پیروی از هدایت الهی و پدیده همزمانی - صفحه 12

853 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    علی میرفخررجایی گفته:
    مدت عضویت: 1504 روز

    به نام خداوندم خداوند بخشنده بسیار بخشنده و مهربان بسیار مهربان

    سلام استاد جان سلام خانم شایسته چقدر از دیدنتون انرژی میگیرم و لذت میبرم، خیلی خدارو سپاسگذارم به خاطر مدار و فرکانسی که هستم،

    الان که دارم مینویسم از مسابقه برگشتم خونه، قبلا هم گفتم من رزمی کار میکنم و الان 1 سالی هست که تمرکزم فقط رو عشقو علاقم هست بوکس،

    اون روزی که نوشتم بوکس کار میکنم زیر پست الگوهای موفق (انتونی جاشوا) نوشتم فکر کنم و قول دادم که استاد به بهترین جاها تو بوکس حرفه ای میرسم به امید الله، تو شهری بودم که به دنیا اومده بودم و 28 سال عمرم رو اونجا بودم،

    از ته قلبم به دنبال یک مربی میگشتم که منو رشد بده و به لول بالاتری برم، خداوند منو هدایت کرد به یکی از بهترین مربی ها که جالبه تو شهر خودمون هم بود، و من درحال کار کردن روی خودم بودم،

    تو دیدار اول گفتم این خودشه، نشونه هایی که گذاشتم درسته،

    شروع کردیم به تمرین اصلا منو متحول کرد چون ذهنم نسبت به اصولی که میگفت اماده بود هرانچه که میگفت به سرعت اجرا میکردم و داخلش به مهارت میرسیدم در حدی که استادم و تمام اطرافیان روم قسم میخوردن که قهرمان اسیا المپیک و… میشم(البته به خاطر طی کردن تکاملم بوده فکر کنم) همه این اتفاقات کلن 3 ماه طول کشید و همینطور که من داشتم روی خودم کار می‌کردم هی نشونه میدیدم که این جاجای مناسبی برای من نیست مثل جور نشدن شهریه اموزش، بی تعهدی مربیم تو یک زمینه همکاری، بیمار شدن جسمم،

    از لحاظ فنی خیلی رشد کردم و خیلی اصول حرفه ای مشت زنی رو یاد گرفتم اما این نشونه هارو هم میدیدم و حس میکردم که انگار یه چیزی درست نیست،

    خلاصه ما از یکی دوسال پیش تو فکر مهاجرت به پایتخت بودیم، کل خانواده، حتی من یکی دوبار میخواستم تنهایی مهاجرت کنم اما ترسها نزاشتن،

    خلاصه گذشت و ونشانه های مهاجرت برامون جدی تر شد،

    تو همون حین باید برای ادامه کار بامربیم قرارداد کتبی مینوشتیم برای طولانی مدت، اما باز هم قلب من خداوند من انگار داشت بهم میگفت نه، ذهنم میگفت این مربی عالیه، قلبم میگفت بهتر از اینم برات میارم، دقیقا چیزی که با توهم فرکانس باشه،

    استاد ما از همه چک و صفته میگرفت، و از اونجایی که به خودم قول دادم که چک و صفته هرگز، نشونه گذاشتم که اگر مربیم قبول کرد بدون چک و صفته ادامه میدم اگر نه که رها میکنم و با خانوادم مهاجرت میکنم،

    قلبم، نشانه ها با رفتن بود،

    و الان که دارم براتون مینویسم از پایتخت یک بخش بسیار خوش ابو هوا، تو یک خونه 150 متری 3خواب،هستم، و شروع مهاجرت ما به لطف الله عالی پیش رفت تموم هزینه ها جور شد پول رهن خونه مغازه همه چی راحت جور شد،

    و اما اتفاقات عالی که برام رخ داد، خداوند کلی دوستان جدید، کلی مربی های جدید کلی فرصت جدید در تو مسیرم قرار داد، هنوز اون مربی که منو از لحاظ فنی به طور حرفه ای رشد بده ندیدم، ولی اول با یک مربی که از طرف یک دوستان بهم معرفی شده بود و جنوب تهران بود و تقریبا 1:30 راه بود تا برسم باشگاه شروع کردم اما تو همون ماه اول نسونه هارو دیدم که این جا جای من نیست این همه راه میکوبم میام تا اینجا این همه سختی،

    و از اونجایی که دارم رو خودم کار میکنم که به لطف الله همه چیز باید راحت باشه،

    یک باشگاهی همین جا که ما زندگی میکنیم بود رفته بودم دیدم اما مثلا فکر کردم که لو کلاسه، اما بعد از اون باشگاه جنوب شهر تصمیم گرفتم برم همینجا و بعدش حالا امید به خدا ببینیم خدا کجا هدایتمون میکنه، یعنی یه جورایی خدا هدایت کرده بوده،

    باشگاه کلن 5 دقیقه تا خونه ما فاصله داره، خلاصه ما رفتیم ثبت نام کردیم و شروع کردیم به تمرین،

    و این هدایت الله موجب شد که ایندست فوق العادش رو وارد زندگیم کنه، شاید این مربی خیلی از لحاط فنی باب میلم نباشه، اما خیلی اتفاقات عالی داره برام رخ میده، این مربی خیلی جنتلمن، اخلاق خوب، و دارای ارتباطات دوستانه و قوی هست و عزت نفس بالایی داره، و از این لحاظها واقعا خدارو شکر میکنم عالیه عالیه عالیه، و این مربی منو برد برای شرکت در انتخابی یک تیم معروف که داخل لیگ تیم میده و خب شرکت بزرگی هست و ثروتمنده، و خدارو صدهزار مرتبه شکر امروز بعد از سه بازی که طی سه چهار هفته گذشته انجام شد و به لطف خداوند به لطف خداوند من بازی هارو بردم(بماند که چقدر از خداوند کمک گرفتم و تجسم کردم و خب برد های من خیلی از نظر خودم راحت اتفاق افتاد اما ایمان دارم به خاطر قدرت الله بود و گرنه من از خودم هیچی ندارم، هر چی الان هستم به لطف خودش بوده هرچی هم قراره بشم به لطف خودشه)

    و ان‌شاءالله اماده از خدا خواستم خودت منو اماده کن برای بازی فینال که ان‌شاءالله دو هفته اینده قراره خیلی حرفه ای برگذار بشه و خب به نفر اول جوایز نقدی و کمربند اهدا میشه و بعدش هم ان‌شاءالله قرارداد میبندن با بازیکن،

    و جالبه دیشب که در حال رانندگی به سمت خونه بودم به این فکر بودم که خدایا برای این دوهفته خوبه برم اصفهان از مربیم درخواست کنم باهام کار کنه، اقا امپر ابو نگاه کردم دیدم ماشین جوش آورد و به خودم یه لحظه گفتم نکنه این یه نشونس، اتفاقا صبح زود هم اصلن خواهرم با مادرم ماشینو برداشتن رفتن اصفهان که دیگه کلن این موضوع منتفی شد، منم گفتم چشم خدا، خودت برام اوکی کن همونطور که خودت میدونی،

    بعد با خودم گفتم مگه تو این چند ماه مربیت بود و تو این چندتا بازی رو بردی؟؟؟!! گفتم نه،

    گفت پس به خدا توکل کن روبه جلو باش خدا هدایتت میکنه، ان‌شاءالله که بتونم هدایت الله رو بپذیرم،

    خلاصه خداوند داره کارهارو انجام میده، توی این مدت قبل از بازی ها هی یه خودم میگفتم (طبق اول فایل جلسه 6 عزت نفس) همون خدایی که تورو هدایت کرده به این مسیر خودش هم بقیه کارهارو انجام میده نمیخواد تو کاری کنی، قبول کن که تا همینجاشم اون دستتو گرفته و اورده،

    بچه خیلی خیلی داره در هر لحظه هدایت برام رخ میده، نمیشه همشو بنویسم، اما هرروز که داره میگذره داره ایمانم به هدایت خداوند بیشتر میشه، اصلن همین که امشب من بلافاصله بعد از رسیدن خونه که دلم میخواست یک ورودی خوب داشته باشم یک سپاسگذاری داشته باشم یک فایل خگب از استاد ببینم و اومدم تو سایت و این فایل فوق العاده رو دیدم و اینکه قلبم گفت بنویس اتفاقات این مدت رو اینجا، همه و همه و همه هدایت تنها قدرت جهان بوده،

    واقعا ما از خودمون هیچی نداریم هیچی، الان که به تضاد چند وقت پیشم نگاه میکنم میبینم که خودم مشرک شده بودم، خودم با گفتن اینکه من بودم که فلان کارو کردم که به فلان موفقیت رسیدم من بودم که فلان من بودم که بیسار، این منم منم ها منو زمین زد، منو مغرور کرد، و هر روز سعی میکنم به خودم یاداوری کنم که من از خودم هیچی ندارم، هر خیری که وارد زندگیم میشه هر نعمتی که وارد زندگیم میشه از طرف خداونده و هر شری به من میرسه به خاطر مشرک شدن خودمه به خاطر فرکانس خودمه،

    خدایا سپاسگذار درگاهت هستم که هدایتم کردی، تا واقعا باور کنم تورو هدایتت رو قدرتت رو،

    استاد چقدر قشنگه وقتی ادم خودشو پیش خدای خودش خوار و ضعیف میدونه، بهترین حس دنیاست، من بارها تو همیچین حالی فقط نشتنم و زار زار گریه کردم،

    اینقدر که ادمهای خوب میبینم اینقدر که اتفاقات خوب برام میفته، اینقدر که نشانه های عالی میبینم دلم میخواد بشینم یه گوشه و فقط گریه کنم و سر فرود بیارم روی خاک و سپاسگذار خداوند باشم،

    خدارو شکر،

    این تازه اولشه،

    از خدا میخوام ثابت قدمم کنه، توی مسیر هدایت، توی مسیر ایمان تو مسیر توکل توی مسیر عزت ثروت برکت نعمت،

    برای همه دوستان ارزوی تمام اینهارو دارم،

    استاد خدا نگهت داره و هرانچه خوبی لذت و خوشی هست در دنیا و اخرت نسیبت کنه، خانم شایسته مهربان، بهترین الگوی رابطه عاشقانه من، خدا شماذو هم حفظ کنه، خدا شما دوتارو براهمدیگه حفظ کنه،

    در پناه الله یکتا، همگی☝️☝️☝️

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  2. -
    سونیا عاقل زاده گفته:
    مدت عضویت: 2128 روز

    به نام الله

    سلام به استاد عزیزم و مریم بانو جان…تیتر این قسمت از سفر به دور آمریکا رو دیدم به خودم گفتم آب در دست دارم باید بذارم زمین و بیام فایل رو ببینم..به به چه شن های سفید روانی همچون برف سفید و همچون آرد نرم…چه واژه زیبایی انتخاب کردید برای این صحرای شن…عرفانی🙏🙏🙏

    استاد جانم همیشه وقتی به خوشبختی فکر میکردم نمیدانستم معنی خوشبختی یعنی چه و چه کسی خوشبخت است،،و یا چه کسی را میتوان خوشبخت نامید…اما چن وقت پیش وقتی این سوال در ذهنم آمد خیلی سریع و بدون فکر کردن و درنگ،با خودم گفتم بله من خوشبختم..چررراا؟؟؟؟ چون میتوانم با استفاده از قانون بدون تغییر خداوند با کنترل مرکز توجه ام و توجه کردن به خواسته ها و زیبایی ها و دوری از ناخواسته ها و نازیبایی ها،،زندگی ام را آنگونه که میخواهم میتوانم بسازم..و این یعنی نهایت خوشبختی😎که این آگاهی ها را مدیون حضور شما در زندگی ام و فایل های ارزشمند همچون الماس شما هستم ..که بینهایت متشکرم..شما بزرگترین معجزه زندگی من هستید…من همیشه برای شما و مریم بانو جان آرزوی سلامای میکنم و بی نهایت دوستتون دارم🤗

    حالا اگر بخواهم از هدایت هایی که شدم در زندگی اینجا به زبان بیاورم خیلی زیاد است که این هدایت ها هم از زمانی که من با شما آشنا شدم برای من آشکار شد..یعنی قبلا هم بود اما من متوجه اش نمیشدم و نمیدیدم..و باز هم مدیون شما استاد گرانقدر و آموزشهای بسیار بسیار ارزشمند شما هستم😊

    اما یکی از هدایتهایی که خیلی نزدیکتر است و حدود دوهفته پیش اتفاق افتاد را برای شما و دوستان هم فرکانسی ام به قلم می آورم….

    من حدود یک ساله که ازدواج کردم،محل زندگی ام از مادرم خیلی خیلی دور است..یعنی همون یک سال پیش هم میخواستم کمی نزدیک خانه مادرم خانه بخریم که نشد و پولمون نرسید،،و مجبور شدیم بریم یک محله خیلی پایین تر از خانه مادرم خانه بخریم..حدود چن ماهه پیش ی ملکی همسرم داشت و این ملک فروش رفت و قرار شد که با فروش این خانه ای که در آن هستیم برویم در محله ای بهتر و لوکیشن بالاتر نزدیک خانه مادرم ،خانه بخریم.حدود دو ماه بود که ما دنبال خانه مورد نظر بودیم،خیلی از جاها را پسند کردیم،اما متاسفانه پای قولنامه که میرفتیم،،صاحب ملک زنگ میزد میگفت نمیفروشم،،و یا یک قیمت خیلی فضایی میگفت که واقعا پول ما نمیرسید..حدودا پای ده تا قولنامه رفتیم و متاسفانه مالک منصرف میشد از خرید ملک.😐

    خیلی خسته شده بودیم من و همسرم واقعا نمیدونستیم چه کار کنیم،،که یک دفعه قیمت دلار شروع کرد به افزایش پیدا کردن.من همسرم ناراحت از این وضعیت.روز پنجشنبه بود بارانی هم بود رفتیم ی ملکی رو دیدیم،بنگاه دار قیمتش رو که گفت ما گفتیم به پولمون نمیخوره زیاده..ملک هم جاش فوق العاده عالی و تاپ لوکیشن..دیگه پنجشنبه عصر بود داشتیم برمیگشتیم با دلی شکسته به خانه.همسرم گفت نظرت چیه پولمون بدیم همین نزدیک خودمون ی ملک بخریم که پولمون بی ارزش نشه!!من که خیلی ناراحت بودم و دوس نداشتم توی این محل خونه بگیریم ..گفتم باشه..بعد رفتیم پیش مشاور املاک محلمون که دوست همسرم بود و ی ملکی برد نشونمون داد و ما هم اوکی دادیم،،با وجود اینکه خیلی هم جالب نبود(البته ما خونه خودمون رو هنوز نفروخته بودیم،،فقط با اون پولی که از فروش ی ملک قدیمی به دست همسرم رسیده بود خواستیم ی چیز کوچولو بگیریم توی محلمون که پولمون بی ارزش نشه)…..روز بعد هم که جمعه بود..خلاصه مشاور املاک برای ساعت ۴ونیم بعد از ظهر شنبه قرار قولنامه گذاشت…من هم‌گفتم خدایا راضی ام به رضای تو شاید فعلا صلاح نیست برای نقل مکان،و دیگه بیخیال شدم و خودمو رها کردم،،اما همچان تجسم میکردم خانه رویایی ام در تاپ لوکیشن ..البته با احساس خوب نه با نگرانی.

    همون شب پنحشنبه مشاور املاک سمت خانه مادرم تماس گرفت گفت نظرتون چیه ی قرار بذارم واسه مذاکره،،همسرم گفت کل موجودی من با خونه ای که بخوام بفروشم میشه اینقدر،،شما خودتون با مالک صحبت کنید.در صورتیکه که ما میدونستیم هیچ وقت مالک اینقدر تخفیف نمیدهد،،با توجه به تحربه های قبلی که داشتیم.دو باره جمعه شب زنگ زد مشاور املاکه(سمت خانه مادرم)،و گفت که من قرار مذاکره گذاشتم گفته حالا بیات صحبت کنیم ببینیم چی میشه.همسرم هم گفت من واقعا نمیتونم این همه وقت بذارم بیام و بعد مالک ی قیمت فضایی بده بعد هم بگه نمیفروشم.در کل ما اصلا قرارمون نبود که بریم چون دیگه منصرف شده بودیم کامل از خرید ملک در بالا شهر وکلا زده شده بودیم…دیگه خلاصه ساعت ۴ونیم شنبه عصر شد و همسرم رفت سر قرار با مشاور املاک(دوست همسرم )نزدیک خانه خودمون،،بعد از سه ربع ساعت همسرم تماس گرفت،،گفت مالک نیومده واسه قولنانه..من با تعجب گفتم چییی نیومده،دوستت که قرار گذاشته بوده.

    همسرم گفت مثل اینکه ی بنگاه داره دیگه ی مشتری براش برده با قیمت بیشتر حالا داره از آپارتمان بازدید میکنه..همین که گدشی رو قطع کردم زدم زیر گریه گفتم خدایا تا ی آپارتمان توی محله پایین شهر هم نشد که ما بخریم آخه چرا!!!!

    همان موقع گوشیمو برداشتم صفحه سایت عباسمتش رو باز کردم و گفتم خدایا منو هدایت کن به سمت ی نشانه ای آخه چرااا مانمیتونیم ملک بخریم دیگه خسته شدم…و با چشمانی اشک آلود و قلبی شکسته گزینه مرا به سمت نشانه ام هدایت کن را فشار دادم..و چیزی که آمد واقعاااا مو به تنم سیخ شد اشک امانم را نمیداد گفتم خدایا متشکرم،،،گفتم استاد جان کاش بودید و بغلتون میکردم….و اون فایل،فایل مربوط به شعر پروین اعتصامی بود،،،گندمم را ریختی تا زر را نشانم دهی….همان موقع همسرم زنگ زد گفت مشاور املاک(نزدیک خانه مادرم)زنگ زده گفته مالک گفته تخفیف خوبی بهشون میخوام بدم…خلاصه من و همسرم حرکت کردیم به سمت مشاور املاک وقتی رسیدیم به طرز جادویی و باور نکردنی همه جوره با ما کنار اومد،،تخفیف فوق العاده عالی و توپی به ما داد🤩🤩و خلاصه خانه رویایی قولنامه شد،،کل مسیر خانه را اشک‌میریختم،اشک شوق..و این خانه ای که ما قولنامه کردیم و خریدیم هزار درجه از هر نظر فکرش کنید بهتر و بهتر از ملکهای قبلی بود که کارمون نشد..و واقعا خدارو شاکرم..

    و جالب توجه هست که وقتی داشتیم برمیگشتیم خانه،،دوست همسرم که مشاور املاک بود زنگ زد گفت این مالک کارش نشده با مشتریه، و گفته که بیاید قولنامه و همسرم گفت ما همونجایی که میخواستیم قولنامه کردیم😎💪و این بود داستان هدایت ما.

    استاد جان بی صبرانه منتظر هستم برای سمینارتون در ایران تا از نزدیک چهره زیبا و مهربانتون رو ببینمتون و شک ندارم که به زودی میبینمتون،،قلبم مدام گواهی این را میدهد

    و از مریم بانو جان هم بینهایت سپاسگزارم بابت فایلهای زیبایی که برای ما تهیه میکنند

    استاد عزیزم و مریم بانو جان بینهایت دوستتون دارم🤗🤗🤗

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای:
  3. -
    زهرا جواهری زاده گفته:
    مدت عضویت: 1132 روز

    درودبراستادعزیزوخانم شایسته عزیز،وقتتون نیکو.سپاسگزارخداوندی هستم که درشرایطی که بسیارنیازبه گرفتن حس خوب داشتم من رو به این فایل شماهدایت کردواین خودش باعث شگفتی بودبرای من.استادگرانقدرم،بی نهایت ازشماممنونم که انقدرشیوا،گویاوقابل درک مفهوم هدایت رودرقالب سفرتون برای ماتوضیح دادید.ومن تاکنون به این وضوح هدایت رودرک نکرده بودم.زمانی کتابی خواندم تحت عنوان وآنگاه هدایت شدم…وقتی اون کتاب روخوندم فکرمیکردم من بخوبی هدایت رودرک کردم،ولی اززمانیکه باشماوکلام هدایتگرشماآشناشدم فهمیدم هدایت چه معنای ژرفی دارد.صداقت،سادگی ورسایی بیان شماانسان رو به خدای هدایتگرسوق میدهداستادعزیز.من باشمامعنای مهرخداوندی،بندگی اوودرنهایت زبان لطیف الله رادرپرتوهدایت دریافتم.واین درحالیست که من فقط دارم فایلهای رایگان شماروبطورمرتب،دونه به دونه گوش میکنم وبامطالعه کتاب”چگونه فکرخدارابخوانیم”،به درک قوانین نائل میشم استادعزیز.وچه زیباتصادفی نبودن تصادف رودراین عرصه ی پهناورشکافتید…و واژه تسلیم رو در دل کلامتون آموزش دادید.ایمان دارم باکنترل ذهن،به هرآنچه هدف تعیین کرده ام،هدایت میشوم وصبوری مرابه خیرمطلق متصل میکندکه سخت نیازمندخیری هستم که درپاسخ توکلم،پشت درِخواسته هایم قرارداده شده…استادجان،شنیدن فایلهای شماانقلابی در درون من ایجادکردکه خوابی دیدم به زلالی صداقت جاری درکلام شما:”من سرِکلاس بودم وداشتم تدریس میکردم،وجالب اینجابودکه منی که دبیرزبان هستم،داشتم قرآن درس میدادم،وبه دانش آموزان گفتم امتحان که ترس ندارد،کتابتون روبازکنیدبپرسم،ومن وقتی کتاب قرآنی که جلوم بودروبازکردم،دیدم هرصفحه که ورق میزنم مثل کتابهایی که تصویربرجسته دارند،تماااااام صفحه خودِخودِگل بود! یعنی گلهابازبودند،شکفته وباحرکت صفحه ،تکان میخوردندومن به بچه هاگفتم،ببینیدچقدرزیباست،ودست درخاک زیرگلهاکردم وگفتم ببینیدحتی خاک گلهاروببینید،بچه هاتمام این قرآن به همین زیباییه…”ووقتی بیدارشدم،یادم اومدکه من باشماشروع به خواندن قرآن بطورعمیق کردم…استادعباسمنش عزیزازشمابخاطرآگاهی هایی که به مامیدیدبی نهایت سپاسگزارم وبراتون همواره حس خوب رو ازخدای مهربانم خواهانم.درپناه الله یکتاتندرست باشیدوعمرباعزت داشته باشید.سپاسگزارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  4. -
    مریم احسان پور گفته:
    مدت عضویت: 1229 روز

    سلام خدمت استاد عزیزم و خانم شایسته عزیز این اولین باری هست که من در فایلهای رایگان کامنت میزارم یعنی این صحنه و تصویری که شما و مریم عزیز بودین چنان احساساتم را برانگیخته کرد و اون حس روحانی بقول شما بهم دست داد و انرژی مثبت گرفتم که نتونستم کامنت نزارم. استاد عزیزم من فایلهای رایگان شما را ابتدا دیدم و دوره اصول کسب و کار شخصی که تواناییش را داشتم خریدم بعد دوره عزت نفس و الان دوره ای که خیلی میخواستم بگیرم دوره ثروت را خریدم استاد ازتون سپاسگزارم که این زیباییها را به ما نشان میدهید و مخصوصا این تصاویر زیبای روحانی باعث شد خیلی بیشتر از قبل متعهد تر بشم روی کار کردن روی خودم ،حتی آنچنان این تصاویر و حرفای شما و مخصوصا اون آهنگ بسیار زیبای آخر فیلم تاثیر گذار بود که حس مهربونی خداوند قشنگم و حسی که قادر نیستم بیان کنم باعث شد اشک شوق بریزم و حس عالی داشته باشم اول از خدای مهربانم و بعد از شما سپاسگزارم حتی رسیدن من به فایلهای دانلودی شما هم تکاملم را گذراندم تا به شما رسیدم الهی شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  5. -
    سمیه منیری گفته:
    مدت عضویت: 1879 روز

    سلام استاد عزیزم واقعا سپاسگزارم از خانم شایسته عزیز بابت لیست کردن اون اتفاقاتی که توسط خداوند چیده شدند و چقدر من این روزا نیاز داشتم به همچین فایلی و دقیقا به خواسته ای که داشتم خیلی چسپیده بودم و هی تقلا میکردم برای رسیدن بهش و چقدر احساسم بد شد و با احساس بد شدنم چقدر اتفاقات ناخوشایندی برایم افتاد تا اینکه دوباره به خداوند برگشتم و سعی کردم این نجواهای ذهنی رو خاموش کنم و بسپارم طبق هدایت الهی و خداوند هم منو هدایت کرد به این فایل ارزشمند شما خدایاشکرت خدایاشکرت خدایاشکرت

    در زنده گی من خداوند هدایت های بسیار زیادی کرده و یکی از این هدایت ها که باعث شد من جانم سالم بیرون بیاد 👇👇👇👇👇

    زمانی که من دانشجوی مهندسی نرم افزار توی دانشگاه کابل بودم یک روز اتفاقی که افتاد این بود چندین نفر از مهاجمین به دانشگاه کابل حمله کردند در واقع دانشگاه ما چهار دروازه بزرگ داشت و یک جاده اصلی بین دانشگاه بود و خوابگاه مون هم داخل دانشگاه بود زمانیکه اونا داخل دانشگاه شده بودند از دروازه شمالی دانشگاه از همون دانشکده ای که سر راه شون بود داخل شدند و دانشجوها رو به تیر و رگبار زدند و دقیقا همون روز چند ساعت قبلش من داخل خوابگاه داخل دانشگاه بودم داییم بهم زنگ زد که یک سری کار های اداری داره باید برم واسش انجام بدم و من هم آماده شدم از خوابگاه بیرون آمدم و از دانشگاه هم کاملا خارج شدم رفتم دنبال کارهای داییم بعدش که تموم شد و میخواستم برگردم سمت خوابگاه که باید داخل دانشگاه میشدم و دیدم که همگی با سرعت از سمت دانشگاه دارن سمت من میان و من بین اون همه جمعیت تنها کسی هستم که سمت دانشگاه دارم می رم همین طور حالت تعجب زده بودم که یک آقایی صدام زد سمت دانشگاه نرو و هر چه زودتر میتونی اینجا رو ترک کن که به دانشگاه حمله شده و در نتیجه من هم برگشتم و اون شب رو رفتم خانه فامیلم و خوابگاه نرفتم و بعدش که فهمیدم خدایا چقدر دانش آموزان کشته و زخمی شدند و چقدر یک هرج و مرجی داخل دانشگاه شده بوده من اصلا به لطف خداوند به راحتی تونستم منطقه اطراف دانشگاه رو به راحت ترین شکل ممکن ترک کنم حتی خداوند نزاشت صدای تیر رو بشنوم اون زمانی که من بودم تازه شروع حمله بوده که بعدش چندین ساعت طول کشیده بوده بعدا فهمیدم چقدر دانشجوها به سختی از داخل دانشگاه بیرون آمدند بخاطر تیراندازی های پی در پی مهاجمین و ترسی که به دانشجوها و اشخاصی که داخل دانشگاه بودند وارد شده بود از روی دیوار ها پریده بودند و دوستام، هم اتاقی هام که توی خوابگاه بودند به کمک نیروهای امنیتی حالت خمیده از در مخفی تونستند بیرون بیان و بعدش توی اون همه ریختن جمعیت دانشجو ها دوستام میگفتن چقدر به سختی تونستن ماشین گیر بیارن تا به خونه فامیل ها شون برسن

    ولی من به لطف و قدرت و هدایت پروردگار جهانیان آنطور به بهترین شکل ممکن من رو دور کرد از آن اتفاقات ناخوشایند سپاسگزار خداوندم هستم که من رو زنده نگهداشت و یکبار دیگر فرصت زنده گی بهم داد

    این قضیه مربوط چندین سال قبل هست که من آنزمان با آموزش های استاد جان آشنا نبودم که بعد این اتفاقات این صدای درونم هی بیشتر شد برای اینکه چرا من زنده هستم من بخاطر چی به این دنیا آمدم و خواهان تغییر شدم و باز هم خداوند هدایت کرد منو به آموزش های ارزشمند استاد و بعدش خداوند بهم الهام کرد که این دانشگاه رو باید ترک کنم که اصلا هم فرکانسم نیست و در نتیجه بعدش کلا کابل رو ترک کردم و بعدش چقدر اتفاقات ناجالب بعد من افتاد توی دانشگاه و اصلا حکومت عوض شد و اون وقت تغییر حکومت چقدر هرج و مرج داخل دانشگاه اتفاق افتاد ولی من به لطف الهام خداوند دانشگاه رو خیلی قبل ترک کرده بودم و اصلا ذره ای از این اتفاقات خبر نشدم خداوند به معنای واقعی من رو بسیار بدون نقص و بصورت معجزه آسا کمکم کرد و دستم رو گرفت و خداوند رو سپاسگزارم از همه مهمتر که به این الهاماتش گوش دادم و جدی شون گرفتم

    خدایا تو منو هدایت کن من عاجزم به درگاهت و نمیدانم

    سپاسگزارم ربم سپاسگزارم سپاسگزارم از همه هدایت های زیبایت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  6. -
    زری گفته:
    مدت عضویت: 2047 روز

    سلام استاد جان جانان سلام مریم بانوی عزیز

    چقد قشنگ هدایت میشم به فایل هایی که توش پر از حرف و نکته های شما استاد عزیزم هستش

    آخه همیشه پنل صفحه اول سایت را چک میکنم و چون هنوز قسمت های هشتاد سفرنامه هستم دوست دارم بترتیب بیام جلو

    اما عنوان این فایل را که چک کردم دیدم تایپ نشده سفرنامه قسمت ….

    و با اینکه از ظهر دو سه بار سایت را باز کرده بودم الان حس ام بهم گفت این فایل را باز کنم هنوز تا دقیقه ۲۸ را بیشتر ندیدم استاد و دیگه طاقت نداشتم که بیام پیامم را بگذارم

    وای استاد جانم قرار بوده بیاید ایران اما کنسل شد …..

    از این خبر تو دلم ذوق کردم گفتم پس بالاخره استاد تو ذهنش بوده که باز هم به ایران بیان پس امیدی هست که بیان.

    استاد زمانی که یوسف بنا بر مشیت خدا در مصر ساکن شد وقتی دوره هجران بپایان رسید یوسف ب کنعان برنگشت اما قوم بنی اسرائیل را به مصر فرا خوند….

    درست میگین مطمئنا فرکانس حاکم بر جو ایران با فرکانس شما میلیاردها فاصله داره تو دلم خیلی امید دارم ک ایران ببینمتون اما بسیار امیدوارترم که در فضای فرکانسی مناسبتر و بالاتری که من هم به اون مدار رسیده باشم شما را ملاقات کنم

    اگه اومده بودید ایران ک من صد در صد جزو شرکت کنندگان برنامتون بودم حالا تو هر شهری ک میخاست باشه حتما می اومدم و برای خودتون تمرین آگهی بازرگانی تو دوره عزت نفس را هم اجرا میکردم براتون😂

    واقعا استاد همزمانی های خدا حرف نداره، شرایط فعلی ایران، همقدم بودن من در دوره قدم هفتم از دوازده قدم و آموزش ناب شما مبنی بر مهاجرت و تصمیمی که من گرفته بودم برای نقل مکانم فعلا به تهران… و بخاطر شرایطی که فعلا هست خانوادم مخالف بودند…. میخاستم مقاومت کنم و حتما کار خودم را انجام بدم اما ب خودم گفتم زری تو قانون می‌دونی مقاومت کردن کار درستی نیست هنوز به مدارش نرسیدی و گرنه مهاجرت کردنت بسیار راحتتر باید انجام بشه پس منم فعلا صبر کردم تا خدا هدایتم کنه و من هم در مدار دقیقش قرار بگیرم.

    ی چیز قشنگ بهت بگم استاد امروز که روز جمعه است و داشتم فایل ها را مرور میکردم و بیشتر تو کامنت بچه ها بودم ی چیزی به دلم الهام شد

    «معنای ایمان داشتن به خدا برام اینطور معنا شد که مطمئن باشی ایمان داشته باشی که خدا تمام خواسته هات رو اجابت می‌کنه. پس ذهن حسابگرت را بگذار کنار. جنگیدن و مقاومت کردن را بگذار کنار. از خدا بخواه خدا هم اجابت می‌کنه.

    الان از این گشایشی که برام اتفاق افتاده و معنای ایمان داشتن برام اینطور معنا شد آنقدر تو دلم ذوق و شوق دارم که نگو الان ب اون مرحله ای رسیدم که بقول خودتون دلم میخواد روی شونه های خدا بشینم و بهش بگم بزن بریم رفیق😍😍»

    استاد عزیزم و مریم بانو جان به خدای مهربان و هدایتگر و عاشقم میسپارمتون

    تقدیم با دنیایی از عشق و احترام 🌹🌹🙏🙏

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  7. -
    امید صنایع گفته:
    مدت عضویت: 1111 روز

    سلام بر استاد عشق و خانم شایسته نازنین

    وای خدااااااا اصلا باورم سخته

    فقط کسانی باور میکنند که هم فرکانس باشند

    ابتدا امروز کمی دلگیر بودم و از خدا خواستم که منو هدایت کنه و برای من نشانه ای بفرسته

    وارد سایت شدم دیدم نوشته پیروی از هدایت الهی و…

    قسمت عجیب اینجا بود که اون قسمت از فایل که شما گفتید من بر روی شونه های خداوند نشسته‌ام و منو می‌بره و…

    همون لحظه رو دوست داشتم دوباره بزنم به عقب و گوش کنم ، اما از اونجایی که اینترنت درست کار نمیکنه نمی‌تونستم عقب بزن و در ادامه شما که فکر می‌کردید این قسمت ضبط نشده ، مجدد تکرار کردید

    خداوند منو هدایت کرد به سمت چیزایی که دوست دارم بشنوم و ببینم

    دیروز عصر زمانی که همسرم برای ورزش و پیاده روی از منزل رفته بود بیرون ، زمانی که برگشت دوتا نون هم خریده بود ، از من پرسید تعجب نکردی که نون خریدم ( چون تنبلیم میشد برم بخرم و از خونه برم بیرون ) گفتم نه خودم بهت پیام داده بودم نون بگیر ، گفت من اصلا پیام تو ندیدم و متوجه نشدم

    نوده دیگه ای که یادم میاد

    چند سال پیش من در مجموعه ای استخدام شدم و جهت تکمیل مدارک چند روز پی در پی صبح خواب میموندم و از این مسئله خیلی ناراحت بودم که چرا من چند روزه خواب میمونم ، بالاخره یک روز یک به موقع بیدار شدم تو راه رفتن به شرکت توی مغازه ای داشتم با مغازه دار در خصوص محصولات شرکت صحبت میکردم که یک بازاریاب اونجا بود و شروع کرد به بد گویی از اون شرکت ، من خیلی ناراحت شدم ولی در ادامه متوجه شدم که حرف های اون بازاریاب درست هست و اون شرکت کلاهبردار هست ، همون موقع جهت استعلام به یکی از همکاران قدیم زنگ زدم ، تا صدای منو شنید گفت کجای چند روزه دنبالت میگردم ، از من دعوت به کار در یک مجموعه بسیار عالی و برند کرد و من اونجا شروع به کار کردم و دریچه ی جدیدی به روی زندگی من باز شد و زندگی منو عوض کرد

    اون خدایی که یک دیالوگ از یک فایل ، خدایی که خرید نان ، خدایی که موقعیت شغلی سره راه من میزاره و هدایت میکنم ، و هزاران مورد دیگه که با هیچ فرمولی قابل بیان نیست اما رقم میزنه ، همون خدا می‌تونه منو هدایت کنه به سمت هر آنچه که من درخواست کنم ، فقط کافیه صادقانه تسلیم باشیم و همه چیزو بسپاریم به خودش ، اینکه چطوری میخواد اتفاق بیوفته و با چه روشی به ما مربوط نمیشه ، چون خدا اونه ، رب اونه ، ارباب اونه ، سلطان بی چون و چرای جهان اونه

    خدایا از تو سپاسگزارم بابت همین لحظه‌ی زیبای آرامشی که به من هدیه کردی

    از شما استاد عشق سپاسگزارم که منو با خدا آشنا کردی و راههای ارتباط با اونو به من نشون دادی

    موفق و شاد باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  8. -
    حمیده اسماعیلی گفته:
    مدت عضویت: 2081 روز

    بنام خداوند بخشنده بخشایشگر….

    عرض سلام و ادب و احترام به استاد عزیزم و مریم جان شایسته و سلام به تمامی دوستان ارزشمندم….خداروشکر میکنم که در این خانواده صمیمی حضور دارم…

    در ابتدای فایل که گفتین اینجا برف باریده و ما هر دو پا برهنه اینجا هستیم تا دوربین پاهای شما رو نشون داد به خودم گفتم الله اکبر اینم از معجزات دوره قانون سلامتیه..😍😍 بعد در ادامه دیدم شما گفتین اینا شن های سفید و نرم هستن…بینهایت زیبا بودن…خدا رو شکر برای این همه زیبایی …نور آفتاب تابیده شده بر این شن های سفید و زیبا چه دلبری میکرد..ًخداروشکر

    اونجایی که استاد گفتین من میخواستم برم مسافرت..‌.و همه چیز رو آماده کرده بودم به خودم گفتم یعنی استاد میخواسته بیاد ایران….و خود بخود کودک درونم جیغ زد از شادی…بعد جلوتر که شما خودتون گفتین میخواستم بیام ایران اونجا دیگه کلی زیاد ذوق کردم…اما ذوق بیشترم از این مدار بالای شما استاد عزیزمه…از این هدایت های واضح خداوند..‌از اینکه اینقدر استادم عملگرا هستن در درک و عمل به قوانین الهی…منم دارم این عمل کردن به هدایت های الهی رو از شما یاد میگیرم…

    من خودم الان در مسافرت هستم…و وقتی درخت های رنگارنگ رو میبینم یاد فایل های شما می‌افتم…این سفر من هم بخاطر دیدن فایلهای شما بوده….زیبایی ها رو دیدم تمرکز کردم و خداوند خیلی راحت منو هدایت کرد به دیدن زیبایی ها از نزدیک….من دیروز در مرتفع ترین روستای قابل سکونت ایران بودم در ارتفاع 3400 متری.. روستای سربیژن در استان کرمان….جای همگیتون سبز یه آش بلغور آتیشی خوردیم…😋😋😋 عالی بود…اینقدر هوا سرد و بینظیر بود….هنوز هم در این استان زیبا هستیم و کلی داریم حال میکنیم….این در حالیه که همه درگیر اخبار و اطلاعات ناخواسته هستن….این هدایت خداونده.. وقتی که همه چیز رو به خودش میسپاری….این سفر در حالی اتفاق افتاد که من تازه قراره برم سرکار در یکی از هتل های بزرگ شهرمون…اینم هدایته خداونده…

    وقتی که این آغاز به کار با این سفر همزمان شد خود اون مسئول مربوطه به من گفت مشکلی نیست…برو مسافرتت و بعد که اومدی بیا و با قدرت شروع کن….خیلی خوشحالم…خیلی هم از اینکه قراره برم سرکار و هم اینکه الان در سفری هستم که خیلی داره بهم خوش میگذره…و از این بابت که در مسیر دیدن زیبایی ها هستم خیلی خیلی از خداوند سپاسگزارم….

    از شما استاد عزیز و مریم جانم هم سپاسگزارم که با نشون دادن این زیبایی ها و نعمات بینهایت خداوند به ما زیبایی های بیشتری در زندگیمون به وجود میاد ….خداوند رو شاکرم برای حضور شما دو استاد نازنین و تمام دوستان ارزشمندم….عاشقتووونم و سپاسگزاررررر😘😘😘😘

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  9. -
    حمید عشقی گفته:
    مدت عضویت: 1036 روز

    سلام.وقت همگی بخیر و خوشی

    خدایا مرا ببخش بخاطر همه درهایی که زدم و خانه تو نبود

    بابت هر شبی که بی شکر تو سر با بالین گذاشتم

    بابت هرصبحی که بی سلام به تو آغاز کردم

    بابت لحظات شادی که به یادت نبودم

    بابت هر گره که به دست تو باز شد و من به شانس نسبت دادم

    بابت هر گره که به دستم کور شد و مقصر تو را دانستم

    مرا ببخش که کم طاقتم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  10. -
    یونس پریرو گفته:
    مدت عضویت: 3563 روز

    سلام به دوستان عزیزم

    اقا یک هدایت داغ داغ که مال همین امروزه رو میخوام براتون تعریف کنم که اتفاقا کاملا مرتبط با موضوع فایل امروزم هست

    اقا بنده یک خواسته ای داشتم اینکه تو پاییز برم یک جای جنگلی و اینها که قشنگ این پاییز رو زیبایی هاش رو لمس کنم ، که امسال زیبایی های پاییز خیلی خیلی برام بُلد شده بود ، خلاصه نظرم این بود که برم جنگلهای شمال بعد دیدم نه این اون جایی نیست که من میخوام خلاصه یه حسی در من بوجود اومد که اقا برو سمت نیشابور ، دیشب به دوستانم اعلام کردم که اقا فردا برنامه نیشابور هست اگر میان اعلام امادگی کنید که فردام بریم خلاصه جاتون خالی ما امروز رفتیم و فقط در همین حد که بریم نیشابور میدونستم ، هیچ جایی از قبل تعیین شده نداشتیم ، و امروز صب قبل راه افتادن هم با این تیت که هدایت میشیم و درخواست هدایت کردیم راه افتادیم ، اقا تو مسیر یک تابلو زده بود برای اولین بار در کشور یک شرکتی اومده بود هشتاد تا کروکدیل(تمساح) اورده بود و یک نمایشگاه طوری درست کرده بود قدم بعدی مشخص شد رفتیم به سمت اون نمایشگاه ، که روی تابلوهاش زده بود ساعت فعالیت از ۹ صب تا ۸ شب ، ما کی رفتیم ما ساعت ۷/۵ صب ، گفتیم انشالله که بازه ، اقا رفتیم دیدیم یک اتوبوس ادم قبل ما اونجا رفتن و قشنگ فضاش اماده بود ، اولین هدایتمون این بود که برای بار اول در زندگیمون چهارتاییمون داشتیم تمساح زنده میدیدم و کلی پرنده های زینتی هم داشته مثه بوغلمون ، مرغهای شاخدار اینها که یاد و خاطره بروبچ پردایسم برامون زنده شد ،

    اقا بعد از اونجا راه افتادیم برای مقصد بعدی که واقعا هیچی نمیدونستیم که تو جاده یکهو اسم یک روستا به چشمم خورد که روزهای قبلشم در موردش سرچی کرده بودم اقا رفتیم اونجا ، چه روستای زیبایی چه طبیعت واقعا دیدنی هر چی از زیبایی هاش بگم کم گفتم ، تقریبا یکساعتی اونجا بودیم کلی عکس و فیلم گرفتیم و لذتمون رو بردیم باز راه افتادیم

    مقصد بعدیمون شد خود شهر نیشابور که مادامی که وارد شدیم تو اینترنت زدیم جاهای دیدنیش کجای و ایناها که هدایتی ما وارد محله بالاشهرش شدیم ، که کلی ساختمون واقعا لاکچری و خوشگل ساخته بودن و درحال ساخت داشتن از اونجاییم که شغل ما املاک بود ، برامون جالب و مفید بود ، یک چرخی تو کوچه خیابونهاش زدیم ، بعد گفتیم کجا بریم کجا نریم ، هدایت اینجوری شد که تو همون سرچ های اینترنتی که داشتیم باغرود نیشابور ، برامون بُلد شد و گفتیم بریم اونجا ، اقا تو نشان مقصد رو تعیین کردیم و داشت ما رو میبرد سمت باغرود که وسطایه مسیر دیگه نشان رو قطعش کردیم گفتیم بقیشو دیگه خودمون بلدیم ، اقا نمیدونم چی شد که ما به سمت مسیری رفتیم که به یک دو راهی خوردیم که یک سمتش زده بود بوژان ، که اتفاقا تو مسیر یکی از دوستا از اونجا هم صحبت کرده بود که میگفت قبلا رفتم زیبایی هاشو تعریف میکرد که در همون لحظه دوستم گفتم احتمالا مقصد بعدیمون اونجا باشه اقا ما رفتیم اونجا و چه بهشتی بود چه طبیعی رو دیدیم واقعا جاتون خالی کلی درختهای رنگ و برنگ از همه رنگ داشت زرد ، لیمویی ، نارجنی ، صورتی ، سبز ، قرمز ، انواع و اقسام رنگهای پاییزی رو داشت که واقعا ادم دیوانه میشد از اون حجم از زیبایی و درختهای خوشگلی که اونجا داشت ، البته نا گفته نماند که تو مسیر یک درخت خیلی خوشگل و بزرگی بود که اونجا واستادیم به عکس گرفتن و اینها ، و اتفاقا صبی تو مسیر با بچه هام یک صحبتی داشتیم در مورد هدایت و تسلیم بودن و سرسپرده بودن در برابر خداوند و برنامه ریزی و چیدمان دقیق آن ، که صد البته تو همین سفر یکروزه کلی هدایتهای دیگه داشتیم که یکیش این بود که تو دره های بوژان یک نقطه واستیم یک جوب پر از آب داشت که من رفتم که یک جنددقیقه مراقبه کردم که خداوندم بهم یک الهام و خبر از یک اتفاق خوب در آینده داد که به از چنددقیقه که راه افتادیم برگردیم تو مسیر یک ده هزارتومنی و یک پنج هزارتومنی پول تو دل دره ای پوشیده از درختهای بهشتی پیدا کردم که گفتم مهره تایید الهام خداوند بهم بود که باز بعدش دو تا تلفن داشتم که باردیگر مهره تایید الهام خداوند محکم خورد ، و قشنگ باور وردم که قرار اون اتفاقه برام واقعنی رخ بده ، اینم آگاهانه نوشتم که یادم بمونه و انرژی قشنگ این الهام رو هم به اشتراک گذاشته باشم

    یا چند وقت پیش یک سفر یک و نیم روزه با همین دوستامون داشتیم که چقدر رویایی بود چقدر بهمون خوش گذشت واقعا یک سفر بیظیری بود

    یعنی استاد یکی از اون مواردی که انصافا از شما خوب یادگرفتم و انصافا نمیگم خیلی خوب بهش عمل میکنم ولی واقعا به نسبت افرادی که میشناسم بهتر به از حریان هدایت الله استفاده میکنم و بهتر با مقاومت کمتر به جریان هدایت الله دل میبندم و توکل میکنم ، خیلی واقعا خیلی مثالهای زیادی دارم یعنی هر روزه داره از این جنس اتفاقات و هدایتها برام رقم میخوره ، همین دیروز بنده شغلم املاکه به تنهایی ۱۸ تا بازدید داشتم ، و به غیر اون کلی کار انجام دادم که فقط میخوام بگم فقط الله میتونست برنانه ریزیشو دقیق و بی نقص انجام بده که به تنهایی واقعا ده ها کار رو تو یکروز انجام بدم ، یا همین دیشب یک هدایت دیگه ای شدم اینکه خیلی وقت بود تو نظرم که یک کت لی که داخلش پشمی باشه بخرم یک عکسی هم از تو اینترنت گرفتم بودم که خیلی مدلشو دوست داشتم و بعضی وقتا بهش نگاه میکردم و خیلی دوست داشتم که یک کت لی اون شکلی داشته باشم دیشب ، یک حسی تو وجودم شکل گرفت که اقا برم بیرون یک دوری بزنم بعد تو مسیر ایده های متنوعی میومد که کجا برم کجا نرم ایده اومد برم فلان فروشگاه ببینم کت داره بخرم اقا اولینش رو رفتم نداشت ، بعد رفتم فروشگاه بعدی اونجا داشت ولی سایز من‌ نبود که باز گفتم حالا که اومدم برم طبقات دیگشم ببینم(چون یک پاساژ بود) اقا رفتم طبقه اول اولین مغازه اون چیزی که میخواستم دقیقا مطابق همون عکسی که داشتم با یک قیمت خوب و مناسب داشت و خریدم که هر کی از دیشب منو میبینه میگه چقدر بهت میاد

    یا استاد کل معاملاتی که دارم تمامش هدایتی هست و بس برای همون که جنس معاملات من کلا با خیلی از همکارانم فرق میکنه ، از شروعش تا پایانش

    واقعا خیلی مثال دارم و هستش یا همین قبل این جریانات بهم گفته شد که اقا برو دلار بخر بیش از ۹۰ درصد پولمو دلار خریدم زمانی که دقیقا همه چی گل و بلبل بود ، و بعد این‌جریانات اتفاق افتاد و کلی سود مالی برام داشت ، این همون موضوعی هست که میگه از یک اتفاق یکسان افراد نتایج متفاوتی میگیرن ، یا همین چند وقت پیش ماشین خریدم به چه شکل رویایی و قشنگی برام هدایتها اومد و چه ماشین واقعا کم نظیر و قشنگ و عاالی خدا برام خرید و کارهاشو جفت و جور کرد

    شاید باورتون نشه دیشب تو ماشین داشتم با خدای خودم صحبت میکردم میگفتم خدایا من اگر هدایت تو نداشتم بدبخت میشدم ، واقعا برام جای تعجبه که ادمهای دیگه چجوری بدون هدایت الله دارن زندگی میکنن ، بخدا اگر از هدایت و حمایت الله رو از زندگی شخص من بگیرین ، دیگه هیچی نیست دیگه زندگیم هیچ رنگ و بویی نداره ، چون بدون اغراق هر آنچه دارم واقعا از لطف و موهبت هدایت و حمایت الله بود این زندگی که به لطف خودش دارم واقعا اعتبارش تماما به خودش برمیگرده ، اینو خودم به شخصه خیلی مفهمشش که هدایت الله چه کارها برام نکرده و این نتایج الان من حاصل اعتماد کردن به هدایت الله هست

    و هدایت الله قانون داره ، قانونشم اینکه در هر لحظه کانون توجهمون رو به سمت دیدن نعمتهایی که داریم ، نکات مثبت خودمون توانمندیهای خودمون باشه ، توحهمون به اتفاقات قشنگی که چه برای خودمون یا افراد دور برومون میوفته باشه ،توجهمون روی دیدن نکات مثبت ادمها باشه و اعراض اگاهانه از نازیبایی های افراد و اتفاقات نازیبای دیگر باشه ، و هر روز برای تغییر باورامون وقت و انرژی بزلریم ، برای تغییر باورامون هزینه کنیم ، اینکه استاد میگن برای اینکه اعراض کنن نازیبایی ها و توحهشون رو کنترل کنن تصمیم گرفتن این سفر به دور امریکا حدید رو برن این دقیقا متعهد بودن به عمل به قانون هست و دقیقا سرمایه گذاری کردن روی باورها هست هزینه کردن در راستایه تقویت باورها ایمان و توکل هستش

    و واقعا دلی سپاسگذار خداوند برای نعمتهایی که بهمون داده باشیم در هر لحظه در هر ساعت و هر روز ، بخدا سپاسگذار بودن اصله اصل ، واقعا درهایی از نعمت و رحمت و ثروت و خوشبختی رو وارد زندگی و کسب و کارم ادم میکنه ، این دقیقا کارهایی هست که خودم هر روزه انجام میدم و نتیجشم دارم میبینم

    و این حرکت استاد رو واقعا تحسین میکنم که خیلی قشنگ نهایت سوء استفاده رو از قوانین دارن میبرن ، منظورم این هست که خیلی هوشمندانه اومدن یکبار هدایتهایی که داشتن رو به خودشون یاداور شدن ، یکبار ظبش کردن که با ظبط این فایل تا چندین روز انرژی این فایل ادانه داره و کل کانون توجه رو میزاره رو توحید روی هدایت الله روی برنامه ریزی دقیق خداوند ، که باز این اعمال خودش بر هدایتها و دقیق تر بودن و بهتر بودن هدایت ها می افزونه ، و باز برای امثال ماهایی هم که در مدار شندین و دیدن و خوندن هدایتهای خودمون و دیگر افراد هستیم برای ما هم کلی هدایتهای بهتر و قشنگتر و دقیق تر در راستایه خواسته ها و اهدافمون رخ میده

    واقعا استاد ، استادِ نهایت استفاده از قوانین هست واقعا مرحبا

    و اینکه استاد چه کاری آخه بخواین بیان ایران ، یه برنامه ای بریزید بیان ترکیه یا دبی که یک قدمی ایرانم هست و یک پایگاه اونجا بزنین برای ما هم رفت و امدش اسونه و به قول ما مشهدیا بیخ گوشمونم هست ، یه حسی بهم میگه این اتفاق میوفته …

    دوست داشتم این حال خوب امروز و اتفاقات قشنگ امروزم رو با شما دوستانم به اشتراک بزارم که هم به خودم کمک کرده باشم و هم به دوستان همفرکانسیم

    و یک جمله رو از قدم نهم جلسه دوم یا سوم ، یادگرفتم که اینم مینویسم که دوستان بهره ببرند در طول روز چندین بار تکرارش میکنم و واقعا کلی کلی ازش نتیجه گرفتم و بسیار برام کمکم کننده بوده ، اینکه

    خدایا من اماده ام من مهیا هستم من اجازه میدم من قلبمو باز میزارم ذهنمو باز میزارم من سرتاپا گوشم من گوش به فرمانتم که مرا به راه راست به راه کسانی که له انها نعمت داده ای به مسیر صحیح به مسیر درست به مسیر سالم که توش پر از نعمته پر ثروته توش پر از برکت پر از اتفاقات قشنگه پر از خوشبختی سلامتی و سعادت هدایت کنی من اماده ام من مهیا هستم من قلبمو بازمیزارم من اجازه میدم که مرا هدایت کنی

    منو هدایت کنی به مشاورهای الهی عالی که به مشتریانم بگم به ایده های ثروتساز عالی و معامله ساز عالی و دقیق هدایت کن

    به مسیر برکت هدایت کن به باورهای نگرش ها و دیدگاه های توحیدی ثروتمندکننده قدرتمند که هم برای خودم تکرار بشه هم بشه مشتریام بگم تو بازدیدام تو جلساتم بیانشون کنم و نشر شون بدم

    خدایا بسم الله دست منو بگیر

    دست من تو دست تو منو امروز و هر روز و هر لحطه و هر ساعت دست من تو دستای تو منو ببر به اونجایی که باید برم که به پیشرفت و خوشبختی من کمک میکنه ، ببینم بشنوم بخونم ببویم لمس کنم احساس کنم درک کنم توجه کنم آن چیزی که به پیشرفت و خوشبختی سعادت من کمک میکنه خدایا من اماده هستم ، من خودم رو در آغوش تو رها کردم

    خدایا سکان زندگی و بیزینس من دست تو

    فرمون دست تو ، من اماده ام من رهایم من اجازه میدم

    منو ببر به مسیر برکت برکت و فزونی به مسیر که توش پر از نعمته پر از لذته پر از ثروته پر از برکته پر از خوشخبتیه هدایت کنی ، من خودمو در اغوش تو رها میکنم ، به من بگو با من صحبت کن از بینهایت طریق و دستانی که داری من اماده ام من‌ مهیا هستم ….

    امروز روز منه دست خدا تو دستمه زندگی مال منه

    و امروز میخوام اندازه صد سال زندگی و کار کنم و لذت ببرم

    نتیجه گرفتن از اون عبارات باور قلبی ، باور بنیادین ، باور و اعتقاد قلبی و راسخ میخواهد ، صرف یک تکرار نیست ، باور کردن اون جملات هست که نتیجه رو تعیین میکند ، اینم گفتم که یه وقت اشتباه برداشت نکنین فک کنین با خوندن یک جمله دیگه همه چی کن فیکون میشه نه با باور کردنشون با پذیرفته بودنشون هست که کن فیکون میشود

    وقتی میگه خدایا من اماده ام من اجازه میدم من تسلیم و سرسپرده پلن خداوند هستم ،

    دیگه غر نمیزنی دیگه نق نمیزنی ، دیگه قضاوت نمیکنی اتفاقات رو ، دیگه برچسب خوب و بد نمیزنی ، و دیگه عجله ای نمیکنی ، دیگه نگران نیستی و آرامش داری و کارهایی که بهت گفته رو میگی چشم و انجام میدی و وابسته نتیجه نیستی چون اعتماد داری به خداوند و قدم برمیداری و حرکت میکنی و انگیزه داری و امید داری و حرکت حرکت میکنی قدمهایی که بهت گفته میشه رو برمیداری ، میری تو دل ترسات ، میری تو دل مقاومتایه ذهنیت …

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 15 رای:
    • -
      محمد جواد اسدی گفته:
      مدت عضویت: 870 روز

      به نام الله یکتا

      چقدر کلامت نفوذ میکنه در قلبم

      حقیقتی پاک از نگاه تو به قوانین و درکش و تکرارش و بیانش باعث رسوخ در قلب ها میشه

      کلامی از الهامات پاک و دقیق خداوند

      خدا رو شکر میکنم که هدایت شدم په کامنت‌هایی که میذاری و هر کدومش چراغی است از طرف الله برای من تا هدایت بشم به راه بهتر

      ممنونم ازت

      خدایا شکرت

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای: