چمدانت را ببند و آماده سفر شو - صفحه 16

بنام تنها فرمانروای جهانیان

??سلام استاد عزیزتر از جان??

?سلام تمام عباس منشی های عزیزم?

چمدان ها را همین اول صبح با بوی نم نم باران بستم ، آماده میشوم به همراه مردی از جنس خدا راهی سفر شویم برای دیدار خدا ، سر تا پایم را خلاصه کنند می شوم “مشتی خاک”

که ممکن بود “خشتی” باشد در دیوار یک خانه

یا “سنگی” در دامان یک کوه

یا قدری “سنگ ریزه” در انتهای یک اقیانوس

شاید “خاکی” از گلدان‌

یا حتی “غباری” بر پنجره

اما مرا از این میان برگزیدند : برای” نهایت” برای” شرافت” برای” انسانیت”

و پروردگارم بزرگوارانه اجازه ام داد برای : ” نفس کشیدن ” سفر کردن ” دیدن ” شنیدن ” فهمیدن ”

و ارزنده ام کرد بابت نفسی که در من دمید

من منتخب گشته ام : برای” قرب ” برای” رجعت ” برای” سعادت ”

من مشتی از خاکم که خدایم اجازه ام داده: به” انتخاب ” به” تغییر ” به” شوریدن ” به” محبت ”

وای بر من اگر قدر ندانم…

خدارا شکر که در این سفر قادر به دیدن فراوانی و ثروت و نعمت بی انتهای پروردگارم هستم که سخاوتمندانه برایم فراهم نموده تا لذت ببرم از تک تک ثانیه های عمرم ، از بودن با او ، از درک قوانینش …

وای بر من اگر قدر ندانم…