پیروی از هدایت الهی و پدیده همزمانی - صفحه 63
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2022/11/abasmanesh-9.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2022-11-18 06:32:302022-12-14 08:24:44پیروی از هدایت الهی و پدیده همزمانیشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
بنام خالق زیبایی ها و فرمانروای جهان هستی
فرمانروای مردم و همه ی خلقت
چقدر زیبا و عالی بود چقدر شگفت انگیز چقدر رویایی و چه حس خوبی ،انقدر که حس میکردم کنار شما نشستم و دارم به حرفاتون گوش میدم.ماسه هارو حس میکردم و انگار من بودم که همراه با شما پاهامو توی ماسه ها بازی میدادم و چه صحنه های زیلایی که شما با امکانات عالی که در اختیار دارین ،میتونستین ببینیم و چقدر سپاسگذارم ازتون که جاهایی رو از خلقت به من نشون میدین که شاید هیچوقت نمیتونستم ببینم .از این همه سخاوتتون ممنونم و بیش از همیشه اعتقاد دارم که شما لایق تمام این نعمت ها هستین.
من خیلی وقتا میگم منم دارم با روش استاد و قوانین پیش میرم ولی این کجا و اون کجا و به درکش رسیدم که شما خیلی ایمان و اعتقادتون عمق داره و واقعا جزو شخصیتتون شدا و البته که شما خیلی فرق دارین و از درون پر هستین و متفاوت.
من هروز خودم و زندگیمو به ادا و هدایت هاش میسپارم و شاید روزی ده ها بار به خدا میسپارم و ده ها بار پس میگیرم.
هدایت ازش میخوام و یادم میره یا به قول شما میتوایم کار خودمونو بکنیم.
چقدر دلم ازین سفرهای غیر مترقبه میخواد.عاشقشم که راه بیفتم به مقصدی ادایتی ،با یار هدایتی و زمانی بی محدودیت و ثروتی بی محدودیت و به برگشت فکر نکنم.آشنایی با ادمهای جدید هدایتی و زیباییها و جاهایی که حتی ساکنینش هم ندیدن و شما در زمان و مکان مناسب قرار گرفتین.
پارسال سفری به شمال داشتم و از اولش بر همین حساب بودم که در زمان مناسب و در مکان مناسب و با آدمهای مناسب باشم.
چقدر هم عالی پیش رفت.
انقدری که خودم بودم نمیتونستم انقدر سفر جالبی داشته باشم.
مکانهایی رو دیدم که ساکنینش در یکی دو کیلوتر اونطرف ترش ،ازش خبر نداشتن و چقدر رویایی بود.
من واقعا عاشق سفرم و این از بزرگترین رویاها و خواسته هامه که تمام زیباییهای جهان رو ببینم .
مخلوقاتی رو که خدا برای من آفریده تا ببینم و لذت ببرم و پی به بزرگیش ببرم.
صحنه های اخر با این اهنگ زیبا واقعا مو به بدن آدم سیخ میکنه.منو به وجد آورد .چقدر خلقت داره خدا
چقدر وسعت داره زمینش و جهانش
چقدر موجود داره
چقدر مخلوقات ریز و درشت داره که بی انتهاست
واقعا نمیشه مخلوقاتش رو شمرد با تمام قلمها و جوهرهای دنیا حتی اگه همه درختان قلم بشن و همه ی دریاها مرکب.
سپرون به خدا،تمرین و مداومت هرروزی میخواد تا جزوی از زندگی و شخصیتمون بشه و دیدن و حس کردن هدایتهاش ام مستلزم اینه که توی مسیرش باشیم.
چطور فکر میکنیم میتونیم بهتر از خدا کارهارو انجام بدیم؟
چطور فکر میکنیم خودمون بهتر میدونیم؟
خدایا عظمتت رو شکر
ادایتم کن هر لحظه به بهترین هات
بهترینهایی که توو برام در نظر گرفتی
بهت اعتماد دارگ و میدونم تو از خودم برام بهتر میخوای.
و اینو توی روند سپردنهام دیدم و تجربه کردم که حتی خواسته ها ،هروقت به حقیقت میپیونده،،،بهتر از اونیه که درخواست کرده بودم.
خدایا من هیچی نمیدونم.تو بهتر از من میدونی و میتونی
که تو قدرت مطلقی
تو فرمانروای همه ی خلقتی
تو برام بنویس
تو برام بساز
دستم رو ول نکن حتی لحظه ای.
تا ابد شکرت
به نام زیباترین عالم خدای عزیز و مهربون
که هر چه دارم از آن اوست ،
خدایا من در مقابلت هیچم و تو هستی همه کاره
خدایا مرا تسلیم خودت کن ،
خدایا من به هر خیری که بر من نازل کنی فقیرم
خدایا بابت تمام هم زمانی ها و نشانه ها در مسیر و هدایت هات سپاسگزارم
خدایا بابت اینکه در این مسیر الهی هستم و منو هدایت کردی در این مسیر زیبا سپاسگزارم.
سلام به استاد عزیز و خانم شایسته دوست داشتنی
چقد تحسین کردم این فایل زیبا روزیم شد وچه مکانی زیبا و عالی با ما به اشتراک گذاشتید
خدا رو سپاسگزارم بابت این همه زیبایی و شگفتی که در این جهان عظیم خلق کرده
و چقد جالب بود این هم زمانی ها که تجربه کردید و جالب تر اینکه سفر استاد به ایران دو روز به سفر نشونه بیاد کنسل شه و بعد خدا به این جای زیبا و رویایی هدایت کنه ، من یاد گرفتم نشونه رو جدی بگیرم و هر روز دارم سعی میکنم هدایت در من تقویت شه چون این سیستم هدایت از بدو تولد در ما هست ولی چون استفاده نکردیم ضعیف شده و باید با تمرین تقویت کنیم و آگاه باشیم به نشانه ها و هم زمانی ها ،
چقد این جمله خانم شایسته ارزشمند بود::
« که اگر من در مدار مناسب باشم به جاهایی که در مدار من نیست قرار نمیگیرم و جهان منو نمیبره به مکان های نا زیبا و افرادی که در فرکانس من نیستن »
این جمله باید با طلا نوشت ، هیچ چیز مهم تر نیست من روی خودم کار کنم و در مدار مناسب باشم بقیه ش با جهانه ، و خیالم راحت میشه که من در جاها و افراد ناهماهنگ قرار نمیگیرم،
و اینکه مثل استاد خودمو در شانه خداوند قرار بدم و اجازه بدم خدا منو ببره و هدایتم کنه و تسلیم خدا باشم و اعتماد کنم و روی مغزم حساب نکنم روی خداوند حساب باز کنم و بدونم وقتی اجازه میدم خداوند هدایت کنه بدونم خیر و خوبی هست و اعتماد کنم،
من خودم هر جا آرام بودم و تسلیم واقعی بودم و به خداوند توکل کردم و در آخر گفتم خدایا من خسته شدم من نمیدونم ، خدا هدایتم کرده و به قدری کارهام به طور معجزه حل شده و آسون پیش میره
مثلا یک نمونه وضعیت مالی که داشتم و درآمد محدود و در بدهی بودم و از خدا کمک خواستم و گذاشتم خدا هدایتم کنه و تسلیم خدا شدم و ذهنمو تو این شرایط کنترل کردم خدا منو هدایت کرد وارد سایت بشم و با تکرار فایل ها و باور های جدید درآمدم بالاتر رفت و نصف بدهی ام پرداخت شد از جایی که من فکرشو نمیکردم .
و در طول زندگیم خیلی موارد دیگه بود که واقعا خدا کمکم کرد من اصلا نمیدونستم چطوری چون نه کاری بلد بودم و نه پارتی و هیچی فقط خدا کمکم کرد
هر چی دارم چه خونه ای که دارم زندگی میکنم بهترین منطقه تهران و عالی چطور برام پیدا کرد و بهم الهام کرد
از ماشینی که برام جور کرد همون ماشینی که عکسشو دیدم مشخصات پرینت گرفتم و بعد خیلی سریع برام به آسونی خداوند مهربونم تهیه کرد
از کاری که اون زمان آرزوی من بود همه چیز با هم هر چی که میخواستم منو هدایت کرد توسط دستهاش جایی که استخدام در اونجا به همین راحتی نبود و بعد در همون کار باز توسط دست هاش هوای منو داشت اخه من اصلا کاری بلد نبودم تا من کار یاد بگیرم
و خیلی موارد دیگه بوده که هر کدوم واقعا کار خداوند بوده نه من ، و برام معجزه کرده ،
چه جاهایی هم بوده من اشتباه کردم به قول استاد روی مغزم حساب کردم اما وقتی پذیرفتم خودم اشتباه کردم باز منو هدایت کرد و منو نجات داده به طور معجزه و منو از اون داستان ها بیرون آورده و راه برام باز کرده
واقعا میخوام تسلیم خداوند باشم وقتی الان مرور میکنم در زندگیم همیشه برام خداوند خیر و خوبی خواسته و رها میکنم و اجازه میدم خداوند منو ببره در مسیر درست راه کسایی که به آنها نعمت داده منو هم در فرکانس اونها قرار بده ،
با خدا باش و پادشاهی کن .
خدا بیاد در زندگیم ، همه چیز با خودش میاد
خدایا من به تو اعتماد دارم چون قدرت از آن توست مالک همه چیز هستی ،
تنها تو رو میپرستم و تنها از تو یاری می طلبم .
فقط تو هستی خداوندا و من به عوامل بیرون قدرت نمیدم ، تنها قدرت جهان تو هستی .
به نام خداوندی که از سر مهر بخشش فراگیر و همیشگی دارد
استاد جانم من این فایل رو در سال 2025 یعنی سه سال بعد از اینکه شما روی سایت قرارش دادین دیدم و میخوام بگم که حتی دیدن این فایل هم هدایت خدا بود برام..
دقیقا صبح که از خواب بیدار شدم و داشتم توی آینه با خودم صحبت میکردم به صورت ناخودآگاه حس کردم نیاز دارم به خودم یادآوری کنم تمام هدایت های خدا تو زندگیمو برای اینکه بتونم انرژی بیشتری بگیرم و با ایمان بیشتری جلو برم و بدونم که همونطوری که قبلا همه جوره هواسش به من بوده و هدایتم کرده الان هم همونه..
قسمتی از هدایت هارو به خودم یادآوری کردم و روزمو شروع کردم بعد از روتین صبحم اومدم توی سایت..
من یه دفتری دارم که توش تمام فایل های دانلودی و هدایت هایی که از سایت میگیرم رو لیست کردم و نوشتم همونجوری که دفترمو برداشتم توی سایت فهرست تک صفحه ای فایل هارو باز کردم و زدم رفت بالا تا برسم به اون فایل هایی که میخوام و از خدا خاسته بودم هدایتم بکنه به چیزی که نیاز دارم بهش برای ایمان و یقین بیشتر در ادامه ی مسیرم..
همینطور که فایل هارو رد میکردم روی تایتل این فایل استاپ شدم و زدم روش نمیدونم چه حسی بود که اصلا نمیتونستم ردش کنم و شروع کردم به گوش دادن و وقتی گفتید یک تمرینی میدید که انجامش بدیم دقیقا تو ذهنم اومد که ببین باید بشینی بنویسی تمام همزمانی ها و هدایت هاتو و چقدررر قشنگ خدا هدایتت کرد که مرور کنی و این انرژی رو برگردونی و جلو بری..
اگر بخام از همزمانی های زندگیم و هدایت های خداوند بگم میتونم حتی از بدو تولدم شروع بکنم چون حتی انتخاب اسم خودم هم هدایت خدا بوده و چقدر من ازش لذت میبرم و عاشق اسمم هستم برعکس خیلی هایی که اسمشون رو دوس ندارن من اسمم راحیل هست و وقتی مادرم برام توضیح داد که وقتی من رو باردار بوده یک روز قرآن رو باز میکنه و سوره ی یوسف میاد برداشتی که ازش داشته این بوده که یا فرزندش پسره که باید اسمشو بزاره یوسف یا مثل یوسف زیباست !!
خلاصه بعد از چند ماه من به دنیا میام و تا ده روز اسم نداشتم!! هر یکی یه چیزی میگفته و نمیدونستن که باید چه اسمی انتخاب بکنن بعد از ده روز مامانبزرگم میره از سوپر مارکت محلشون خرید بکنه و اون آقا چون دوستشون بوده بهش تبریک میگه و میگه اسم نوتونو چی گزاشتید مامانبزرگم میگه هنوز هیچی اون آقا میگه خب بزارید راحیل مامانبزرگم برمیگرده خونه و به مامانم میگه ببین این آقا گفت بزارید راحیل مامانم هم خوشش میاد و میرن شناسنامه منو راحیل میگیرن..
بعد از چند روز یکی از اقواممون میاد دیدن مامانم و وقتی اسممو میپرسه به مامانم میگه عه راحیل که اسم مادر حضرت یوسف هست!
اونجا بود که مامانم اشکش جاری میشه و حکمت اون سوره رو متوجه میشه..
استاد من از بچگی سفر های خیلی خیلی زیادی رفتم یعنی تا جایی که یاد دارم همیشه تو ماشین و تو جاده و در حال سفر بودیم دقیقا وقتی سفر به دور آمریکا رو میبینم یاد سفرای خودمون میوفتم یادمه اون موقع ما پنج شش تا ماشین میشدیم و همیشه هر سال از سه چهار روز قبل از عید نوروز تا خوده روز سیزدهم ما میرفتیم سفر و اصلا هم از قبل پلنی نداشتیم کجا میخایم بریم فقط مقصد اول رو مشخص میکردیم و راه میوفتادیم یادمه اون تایم حتی مپ و لوکیشن های آنلاین نبود و مامانم نقشه کاغذی ایران رو میزاشت روی پاش و از روی اون جلو میرفتیم و چقدررررر همزمانی ها و همکانی های قشنگی ما تو کل ایران داشتیم از جاده هایی که تا روز قبل بسته بودن وما میرسیدیم باز میشدن تا گردنه های پر از برفی که اونسالی که ما اونجا بودیم فقط میشد توشون تردد کرد..
دستای مهربون خدا که هر لحظه و تو هر شهر مارو به زیبایی ها دعوت میکردن و راهنمای ما بودن و میتونم بگم بیشتر از 10 سال از زندگی من اینجوری گذشت اونموقع من هیچ ایده ای نداشتم که هدایت چیه یا همزمانی چیه اما در هر لحظه توی زندگیم همین بوده این فقط قسمت کوچکی از road trip های ما بوده..
یادمه سال قبل از پندمیک بود که خودمون خانوادگی رفتیم سفر ما اصلا خبر نداشتیم که یه قسمتی از ایران باران و طوفان هستش این هم یکی از لطف های خداونده که تو خونه ی ما از اول اخبار دنبال نمیشده.. یادمه اونسال ما هر شهری که میرفتیم هوا بهترین بود کلی لذت میبردیم و دقیقا وقتی ما اون شهر رو ترک میکردیم فرداش باران و سیل بود..
سال اول دبیرستانم بود و چند ماهی بود که من با سایت و محصولات شما آشنا شدم اونموقع 15 سالم بود دقیقا یادمه که اولین هدایتی که گرفتم همون هفته ی اول هنرستان بود که طی یک روز طبق هدایت الهی من تغیر رشته دادم و چقدر همون مسیر زندگی من رو تغییر داد و چقدر ازش راضیم..
سال بعدش به صورت معجزه آسایی به خاطر تمرکز لیزری که هم من هم مامان روی این آگاهی ها و کنترل ذهنمون داشتیم مامان انتقالی زد برای تهران..
استاد دقیقا اون صحنه رو یادمه توی اردیبهشت بود که سایت باز شد مامان اومد تو اتاقم نشست رو تخت گفت راحیل میگه باید 5 تا منطقه رو مشخص کنید ما هیچ ایده ای نداشتیم از تهران نه منطقه ها رو بلد بودیم نه هیچی..
یادمه مامان چشماشو بست گفت حسم میگه بزن پنج یک دو چهار هشت
انتقالی مامان همون سال تاعید شد و افتاد منطقه پنج یعنی غرب تهران و ما بعدها متوجه شدیم که یکی از بهترین جاهای ممکن بوده که میتونستیم زندگی کنیم بعد از چندین ماه زندگی تو تهران متوجه شدیم چقدرررر به همه جا نزدیکیم و چه جای خوبی خدا برامون انتخاب کرد این در حالی بود که اولا فقط همون سال این قانون رو گزاشته بودن که تو خودت میتونستی انتخاب کنی و ما حتی ازش خبر نداشتیم بعدها مامان متوجه شد و این در حالی بود که سال های قبل اولا اصلا انتقالی نمیدادن دوما اگر هم قبول میکردن خودشون مینداختن منطقه های پایین تهران..
همزمانی بعدی تایمی بود که مامان رفت اداره برای اینکه مدرسه منو اوکی کنه و دقیقا وقتی میره بپرسه یه خانمی بوده که بهش میگه خانم باید پرونده رو ببری اداره کل و کلی مراحل طی بشه تا دخترتون بتونه ثبت نام بشه.. مامان میاد بیرون عرض چند دقیقه دوباره یه حسی بهش میگه برگرد داخل و اون خانم قبلی نبوده به آقایی بوده که میپرسه خانم چیشده و وقتی میفهمه مامان از اصفهان اومده مرده با چند تا تماس بدون پرونده حتی منو ثبت نام میکنه و بعد که یه روز دیگه میره که ازش تشکر بکنه میگن اون آقا از اونجا رفته و دیگه نیستش!!
سال آخر دبیرستانم بعد از امتحانای دی به خاطر همون درگیری ها و اوضاعی که تو ایران بود که تو همین فایل هم بهش اشاره کردید من خودم خاستم که دیگه مدرسه نرم چون جو رو دوست نداشتم و حس میکردم فقط وقتمو دارم تلف میکنم استاد اون تایم انقدر من فرکانسم بالا بود و انقدرررر توجهم فقط به خاسته هام و زیبایی بود که کل زندگی من مسیرش تغییر کرد توی اسفند ماه با یکی از دوستای خیلی خوبم آشنا شدم ایشون به صورت معجزه آسایی از ترکیه یه سفر اومد ایران و میخاست از ایران بره دبی برای زندگی و به من گفت خب من رفتم توهم بیا باهام..
یادمه دقیقا چند روز مونده بود به سال جدید این قضیه دقیقا برای دو سال پیش هستش ..صبحش از خدا درخاست کردم که خدایا من اگر بخام برم دوست دارم خودم برم دوست دارم تو هدایتم بکنی و تو راهو برام هموار بکنی تو بهم بگو چیکار کنم..
عصرش مربی بدنسازی مامانم اومد و خیلی یهویی به من گفت راحیل توکه اینهمه سال شنا کردی چرا نمیری مدرک ناجیتو بگیری و با همون میتونی راحت مهاجرت بکنی یعنی قشنگ اون لحظه متوجه میشدم خدا داره باهام صحبت میکنه استاد همون یه حرف کافی بود فرداش با شوهر ایشون که خودشون رئیس هیت شنا بود صحبت کردم منو به بهترین مربی معرفی کردن و دقیقا من از 15 فروردین توی استخر بودم و شروع کردم به تمرین کردن!
من اونموقع صفر بودم و یادمه دقیقا با هیچی جلو رفتم و جوری که هر روزش درا برام باز میشد از جایی که گمان نمیکردم پول واسم میومد و یادمه بعد از یک ماهی مربیم ازم درخاست کرد که کمک مربیش باشم و من نه تنها دیگه شهریه استخر نمیدادم بلکه حقوق هم میگرفتم و تمام تکنیک های مربی گری هم در کنار ناجی یاد گرفتم و هم تمرینای خودمو میکردم هم کار میکردم توی یکی از بهترین استخر های خصوصی برج های تهران..
دو ماه بعد توی تیر ماه آزمون ورودی ناجی دادم و یادمه صبحش که تو پارکینگ استخر ماشین رو پارک کرده بودیم و منتظر بودیم آزمون شروع بشه یه ماشین کنار ماشین ما پارک کرد یه دختر و پسر بودن که اون دختر خانم هم مثل من آزمون داشت و منتظر بود یادمه انقدرررر حالشون خوب بود و همش میخندیدن که من و مامان هم کلی از خنده هاشون لذت بردیم و تحسینشون کردیم وقتی رفتم داخل برای آزمون دقیقا اون دختر خانم که الان یکی از بهترین دوستای منه با من همگروهی بود و بعد از آزمون تنها کسی بود کهمن شمارشو گرفتم که برای نتایج و انتخاب کلاس ها باهاش مشورت کنم دو هفته بعد که باید انتخاب میکردیم از بین دوتا استخر با ملیکا صحبت کردم و استخری که به ما نزدیکتر بود رو زدم..
روز اول ساعت هشت صبح مامان منو رسوند و قرار بود خودم برگردم با اسنپ برای برگشت ملیکا بهم گفت خونتون کجاست گفتم فلان جا گفت عه دقیقا نزدیک مایید که بیا من ماشین دارم باهم بریم و کلا بقیه کلاس هامو باهم میرفتیم و برمیگشتیم این در حالی بود که وقتی روز اول با مامان رفتیم و مسافت رو دیدیم مامان ذهنش درگیر بود که من چجوری هر روز برم و بیام و دقیقا خدا یکی از بهترین دستاشو برام فرستاد و من به راحتی کلاسامو گزروندم
همون سال از طریق یه استوری که خودم هیچ ایده ای نداشتم پیج من رو یک برند آمریکایی دید و هدایت شدم به کار کردن باهاشون که بعد از اون هم به دوتا سفر خارج از کشور
عالییییی رفتیم برای انجام پروژه هامون و همش همزمانی های عالی ای که قبلش حتی خودم هم فکر نمیکردم اتفاق بیوفته ..
و دقیقا یک ماه پیش هم با مامان هدایت شدیم به یه سفر عالییییی به جزیره کیش و نمیتونم بگم چقدررررر بهمون کیف داد چقدر همزمانی با آدم های فوق العاده با قیمت های بینظیر هر جایی که میرفتیم با هوایی که خود کیشوند ها باورشون نمیشد تو جزیره همچین هوای چیل و بهشتی رو دارن و دقیقا روزی که ما پرواز برگشتمون بود هوا شرجی و گرم شد!
و توی همون سفر طبق یکی از خاسته های من هدایت شدم که دوباره برگردم و دو هفته یک زندگی متفاوت رو تجربه کنم که پر از تجربه ها و درس های عالی بود برام از دیدن آهوهایی که صبحش تو سریال سفر به دور آمریکا دیدم و شبش موقع برگشت به خونه دوتا آهوی شیطون از جلومون رد شدن و این فقط قسمتی از همزمانی و هدایت های سفرم بود..
برای برگشتمم توی هواپیما خانومی کنارم نشست که دقیقا خونشون سمت ما بود و اسرار اسرار که بیا با من برگردیم خونه و من نمیدونم حتی کی بود اون دست خداوند که من خسته رو با دوتا چمدون بزرگ دم خونمون پیاده کرد!
انقدر زیادن که نمیتونم لیستشون کنم فقط دوست داشتم اینو برای راحیل اینجا بنویسم که هر موقع نیاز داشت به تجدید انرژی و قوی تر کردن ایمانش و تسلیم بودن بیاد و بخونه و بدونه همون خدایی که تا اینجا اینهمه درارو براش باز کرده که از قبل حتی نمیدونسته دره فکر میکرده دیواره همون خدا هدایتش میکنه فقط کافیه رها و تسلیم باشه و منتظر آینده ای بهتر و باشکوه تر
سلام خدمت شما دوست عزیزم راحیل زمانی
امیدوارم که همیشه چرخ زندگی تون روان باشد
از خواندن کامنت شما دوست عزیزم خلی لذت بردم و تحسین تون کردم
چقدر سلیس و روان این اتفاقات زیبا را بیان کردید
تحسین تون می کنم که خانوادگی از اخبار و این گونه موضوعات دور بودید و این چنین نگرش داشتن چقدر قابل تحسین است
منم مدتی است که از فضا های مجازی خودم را دور ساختم و چقدر لذت می برم و همه چیز برایم خوشایند و لذت بخش شده است
این مثال های که از همزمانی های زندگی تان بیان کردید خلی جالب و زیبا بود
و تحسین تون می کنم بابت کنترل ذهن تان
این فایل امروز برای من نشانه روزانه ام بود
وقتی متن فایل را مطالعه کردم و بعدش کامنت شما دوست خوبم را مطالعه کردم بیشتر برایم لذت بخش تمام شد و حسی خلی خوبی از کامنت شما گرفتم
و تحسین تون می کنم.
در پناه الله شاد و پیروز باشید دوست گرامی ام
177مین گام روزشمارزندگی.
به نام خدا وسلام به خدا.
سلام به استادومریم جون وهمکلاسیهای عزیزم.
خداراسپاسگذارم بابت سلامتی خانواده ی سایت بهشتی وخانواده ی خونی ام وملکه ی سالم و ثروت سازم.الهی شکرت.
ماشاءالله دخترگلم ازلحظه ی تصمیم گیری برای نمایندگی خدا روی بهشت کره ی خاکی ، عازم سفرشده.همینجور از،در،دیوارهم برای ماوهم برای خانواده ی مادری اش طلاوثروت میباره.
وای به لحظه ی حضورو ظهورفیزیکی اش توی جهان هستی ول ولِ ی عظیم الهی به پامیکنه(جهان هستی رو گسترش میده)قدرتمنده،ثروتمنده سوگلی خدا.دخترلیلاایموجی،خنده وچشمک به خدابابوسه ی عشق.
قدمهات روبه خداوبه خودمون تبریک میگم.
خدایا ماهرچه داریم ازتو داریم.
دیروز به پسرم گفتم: بریم بهشت رضا،توی مسیربرگشت سبزی قرمه سبزی بخرم.
تومسیررفت وبرگشت فرودهواپیماهارومیدیدم مثل بچه ها ذوق میکردم وخداروشکرمیکردم.
ورودقطاربه مشهدرومیدیدم ذوق میکردم مثل بچه ها.
سرِ مزارصدای شیون وفریادمیشنیدم ومدام برای بازماندگان شون ازخدصبرمی طلبیدم ودعای خیربراهمه داشتم.
به شکرانه ی الهی از زیارت اهل قبور برگشتیم لطف خدا شامل حالمون شد سبزیها ی بهتری میخواستیم که نشد که بشه!¡¡!!
به پسرم گفتم: گوجه فرنگی میگیرم .برای دادش کوچکه هم ببریم.
گفت: آره فکرخوبیه.وازجون ودل دوست داره براداداشش خرج کنه.
به خصوصی حالاکه لطف خدا شامل حالِ همه ماشده، جیگرکوشه بهمون عنایت فرموده.
اونم داریم دختر دار، میشیم الهی شکرت.
نزدیک خونه ی پسرم شدیم .
با عروس گلم تماس گرفتم بیداربود.
گفتم داریم میایم خونتون.
گفت بیاین من بیدارم .
گفتم: میخوام ازدم درب ببینمتون برگردم قصدم این بودپسرم شب کاره بیدارنشه یواشکی ببوسمش برم.
ولی دیدم عروس گلم بیدارش کرده که مامان وداداش دارن میرسن.
پسربزرگم گفت :مامان ناهارچی دوست داری؟؟؟
ساندویچ یاپیتزا؟؟؟
گفتم:گزینه 3هیچکدام!!!!!!
کباب میخوام. جای همه ی شماپرازعشق وصفاتاچایی آماده شد .دادش بزرگه به دادش کوچیکه گفت: سریع بلندشوبریم کباب بگیریم که گرسنه شدم.
ناهارنوشجان کردیم وچون عروس گلم فردانوبت پزشک داره باخودمون آوردیمش خونمون که فرداپسربزرگم خانم دادش شو ببره دکتر.
این همه اتفاق که افتادتاجایی که برای خریدسیزی توی مسیر برمیگشتیم برنامه ریزی ما بود!!!!!!!
ولی به بعدش فقط الهامات بودوتمام.
اون ناهاردورهمی بینظیربود.
حتی دیروزقراربودعروس گلم بره خونه ی مادرش ولی خواست خداچیزی دیگری بود.
عجب جورچینی داره خدا.
عاشقتونم استادامروزتوسوره ی نساء متوجه شدم که خدامیگه انسان روبیهوده نیافریدم وبرای آفرینشش قصدی دارم.
باخودم فکر، کردم که یعنی خدامیخواسته ببینه که من چقدر به حرفهاش گوش میکنم؟؟؟؟؟چقدراعتماددارم؟؟؟؟
این قصدخدابوده تمام .
لیلاخانم به خودت بیاتولحظه زندگی کن.
چون درهرصورت بامن حاضروناظره!!!!!!!
خوب پس من بایدروخودم بیشرکارکنم که گوشهایم برای اطاعت ازحرف خدابگه چشم قربان، بله قربان..
عاشقتونم سعادت وسربلندی حق همه ی ماست یاحق
به نام خداوند مهربان
سلام استاد و خانم شایسته عزیز
اگر بخواهیم در مورد هدایت ها و هم زمانی های خداوند که سال گذشته برای ما رخ داده بنویسیم که البته همه ی آنها تنها به واسطه ی گوش دادن به فایل های استاد مانند کلام خداوند و وحی منزل و انجام تمرینات خانم شایسته ی عزیز بوده طومار بسیار بلندی خواهد شد که در این متن به قسمتی از آن ها اشاره می کنیم:
لوازم خانگی مورد نیاز خود را که زمانی داشتن آنها آرزیمان بود به راحتی و با بهترین کیفیت به شیوه ی معجزه آسا و کاملا هدایتی تهیه کردیم
قسمتی از خانه که حدودا 20 سال بود پول کافی برای بازسازی و تعمیر آن نداشته به طرز معجزه آسا درست شد
افراد منفی به راحتی از زندگی ما حذف شدند
مکان زندگی ما تغییر کرده و خداوند ما را به مکانی بسیار زیبا و لذت بخش هدایت کرد پیش از این در مکان نامناسب با جو متشنج حضور داشتیم
مطالعه ی قرآن را آغاز کرده و باورهای توحیدی ما نسبت به گذشته بهبود یافته
خواسته های ما به راحت ترین شکل ممکن تحقق می پذیرد و پول آن از هزاران طریق به دست ما می رسد
احساس آرامش و آزادی زمانی مکانی مالی ما افزایش یافته و از زندگی رضایت کامل داریم
جسم ما سالم تر و انرژی بیشتری داریم
انجام تمام کارها برای ما آسانتر شده و از زمان خود بسیار بیشتر از گذشته استفاده می کنیم
بسیاری از عادات شخصیتی نامناسب ما تغییر یافته و گفتگوهای ذهنی منفی ما به سمت مثبت تغییر کرده
نسبت به گذشته هنگام مواجه شدن با چالش ها و تضادها بهتر می توانیم ذهن خود را کنترل کنیم
اعتماد به نفس و احساس ارزشمندی ما نسبت به گذشته افزایش یافته و احترام بیشتری را از افراد دریافت می کنیم
احساس خوب بیشتری نسبت به گذشته داشته و بیشتر می توانیم ذهن خود را کنترل کنیم
خدایا شکرت
عاشقتونیم