حالم خیلی خوب و خونه چنان برق انداخته بودم و 10نفر نمیتونست اینجوری تمیز کنه با وسواسی که من به خرج دادم و از جون مایه گذاشتم و حس میکردم با این نظافت وجودمم داره زلالتر میشه و همینم بود چون من سپرده بودم بهش و این کلاس روانکاوی رو خداوند برام برگزار کرده بود کلاسی که من تنها شاگردش بودم وبعد ما اساس هارو ریختیم تو خونه و خلاصه من تایم گرفته بودم برا بدهی که خداوند همه کاراشون انجام داد نه من و بعد از یک هفته شوهر خالم که تو یک کارخونه کار میکنه و خالم سرسفره یه لحظه گفتش که دنبال نیروان تو کارخونه و داشت به داداش کوچیکم میگف که خدا بهم گف با شماست ها ،همونجا دوباره گفتم هر چی تو بگی چشم ، گفتم من میرم گف با حقوق و اضافه کاری 7میلیون و سیصد حقوق و گفتم من میرم بگو بهش منو معرفی کنه حالا منی که کارگر داشتم و مغازه داشتم و برو بیا ، اما این هدایت خداوند بود و من دوروز بعد مشغول شدم و سه روز اول یه جوری برام سخت بود و سنگین اون فضا و اون جو که نگو و نپرس و قشنگ حس میکردم که یک نیرویی منو نگه داشته وگرنه من همون روز دوم دیگه خواستم ولش کنم و نرم ولی روز سوم رفتم و صاب کارخونه که خودشم از این داش مشتیا بود که میچرخه و کنترل میکنه و کار میکنه بود که صدام زد و گف بیا اینجا رضا ،رفتم منو برد طبقه بالا کارخونه جایی که شوهر خالم کار میکرد ،گف اینجا مشغول باش تو قسمت شکلات (کانفت) ،داستان از این قرار بود که یکی از نیروهای اونجا سه روز بدون اطلاع تعطیل کرده بود و من جایگزین شدم و شروع به کار کردم و در عرض 10روز به لطف خدا صفر تا صد کار رو یاد گرفتم و اونجا ثابت شدم اما با آدمهایی فوق منفی از هر نظر یعنی آدم داشتیم اونجا که انقد باوراش محدود بود که همش میگفت چند سال دیگه برا نفس کشیدن هم باید پول بدیم و یک فضای شرک زده که برای اینکه فقط صاحب کارخونه آدم حسابشون کنه و تو روشون بخنده زیرآب هم و میزدن و مثل سگ بعضیاشون دم تکون میدادن و من اصن تحمل این فضا و صحنه هارو نداشتم ،اما 6صب میرفتم تا 6عصر و می اومدم رو کتابایی که داشتم و روی کتابهای صوتی کار میکردم و ورزشم تو خونه شروع کرده بودم وتمریناتش کتاب به آخرش داشت میرسید و یه 10روزی گذشت و میگفتم خدایا چیکار کنم تو این فضا و همش هم این حرف استاد که میگفت اگر روی خودت کار کنی جهان جای تو رو عوض میکنه داشت تو سرم میچرخید و خدا اینو دانش در واقع بهم یادآوری میکرد و بعد به من الهام شد که تو داری رو باورهات کار میکنی اما ب عمل کن بهشون گفتم چطوری ؟؟؟خدا گف توجه کن به نکات مثبت این افراد و خداااااای من از اون روزی که سعی کردم و توجه و تمرکزمو گذاشتم روی نکات مثبت اونا ،اونجا شد بهشت و چنان روابطی ایجاد شد و چنان صمیمیتی که همه دوس داشتن که یه کاری کنن که من بخندم و از همون آدمی که به خاطر شرکی که داشت حالم ازش بهم میخورد وقتی توجه کردم به نکات مثبتش که فک کنم فقط یک نکته مثبت تونستم ازش پیدا کنم و همون معجزه کرد رابطه ما به جایی رسید که از ته دل این ادمو دوس داشتم و میگف رضا بیا بیگم بخندیم تو میخندی قلبم باز میشه و دوماهی من هم روی باورهام کار کردم و اینک بگم من به امید حقوق 7و سیصد رفته بودم اما از ماه اول حقوق 9میلیون و سیصد ریختن برام واینا همش به من میگف مسیرت درسته و باورها داره کاره خودشو میکنه از ایرانسل 50گیگ اینترنت رایگان دریافت کردم بدون هیچ مناسبتی و کلی نشونه واضح دیگه و بعده دوماه که محیط کار برام شده بود بهشت و اون محیط افسرده اصن با من جون گرفته بود و من راضی بودم واقعا که یک روز که سه چهار ساعت از کارم گذشته بود ،یه حسی واضح بهم گفت که ماموریتت تموم شد اینجا حالا برو بگو من میخوام تسویه کنم و این حس چنان به من آرامش داد و چنان سراسر وجودم غرق در عشق شد که قابل وصف نیست و گفتم چشم ،در حالی که بدهی ها داشت بالاخره پاس میشد و اونجا جا افتاده بودم و نزدیک عیدم بود زمستون و اصن این منطقه کاری نبود که و حقوقم اون موقع خیلی خوب بود و خیلی هم از من راضی بودن اما گفتم نه خدای من به من گفته که بیا بیرون و رفتم به صاحب کارخونه گفتم و گف دم عیده و فلان و…. گفتم نه دیگه نمیخوام بیام سره مساعل شخصی و اون هم پذیرفت و تشکر کرد ازم و و اینم بگم که من درگیر سیگار و مشروب و مواد و اینا هم بودم ،به خاطر ترس از اینکه خونواده بفهمم کم شده بود ولی بود با من به لطف خدا کم کم کنار گذاشتم و آخرین سیگارمو یادمه داخل اون کارخونه کشیدم و دیگه تمام و مشروب هم همینطور ومواد و قرص و همه رو گذاشتم کنار و این کاره نیرویی بود که بهش اعتماد کرده بودم ، از اونجا در اومدم بهمن ماه بود نزدیک عید 1402و حس و حالم خوب بود و نگرانی بی معنی و میگفتم خدا گفته بسه برو بیرون خودشم برنامه داره برام و اصن اون روزها من تو یک حال و هوایی بودم و اصن هیچوقت نمیشه توصیف کرد وجودم سراسر لبریز از عشق به خدا بود و همش تو خلوت سربه سجده و همش گریه و گریه و گریه و با تمام وجودم حس میکردم که تمام اون ناخالصی ها و همه و همه داره از وجودم ریخته میشه دارم پاک میشم از همه چی ،خیلی حس خوبیه ،فقط اونی که تجربه کرده میدونه که قورمه سبزی چقد خوشمزس وگرنه که تا صبم مو به مو به یکی که قورمه سبزی نخورده از مزش تعریف کنی هیچ حس خاصی نسبت بهش نداره ،هدایت شدم که وارد سایت بشم و تمام فایل های استاد رو از تلگرام پاک کردم و بعد از 5ماه که فقط ثبت نام کردم وزدم بیرون وارد سایت شدم و شروع معجزات بیشتر ، هدایت شدم به خوندن قرآن و همش این آیه تو سرم میچرخید که خدا میگه اول پاکت میکنم و بعد بهت نعمت میدم حلااااال ، ومن همش اشک و حس نزدیکی بی اندازه به خداوند و این حس و این نزدیکی یه جوری بود که به والله انگار ایر پاد تو گوشته وصله به خدا و دقیقا داره باهات حرف میزنع و گوشت میشنوه و تو تودلت بهش جواب میدی و خیلی جاها یه لحظه به خودم میومدم که واو من دارم باهاش حرف میزنم من دارم صداشو میشنوم و وجودم میلرزید و این حس هرروز پررنگتر میشد و من هدایت شدم به دوست عزیزی که پیشنهاد کار داد و دقیقا یه دوست مثبت اندیش بامعرفت و باعشق و باصفا عالی از هر نظر که داشتیم کار میکردیم و راجب قوانین حرف میزدیم واصن مگیف رضا از وقتی اومدی و راجب این چیزها حرف میزنیم زندگیم همه چیش روون شده ،اصن به طرز عجیبی آروم شدم و اصن هیچی نیست که حالمو بتونه بد کنه و میگف تو کاری نکنی ام بیا بشین اینجا من بهت حقوق میدم ،و خوده منم که هرروز تو اسمونا سیر میکردم و اشک شوق میریختم و بدهی ها داشت پرداخت میشد و عالم و آدم با من در صلح بودن و بلبل ها برا من میخونن ،پروانه ها میچرخیدن که من تماشاشون کنم و ……. من دوره اصول کسب و کار شخصی رو خریدم چون میخواستم وارد کار املاک بشم و استاد از تکامل و پرداخت بدهی حرف زد و من با همین دوستم کار میکردم همین کارای زراعت و فصل بهارم بود و سال نو شده بود و من هم سال جدید رو عالی شروع کرده بودم و درآمدم نسبت به کارخونه که تو سی روز مثلا میشد 9میلیون و سیصد الان تو 20ویا 18روز به اون عدد میرسیدم و اصن من فقط لذت میبردم و بعد که قسمت عمده ی بدهی سنگین من پرداخت شد و دوستمم که کاراش تموم شد و دوتامونم با یک روحیه ی عالی از هم جدا شدیم و بهش تاکید کردم که این حس و حال خوب حاصل تکرار این قوانینه و حاصل الگوهایی که هزار بار در روز برا همدیگه تعریف کردیم و حواست باشه و اینا…. و برج فک کنم دو یا سه 1402بود که به من الهام شد که وقتشه برو و تجربه کسب کن تو کار املاک که علاقه داری ،و باز همه کارهارو برام روبه راه کرد و من هدایت کرد به یه بنگاهی و کلی تجربه کسب کردم و هدایت شدم به شخصی که ماهی سه دو نوبت در کل 6ساعت باغشو آبیاری میکردم و سه میلیون از اونجا ورودی داشتم و از کمیسیون بنگاه ورودی داشتم درسته کم بود اما اول کار بود و نشونه برا من و همون روزا هدایت شدم به شروع کردن فایل های روزشمار و ثبت نکات مثبت که انقلابی در عزت نفس من و شخصیت من به وجود اومده بود با ثبت نکات مثبت و فایل های روزشمار که روزی روی هر فایلی که ماله اون روز بود من 4ساعت 5ساعت زمان میزاشتم و انگار وجودم یک چاه عمیق بود که هرچی این آگاهی ها مثل آب میریخت توشون باز پر نمیشد و بیشتر میخواست و از اینورم همه کارارو خدا انجام میداد و من هدف و اولویتمو گذاشته بودم برای 1402کسب تجربه و صاف کردن تمام بدهی هام و لذت میبردم و کارام پیش میرفت و هر بار ورودی مالیم بیشتر میشد و با دیدن فایل آقا رضا عطار روشن عزیز که گفت من تیکه تیکه کردم اون بدهیمو ،منم این کارو کردم و باز بیشترش پرداخت شد و به تضاد برمیخوردم حالم خوب بود و باشگاهم از همون بهار شروع کرده بودم و میرفتم و روحیم عالی بود و خلاصش بگم که حساب کردم در زمینه مالی که تمرکزیم روش نداشتم به صورت جدی اما در این حد بگم که سال پیش بدهی ها پرداخت شد و من فقط لذت بردم و جلو کولر تو مغازه تو سایت بودم و عشق میکردم با این آگاهی ها و باشگاه میرفتم و تفریح میکردم و 90میلیون تومن ورودی مالی داشتم و میگم این در حالیه که من بیکار بودم ،یعنی اینکه تمرکزم روی کار املاک بود اما این همه ورودی که اومده به حسابم همش شاید 40تومنش از این طریق بوده بقیشو خدا از جایی رسونده که فکرشو نمیکردم (الله سپاس گزارم)
در زمینه سلامتی وزنم از 76کیلو گرم رسید به 84کیلوگرم عضله و عاشق تمرین و به لطف خداوند مهربان از سن 18سالگی که الان 25سالمه یادم نمیاد قرصی برای مریضی خورده باشم و یا مریض شده باشم به غیر یکی دو سرماخوردگی که به خاطر بی احتیاطی خودم بوده ، و انرژی عالی بود برای انجام کارام
از نظر روابط 1402 من بهشت رو تجربه کردم و اصن همه آدما دوست داشتن که با جون و دل به من خدمتی بکنن و هر کاری از دستشون برمی اومد و هر لطفی که بگی به من داشتن ،بالای چند 10بار سوار تاکسی شدم و کرایه نگرفتن ازم ، بالای چندین بار کرایمو دختر خانوم یا آقایی که پیشم بوده تو مسیر حساب کرده ، هر اداره و بانکی رفتم شده یکصف طولانی بوده که همه منتظر و من رسیدم و اون کارمند بانک و انگار برق گرفته تو اون فضا که هیچ اعصابی براش نمونده بود با من خوب برخورد کرده و سه سوت کارمو را انداخته ،
با پدرو مادرم با همکارام با هرکسی که اسمش انسانه من یک سال سرشار از روابطی زیبا رو تجربه کردم و باهمه در صلح بودم انقد در صلح که بارها شد که توله سگ و بغل کردم و هر جا دیدمشون باهاشون بازی کردم ،فارغ از اینکه دارم میرم جایی یا دیر میشه و… نه سعی کردم نسبت به تکاملی که طی شده بوده پیرو قلبم باشم و احساس خوبم و اولویت قرار بدم ،
و اینها همه همه و همه به خاطر تمرکز بر نکات مثبته ها !!!!! این همه معجزه در روابط همش به خاطر تمرکز بر نکات مثبته و ویژگی های مثبت افراد ،چیزی که خیلی سرسری از کنارش شاید رد بشیم و دست کم بگیریمش اما همسن تمکر بر نکات مثبت معنیش همون سپاس گزاری هر لحظه از خداونده و نتیجه این سپاس گزاری و صلاط در هر لحظه این میشه که درون ما بزرگ میشه ظرف مارو بزرگتر میکنه خداوند .
در زمینه معنویت و احساس نزدیکی به خداوند: معنویتی رو تجربه کردم که اگر کسی نیم درصدشو تجربه کنه از این خدا و قوانین دست نمیکشه ، فقط نیم درصدها، بماند نود و نه درصد و نیمش ، اون اشک هایی که منو پاک کرد ،اون زلالی وجود و اون قلبی که سراسر عشق میورزید وهر بار عشقش بیشتر میشد و اصن نمیشه به کلمات توضیح داد چیزی که فیزیک نیست ،یک جریانه جاریه در ما یه نام خدا ،به نام عشق و این ارتباط مهم ترین و بزرگترین دارایی منه ،
در زمینه عزت نفس و اعتماد به نفس و احساس لیاقت : بارها و بارها و بارها بهتر و بهتر و بهتر شدم از هر لحاظ از هر لحاظ
از اینکه درک کردم که من باید تعریف شخصی خودمو از هر چیزی داشته باشم علی الخصوص موفقیت ، اینکه فقط خودم باید راضی باشم از خودم و به غیر از نظر خودم و فکرهایی که راجب خودم میکنم ،نظر و فکر هیچ کسی در مورد من اهمیتی نداره ، بی ارزش دونستن حرف مردم نسبت به همه چیز خودم در عمل ، ارزش قایل شدن برای خودم در بسیاری از مواقع و موقعیت ها که تونستم نه بگم تونستم بحث رو قطع کنم تونستم اظهار نظر کنم و نظر خودم فارغ از نظر جمع بیان کنم ، با غریبه ها ارتباط بگیرم و خیلی راحت ساعتهای گرون و اجناس گرون و برم تست کنم جوری که خودمم باورم شده بود که پولش تو حسابمه و…..
در زمینه کاری :فقط مشتری های نازنین و شریف هدایت شدن به کسب و کارم و کلی تجربه کسب کردم و اعتبار و به عنوان یک آدم صادق و مورد اعتماد شناخته میشم که اینها همه از لطف خداونده منه ،حالا هر چند که شاید به خاطر ورزش از اینکار quite کنم و تمرکزمو بزارم رو ورزشم اما میسپارم تا هدایت بشم و کمک کنه تا تصمیم بگیرم .
خلاصه که خدای مهربانم من همه جوره ازت راضیم ،منو ببخش که ناشکرم .
تنها تورا میپرستم و تنها از تو یاری میجویم .
و چون با آموزه های قدم اول شروع کردم ،طبق اون دارم هدف گذاری میکنم و هدفی بلند مدت برای امسالم در نظر نگرفتم ،اسم امسالم برای من ،سال (هدایت الهی ) هست و میسپارم تا هدایت کنه تا دوباره منو لبریز کنه از شور و حالی که تو کامنت ازش نوشتم .
استاد عزیزم سپاس گزارم که نوری بودی برای من و دستی قدرتمند از جانب خدای من .
در پناه الله یکتا .
به نام ربّ
سلام با بی نهایت عشق برای شما
رد پای 23 فروردین رو با عشق مینویسم
خدایا شکرت به خاطر تک تک لحظات امروزم که بی نهایت پر بود از انسان هایی که بسیار خداگونه عمل میکردن ،عاشقانه عشق میورزیدن و دستی بودن از دستان بی نهایت عشقت ربّ من
شد شد شد
دیدی شد
امروز فقط روز موجود باش بود
کن فیکون خدا
ربّ ماچ ماچی دل انگیز و جذابم عشقی عشق دوستت دارم لپ گنده نورانی من
میشه میشه میشه
امروز اتفاقات عجیب و جالبی پشت سر هم برام رخ داد و من از فایلی که نصف شب که بیدار بودم از ساعت 1:46 که داشتم فایل جلسات قدم 7 دوره 12 قدم رو گوش میدادم و هدایت شدم به سایت و دیدم که فایل 8 دوره هم جهت با جریان خداوند اومده روی سایت
من فقط نصف شب گوش دادم و امروز نشانه فراوانی رو به وضوح با چشمام دیدم و میدونم که اگر ادامه بدم طبق گفته استاد به سرعت باور فراوانی نشونه اش رو خدا نشون میده و خیلی سریع جواب میده
و تا اذان صبح گوش دادم و یه چیزی بسیار بسیار جالب بود برام بعد اینکه به فایل گوش دادم و نمازمو خوندم به قدری آروم بودم و این آرامش رو از سبکی بدنم حس میکردم و سر نماز که تموم شد و با خدا صحبت میکردم گفتم ببین چقدر آرومم و سبکم
انگار آگاهی های این فایل و یاد خدا سبب آرامش روح و جسمم شده بود
متعجب بودم از اینکه خوابم نمیومد و درسته بعد از ظهرش دو ساعت فقط خوابیدم ،اما خوابم نمیومد و به قدری حواسم جمع بود و داشتم صحبت های استاد رو گوش میدادم که تیز بودن گوش هامو به وضوح حس میکردم و آگاه تر از قبل بودم
بار اولی که گوش دادم به فایل جدید و یه عالمه علامت سوال داشتم
اولی درمورد هوش مصنوعی بود
که نمیتونستم قبولش کنم چون یادمه یه بار از استاد شنیدم که دقیق جمله بندیشون یادم نیست ،شاید من اشتباه متوجه شده باشم
استاد میگفتین ،فکر کنم تو فایلای رایگان بود چون پارسال که تازه وارد سایت شده بودم فکر کنم شنیدم ،میگفتن که وقتی میری سراغ چت جی بی تی ، خدا میگه باشه میری از اون جا مسائلت رو حل کنی ، باشه برو تا اون حل کنه
اما وقتی بیشتر به فایل گوش دادم به خودم گفتم و این صحبت هاتونم به یادآوردم که وقتی از کسی یا چیزی کمک میگیریم بدونیم که دستی هست از دستان خداوند و در قلبمون به یاد بیاریم که این خداست که داره از طریق بی نهایت دستانش کارهامونو انجام میده
و به خودم گفتم ببین طیبه تو هم اگر طبق گفته استاد لخوای چت جی بی تی رو نصب کنی ،یادت باشه که این خداست که با این برنامه کارهات رو آسون کرده
آخه من تا دو هفته پیش بود فکر کنم که به یه تضادی برخوردم و این بود که طرح هایی که برای مدرسه محله مون طراحی کرده بودم و ایده هایی که خدا بهم گفته بود رو میخواستم به تصویر بکشم و چون طراحیم قوی نیست و نمیتونم کاراکتر هارو خودم طراحی کنم ، تصمیم گرفتم از گوگل و یا پینترست، مثلا عکس پسر بچه بردارم و یا هر عکسی که ایده شو دارم
بعد میومدم با قیچی میبریدم و کنار هم میذاشتم و میچسبوندم رو برگه آ3 و طرح اصلیمو دوباره طراحی میکردم
و وقتی آماده میشد
چون فتوشاپ و طراحی وکتور بلد نبودم ،طرحم رو سازمان زیباسازی قبول نکرد و طرحام موند ،تا اینکه خدا بهم گفت برم به مدرسه محله مون بگم. با مدیرش صحبت کنم
و تا اینکه من طرحامو همینحوری طراحی کردم و به یه دوستم گفتم گفت بلد نیست و از خدا خواستم کمکم کنه و یه راه ساده و راحت بهم بگه تا به وکتور تبدیلش کنم
یادمه یه روز نشسته بودم یهویی یاد دوستم افتادم که نقاشی انجام میداد ،بهش پیام دادم و گفتم جریانو و گفت میتونه برام درستش کنه و اشاره کرد به چت جی بی تی
من که حرفشو شنیدم یاد حرف استاد عباس منش افتادم و گفتم نه من نباید این کارو بکنم انگار خدارو نمیبینم و تکیه میکنم به چت جی بی تی
و از طرفی نمیخوام در راستای مهارتم برم فتوشاپ یاد بگیرم
اولش گفتم نه و بعد طبق هدایت خدا ، که هدایت شدم به متنی که از چیزی که دارم و الان موجوده استفاده کنم و تصمیم گرفتم این کار رو انجام بدم و مدیر مدرسه که طرحمو دید و قبول کرد ، بعدش میرم فتوشاپ یاد میگیرم
و امروز که استاد درمورد چت جی بی تی گفتین خیلی مقاومت داشتم و هنوزم مقاومت دارم و هی میگم کار درستی نکردم
اما اینو بارها به خودم گفتم که تو باید نگاهت رو تغییر بدی
اینکه خدا بی نهایت دست داره برای اینکه تو رو رشد بده و به خواسته هات برسی
و وقتی مثال رو زدین که گفتین یه آقایی از چت جی بی تی ایمیل رو نوشته و تو کارش ارتقا پیدا کرده به خودم گفتم طرح های من رو هم که تبدیل به وکتور کرده میشه که انجامش بدم
بعد من تا صبح که گوش دادم خیلی درمورد موضوعات فایل یادآوری هایی بهم شد که در رد پاهای دیگه مینویسم
بعد که اذان صبح رو گفت و من نمازمو خوندم و خوابیدم و 8 بیدار شدم و با عشق تمرین ستاره قطبیم رو انجام دادم و حاضر شدم و رفتم نون خریدم و اومدم خونه تا تابلوی نقاشیمو بردارم و برم تجریش
اولین جلسه سال 1404 بود برای کلاس رنگ روغنم
وقتی راه افتادم جلو مدرسه پسرونه ابتدایی و راهنمایی محله مون که رسیدم دیدم یه اتوبوس وایستاده و دانش آموزا به صف شدن و داشتن جایی میرفتن و من مدیر مدرسه رو دیدم و سلام کردم بهش و رفتم
حس خوبی داشتم ،وقتی از جلوی مدرسه رد میشم به وضوح تصویر خودمو میتونم تجسم کنم که دارم دیوارهاشو رنگ میکنم و بارها هم گفتم که اگر بشه خیلی خوشحال میشم و اگر هم نشه هرچی خیره و از تو به من برسه من به خیرت محتاجم ربّ من
وقتی رفتم و سوار بی آر تی شدم یه دختر قبل من رفت تا بشینه ،تو دلم گفتم کاش تو اون صندلی نشینه و من بشینم ،دیدم وایستادکنار صندلی و مکث کرد و رد شد رفتم صندلی عقب نشست وای فقط میخندیدم و تشکر میکردم که من گفتم و شد
و کنار یه دختر بسیار زیبا و خوشگل نشستم و به ایستگاه که رسید ازم پرسید چند تا ایستگاه تا مترو هست و بهش گفتم دو تا و به قدری تو اون چند جمله حس خوبی داشتم که با هم با لبخند صحبت کردیم و رسیدیم و رفتم مترو
وای امروز فقط روز موجود باش بود
قطار وایستاد و من دیدم صندلیا خالیه میخواستم بشینم چون بوم دستم بود و تو جمعیت نمیشد وایستم
همیشه تجریش که میرم از دری میرم که یه سمتش مردونه هست و میله داره و یه سمتش زنونه هست
تا موقع رسیدن به تجریش درست کنار در خروجی وایمیسته که وقتی در باز میشه سریع میتونی بری
من وقتی وایستادم دیدم قطار جلو تر وایستاد و من تو دلم گفتم الان در خانما باز بشه میرن میشنینن و من از سمت آقایون که درش باز کرد رفتم
وای خدایا تو دیگه چه ربّ دل انگیزی هستی آخه
در که باز شد متعجب شدم ،انتظار داشتم که خانما سریع بشینن دیدم دری که برای خانما بود باز نشد و همه از در آقایون اومدن و منم که جلو بودم رفتم و نشستم
خیلی لذت بخش بود
امروز هرجی دلممیخواست و میگفتم سریع رخ میداد
البته روزای قبل و قبل و قبل ترم هم اینجوری بودا
اما امروز یه جورایی عجیب بود
و وقتی فکر میکنم میبینم من که تا اذان صبح با فکر کردن و گوش دادن به فایل جلسه 8 ،، دقت میکردم نشونه ها داره میاد
خدارو سپاسگزاری کردم و تو راه فایل فراوانی و سپاسگزاری رو گوش میدادم و دوباره خیلی دقیق گوش میدادم و فکر میکردم
وقتی رسیدم تجریش و رفتم بیرون دیدم یه صدای شدید بارون میاد و به شدت بارون میبارید از اون بارونای شدید پارادایس خونه استاد ، به قدری شدتش زیاد بود که به ذوق اومدم و دیدم همه کنار خیابون زیر ساختمونا وایستادن و من که عاشق راه رفتن زیر بارونم رفتم و از اینکه خیس شدم خیلی لذت میبردم
فقط خداروشکر میکردم و خیلی خیلی حس خوبی داشتم و فقط میخندیدم و با خدا صحبت میکردم و اینکه میگفتم آب باران به صورتم میخوره و پر از مواد مقوی برای پوست صورتمه
تا برسم سر کلاسم کامل خیس شده بودم و تابلوی رنگ روغنم هم خیس شده بود
خیلی لذت بخش بود تو آینه آسانسور به خودم نگاه میکردم و میخندیدم و ذوق میکردم
وقتی رفتم سر کلاس و همکلاسیم بود و استاد طراحی سلام کردم و کلی باهم صحبت کردیم و یه دختر بسیار بسیار زیبا بود که طراحی کار میکرد و چهره اش برام آشنا بود
با هم صحبت کردیم و گفت پسرم ، من و همکلاسیم تعجب کردیم چون بهش نمیومد ازدواج کرده باشه و سنش به 30 میخورد اما گفت 40 سالشه و دو تا پسر داره
اونجا بود که به خودم گفتم ببین طیبه سن فقط یه عدده و به قدری حس و حالش خوب بود و اینو میشد از چهره خندون و حال خوبش فهمید و خیلی آرامششو حس میکردم و لذت بردم از صحبت کردن باهاش
وقتی یکی از بچه های کلاس اومدن ، یهویی دیدم اومد و نشست کنارم و آروم گفت طیبه جان من برای شما یه هدیه آوردم و امیدوارم که دوستش داشته باشی
اصلا من موندم
یه کیف دوشی که چهار خونه بود بهم هدیه داد ، از مدل کیف معلوم بود که قیمتش کمی بالا هست و حدودا فکر کنم نزدیک 500 میشه
چی بگه خوبه؟!
گفت تو برای ما همیشه هدیه میدی و دوست داشتممنم برات هدیه بیارم برای عیدی
اصلا من موندم به این حرفش
چون من یه بار فقط برای کل کلاسمون روان نویس طرح کلید داده بودم که چند ماه پیش فروشم از گل سرا 14 میلیون شده بود و برای همکلاسیام هدیه خریدم
و یه بارم قبل عید که کلاس داشتیم برای همکلاسیام ،که مادرم از گل سراش داد و برای هر کدوم یه شاخه کوچیک بافتنی گل سنبل دادم
هدیه هام به قدری کوچولو بودن که با اینکه از نظر مادی خیلی قیمت بالایی نداشتن اما از این صحبت همکلاسیم متوجه شدم که خیلی خیلی خوشش اومده بود
نمیدونم اما خدا یه درسی هم بهم داد ،اینکه گفت ببین هدیه هر چی میخواد باشه ،مهم اینه که تو لذت بردی از هدیه دادن و الان دوستت میخواد از هدیه دادن لذت ببره
و اون لحظه یاد فایل جدید نیفتادم و بعد یادم اومد که من فقط به فایل گوش دادم و نشونه فراوانی که میشه از بی نهایت طریق خدا بهم کیف و یا مانتو و یا هرچیز دیگه ای هدیه بده ،داره
بعد که رفتیم سر کلاس تا جا بگیریم و من کنار دست استاد نشستم تا بهتر ببینم ،یهویی همون هنرجدی استادم که روز 13 فروردین کنار مسجد خونه مون دیدمش و مادرم ماکارونی درست کرده بود و با اینکه کم بود و اندازه دو نفر بود غذامون برای من و خواهر زاده ام
اما بردم و با هم سه نفری تو حیاط مسجدمون خوردیم و فهمیدیم که هم محلیم ،اومد و گفت طیبه بیا از کلاس بیرون
رفتم و گفت مامانم برات ناهار فرستاده
وای خدای من
یه لقمه پر از کوکو بود و من وقتی خوردم به قدری خوشمزه بود که فقط میگفتم خدایا شکرت من گرسنه ام بود و تو برای من غذا رو عطا کردی
وقتی داشتم لقمه رو میخوردم یاد فراوانی و اینکه وقتی من غذامو باهاش تقسیم کردم و با لذت باهم خوردیم ،الان خدا یهویی اینجوری بهم هدیه داد
اصلا فکرشو نمیکردم ناهار بیاره
خیلی شکر میکنم خدارو که امروز بهم نشونه داد و گفت ببین طیبه اگر سعی کنی درست عمل کنی به آگاهی ها نتایجت بزرگ و بزرگتر میشه
وقتی برگشتم سر کلاس و نشستم استادم رفته بود کلاس
سریع رفتم و نشستم ،استاد شروع کرد به کار کردن گفت طیبه بگو ببینم چه خبر خوبی ؟
دیگه میدونم که محبت خداست که شامل حالم میشه در هر لحظه چون حال هیچ کس رو در اون جمع نپرسید و فقط اسم منو گفت
بعد که کار میکرد من نمیتونستم ببینم و عکسی که روی بوم چسبونده بود و نگاه میکرد و کار میکرد جلوشو گرفته بود
من گفتم استاد میشه اینو به بوم بچسبونید نمیبینم
گفت بله چشم به خاطر گل روی طبیه چسب میچسبونیم که طیبه ببینه
من فقط داشتم کیف میکردم که خدا داره این همه کارارو برای من انجام میده
حالا جالب اینجاست بعد من همکلاسیم گفت استاد فلاک کارو میکنید و جوابشو که داد ،گفت نه
اونجا بود که یاد برانگیختگی روابط و اینکه در صلح بودن با خودم و هماهنگ بودنم با خدا رو یادماومد
خیلی روز باحالی بود
هر روز من در این جهان هستی فوق العاده بهشتی و بی نهایت زیباتر میشه
سعی میکنم به آگاهی ها عمل کنم و مومنتوم مثبت رو حفظ کنم و آگاه باشم به لحظه لحظه رفتارهام تا بدونم چجوری باید کنترل کنم ذهنم رو
حالا جالب تر اینکه وقتی کلاس تموم شد استادم کارای همه رو دید وکار من رو که دید گفت خوب کار کردم و استاد طراحی که بهش خداحافظی گفتم ،گفت طیبه فردا میبینمت میای که ورکشاپ
حس میکنم جدیدا آدما مشتاق تر شدن وقتی باهم صحبت میکنیم و انگار از وقتی من تصمیم گرفتم سعی کنم خدا رو در وجود آدما ببینم ،جنبه خداگونه و مشتاقشون رو میبینم که خدا مشتاقه تا هر لحظه با من صحبت کنه
میخواستیم برگردیم همکلاسیمکه پسر 3 ساله شو آورده بود و پازل آورده بود با خودش منم باهاش بازی کردم و بعد بهش گفتم میای باهم عکس بگیریم خیلی سریع سرشو تکون داد و گفت بلده و یه آبنبات قلبی داشت اونو نشون میداد و باهم عکس گرفتیم
خیلی حس خوبی داشتم
و وقتی برمیگشتیم همون دختر که هم محله ای من بود گفت میای باهم برگردیم
من حس خیلی خیلی خوبی نداشتم نسبت به اینکه باهاش برگردم خونه و فرکانس خوبی دریافت نمیکردم ، و گفت باهم بریم تا یه ایستگاه و پدرم میاد باماشین ما باهم بریم تو رو هم برسونیم
تو دلممیگفتم چجوری بگم من نمیام و مسیرم رو از یه ایستگاه دیگه میخوام برم ،که به مادرش زنگ زد و وقتی صحبت کرد و برگشت به من گفت طیبه از شانست مهمون داریم و پدرم نمیتونه بیاد
من اون لحظه تو دلم میخندیدم که چیکار داری میکنی خدا هر چی میگم میشه
و بعد سعی کردم به فایل گوش بدم و چشمامو بستم تا برسیم ایستگاه و باهم برگشتیم خونه
خیلی خیلی خوشحالم که حس فوق العاده عالی دارم از اینکه فقط من با تمرکز گوش دادم و امروز این همه نشونه درمورد می افزایم و فراوانی رو دیدم و هدیه گرفتم
پس اگر با تمرکز ادامه بدم صد در صد بزرگ و بزرگتر از اینها برام رخ میده
خدایا شکرت
من امروز فقط و فقط زیبایی دیدم و لذت بردم از هوای بارونی و جذاب و زیبای بهاری و انسان هایی که لبخند به لب داشتن
الان یادم اومد تو قطار که بودیم و نزدیک ایستگاهمون شدیم بلند شدم و یه خانم داشت نگاهم میکرد و من لبخند زدم دیدم به قدری از ته دل لبخند زد و خندید که خیلی خیلی حس خوبی داشتم خدایا شکرت
من از این فایل یه کلید دریافت کردم که از امروز سعی کردم در عمل اجراش کنم حتی بیشتر از روزهای قبل و اون سپاسگزاری و حس و حال بی نظیرش بود
و من نتیجه هاشو به زودی دیدم و نتیجه های بزرگتر هم در زمان و مکان مناسبش رخ میده
بی نهایت سپاسگزارم استاد عباس منش عزیزم و مریم خانم شایسته عزیز
نور عظیم خدا به شکل شادی و سلامتی و آرامش و عشق و ثروت و نعمت در زندگیتون جاری بشه
شب وقتی خواستم ردپامو بنویسم هدایت شدم به آیه 130 سوره طه و این بود که
و پروردگارت را قبل از طلوع خورشید و قبل از غروبش به پاکی ستایش کن ،تسبیح خداوند را به جای آور تا خشنود شوی و آرامش یابی
من دقیقا امروز وقتی سعی داشتم آگاهانه سپاسگزارتر باشم واقعا آرامش خاصی داشتم
سلام دوستان من
همه ی شما به قدری قشنگ نوشتید که هنگام خوندن اصلاً متوجه گذر زمان نشدم ، از چیزهایی که به دست آوردم در سال 96 بعد از تمام شدن مسابقه می نویسم ولی فکر کنم برای سال 1397 یکی از اهداف من این است که یک پرینتر جنس خوب بخرم که صحبت های زیبای شما را پرینت بگیرم نه یک بار بلکه ده بار بخونم تا ملکه ی ذهنم بشه
در پناه خداوند باشید
باسلام و عرض ادب و احترام به استاد بزرگم و همه ی هم فرکانسی های خودم که عاشانه دوستون دارم شاید باورتون نشه بهترین اتفاق زندگی من شناخت با سایت عباس منش بوده و خداروهزار مرتبه شکر میکنم بابت این اتفاق همین یک ربع پیش دست کشیدم از گوش دادم فایل ها تمام روز زندگی من شده گوش دادن به فایل هاتون و نکته برداری و کار کردن روشو شاید در طی روز فقط زمان های که خوابم فایل هارو گوش نمیدم تو این تعطیلات عید همه ی خانوادم همه جا رفتن جز من تمام تلاشمو میکردم هرجوری شده بیرون نرم یا نه می اوردم یا گاهی وقتا که مجبور بودم برم فایل ها رو از طریق هنذفری گوش میدادم اگه کسی بگه عید خود را چگونه گذراندید میتونم بگم با فایل های استاد بزرگم گذروندم خداروشکر میکنم که هستید و ازاین پس تمام تلاشمو میکنم در سال 97 بتونم به اون دستاوردهای برسم که براش دازم بها میدم دوست دارم از نظر رشد مالی و رشد شخصیتی به جایگاه بالایی برسم و باورم چنان قوی بشا که بتونم روز به روز فرکانس های بالاتری رو جذب کنم استاد بازم از شما و گروه تحقیقاتیتون تشکر میکنم
امروز نظرات یکی از کاربران را دیدم که نظری منفی داشت . یعنی منفی که چه عرض کنم کلا با این قوانین مخالف بود که جواب نمی دهد.
قبلا هم چنین از بقیه کاربران نظرات مخالفی دیده بودم .
حالا نظر انتقادی و شکایت عیبی ندارد اما اگر اصلا باور نداریم اینجا چه می کنیم؟
برایم این سوال پیش امد خب اگر باور ندارد و ایمان ندارد باورها زندگیمان را شکل می دهد اینجا چه می کند ؟ دنبال راه دیگری باشد ؟
اگر واقعا باور نداریم که دیگر ذهن و افکار مان زندگی امان را شکل می دهند که خب حتما همین طور برایمان خواهد بود و بحثی نداریم .
من به این ها می گویم بله حق با شماست اگر باور کنید نمی شود و باورهای ما و ذهن ما اتفاقات را رقم نمی زنند دیگر هیچ کنترلی هم لازم نیست همین طور هم برای شما خواهد شد. اتفاقا جناب عباس منش هم همین را می گوید اگر باور کنید نمی شود واقعا نمی شود.؟
چرا فکر می کنید سایر اعضا یا کاربران دیگر باید شما را قانع کنند که تورو خدا برگردید . تنها خود شما تصمیم گیرنده هستید .؟
به نظر من باور و احساس خوبی که در اثر تمرینات ایجاد می شوند خیلی مهم تر از نتایج هستند چون نتایج بهرحال می آیند و این مهم است در حس خوب بمانیم . دنیا هم به دست بیاوریم در احساس بد باشیم هیچ فاایده ای ندارد و ناشکری می کنیم و به ابتدای راه اول مان برمی گردیم . پس به نظرم نه بخواهیم به کسی آگاهی دهیم اینجا به درد نمی خورد اگر کسی به دردش نخورد خودش می رود و از طرفی نخواهیم کسی اصرار به ماندن و نگه داشتنمان کند . خوبی این است ما آزادیم هر انتخاب و باوری بکنیم .
من محصولاتی را تهیه کرده ام . اما از رایگان ها استفاده کردم ومحصولات هم از همین جنس اند با توضیحات بیشتر و نکته این است چه از محصول استفاده کنم چه نه . خودم با کنترل احساس و ذهنم مسوول زندگیم هستم اگرنتیجه نگیرم خودم سبب هستم . اگر من نتوانم فوری نتیجه نگیرم برای بقیه هم نمی شود بگویم من نتوانستم .چرا فراموش می کنیم و علت ناکامی خودمان را عوامل بیرونی مثل جناب عباس منش و قوانین می گذاریم ؟
روزهایی هست که من هم دلگیر می شوم اما الان فهمیدم باید ذهنم را همیشه به سمت خوب و دیدن خوبی ها هدایت کنم .ما همه اهداف را برای این می خواهیم که احساسمان خوب شود اگر الان نتوانیم بعدا چطور می توانیم ؟ چرا فکر می کنیم اگر به همه هدفمان رسیدیم آن وقت حالمان خوب می شود . خیر همه چیز خیلی زود عادی می شود . اصلا وقتی آن وضعیت عادی شود بهش می رسیم . برای من که این طور بوده است . کنترل احساسات یک روند دائم و تمرینی است .
اصل کار همه ما یکی است به کنترل ذهن و احساس خوب برسیم و آن را ارتقا دهیم . هدف اصلی از رسیدن بهاهدافمان هم تجربه لذت بخش همین احساس است.
جملات تاکیدی که تکرار می کنم :
هر روز از هر جهت شادتر می شوم.
هر روز ثروت و فراوانی وارد زندگیم می شود..
بله دوست عزیز قطعا ک همینطور است …
هر کس باید خودش بخاهد تا ب موفقیت برسد و کنترل همه چیز در دست خودش است …
کسی نمتواند برای شخصی ک خودش را ب خاب زده کاری انجام دهد و او را از خاب بیدار کند …
کنترل ذهن و احساس خوب میتواند زندگی ما رو دگرگون سازد …
انشااااالله ک تمام آرزوهایتان محقق خاهد شد …
موفق ، خوشبخت و ثروتمند باشید
سلام و خداقوت به استاد عزیز جناب عباس منش! من به تازگی با شما آشنا شدم و با توجه به اینکه چندسال پیش مطالعاتی درزمینه موفقیت داشتم(که البته متاسفانه ادامه ندادم) ولی برنامه شمارو بسیار مفصل و متفاوت دیدم و ازین بابت بسیار ممنونم ازتون! من 43 سالمه و با وجود تاهل و داشتن دو فرزند وحتی با توجه به اینکه دوشغل دارم درحال حاضر هیچ درامدی ندارم و درامدم به صفر رسیده و مدت خیلی زیادی هست که دارم شرایط بدی رو تجربه میکنم و فعلا دارم تلاش میکنم تا از طریق بازاریابی اینترنتی به درامد برسم! درمورد مسابقه باید بگم که سال 96 یکی از بهترین سالهای عمرم بوده چون برای اولین بار شرایطی پیش اومد تا بتونم خانوادمو به یک مسافرت راه دور 10 روزه ببرم و این مسافرت بسیار برای خودم و خانوادم لذت بخش بوده و بخاطر همین دارم سعی میکنم که انشالله این تجربه رو امسال هم داشته باشمء با خودم فکر کردم که چطور میتونم با این شرایط بازم تجربه مسافرت رو تکرار کنم که به این نتیجه رسیدم که یک قلکی رو تهیه کردم و روزانه مبلغ مشخصی رو توش میندازم تا بعد از یکسال به مبلغ مشخصی برسه! چند روزی هست که اینکاررو دارم انجام میدم و فعلا داره همه چی خوب پیش میره! از شما بسیار متشکرم بخاطر زحماتی که میکشید و امیدوارم روزبروز موفق تر باشید
سلام،سلامی ب گرمای حس زیبای یگانه پرستی وتوحید خدمت استادعزیزم وهمه بچه های هم فرکانسیم ,من مدت زیادی ب دنبال چنین راهنمای ویژه ای میگشتم.من فیلمهای راز ک ب زبان فارسی ترجمه شده بود اقبال گوش داده بودم ودر پی اونها از دکترحلت و همچنین دکترفرهنگ،همین چندروز پیش بود فک کنم اواسط اسفندماه بود ک درمحل کارم مشغول گوش کردن ب صحبتهای دکترفرهنگ بودم ک یکی از همکاران مبهم پیشنهاد داد ک از فایلهای استاد عباس منش گوش کنم و چندتا فایلهای صوتی واسم فرستاد و موقعی ک اونهارا گوش کردم راغب شدم ب فایلهای دیگه استاد را بخوام گوش کنم ک باسایت شما آشنا شدم والان تواین مدت اکثرفایلهای رایگان را دان کردم وگوش کردم؛ ودیگه اینکه چندشب پیش جلسه اول قانون افرینش را خریداری کردم و کامل گوش کردم(البته 1بار),الان چندروزه میخوام تو مسابقه شرکت کنم وهربارمیگم بیخیال،ولی انگار ی حسی بهم میگه بنویس ونترس پسر،داداش من مغازه تعمیرات لوازم خانگی وسیم پیچی داره ومن از خدمت سربازی ک میخواستم معاف(پزشکی)بشم ک حدود 7تا8ماه طول کشید تواین مدت من کنار دست داداشم کار میکردم وتا حدی باتعمیرات آشناشدن البته ناگفته نماند این انسان برق قدرت هم دارم خلاصه همون چند وقت ی فکری ب ذهنم افتاد ک مغازه باز کنم اونم محله بزرگتر و پرجمعیت تر نسبت ب جای فعلی ک هستیم .گذشت تو سال 94برج 7 بود ی مغازه شیک اجاره کردم بدون پیش پرداخت و ماهیانه 70تومن.اوایل کارم شاید هفته ی کار اونم جزیی ب پستم میخورد ولی کم کم ک پیش رفتم ب حول و قوه الهی سرم شلوغ شد بطوری ک با داداشم ک 5سال بود سابقه کاری داشت برابری میکرد تا اینکه تصمیم گرفتیم هردو ی مغازه باهم داشته باشیم و شراکت کارکنیم،ی مدتی دنبال مغازه میگشتیم تا ی مغازه بزرگتر و بهتر وخوش مکان تر پیدا کردیم با پیش پرداخت 1.5 و ماهیانه 230 تومن خب من وسایل مغازمم جابجا کردم ولی داداشم ن.اول کار خب استرس کاری داشتم ک من الان شاید تو ی کاری تپق بزنم و مغازه کناریامم ک میان پیشم متوجه بشن ولی خوشبختانه اونام بچه های خوبی بودن و خیلی از کارام کمکم میکردن والان ک گذشته ن چندان دورم نگاه میکنم میبینم ک خیلی تو فن ومهارتم پیشرفت کردم وتوسال 96 من تونستم ی قطعه زمین مسکونی ب قیمت 21 میلیون بخرم،البته تو سال 96 کشاورزی هم کردیم با داداشم بصورت شراکت و دیگه اینکه اکثر محصولاتی ک داشتیم قیمت مناسبی فروختیم،واز برج 11 تا الان تو ی دانشگاه علمی کاربردی مشغول ب کارم(کار خدمات)و خوبی کارم اینه ک پاره وقته و میتونم ب کارهای مغازمم رسیدگی کنم واینکه همینجاباهمکارم اشناشدم واز طریق تونستم باسایت ناب شما آشنا بشم .وازخداوندرزاق میخوام ک توسال جاری کمکمون کنه ی مغازه با داداشم بخریم و دیگه جمعه شب قراره برم خواستگاری ،البته توسال قبلی هم ی سری رفتم وتاحدودی جواب بعله نگرفتم ولی اینبار خیلی خیلی مصمم وامیدوارترنسبت ب خداوندو اینکه حتما جواب بعله بگیرم،ودرمان رماتیسم ستون فقراتم البته با تغییرافکاروباورهام اینکار انجام بدم،ونسبت ب نامه ای ک امام علی (ع)ب امام حسن(ع)نوشته بودم دیدگاهم نسبت ب خداوند یکتا تغییر کرد وامیدوارم هر لحظه بهتروبهتربشه وبتونم خانواده و دوستانم را باگروه دوست داشتنی استاد اشناکنم،ودرپایان شاکرخداوندم ک من را با این گروه آشنا کرد ک بتونم باورهاوافکارم تغییر بدم و جور دیگه یگانگی وتوحیدرا درک کنم و هرروزهرلحظه شاکرخداوندم.ودوست خوبم خانم سلطانی ک من را با گروه شما آشناکردتشکرکنم. امیدوارم استاد عزیزم وهمه بربچه های گروه هر کجای کره خاکی ک هستند موفق,سلامت،خوشبخت وثروتمند درپناه خداوند منان باشند