درک قوانین جهان در قرآن کریم | قسمت 2

بخشی از سرفصل های این فایل:

  • درک قوانین خداوند از درون داستان تجربیات موسی پیامبر؛
  • بررسی داستان حضرت موسی به عنوان نمونه عینی برای درک”مسیر تکاملی ساختن ایمان”؛
  • تا وقتی محدودیت ها را بپذیری، هرگز توانایی تغییر آنها را نداری؛
  • تا وقتی به خودت برچسب های محدود کننده می زنی، قادر به بهره برداری از قدرت خلق درونی ات نیستی؛
  • ریشه نیاز به شراکت، باور نداشتن به خداوند است؛
  • “ایمان” در طی یک فرایند تکاملی ساخته می شود؛
  • وقتی خواسته ای در قلب شما ایجاد می شود، یعنی توانایی تحقق آن از قبل به شما داده شده است؛
  • وقتی هدفی در وجودت متولد می شود، بدون شک خداوند را در مسیر تحقق آن هدف، حامی خود ببین؛
  • باورهایی برای آسان شدن برای آسانی ها؛
  • شناسایی ترمزهایی که مسیر تحقق خواسته ها را ناهموار کرده و حذف آنها؛
  • تفاوت تمرکز بر “خواسته ها” با تمرکز بر “موانع رسیدن به خواسته ها”
  • وضوح از طریق تضاد؛
  • چه نوع تمرکزی، خواسته ها را اجابت می کند؛
  • تفاوت فرکانسی نگاه موسی پیامبر در سوره شعرا و سوره طه؛
  • دلیل پاسخ های متفاوت خداوند به موسی پیامبر در دو سوره طه و شعرا؛
  • آیا بر اشتباهات خود متمرکز شده ای یا بر استفاده از درسهایی که از اشتباهات گذشته گرفته ای؛
  • چقدر هدایت هایی خداوند در مسیر زندگی ات را به خودت یاد آور می شوی؟؛

آگاهی های این فایل را با دقت گوش کن؛ نکات اساسی آن را یادداشت کن؛ درباره آنچه از آگاهی های این فایل که زنگ های هشدار دهنده و امید بخش را در وجود شما به صدا در آورده، در بخش نظرات این فایل بنویس؛ همچنین در نوشته های خود، هدایت ها و حمایت های خداوند را در مسیر خواسته هایت به یاد بیاور و در نوشته خود ذکر کن تا به شکل، تجدید میثاق کنی با رابطه خود با این نیروی هدایتگر که همواره نزدیک است و تو را اجابت می کند.

منتظر خواندن نظرات تاثیرگذار تان هستیم.


منابع بیشتر درباره محتوای این فایل:

بخش چگونه فکر خدا را بخوانیم | دوره 12 قدم

توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

439 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «سعیده آقایاری شیخ نشین» در این صفحه: 4
  1. -
    سعیده آقایاری شیخ نشین گفته:
    مدت عضویت: 1986 روز

    به نام خداوند مهربان هدایتگرم

    خدایا واقعا چطور سپاس بگم شما رو که اینچنین ذهن توانمندی بهمون دادی که مدام در حال بهبود دادن هست…اصلا تا یه کاری رو شروع میکنم همینطور از در و دیوار ایده های بهتر و موثرتر و آسان تر برای انجام همون کار بهم گفته میشه…یا اراده میکنیم تا چیزی رو بیاموزیم مدام درکمون بهتر و وسیع تر میشه….واقعا ستایش میکنم این آفریدگاری بی عیب و نقص شما…واقعا تایید میکنم که ما رو در بهترین و احسن ترین شکل مون آفریدی

    جالبه دیروز که کامنت این فایل زیبا و آگاهی بخش رو نوشتم و سعی کردم تمرین تمرکز بر نکات مثبتم رو انجام بدم….باز درک بهتری از این دو فایل و قوانین خدا بهم گفته شد…یعنی یکدفعه یه روندی در این داستان دیدم که میتونه به حالای من و خلق موفقیت در یکی از خواسته هام که مثل حضرت موسی در رسیدن بهش شکست خوردم کمک کنه

    راستش این داستان حضرت موسی برام مشابه یکی از خواسته های خودم به نظرم رسید…خواسته ای که وقتی سنم کمتر بود با دیدگاه اون موقع ام که اصلا ربطی به الان نداره براش قدم برداشتم…هر تلاش فیزیکی که میشد رو براش کردم اما به اون نتیجه دلخواه رسیدم…میدونی اون نتیجه نهایی…وگرنه ما برای هر خواسته ای اقدام میکنیم کلی رشد میکنیم….اما اون نتیجه ای که قلبم بهش راضی بشه و بگم من اینکارو کردم…

    من هم مثل موسی آسیب های زیادی بهم رسید از جمله از دست دادن کل سرمایه ام…از جمله خفت و خواری هایی که کشیدم و زخم زبون هایی که شنیدم

    همیشه این احساس نرسیدن به خواسته مثل احساسی که شاید موسی رو درگیر میکرده که چرا نتونسته قومش رو نجات بده توی وجودم بوده….

    زمانی که من دست از تقلا برداشتم خدا هدایتم کرد…و من با تلاش برای جهت دهی ذهنم به سمتی دیگه سعی کردم از جنبه های دیگه زندگی ام لذت ببرم…سعی کنم یاد بگیرم فکر خدا رو بخونم..این مدت خیلی بالا و پایین هم شدم و همش درس و تجاربی بوده که باید یاد میگرفتم چون مثل موسی خیلی یکدنده و کله شق بودم…همیشه میخواستم خدا منو از راهی که من بهش میگم به خواسته ام برسونه…تسلیم بودن به خدا هنوز برام سخت ترین کاره اما دارم تلاش میکنم…امید دارم که خدا هدایتم کنه که چطور بنده تسلیم تری باشم…میخوام بهم یاد بده تا آسان بشم برای آسانی ها

    موسی بعد از اون تلاش و شکستی که خورد خودش رو تسلیم کرد…اما تسلیم موسی واقعی بوده شاید خیلی به ته خط رسیده بود و به عجز رسیده بود…چون بعد از تسلیم خیلی آسان میشه برای آسانی ها

    بعد میبینیم که خدا چطور هدایتش میکنه که موسی به آسونی به شیوه ای که اصلا ذهن هیچ کدوم از ما نمیتونه اگه بهمون بگن چی رخ داده از قبل اینجوری دقیق نقشه بچینه….یعنی با معیارهای امروزی فکر کنیم شما بری مامور FBI رو بکشی بعد همه دنبالت باشن خدا هدایتت کنه همون بغل گوش اون مامورها با صلح و صفا صاف بری و خدا بذارتت توی قسمتی از جهان که یسری آدمها به شخصی مثل تو نیاز دارند…تو قطعه پازل گمشده اون آدمها هستی…یعنی اون خانواده صالح و سالم که زندگی بی حاشیه ای داشتند خبری از شاهزاده فراری نداشتند و دقیقا به شخصی مثل موسی نیاز داشتند…یعنی بک گراند این آدم اونجا مهم نبوده…ازش نمیپرسن که توی کی هستی از کجا اومدی…خدا قلب اونها رو براش نرم میکنه…و موسی که ذاتا خوش قلب بوده مهرش توی دل اون فردی که به یک مرد جوان و قدرتمند برای کار چوپانی نیاز داشته می افته…موسی اون مدت 8 الی 10 سال اونجا به خودشناسی و خدا شناسی میرسه…یه خونواده خوب پیدا میکنه…به عشق زندگی اش میرسه….و ظرفش رو آماده میکنه برای خواسته اش

    حتما موسی این خواسته نجات قومش به ذهنش خطور میکرده…حتما تصویر نهایی موفقیت در نجات قومش و رسوندن اونها به سرزمینی امن که با هم با صلح و صفا زندگی کنن رو مدام توی ذهنش مرور میکرده…شبها با فکر به خانواده اش و خواهر و مادر و برادرش و فامیل اش به خواب میرفته…اما اون تجربه تلخ از اقدام کردن پشیمونش میکرده…که بذاره تا خدا هدایتش کنه

    تازه حتما موسی کلی نجوای ناامید کننده که بهش احساس گناه و بی لیاقتی و بی ارزشی و بی کفایتی میداده داشته اما موسی همه رو کنترل کرده…به خدا ایمان آورده…بخشش خدا رو باور کرده…نقش خودش نقش بندگی رو درک کرده و خودش رو به تنهایی برای نجات آدمها کافی ندونسته…حتما کلی منطق کلی باور توحیدی توی ذهنش مرور میکرده تا اون نجواها رو ساکت کنه که به احساس بهتر برسه…و باز به احساس بهتر…و باز بهتر…خوب قانون احساس خوب= اتفاقات خوب که در دوره موسی با حال فرقی نداشته…همون بوده

    حالا بعد از این مدت که موسی روی خودش کار کرده از طرف خدا فراخونده میشه…کی؟ زمانی که موسی ظرف وجودش آمادگی اقدام برای این خواسته رو داشته

    این بهم یه درسی رو میده: جهان هرگز خواسته های ما رو فراموش نمیکنه…به قول استاد در جهانبینی توحیدی که برای رسیدن به خواسته هزار بار نوشتن یا گفتن لازم نیست…هر لحظه به خدا یادآوری کردن لازم نیست…حتی دریم برد درست کردن یا هر کاری فیزیکی دیگه ای لازم نیست…اما احساس خوب داشتن به شدت لازمه…حالا از هر راهی که میخواد ایجاد بشه…مگه میشه فرمانروای جهان خواسته ای که خودش در دل من گذاشته رو فراموش کنه…اصلا هر کدوم از ما که فکر کنیم نمیدونیم چرا خواسته ها توی وجودمون هستند…اصلا چرا ما به یه چیزی علاقه داریم…واقعا نمیدونیم چون این خواسته و عشق و ذوق و شوق از حضور خداوند توی وجودمون هست…حالا نقش من چیه؟ سهم اراده من بعنوان انسان و بنده چیه؟ من باید روی خودم کار کنم تا من فرد مناسبی که آماده پذیرش و دریافت اون خواسته هست بشم…من باید وظیفه بندگی ام رو انجام بدم…اگه فکر کردن به خواسته یا تصویرش یا تجسم اش بهم حس خوبی میده انجامش بدم…اگه نمیده رهاش کنم…روی خودم و خواسته هایی که بهم احساس خوبی میدن کار کنم…با بدست آوردن خواسته های قدم به قدم من رشد میکنم و با بزرگتر شدن من میتونم به داشتن خواسته های بزرگتر احساس بهتری داشته باشم…

    پس رها کنم هر فکری که بهم حس بد میده و روی خودم و باورهام کار کنم

    حالا منم مثل موسی اومدم و سعی کردم روی تسلیم شدن به ربم و هدایت خواستن از او کار کنم روی بنده بهتری بودن کار کنم

    با گوش دادن به این فایل و مرور دوباره مسیر موسی من به یک الگو برای رسیدن به اون خواسته قدیمی میرسم:

    1. مهمترین و اصلی ترین کار من وظیفه من سهم من برای رسیدن به هر خواسته ای ایجاد احساس خوب و هماهنگی ارتعاشی با خالق در خودم هست که این بخش از استمرار در کار کردن روی باورهای خوب توحیدی و قدرتمند کننده و پیدا کردن الگوهای مناسب ممکن میشه>>>>>>>>>>>>>وظیفه خودم رو جدی بگیرم….یه روزی به خودم گفتم تو اگه امروز قراره ساعت فلان سرکار باشی…مهم نیست توی خونه چقدر کار داری مهم نیست که چقدر وظایف دیگه برای انجام داری…حتما در هر شرایطی خودت رو به محل کارت میرسونی و تا ساعت مقرر در سر کار هستی و کارهات رو انجام میدی….برای بهبود دادن باورهات و صلاه که باعث اتصال تو به منبع میشه چقدر وقت میذاری چطور جدی هستی؟ اگه میخوای معیاری از جدیت داشته باشی بیا همون مثال یه شیفت کاری رو در نظر بگیر و ببین هر روز بدون بهانه در اون ساعتی که براش در نظر گرفتی در سر کلاس ات حاضر میشی و برات مهم هست با همون جدیت روش کار کنی….اگه جدی بگیری امکان نداره نتیجه نده…پس ادامه بده…اینهمه تغییرات مثبت شخصیتی ات حتما اگه ادامه دار بشن موفقیت های بیشتر و بیشتری رو ایجاد میکنن اگه که این استمرار ادامه دار بشه…مثل موسی تمرکزت رو از روی “چرا نشد” و “پس کی میشه” بردار و روی خودت و تقویت باورهات و ایمانت بذار

    ایمان رو تست کن

    تمام تمرینات استاد روش های تست کردن و تجربه کردن ایمان به خداوند و دیدن نتیجه اون هست

    شکرگزاری رو میگه تمرین کنید بعد ببینید که با شکرگزاری رزق از در و دیوار میاد توی زندگی ام

    میگه بیا الگو پیدا کن برای باور بعد نشانه هاش رو ببین توی زندگی ات…به آسونی باور میکنی بعد میبینی روندهای زندگی ات آسون تر میشه..بعد این باید برات ایمان بسازه

    از خدا بخوایم قدرتش رو بهمون نشون بده تا قلبمون آروم بشه

    یادمه که همین یک یا دو هفته قبل از خداوند خواستم که خدایا مدتهاست شکوه و عظمتت اونطور که باید توی وجودم احساس نمیشه…میخوام شکوه و قدرتت و عظمتت رو بیشتر ببینم و دوباره ایمانم به قدرتت صدها برابر بشه…این رو مینویسم اینجا که فراموشش نکنم که یادم باشه خدا چجوری قدرتش رو بهم نشون داد…و این برام ایمان بسازه ایمانم رو بیشتر کنه…به طرز جادویی یکی از دوستانم ازم خواست شب بریم بیرون…من با اینکه ته دلم چون کار داشتم اما نمیدونم چی شد قبول کردم…گفتم روحیه ام عوض میشه…خلاصه توی راه هم چند تا آهنگ شاد گذاشتم و لذت بردم تا ترافیک برام خسته کننده نشه…رستورانی بود که توی ذهنم بود و دوست داشتم برم ولی تا بحال نشده بود وقتی دوستم پیشنهاد داد بریم اونجا باز هم دیدم که این رو هم خودم خلق کردم چون خواسته بودمش…جالب توجه که این رستوران داخل حیاط یه ساختمون بزرگه که سقفش گلها و گیاهان تزیینی هستند در واقع اصلا سقف نداره…شام که تموم شد و فقط همینطوری یه حرفی میزدیم یهو دیدم دوستم به پشت سر من نگاه میکنه و زبونش بند اومده بود و فقط دیدم دستم رو میکشه…و بعد صدای مهیبی اومد….همه سراسیمه رفتیم بیرون دیدیم که یکی از درختهای بسیار تنومند از ریشه در اومده بود و افتاده بود وسط خیابون…نکته اش این بود که این درخت به اون بزرگی با اون تنه بسیار عظیم الجثه جوری افتاد که به هیچ موجود زنده ای و هیچ ساختمون یا ماشینی آسیب نزد…من وقتی رسیدم میخواستم ماشینم رو زیر همین درخت پارک کنم اما جون یکمی تنگ میشد هدایت خداوند بود که ببرم ماشینم رو اون دست خیابون بذارم چون دیگه جای پارک نبود…نکته اش این بود که اگه این درخت چند درجه به سمت چپ می افتاد روی رستوران ما و روی سر ما فرود می اومد اگه مستقیم می افتاد روی ماشین من اون دست خیابون می افتاد… بعد از جدا شدن از دوستم این افکار توی ذهنم اومد که میبینی قدرت خدا رو که کاری براش نداره یه درخت به اون عظمت رو از ریشه دربیاره و بندازه…واقعا چقدر احتمال داره که توی یکی از لاکچری ترین خیابون ها شهر نزدیک یکی از بهترین رستوران ها چنین اتفاقاتی بیافته…برای خدا کاری نداره که تو رو برداره ببره اونجا…و به چشم نشونت بده که میتونه در هر شرایطی حفظت کنه…لازم نیست از هیچ چیزی بترسی…چون خدا همیشه حافظ تو هست…ترس ها ریشه در عدم باور به قدرت خداوند دارند…لازم نیست به هیچ آدمی وابسته بشی…آیا توی اتفاقات اینچنینی آدمها هستند که حافظ تو و اموال و عزیزانت هستند؟ یا خدا هست که تو رو در زمان درست در مکان درست قرار میده؟ به کی توی ذهنت قدر میدی؟ این رو به یاد داشته باش که خدا چجوری نشانه هات رو بهت نشون میده و به یاد داشته باش که چطوری تو رو از هیچ آفریده و بهت ارزش داده و بهت اینهمه توانایی داده و از اون همه شرایط سخت نجاتت داده….یادت باشه همیشه که چطور خدا بارهای سختی که داشتی رو از روی دوشت برداشته و تو رو آسون کرده برای آسونی ها…چی میخوای از این خدای قدرتمند که از پسش برنیاد…باید هر روز این رو به خودم یادآوری کنم تا شرک ها از وجودم پاک بشن…تا آدمها و قدرتش در ذهنم کوچیک و کوچیک تر بشن و قدرت خدای من بزرگ و شکست ناپذیر تر

    جالب بود که فردای همون روز هم استاد فایلی گذاشتند با عنوان آیا خدا مانند مادری مهربان رفتار میکند که باز اشاره به توفان داشتند و تمام حوادثی اینچنینی که باید شکوه و عظمت خدا رو و هیچ بودن خودمون رو بهمون نشون بده…باید قوانین رو نشونمون بده و خشوع ما رو بیشتر کنه…باید ایمان ما بیشتر بشه

    خاطرم هست که دوران کووید ما حتی کسانی که قبلا نامی از خدا نمیبردیم همه با هم احساس عجز میکردیم….و فقط به نیرویی نادیده آفریدگار پناه میبردیم…اما خیلی از ماها بعد از اون حادثه که خداوند ما رو به راه حل هدایت کرد ازش ایمان نساختیم بلکه باز پشت کردیم به خدا و گفتیم خدایی نبود ما خودمون به راه حل هدایت شدیم…ما گفته بودیم که میتونیم راهش رو پیدا کنیم

    این داستان انسان هست که فراموشکاره و تسلیم نجواهای ذهنه به جای تسلیم به الهامات خداوند

    2. یادم باشه اصل هر خواسته ای رسیدنی است: با باورهای نادرست به شیوه های نادرستی هدایت میشم که منو از خواسته دور میکنن…اما رسیدن به خواسته نیاز با باورهای درست و ایمانی داره که نیازه روش کار بشه که اون ایمان هدایتگر به قدمهای عملی درستی هست که رسیدن رو امکانپذیر میکنند…مثل موسی که تونسته قدم به قدم این ماموریت مهم رو پیش بره…

    3.هیچ خواسته من از دید جهان و خداوند پنهان نیست و هرگز خواسته ای از من توسط خداوند فراموش نمیشه و در زمان و مکان درستش بهم داده میشه…ساخت همین باور بهم احساس آرامش میده…چون میگم خواسته ام داره به سمتم میاد و در بهترین زمان و مکان بهم میرسه که حتما باعث لذت و شادی و خوشبختی من میشه…

    4. اگه این مسئولیت روی دوش موسی گذاشته شده تحمیلی از سمت خداوند نبوده…بلکه خواسته قلبی موسی بوده که براش اقدام کرده بوده ولی نتیجه نگرفته بوده…موسی انتخاب نشده بوده برای اینکار بلکه انتخاب کرده بوده که اینکارو انجام بده…پس منم نگران امتحانات الهی سخت نباشم…چون قبلا فکر میکردم موسی چه امتحان الهی سختی شده و همین یه ترمزی بوده که باعث دوری من از خدا میشده و فکر میکردم من زندگی آروم میخوام اما خدا یه جوریه که تا میخوام بهش نزدیک بشم منو امتحان میکنه اونم خیلی سخت و مسیر زندگی من عوض میشه…اصلا فکر کردن به امتحانات الهی باعث میشد یه مقاومتی در من برای نزدیکی به خدا باشه

    5. بارها از استاد شنیدم که وقتی شما روی خودت کار میکنی از سمت جهان دعوت میشی هدایت میشی راه برات باز میشه ایده ها بهت گفته میشه تشویق میشی که برای خواسته هات قدم برداری…حالا موسی آماده خواسته اش شده…خدا ماموریت رو بهش میگه که حالا وقتشه…و موسی با جسارت قدمها رو یکی بعد از دیگری برمیداره…پس شما وظیفه ات کار کردن روی خودت هست روی برداشتن تمام قدمهایی هست که از الان میدونی و بدیهی هست که باید برای خواسته ات برداری مثل بهبود مهارتهات در کسب و کارت…میبینیم که وقتی خدا تو رو آماده میبینه خودش آگاهت میکنه بهت پیشنهاد کار میده موسی برای این مسئولیت اپلای نکرده خدا براش کارت دعوت میده خدا استخدامش میکنه خدا دعوتش میکنه براش دعوت نامه میفرسته…برای مهاجرتت فکر میکنی اجازه هجرتت رو باید الله صادر کنه یا توی قلبت توکلت روی اون سفارتخونه ها هستند که فکر میکنی بهشون درخواست دادی؟ قدرت رو توی ذهنت داری به کی میدی؟ لازم نیست باورهام رو فریاد بزنم لازمه از آرامشی که توی قلبم از فکر کردن به خواسته ام و امکان پذیری اون پیدا میکنم بفهمم واقعا چجوری فکر میکنم…کسی که باور میکنه که از طرف خدا اکسپت شده خودش رو مهیا میکنه با قلبی شاد و آروم…دیگه جنس رفتارهاش و تصمیماتش فرق داره….ایمان به غیب لازمه برای هر موفقیتی بعد درها باز میشن

    6. به جای دیدگاه کنونی ام که به حضرت موسی در سوره شعرا نزدیکتر هست و تمرکزش بیشتر روی نداشته هاست به دیدگاه حضرت موسی در سوره طه نزدیک بشم و تمرکز کنم روی داشته هام….اون الگو رو در پیش بگیرم که آسان بشم که موفق بشم که خدا کارها رو برام انجام بده…متوجه شدم که من با کار کردن روی آموزش های استاد واقعا تونستم فردی تحسین گر تر بشم…تا جایی که بارها شده بهم گفتن گه نگاه قشنگی چه دیدگاه قشنگی…و به خاطر دید تحسین گرم تحسین شدم (که در گذشته 180 درجه متفاوت بودم) اما نتونستم این رو در مورد تحسین خودم بسازم…یا اینکه بهتر شدم اما اونطور که باید روی این جنبه شخصیتم کار نکردم….اما حالا به خودم میگم اگه تونستم اونقدر تغییر کنم…یعنی تونستم از اون آدم دعوایی درگیر و منفی باف به اینجا برسم انقدر آروم بشم که حتی یکی بهم میگفت شما میتونی عصبانی بشی…اونقدر تعجب کردم گفتم ببین من چقدر تغییر کردم….

    میتونم با توکل به خدا بهتر بشم…چجوری؟

    این باور رو بسازم که خداوند همه خوبی هاش رو به منم داده…فقط اون فیچرهام اون ویژگی هام با مرور زمان و نشستن کلی گرد و غبار و آلودگی از کار افتادن یا ضعیف شدند…من میتونم برنامه های ذهنم رو به روز رسانی کنم…و بهتر بشم…میتونم با هدایت خواستن از خداوند و تمرین کردن بهتر و بهتر بشم…من قابل بهتر شدنم

    7. باور درست به خودم وتوانایی هام باعث میشه همیشه به راه حل هایی فکر کنم که به خودم وابسته است نه چیزی بیرون از خودم (شریک)…مثالی یادم میاد…من میخواستم از خونه ام پاشم…و امکان زندگی کردن توی خونه والدینم به صورت رایگان برام ممکن شد…چون قرار بود ماه ها خالی بمونه….بعد من به صاحبخونه ام گفتم میخوام زودتر از موعد بلند شم..که همون چند ماه قبل اونکارم برام سخت بود که حالا تو قرارداد داری و اون رضایت نمیده کی الان دنبال خونه میگرده و فلان…اما انجامش دادم ایشون به راحتی پذیرفت…گفت من میذارم بنگاه و اینترنت ببینم کی پیدا میشه…حدود شاید 20 روز یا یکماه گذشت اما شاید 5 نفر نیومدن برای بازدید خونه…من همش توی ذهنم بود که خودت اقدام کن اما میگفتم به من چه وظیفه صاحبخونه است…اصلا من از این خونه اجاره دادن چی سر درمیارم…اما یادمه یه روز یه خانمی اومد برای دیدن خونه اصلا تو نیومد…از همون دم در گفت نه…خلاصه خیلی بهم برخورد…همون لحظه گفتم برای صابخونه که مهم نیست کار خودت هست باید خودت پیگیری کنی…او که براش مهم نیست اونقدر خونه رو میذاره تا بالاخره یکی پیدا بشه….بعد بلافاصله یه آگهی درست کردم گذاشتم توی برنامه به روز نکشید یکی زنگ زد همون روز قرار گذاشتیم خونه رو پسندید و کمتر از یک هفته قرارداد بست و صاحبخونه پولم رو داد…این شد یک الگویی برام که چقدر کارها هست که به توانایی خودم ایمان ندارم یا به هزار و یک دلیل میخوام یکی باهام بیاد یکی باشه تا یه کاری رو انجام بدیم یا یه مسئولیتی رو بندازم گردن یکی دیگه…یه یکی باشه یه جایی بریم یا یه تفریحی رو انجام بدیم….حتی چقدر وقتها یه قدمهایی که باید خودم بردارم میندازم گردن خدا….میگم من باور به توحید دارم پس باید خدا برام اینکارو انجام بده….یعنی در این مسیر اینچنین کج فهمی هایی هم در خودم کشف کردم که بعد از اصلاحشون واقعا مسئله حل شده…حتما باز از این کج فهمی ها دارم

    اما طبق توضیحات استاد من نباید صفر و یک فکر کنم…من یک انسان در مسیر رشد هستم…یعنی همیشه از قبلم بهتر میشم…

    8. هرآنچه نیازه تا من به خواسته قلبی ام برسم در من مهیا است…خداوند تضمین کرده…در برابر تمام دلایلی که موسی میاره که من به این دلیل به این دلیل نمیتونم اینکارو انجام بدم و به خواسته برسم…خدا با یک کلمه جواب میده “قَالَ کَلَّا” هرگز…اینچنین نیست…چقدر باورهای خوب و قدرتمند کننده باید از همین یک کلمه در خودم بسازم…

    هر باوری که توی ذهنم امکان ناپذیری در مورد خواسته رو میگه باید بگم “خدا گفته هرگز این درست نیست” چرا؟ چون خدا گفته و او به چیزی آگاهه که من آگاه نیستم…

    من میبینم که موسی انقدر این کلام خدا رو تکرار میکنه و در خودش تقویت میکنه که وقتی در داستان به جایی میرسن که فرار کردند و سپاهیان فرعون در تعقیب شون هستند…و در جلوی روی اونها رود خروشان نیل قرار گرفته و در پشت سرشون سپاه فرعون…و افرادی که با اون هستند میگن کار ما تموم شده و دیگه گیر افتادیم…موسی از همین باور استفاده میکنه قَالَ کَلَّا إِنَّ مَعِیَ رَبِّی سَیَهْدِینِ این نشون میده موسی بارها در مسیر این باور رو برای خودش تکرار کرده تا اینکه در اون شرایط سخت میتونه ذهنش رو کنترل کنه….

    ما الان طبق قانون جهان میدونیم که چیزی به نام سرنوشت وجود نداره…و موسی تمام این موفقیت رو با باورهاش و ایمانش میسازه….اگه موسی هم در اون لحظه فراموش میکرد خداوند چه وعده ای بهش داده…اگه بارها با به یاد آوردن مسیری که اومده و تک به تک هدایتهای خداوند اونها رو در قلبش قدرتمند نمیکرده…اگه موسی هم خدا رو بسیار یاد نمیکرده…و مثل خیلی از ماها که منتظر هستیم از بیرون کسی یا چیزی بیاد مثل یه فایل جدید از استاد روی سایت بهمون انگیزه بده…به خودش انگیزه نمیداده تا قدم ها رو یکی یکی برداره…موسی همونجا غرق میشد و کارش تموم میشد….

    اون موفقیت ها و اون نعمتها در این مسیر همه شون مدیون مسیر درست و تکاملی بودن که موسی طی کرده…و باورهای خوبی که در وجودش قدرتمند کرده که بارزترینش همین باور قَالَ کَلَّا إِنَّ مَعِیَ رَبِّی سَیَهْدِینِ که همه ما هم باید بسازیم و روزی هزار بار تکرارش کنیم

    چرا انقدر مهمه؟

    چون به اندازه ای که باور میکنم که خدا با منه و هدایتم میکنه به همون اندازه انرژی خداوند رو دریافت میکنم هدایتهاش رو دریافت میکنم…چون کار اصلی رو ایمان انجام میده…ایمان به پیروزی…ایمان به تضمین موفقیت از سمت خداوند…نه اون جنس کار فیزیکی…ایمان موسی رود نیل رو براش باز کرده..ایمان استاد باعث موفقیت اش در تهران شده…من هر موفقیتی در کارم به دست آوردم به خاطر ایمانم بوده…هرجایی شک داشتم متزلزل بودم موفقیتی هم بدست نیاوردم

    پس

    نشدنی ترین کارها اگه با نگاه متفاوتی با ایمان متفاوتی با باور متفاوتی بهشون نگاه کنیم شدنی هستند

    مسیر رسیدن به هر خواسته ای هر چقدر نشدنی آسان و ممکن میشه:

    از راه باور به امکان پذیری

    از راه اصل دونستن ایمان به خداوند و تسلیم شدن به این نیرویی که ما رو از بهترین راه ها هدایت کنه

    از راه ذکر و یاد مداوم خداوند بعنوان فرمانروای مطلق جهان برای حفظ ایمان در مسیر چون ایمان باید تکرار بشه باید استمرار داشته باشه ایمان باید همیشه تقویت بشه ایمان یک روز قبلم یک ساعت قبلم تضمین کننده ایمان در برابر مسئله ای که اکنون باهاش مواجه ام نیست

    از راه باور به توانایی هایی که خداوند در وجودم گذاشته چون میدونم که خدا مثل سیستم عمل میکنه…اگه باور دارم به توانایی هام آینه هم شرایط رو جوری رقم میزنه که کارهام خوب پیش میرن….توانایی هام بروز میکنن…توانایی های جدیدی که نمیدونستم دارم در من آشکار میشن

    از راه برداشتن کامل تمرکزم از اینکه شرایط کنونی من چی هست…برداشتن تمرکز از روی عوامل بیرون از خودم و گذاشتن کامل تمرکزم روی خودم و ایمانم

    خوب حالا من میام این الگو رو برای رسیدن به خواسته ام مثل موسی پیامبر استفاده میکنم…ایمان دارم که من از این مسیر میتونم مثل موسی پیامبر خواسته ام رو خلق کنم…اگر که مثل موسی خدا رو باور کنم اگر که مثل موسی با جسارت قدم های هدایتی رو بردارم

    با سپاس از خدای مهربانم برای تقویت ایمانم و باورهام

    با سپاس از استادم برای این فایلهای ارزشمند

    با سپاس از خانم شایسته برای همکاری برای گسترش این جهان توحیدی

    شکر که امروز هم در این کلاس حاضر بودم:))

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  2. -
    سعیده آقایاری شیخ نشین گفته:
    مدت عضویت: 1986 روز

    بنام خداوند بخشنده مهربان روزی رسان بی حساب خداوند موفق و ثروتمندم

    خدایا هدایتم کن تا اون چیزی که به درک بهترم کمک میکنه رو بنویسم تا به شناخت بهتری از خودم برسم…تا نقاط ضعف شخصیتی ام رو بهتر بشناسم و بدونم چطور باید بهترشون کنم…من چیزی نمیدونم جز آنچه از فضل شما به من رسیده

    برچسب هایی که به خودم میزنم:

    یکبار که روی بحث شکرگزاری کار میکردم…یادمه راجع خودم حرف میزدم بعد یهو یه حرف ناشایستی در مورد خودم زدم…فکر کنم گفتم پاهام چقدر لاغره و از جنبه تعریف کردن نبود…بلکه عیب جویی…کمی بعدش یهو یه احساسی بهم دست داد از اینکه چرا این حرف رو زدی؟ خجالت نکشیدی از آفریده خدای بزرگوارت که از فضل بی پایانش دو جفت پای عالی بهت داده ایراد گرفتی؟ از داشتن دو پای سالم خجالت میکشی؟ بارها ندیدی آدمهایی که به خاطر نداشتن فقط یکی یا بخشی از فقط یکی از پاها دچار چه رنج و سختی هستند؟ آیا نمیدونستی وقتی این حرف رو میزدی خداوند اونجا بود و صدای تو رو شنید و احساست رو ثبت کرد؟ واقعا اون احساس شرمندگی در اون لحظه رو با هیچ چیزی نمیشه از بین اش برد جز با اینکه باز توبه کنیم و باز خدا رو و بخشندگی اش رو به یادمون بیاریم…به یاد آوردم چقدر بارها اینکارو به راحتی انجام دادم و اصلا هیچ حس بدی هم نداشتم…تازه گفتم ببین چقدر بهتر شدم که میفهمم که اشتباه کردم

    واقعا برای هر آفریننده ای سخت ترین کار قبول انتقادات در مورد آفریده اش هست… حتی برای پدر و مادر وقتی به خودش چیزی بگی شاید اونقدر بهشون برنخوره تا وقتی ایرادی به بچه شون میذاریم…بهش فکر کنیم که آفریده ای که براش زحمت کشیدیم حتی اگه یه غذاست حتی اگه شعره یا یک صفحه نوشته اگه مورد انتقاد قرار بگیره بخصوص انتقاد بیخود…چقدر ما احساسمون بد میشه

    حالا ما داریم راجع به آفریده خالقی حرف میزنیم که احسن الخالقین هست…دارای تمام صفات ستوده است و همه اون صفات رو در ما به امانت گذاشته….ما به یک جسم و ذهن خارق العاده ای مجهز شدیم که تنظیمات کارخانه داره اما امکان آپدیت کردن و ارتقا دادن داره…این نیست که به همین شکل که هستیم بمونیم…بلکه میتونیم با درخواست از سیستم عامل مادرمون بخوایم که ما رو همیشه ارتقا بده

    من قبل از آشنایی به مفهوم شکرگزاری و قوانین جهان انسان بسیار عیب جویی بودم که از خودم یا بقیه همیشه ایراد میگرفتم…اما همین حالا هم تا میام روی یه موضوع کار میکنم از ویژگی دیگه خودم ایراد میگیرم…روی جسم ام کار میکنم به ویژگی های ذهنی ام ایراد میگیرم روی تمرکز روی صفات اخلاقی عالی ام کار میکنم بعد به ذهنم و توانایی هایی مثل هوش و حافظه ام گیر میدم…

    اما این نوع نگاه که وقتی دارم از خودم انتقاد میکنم در حقیقت دارم از خالق خودم انتقاد میکنم و آفریده اش رو زیر سوال میبرم باعث میشه که شرم کنم و بهم احساس توبه دست بده…تا خدا هدایتم کنه به مسیر درست..به مسیر تمرکز روی نکات مثبت ام تمرکز روی خوبی هام…

    بیام به جای انتقاد از لاغری پاهام بگم اینا همون پاهای کشیده و خوشگلی هستن که عده زیادی دوست دارن داشته باشن و لطف خدا اونها رو نصیب من کرده

    اینها همون پاهای سالمی هستند که عده زیادی دوست دارن داشته باشن ولی از فضل خدا نصیب من شدند

    اینها همون ابزارهای عالی و چابکی هستند که خدا از فضل اش روی من نصب کرده تا بتونم باهاش در مسیر کشف زیبایی های ازشون استفاده کنم

    آخه چقدر این پاها قوی و متوازن و انعطاف پذیر و زیبا و تحسین شدنی هستند

    باید بگم خدایا بر قدرت و توانایی این پاهای توانا بیفزا

    چقدر خوبه به جای برچسب زدن به خودم روی نکات مثبت ام تمرکز کنم و تحسین شون کنم و در مورد نکاتی که خیلی توش قوی نیستم از خدا بخوام تا بهترم کنه تا توانا ترم کنه…با این باور که میتونم بهتر بشم

    استمرار در اینکار اول یک باور درست میخواد که اصلا چنین چیزی میتونه رخ بده…من میتونم بهتر بشم

    چه دلیلی بالاتر و محکم تر از باورهای قرآنی که در کتاب خدا نگاشته شده

    ضمنا این تمرین میخواد…این ویژگی همینجوری ایجاد نمیشه…

    اما من مجهز به سلاحی هستم به نام اراده….

    همونطور که تونستم از اون انسان عیب جو بیام تبدیل بشم به این بنده مثبت نگر و شاد…از این بهترم میتونم بشم با اراده برای بهتر شدن

    اصلا من وظیفه دارم بهتر بشم…وگرنه توی یکی از دورهای این بازی زندگی دنیایی که برای خوب ها و شجاع ها و قوی ها و برای بهبود یابنده ها و بهتر شونده هاست، حذف میشم میرم پی کارم

    اگه میخوام بمونم باید با هماهنگ بشم با خالق این سیستم

    من اصلا اگه برم روی همین نکته فایل کار کنم خیلی هست….یعنی اگه این دو فایل همین یک اصل رو بهمون یاد بده و من ملزم بشم به تمرین روزانه اش برام کافیه

    چون تمرکز داشتن روی توانایی هام همون “احساس لیاقت و خود ارزشمندی” هست همون “عزت نفسه” همون “جهانبینی توحیدی” هست همون “رویاهایی که رویا نیستند” هست…

    مگه میشه من باور داشته باشم عالی آفریده شدم و بعلاوه قابل بهتر شدن هم هستم و خدایی دارم که میتونه بهترم کنه و اصلا مسیر رسیدن به هر خواسته نشدنی با توجه به دیدگاه الانم مثل همین حرکت تاریخی موسی پیامبر که به نظرش نشدنی بوده از راه همین باور به توانستن هست و اصلا مگه میشه “رویایی باشه که برام رویا باقی بمونه” …من باید توی این مهارت بهتر بشم

    پس برم بیش از این حرف نزنم و فایل رو باز گوش بدم…تا بهتر درک کنم و اجراش کنم

    یک تصمیم مهمی هم دارم که قراره امروز اجراییش کنم…خیلی برام سخت بوده و هی به تعویق انداختمش…اما مصمم شدم که انجامش بدم

    سپاس از استاد مهربانم که اینهمه آموزش رایگان برامون تهیه میکنید…بعد بعضی هامون از قیمتها نگرانیم…شما انصافا همه چیز رو توی همین فایلهای رایگان گفتید…فقط ما گاهی گوش شنوا نداریم

    به جای تمرکز روی ناخواسته میگم خدایا به درک ما به بینایی ما به اراده ما به عملگرایی ما بیفزا

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
    • -
      سعیده آقایاری شیخ نشین گفته:
      مدت عضویت: 1986 روز

      سپاس از الله مهربانم

      به خودم تبریک میگم که برای رسیدن به خواسته ام و حرکت در مسیر مورد علاقه ام این تعهد رو هم اجرا کردم…یعنی بعد از نوشتن این کامنت و صلاه مغرب رفتم و کار رو انجام دادم…

      مدتی بود که نمیخواستم با مرکزی که الان حدود 3 ساله کار میکنم ادامه بدم…بخشی از اون به خاطر اتفاقاتی که اونجا در حال رخ دادن و گسترش پیدا کردن هست که برخلاف ارزش های من هست…

      استاندارهای شخصی من رو ندارند…

      بخشی هم به خاطر تمرکزی که میخوام روی مسیر علاقه ام بذارم و در حال آماده سازی خودم برای هجرتی جدید و آغاز فصل جدید زندگی ام هستم

      3 سال قبل که اومدم به این شهر تنها جایی بود که بهم کار دادند و رئیس ام بهم کمک کرده بود که بتونم مجوزهای مربوط به اجازه کار در این شهر رو بگیرم…. به همین دلیل و چند دلیل دیگه حتی زمانی که یه شیوه ای از مدیریت رو در پیش گرفتند که کمی برای من توهین آمیز بود و باید همون چند ماه قبل از کارم در می اومدم اما با اینکه کارم رو کم کرده بودم اما توی ذهنم سخت بود که ازشون جدا بشم…حالا بخشی هم درآمد و بهانه های دیگه ذهن … بود

      برای شکل دهی کسب و کار خودم آماده میشم و به خودم گفتم این یکی از کارهایی هست که باید انجام بدم تا رشد کنم…

      من باید آدمی بشم که در خلق خواسته هام به هیچ کس جز خودم و خدای خودم وابسته نباشم…باید وقتی میدونی که همکاری با کسی دیگه بهت کمک نمیکنه و اون همکاری فقط به علت باورهای محدودکننده ادامه پیدا میکنه باید تمومش کنی…حالا هر نوعی از رابطه و همکاری…باید رابطه ای که توش شرک هست رو به راحتی با جسارت و شجاعت قطع کنی…و این یکی از تمرین های تو هست برای تبدیل شدن به چنین فردی

      صبح که رفتم سرکار دیدم اون فرد رفته مسافرت…گفتم خوب میرم بهش تلفنی میگم…میخواستم به هیچ راهی اون تعهدی که به خودم دادم که امروز انجامش میدم و نشکنم تا این مسیرهای عصبی عدم تعهد رو در ذهنم قدرتمند نکنم….تا به ذهنم این پیغام رو ندم که تعهدات من به راحتی شکستنی هستند…صبح هم وقتی قرآن رو باز کرده بودم آیه 57 سوره انبیا در مورد بت شکنی ابراهیم توضیح میداد و اینکه چطور خداوند از ابراهیم حفاظت کرده…با ز هم اراده من تقویت شد

      بعد شنیدم که اون شخص اصلا خارج رفته که امکان تماس تلفنی نداشتم اما گفتم باید برم حتما انجامش بدم…توی واتساپ براش وویس میذارم…تازه حتی نمیدونستم چی بگم…اما گفتم خدایا مثل موسی که بهش یاد دادی چی بگه…به منم یاد بده و زبان من باش که آنچه لازمه صریح و شفاف گفته بشه

      و انجام شد…و بلافاصله ایشون هم پیام دادن که هفته بعد که برگشتن حضوری حرف میزنیم

      جالب بود که انقدر برای من سخت بود با این آدم حرف بزنم که حتی با اینکه تصمیم داشتم از پیش شون برم اما ماه قبل مسئولیت یه کاری رو هم توی مجموعه قبول کردم و این کار رو برام بارها سختتر هم کرده بود چون او حالا باید یه فردی رو برای مسئولیت پیدا کنه

      باز هم ذهنم رو قانع کردم که این به من ربطی نداره…خدا براش فردی مناسب رو میفرسته

      و خیلی خوشحال شدم که این قدم سخت رو هم برداشتم…به خودم افتخار میکنم

      این رو بعنوان رد پا مینویسم تا در مسیرم ثابت قدم بمونم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  3. -
    سعیده آقایاری شیخ نشین گفته:
    مدت عضویت: 1986 روز

    سلام فاطمه عزیزم

    دوست خوبم چقدر خوشحالم که واسطه رسوندن پیام خداوند بهت شدم و نوشته من خدا رو در قلبت زنده تر کرد.

    این فایل استاد بی نهایت اگاهی بخشه و باید بارها و بارها گوشش بدیم

    من از باورهای خوبش ترکیبی از کلام قرآن و مثالهای استاد برای خودم مناجات ساختم و سعی میکنم تکرارش کنم…

    باید یک هدایت خداوند یک رزق یک نعمت یک وعده خوب رو هزار بار تکرارش کنیم و به ناامیدی ها امون ندیم مهلت ندیم تا توی وجودمون تکرار و تکرار بشند

    من امروز باز هم با یکی از ترس هام روبرو شدم و باز انگار جسارتم و ایمانم و شجاعتم بارها رشد کرده….

    مدام باید باورهای خوب قرآنی رو با خودمون زمزمه کنیم

    در مورد قدرت بی انتهای خداوند

    در مورد مهربانی بی پایانش به بنده هاش

    در مورد وعده فزونی و یاری الله که از بی نهایت راه میرسه

    در مورد وعده حفاظت و هدایت همیشگی به ما

    در مورد وعده به ارث بردن میراث الله بر روی زمین و در زندگی ابدی

    نوشته شما برام پیام عشق و‌مهربانی پرودگارم رو رسوند

    دوست خوبم شاد و با ایمان و موحد باشی در پناه رب بی شریک مون

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای: