پیروی از هدایت الهی و پدیده همزمانی - صفحه 23

853 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    مهدی رحیمی گفته:
    مدت عضویت: 1959 روز

    سلام دوباره به همه ی دوستان عزیزم

    خدایا شکرت هم فرکانس عزیزانم شدم و دارم برای دومین بار زیر این فایل فوق العاده کامنت مینویسم ….

    راستش اوایل اشنایی من با سایت استاد و خرید دوره ها استاد در همه ی فایل ها میگفتن که حتما کامنت بنویسید و میگفتن که نمیدونید چه گنج هایی در این کامنت ها هستن الان دارم پی میبرم به این حرف استاد من اوایل قضاوتتون میکردم و میگفتم بخاطر منافع خودش میگه کامنت بزارید که بازخورد سایت بالا بره اما رفته رفته وقتی استاد رو بیشتر شناختم و متوجه شدم که سرمایه ایشون یکتا پرستی و صداقت و درستکاری هست تمام مقاومت هامو گذاشتم کنار و پا گذاشتم به گنج هایی که استاد گفتن و واقعا تک به تکتون رو تحسین میکنم افرین بر شما و درود به استادم که چنین فضای عالی رو در اختیار ما گذاشتن تا امکان داشته باشیم از آگاهی های هم استفاده کنیم….

    الان 2 روزه قلبم مدام منو میکشونه تو سایت و ناخوداگاه میام تو سایت حتی اگر کاری هم نکنم میبینم اینجام و دارم کامنت میخونم و یا بدنبال فایل هستم و ناخداگاه فایل پلی میکنم الله اکبر خدایا بینهایت سپاسگزارتم و میبینم بهم میگه برو بنویس و به همه بگو خدا داره چطور هدایتت میکنه و از این به بعد با عشق بیشتر در کنارتون هستم و میام هر روز از اگاهی های الله و هدایت های هر روزش بهتون میگم …….

    خداوند همچیز میشود همه کس را به شرط پاکی دل به شرط طهارت روح و به شرط پرهیز از معامله با ابلیس.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 43 رای:
  2. -
    عمران نوری گفته:
    مدت عضویت: 2005 روز

    بسم الله الرحمن الرحیم

    سلام خدمت دوستان و استاد عباس منش و خانم شایسته پر انرژی

    واقعا این فایل این فضا این اگاهی که تو قسمت گفته شد خیلی روحانی و معنوی بود

    در مورد داستان هدایت مثال بزنم

    کلا من هر لحظه دارم هدایت میشم و همزمانی برای من رخ میده

    اینکه من الان حدود ۱۰ روزی هست بیشتر دارم روی باورهای توحیدی خودم کار میکنم و همش از خدا تو تمرین ستاره قطبی میخوام خدایا کمکم کن من میخوام مثل ابراهیم تسلیم خودت باشم چون ابراهیم موحد بود و مشرک نبود و کمکم کن توحیدی عمل کنم تا بتونم تسلیم تو باشم

    بعدش یعنی روزی نیست که من این درخواست رو از خدا بکنم و بعدش هدایت نشم به سایت و استاد تو فایل در مورد تسلیم بودن و توحیدی عمل کردن صحبت نکنه

    چطور این اتفاق رخ میده که من از خدا درخواست میکنم و بعد تو این همه فایل هدایت میشم به فایلی که اتفاقا استاد اگاهی‌های تو اون فایل میگه که بمن کمک میکنه تا بیشتر قانون درک کنم و بتونم توحید و تسلیم بودن نسبت به تنها فرمانروای کل کیهان تمرین کنم و هی تو این باور بهتر بشم

    و بیام تو زندگی واقعیم اعتبار و کلید اصلی هر اتفاقی رو به خدای خودم بدم که داره هر لحظه منو هدایت میکنه به چیزی که من میخوام

    و هیچ عامل بیرونی هیچ تاثیری تو زندگی من نداره

    و بعد بمن کمک میکنه تو زندگی واقعیم خودم طبق همین باور حرکت کنم و عمل کنم

    این در صورتیه الان تو شرایط بسیار سخت مالی از زندگیم قرار دارم که قبلا تو سایت در موردش کامنت کردم

    ولی اینقدر با خودم در صلحم و ارامش دارم و تمام کار رو سپردم دست خدای مهربان و اصلا هیچ نگرانی ندارم و استرسی ندارم

    مهم اینکه من تو مسیر خودم حرکت کنم و ادامه بدم و ایمان خودم رو نشون بدم و نگران نباشم و توکل کنم به خدای مهربان که خودش در زمان مناسب منو هدایت میکنه به چیزی که من میخوام

    و از همه مهمتر من باید تسلیم پرودگار باشم و بذارم خداوند از هر پلنی که خودش میدونه منو هدایت کنه

    بنابراین من فقط میام کارهای سمت خودم رو انجام میدم

    خدا خودش بموقعش کارها رو برای من انجام میده و منو به تمام خواسته‌ام میرسونه

    من عاشق شما دو تا فرشته هستم از اینکه معلم و راهنمای من شدید و کمک میکنید در مسیر خداوند و خوشبختی و سعادت قرار بگیرم

    بی‌نهایت از شما سپاسگزارم

    انشالله هر کجا هستید در پناه الله یکتا ، شاد ، سالم ، خوشبخت ، ثروتمند و سعادتمند در دنیا و اخرت باشید

    فعلا

    یا حق

    🙏🌸

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 33 رای:
  3. -
    فرناز رز گفته:
    مدت عضویت: 987 روز

    سلام به خدایی که این فایل رو به خاطر من و دقیقا طبق پدیده ی همزمانی روی سایت قرار داد!

    سلام به پروانه های این سایت،

    سلام به استاد باورها و بانویی که سزاوار فامیلی شایسته هستن…

    راستش دیروز تولد ۲۱ سالگی من بود

    و من لایق پروانه ای بودم که روی کیک تولدم می درخشید

    تلاش های من بالاخره جواب داده بودن؛ بیش از هزار صفحه نوشتن و تحلیل، بیش از صد کتاب روانشناسی و تعداد بی شماری ویس از استاد عباسمنش و استاد عرشیانفر، جول اوستین و …

    که برای هر جملش، ساعت ها و ساعت ها نوشتم و تحلیل کردم!

    در حدی به شهود و آگاهی رسیدم که با خداوند به راحتی صحبت می کنم و خیلی از قوانین رو قبل از گوش کردن فایل های سایت، خودم می نویسم و کشف میکنم.

    و دقیقا همین روزها، بارها و بارها با پدیده ی همزمانی آشنا شدم…

    اونقدر زیاده که نمیدونم کدوم رو بهتون بگم

    بعدش میخوام سایر درس هایی که از این فایل الهی گرفتم رو بنویسم که اون درس ها هم به پدیده ی همزمانی کمک میکنن.

    من خودم این روزها، مدام با پدیده ی همزمانی رو به رو میشدم و همین اسم رو روش گذاشتم

    و به بهترین و هم فرکانس ترین دوستم، مریم عزیزم، پیام دادم و گفتم

    ببین چقدر این روزا داریم با پدیده ی همزمانی رو به رو میشم!

    و توی ذهنم به این فکر کرده بودم که

    از اونجایی که انرژی ما آدما، مخصوصا افراد هم فرکانس، میتونه به هم مرتبط باشه، همین که من این روزا دارم بهش فکر میکنم، حتما استاد عباسمنش هم میان و دربارش حرف میزنن!

    این تجربه ی من درباره ی تقریبا ۸۰ درصد فایل هاییه که همون روز یا همون روزهایی که یه موضوع رو یاد گرفتم، روی سایت می یبینم.

    حتی همین الان که دارم این کامنت رو می نویسم، داشتم به این فکر می کردم که شاید من چندتاشو یادم رفته باشه و خواستم به دوستم مریم پیام بدم و ازش بپرسم تا براتون بنویسم و

    دیدم همین حالا خودش پیام داد!

    تجربیات من از پدیده ی همزمانی در هفته ی اخیر:

    اول از همه، یکی از بهترین پدیده های همزمانی که این هفته باهاش مواجه شدم،

    همین فایل بود که در توضیحات چند خط قبل، گفتمش

    و حسم بهم گفت امروز گوشش کنم

    و الحق که دقیقاااا امروز بهش نیاز داشتم!

    من دنبال یه استاد ریاضی حرفه ای بودم که در کوتاه ترین زمان ممکن، واسه کنکور دروس ریاضی رو به عمیق ترین شکل ممکن یاد بگیرم

    که با یه سایت و یه استاد عاااالی آشنا شدم. حالا چطور؟

    همون روزا مشاورم یه جزوه واسه ریاضی رو توی کانال شون ارسال کردن؛ وقتی این جزوه رو خوندم، متوجه شدم این استاد دقیقا همون کسیه که دنبالش بودم و از اونجایی که حسم عالی بود، دوره ی آموزشی شون رو خریدم و الان کاملا راضیم.

    درباره ی یادگیری و خوندن دروس شیمی و فیزیک هم خداوند بهم ایده های نابی داد؛ طوری که درسی که ممکن بود ۱۵ ساعت طول بکشه رو توی ۲ ساعت یاد می گرفتم!

    امروز دنبال وی پی انی پر سرعت بودم که باید به صورت اشتراکی می خریدم و واسه ۳ ماه، قیمتش حدود ۹۰ تومن باشه؛ همین امروز به کانالی هدایت شدم که دقیقا همون وی پی ان رو به قیمت ۱۰۰ تومن داشت. حالا راجع به پولش، دقیقا دیروز بابام واسه هدیه تولدم، به کارتم پول واریز کرد.

    روز جمعه ی هفته ی قبل، یکی دو ساعتی بود که بعد از مدت ها، حالم خیلی ناجالب شده بود

    و کلا اون روزا زیاد اوکی نبودم

    همون موقع به گوشیم نگاه کردم و همون لحظه این پیام رو از سمت سایت استاد عرشیانفر دیدم:

    فرناز باقری این روزها حواست کجاست؟

    لایو مشترک سید محمد عرشیانفر و سید حسین عباسمنش با موضوع تمرکز بر خواسته ها

    ساعت ۲۱:۱۱

    و دقققیقا همین عدد رو صبح اون روز، بارها و بارها دیده بودم!!!

    باورتون میشه؟

    همین یه پیام حالم رو خیلی بهتر کرد؛ اما حسم می گفت اون شب لایو رو نبینم

    چند روز بعد، دقیقا وقتی حالم باز یکم ناجالب شده بود، وارد اینستاگرام شدم و نت خیلیی ضعیف بود؛ ولی فقط یه پست برام باز شد!

    پست استاد عرشیانفر بود که لایو رو توی سایت شون گذاشته بودن!

    همین که چشمم به ساعت خورد، دیدم ۱۲:۱۲ دقیقه ست! ساعت رند مخصوص من!!!

    دیروز نمی دونستم واسه تولدم بادکنک های عددی چه رنگی بخرم و دوست داشتم به لباسم بیان؛

    همون موقع خواهرم اومد توی مغازه و گفت: فرناز من عدد ۲ رو دارم؛ تو عدد ۱ رو بخر.

    خواهرم رنگ زرد شو داشت و منم تصمیم گرفتم همین رنگ رو بخرم تا به عدد ۱ بیاد و حسم هم موافق بود.

    وقتی اومدم خونه و در کمدم رو باز کردم، تعجب کردم که رنگ بادکنک ها درست عین لباسی بودن که یک ماه پیش تصمیم گرفته بودم واسه تولدم بپوشم و دیروز فراموش کرده بودم که قصد پوشیدن اون لباس رو داشتم!

    دوباره درباره ی همین فایل، من نصف شو گوش کردم و بقیه شو متوقف کردم؛ چون حسم گفت بیام بخشی از کامنتم رو بنویسم؛ وقتی بقیه شو گوش کردم، دیدم دقیقا خیلی از این درس هایی که پایین این متن نوشتم رو، خود استاد و مریم جان هم گفتن!

    و این باعث شد بیشتر خوشحال بشم از اینکه چقدر درک و آگاهی من افزایش پیدا کرده که خودم فورا نکات و درس ها رو بدون اینکه مستقیم بگن می گیرم.

    همیشه جواب سوال هامو به موقع می گیرم

    حالا یا از طریق کتابی، یا از طریق دیالوگ های دیگران، از طریق سایت عباسمنش و حتی با اینکه خیلی کم از اینستاگرام استفاده میکنم، همون زمانی که وارد اینستا میشم، اولین پست جواب منه و…

    خلاصه از طرف مختلف…

    دیگران همون زمانی میان خونه مون که من کارهای کمی دارم و وقت استراحتمه!

    با دوستم مریم، بیش از ۸۰ درصد اوقات، همزمان آنلاین میشیم و از اونجایی که شدیدا هم فرکانسیم، هر دومون به شیوه های مختلف از طریق خداوند، هدایت هایی درباره ی یه موضوع خاص می گیریم و با هم در موردش باورهامون رو زیر و رو می کنیم.

    هدایت هایی که توی خواب هام می گیرم، همیشه مرتبط با باوری هست که همون روز ها بهم راهکار تغییر دادنش گفته میشه.

    سایر درس های این فایل:

    درس ۱: پذیرش

    استاد عباسمنش اهل لجبازی نیستن و تا این حد تسلیم بودن در برابر خداوند ، بعد از آماده کردن این همه چیز برای سفر به ایران، فقط میتونه تحسین ادم رو برانگیزه!

    پذیرش از ایمان و اعتماد به خدا نشات می گیره

    و ریشه ی ایمان و اعتماد به خداوند، از عزت نفس، اعتماد به خودمون، اقدام های عملی و نترسیدن از تضادها و تجربیات به ظاهر منفی به وجود میاد.

    درس۲: هیچ چیز به هدر نمی رود

    طبق قانون رشد و گسترش جهان، که خداوند بهم گفت اصل و اساس جهان بر این پایه ساخته شده،

    همه چیز در حال رشد دادن این جهانه

    چه بد به نظر برسه، چه خوب

    وقتی حتی کود ها تا این حد به درد خاک و گیاهان می خورن، پس بقیه ی رخداد ها تا چه حد درس دارن و به نفع جهان تموم میشن؟!!!

    خیلی وقتا ما فکر می کنیم وقتی کلی کار و انرژی برای هدفی گذاشتیم، اگر انجامش ندیم، به هدر میره!

    ولی با توجه به تجربیات و درس هایی که گرفتم بگم، هیچ چیز به هدر نمیره!

    تمامی تجربیات، اتفاقات و حتی تضادهای زندگی ما، بلااستثنا باعث رشد ما میشن

    همه چیز به خیر ما تموم میشه

    و این یکی از باورهاییه که مانع از داشتن احساس گناه و عذاب وجدان در ما میشه و بهمون اجازه ی تسلیم بودن میده.

    درس ۳: قانون فرکانس

    همه ی جهان از انرژی ساخته شده و محاله انرژی های غیرمتشابه، کنار هم قرار بگیرن!

    فرکانس فعلی ایران، به استاد عباسمنش نمی خوره

    اینکه با وجود انجام دادن همه ی کار های لازم، باز هم استاد این نشونه رو گرفتن که به ایران نیان، بهم بیشتر قانون فرکانس رو اثبات میکنه و باعث آرامش من میشه

    چون بیشتر به این درک میرسم که کافیه روی خودم کار کنم تا به صورت خودکار، به شرایط، مکان ها، زمان های زیباتر و افرادی که به فرکانس من می خورن، هدایت بشم

    در نتیجه نیازی به جنگیدن و مقاومت ندارم!

    میشه حتی اوج عشق خدا به ما رو توی همین قانون دید!

    و جالبه که من از ۱۰ سالگی دوست داشتم به آمریکا بیام و این مدتی که توجه من، با وجود وضعیت کشور، روی نکات مثبته، به طور کاملا شهودی فایل هایی رو دانلود کردم که وقتی گوش دادم، درباره ی مهاجرت به آمریکا و شرایط این کشور بودن!!!

    درس ۴: نشونه ها رو آسون بگیریم

    اینکه استاد عباسمنش اینقدر نشونه ها رو واسه خودشون گنده و پیچیده نمیکنن، به من هم کمک کرده خیلی راحت تر نشونه ها رو ببینم

    گاهی توقع ما از نشونه ها یه اتفاق غیرطبیعی یا خیلی خیلی خاصه! اما خداوند به سادگی علاقه داره و همین که ایمان داشته تسلیم باشیم کافیه تا نشونه ها رو بگیریم.

    نیازی نیست بترسیم که نکنه نشونه رو اشتباه فهمیده باشیم؛ چرا؟

    چون حتی اگر به نظر برسه که اشتباه فهمیدیم هم، تجربه ای به تجربیات مون اضافه شده و به هرحال به خیرمون تموم میشه؛ به شرطی که توجه و انرژی مون رو روی نکات مثبت متمرکز کنیم و قانون رو رعایت کنیم.

    درس ۵: اقدام عملی

    استاد می تونستن نشونه رو بگیرن، ولی عمل نکنن

    می تونستن فکر کنن که نه این یه نشونه نیست و لجبازی به خرج بدن!

    خیلی وقتا ما آدما،

    هم نشونه ها رو می گیریم،

    هم میدونیم باید چیکار کنیم

    ولی اقدام نمی کنیم!

    اما فقط کسی که ایمان داره، انجامش میده!

    درس ۶: پیش بینی نکنیم!

    از اونجایی که هزاران راه و فرصت برای رسیدن به خواسته های ما وجود دارن و تنها کسی که میدونه کدومش رو کی، کجا و چطور باید انجام بدیم، خداست،

    پیش بینی نکنیم

    و روی برنامه هامون متعصب نباشیم!

    اجازه بدیم خداوند ما رو هدایت بکنه و همین باعث میشه ما کلی وقت داشته باشیم و به ساده ترین و بهترین راه و روش ها، به اهداف مون برسیم.

    درس ۷: اگر قوانین کائنات رو رعایت کنیم، هیچ چیز غیرممکن نیست!

    خدا میدونه کی، کجا و چطور ما رو به کدوم مسیر، کدوم انسان و کدوم زمان و… هدایت کنه

    این باعث میشه ما درست به موقع، در جا و زمان درست قرار بگیریم.

    به همین دلیل به راحتی میتونه پارتی مون باشه و همه چیزو واسه مون جور کنه!

    این بهمون کمک میکنه شرک نورزیم و فقط به خداوند وابسته باشیم.

    درس ۸: دستان خدا

    شرک نداشتن، به معنای کمک نگرفتن از دیگران نیست!

    خیلی وقتا خدا با استفاده از بقیه، ما رو هدایت میکنه

    توی این فایل بارها می بینیم که استاد و مریم جان، با کمک افراد دیگه، تجربیات بی نظیری رو تجربه میکنن!

    درس ۹: قانون توجه

    قانون توجه، زیر بنای قانون جذبه

    من داخل همه ی فایل های استاد عباسمنش، به اینکه مدام تلاش میکنن به نکات مثبت توجه کنن، لذت می برم.

    من مدام اینو دارم داخل زندگی خودم و بقیه می بینم که

    تنها تفاوت افراد، در تفاوت دیدگاه شونه

    اینکه ما چه برداشتی از شرایط، اتفاقات و حتی رفتار دیگران داریم، نه تنها آرامش یا عدم آرامش ما رو رقم میزنه،

    بلکه جهان آینه ایه که توجه و دیدگاه هامون رو به سمت خودمون بازتاب میکنه.

    همین الان که خواستم کامنتم رو ارسال کنم، اذون گفت

    دوست تون دارم :)

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 38 رای:
    • -
      مائده کردی گفته:
      مدت عضویت: 2539 روز

      سلام بر تو رفیق شفیقم دختر توحیدی و بی نظیر میخوام تولدتو تبریک بگم فرناز عزیزم و ۲۱ سالگیتو احساس میکنم با جریانی از الهامات و همزمانی های توحیدی استارت کردی

      بهت تبریک میگم و از خدای بزرگم اتفاقات و احساس و باورهای قدرتمند و خواهانم👑🌱🤍

      چقد دارم لذت میبرم دارم کامنتتو میخونم و هز قسمتش به نظرم نشانه کار کردن بسیار تو هست بر روی خودت

      این نشون میده که تو چقد فیلتر کردی خودتو و این تحسین برانگیزه

      وقتی که خواهرم هدیه هدایت شد به کامنتت تصمیم به گوش کردن نداشتم چون میخواستم برم مطالعه داشته باشم اما یه کم بیشتر که ادامه داد به طور ناخودآگاه مجذوب قلمت شدم و اگه کنارم بودی بغلم میگرفتمت و محکم فشارت میدادم از این درک بالایی که از قوانین بدست آوردی

      و این افتخار افرین هست❤

      میتونم ساعت ها بشینم و راجب خط به خط حرفات حرف بزنم

      اما خیلی مختصر و کوتاه بگم

      عاشقتم و دوست دارم دختر زیبارو و توحیدی و احسنت بر تو🌹💎

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
      • -
        فرناز رز گفته:
        مدت عضویت: 987 روز

        سلام عزیزدلم

        ممنونم که تو هم اینقدر درک عمیقی نسبت به قوانین داشتی که تا این حد به مفهوم هر خطی که نوشتم و اون همه تحلیل و صفحاتی که توی دفترهام پشت این خط هاست، پی بردی

        اونقدر احساست عمیق بود که پس از مدت ها، حتی از دور طعم یه آغوش واقعی رو احساس کردم

        واقعا احساس کردم همدیگه رو بغل کردیم و ساعت ها حرف زدیم

        منم واقعا دوستت دارم

        اولین باریه که مجازی کسیو دوست دارم و همین موضوع، درک عمیقی نسبت به انرژی ها بهم میده!!!

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  4. -
    نگار گفته:
    مدت عضویت: 3217 روز

    سلام و صد سلام به همگی

    چقدر زیبا مریم جان میگن: ” وقتی با یک جایی هم مدار نباشی، مهم نیست چقدر دوست داری بری اونجا، جهان اجازه نمیده که بری!

    دنیا، دنیای هم مداریست، تو جایی هستی که با آن هم مدار هستی. ”

    استاد میدونین این فایلی که الان، امروز اینجا آپلود کردین مثل بمب بود برای من، یک بمب روشنایی که یوهو میترکه و مسیر درست رو نشون میده.

    و انگار قبلش خیلی از ماها در تاریکی بودیم

    شما به عنوان تمرین گفتین که از هدایت ها و همزمانی ها بنویسیم

    چه همزمانی بهتر از اینکه امروز ۲۸ آبان از خواب بیدار شی و همچین فایل انگیز شی و ترغیب کننده رو ببینی

    فایلی که به من کلی جهت داد از جمله اینکه یک شبکه اجتماعی که هر لحظه اخبار منفی رو منتشر میکنه رو همین الان از گوشیم پاک کردم

    یک هدایت و هم زمانی جالب دیگه که اتفاق افتاد دوره پندمیک بود که همه با توجه به شرایط باید در خانه قرنطینه میماندند.

    و ما گفتیم چه فرصتی بهتر از این!

    همگی، ۴ نفرمان، در خانه زمان آزاد داریم و نباید سر کار میرفتیم پس تصمیم گرفتیم به بازسازی بخشی از منزل

    دقیقا در بازه زمانی که ۹۵ درصد مردم جهان از این پندمیک و در خانه نشینی دچار افسردگی و افکار منفی بودند ، ما یک تغییر و تحول بزرگ و زیبا در خانه دادیم

    جالب اینجا بود اون دو تا متخصصی که اومدن و زحمت بازسازی منزل رو کشیدن هم با ما هم فرکانس بودن و کلا از اخبار منفی بیماری و پندمیک به دور بودن

    همینه که استاد میگن: “در جهان هر چیز چیزی جذب کرد گرم گرمی رو کشید و سرد، سرد”

    پس نگار، امروز یادم میمونه که هیچ کس از جنگیدن به صلح نمیرسه

    از جنگیدن فقط به جنگ و درگیری بیشتر میرسی

    تمام!

    استاد و مریم نازنین، سپاسگزارم که ما رو با White Sand National Park آشنا کردین و

    خدا رو شکر که در فرکانس دیدن این حجم از زیبایی ها هستیم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 24 رای:
  5. -
    محمدحسین گفته:
    مدت عضویت: 1571 روز

    سلام به استاد عزیز و خانم شایسته عزیز و همه ی دوستان عزیزی که دارن این فایل و این کامنت رو نگاه میکنن. عجب فایلی. یکی دو روز بود دوباره اینترنت قطع شده بود منم از فرصت استفاده کردم به کارایی رسیدگی کردم که نیازی به اینترنت نداشت و تونستم اونا رو تا حد عالی پیش ببرم. امروز صبح که از خواب پا شدم خیلی دوست داشتم مثل همیشه چک کنم سایت رو ببینم فایل جدیدی بارگذاری نشده. یه حسی بهم میگفت که برو رو سایت با اینکه فک میکردم باز هم اینترنت قطع باشه این کار رو کردم و دیدم نه تنها، نت قطع نیست که استاد فایل جدید روی سایت گذاشته🤩 اونم چه فایلی. عجب جای بی نظیری. جدای از محتوای فایل یک بار دیگه و برای هزارمین بار به من نشون داد که هر چیزی در این دنیا امکان پذیره. وجود شن های مثل برف. اول که عکس فایل رو دیدیم فک کردم برفه بعد بیشتر که دقت کردم دیدم اولا استاد آستین کوتاه پوشیده و دوم فرم برفا شبیه شن های بیابونه. تا اینکه فایل رو دیدم و زیبایی اونجا عمیقا منو متحیر خودش کرد. استاد، خانم شایسته و بچه های سایت من تا حالا کامنت زیادی روی سایت نذاشتم اما این فایل همزمانی و هدایت الهی رو که دیدم تصمیم گرفتم یکی از جالب ترین اتفاقات زندگیم رو کامنت کنم و اینجا بذارم. شاید کامنتم طولانی بشه اما مطمئنم هرکسی نیاز به انگیزه داشته باشه هدایت میشه و این کامنت رو میخونه. شروع این اتفاق قبل از آشنایی با استاد عباس منش بود اما هر وقت فایلی از استاد رو می شنیدم که در مورد هدایت الهی و چیده شدن اتفاقا برای رسیدن به خواسته صحبت میکرد من این اتفاق خاص رو از ذهنم مرور میکردم و میدیدم تمام اتفاقات تلخ و شیرین و حتی بی معنی این ماجرا در جهت رسیدن من به خواسته ام بوده و با وجود اینکه اون موقع قانون رو آگاه نبودم ولی در تک تک موارد ازش پیروی کردم چه در جهت رسیدن و چه در جهت دور شدن از خواسته ام. اما ماجرای من چیه. من از دوران بچگی دوست داشتم که چیزی رو اختراع کنم. گاهی تلویزیون جشنواره هایی رو نشون میداد که افراد چیز هایی رو اختراع کردن و من با شوق نگاه میکردم و میگفتم هروقت بزرگ شدم و رفتم دانشگاه منم اختراع میکنم. خلاصه اینکه من وارد دانشگاه شدم و دوست داشتم که رساله پایان‌نامه دکترام خاص و تک باشه 😅 و ازش مقاله و حتی یک اختراع خوب در بیاد. اتفاقی که در نهایت رخ داد اما ماجرا به این سادگی نبود. من وقتی وارد دانشگاه شدم در کارگاه هایی شرکت میکردم که در مورد چگونگی ثبت اختراع و ایده پردازی بود. نتیجه این کارگاه ها این بود که اختراع کردن کار هرکسی نیست و تازه باید مبالغ هنگفتی هزینه بشه تا بتونی اختراعت رو ثبت کنی اتفاقی که موجب شد من دلسرد بشم و بیخیال موضوع بشم. اما حالا دو مجموعه اتفاق رو می‌خوام بنویسم که در نهایت منجر به ثبت اختراع من شد. مجموعه اتفاق اول:

    #ترم پنج، دانشجویی از دانشگاه شیراز انتقالی گرفت و اومد دانشکده ما که از نظر رنک پایینتر بود طوری که من و سایر دوستانمون از این انتقال خیلی تعجب کردیم. از قضا این دانشجو بسیار علاقه مند به اختراع بود!

    #تابستون ترم هشت این دوست عزیز به من زنگ زد که فلانی من لپتاپم یه خورده مشکل داره میخوام از لپ تاپ تو استفاده کنم. منم گفتم اشکالی نداره بیا و کنجکاو که برای چکاری میخواد. که فهمیدم میخواد اظهارنامه اختراع ثبت کنه. اونجا بود که عظمت ثبت اختراع از نظرم فرو ریخت و گفتم عه به همییین سادگییی؟!! خب منم میتونم ولی باید ایده داشته باشم خدایا من ایده برای این کار ندارم.

    #ترم هشت: با تعدادی از دوستامون (که از قضا اون ترم میخواستم با یکیشون هم اتاقی خوابگاه بشم) دعوای خیلی بدی شکل گرفت که من هرچی بیشتر فک میکنم به مسخره بودن و قابل پیشگیری بودنش بیشتر پی میبرم نتیجه اینکه من در خوابگاه با اشخاص دیگه ای هم اتاق شدم. نتیجه این هم اتاقی های جدید، دوست شدن با شخص سومی بود که مشاور کنکور بود (این نکته ربط داره در واقع هر اتفاقی که میگم ربط داره😅)

    #مدام خواب میدیدم که با دوستان اولم مجدد دوست شدیم و من دیگه کینه و نفرتی در دلم ندارم. اما تا مدت ها به این خواب های چند باره رو توجه نمیکردم(تا حالا انقدر یه خواب تکراری توی عمرم ندیده بود طوری که باعث تعجبم شده بود) اما گذشت و گذشت تا اینکه با استاد عباسمنش آشنا شدم. نتیجه اینکه گفتم منم این کینه و نفرت این اشخاص رو واقعا از دلم خارج میکنم. نتیجه اش سریع دیده شد و حتی با چندتاشون صحبت هایی مجدد صورت گرفت که اتفاقا از طرف اونا بحث باز می شد اما میدونم که با برداشتن این مانع از طرف من این پیوند ایجاد شد. من از این دعوا دو تا نتیجه بردم یکی درس های زیادی که از خود ماجرا برای من داشت و دوم با دوستی که مشاور کنکور بود آشنا شدم که مطمئنا اگر این اتفاق نمی افتاد باهاش آشنا نمی شدم

    #دوست مشاور کنکور من دو ماه بعد از اینکه گفتم «بخشیدم😁 و نفرت ها رو از دل برم»، به من گفت که قبلا دانش آموزی داشته که الان برنده دو مدال جهانی اختراع هستش و کلی شاگرد داره که اونا همگی مخترعن. میخوای باهات آشناش کنم. منو میگی چشام از تعجب چهار تا شد😂

    #با دوست مخترعمون آشنا شدیم اما من ایده برای ثبت اختراع نداشتم. دوست خودم گفت که چرا نداری همین موضوع پایان نامه ات. من گفتم مگه میشه. مخترعمون گفت چرا نمیشه ولی چون موضوعش مواد دارویی ثبتش ممکنه تا دوسال حتی طول بکشه. اونجا قانون رو میدونستم گفتم نه من انقدر زمان ندارم من نهایت دو سه ماه دیگه میخوام ثبت بشه.

    #دقیقا سه ماه و ۲۰ روز بعد از ثبت اظهارنامه، #سند اختراع من صادر شد طوری که دوست مخترع چندبار با تعجب میگفت مگه میشه چطوری انقدر سربع سندت صادر شده کسایی هستن که زودتر از تو اظهارنامه ثبت کردن هنوز نتیجه داوریشون نیومده😂

    اما مجموعه اتفاق دوم که در خصوص چگونگی پیدا کردن ایده اختراع من بود:

    #ترم شش یه ایده به ذهنم رسید که میخواستم به عنوان کار تحقیقاتی انجام بدم. با یه استاد صحبت کردم گفت بکنش پایان‌نامه. من قبول نکردم برای همین اون استاد یه طوری که من رو سرکار بذاره پیچوند😅 و من تصمیم گرفتم با استاد دیگه ای انجام بدم اما به خاطر سنگینی درس های اون چند ترم کلا بیخیال قضیه شدم.

    #ترم ۷ موضوعی رو برای پایان‌نامه انتخاب کردم که ترم ۸ شروع به کار کنم اما در کمال تعجب موضوع به کل رد شد دلیلی که نفهمیدم چرا! (البته الان میدونم چرا😂)

    #ترم ۸ موضوعی دومی رو انتخاب کردم که اون تایید شد اما به تعطیلات پاندمیک خوردیم بعدش دلار خیلی بالا رفت و هزینه انجام اون پایان نامه سرسام آور شده بود برای همین موضوع رو خواستم تغییر بدم به یک کار کم هزینه و اون هم انجام یک مطالعه سیستماتیک (مقالات مرتبط با یه موضوع رو میخونیم و بررسی میکنیم و درنهایت نتیجه گیری کلی میکنیم). اما دانشکده ما اعلام کرد دیگه پایان‌نامه های سیستماتیک رو پذیرش نمیکنه چون کار سختی هست اما دانشجو ها خودشون انجام نمیدن و اینطوری ارزشی نداره.عهه! چرااا؟! زیرا😁👇

    #درنهایت من مجبور شدم همون موضوع تحقیقاتی که داشت خاک میخورد رو بیارم و به عنوان پایان‌نامه کارهاشو پیش ببرم.

    نتیجه گیری: این دو مجموعه اتفاق که به ظاهر به هم ربطی نداشتند باعث شد که موضوع یونیک و خاصی رو داشته باشم که هم مقاله عالی ازش خارج بشه و هم ثبت اختراع بشه🤩 اتفاقات و نتایجی که در تک تک اونها رد پای قانون و هدایت دیده می شد. تمام چیزی که استاد میگفت و این اتفاق هرچند بخشی از اون قبل از آشنایی با استاد بوده اما همواره به عنوان درس زندگی برای من و برای اتفاقات بعدی زندگی خواهد بود

    خیلی دوست داشتم که این کامنت و ماجرای خودم رو بنویسم امیدوارم که استفاده کرده باشید. ارادتمند همگی🌺❤️

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 21 رای:
  6. -
    هادی نورائی گفته:
    مدت عضویت: 1234 روز

    سلام خدمت استاد عزیزم و خانم عزیزشون.

    خیلی حس خوبی بهم داده شد با فرکانسی که از صحبت های شما گرفتم.

    و در مورد تمرین این جلسه خواستم بگم که اگر بخوام بگم خیلی هم زمانی ها در زندگی من اتفاق افتاده.

    حالا از هر نوعش چه مثبت و چه منفی.

    یه نمونه مثبتش رو میگم که فرکانس مثبت داشته باشه برای شما و تمامی دوستان عزیزم که این کامنت رو میخونند.

    من چند سال پیش به اتفاق همسرم دونفری رفتیم مشهد. که طبق روال ما مستقیم می‌رفتیم حرم .

    اما مسیر همیشگی ما در یک قسمت بدلیل کار های خدماتی بسته شده بود و ما کلا مسیرمون طبق تابلو ها تغییر کرد.ما با توجه به تابلو های مسیر یاب خیابونی می‌رفتیم که یهو رسیدیم به یه چهار راه و اصلان مسیر رو نشون نداده بودند که از کدوم سمت باید رفت .

    من گفتم به دلم افتاده که مستقیم بریم چهار راه رو که بعداً فهمیدیم اشتباه رفتیم و باید کلی کوچه پس کوچه بریم تا برسیم به مسیر اصلی مون در حین رفتن تو کوچه پس کوچه های شهر متوجه یه موتوری جلوی خودمون شدیم که یه خانم آقا یه بچه بینشون و یه بچه روی باک موتور جلوی پدرش نشستند ولی حالت بچه جلوی پدر به شکلی بود که معلوم بود بیهوشه.

    من خودمو رسوندم به موتوری گفتم بچه حالش خوب نیست. اونم گفتش آره داریم از مهمونی میایم یخورده بی حاله. آقا از من اصرار که نگه دار ببینیم چیشده بچه.

    خلاصه فهمیدم اینا یه دوقلو دختر اند که یه قلشون تب شدید به شکلی که بچه بیهوش شده بود.

    خیلی سریع زنگ زدم اورژانس از ماشین های عبوری آدرس اون محل رو پرسیدم و گفتمشون.

    توی ماشین چند تا بطری آب گذاشته بودم، منی که هیچوقت این کار رو نمی‌کردم.

    با این آب بطری ها دختر بچه رو خیس کردیم نقاط حساس رو و بچه بهوش اومد یخورده بهتر شد که اورژانس هم رسید و گفتند که شانس آوردین تب بچه رو آوردین پایین وگرنه خیلی خطر ناک یا منجر به مرگش میشد .

    بلاخره همونجا کار های اورژانسی شو انجام دادند و بردنش بیمارستان. پدر و مادر خود بچه خیلی هول شده بودند ،فقط گریه میکردند و کاری از دستشون بر نمی اومد.

    این در حالی بود که اونها داشتند می‌رفتند بیمارستان که خیلی دور بود از اونجا و زمان زیادی میبرد با اون ترافیک وحشتناک عصر گاهی.

    خلاصه

    چندین همزمانی رخ داد تا جون اون بچه نجات پیدا کنه خدارو شکر.

    مرسی از درس های خوبت استاد گلم خیلی دوست دارم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای:
  7. -
    سارا صادقی گفته:
    مدت عضویت: 1091 روز

    سلام سید جانم .

    سلام بر مریم بانوی عزیزم

    در این صحرای زیبا سکوت بود و آرامش و حس نزدیکی به رب

    من داستان هدایت خودم رو برای شما میگم

    یکی از هدایت‌های خدای عزیزم در زندگی ام

    دو سال پیش بود

    من در شب تاریک روح به سر میبردم یعنی وضعیت سلامتی افتضاح روابط افتضاح

    حال روحی بد و قلبی در از کینه به سر میبردم

    خانه ما بالای خانه خانواده همسرم بود و من دوست داشتم از اونجا بریم

    من آدمی بودم که از سن پانزده سالگی روی خودم کار میکردم و ارتباط خیلی خوبی با خدا داشتم

    اصلا خدای من با اکثریت جامعه فرق داشت

    اشتیاق من برای رفتن به خانه ای که خریده بودیم زیاد بود ولی به خاطر بیماری پندمیک همه برنامه های من به هم ریخت و من اصلا به رفتن فکر نمی‌کردم .

    خدااای من بودن در اون شرایط برام سخت بود

    خیلی سخت

    اونجا که بودم این آخری ها دیگه با اون سارای قبل خیلی خیلی فرق داشتم گاهی فقط می‌نشینم و از خدا خودم رو میخواستم

    همون سارای مهربونم و عاشق و با ایمان و لطیف

    یادمه همون موقع همزمانی هوایی برام پیش اومد که باعث شده بود من بدون هیچ برنامه ریزی از طرف خودم به سمت کتاب خانم اسکاول شین و قرآن بروم با خودم میگفتم اگه قوانین در تورات هست باید در قرآن هم باشه و دنبال قوانین در قرآن بودم .

    تنها کار عالی ای که هدایتی در اون زمان جهنمی انجام دادم همین بود که خیلی بهم کمک کرد

    خلاصه یه روز که تلفنی داشتم با فردی صحبت میکردم بهم گفت تو که اینقدر دوست داری مستقل باشی و بری از اینجا خب چرا نمیری

    گفتم میخواستم برم اما به خاطر بیماری …..

    اون فرد دست خدا شد و مرا هل داد به سمت خواستم فقط با یه کلام حرف

    خلاصه منم به همسرم گفتم بیا بریم خونه جدیدمون و البته که من به خدای درون همسرم گفتم و او نرم شد و قبول کرد

    تمام صداها و نداها و شهودها

    تمام دیوارها

    همه چیز

    و

    همه کس

    مرا صدا می‌زدند و میگفتند برو

    و من با باور قلبی هر روز می‌نوشتم و تکرار میکردم

    هم اکنون تمام حصارها از بین میرود و من به ارض موعود خود وارد میشوم

    از هزاران راه هزاران نیکی به من می‌رسد

    خداوند دستان عزیزش رو برام فرستاد

    که بینهایت ازشون سپاسگزارم

    و من به ارض موعود خود آمدم

    کاملا هدایتی و زیبا

    مدار من عوض شد

    سلامتی بیشتر

    روابط عالی

    دیگه حتی اگه بخوام برم به اون خونه

    حتی اگه بخوام یه سر به خانواده همسرم بزنم نمیتونم نمیشه

    انگار مدارها بینهایت متفاوت است

    خدایا بینهایت سپاسگزارم

    اصلا جهان من تغییر کرد

    البته این تازه اول راهه میدونم جهان‌های بهتر از این جهان و مدار منم هست

    من اونا رو می‌خوام و سپاسگزار پروردگارم

    توی مدار قبلی مدام می‌نوشتم که می‌خوام درآمد همسرم …. تومن باشه اما نمیشد

    برام عجیب بود

    اما از وقتی مهاجرت

    منظورم از یه خونه به یه خونه دیگه

    منظورم همون ترک منطقه امن هست

    همون جهاد

    ببین من اگه اونجا بودم

    پول کرایه و رهن این خونه رو داشتم

    دخترم شاید یه مدرسه بهتر می‌رفت

    و حتی کمک های که خانواده همسرم میکردند

    کمکهای مالی و غیر مالی

    اما روح من میخواست بره

    پس فکر میکنم من از خیلی وسوسه ها گذشتم

    یعنی هر کسی میفهمید من از اونجا می‌خوام برم می‌گفت تو خیلی خل هستی خب اونجا نشستی این جوری پول بیشتری داری اما من فقط حرف قلبم را و اون صدا اون الهام گوش دادم

    باز هم صدا بهم گفت به همسرت بگو از مغازه برادرش بیاد بیرون

    ببین همش شرک بود

    همش چشم به دست غیر خدا بود

    خدا براش یه کاری پیدا کرد همین که من بهش گفتم کار هم همونی که بر زبانم جاری کرد همون کار هم براش پیدا کرد .

    درآمد همسرم همونی شد که قبلا نوشتم و از خدا خواستم تازه بیشتر

    همسرم چند ماه اونجا کار کرد که مدیر اونجا بهش گفت ما فعلا نیازی به شما نداریم

    همون شبی که همسرم اینو گفت

    به خدا گفتم خدایا قرارمون این بود تو صاحبکار همسرم باشی

    فردای اون روز از تهران

    دفتر مرکزی به همسرم زنگ زدن

    و همسرم بدون یک روز بیکاری سر کار رفت

    کاری که مزایای اون بیشتر از شغل قبلی

    درآمدش هم بیشتر شد

    من هر روز صبح به خدا میگم که چه چیزهایی می‌خوام

    و کار بهتر همسرم رو خواسته بودم

    خودم هم یه بیزینس کوچکی در خانه راه انداختم

    و هر روز در دفترم مشتری می‌خوام از خداوند.

    مشتری زنگ میزنه میگه الان میام آدرس میگیره اما نمیاد

    با این وجود بابت حتی زنگ زدن مشتری

    بابت اینکه میبینم آره مشتری هست از خدا سپاسگزاری میکنم .

    بینهایت دوستون دارم

    از خدا مدارهای بالاتر رو می‌خوام

    سپاسگزارم از شما ❤️🥰

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای:
  8. -
    رویا گفته:
    مدت عضویت: 1474 روز

    به نام خداوند بخشنده و مهربان، خالق زیبایی ها و هدایتگر من

    سلام استاد عزیزم و مریم جان و دوستان گلم

    من بارش برف را باور کردم 😂 چقدر استاد این فضا زیبا و دیوانه کننده هست . وقتی که شما نشستید و شروع کردید به صحبت کردن ادم احساس می‌کرد که هممون دور هم جمع شدیم و یک جمع صمیمی را احساس می‌کردم. خیلی جو دوست داشتنی بود و واقعا انرژی خالص و نابی در جریان بود .

    منم دوست دارم به امید خدا بیایم اونجا و با همسرم بشینیم توی این فضای روحانی و ناب با خدامون صحبت کنیم،خواسته هامون بگیم،شکر گزاری کنیم و خداوند مثل همیشه همه خواسته هامون را امضا کنه با عشق.

    دوست دارم فرزندمون اونجا بازی کنه، سرسره بازی کنه و صدای خنده و شادی ش فضا رو پر کنه …. اندکی صبر سحر نزدیک است،اون روز هم میرسه و این خواسته هم اجابت میشه چون ما در فرکانس دیدن این فایل ها هم قرار گرفتیم و اون حس ناب را درک کردیم .

    استاد یک فایل قبل از سال تحویل ۱۴۰۱ گذاشتید که همان شب چهارشنبه سوری بود، اون فایل میگفتید که شما ابتدای سال یک فایل در گوگل کیپ ساختید و اتفاق های مثبت را یادداشت میکنید…منم از شما یاد گرفتم و همان شب یک فایل ساختم با اینکه اسفند ۱۴۰۰ بود نگفتم خب ۱۴۰۰ را بیخیال و از ۱۴۰۱ شروع میکنم. همان موقع یک فایل به نام ۱۴۰۰ ساختم و سعی کردم از ابتدای سال اتفاق ها را یادآوری کنم و نوشتم. اول که خیلی خوشحال بودم که اینکار رو انجام دادم و بیخیال ش نشدم و اینقدر شوق در من ایجاد شده بود که اولین روز سال ۱۴۰۱ هم یک فایل ساختم به نام ۱۴۰۱ و از همان روز اول شروع کردم به نوشتن اتفاق های خوب و اینکار را ادامه میدم. عکس ۷ سین مربوط به هر سال را هم که با همسرم گرفتیم را میزارم عکس اون فایل . ممنونم استاد که این ایده را به ما یاد دادین .

    ♥︎پیروی از هدایت الهی ♥︎

    چند شب پیش من یک خواب دیدم که به یقین میگم این یک هدایت از طرف خدای مهربانم برای من بود و خداوند منو شایسته این هدایت و درک آن می دونه .

    خواب دیدم که تو خیابان داشتم قدم میزدم و به یک پارکینگ طبقاتی زیرزمینی رسیدم،همه به اون در پارکینگ که می‌رسیدند میرفتند داخل و شیب رمپ پارکینگ را میرفتند پایین،من اون پیچ اول رمپ را پایین رفتم و یکدفعه به خودم گفتم من که اینجا کاری ندارم ،من چرا دارم دارم میرم پایین، سریع برگشتم به طرف در ورودی و از اون شیب رمپ بالا رفتم و همه به طرف پایین میرفتند و من جهت مخالف اونها به طرف بالا میرفتم ،نزدیک در ورودی که رسیدم یک قدم مانده که شیب تمام بشه انگار یکم خسته شدم از شیب و تلاش کردم و خودمو به در رسوندم،مردم میدیدن که من میخوام بیام بالا و به من نگاه می‌کردند ولی هیچکس به من کمک نکرد . وقتی آمدم بالا گفتم خدایا شکرت و خوشحال بودم که موفق شدم بیام بالا .

    از خواب پریدم و تو رختخواب نشستم و بعد از چند لحظه به خودم آمدم و صدای اذان صبح از بیرون شنیدم و گفتم خدایا شکرت تو این لحظه ناب منو بیدار کردی که باهام صحبت کنی و من شروع کردم به شکرگزاری و بعد خوابیدم.

    صبح موقعی که داشتم کارام انجام میدادم یکدفعه خوابم یادم امد و انگار خداوند نکته و هدایت خوابم را به من گفت که رویا دنباله رو جامعه نباش،ببین خودت چی میخوای، اکثر مردم نمیدونن چی میخوان،ولی تو میدونی،اگر میخوای با ایمان باشی مسیرت را جدا کن از اکثریت مردم حتی اگر یک نفر باشی. خدا به من گفت ببین حتی اگر خسته شدی هیچکس نمیتونه بهت کمک کنه و من به تو قدرت دادم که خودت بتونی زندگی ک دوست داری بسازی و موفق بشی . فقط ایمان به حضور خداوند در تک تک لحظه های زندگیمون کافیه،فقط نگاه خداوند کافیه . خدایا عاشقتم .

    اون روز هم شروع کردم به نوشتن و گفتم تو این مدت خیلی پیشرفت های عالی داشتم ولی باید دایره پیشرفتم را بزرگ تر کنم، باید بازهم رشد کنم و باید برم پله های بعدی ….

    خیلی خوشحالم که خداوند هدایتمون کرده به این مسیر الهی، هدایتمون کرد به استاد عباسمنش بهترین استاد ،به این جمع دوست داشتنی دوستان هم فرکانس، خیلی لذت بخش هست که با همسرم با هم در این مسیر هستیم و هردومون با هم داریم به اوج می‌رسیم و هیچ اوجی بالاتر از رسیدن به خدا نیست . با خدا باش و پادشاهی کن

    این یک هدایت الهی بود برای من که خواب دیدم.

    استاد دوره ثروت ۲،شما میگید که وقتی حتی در خواب هم دارید به قانون عمل میکنید یعنی داری راه درست میری،من تو خواب سریع مسیرم را عوض کردم و مثل بقیه جامعه عمل نکردم و با اینکه کسی کمکم نکرد بیام بالا اصلا توقعی از کسی نداشتم و حتی برام مهم هم نبودن و ناراحت هم نشدم،وقتی رسیدم بالا خوشحال بودم که خودم رفتم بالا و از خدا سپاسگزاری کردم .

    ممنونم استاد به خاطر حضورتون در زندگی ما،به خاطر این همه عشقی که نسبت به ما دارید و ما را همسفرهای خودتون کردید .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 16 رای:
  9. -
    فاطمه گفته:
    مدت عضویت: 1214 روز

    چون جهان درگردش و چون آسمان در چرخش است🌍🌍 یاد دوستانی چون شما در قلب ما آرامش هست 🌺🌺

    درود بر شما دوستان خدا👋👋😃

    الهی قلب ما رو به هدایت هایت باز کن و نور ایمان را برقلب ما روشن نگاه دار🙏🍀🍀✨✨

    ایولل این قسمت خیلییییی بی نظیره 😍😍

    اخیراً به تضادی برخوردم وازین سبب احساس کردم نیاز دارم بیشتر رو این قبیل باورهام کار کنم، اگرچه همیشه نیازمندیم به هدایت وبهبود باورها😄😄

    ☘💖what you seek is seeking you☘💖

    وایی که چقد قند تو دلم آب شد چقد سپاسگزارم برا این قسمت که کاملا هماهنگ درمدار من بود، الهی صدهزار مرتبه شکرت 😍😍😍

    پروردگارا ای رزاق ، ای رحیم ، ای کریم ، ای شفیع ، ای مجیب ؛ ذهن وقلب خود را بر روی هرامکانی باز کردم مرا راهنمایی کن .تنها تورا میخوانم واز تو یاری میجویم تا استجابتم کنی من هیچ نمیدانم تو میدانی تو بمن راه را بگو، قدم بعدی را نشانم بده، پایبندم به تعهدم بخاطر هدایت تو بخاطر پرورش یافتن زیر بال وپر تو ، تمام تمرکزم را از شخص ومکانهای ایکس برمیدارم قول میدهم دیگر در هدایتت دخالت نکنم، نچسبم، سفت نگیرم ،رها کنم ورها باشم ، آماده ام که مرا بر روی شانه های پرقدرت، استوار و امن ات سوار کنی،

    تو همه این نعمتها را بخشیدی که من لذت ببرم وراضی باشم ،پیشرفت کنم وسپاسگزارتو باشم وبی نیاز از غیر ، میدانم هرزمان که سمت قطب تورا میجویم مهم نیست در مغرب باشم یا مشرق ،شمال باشم یا جنوب ، من همیشه در مکان درست وزمان درست هستم و حال دلم گرم وجود نابته . ،شکرت خدا 😍😍😍😍

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  10. -
    عذراصادق ابادی گفته:
    مدت عضویت: 2088 روز

    بسم رب جلیل

    سلام استادعزیزم سلام مریم مهربانم

    سلام هم فرکانسی های قشنگم

    خدایاشکرت بابت این فایل ارزشمند که پراز اگاهی ناب رب قدیر است سپاسگزارم استاد بابت این سفرزیباتون که بخاطرتوجه مابه زیباییهاست شمادست خداوندشدید دست کانون توجه ماعباسمنشی ها رو گرفتیدمیبریمون تو دل زیباییهاقربونتون برم که اونقد دلسوزانه میگید به ماقوانین بدونه تعقیرخداوندوجهان هستی رو واقعا نیازی نیست ماچیزی بیرون از خودمونو تعقیربدیم فقط وفقط باید رو خودمون کار کنیم سپاسگزارداشته هامون باشیم من یادم تو یه فایلی گفتین معجزه فقط واسه پیامبرا نیست معجزه برا همه ی ماست معجزه یعنی همزمانی درزمان مناسب درمکان مناسب بودنه خدایاشکرت مریم مهربانم سپاسگزارم بابت بازگو کردن همزمانیهای سفرتون که یادم بیاری فکرکنم بقول استاد که میگن من دوس دارم فکرکنید.فکر کنم چه همزمانیهایی تو زندگیم بوده من واسه یه امضارفتم اداره ای وگفتن چرا اومدی اینجا باید دکترفلانی امضابکنه اونم چن ماه یکبارمیاد برو داشتم میرفتم بیرون یه اقایی رو به روم اومد من از کنارش رد شدم یهونگهبان گفت خانوم بیاین ایشون دکترفلانین بیا امضابزنه وهعی بهم میگفتن چه شانسی دکتر۳ماه یکبارم نمیادخدایاشکرت الان یادم نمیاد ولی پیش اومده خیلی زمانها که هماهنگ بودم با خود درونیم وهمزمانی های زیبایی که تاماههاهعی گفتمش خدایاشکرت من تازگیا استادخدا وسایلمم جم میکنه دارم میرم بیرون یهومیگه لیوانو ببر بزار رو ظرفشویی میبرم میبینم عهه گوشیم رو کابینته اصن هدایتهای خداوندهرلحظه بامنه خدایا شکرت.استاد ازتون سپاسگزارم بی نهایت بابت یاداوری قوانین بابت نشون دادن زیباییها وخداوند بابت این همه سخاوتتون این همه مهربونیتون آرامش ناب خداگونه بهتون بده درپناه قدرت مطلق حی قدیر سلامت شاد ثروتمندهماهنگ با الله واحدباشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای: