داستان هدیه تولدم - صفحه 92

1496 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    طوبی گفته:
    مدت عضویت: 1029 روز

    بنام خدا

    روز نهم سفرنامه

    خدایا شکرت که در این مسیر قرار دارم و هر روز نشانه ها را میبینم البته گاهی با ذهنم درگیر میشوم ولی دوباره به خودم میایم ومیبینم اونجایی که من حواسم نبوده چقدر خدا هوامو داشته وداره.

    خدا شکرت برای سلامتی وخانواده ام و این هوای دلچسب وزیبای بهار واین خنکای هوا که پوستت را نوازش میکند خداشکرت بابت ارامشم و لحظات خوبی که دارم .

    واقعا احساس ارزش اگه درونی باشه اونوقت حتی اگه نزدیکترین کست هم روز تولدتو تبریک نگفت ناراحت نمیشی وبازم از ته دل شادی چون خوشحالیتو به وجود دیگری وابسته نکردی . وحتی از کسانی هدیهددریافت میکنی که انتظار وتوقع نداری. من هم مثل خیلی ها دوست داشتم روز تولدم از همسرم هدیه دریافت کنم..اما هیچ اتفاق نیفتاد …ومن در کمال خودباوری برای خودم گل و کیک خریدم وتبریکات از جانب دوستان و اشنایانی که به من لطف داشتند دریافت کردم.وخیلی از این بابت حال خوبی داشتم .

    دارم یاد میگیرم حال خوب رو خودم برای خودم بسازم واز هیچ کسی توقع نداشته باشم واز درون احساس ارزشمندی کنم.

    امیدوارم دراین راه ثابت قدم باشم

    در پناه حق

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  2. -
    فهیمه زارع گفته:
    مدت عضویت: 3027 روز

    بنام الله

    سلام به استاد عزیزم ومریم بانو ودوستان گلم

    خدا را سپاس بخاطر این فرصت

    چه جالب امروز که برا دومین بار روز شمار تحول زندگی من را مرور کردم وچقدر وقفه افتاد در مرور دوباره امروز روز پایان سال 1401 است خدایا سپاس بخاطر این هماهنگی و این را به فال نیک میگیرم استاد صمیمانه تولدتون را تبریک میگم تاریخ دقیق رو نمیدونم ولی طبق این فایل اسفند ماه بوده

    باور قدرتمند همه چیز را من میتونم خیلی ساده وبراحتی بدست بیارم اگر در حسرت چیزی باشی که دیگران دارند از خواسته هات دور میشی وقتی از چیزی ناراحتم یعنی در حال دور شدن از آن هستم یعنی به خواسته هام چسبیده ام وچسبیدن به خواسته ها مساوی است با دور شدن وفاصله گرفتن از آنها

    نکته:تمام اتفاقات زندگی من وقتی تغییر کردکه درون من همه چیز تغییر کردوقتی نگاه من به خودم تغییر کنه همه چیز در درونم تغیر میکنه وقتی رابطه من با خودم با خدای خودم مهم ترین رابطه زندگی ام باشه و همه چیزهایی که در بیرون تجربه میکنم از دوستانی که دارم اتفاقاتی که تجربه میکنم رابطه ام با پول با عشق ومهم ترین اتفاقات زندگیم وهمه آنچه خواهم داشت نتیجه این رابطه است یعنی به اندازه ای که من احساس خوب داشته باشم اتفاقات خوبی هم تجربه میکنم پس به هر شیوه ای که میتوانم باتغییر زاویه دیدم به احساس خوب برسم با توجه به زیبایی ها ،سپاسگزاری بخاطر داشته ها ،رها کردن خواسته هام با باور به اینکه هرآنچه که بخواهم براحتی وبهخودی خود میتوانم داشته باشم بشرطی اینکه خودم را همین گونه که هستم دوست بدارم با خودم با خدای خودم هماهنگ باشم واین هماهنگی بهت احساس رهایی میده بهت احساس بی نیازی میده واین حس چقدر ناب وبی نظیر سبک ورها از همه دغدغه ها چقدر آرامی ؛ چه احساس فوق العاده ای چقدر ایمان واطمینان داری که این احساس فوق العاده مسیر رسیدن به خواسته ها را برات باز میکنه اگر من خودم را بی نیاز از توجه دیگران بدانم بقیه دنبال بهانه اند تا به من توجه کنند به من محبت کنند

    استاد این چند خط آخر خودش آمد ومن نوشتم آنقدر که خودم هم منقلب شدم الله اکبر از هدایت خداوند از این نشانه دوساعت قبل همسرم به خواهرش خیلی توجه نشون داد یه لحظه حالم بد شد بعد جلو ذهنم رو گرفتم گفتم این توجه همسرم باعث میشه خانواده اش به من بیشتر توجه کنند وبه خودم گفتم من ارزشمندم وبی نیاز از محبت کسی چون خدا را دارم وگله وشکایتی نکردم حتی توذهنم بعد تو کامنت نوشتن این احساس رهایی بهم دست داد استاد صمیمانه ازتون سپاسگزارم من بعداز 6 سال که عضو سایتم تازه دارم به درک کوچکی از این آگاهیها میرسم

    دوستتون دارم در پناه حق شاد وسلامت وثروتمند وسعادتمند باشید یا حق

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  3. -
    انیس گفته:
    مدت عضویت: 927 روز

    با نام و یاد خدای مهربانم که 34روز پیش مورد لطف و عنایتش قرار گرفتم و من رو به این سایت بی نظیر هدایت کرد…

    سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته دوست داشتنی و همه هم فرکانسی های عزیز

    این اولین کامنتی هستش که بعد از این چند روز میخوام بزارم

    روز نهم روز شمار تحول زندگی من

    تا قبل از این فکر میکردم حتما باید نتیجه چشم گیر باشه که کامنت نویسی رو شروع کنم! اما دیدم چه نتیجه ای بزرگتر از اینکه توی این مدت کوتاه،( که شاید فقط ده یا پانزده روزش رو متعهدانه و با تمرکز بالا، فایل های رایگانی که واقعاااا ارزششون به اندازه ی مرگ و زندگیِ گوش کردم ) انقدررر دیدَم به جهان واز همه مهم تر به خداوند عوض شده…اصلا انگار این خدای بی نظیر این خدای فوق العاده مهربون و بخشنده زمین تا آسمون با اون چیزی که توی این نوزده سال در واقع میشد گفت بهم شناسوندن فرق داره …اصلا انگار اونه که عوض شده در صورتی که این منم که فرق کردم! این منم که چیزی جز زیبایی نمیبینم…این منم که خدا رو حس میکنم اون هر لحظه توی قلبم وتوی تمام زیبایی هایی که دور و اطرافم میبینم حضور داره…توی شکل های فوق العاده زیبای ابرهای آسمون ، توی گل های شاداب و لطیف کنار پنجرمون که هر روز بهشون آب میدم… با دیدن پرنده های آزاد و زیبایی که توی آسمون پرواز می کنن و با دیدنشون حس آزاد بودن برام تعریف میشه..اون همه جا هست…

    دختری که تا یک ماه پیش همه خانوادش فهمیده بودن حالتی از افسردگی داره ،دختری که فقط آرزوی مرگ می کرد…انگار که دیگه هیچی خوش حالش نمیکرد …اوضاعش داشت روز به روز بدتر میشد..ده روزی یک بار هم از خونه بیرون نمی رفت چون براش همه چیز تکراری شده بود… امروز با ذوق آسمونو از پنجره اتاقش نگاه میکنه، آشپزی میکنه ،برای بیرون رفتن و دیدن این همه فراوانی ذوق داره ، دوباره به هنرو استعداد ذاتیش اهمیت میده و نقاشی کشیدن رو از سَر گرفته… نقاشی هایی که تا قبل از این همه رو برداشته بودم ولی الان باز روی دیوار اتاقم چسبوندم…هرچی که بنویسم بازم کم گفتم ..با خودم گفتم انیس جانم اگه اینا تغییر نیست پس چیه؟ اتفاقا مهم ترین بخشش همینجاست…تو وقتی خدای واقعی رو بشناسی وقتی یه جور دیگه به دنیا و اتفاقاتش نگاه کنی اونجاست که تغییرات رخ میدن… توی همین چند روز کوتاه فقط و فقط با توجه کردن به چیز های مثبت و زیبایی های اطرافم وزیبایی ساختن از شرایطی که شاید بد به نظر می رسید درس های خیلی زیادی یاد گرفتم و چیز های خیلی زیادی به دست اوردم …با توجه به زندگی سختی که من داشتم به جرعت میتونم بگم فراوانی به زندگیم قدم گذاشته… شاید برای خیلی ها چیزایی که الان به دست اوردم اصلا به چشم نیاد یا شاید بعدا برای خودم هم خیلی کوچیک به نظر برسن

    اما الان در این موقعیت و این شرایط نتایج بزرگی برام محسوب میشن…از اون موقعی که یادم میاد همیشه توی ذهنم حس می کردم که نمیتونم مثل بقیه فکرکنم ! رویاهای خیلی بزرگی داشتم و دارم،همیشه میدونستم که دلیل به دنیا اومدن ما نباید این مدلی زندگی کردن باشه سَبکی که مردم در پیش گرفتن! و خدا هدایتم کرد…فهمیدم که رویاهام درسته…استعدادم درسته.. توی این چند روز نشد چیزی از خدا بخوام و جوابی نشنوَم…چقدر از درو دیوار داره فراوانی و برکت و نعمت میریزه برام…منی که ده روزی یک بار تا حیاط خونمون هم نمیرفتم چندین بار مسافرت به شهرای نزدیک خودمون داشتم و چقدررر خوش گذشت…چقدرر با آدم های خوبی همسفر بودم…چقدر با خودم در صلح بودم و احساس فوق العاده ایی داشتم و متنی که خانم شایسته ی عزیز برای این فایل توی قسمت روز نهم در نظر گرفتن چقدر با حال الان من جورِ…

    از اونجایی که نزدیک عید هستش و برای خرید رفته بودیم چقدرر من هدیه دریافت کردم و هر لحظه این صدا توی ذهنم اکو میشد که انیس ببین خدا داره بهت هدیه میده…مسیرت درسته درسته..ببین مشکل از خدا نبود تو مشکل داشتی تو هر لحظه که بخوای اون هست اگه قبلا نبوده چون تو نخواستی چون تو اونو درست نشناخته بودی…وهزاران هزاران بار خدای مهربونم رو شکر میکنم هر چقدر از حسو حال فوق العادم بگم کم گفتم به عنوان اولین کامنت و گذاشتن یک ردپا برای روز های بی نظیری که در راهه گفتم این حال خوب رو با دوستان عزیزم به اشتراک بگذارم

    پیشاپیش عیدتون هم مبارک باشه

    با کمک و یاری الله بی همتا انشاالله که سال جدید پرر از موفقیت های چشم گیر باشه برای همگی مون

    پر از انرژی مثبت باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  4. -
    فاطمه پورحسنخانی گفته:
    مدت عضویت: 1011 روز

    سلام استاد عزیز

    واقعا این فایل برای من بود وقتی شاگرد آماده باشه استاد از راه میرسه منم برای روز تولدم منتظر بودم که بقیه بهم تبریک بگن و از یه نفر خاص توقع بیشتر داشتم که یادش رقت و کلی حالم بد شد بابت این موضوع ولی الان که این آگاهی قسمتم شد و دیدم واقعا از خدای خودم متشکرم که ازش خواستم و خیلی اتفاقی امروز این فایل رو دیدم واقعا من انتظارم همش از سمت طرف مقابلم بود که برام کادو بخره تبریک بگه ولی الان دیگه آرومم وقتی خدایی دارم که همه جوره حواسش بهم هست که این آگاهی رو برام فرستاد من و با سایت آشنا کرد در این مدار قرار داد که با خوندن کامنت ها و متن های انتخابی کلی حالم خوب میشه چرا باید از بقیه توقع داشته باشم ازت ممنون هستم استاد عزیز این فایل و کادو تولد خودم میدونم و عاشقانه دوستون دارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  5. -
    فاطمه پورحسنخانی گفته:
    مدت عضویت: 1011 روز

    سلام استاد عزیز

    واقعا این فایل برای من بود وقتی شاگرد آماده باشه استاد از راه میرسه منم برای روز تولدم منتظر بودم که بقیه بهم تبریک بگن و از سه نفر خاص توقع بیشتر داشتم که یادش رقت و کلی حالم بد شد بابت این موضوع ولی الان که این آگاهی قسمتم شد و دیدم واقعا از خدای خودم متشکرم که ازش خواستم و خیلی اتفاقی امروز این فایل رو دیدم واقعا من انتظارم همش از سمت طرف مقابلم بود که برام کادو بخره تبریک بگه ولی الان دیگه آرومم وقتی خدایی دارم که همه نوره حواسش بهم هست که این آگاهی رو برام فرستاد من و با ساست آشنا کرد در این مدار قرار داد که با خوندن کامنت ها و متن های انتخابی کلی حالم خوب میشه چرا باید از بقیه توقع داشته باشم ازت ممنون هستم استاد عزیز این فایل و کادو تولد خودم میدونم و عاشقانه دوستون دارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  6. -
    سیده مینا سیدپور گفته:
    مدت عضویت: 1636 روز

    به نام خداوندبخشنده ی مهربان

    سلام به استادعزیزم وسلام به مریم بانوی مهربانم..

    وسلام به تک تک دوستانم

    روز نهم تحول زندگی من…

    استادجانم من از وقتی با شمادر مسیر خودشناسی، خداشناسی وجهان شناسی قرار گرفتم، خصوصا از وقتی شما تفسیرهای جدید ودرست و واقعی تری از کلام خداوند در کتابش،برای ما داشتید واز طریق پیدا کردن قانون جذب و مثبت اندیشی ریشه اش رو در تک تک سوره هایی که نازل شده بر پیامبر، بررسی وپیداکردید وتطبیق دادید وبه ما آموزش دادید، من کلا دیدم به زندگی ،به خودم، به خداوند وبه جهان آفرینش به طرز فوق العاده ای تغییر کرد، تغییری که باعث شد من توسط درک وشناخت قوانین جهان هستی، به این باور برسم که در عین اینکه جهان واقعی هست و جبری برجهان حاکم هست تا زندگی مادی وجود داشته باشه وما باید خواسته یا ناخواسته بپذیریم که این زندگی جزئی از برنامه ریزی وخواست خداوند برای تک تک ماست، با این حال خداوند از روی رحمت ومهربانی اش از قبل خلق انسان از روی دانایی وقدرت بیکرانش همه چیزهایی که انسان نیاز داره برای اینکه توی این دنیا راحت زندگی کنه وخودش رو تجربه کنه براش خلق کرده ودر اختیارش گذاشته،این مهمترین چیزی بود که درک وباورش باعث آرامش من شد، که من در جهانی دیده گشودم و بدنیا اومدم که همه چیز مسخر من بوده و من می تونستم با درست استفاده کردن از هرانچه که در اختیارم هست انسانی خوشبخت وسعادتمند وثروتمند و سلامت ویکتاپرست باشم …

    منتهی به قول خود خداوند که توی کتابش میگه، هرچقدر آیه ها ونشانه های روشن از طریق پیامبران براتون فرستادیم ولی شما باورش نکردید وگفتید که فقط از چیزیکه پدران وگذشتگانتون پیروی وپرستش میکردند پیروی میکنید واینطور شد که گمراه شدید، واز عذاب شدگان!!!!

    واقعا وقتی هر کدوم از ما کلی باور غلط واشتباه رو به لطف خداوند دور ریختیم و فهمیدیم که اکثرا باورهای غلط واشتباه خودمون و خانواده و جامعه بوده که توی وجودمون توی ذهنمون مدام تکرار میشده، وباعث شده بوده که زندگیمون در مسیر نادرستی قرار بگیره ومدام گله مند و بدبخت و در درد ورنج بسر ببریم..

    وشما به لطف خدا از طرف خداوند مامور هدایت ما شدید وبه زبانی رسا و شیوه ای آسان واز روی عشق سالهاست که به ما آموختید درس وشیوه ی درست زندگی کردن وزیستن رو، وبا آموزه هاتون ذهن وقلب وتمام وجود مارو شستشو دادید، واین باورهای جدید در مورد خودمون، خداوند وجهان آفرینش کاری کرد تا پای در مسیر درست زندگی بذاریم..

    مسیریکه همواره حس سعادت وخوشبختی وارامش رو برامون به همراه داره، ثروت وسلامتی رو به همراه داره…

    وقتی من باور کردم هراونچیزیکه شما اموزش دادید و اموزش میدید، وقتی من انجامشون دادم به تکرار وتمرین، وقتی نتایج کم کم از راه رسیدن ومن مطمعن شدم که این دیدگاه جدیدم واین باورهای جدیدم داره بهم جواب میده هر روز مشتاق تر شدم به یادگیری این اصولیکه شما وهزاران نفر دیگه رو به موفقییت توی تمام جنبه های زندگیشون رسونده…

    استاد جانم یکی از تغییرات بزرگی که من داشتم همین آسون گرفتن وراحت گرفتن زندگی هست، من بادرک وشناختی که از جهان پیدا کردم فهمیدم که هیچ چیز وهیچ کس در جهان اونقدر واقعی وهمیشگی وپایدار نیست که من بخوام بهش بچسبم حتی فرزندم، هیچ چیز در جهان ثبت وسند نخورده به نامم که حتما وباید مال من باشه تا ابد، حتی نفس کشیدنم وزنده بودنم در دستان خالقی قدرتمند است که فقط این توانایی رو بهم داده که وقتی هر روز صبح روحم رو به بدنم برمیگردونده من بتونم طبق اصول واصل قوانین جهان هستی زندگی کنم، واختیار تک تک نفسهام در دستان پر قدرتش هست، وچیزهایی وافرادی وموقعییتهایی رو در اختیارم گذاشته که باید با همونها که در اختیارم هست روزم رو بسازم، وبرای داشتن اونچیزهایی که دلم میخوادشون تلاش کنم به اندازه ای که در توان وقدرت من هست نه بیشتر، من مدتهاست برای داشتن چیزی یا برای اتفاق افتادن چیزیکه دوستش دارم ومیخوامش حرص نمی زنم،فقط خواسته ام رو توی تمرین ستاره قطبی می نویسم، وبعدش باخیالی راحت واسوده به زندگی روزمره ام میرسم ، وشک ندارم که جهان به طرز شگفت انگیزی برای من برنامه ریزی میکنه تا در زمان ومکان درست به خواسته ام برسم وتوی 99 درصد هم همون خواسته ی خودم اتفاق میفته..

    باور اینکه من خالق زندگی خودم هستم ومسئول صد درصد زندگیم، باوری قدرتمند بوده که توسط شما توی وجود من ریشه کرده وهمین باور باعث شده حتی وقتی باشرایط ناخواسته ویا تضادها روبرو میشم با آغوش باز پذیراش هستم ومیگم این ناخواسته واین تضاد اومده تا نیمه ی تاریک وجودم رو روشن کنه، وهربار که توسط لطف خداوند ورحمتش و تلاش ذهنی خودم برای کنترل ذهنم ودریافت الهامات وانجامش توی زندگیم از اون ناخواسته واون تضاد گذر میکنم واقعا اون نور وروشنایی وحس رهایی وآزادی رو توی وجودم حس میکنم وباور دارم که عبور از اون ناخواسته وتضاد صدها قدم منو به رستگاری نزدیک کرده، همه ی ما دوست داریم بی درسر و بی غم وغصه ونگرانی زندگی کنیم، چه بسا داشتن پول ومال وملک و (ثروت) به تنهایی نمی تونه بهمون حس خوشبختی بده، ولی همیشه بودن آدمهایی که از نظر مالی غنی نیستند اما داشتن حس خوشبختی رو به راحتی توی وجود وزندگیشون رو میشه حس کرد،چرا؟

    چون اون شخص یادگرفته با داشته هاش خوش باشه سپاسگزارشون باشه و به قول شما زندگی رو راحت گرفته، به این باور رسیده که کم وبیش جهان ارزشی نداره، وهرلحظه هرکسی با هر دارایی، مرگش فرا برسه باید همه چیز رو رها کنه وبره…

    همین باور قدرتمند که هیچ چیز جهان همیشگی نیست واز طرفی باور اینکه من تا زنده ام باید تلاشم رو بکنم که بهترین خودم باشم،کمکم میکنه همیشه برای اونچه که از دست میره، برای اون اتفاقهای بد وتضادهای سخت ودشوار غمگین نباشم وبرای اونچه که بدست میارم ویا دارم واز طرف خداوند هست هم زیادی ذوق نکنم وبهشون وابسته ودلبسته نباشم واونهارو باعث شادی خودم ندونم..

    یه جورایی به تعادل رسیدم نه صد درصد ولی انقدری هست که حس میکنم دری از درهای بهشت، در رهایی وآزادی به روم باز شده، واین حس باعث شده هر روز فقط برای یک روز سعی کنم تلاشم رو انجام بدم سهمم رو انجام بدم سهم خداوند رو در امورات زندگی به خودش بسپارم، وزندگی کنم، طوریکه لذت ببرم، باعشق کارهامو انجام بدم، توکل کنم وبه قدرت وتوانایی خداوند برای سروسامان دادن اموراتم به بهترین شکل ایمان داشته باشم، وگرنه قدرت ذهن وجسم مثل کجا توانایی حل مسائل وتضادهایی رو داره که باهاشون رو برو میشم؟؟

    و دنیا طلبی من وبدنبال خوشیها و لذت ها و ثروتها و حس به کمال رسیدن من کجا بهم اجازه میده تا راحت وآسوده زندگی کنم اگر هرلحظه فانی بودن جهان مادی رو وفرارسیدن لحظه مرگ ورفتن از این دنیا رو به خودم یاداوری نکنم؟؟!!

    نمیدونم چطور توصیفش کنم،وقتی گاهی جلو خانوادم یا کسی این حسمو این باورمو به زبان میارم، ویا توی وجودم نمایان میشه، اطرافیانم تعجب میکنن، میگن واقعا که سر شدی، سیب زمینی بی رگ شدی، بی احساس شدی، چطور توی این موقعییت این شرایط مثلا به ظاهر بد و یا برعکس شرایط فوق العاده قرار گرفتی ولی هیچ هیجانی توی وجودت نیست؟!

    مدتهاست فقط وفقط سعی میکنم سعی میکنم سعی میکنم تسلیم خواست خداوند باشم، وهیچ چیز رو جز وجود خداوند وقدرتش جدی نبینم وجدی ندونم، همون خدایی که رحمتش ولطفش باعث شد تا در این مسیر قرار بگیرم، تا اندازه تلاشم و اندازه درکم جهانش رو بشناسم خودش وقوانینش رو بشناسم خودم رو بشناسم…

    من یادگرفتم که هیچ چیز دربیرون من نیست، وهمه چیز درون منه، شما استاد عزیزم با آموزه هاتون این قدرت رو به من دادید که من بتونم حداقل همینقدر شاید 80 درصد اختیار تمام تمام افکار واحساسات وعواطفم رو در دست بگیرم، وقتی افسار ذهنم دست خودم آگاهانه کانون توجه ام رو میبرم سمت مثبت ها حتی تو دل بدترین تضادها…

    اوایل خیلی سخت بود خیلی، ولی هرچقدر بیشتر باور کردم که خالق زندگیم خودم هستم راحتر با شرایط واتفاقات کنار اومدم وپذیرشم بالاتر رفت..

    وقتی من خالق زندگی خودم هستم وقدرتی عظیم مثل خداوند حامی من هست دیگه چه افسوسی چه غمی برای نداشته ها واز دست رفته ها؟، مال، ثروت، روابط، سلامتی، موقعییت های کاری واجتماعی؟ از دست رفت؟!

    اوکی، مشکلی نیست، یه بار دیگه با کمک خداوند میسازمشون، دوباره درستشون میکنم، خلقشون میکنم، همونطور که در قبل بوده چه بسا بهترشو، بیشترشو با ارزشترشو…

    اینها فقط در حرف نیست من تجربشون کردم در تمام عمرم وخصوصا طی این دوسال اخیر به اندازه ایمان وباوری که به خودم وخداوند پیدا کردم….

    واینها همه از روی لطف ورحمت خداست، وگرنه من حتی قدرت نفس کشیدن هم ندارم..

    وقتی دستتو میدی به خداوند ومیگی من نمیدونم من نمی تونم من بلدش نیستم من قدرتش رو ندارم تو منو ببر به سمت اونچه که برام بهترینه، خودش میبردتت، خودش بهت انگیزشو میده، تواناییش رو میده، خودش هدایت وهمراهیت میکنه..

    یکی دیگه از چیزهایی که همیشه برام اصل بوده وازشما اموختم سپاسگزاری مداوم و روی لبم واز صمیم قلبم بوده بابت همه چیز، هرچیزیکه شاید کوچیک باشه ولی تو می بینیش ومیدونی این درجهان تو برای توست، وقدر دانش هستی حتی وقتی صدای یه پرنده به گوشت میرسه، حتی وقتی سوارتاکسی میشی، حتی وقتی کسی بهت لبخند میزنه، حتی وقتی کار اداریت توسط کارمند خوش رو و وظیفه شناسی به راحتی انجام میشه، حتی وقتی چیزی میخری و تخفیفش شامل حالت میشه، حتی وقتی چراغ خونت رو توی تاریکی شب روشن میکنی، حتی وقتی شیرآب باز میکنی تا دوش بگیری، حتی وقتی میشینی روی زمین روی چمن ومطمعنی که زمین اروم زیر پای تو مسخر ورام توهست وهیچ تکون ولرزشی نداره، درصورتیکه میدونی هزاران چشمه وچاه واتشفشان ومذاب و …..فعال در خودش داره…

    دیگه چی بگم؟ مگه میشه همشو گفت؟ ولی وقتی تمرین میکنی بابت تک تکشون سپاسگزار باشی اونم باتمام وجودت وذوق کنی که خداوند چه چیزهایی رو مسخرت کرده تا راحت زندگی کنی، احساس خوشبختی تمام وجودت رو میگیره حس اینکه چقدر با ارزش هستی اونم برای کسیکه قدرت تمام عالم در دستان پرقدرتش هست ودر حیطه ی فرمانروایش…

    دیگه خیلی چیزها با این باور ارزشمند برات بی ارزش میشه، که چرا برام تولد نگرفت، چرا یادش نبود بهم تبریک بگه، چرا کادو نگرفت، چرا تلفنم رو جواب نداد، چرا بهم توجه نکرد، چرا رفت، چرا اومد، چرا از دست رفت، چرا شکست، چرا اینطوری شد، چرا انطوری نشد، دیر شد، زود شد، خوردند، بردند، تموم شد، اون چی گفت، اینا چی میگن، قضاوتم کردند، تاییدم کردن یا نکردن، دوستم دارن یا ندارن و…وهزارتا از این مثالها حاشیه ها که یک عمر نذاشتن ما به اصل برسیم، اصل رو که داشته باشیم، اگاهانه که زندگی کنیم وهدفمند انقدر چیزهای با ارزشتری مثل ارامش وامنیت وسلامتی و خوشبختی و معنوییت و ثروت جاری وساری هست توی زندگیمون که مهمترین رابطه ی ما میشه رابطمون با خداوند، وقتی خداوند صاحب اختیار ما باشه خودش همه چیز رو همیشه کادو شده تزیین شده هر روز بهمون هدیه میده حتی هرساعت وهرلحظه، جوریکه اشک شوق بریزیم از این حد لطف ورحمتش وبه خودمون بگیم، منکه تلاشی براش انجام نداده بودم ؟! منکه کار خاصی نکرده بودم؟! خدایا جز لطف ورحمت ومهربانی تو چه چیزی قدرت داشت انقدر بهم عشق بده وانقدر بهم حس خوشبختی بده؟!

    الهی هزاران بارشکر الله مهربان رو بابت این آگاهیها، بابت شما استاد عزیزم که زندگی منو به سمت سعادت وخیر وخوشبختی بردید به لطف الله…

    انشالله ههمون در پناه امن خداوند باشیم هرلحظه وهمیشه..

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
    • -
      عصمت جعفری گفته:
      مدت عضویت: 1794 روز

      سلام خانم سید پور عزیز

      انقدر کامنتتون پرمحتوا و زیبا بود که میدونم اگر هربار بخونمش ازش درس یاد میگیرم.

      خداروشکر بابت این همه درک و اگاهی و ارامش که همش از تداوم شما در این مسیر و لطف خداوند میاد.. بازم بهتون تبریک میگم. از خوندن کامنتتون خیلی لذت بردم. حتما از نتایجی که میگیرید برامون بگید

      شاد و ارام باشید

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  7. -
    هدیه سلطانی گفته:
    مدت عضویت: 1293 روز

    به نام خداوند مهربان

    سلام به استاد عزیزم خانم شایسته عزیزم و همه دوستان

    برگ نهم سفرنامه

    وقتی به در صلح بودن با خودت فکر میکنم میبینم هر وقت که رابطه ام با خدا خوب بوده شکرگزار بودم و احساس خوب داشتم در بیرون من هم همین اتفاقات خوب می افتاد

    با خودت در صلح باش و ببین همه چیز خود به خود برات درست میشه

    به خواستت نچسب این یعنی که نگرانی و چرا نگرانم چون باور نکردم که میتونم داشته باشم یا نه و چسبیدن به خواسته یعنی دور شدن از اون

    خدایا شکرت بخاطر این آگاهی ها

    از وقتی که روزشمار تحول زندگی رو شروع کردم خداروشکر با خودم درصلح هستم و بیشتر بیشتر باید کار کنم تا اتفاقات خوب بیشتر بشه

    در پناه الله شاد و سلامت و ثروتمند باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  8. -
    میترا گماسایی گفته:
    مدت عضویت: 1553 روز

    سلام استاد عجب فااااایل بی نظیری

    روز نهم

    استاد متن انتخابی این فایل عجب چیزی بود استاد هر خطش رو باید هزااااار بار نه میلیون ها بار خوند و خوند خوند و درس گرفت

    ^مهم ترین و مهم ترین رابطه ی من رابطه با درونمه^

    قدیم تر ها ک مدارم پایین بود با شخصی ک مدرس موفقیت بودن دوره داشتم ایشون میگفتن ک اتصال ب منبع مهم ترین چیزه ولی استاد انقد این اتصال ب منبع رو سخت میدونستن ک من الان با وجود سه سال گذشت از اون روزها و کلی دست اورد مالی و سلامتی و عزت نفس نتونستم با خدای درونم اراباط بگیرم دنبال ی کار خاص مثل کوه کندن بودم

    اما امااان از این متن فایل.انقدر ساده اس فرمول؟انقد راحت میتونم با خودم و خدای خودم ب صلح برسم؟

    فقط نگاهمو عوض کنم؟از منظری ب جهان نگاه کنم ک خدا نگاه میکنه؟و این رو یاد خودم بدم؟خودمو همینی ک هستم با تمام عیبها و محاسنم دوست داشته باشم؟

    ■حسرت.ناراحتی .حسادت.نگرانی :منو از خواسته ام دور میکنه

    ■تاییید تحسین عشق شور و شعف :منو به خواسته ام نزدیک میکنه

    زمانی ک من این رابطه ی مهم رو ک در واقع تغییر زاوبه ی دیده بنا کنم .زمانی ک من سپاسگذار هر دم و بازدم باشم .زمانی ک من لذت ببرم از همه چیز .ادم ها رو و خودم رو دوس داشته باشم و ب خوبی های خودم و ادم ها توجه کنم چون هممون تکه های خداییم . من خداگونه میشم؟

    من خودم رو جهان رو این دریاها رو این اسمون رو پدرمو مادرمو دوستامو غذایی ک میخورم رو به هر روشی ک باهاش حال میکنم تحسین کنم بین ذهن و روحم هماهنگی ایجاد میشه

    بابا این خییییلی خوبه که

    استاد بعد خوندن متن و نکته برداری گفتم بسم الله و شروع کردم ب مثبت اندیشی.محل کارم تو ی بازار شلوغه و الان شب عید .پسر کلیییییی ادم تو خیابون بود واقعا نمیشد راه بری میترای گذشته ها میگفت اه الکی ریختن بیرون هیچی هم نمیخرن بیکارن و فلان .میترای بعد خوندن متن با عششششق ادمها رو نگاه میکردم فراوانی مشتری شور و شوق شب عید به همه چیز لبخند میزدم از ته ته دل.

    خلاصه رسیدم خونه و برادرم زنگ زد بهم(رابطه ی ما صمیمی نیست ولی ب شدت محترمانه اس.ماه ب ماه همو نبینیم دلتنگ نمیشیم)و کلی ابراز دلتنگی که من ی زنگ نزنم تو تماس نمیگیزی؟دلم برات ی ذره شده …

    اینو من ی نشانه بزرگ دیدم جز اینک اون نوع نگاه زبادی قشنگ بود و ارامش بخش و دلچسب دستاورد هم داشت من رابطه ی خودمو با خودمو سعی کردم بسازم برادرم انرژی منو دریافت کرد.

    ی کار دیگ هم کردم راستی من خیلی خوش اندامم .بی رژیم و ورزش امروز صبح گفتم خدا ک به من لطف کرده و این اندام ب شدت زیبا رو بهم داده منم ب نشانه تشکر لباس شیک و تمیز ب تن میکنم چون این اندام برازنده ی بهترین هاس .هر کی امروز منو دید از لباسم از اندامم تعریف کرد

    الهی شکرررررررررر خدای مهربونم ک انقد منو دوس داره انقد عاشق منه البته منم دیووونه خدامم قربونش برم الهی خدای قشنگمووووووو ک منو هدایت میکنه تا از تموم نعمت هایی ک تو دنیاس لذت ببرم و استاد جونمم کرده دست خودش و از زبون استاد ک زبان خدای منه قوانین خدای مهربووووووووووووون قشنگمو یادبگیرم وای خدا چقدر حالم خوبه چقدر احساسم خوبه خدایا شکرت خدایا دووووووست دااااااااااااااارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  9. -
    سارا صمدی پور گفته:
    مدت عضویت: 1593 روز

    سلام پدر معنوی من ، تولدتون مبارک

    شما کسی بودین که باعث شدین من رابطم با پدر خودم هم خوب بشه، خالق و پدر اصلیم رو هم بشناسم و بفهمم که تنها رابطه مهم زندگی من ، رابطه با اون هست

    استاد عزیزم از 5 دقیقه اول حرفاتون دو نکته مهم فهمیدم که میخوام بگم تا یادم بمونه شما کی بودین و روز تولدتون چه هدیه ای به من دادین:

    نکته اول ، فهمیدم چرا خیلی از روانشناس ها تلاش دارن شمارو تخریب کنن در صورتی که افسردگی من رو بدتر کردن ولی اموزش های شما منو نجات داد…

    خیلی هاشون به قدرت کلام و افرادی که خدا دور شما جمع کرده حسادت میکنن و‌ عملا میگن چرا این همه آدم طرفدار این صحبت های غیرعلمی! هستن ، در صورتی که خودشون تا زمانی که قانون خدا رو قبول نکنن و به اندازه شما رو خودشون کار نکنن هیچ وقت مثل شما به این حجم از مخاطب اونم به سادگی نمیرسن…

    نکته دوم که خیلی مهم تره ، این ترمز رو کشف کردم که من رابطه با خدا ، آخرین اولویتمه

    اولیش چیه ؟ پول

    عقده من از بچگی پول بوده، پول به غیر از حساب که هیچ وقت از خرج کردنش نترسم و مجبور نباشم واسه یه قرونش هم به کسی جواب پس بدم

    پس من همیشه فکر میکردم باید اول پول دربیارم که ذهنم آروم بشه بعد به خدا برسم!

    و همیشه وقتی بچه های سایت از رابطه قشنگشون با خدا میگفتن اینجوری بودم که خب چقدر عالی و‌ خوبه این حس زیبا ، ولی من تا پول نداشته باشم حالم خوب نیست حتی اگه با خدا رابطم خوب باشه…

    پس من اصل زندگیم پوله…

    ولی الان فهمیدم که چرا هرچقدر کار میکنم فالوورام بیشتر نمیشن ، مشتریام بیشتر نمیشن و کارم رشد نمیکنه

    چون چسبیدم به عوامل بیرون و عامل اصلی رو گذاشتم کنار

    انگار بخوای تخم مرغ آبپز کنی و همش سعی کنی آب خالص و مقطر پیدا کنی و بگی نه با آب لوله که نمیشه تخم مرغ آبپز کرد و هی دور خودت بگردی و گشنه و گشنه تر بشی

    در صورتی که اصل اون تخم مرغه همونو باید برداری بذاری سرجاش توی قابلمه…

    خلاصه تصمیم گرفتم کمتر از کسی نظر بخوام ، سعی کنم به خدا نزدیک تر بشم تا پول خودش بیاد ، برده و بنده ی پول و فالوور نباشم ، رها کنم و انقدر نچسبم

    ممنون از کادویی که بهم دادی استاد

    خیلی خیلی دوست دارم

    زندگی شما کم از بهشت نداره ولی آرزو میکنم از اینی که هست هم قشنگ تر بشه

    تولدت مبارک

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  10. -
    زهرا گفته:
    مدت عضویت: 1905 روز

    به نام مهربون خدای هدایتگرم

    سلام سلام سلام

    به استاد عزیزم

    و به همه دوستان هم قدم توی این مسیر

    این فایل رو من با تمووووم وجود درک میکنم . چون دقیقا عین همین اتفاق رو تجربه کردم . من همیشه از روز تولد بدم میومد و روز تولدم معمولا ناراحت بودم . این ناراحتیم چندتا دلیل داشت . اول اینکه داشتم یه سال بزرگتر می شدم و این اصلا حس خوبی بهم نمیداد . احساس میکردم هر چه قدر بزرگ تر میشم مسیرم برای رسیدن به اهدافم طولانی تر و سخت تر میشه ، انتظارات ازم بیشتر میشه و مجبورم بیشتر از قبل مسئولیت به عهده بگیرم و باید زندگی رو جدی تر و سخت تر بگیرم . دلیل دومش هم این بود که از چندین روز قبل از تولدم با خودم میگفتم یعنی اصلا کسی تولد منو یادش مونده ؟ اصلا کسی بهم تبریک میگه ؟ و توی ذهنم این بود که خیلی آدم تنهایی میشم اگر کسی حتی تولدم رو یادش نباشه . احساس ارزشمندیم رو به این قضیه گره زده بودم . همیشه دوستام و خانواده ام بهم تبریک میگفتن ولی بازم حالم خوب نمیشد . میگفتم یعنی ارزش من همینقدر بود ؟ فقط یه تبریک ؟ و اگه برام کیک میخریدن باز راضی نبودم و با خودم میگفتم یعنی حتی ارزش این رو نداشتم که یه کادو واسم بخرن ؟ کلا احساس ارزشمندیم روز تولدم توی کمترین سطحش بود ، و همیشه ام از یه هفته قبل از تولدم نگرانش بودم . دلم میخواست احساس خوبمو ، احساس ارزشمندی رو از بقیه بگیرم .

    امسال چند ماه پیش 26 سالم شد .و من از 26 واقعا میترسیدم. یعنی همیشه تصورم این بود که تا 25 آدم باید به یه حدی زیادی از اهدافش رسیده باشه و زندگیش رو تا حدی جلو برده باشه . مثلا درسش تموم شده باشه ، کار داشته باشه، مهارت هایی که دوست داره رو توی خودش پرورش داده باشه ، ازدواج کرده باشه . ولی من هنوز دانشجوی ارشدم ، هنوز شغلی ندارم و ازدواج هم نکردم . و خیلی هدف و مهارت های زیادی هم که دوست دارم با این که روش کار کردم و وقت گذاشتم اما هنوز جای کار داره . خلاصه ورود به 26 سالگی با این همه ناکامی برام واقعا کابوس بود .

    حدودا یک ماه قبل از تولدم یه سری فایل از یکی از اساتید به دستم رسید ، واقعا هم قصد گوش کردن به اون فایل ها رو نداشتم ولی یه قسمتشو گوش کردم و بعد روز بعد باز دلم میخواست قسمت بعدی رو گوش کنم . فایل ها در مورد عزت نفس بود .خلاصه چند روزی گذشت و داشتم به تولدم نزدیک میشدم ، اینقدر این فایل های عزت نفس روی من تاثیر گذاشته بود ، که توی لیست هدف‌گذاری سال جدیدم ، کار کردن روی عزت نفس رو توی اولویت اولم گذاشتم. همون زمان ها هم از توی اینستا به یکی از فایل های توحید عملی استاد هدایت شدم که واقعا آگاهی های اون فایل برام مثل معجزه بود.

    اون روزا ، روزای اول تغییرم بود ، هم با خودم بیشتر در صلح بودم ، هم احساس ارزشمندی رو از خودم میگرفتم ، هم دیگه نگران افزایش سن ام نبودم ، انگار آرامش پیدا کرده بودم دیگه عجله نداشتم که توی لیست اهدافم چیزایی که بهش رسیدم رو تیک بزنم .

    بلاخره شب تولدم رسید ، و واقعا برام عجیب بود که هیچچچ حس بدی نداشتم . ( توی پرانتز بگم که سال قبل روز تولدم کلی گریه کردم ، هم در کل حس بدی داشتم و هم خانوادم به خاطر شرایطی که پیش اومده بود فقط بهم تبریک گفتن ، نه کیکی در کار بود نه تولدی ) . امسال دیگه نه از اون حس بد خبری بود ، نه کوچکترین انتظاری از بقیه داشتم . یعنی حتی به این فک نمیکردم که اصلاکسی بهم تبریک بگه یا نه و واقعا حس شادی درونی رو شب تولدم ، داشتم بعد از مدت ها تجربه میکردم. شب که شد خالم ایناو دایی و مادربزرگم اومدن خونه مون و بابام هم با کیک اومد. و اون شب واقعا بهم خوش گذشت. روز بعدش هم دوستام واسم توی کافی شاپ تولد گرفتن جوری که واقعا سورپرایز شدم .

    خدا جونم ممنونم بابت هدایتت .

    ازت ممنونم که توی این مسیرم .

    ازت ممنونم که دارم قدرتت رو تا یه حدی میبینم .

    و ازت میخوام بهم توانایی دیدن نعمت هات رو بیشتر بدی .

    به سمتی هدایتم که کنی که همیشه توی مدار دریافت آگاهی باشم

    و با خودم در صلح باشم .

    ممنونم ازت بهترینم .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای: