نشانه من برای واضح شدن قدم بعدی - صفحه 29 (به ترتیب امتیاز)

بنام خدای فراوانی ها

سلام به استاد عزیزم ، مریم جان و همه اعضای خانواده صمیمی ام 🌹

روز ۸۳ سفرنامه ام

ممنون از استاد که داستان هدایت رو تو این فایل به صورت مجزا توضیح دادن

واقعا نیاز به یادآوری داشتم چون من خیلی ازین هدایت استفاده کردم و باعث شده تو زمانم و انرژیم و هزینه هام صرفه جویی کنم

البته بعضی از اوقات هم منطقم نزاشت به قلبم گوش بدم و نتیجشو دیدم ولی خدا رو شکر تو مسائل بزرگ فکر کنم آژیرش بلندتره و تقریبا همیشه گوش دادم

اوایل که می خواستم به هدایت هام گوش بدم واسم خیلی خیلی سخت بود که اصلا بشنوم

چون ذهنم پر بود

از مسائل های بی اهمیت جز خدا

هر چقد که بیشتر با خدا خلوت و صحبت کردم

صدای هدایت واسم بلند تر شد

حتی الان هم اگه یه مدت مستقیم با خدا راز و نیاز نکنم اون صدای خدا کمرنگ میشه و صدای ذهن منطقیم بلند

یه تجربه ای که چند روز پیش از هدایت داشتم

از وقتی وارد دوره عزت نفس شدم متوجه شدم باید بیشتر تو جمع باشم و حرف بزنم و‌خودمو ابراز کنم

عروسی برادرم بود و من کلا اهل رقصیدن نبودم اونم تو جمع مخصوصا تکی هم باشه

ولی نمی دونم چرا یکی بهم میگفت تمرین رقص چاقو کن ( در حالی که خواهرم می گفت عمرا عروسمون بزاره خودش می خواد تنها برقصه )

ولی من که چند باز از گوش دادم به ذهن منطقیم ضربه خورده بودم این دفعه در عرض ۲-۳ روز تمرین کردم که اصلا وقتی فکر میکردم قراره تو‌جمع تنها برقصم میون اون همه آدم اصلا ضربان قلبم میرفت بالا

بعد همش میگفتم حتما بهم می خوره و‌نمیشه

تا اینکه یک روز قبل عروسی ، زن داداشم خودش زنگ زد و گفت نیاز داره یکی قبل اون رقص چاقو کنه ( انقد شوک شدم از جریان هدایت )

خلاصه لحظه رقص چاقو من رسید ‌من اصلا نفهمیدم چی شد

با اعتماد به نفس و با لذت رقصیدم خیلی هم همه چیز عالی شد

جالبش این بود دی جی آهنگی که من تمرین کردم رو گذاشت و زن داداشم می گفت چرا این آهنگ رو گذاشت اشتباهی

ولی من می دونستم کار کیه 😉

یه جریان دیگه هم که مربوط میشه به مریضی مادرم

مامانم چون مریضیش رو نمیگه

خدا خودش بهم میگه خیلی راحت

اوپاندیس مادرم عفونی شده بود و مادرم نمی گفت و

من در کمال تعجب دندونم عفونی شده بود و دلیلشو نمی دونستم چون چندین ساله مریض نمیشم

یه شب نصفه شب با یه درد وحشتناکی از خواب پا شدم و مطمین بودم خدا بیدارم کرده و هی سوال پرسیدم که الان چرا ؟ بعد گفت مامانت باید بره بیمارستان اپاندیسش مشکل داره ( شاید عجیب باشه ولی انقد واضح با خدا صحبت میکنم )

جالب اینکه تا متوجه شدم که دلیل اصلی مادرمه همون لحظه درد وحشتناک دندونم یه هو خوب شد

از خدا می خوام طوری من رو پرورش یده که تو همه زمینه ها ازش خداست بخوام قبل اینکه خودم سریع برم سراغ اقدام و کار رو واسه خودم طولانی و پیچیده کنم