https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2024/10/abasmanesh-3.jpg8001020گروه تحقیقاتی عباسمنش/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.pngگروه تحقیقاتی عباسمنش2024-10-22 04:04:312024-10-22 04:10:16درک قوانین جهان در قرآن کریم | قسمت 1
352نظر
توجه
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
خدایا ازت سپاسگزارم ، برای اولین باران پاییزی که امروز بارید و همچنان هم در حال باریدن هست و منچستری کرده هوا رو…..
خدایا ازت سپاسگزارم برای این هوای بسیار بسیار دلچسب و بینظیر….آدم دلش میخواد بره بیرون و ساعت ها راه بره زیر بارون…..
خدایا ازت سپاسگزارم برای این اراده و تعهد در مسیر 22 روزه پروژه خانه تکانی ذهن، گام به گام….
خدایا ازت سپاسگزارم برای حضور استاد عزیزم و خانم شایسته تو زندگیم…بینهایت حضورتون پربرکته برام….عاشقتووونم
خدایا ازت سپاسگزارم برای این دستان قدرتمند و سالمی که بهم دادی، میتونم فایلها رو نت برداری کنم، میتونم تو این سایت الهی کامنت بزارم و کلی حالم خوب بشه، هر روز بهتر از دیروز….
خدایا ازت سپاسگزارم برای این سقفی که بالای سرمه، این خونه گرم و نرم…این همسر مهربون، این خانواده خوب…این خنده های از ته دل….این حال و احساس عالی….
خدایا ازت سپاسگزارم برای اینکه شغل دارم، کسب و کار خودمو دارم….این ایده کسب و کار رو هم تو بهم دادی…یادته؟ از تو خونه شروع کردم….بعد تو دوباره هدایتم کردی به گسترشش….
خدایا ازت سپاسگزارم، برای این جریان ثروتی که تو زندگیم جاریه….تو برام مشتری میشی….لبخند مشتری میشی…رابطه خوب میشی….طعم خوب غذام میشی….جذبم میشی….و همه جا همه جا حضور داری، انرژیتو میگیرم….
خدایا ازت سپاسگزارم، برای حضورت تو زندگیم….من حست میکنما، حواست بهم باشه….میدونم هوامو داری، تنهام نمیزاری، میدونم همه جوره کنارمی…..عاشقتم….
خدایا ازت سپاسگزارم برای این دوستان بسیار عزیز و ارزشمند تو این سایت….چقدر که دوستتون دارم و همه جوره عاشقتوووونم….
این فایل کلا آگاهی داشت در مورد توحید و شرک قرار ندادن به الله مهربان
یک داستان خود را بیان میکنم
من چندین وقت پیش روی خودم وقتی کار میکردم به یک چالش سر خوردم یک جای شریک بودم و کلا روز به روز شراکت ما از بین میرفته خلاصه دو یا دو ونیم سال شرک بودیم بعد از گذشت ای وقت یک روز دیدم که روز به روز مسیر برایم سخت شده میره و طبق یک درس استاد باید یک ورق بگیرم بنویسم بودن در شراکت چه سود دارد و جدا شدن از شراکت چه ضرر دارد
خوب خلاصه روز ها میگذشت ولی یک روز تصمیم گرفتم که دیگر نمیخایم شراکت پیش ببرم و من در کسب و کار خود چهار سال پیش از شریک خود من فعالیت میکردم ولی قانون را نمیداستم وضعیت روز به روز خراب شده میرفت
یک روز نشستم با فکر آرام در ورق نوشتم بخاطر چه میخایم ای روند را واضیح نوشتم
در جریان یک هفته همین تصمیم را گرفتم زحمت شش ساله را از بین ببرم و برم خودم یک جای از نو شروع کنم ولی به امید الله مهربانم
خوب تصمیم گرفته شد ورفتم جای دگه پیدا کردم برای دفتر در روز های اول کار میکردم هیچ نتایج نمی آمد ولی امید داشتم بیخی از نو شروع کرده بودم
سلام به استاد گرانقدرم، خانم شایسته عزیز و دوستان دوست داشتنیم.
استاد برعکسِ شما که تو یه خانواده کاملا مذهبی بزرگ شدین، من تو یه خانواده تقریبا ضد مذهب بزرگ شدم :)
پدرم تقریبا جزو اولین نفراتی بود که توی تهران ماهواره خرید از همون نسل اول ماهواره هایی که اومده بود و من وقتی تو مدرسه به معلمم گفتم و برخورد عجیب غریبش رو دیدم تازه فهمیدم اخ اخ بابام خیلی کافره انگار :) کلا توی فضای خونمون هیچ خبری از مسائل مذهبی نبود.
بابا کلا با آدمهای مذهبی رفت و آمد هم نمیکرد. دانشجو که بودم یکی از فامیلهای زن عموم که خانواده محترم اما خیلی مذهبی بودند برای خواستگاری چند بار تماس گرفتند، بابا فقط به خاطر مذهبی بودنشون اصلا اجازه نداد بیان و بعدا که یه روز سرزده اومدند، بابا پا شد رفت بیرون :) میخوام بگم تا این حد نسبت به مذهب از سمت خانواده م بخصوص پدرم مقاومت بود که با وجودیکه همیشه با همه با احترام برخورد میکرد اما اصلا تحمل آدمهای مذهبی رو نداشت و حتی حفظ ظاهر هم نمیکرد :)
ولی من خودم تا یه زمانی کشش داشتم به سمت مذهب.. شاید تحت تاثیر حرفهای معلمها تو مدرسه که هر چی شما شنیدید به ما هم میگفتند و طبیعتا تحت تاثیر قرار میگرفتیم و اتفاقا فکر میکردم باید تلاش کنم که بی دینی پدرم باعث جهنم رفتن منم نشه :) منظور اینکه انقدر این فضا توی جامعه قوی بود که حتی یکی مثل من که تو خانواده ای کاملا ضد این صحبتها بزرگ شده بود اما بازم تحت تاثیر قرار میگرفت …
حتی یه دوره ای که خیلی مذهبی شدم که تو یکی از کامنتهای قبلیم تعریف کردم… میرفتم مسجد و میدیدم خیلی وقتها سر صف اولِ نماز وایسادن بین خانمهای بالغ دعوا میشه و هر کی سعی میکنه زودتر بیاد زنبیل بذاره و خلاصه هزار و یک داستانی که با روحم در تضاد بود :) تو مجالسی که میرفتم که اپسیلونی خبر از قرآن نبود ولی خودم شبها گاها قرآن میخوندم ولی بازم نه برای فهمیدن، فقط برا اینکه چله بگیرم که حاجت روا شم :) مثلا شنیده بودم هر کی 40 شب پشت هم بلافاصله بعد از نماز عشا سوره واقعه رو بخونه خداوند گشایش در روزی بهش میده و منم سعی میکردم بخونم :) نمیدونستم اینا رو از کجا میگن ولی فکر میکردم لابد یه چی میدونن که من نمیدونم :)
سال اول دانشگاه یه دوست خیلی صمیمی داشتم که زرتشتی بود و خیلی دختر نایس و فوق العاده ای بود اما بعد از مذهبی شدنم بهم گفته بودن اگه چیزی از دستش بگیری باید دستت رو آب بکشی و اگه خوراکی بهت بده بخوری بعدش باید دهنت رو آب بکشی !! این بود که کم کم ارتباطمون ناخودآگاه قطع شد چون هی نمیتونستم در حال آبکشی باشم :)
خلاصه کلا تو در و دیوار بودم با اون آموزشها، و بعد هم که به این نتیجه رسیدم که اصلا اینا کلا چرت و پرته و همه رو گذاشتم کنار و حتی قرآن رو.
تا وقتی که با شما آشنا شدم …
و حالا میفهمم منظور قرآن ازینکه میگه در آیات تعقل کنید چیه… من اصلا نمیفهمیدم تعقل کردن یعنی چی… انقدر سطحی نگر بودم که وقتی قرآن میگفت اگه میتونید آیه ای مثل قرآن بیارید، به خودم میگفتم خب چرا نشه مثل این آیه رو اورد؟ خیلی سادس که :) اصلا این مفاهیمی مثل «مفهوم قلب در قرآن» و «بررسی ریشه کلمات» و اینا که میگید هنوزم اگه شما توضیح ندید برا من قفله چرا برسه اون موقع :)
اما اینو خیلی خوب میفهمم، اینکه میگید «هر کسی که الهامات خداوند رو دریافت کرده، میدونه که خداوند بر اساس شرایط اون لحظه ش بهش گفته که چیکار کنه»…
من ورودم به شرکت قبلی و حتی شرکتی که قبل ازون که کار میکردم کاملا هدایتی و از سمت خداوند رقم خورد. اما زمانیکه اون چیزی که لازم بود رو ازون شرکتها یاد گرفتم و حالا وقتش بود که بیزینسِ خودم رو شروع کنم، هزار تا نشونه اومد و به هزار طریق خدا بهم فهموند که حالا وقتشه که حرکت کنم… بر اساس شرایطم یه زمانی نیاز بود از کارمندی شروع کنم تا تکاملم طی شه، و باز بر حسب شرایط حالا وقت حرکت بعدی بود، و هر بار «بر حسب شرایطِ من» خداوند هدایتم میکرد…
«با توجه به شرایط، با توجه به هیستوریت، با توجه به تواناییهایی که داری، با توجه به اهداف و آرزوها و خواسته هایی که داری، با توجه به همه اینها، کوتاهترین، سریعترین و درست ترین مسیر رو بهت الهام میکنه»
«ولی یک سری از چیزها هست که هرگز در قرآن تحت هیچ شرایطی تغییر نکرده که اونا میشه قوانین حاکم بر جهان… هرگز تبدیلی در سنت الهی نخواهی یافت…»
وبعد این آیه روشنگر که لقمان به پسرش میگه به خداوند شرک نَوَرز که بدون شک، ظلم عظیمیه…
این ظلم به خود رو هم قبل از آشنایی با شما تجربه کرده بودم… اون روزایی که یه کارمند معمولی بودم و مدیر بالا سریم نمیخواست که دیده بشم ، همون روزا که پاداش به کارمندهای هر دپارتمان رو مدیرشون تعیین میکرد و اونم با اینکه همه کارهای اصلی رو من میکردم برای همه پاداش رد میکرد الا من :)
تا زمانیکه شما یادم نداده بودید که هیچکس در زندگی ما قدرتی نداره، من قدرت رو دست اون میدیدم و هر بار که همه پاداشهای خوب میگرفتند وبه من کوفتم نمیدادن، دلم میشکست و غصه میخوردم و احساس مظلومیت میکردم :) ولی به قول شما خودم به خودم ظلم میکردم و اون بنده خدا هم با قدرتی که من تو ذهنِ خودم بهش داده بودم هر روز گردن کلفت تر از دیروز میشد :)
ورق از کجا برگشت؟ ازونجایی که خودمو بستم به صدای شما و فایلهای توحیدیتون و اونجایی که به رسم شاگردیتون، قدرت رو از اون بنده خدا گرفتم و دادم به اونی که مالک آسمانها و زمینه … اونجا که تسلیم پروردگار عظیم شدم و بعد به قول شما بوم، بوم، بوم معجزات رخ دادند و خودِ همون آدم باعث شد که من جایگزینش بشم و حتی رتبه م از خودشم بالاتر بره و بعدشم باقی ماجرا که تو داستان هدایتم گفتم…
چقدر دقیق و قشنگ میگید که «داستان توحید، داستان شرک و داستان خلق زندگی خودمون همشون به هم وصلن… زمانیکه داری به خالق بودنِ خودت فکر میکنی، زمانیه که داری توحیدی فکر میکنی و زمانیه که شرک داره از وجودت میره بیرون…»
وبعد که راجع به شباهت «سراغ قومفرعون رفتن» با «خواسته هایی که بنظرمون نشدنی میاد» میگین انگار بقول شما یه سیمانی تو ذهنم شل شد… چقدر درست میگید… و فکر کردم واقعا خواسته های من کدومش سختتر از سراغ قوم فرعون رفتنه؟ کدومش سختتر از جلوی فرعون وایسادنه؟ کدومش سختتر از تبدیل کردن عصا به اژدهاست که همه جادوهای جاددوگرانِ خِبره فرعون رو یه لقمه چپ بکنه؟ کدومش سختتر از شکافتن دریاست؟ اصلا من چقدر چیزای کوچیکی خواستم از خدایی که انقدر بزرگ و توانمنده! چطور میتونم انقدر کمتوقع باشم در حالیکه خودِ خدا دونه دونه تو قرآن نام برده که چه کارای خفنی برای بنده های با ایمانش کرده! چرا اینا رو با این جزییات تعریف کرده؟ جز این بوده که خواسته برام باورسازی کنه؟
«چیزایی که به ظاهر نشدنیه، به ظاهر امکانپذیر نیست، اگر محدودیتهای ذهنمون روبرداریم امکانپذیر میشود.. خداوند هدایت میکنه، خداوند درها روباز میکنه..»
سلام شهرزاد عزیزم دختر زیبا و محشر داستان هدایت قبلی شمارو هم استاد در تلگرام گذاشته بودن و یادمه که اونمخوندم و وقتی خوندم کلی هیجان زده شدم
امروزم کامنت شمارو خوندم و یک کد بزرگ برام باز کردی دختر
اونجایی که نوشتی خدا تو قرآن دونه دونه گفته که چه کارهایی برای بندگان با ایمانش انجام داده بعد ما چه چیزهای کوچکی ازش میخوایم
همیشه میگفتم چرا خدا داستان هارو تو قرآن تکرار کرده چه نیازی به این همه تکرار بوده الان با خوندن این جمله یک چیزی تو قلبم صدا داد گفت اینه ها خدا میخواد بگه گوشی موبایل شصت میلیونی که چندساله میخوای و فکر میکنی زیاده برا خدا که بهت بده ببین خدا برای موسی که ایمان داشته عصارو تبدیل به اژدها کرده برای ابراهیم آتش رو گلستان کرده حضرت مریم بدون همسر مادر شده
اینها برای باز شدن دریچه ی قلب ما به روی ایمانه نه اینکه بخونیم و بگیم واو چه خدایی چه کارای عجیب و بزرگی کرده برای اینکه قدرتشو درک کنیم بفهمیم و انقدر مشرک نباشیم برای این همه خواسته های کوچک و پیش پا افتاده
خیلی خوشحالم که این کامنت زیبای شمارو خوندم و درس بزرگی یاد گرفتم
پروردگارا سپاسگزار تو هستم که هر لحظه داری هدایتم میکنی دوستت دارم
سلام شهرزاد عزیز چقدر قشنگ گفتب مخصوصا آخر این نوشته که گفتب چقدر من کوچیک و کم خواستم از خدا …
چرا واقعا؟
چرا ما انقدر توقعمون کمه از خدای به این عظمت و بزرگی ،
این خدایی که خدای موسی و عیسی و پیامبران بزرگ بوده که هرچیزی اراده میکردن بهشون میداده پس چرا ما انقدر خداوند و کم ارزش میبینیم و کم حتی هیچی نمیخوایم ازش و اجازه میدیم روز و شب همین جوری بگذره بدون درخواست بدون دعا و خواسته های بزرگ !!!
خدای من منو ببخش و خودت کمکم کن وجود خودمو ارزشمند تر از این چیزایی که هست ببینم و درک کنم چقدر با ارزشم .
در پناه خداوند با عظمت و بزرگ باشی شهرزاد جان ممنون از نوشتت عزیزم
سلام خدمت شما دوست عزیز ،استاد گرامی و دوستانی که خدارو قدم به قدم بهتر میشناسن
تحسینتون میکنم خیلی کامنتتون انگیزه بخش بود برام، مخصوصا وقتی که گفتید:
«اصلا من چقدر چیزای کوچیک میخواستم از خدایی که انقدر بزرگ و توانمنده چطور میتونم انقدر کم توقع باشم در حالیکه خود خدا دونه دونه تو قرآن نام برده که چه کارای خفنی برای بنده های با ایمانش کرده!!!!! »
چقد این کامنت روی من تاثیرگذار بود، من یه جورایی از مسیر داشتم خارج میشدم اما این جمله شهرزاد عزیزم حالمو دگرگون کرد: ” ورق از کجا برگشت؟ از اونجایی که خودمو بستم به صدای شما و فایلهای توحیدیتون و اونجایی که به رسم شاگردیتون، قدرت رو از اون بنده خدا گرفتم و دادم به اونی که مالک آسمانها و زمینه … اونجا که تسلیم پروردگار عظیم شدم و بعد به قول شما بوم، بوم، بوم معجزات رخ دادند و …”
چقد زیبا بود خیلی روی من تاثیر گذاشتین، منم خودمو بستم به فایل های توحیدی. خداروشاکرم که با خوندن کامنت زیبای شما تلنگر بهم زده شد که امینه برگرد تو مسیر.
مهم نیست اگه الان درها به روم بسته ست اگه من با ایمان و توکل به پروردگارم حرکت کنم تک تکدرها به روی من باز خواهد شد.
جمله طلایی استاد عزیزم در دوره قدم که همیشه توی ذهنمه
شهرزاد عزیزم سلام
پاراگراف اخرت خیلییییی تحت تاثیر قرار داد منو با خوندنش ضربان قلبم بیشتر شد انگار پشتم گرم شد و یاد گرفتم که چطور درخواست کنم ، کم نخوام کوچیک نخوام ذهنمو بزرگ کنم چون من لایق بهترینها هستم من ارزشمندم من خدایی دارم که به همه درخواستهای من اری میگه برام کن فیکون میکنه اگه من کم بخوام ینی قدرت اونو کم درنظر گرفتم
و او خدای ناممکن هاست در حالی که تو بر ممکن گریه میکنی؟!
شاکرم برای همین لحظه و فرصتی که میتونم تو سایت باشم و کامنت بزارم و فایل ها رو گوش کنم .
شاکرم برای اینکه میتونم دسترسی داشته باشم به آگاهی هایی که استادی ارزشمند که برام بسیار مهمه به دنبال اصله نه فرع ،به دنبال درکه نه حرف ،به دنبال ایمانه با عمل ،به دنبال ساختن بهشت در این دنیاست چرا که دنیای آخرت ادامه ی همین دنیای ماست .
سلام استادم و مریمم و دوستان دل انگیزم .
دوست دارم در مورد ذهنم بگم که به قول استاد چقدر زیبا به دنبال درک داستان های قرآن میگرده و به دنبال وصل کردن قوانین به هر داستان و اتفاق .
چه زیبا گفتید استاد وقتی که میگه برو سراغ قوم فرعون چرا که اونها ظالمند ،چقدر جالبه، اونها شرک ورزیدن در نتیجه به خودشون ظلم کردن و خدا شرک رو نمی بخشه .به نظرم به خاطر این میتونه باشه که انسان با شرک ورزیدن داره اون قدرت بیکران رو که خدا در اختیارش گذاشته رو هیچ میکنه و خودش رو به ذلالت میندازه .داره خودش رو کوچیک میکنه در حالی که انسان اشرف مخلوقات شد با کنار گذاشتن قدرت خدا و اعتبار و قدرت دادن به غیر در اصل داریم خودمون رو از اون قدرت بیکران و اون تسخیر تمام هستی برای انسان محروم میکنیم و یعنی بزرگترین ظلم و گناه .وااای خدای من این اصل چه میکنه با زندگی ما تا فکر کردن به اینکه روسری خودم رو طوری ببندم که لاخ موی من دیده نشه یا وضو میگیرم آب برگرده اشتباهه یا نه .خدای من عمق تفکر و تامل و تغییر اینجاست جایی که انسان با چالش برای هر لحظه اش رو به رو میشه و انتخاب میکنه که آیا آرام باشم و بسپارم که خدا درست کنه و یا اینکه بگم فلانی برام اوکی کنه .تا وقتی که آدم تسلیم نشه و اجازه نده خدا هدایتش کنه اونقدر به قول استاد سیلی میخوره تا به لحظه ی تسلیم برسه .من وقتی فهمیدم که هیچی نمیدونم و در مقابل قدرت خداوندگار هیچم و تسلیم شدم ،هدایت شدم .لحظه ای که خسته ای و دیگه از چنگ زدن به این ور و اون ور دست بر میداری و میگی خودت بگو چیکار کنم .
درونم میل زیادی به درک حقیقت دارم و میخوام توحیدی تر و با ایمان تر و متوکل تر بشم هر روز بهتر از روز قبل .اما ایمان با عمل صالح که هر هدایتی رو پذیرا باشم و عمل کنم .
استادم چقدر بزرگتر شدم چقدر از وقتی تلاش کردم متعهد تر باشم و رو به صعود. در عمل هم بهتر شدم .نتایج خودشون رو با اومدن مشتریان جدید و پیشرفت در فروشم و یا موارد فنی کارم و حرفه ای شدنم نشون میدن .
باید آرام بود و در مسیر هدایت پیش رفت بی خیال بیرون .
این شعر رو خیلی دوست دارم
درون توست گر خلوتی و انجمنی
برون زخویش کجا میروی جهان خیالیست
دخترای 8ساله دارم که میگن مامان میخوام مثل فلان فیلم من هم قدرت داشته باشم .میگم تو قدرتی داری که باید پیداش کنی در وجود خودت.
واقعا همینه باید بپذیریم ما لایتناهی هستیم و قدرتی بیکران که میتونیم دنیامون و بسازیم.
یه نکته دیگه استاد اونجا که میگید فرعون خیلی قدرت داشته یاد اون آیه افتادم که گفتید خدا هدایت میکنه هر دو نفر رو چه کسی که میخواد به سمت کفر بره و یا کسی که میخواد ایمان رو داشته باشه .
فرعون هدایت شده در مسیر کفر به اون قدرت و عظمت و…و قوم فرعون هم چون قدرت و تاثیر گذاری او رو پذیرفتن هم شرک ورزیدن و ظلم کردن به خودشون .
این مسیر الهی رو دوست دارم و با تمام وجودم میخوام رشد کنم .
سلام من چقدر منتظر چنین فایلی بودم خدایا شکرت استاد لطف کردید آنقدر هیجان زده شدم که قبل از گوش دادن فایل کامنت گذاشتم به نظر من همان طور که خودتان فرمودید باید به اصل پرداخت وچه چیزی از این موضوع اصل تر میتونه باشه حتما فایل رو گوش میدم ومشتاقانه منتظر قسمتهای بعدی هستم سالهاست که میخوام قوانین این دنیا رو بدونم تا بتونم مثل الگویی چون شما بازیکن خوبی روی زمین باشم من خیلی خوشحالم که استادم رو بالاخره پیدا کردم و ممنونم از استادم
شنیدم لذت بردم و شکر کردم باز شدن بیشتر دریچه توحید را در قلبم و چشیدن، شاید در حد تست کردن مزه توحید را.
اصل قرآن توحید است و با بیان های متعدد از توحید و یکتاپرستی گفته است. اصل آموزش های این سایت هم بر توحید بنا شده است.
زندگی من چقدر بر توحید بنا شده است؟ آیا روی افراد دیگه، عوامل دیگه به عنوان منبع قدرت و تاثیرگذاری بر زندگی و اتفاقات زندگی م حساب می کنم؟ حساب کرده ام؟
چقدر توحیدی زندگی می کنم؟
چقدر قلبم آرام است به” بما قدمت ایدیهم” چقدر قلبم آرام است که فقط کافیه من درست باشم درست ببینم درست رفتار کنم ، آنچه به قلبم می گذرد رو عمل کنم و نگران هیچ چیز نباشم؟
چقدر می تونم وقتی حتی نزدیک ترین افرادم موجب ناراحتی من می شوند، به درون خودم نگاه کنم و ببینم چه چیز در درون من می گذره که این ناراحتی رو پیش آورده؟ چرا دیگران توانستند روی حال من تاثیر بگذارند؟ اینکه من حال خودم رو وابسته به دیگران و رفتار دیگران کرده ام بوی شرک نمی دهد؟ من قدرت رو به دیگران نداده ام که توانسته اند روی حس و حال من تاثیر بگذارند؟
راستی راستی چقدر باور دارم هدایتم می کند؟ اگر باور داشتم شرایط بد معنی نداشت؟ داشت؟
اگر باور داشتم با یک اتفاق کوچیک به ظاهر ناخوشایند قدرت رو به ادما نمی دادم. مثلا همین الان تو سفارش انلاینی دارم که بیش از حد تاخیر داشته، ذهنم رو درگیر می کنه که نکنه کلاهبردار باشن ، منو مسخره کردن با جواباشون، چی فکر می کنن و… سفارشم ارزش مادی خیلی زیادی نداره اما گاهی ذهنم رو مشغول می کنه. آیا به این نتیجه رسیده ام که تونستند پول من رو بخورند و احساس حماقت می کنم( که این احساس حماقته خیلی بدتره) یا نه روی خدا حساب می کنم و میگم یا درسی در این موضوع هست که باید فکر کنم و درسش رو بگیرم و یا اینکه خداوند هدایتم می کند به راه دریافت سفارشم؟
وقتی خواستیم خونه مون رو عوض کنیم که هنوز هم نکرده ایم چقدر به خدا تکیه کردم؟ فقط به خدا؟ چقدر روی فروش زمین و رفتار دیگران برای خرید خونه جدید حساب کردم؟ روی فروش زمینی که هنوز فروش نرفته، روی قیمت ها؟ اصلا فکر کردم که خدا می تونه راهی باز کنه از جایی که من گمانش را هم نمی کنم یا فقط روی راههای ممکن و پیش چشمم فکر کردم؟
و هنوز خونه رو عوض نکردیم… بماند باورهای نامناسب دیگه که اگر باور به خدا درست شود و خدا را خوب بشناسم و باور کنم، باور فراوانی درست می شود، نگرانی بی معنی می شود، نترسیدن و قدم برداشتن درست می شود، چشم گفتن به آنچه از دل می گذرد درست می شود، نترسیدن از چشم گفتن هایی که ظاهرا ضرر شده ظاهرا نتیجه خوبی نداده ولی می دانی راه درست شدنش همین بوده و عاقبت درست می شود، حتی بهتر از چیزی که تصورش را بکنی…
چه سخت است و چه شیرین
حرفش هم قند تو دل آدم آب می کنه، حرف توحید، حرف اینکه من هستم قدرتمندترین عالم،باهات صحبت می کنم، ایمانت رو نشون بده، قدم بردار حتی اگر فکر می کنی قلبت درست نمیگه
حتی اگر می بینی طرفت قوم فرعون هستند و فرعون، قدرتمندترین از نظر مردم
می ترسی؟ به نجواهای ذهنت اعتماد می کنی یا به ندای من به صدای قلبت؟ به قدرت من؟ به بودن من؟ به اینکه من واقعا هستم؟ سخته؟ فرعونه آخه ابرقدرت روزگار… برم بگم به خدا ایمان بیارید به کسی که خودش رو خدا اعلام کرده؟! و در نظر همه خداست( جز همسرش!) نه نه لطفا بی خیال خداجانم…. اما موسی می رود…
من ایمان موسی را، ایمان مادر موسی را، ایمان ابراهیم را، ایمان محمد را…دارم؟
بلندپروازانه است
اما می خواهم داشته باشم، می خواهم در این مسیر باشم، قدم بردارم
و قطعا تکامل را یادم نمی رود یعنی نباید یادم برود
اصلا اینها قرار است به من نشان دهند که می شود که اینگونه ایمان داشت
و قبلا موسی و عیسی و ابراهیم و محمد برایم صرفا اسطوره های دست نیافتنی بودند، بنده های خاص خدا و من کجا و این بندگان خاص خدا کجا. اصلا راستش شاید فکر می کردم با خدا همکاری داشتن(دست های پشت پرده) برای تفهیم خدا و قدرت خدا به ما. نمی دونم تونستم چیزی در ذهنم بود رو برسونم. مخلص کلام اینکه اونا رو تافته جدابافته ای می دونستم.
قبلا تصور می کردم ایمان، بیشتر یک مقوله مذهبی ست تا مقوله جاری در زندگی و مسیر خوشبختی این دنیا هم.
یک جدایی طوری بین مسیر این دنیا و اون دنیا توذهنم بود.
نمی دونستم ایمان یعنی بدونی خدا هدایتت می کنه، البته فکر می کردم هدایت کرده با رسولانش و کتاب های آسمانی و کار تمام شده. بماند که قران وسیله هدایتش رو هم درست نخوندم تا ببینم دقیقا چکار کنم چه طوری فکر کنم عمل کنم یعنی هدایت شده ام.
اما اینکه هدایت یک جریان لحظه به لحظه ست، مستمره، با توجه به شرایط هر لحظه تو داره بهت گفته میشه رو نه، تا همین اخیرا فکرش رو هم نه نمی کردم. شاید گاهی به اینکه به دلم افتاد رو داشتم و اونم به تله پاتی و این مباحث مرتبط می کردم نه به هدایت مستمر الله و اناعلیناللهدی.
خیلی از این شاخه به اون شاخه پریدم. خیلی حرف برای گفتن هست که می خوام همه رو بگم و زیاد هم نگم برا همین میشه ازین شاخه به اون شاخه پریدن و بر سر هر شاخه ای اوازی خوندن.
خدایا سپاسگزارم برای هدایت هات، برای دریافت و درک کمی بیشتر از مفهوم هدایت هات، برای عمل کمی بیشتر به هدایت
یعنی امشب که من مینوشتم در مورد اینکه من خالق زندگی خودم هستم وامشب متوجه شدم که چقدر درونم پر از شرکه این همه هدایت این همه عظمت خدا وندای درونم گفت بنویس ومن شروع کردم به نوشتن
چه فایل معجزه ای برای ما گذاشتین
خدا هدایتی کرد بیام ببینم از فایل امروز که قدم بعدی خانه تکانی ذهن رو چون دندانپزشکی بودم امروز صبح ونرسیدم ببینم قدم 23
که دیدم این فایل همون نوشته های ندای خدای منه
استاد چقدر همزمانی برام داشت اونقدر وارد سایت شدم که هر دفعه این هدایت هارو دیدم که داره عادی داش میشد واین دفعه برام خیلی هماهنگتر ودقیقا همون کلمه های خدای من درون این فایل تکرار شده
مگه داریم مگه میشه شما آمریکا هستین
و من تو شهر مذهبی کاشان
مگه این معجزه نباشه چیه این لحظه فقط احساس کردم خدا نفسم شد خدا چشمم شد وگوشم شد
راجب شرکت امروز فهمیدم که من چقدر شرک کردم وقومی که ظالم هستن قومی که خدایی جای خدا میپرستن ونا امید میشن
ای وای ای وای
خدا بهم رحم کن من در گمراهی بودم
خدا دستم امشب گرفته
ومنو آگاه کرده به آنچه می نویسم
آگاهانه وبیدار
من سالهاست در یه ظلم به خود دچار بودم
وهمش میگفتم خدایا نجاتم بده وغافل از اینکه من باور واعتمادم رو از دست داده بودم اون خدا همیشه همون طوری میشد که من فکر میکردم یعنی وقتایی که امید به دلم میدادم برام امید میشد مثل یه خونه ،مثل ماشین ،مثل همون چیزی که من فکر میکردم که میشه وخلق میشد وپدیدار میشد
ای وای ای وای
ومن قدرشو نداشتم دوباره انسان غافل ونا امید می شدم ونگ آنی ها میومد ومنو نام امید می کرد ومنو میترسوند که باز از دست میدی ازت میگیرن
فلانی نمی خواد وفلانی خوشش نمیاد وفلان وبهما ن
واین ذهن آشفته وپریشان شروع میکرد به سخن ومنو مغلوب میکرد
من امروز خودم رو به باغبان تشبیه کردم و با خودم می گفتم ما باغبانیم استاد
یعنی میتونیم گیاه بکاریم ورشد گیاه رو به خدا بسپاریم وفقط باید علف هرزش رو بچینیم وهر روز سرکشی کنیم
رشد گیاه با خداس خدا سمتش رو خوب بلده وهمیشه گیاهان رشد میکنن
البته ما باید بکاریم واین همون در ذهن فکر کردنه ووادامه بدیم به نگهداریش
خوب تمام اتفاقات زندگی رو خودمون میسازیم خودمون با امید وحذف محدودیت ها توی ذهنمون اونها و در واقعیت هم میبینیم
البته با تکرار واستمرار این خیلی مهمه
حالا اون مورد که در شهر کاشان در تمامی جلسات در کودکی و نوجوانی شرکت کرده بودم وشده بودم یه تعصبی به کنار البته الان نه شکر خدا ولی تمام این تعصبات رو با شنیدن بعضی فایل های شما ریز ریز کنار گذاشتم وخوبی صحبتهای شما این بود که اصل رو از قرآن میگید
ومن چند ساله دارم کم کم اون تعصبات مذهبی و محدودیتهای عجیب بدون دلیل رو کنار میزارم وچنان تغیراتی رو در باطن وظاهرتجربه کردم که دیگه با اون دوستان اون افراد قبلم نمیشه دوستی رو بر قرار کنم و البته جهان منو به سمت افراد دیگه ای هدایتم کرده واز همون اول از خیلی از اونا طرد شدم ومن خودم هم پذیرفتم که این مرضیه اون مرضیه قبل نیس خوب که توقعات آدما رو بر آورده کنه شاید بدون فکر فقط خواستم خدای واقعی رو بشناسم وزندگی که بهم فرصت داده رو با شناخت بهتر از خودم وخدای خودم تجربه کنم
البته همون که شما گفتین هم در مورد ما هم چنین بود که قلا فکر میکردیم آره ما مسلمونا بنده های خدا هستیم خصوصا شیعه ها وتمام وبقیه که گنهکاران جهنمی هستن
ای وای ای وای
حتی الان که من دیگه اون مرضیه قبل نیستم وبا شیعه و سنی وبقیه ادیان خودم رو یکسان میدونم ومیخوام بدونم دوستان قبلم و خانواده های خودم و همسرم نگاهشون به ما فرق کرده وخیلی راحت ما رو ترد شده میدونم
ومن الان میفهمم که چقدر قبلاً دچار قضاوت کردن بودم وچقدر خوب شد که از اون لاک اومدم بیرون و حالا همه آدما رو با هر دین و مذهبی دوست دارم و
میتونم با همه آدما به راحتی ارتباط بگیرم و خالصانه با انسانها دوست بود و هیچ فرقی با هم نداریم
دو روز بود حالم بد بود از خدا نشانه میخواستم نشانه سایت باور فراوانی رو بهم نشون میداد و سپاسگذاری اما چیزی که برام عجیب بود قران بود هر موقع بازش میکردم دقیقا در مورد داستان موسی پیامبر و فرعونیان بود و شرک به خداوند و من گیج و گیج تر که مگه من دارم شرک میورزم به خدا نه بابا هرچی فکر کردم باز گیج تر میشدم به جای اینکه حالم خوب بشه هی بد میشد چون واقعا درون من پراز شرک بود و داشت مثل خوره تمام وجودمو میگرفت ولی علتش رو باز هم نتونستم پیدا کنم تا اینکه امروز این فایل ارزشمند اومد بار اول گوش دادم خداییش هیچی متوجه نشدم که هیچ حالم رو بدتر کرد بعد به خودم گفتم الی یه چیزی هست توی گفته های استاد که پاشنه آشیلته مثل کسی نمک میپاشه به زخمت و زخمت میسوزه دقیقا بار اول این حال و داشتم موقع گوش دادن حرفهای استاد
رسید بعد از ظهر پسرم خوابیده بود گفتم تا خوابه بیام هم نت برداری کنم هم درست متوجه بشم استاد چی گفتن چون با نوشتن بهتر حرف هارو متوجه میشم خوب ایندفعه که شروع کردم ذهنم شروع کرد که اوه استاد داره از گذشته میگه که بازم تکرارین ولش کن برو اشپزیتو بکن حرف های تکرارین و این برای من هشداره هروقت ذهنم میاد جفتک بندازه و منو از شنیدن حرف های استاد باز داره این نشون دهنده اینه که حرف های مهمی زده میشه در فایل که ممکنه منو به خودم و وجودم نزدیک کنه خلاصه ذهنم درگیر بود و یک لحظه قطع کردم صحبت های استاد رو نفس عمیق کشیدم واز اول پلی کردم تا رسید دقیقه 35 به بعد دیدم به به دلیل تمام حال بدی هام از کجا اب میخوره چرا نشانه های خداوند در قران داستان موسی و قوم فرعون بود دیدم بابا جوری شرک مخفی شده بود تو وجودم که نمیدونستم دقیقا حال بدم از چه شرکی میاد پیش خودم میگفتم منکه دارم کردیت تمام نعمت هامو میدم به خدا دیگه روی کسی هم حساب نکردم سپاسگذاریمم میکنم بعد خدا چرا به من میگه مشرک رفتم یه سفری بکنم در درونم دیدم نمیبینم واقعا چیزیو تا اینکه کامنت فاطمه جان رو خوندم رفتم پایین هی پایین تر تا کلمه احساس لیاقت برام پررنگ شد و عامل تمام حال بدی هامو متوجه شدم که من بازهم خودمو گره زدم به تمام عوامل بیرونی دیدم چند روزیه حالم با چهرم اوکی نیست با اندامم اوکی نیست توی این چند روز به جای اینکه تو آیینه زیبایی هامو ببینم گیر داده بودم به اینکه چرا ابروهام تمیز نیستن مثل هم نیستن بعد نظر بقیه برام مهم شده بود که الان برم بیرون یه کسی منوبا این ابروها ببینه چی میگه در موردم یا اینکه پشت لبم سبز شده بود و متوجه نبودم رفتم بیرون اومدم یه نفر که باهاش رودروایسی دارم و دیدم بعد اومدم خونه پیش خودم میگفتم معلوم نیست درموردم چی فکر میکنه که چه زن شلخته ایه و چون دوباره چاق شدم و هروقت تو آینه خودم رو میدیدم حالم بد میشد که چرا شروع کردی به خوردن فلان چیز و سرزنش کردن خودم و بازم اینکه ببین شکمتو و هی سرزنش خودم و گره زدن ارزشمندیم به عامل بیرونی مثل ظاهرم و مهم بودن نظر دیگران که اونا چه فکری میکنن به خدا از وقتی متوجه این شدم انگار باری رو از روی دوشم برداشتن الانم ذهنم دوباره اومد وسط که الان بقیه بچه ها میگن که ببین چقدر چیز های مسخره ای رو عامل شرک میدونه استاد داره از حساب کردن و قدرت دادن به ادم ها میگه این به چهرش و نظر مردم در مورد خودش میگه شرک ویک باگ دیگه هم پیدا کردم که ارزشمندیم رو گذاشتم روی لایک هایی که از طرف دوستان میگیرم زمانی که لایک ها از ده تا بالاست نظرم اینه خیلی کامنتم و خودم ارزشمندیم اگه کم بگیرم یا به جای 5کامل بهم 4یا3بدن حالم گرفته میشه اینم امروز متوجه شدم وستاره ها اگه یکم از چهار ستاره بپره روی سه هم ناراحت میشم و امروز شرک های ریزی هم در زندگیم پیدا کردم که زمانی استاد از تجسم صحبت کردند من خودم رو با اندامی رویایی همسرم رو هم همینطور با وضع مالی پرفکت و اینکه همیشه تو تجسماتم سوار ماشین دلخواهم با پوشیدن طلاهای خاص و لباسهایی که خفنه دارم یا از جلوی خونه جاریهام رد میشم یا دارم باهاشون صحبت میکنم و میکنم تو چمشون و زمانی که از توهم میام بیرون و میبینم که یه شکم داره بهم چشمک میزنه و ذهنی که میگه شتر در خواب بیند پنبه دانه که برسی به اینجا و دیدم درست میگه من اون خواسته هام برای دل خودم نیست برای مردمه که بکنم تو چمشون که ببینید من به کجا رسیدم و به همین دلیله که اونقدر تو ذهن من بزرگ شدن که اگه باهام خوب رفتار کنند من میرم بالا اگه بد رفتار کنن من میرم پایین چون من باید مورد تایید اونا باشم تا اینکه مورد تأیید خودم و خدام و هزاران چیزهای ریزوم درشتی که همش برمیگرده به شرک که خودمو وصل کردم به هرچی که ممکنه از بین بره و ابدی نیستن خودمو با لایک ها و ستاره ها ارزشمند دونستم خودم رو با توهماتم دوست داشتم نه خود واقعیم که الان وجود داره
معلوم نیست با قسمت دوم پی به چه چیز های دیگه ای ببرم پس من احساس ارزشمندی بدون قید و شرطم شرطی شده باز و خدارو شکر متوجه شدم پس اینم باشه نشونه ام که الی فراموش نکن تا اخر عمرت تا اخرین نفسهای عمرت باید روی احساس لیاقتت ثانیه به ثانیه کار کنی چون ذهن هزار بارم گوش بده به اینکه تو بدون قید و شرط ارزشمندی ولی از بچگی تا الان که داره میشه 25سالت میلیارد ها بار بهت گفته با قیدو شرط ارزش داری پس بیا و تا 25سال دیگه نه بیا تا دوسال فقط این اصل رو مثل خار پشت به خودت یاداوری شو تا ببینی جواب توحید رو خدا پرستی واقعی چیه
عجب فایل بی نظیری بود استاد دمت گرم که به هدایتهایی که میشی برای فایل گذاشتن عمل میکنی که دربهترین زمان ممکنی که همه ما احتیاج داریم به آگاهی های جدید روی سایت قرار میگیره واستفاده میکنیم وباعث رشد وبهبودمون میشه خدایاشکرت
درمورد توحید ونقطه مقابلش شرک هر چقدر حرف زده بشه بازم کمه اونقدر که ما ازاین ناحیه شرک ضربه پذیریم که نگم البته من خودمو میگما این خواسته قلبیم بوده همیشه ازخداوند که خدایا هیچ وقت منو بااین نفس سرکشم تنها نزار که واقعا بدون کمک تو من نمیتونم دربرابرش دوام بیارم بعضی وقتا باخودم فکر میکنم که اگه خداوند منو بااستاد وآموزه های استاد آشنا نمیکرد الان کجا بودم توچه حالی بودم واقعا میترسم منی که واقعا قبل آشنایی با استادهیچ امیدی به زندگی وآینده نداشتم همه چیزو پوچ وبیهوده میدیدم خدا که واقعا ازهمه بدتر میگفتم اینکه اصلا برای چی منو خلق کردی که بیچارم کنی وهزارتا درووری دیگه به خدا میگفتم بی انگیزه افسرده یه آدمی بودم که از زمین وزمان شاکی دارای مریضی های شدید جسمی وروحی بی اعتماد به نفس که جرات انجام دادن یه تقاضای کمک گرفتن از دیگران رونداشتم دارای روابط بسیار بد باخانواده ودیگران این درحالی بود که منم مثل استاد دریه خانواده بسیار مذهبی بودماهمیشه نمازمو سر وقت میخوندم مکبر بودم توبچگی تو مساجد قاری قران بودم اما باوجوداینکه هرچیزیکه ازدین شنیده بودم رو عمل میکردم اما هیچ وقت حال خوبی نداشتم خلاصه یه پکیج کامل بودم ازبدبختی وبیچارگی که هر کسی نگام میکرد باحس دلسوزی واحساس قربانی بودن برام بود که خودمم کاملا باهاش اوکی بودم وهر روز دراین گرداب بیشتر وبیشتر قوطه ور میشدم تا گذشت وگذشت ویه روزی مخصوصا از لحاظ بیماریهای جسمی وروحی دیگه به اوج رسید ودیگه واقعا کم آوردم وتسلیم شدم وگفتم خدایا دیگه نمیتونم تحمل کنم یا تمومش کن یانجاتم بده که خداوند منو با استاد آشنا کرد وزندگی دوباره ای بهم داد واز روزیکه با استاد آشنا شدم وفهمیدم که این منم که دارم اتفاقات زندگیمو به وجود میارم شروع کردم به کار کردن رو خودم مخصوصا سلامتی وخداروشکر من درزمینه سلامتی اصلا دیگه اون آدم قبلی نیستم وخداروشکر به اندازه ای که روخودم کار کردم در زمینه سلامتی نتایج فوق العاده ای گرفتم وتمام چهار ستون بدنم سالمه خداروشکر
وبا نتیجه گرفتن تو این مورد این باور درذهنم شکل گرفته که اگه این شد بقیشم میشه وازخداوند میخام که کمکم کنه که بالذت بتونم این مسیرو ادامه بدم
سلام به الله یکتا
سلام استاد خوبم و همسر محترمشون
حقیقتا نمیدونم این کامنت من منتشر بشه یا نه ولی حرفمو میگم، حداقل برای شما استاد
که تا الان شما رو آقای عباس منش خطاب میکردم ولی بنظرم لایق این کلمه هستین
راستش من یکی دوساله حرفای شمارو گوش میدم و تغییراتی داشتم
از خونه کوچیک شده خونه ی بزرگ با بهترین کنف کاری با بهترین نورپردازی با نما رومی بینظیری که فکرشم نمیکردم
بچه ای سالم و عزیز در صورتی که دکترا به من گفته بودن….
ولی خب شل کن سفت کن داشتم
و الان سختمه تمرکز کنم روی زیبایی ها و حقیقتا با تمام وجودم قبول نداشتم
هی گاهی شک میکردم
چند وقته از خدا میخوام نشونم بده و ثابت کنه اینو
دیدم با هر چیز دخترم جنگیدم حسابی زیاد شد
مثلا هی میگفتم اشتهاش کمه کم میخوره و از این چیزا و حرص میخوردم بدتر نمیخورد
وقتی ولش کردم و به خوبیاش فکر کردم همه چیزش بهتر شد و اشتهاش نرمال شد
و خیلی حالا با این میجنگیدم که دست تنهام و شوهرم سرکاره و دخترم جیغ جیغو هست و زودتر از شیر بگیرمش دو ماه دیگه نمونم بشه دوسالش
هر روز رو مخ تر میشه.
هی سرچ میکردم و برخورد کردم به استر هیکس
و چند روزی کتاب صوتیشو گوش میکردم و فک کردم شما از اون کپی کردید و هی میاید از اون میگید
و داشتم دور میشدم
الان یاد حرف اون فایل اون روزتون افتادم که وقتی بهم گفته بشه میام حرف میزنم
حقیقتا من داشتم از مدار خارج میشدم و خدایی که بینهایت عاشقمه دوباره امروز گفت برو یه سر سایت و دیدم فایل هست
دخترم که اصلااا نمیذاشت
خوابوندمش دانلود کردم
گوش کردم و کارامو میکردم
که گفتم ایشون خودش بهش رسیده
شاید تحقیقاتی داشته ولی ایشونم الهاماتی داشتن
و واقعا فک میکنم این فایل فقط برای نگهداشتن من توی مدار شما بود.
شاید حرف من خنده دار باشه
ولی این حسمه
از خدا میخوام به تعهد شما برسم و خودش دستمو بگیره متعهد بمونم و واقعااا عمل کنم با جدیت
و بیام از نتایج شگفت انگیزم بگم
حرفاتون حقه حقه
شما انسان شایسته ای هستید
از خدا میخوام همیشه هم شما تو مدار باشید هم من
به نام خداوند بخشنده مهربان….
به نام خدای وهاب که بی حد و حصر میبخشه
این پیام صرفا، سپاسگزاریه…
سپاسگزاری برای تمام نعمت هایی که بهم دادی…
خدایا ازت سپاسگزارم ، برای اولین باران پاییزی که امروز بارید و همچنان هم در حال باریدن هست و منچستری کرده هوا رو…..
خدایا ازت سپاسگزارم برای این هوای بسیار بسیار دلچسب و بینظیر….آدم دلش میخواد بره بیرون و ساعت ها راه بره زیر بارون…..
خدایا ازت سپاسگزارم برای این اراده و تعهد در مسیر 22 روزه پروژه خانه تکانی ذهن، گام به گام….
خدایا ازت سپاسگزارم برای حضور استاد عزیزم و خانم شایسته تو زندگیم…بینهایت حضورتون پربرکته برام….عاشقتووونم
خدایا ازت سپاسگزارم برای این دستان قدرتمند و سالمی که بهم دادی، میتونم فایلها رو نت برداری کنم، میتونم تو این سایت الهی کامنت بزارم و کلی حالم خوب بشه، هر روز بهتر از دیروز….
خدایا ازت سپاسگزارم برای این سقفی که بالای سرمه، این خونه گرم و نرم…این همسر مهربون، این خانواده خوب…این خنده های از ته دل….این حال و احساس عالی….
خدایا ازت سپاسگزارم برای اینکه شغل دارم، کسب و کار خودمو دارم….این ایده کسب و کار رو هم تو بهم دادی…یادته؟ از تو خونه شروع کردم….بعد تو دوباره هدایتم کردی به گسترشش….
خدایا ازت سپاسگزارم، برای این جریان ثروتی که تو زندگیم جاریه….تو برام مشتری میشی….لبخند مشتری میشی…رابطه خوب میشی….طعم خوب غذام میشی….جذبم میشی….و همه جا همه جا حضور داری، انرژیتو میگیرم….
خدایا ازت سپاسگزارم، برای حضورت تو زندگیم….من حست میکنما، حواست بهم باشه….میدونم هوامو داری، تنهام نمیزاری، میدونم همه جوره کنارمی…..عاشقتم….
خدایا ازت سپاسگزارم برای این دوستان بسیار عزیز و ارزشمند تو این سایت….چقدر که دوستتون دارم و همه جوره عاشقتوووونم….
بچه ها هوای الان شیراز رو براتون آرزو میکنم….
و این یه آرزوی بسیار نزدیکه برای همتوووون….
اینقدر که هوا منچستریه….
عاشق همتووووووونم…..
مراقب زیبایی هاتون باشید…..
بسم الله الرحمن الرحیم
بنام آنکه هر آنچه دارم تنها از آن اوست
آغاز موضوع درک ما در مورد جهان هستی و اصل آن قران کریم
سلام ودرود خدمت شما استاد گرامی و خانم شایسته عزیز امید که خوب باشید
این فایل کلا آگاهی داشت در مورد توحید و شرک قرار ندادن به الله مهربان
یک داستان خود را بیان میکنم
من چندین وقت پیش روی خودم وقتی کار میکردم به یک چالش سر خوردم یک جای شریک بودم و کلا روز به روز شراکت ما از بین میرفته خلاصه دو یا دو ونیم سال شرک بودیم بعد از گذشت ای وقت یک روز دیدم که روز به روز مسیر برایم سخت شده میره و طبق یک درس استاد باید یک ورق بگیرم بنویسم بودن در شراکت چه سود دارد و جدا شدن از شراکت چه ضرر دارد
خوب خلاصه روز ها میگذشت ولی یک روز تصمیم گرفتم که دیگر نمیخایم شراکت پیش ببرم و من در کسب و کار خود چهار سال پیش از شریک خود من فعالیت میکردم ولی قانون را نمیداستم وضعیت روز به روز خراب شده میرفت
یک روز نشستم با فکر آرام در ورق نوشتم بخاطر چه میخایم ای روند را واضیح نوشتم
در جریان یک هفته همین تصمیم را گرفتم زحمت شش ساله را از بین ببرم و برم خودم یک جای از نو شروع کنم ولی به امید الله مهربانم
خوب تصمیم گرفته شد ورفتم جای دگه پیدا کردم برای دفتر در روز های اول کار میکردم هیچ نتایج نمی آمد ولی امید داشتم بیخی از نو شروع کرده بودم
گاهی کم میاوردم برای شروع ولی حرکت کردم
ووووو
ادامه دارد
خدا نگهدار عزیزان
سلام به استاد گرانقدرم، خانم شایسته عزیز و دوستان دوست داشتنیم.
استاد برعکسِ شما که تو یه خانواده کاملا مذهبی بزرگ شدین، من تو یه خانواده تقریبا ضد مذهب بزرگ شدم :)
پدرم تقریبا جزو اولین نفراتی بود که توی تهران ماهواره خرید از همون نسل اول ماهواره هایی که اومده بود و من وقتی تو مدرسه به معلمم گفتم و برخورد عجیب غریبش رو دیدم تازه فهمیدم اخ اخ بابام خیلی کافره انگار :) کلا توی فضای خونمون هیچ خبری از مسائل مذهبی نبود.
بابا کلا با آدمهای مذهبی رفت و آمد هم نمیکرد. دانشجو که بودم یکی از فامیلهای زن عموم که خانواده محترم اما خیلی مذهبی بودند برای خواستگاری چند بار تماس گرفتند، بابا فقط به خاطر مذهبی بودنشون اصلا اجازه نداد بیان و بعدا که یه روز سرزده اومدند، بابا پا شد رفت بیرون :) میخوام بگم تا این حد نسبت به مذهب از سمت خانواده م بخصوص پدرم مقاومت بود که با وجودیکه همیشه با همه با احترام برخورد میکرد اما اصلا تحمل آدمهای مذهبی رو نداشت و حتی حفظ ظاهر هم نمیکرد :)
ولی من خودم تا یه زمانی کشش داشتم به سمت مذهب.. شاید تحت تاثیر حرفهای معلمها تو مدرسه که هر چی شما شنیدید به ما هم میگفتند و طبیعتا تحت تاثیر قرار میگرفتیم و اتفاقا فکر میکردم باید تلاش کنم که بی دینی پدرم باعث جهنم رفتن منم نشه :) منظور اینکه انقدر این فضا توی جامعه قوی بود که حتی یکی مثل من که تو خانواده ای کاملا ضد این صحبتها بزرگ شده بود اما بازم تحت تاثیر قرار میگرفت …
حتی یه دوره ای که خیلی مذهبی شدم که تو یکی از کامنتهای قبلیم تعریف کردم… میرفتم مسجد و میدیدم خیلی وقتها سر صف اولِ نماز وایسادن بین خانمهای بالغ دعوا میشه و هر کی سعی میکنه زودتر بیاد زنبیل بذاره و خلاصه هزار و یک داستانی که با روحم در تضاد بود :) تو مجالسی که میرفتم که اپسیلونی خبر از قرآن نبود ولی خودم شبها گاها قرآن میخوندم ولی بازم نه برای فهمیدن، فقط برا اینکه چله بگیرم که حاجت روا شم :) مثلا شنیده بودم هر کی 40 شب پشت هم بلافاصله بعد از نماز عشا سوره واقعه رو بخونه خداوند گشایش در روزی بهش میده و منم سعی میکردم بخونم :) نمیدونستم اینا رو از کجا میگن ولی فکر میکردم لابد یه چی میدونن که من نمیدونم :)
سال اول دانشگاه یه دوست خیلی صمیمی داشتم که زرتشتی بود و خیلی دختر نایس و فوق العاده ای بود اما بعد از مذهبی شدنم بهم گفته بودن اگه چیزی از دستش بگیری باید دستت رو آب بکشی و اگه خوراکی بهت بده بخوری بعدش باید دهنت رو آب بکشی !! این بود که کم کم ارتباطمون ناخودآگاه قطع شد چون هی نمیتونستم در حال آبکشی باشم :)
خلاصه کلا تو در و دیوار بودم با اون آموزشها، و بعد هم که به این نتیجه رسیدم که اصلا اینا کلا چرت و پرته و همه رو گذاشتم کنار و حتی قرآن رو.
تا وقتی که با شما آشنا شدم …
و حالا میفهمم منظور قرآن ازینکه میگه در آیات تعقل کنید چیه… من اصلا نمیفهمیدم تعقل کردن یعنی چی… انقدر سطحی نگر بودم که وقتی قرآن میگفت اگه میتونید آیه ای مثل قرآن بیارید، به خودم میگفتم خب چرا نشه مثل این آیه رو اورد؟ خیلی سادس که :) اصلا این مفاهیمی مثل «مفهوم قلب در قرآن» و «بررسی ریشه کلمات» و اینا که میگید هنوزم اگه شما توضیح ندید برا من قفله چرا برسه اون موقع :)
اما اینو خیلی خوب میفهمم، اینکه میگید «هر کسی که الهامات خداوند رو دریافت کرده، میدونه که خداوند بر اساس شرایط اون لحظه ش بهش گفته که چیکار کنه»…
من ورودم به شرکت قبلی و حتی شرکتی که قبل ازون که کار میکردم کاملا هدایتی و از سمت خداوند رقم خورد. اما زمانیکه اون چیزی که لازم بود رو ازون شرکتها یاد گرفتم و حالا وقتش بود که بیزینسِ خودم رو شروع کنم، هزار تا نشونه اومد و به هزار طریق خدا بهم فهموند که حالا وقتشه که حرکت کنم… بر اساس شرایطم یه زمانی نیاز بود از کارمندی شروع کنم تا تکاملم طی شه، و باز بر حسب شرایط حالا وقت حرکت بعدی بود، و هر بار «بر حسب شرایطِ من» خداوند هدایتم میکرد…
«با توجه به شرایط، با توجه به هیستوریت، با توجه به تواناییهایی که داری، با توجه به اهداف و آرزوها و خواسته هایی که داری، با توجه به همه اینها، کوتاهترین، سریعترین و درست ترین مسیر رو بهت الهام میکنه»
«ولی یک سری از چیزها هست که هرگز در قرآن تحت هیچ شرایطی تغییر نکرده که اونا میشه قوانین حاکم بر جهان… هرگز تبدیلی در سنت الهی نخواهی یافت…»
وبعد این آیه روشنگر که لقمان به پسرش میگه به خداوند شرک نَوَرز که بدون شک، ظلم عظیمیه…
این ظلم به خود رو هم قبل از آشنایی با شما تجربه کرده بودم… اون روزایی که یه کارمند معمولی بودم و مدیر بالا سریم نمیخواست که دیده بشم ، همون روزا که پاداش به کارمندهای هر دپارتمان رو مدیرشون تعیین میکرد و اونم با اینکه همه کارهای اصلی رو من میکردم برای همه پاداش رد میکرد الا من :)
تا زمانیکه شما یادم نداده بودید که هیچکس در زندگی ما قدرتی نداره، من قدرت رو دست اون میدیدم و هر بار که همه پاداشهای خوب میگرفتند وبه من کوفتم نمیدادن، دلم میشکست و غصه میخوردم و احساس مظلومیت میکردم :) ولی به قول شما خودم به خودم ظلم میکردم و اون بنده خدا هم با قدرتی که من تو ذهنِ خودم بهش داده بودم هر روز گردن کلفت تر از دیروز میشد :)
ورق از کجا برگشت؟ ازونجایی که خودمو بستم به صدای شما و فایلهای توحیدیتون و اونجایی که به رسم شاگردیتون، قدرت رو از اون بنده خدا گرفتم و دادم به اونی که مالک آسمانها و زمینه … اونجا که تسلیم پروردگار عظیم شدم و بعد به قول شما بوم، بوم، بوم معجزات رخ دادند و خودِ همون آدم باعث شد که من جایگزینش بشم و حتی رتبه م از خودشم بالاتر بره و بعدشم باقی ماجرا که تو داستان هدایتم گفتم…
چقدر دقیق و قشنگ میگید که «داستان توحید، داستان شرک و داستان خلق زندگی خودمون همشون به هم وصلن… زمانیکه داری به خالق بودنِ خودت فکر میکنی، زمانیه که داری توحیدی فکر میکنی و زمانیه که شرک داره از وجودت میره بیرون…»
وبعد که راجع به شباهت «سراغ قومفرعون رفتن» با «خواسته هایی که بنظرمون نشدنی میاد» میگین انگار بقول شما یه سیمانی تو ذهنم شل شد… چقدر درست میگید… و فکر کردم واقعا خواسته های من کدومش سختتر از سراغ قوم فرعون رفتنه؟ کدومش سختتر از جلوی فرعون وایسادنه؟ کدومش سختتر از تبدیل کردن عصا به اژدهاست که همه جادوهای جاددوگرانِ خِبره فرعون رو یه لقمه چپ بکنه؟ کدومش سختتر از شکافتن دریاست؟ اصلا من چقدر چیزای کوچیکی خواستم از خدایی که انقدر بزرگ و توانمنده! چطور میتونم انقدر کمتوقع باشم در حالیکه خودِ خدا دونه دونه تو قرآن نام برده که چه کارای خفنی برای بنده های با ایمانش کرده! چرا اینا رو با این جزییات تعریف کرده؟ جز این بوده که خواسته برام باورسازی کنه؟
«چیزایی که به ظاهر نشدنیه، به ظاهر امکانپذیر نیست، اگر محدودیتهای ذهنمون روبرداریم امکانپذیر میشود.. خداوند هدایت میکنه، خداوند درها روباز میکنه..»
سلام شهرزاد عزیزم دختر زیبا و محشر داستان هدایت قبلی شمارو هم استاد در تلگرام گذاشته بودن و یادمه که اونمخوندم و وقتی خوندم کلی هیجان زده شدم
امروزم کامنت شمارو خوندم و یک کد بزرگ برام باز کردی دختر
اونجایی که نوشتی خدا تو قرآن دونه دونه گفته که چه کارهایی برای بندگان با ایمانش انجام داده بعد ما چه چیزهای کوچکی ازش میخوایم
همیشه میگفتم چرا خدا داستان هارو تو قرآن تکرار کرده چه نیازی به این همه تکرار بوده الان با خوندن این جمله یک چیزی تو قلبم صدا داد گفت اینه ها خدا میخواد بگه گوشی موبایل شصت میلیونی که چندساله میخوای و فکر میکنی زیاده برا خدا که بهت بده ببین خدا برای موسی که ایمان داشته عصارو تبدیل به اژدها کرده برای ابراهیم آتش رو گلستان کرده حضرت مریم بدون همسر مادر شده
اینها برای باز شدن دریچه ی قلب ما به روی ایمانه نه اینکه بخونیم و بگیم واو چه خدایی چه کارای عجیب و بزرگی کرده برای اینکه قدرتشو درک کنیم بفهمیم و انقدر مشرک نباشیم برای این همه خواسته های کوچک و پیش پا افتاده
خیلی خوشحالم که این کامنت زیبای شمارو خوندم و درس بزرگی یاد گرفتم
پروردگارا سپاسگزار تو هستم که هر لحظه داری هدایتم میکنی دوستت دارم
شهرزاد عزیزم سپاسگزارم ازت
سلام شهرزاد عزیز
عاشق این شیوه نگارش شما هستم هم میخندم هم عمیق به فکر میرم هم گاهی از شوق اشک میریزم.
منم زمانی خیلی مذهبی بودم و خانواده ام در مذهبی بودن متوسط اند، خیلی خوب میفهمم چی میگین.
خیلی لذت بردم و ممنونم
هرکجا هستین موفق باشین
سلام شهرزاد عزیز چقدر قشنگ گفتب مخصوصا آخر این نوشته که گفتب چقدر من کوچیک و کم خواستم از خدا …
چرا واقعا؟
چرا ما انقدر توقعمون کمه از خدای به این عظمت و بزرگی ،
این خدایی که خدای موسی و عیسی و پیامبران بزرگ بوده که هرچیزی اراده میکردن بهشون میداده پس چرا ما انقدر خداوند و کم ارزش میبینیم و کم حتی هیچی نمیخوایم ازش و اجازه میدیم روز و شب همین جوری بگذره بدون درخواست بدون دعا و خواسته های بزرگ !!!
خدای من منو ببخش و خودت کمکم کن وجود خودمو ارزشمند تر از این چیزایی که هست ببینم و درک کنم چقدر با ارزشم .
در پناه خداوند با عظمت و بزرگ باشی شهرزاد جان ممنون از نوشتت عزیزم
به نام خدایی که همه جوره عالیع
سلام خدمت شما دوست عزیز ،استاد گرامی و دوستانی که خدارو قدم به قدم بهتر میشناسن
تحسینتون میکنم خیلی کامنتتون انگیزه بخش بود برام، مخصوصا وقتی که گفتید:
«اصلا من چقدر چیزای کوچیک میخواستم از خدایی که انقدر بزرگ و توانمنده چطور میتونم انقدر کم توقع باشم در حالیکه خود خدا دونه دونه تو قرآن نام برده که چه کارای خفنی برای بنده های با ایمانش کرده!!!!! »
عالی بود بینظیر چقدر دیدگاها میتونه متفاوت باشه.
امیدوارم بهترین بنده برای بهترین معبود باشیم
سلام به شهرزاد عزیزم و استاد عزیزم و مریم جان
چقد این کامنت روی من تاثیرگذار بود، من یه جورایی از مسیر داشتم خارج میشدم اما این جمله شهرزاد عزیزم حالمو دگرگون کرد: ” ورق از کجا برگشت؟ از اونجایی که خودمو بستم به صدای شما و فایلهای توحیدیتون و اونجایی که به رسم شاگردیتون، قدرت رو از اون بنده خدا گرفتم و دادم به اونی که مالک آسمانها و زمینه … اونجا که تسلیم پروردگار عظیم شدم و بعد به قول شما بوم، بوم، بوم معجزات رخ دادند و …”
چقد زیبا بود خیلی روی من تاثیر گذاشتین، منم خودمو بستم به فایل های توحیدی. خداروشاکرم که با خوندن کامنت زیبای شما تلنگر بهم زده شد که امینه برگرد تو مسیر.
استاد عزیزم بابت فایل های رایگان ارزشمند سپاسگزارم
مهم نیست اگه الان درها به روم بسته ست اگه من با ایمان و توکل به پروردگارم حرکت کنم تک تکدرها به روی من باز خواهد شد.
جمله طلایی استاد عزیزم در دوره قدم که همیشه توی ذهنمه
شهرزاد عزیزم سلام
پاراگراف اخرت خیلییییی تحت تاثیر قرار داد منو با خوندنش ضربان قلبم بیشتر شد انگار پشتم گرم شد و یاد گرفتم که چطور درخواست کنم ، کم نخوام کوچیک نخوام ذهنمو بزرگ کنم چون من لایق بهترینها هستم من ارزشمندم من خدایی دارم که به همه درخواستهای من اری میگه برام کن فیکون میکنه اگه من کم بخوام ینی قدرت اونو کم درنظر گرفتم
و او خدای ناممکن هاست در حالی که تو بر ممکن گریه میکنی؟!
به نام الهی که تنها فرمانروای تمام هستی است .
شاکرم برای همین لحظه و فرصتی که میتونم تو سایت باشم و کامنت بزارم و فایل ها رو گوش کنم .
شاکرم برای اینکه میتونم دسترسی داشته باشم به آگاهی هایی که استادی ارزشمند که برام بسیار مهمه به دنبال اصله نه فرع ،به دنبال درکه نه حرف ،به دنبال ایمانه با عمل ،به دنبال ساختن بهشت در این دنیاست چرا که دنیای آخرت ادامه ی همین دنیای ماست .
سلام استادم و مریمم و دوستان دل انگیزم .
دوست دارم در مورد ذهنم بگم که به قول استاد چقدر زیبا به دنبال درک داستان های قرآن میگرده و به دنبال وصل کردن قوانین به هر داستان و اتفاق .
چه زیبا گفتید استاد وقتی که میگه برو سراغ قوم فرعون چرا که اونها ظالمند ،چقدر جالبه، اونها شرک ورزیدن در نتیجه به خودشون ظلم کردن و خدا شرک رو نمی بخشه .به نظرم به خاطر این میتونه باشه که انسان با شرک ورزیدن داره اون قدرت بیکران رو که خدا در اختیارش گذاشته رو هیچ میکنه و خودش رو به ذلالت میندازه .داره خودش رو کوچیک میکنه در حالی که انسان اشرف مخلوقات شد با کنار گذاشتن قدرت خدا و اعتبار و قدرت دادن به غیر در اصل داریم خودمون رو از اون قدرت بیکران و اون تسخیر تمام هستی برای انسان محروم میکنیم و یعنی بزرگترین ظلم و گناه .وااای خدای من این اصل چه میکنه با زندگی ما تا فکر کردن به اینکه روسری خودم رو طوری ببندم که لاخ موی من دیده نشه یا وضو میگیرم آب برگرده اشتباهه یا نه .خدای من عمق تفکر و تامل و تغییر اینجاست جایی که انسان با چالش برای هر لحظه اش رو به رو میشه و انتخاب میکنه که آیا آرام باشم و بسپارم که خدا درست کنه و یا اینکه بگم فلانی برام اوکی کنه .تا وقتی که آدم تسلیم نشه و اجازه نده خدا هدایتش کنه اونقدر به قول استاد سیلی میخوره تا به لحظه ی تسلیم برسه .من وقتی فهمیدم که هیچی نمیدونم و در مقابل قدرت خداوندگار هیچم و تسلیم شدم ،هدایت شدم .لحظه ای که خسته ای و دیگه از چنگ زدن به این ور و اون ور دست بر میداری و میگی خودت بگو چیکار کنم .
درونم میل زیادی به درک حقیقت دارم و میخوام توحیدی تر و با ایمان تر و متوکل تر بشم هر روز بهتر از روز قبل .اما ایمان با عمل صالح که هر هدایتی رو پذیرا باشم و عمل کنم .
استادم چقدر بزرگتر شدم چقدر از وقتی تلاش کردم متعهد تر باشم و رو به صعود. در عمل هم بهتر شدم .نتایج خودشون رو با اومدن مشتریان جدید و پیشرفت در فروشم و یا موارد فنی کارم و حرفه ای شدنم نشون میدن .
باید آرام بود و در مسیر هدایت پیش رفت بی خیال بیرون .
این شعر رو خیلی دوست دارم
درون توست گر خلوتی و انجمنی
برون زخویش کجا میروی جهان خیالیست
دخترای 8ساله دارم که میگن مامان میخوام مثل فلان فیلم من هم قدرت داشته باشم .میگم تو قدرتی داری که باید پیداش کنی در وجود خودت.
واقعا همینه باید بپذیریم ما لایتناهی هستیم و قدرتی بیکران که میتونیم دنیامون و بسازیم.
یه نکته دیگه استاد اونجا که میگید فرعون خیلی قدرت داشته یاد اون آیه افتادم که گفتید خدا هدایت میکنه هر دو نفر رو چه کسی که میخواد به سمت کفر بره و یا کسی که میخواد ایمان رو داشته باشه .
فرعون هدایت شده در مسیر کفر به اون قدرت و عظمت و…و قوم فرعون هم چون قدرت و تاثیر گذاری او رو پذیرفتن هم شرک ورزیدن و ظلم کردن به خودشون .
این مسیر الهی رو دوست دارم و با تمام وجودم میخوام رشد کنم .
سپاس استادم و مریم عزیزم .
سلام من چقدر منتظر چنین فایلی بودم خدایا شکرت استاد لطف کردید آنقدر هیجان زده شدم که قبل از گوش دادن فایل کامنت گذاشتم به نظر من همان طور که خودتان فرمودید باید به اصل پرداخت وچه چیزی از این موضوع اصل تر میتونه باشه حتما فایل رو گوش میدم ومشتاقانه منتظر قسمتهای بعدی هستم سالهاست که میخوام قوانین این دنیا رو بدونم تا بتونم مثل الگویی چون شما بازیکن خوبی روی زمین باشم من خیلی خوشحالم که استادم رو بالاخره پیدا کردم و ممنونم از استادم
سلام بر اساتید گرانقدر و دوستان عزیزم
شنیدم لذت بردم و شکر کردم باز شدن بیشتر دریچه توحید را در قلبم و چشیدن، شاید در حد تست کردن مزه توحید را.
اصل قرآن توحید است و با بیان های متعدد از توحید و یکتاپرستی گفته است. اصل آموزش های این سایت هم بر توحید بنا شده است.
زندگی من چقدر بر توحید بنا شده است؟ آیا روی افراد دیگه، عوامل دیگه به عنوان منبع قدرت و تاثیرگذاری بر زندگی و اتفاقات زندگی م حساب می کنم؟ حساب کرده ام؟
چقدر توحیدی زندگی می کنم؟
چقدر قلبم آرام است به” بما قدمت ایدیهم” چقدر قلبم آرام است که فقط کافیه من درست باشم درست ببینم درست رفتار کنم ، آنچه به قلبم می گذرد رو عمل کنم و نگران هیچ چیز نباشم؟
چقدر می تونم وقتی حتی نزدیک ترین افرادم موجب ناراحتی من می شوند، به درون خودم نگاه کنم و ببینم چه چیز در درون من می گذره که این ناراحتی رو پیش آورده؟ چرا دیگران توانستند روی حال من تاثیر بگذارند؟ اینکه من حال خودم رو وابسته به دیگران و رفتار دیگران کرده ام بوی شرک نمی دهد؟ من قدرت رو به دیگران نداده ام که توانسته اند روی حس و حال من تاثیر بگذارند؟
راستی راستی چقدر باور دارم هدایتم می کند؟ اگر باور داشتم شرایط بد معنی نداشت؟ داشت؟
اگر باور داشتم با یک اتفاق کوچیک به ظاهر ناخوشایند قدرت رو به ادما نمی دادم. مثلا همین الان تو سفارش انلاینی دارم که بیش از حد تاخیر داشته، ذهنم رو درگیر می کنه که نکنه کلاهبردار باشن ، منو مسخره کردن با جواباشون، چی فکر می کنن و… سفارشم ارزش مادی خیلی زیادی نداره اما گاهی ذهنم رو مشغول می کنه. آیا به این نتیجه رسیده ام که تونستند پول من رو بخورند و احساس حماقت می کنم( که این احساس حماقته خیلی بدتره) یا نه روی خدا حساب می کنم و میگم یا درسی در این موضوع هست که باید فکر کنم و درسش رو بگیرم و یا اینکه خداوند هدایتم می کند به راه دریافت سفارشم؟
وقتی خواستیم خونه مون رو عوض کنیم که هنوز هم نکرده ایم چقدر به خدا تکیه کردم؟ فقط به خدا؟ چقدر روی فروش زمین و رفتار دیگران برای خرید خونه جدید حساب کردم؟ روی فروش زمینی که هنوز فروش نرفته، روی قیمت ها؟ اصلا فکر کردم که خدا می تونه راهی باز کنه از جایی که من گمانش را هم نمی کنم یا فقط روی راههای ممکن و پیش چشمم فکر کردم؟
و هنوز خونه رو عوض نکردیم… بماند باورهای نامناسب دیگه که اگر باور به خدا درست شود و خدا را خوب بشناسم و باور کنم، باور فراوانی درست می شود، نگرانی بی معنی می شود، نترسیدن و قدم برداشتن درست می شود، چشم گفتن به آنچه از دل می گذرد درست می شود، نترسیدن از چشم گفتن هایی که ظاهرا ضرر شده ظاهرا نتیجه خوبی نداده ولی می دانی راه درست شدنش همین بوده و عاقبت درست می شود، حتی بهتر از چیزی که تصورش را بکنی…
چه سخت است و چه شیرین
حرفش هم قند تو دل آدم آب می کنه، حرف توحید، حرف اینکه من هستم قدرتمندترین عالم،باهات صحبت می کنم، ایمانت رو نشون بده، قدم بردار حتی اگر فکر می کنی قلبت درست نمیگه
حتی اگر می بینی طرفت قوم فرعون هستند و فرعون، قدرتمندترین از نظر مردم
می ترسی؟ به نجواهای ذهنت اعتماد می کنی یا به ندای من به صدای قلبت؟ به قدرت من؟ به بودن من؟ به اینکه من واقعا هستم؟ سخته؟ فرعونه آخه ابرقدرت روزگار… برم بگم به خدا ایمان بیارید به کسی که خودش رو خدا اعلام کرده؟! و در نظر همه خداست( جز همسرش!) نه نه لطفا بی خیال خداجانم…. اما موسی می رود…
من ایمان موسی را، ایمان مادر موسی را، ایمان ابراهیم را، ایمان محمد را…دارم؟
بلندپروازانه است
اما می خواهم داشته باشم، می خواهم در این مسیر باشم، قدم بردارم
و قطعا تکامل را یادم نمی رود یعنی نباید یادم برود
اصلا اینها قرار است به من نشان دهند که می شود که اینگونه ایمان داشت
و قبلا موسی و عیسی و ابراهیم و محمد برایم صرفا اسطوره های دست نیافتنی بودند، بنده های خاص خدا و من کجا و این بندگان خاص خدا کجا. اصلا راستش شاید فکر می کردم با خدا همکاری داشتن(دست های پشت پرده) برای تفهیم خدا و قدرت خدا به ما. نمی دونم تونستم چیزی در ذهنم بود رو برسونم. مخلص کلام اینکه اونا رو تافته جدابافته ای می دونستم.
قبلا تصور می کردم ایمان، بیشتر یک مقوله مذهبی ست تا مقوله جاری در زندگی و مسیر خوشبختی این دنیا هم.
یک جدایی طوری بین مسیر این دنیا و اون دنیا توذهنم بود.
نمی دونستم ایمان یعنی بدونی خدا هدایتت می کنه، البته فکر می کردم هدایت کرده با رسولانش و کتاب های آسمانی و کار تمام شده. بماند که قران وسیله هدایتش رو هم درست نخوندم تا ببینم دقیقا چکار کنم چه طوری فکر کنم عمل کنم یعنی هدایت شده ام.
اما اینکه هدایت یک جریان لحظه به لحظه ست، مستمره، با توجه به شرایط هر لحظه تو داره بهت گفته میشه رو نه، تا همین اخیرا فکرش رو هم نه نمی کردم. شاید گاهی به اینکه به دلم افتاد رو داشتم و اونم به تله پاتی و این مباحث مرتبط می کردم نه به هدایت مستمر الله و اناعلیناللهدی.
خیلی از این شاخه به اون شاخه پریدم. خیلی حرف برای گفتن هست که می خوام همه رو بگم و زیاد هم نگم برا همین میشه ازین شاخه به اون شاخه پریدن و بر سر هر شاخه ای اوازی خوندن.
خدایا سپاسگزارم برای هدایت هات، برای دریافت و درک کمی بیشتر از مفهوم هدایت هات، برای عمل کمی بیشتر به هدایت
هات
ایاک نعبد و ایاک نستعین اهدانا الصراط المستقیم
به نام خدایی که همین نزدیکیست
استاد سلام
چه قدر خدا نزدیکه
یعنی امشب که من مینوشتم در مورد اینکه من خالق زندگی خودم هستم وامشب متوجه شدم که چقدر درونم پر از شرکه این همه هدایت این همه عظمت خدا وندای درونم گفت بنویس ومن شروع کردم به نوشتن
چه فایل معجزه ای برای ما گذاشتین
خدا هدایتی کرد بیام ببینم از فایل امروز که قدم بعدی خانه تکانی ذهن رو چون دندانپزشکی بودم امروز صبح ونرسیدم ببینم قدم 23
که دیدم این فایل همون نوشته های ندای خدای منه
استاد چقدر همزمانی برام داشت اونقدر وارد سایت شدم که هر دفعه این هدایت هارو دیدم که داره عادی داش میشد واین دفعه برام خیلی هماهنگتر ودقیقا همون کلمه های خدای من درون این فایل تکرار شده
مگه داریم مگه میشه شما آمریکا هستین
و من تو شهر مذهبی کاشان
مگه این معجزه نباشه چیه این لحظه فقط احساس کردم خدا نفسم شد خدا چشمم شد وگوشم شد
راجب شرکت امروز فهمیدم که من چقدر شرک کردم وقومی که ظالم هستن قومی که خدایی جای خدا میپرستن ونا امید میشن
ای وای ای وای
خدا بهم رحم کن من در گمراهی بودم
خدا دستم امشب گرفته
ومنو آگاه کرده به آنچه می نویسم
آگاهانه وبیدار
من سالهاست در یه ظلم به خود دچار بودم
وهمش میگفتم خدایا نجاتم بده وغافل از اینکه من باور واعتمادم رو از دست داده بودم اون خدا همیشه همون طوری میشد که من فکر میکردم یعنی وقتایی که امید به دلم میدادم برام امید میشد مثل یه خونه ،مثل ماشین ،مثل همون چیزی که من فکر میکردم که میشه وخلق میشد وپدیدار میشد
ای وای ای وای
ومن قدرشو نداشتم دوباره انسان غافل ونا امید می شدم ونگ آنی ها میومد ومنو نام امید می کرد ومنو میترسوند که باز از دست میدی ازت میگیرن
فلانی نمی خواد وفلانی خوشش نمیاد وفلان وبهما ن
واین ذهن آشفته وپریشان شروع میکرد به سخن ومنو مغلوب میکرد
من امروز خودم رو به باغبان تشبیه کردم و با خودم می گفتم ما باغبانیم استاد
یعنی میتونیم گیاه بکاریم ورشد گیاه رو به خدا بسپاریم وفقط باید علف هرزش رو بچینیم وهر روز سرکشی کنیم
رشد گیاه با خداس خدا سمتش رو خوب بلده وهمیشه گیاهان رشد میکنن
البته ما باید بکاریم واین همون در ذهن فکر کردنه ووادامه بدیم به نگهداریش
خوب تمام اتفاقات زندگی رو خودمون میسازیم خودمون با امید وحذف محدودیت ها توی ذهنمون اونها و در واقعیت هم میبینیم
البته با تکرار واستمرار این خیلی مهمه
حالا اون مورد که در شهر کاشان در تمامی جلسات در کودکی و نوجوانی شرکت کرده بودم وشده بودم یه تعصبی به کنار البته الان نه شکر خدا ولی تمام این تعصبات رو با شنیدن بعضی فایل های شما ریز ریز کنار گذاشتم وخوبی صحبتهای شما این بود که اصل رو از قرآن میگید
ومن چند ساله دارم کم کم اون تعصبات مذهبی و محدودیتهای عجیب بدون دلیل رو کنار میزارم وچنان تغیراتی رو در باطن وظاهرتجربه کردم که دیگه با اون دوستان اون افراد قبلم نمیشه دوستی رو بر قرار کنم و البته جهان منو به سمت افراد دیگه ای هدایتم کرده واز همون اول از خیلی از اونا طرد شدم ومن خودم هم پذیرفتم که این مرضیه اون مرضیه قبل نیس خوب که توقعات آدما رو بر آورده کنه شاید بدون فکر فقط خواستم خدای واقعی رو بشناسم وزندگی که بهم فرصت داده رو با شناخت بهتر از خودم وخدای خودم تجربه کنم
البته همون که شما گفتین هم در مورد ما هم چنین بود که قلا فکر میکردیم آره ما مسلمونا بنده های خدا هستیم خصوصا شیعه ها وتمام وبقیه که گنهکاران جهنمی هستن
ای وای ای وای
حتی الان که من دیگه اون مرضیه قبل نیستم وبا شیعه و سنی وبقیه ادیان خودم رو یکسان میدونم ومیخوام بدونم دوستان قبلم و خانواده های خودم و همسرم نگاهشون به ما فرق کرده وخیلی راحت ما رو ترد شده میدونم
ومن الان میفهمم که چقدر قبلاً دچار قضاوت کردن بودم وچقدر خوب شد که از اون لاک اومدم بیرون و حالا همه آدما رو با هر دین و مذهبی دوست دارم و
میتونم با همه آدما به راحتی ارتباط بگیرم و خالصانه با انسانها دوست بود و هیچ فرقی با هم نداریم
خدا رو شکر که در زندگی بیدار شدیم
خدارو شکر که آشنا شدم با اصل
خدا رو شکر که بیشتر با قرآن آشنا شدم
خدا رو شکر که متوجه شرک درونم شدم
ممنونم از لطفتون استاد با این فایل توحیدی بزرگ
این فایل از فایل های خیلی مهم زندگی کنه
به نام الله یکتا
سلام به همه اهل بهشت
دو روز بود حالم بد بود از خدا نشانه میخواستم نشانه سایت باور فراوانی رو بهم نشون میداد و سپاسگذاری اما چیزی که برام عجیب بود قران بود هر موقع بازش میکردم دقیقا در مورد داستان موسی پیامبر و فرعونیان بود و شرک به خداوند و من گیج و گیج تر که مگه من دارم شرک میورزم به خدا نه بابا هرچی فکر کردم باز گیج تر میشدم به جای اینکه حالم خوب بشه هی بد میشد چون واقعا درون من پراز شرک بود و داشت مثل خوره تمام وجودمو میگرفت ولی علتش رو باز هم نتونستم پیدا کنم تا اینکه امروز این فایل ارزشمند اومد بار اول گوش دادم خداییش هیچی متوجه نشدم که هیچ حالم رو بدتر کرد بعد به خودم گفتم الی یه چیزی هست توی گفته های استاد که پاشنه آشیلته مثل کسی نمک میپاشه به زخمت و زخمت میسوزه دقیقا بار اول این حال و داشتم موقع گوش دادن حرفهای استاد
رسید بعد از ظهر پسرم خوابیده بود گفتم تا خوابه بیام هم نت برداری کنم هم درست متوجه بشم استاد چی گفتن چون با نوشتن بهتر حرف هارو متوجه میشم خوب ایندفعه که شروع کردم ذهنم شروع کرد که اوه استاد داره از گذشته میگه که بازم تکرارین ولش کن برو اشپزیتو بکن حرف های تکرارین و این برای من هشداره هروقت ذهنم میاد جفتک بندازه و منو از شنیدن حرف های استاد باز داره این نشون دهنده اینه که حرف های مهمی زده میشه در فایل که ممکنه منو به خودم و وجودم نزدیک کنه خلاصه ذهنم درگیر بود و یک لحظه قطع کردم صحبت های استاد رو نفس عمیق کشیدم واز اول پلی کردم تا رسید دقیقه 35 به بعد دیدم به به دلیل تمام حال بدی هام از کجا اب میخوره چرا نشانه های خداوند در قران داستان موسی و قوم فرعون بود دیدم بابا جوری شرک مخفی شده بود تو وجودم که نمیدونستم دقیقا حال بدم از چه شرکی میاد پیش خودم میگفتم منکه دارم کردیت تمام نعمت هامو میدم به خدا دیگه روی کسی هم حساب نکردم سپاسگذاریمم میکنم بعد خدا چرا به من میگه مشرک رفتم یه سفری بکنم در درونم دیدم نمیبینم واقعا چیزیو تا اینکه کامنت فاطمه جان رو خوندم رفتم پایین هی پایین تر تا کلمه احساس لیاقت برام پررنگ شد و عامل تمام حال بدی هامو متوجه شدم که من بازهم خودمو گره زدم به تمام عوامل بیرونی دیدم چند روزیه حالم با چهرم اوکی نیست با اندامم اوکی نیست توی این چند روز به جای اینکه تو آیینه زیبایی هامو ببینم گیر داده بودم به اینکه چرا ابروهام تمیز نیستن مثل هم نیستن بعد نظر بقیه برام مهم شده بود که الان برم بیرون یه کسی منوبا این ابروها ببینه چی میگه در موردم یا اینکه پشت لبم سبز شده بود و متوجه نبودم رفتم بیرون اومدم یه نفر که باهاش رودروایسی دارم و دیدم بعد اومدم خونه پیش خودم میگفتم معلوم نیست درموردم چی فکر میکنه که چه زن شلخته ایه و چون دوباره چاق شدم و هروقت تو آینه خودم رو میدیدم حالم بد میشد که چرا شروع کردی به خوردن فلان چیز و سرزنش کردن خودم و بازم اینکه ببین شکمتو و هی سرزنش خودم و گره زدن ارزشمندیم به عامل بیرونی مثل ظاهرم و مهم بودن نظر دیگران که اونا چه فکری میکنن به خدا از وقتی متوجه این شدم انگار باری رو از روی دوشم برداشتن الانم ذهنم دوباره اومد وسط که الان بقیه بچه ها میگن که ببین چقدر چیز های مسخره ای رو عامل شرک میدونه استاد داره از حساب کردن و قدرت دادن به ادم ها میگه این به چهرش و نظر مردم در مورد خودش میگه شرک ویک باگ دیگه هم پیدا کردم که ارزشمندیم رو گذاشتم روی لایک هایی که از طرف دوستان میگیرم زمانی که لایک ها از ده تا بالاست نظرم اینه خیلی کامنتم و خودم ارزشمندیم اگه کم بگیرم یا به جای 5کامل بهم 4یا3بدن حالم گرفته میشه اینم امروز متوجه شدم وستاره ها اگه یکم از چهار ستاره بپره روی سه هم ناراحت میشم و امروز شرک های ریزی هم در زندگیم پیدا کردم که زمانی استاد از تجسم صحبت کردند من خودم رو با اندامی رویایی همسرم رو هم همینطور با وضع مالی پرفکت و اینکه همیشه تو تجسماتم سوار ماشین دلخواهم با پوشیدن طلاهای خاص و لباسهایی که خفنه دارم یا از جلوی خونه جاریهام رد میشم یا دارم باهاشون صحبت میکنم و میکنم تو چمشون و زمانی که از توهم میام بیرون و میبینم که یه شکم داره بهم چشمک میزنه و ذهنی که میگه شتر در خواب بیند پنبه دانه که برسی به اینجا و دیدم درست میگه من اون خواسته هام برای دل خودم نیست برای مردمه که بکنم تو چمشون که ببینید من به کجا رسیدم و به همین دلیله که اونقدر تو ذهن من بزرگ شدن که اگه باهام خوب رفتار کنند من میرم بالا اگه بد رفتار کنن من میرم پایین چون من باید مورد تایید اونا باشم تا اینکه مورد تأیید خودم و خدام و هزاران چیزهای ریزوم درشتی که همش برمیگرده به شرک که خودمو وصل کردم به هرچی که ممکنه از بین بره و ابدی نیستن خودمو با لایک ها و ستاره ها ارزشمند دونستم خودم رو با توهماتم دوست داشتم نه خود واقعیم که الان وجود داره
معلوم نیست با قسمت دوم پی به چه چیز های دیگه ای ببرم پس من احساس ارزشمندی بدون قید و شرطم شرطی شده باز و خدارو شکر متوجه شدم پس اینم باشه نشونه ام که الی فراموش نکن تا اخر عمرت تا اخرین نفسهای عمرت باید روی احساس لیاقتت ثانیه به ثانیه کار کنی چون ذهن هزار بارم گوش بده به اینکه تو بدون قید و شرط ارزشمندی ولی از بچگی تا الان که داره میشه 25سالت میلیارد ها بار بهت گفته با قیدو شرط ارزش داری پس بیا و تا 25سال دیگه نه بیا تا دوسال فقط این اصل رو مثل خار پشت به خودت یاداوری شو تا ببینی جواب توحید رو خدا پرستی واقعی چیه
سلام عرض میکنم خدمت استاد بانو شایسته وهمه دوستان
عجب فایل بی نظیری بود استاد دمت گرم که به هدایتهایی که میشی برای فایل گذاشتن عمل میکنی که دربهترین زمان ممکنی که همه ما احتیاج داریم به آگاهی های جدید روی سایت قرار میگیره واستفاده میکنیم وباعث رشد وبهبودمون میشه خدایاشکرت
درمورد توحید ونقطه مقابلش شرک هر چقدر حرف زده بشه بازم کمه اونقدر که ما ازاین ناحیه شرک ضربه پذیریم که نگم البته من خودمو میگما این خواسته قلبیم بوده همیشه ازخداوند که خدایا هیچ وقت منو بااین نفس سرکشم تنها نزار که واقعا بدون کمک تو من نمیتونم دربرابرش دوام بیارم بعضی وقتا باخودم فکر میکنم که اگه خداوند منو بااستاد وآموزه های استاد آشنا نمیکرد الان کجا بودم توچه حالی بودم واقعا میترسم منی که واقعا قبل آشنایی با استادهیچ امیدی به زندگی وآینده نداشتم همه چیزو پوچ وبیهوده میدیدم خدا که واقعا ازهمه بدتر میگفتم اینکه اصلا برای چی منو خلق کردی که بیچارم کنی وهزارتا درووری دیگه به خدا میگفتم بی انگیزه افسرده یه آدمی بودم که از زمین وزمان شاکی دارای مریضی های شدید جسمی وروحی بی اعتماد به نفس که جرات انجام دادن یه تقاضای کمک گرفتن از دیگران رونداشتم دارای روابط بسیار بد باخانواده ودیگران این درحالی بود که منم مثل استاد دریه خانواده بسیار مذهبی بودماهمیشه نمازمو سر وقت میخوندم مکبر بودم توبچگی تو مساجد قاری قران بودم اما باوجوداینکه هرچیزیکه ازدین شنیده بودم رو عمل میکردم اما هیچ وقت حال خوبی نداشتم خلاصه یه پکیج کامل بودم ازبدبختی وبیچارگی که هر کسی نگام میکرد باحس دلسوزی واحساس قربانی بودن برام بود که خودمم کاملا باهاش اوکی بودم وهر روز دراین گرداب بیشتر وبیشتر قوطه ور میشدم تا گذشت وگذشت ویه روزی مخصوصا از لحاظ بیماریهای جسمی وروحی دیگه به اوج رسید ودیگه واقعا کم آوردم وتسلیم شدم وگفتم خدایا دیگه نمیتونم تحمل کنم یا تمومش کن یانجاتم بده که خداوند منو با استاد آشنا کرد وزندگی دوباره ای بهم داد واز روزیکه با استاد آشنا شدم وفهمیدم که این منم که دارم اتفاقات زندگیمو به وجود میارم شروع کردم به کار کردن رو خودم مخصوصا سلامتی وخداروشکر من درزمینه سلامتی اصلا دیگه اون آدم قبلی نیستم وخداروشکر به اندازه ای که روخودم کار کردم در زمینه سلامتی نتایج فوق العاده ای گرفتم وتمام چهار ستون بدنم سالمه خداروشکر
وبا نتیجه گرفتن تو این مورد این باور درذهنم شکل گرفته که اگه این شد بقیشم میشه وازخداوند میخام که کمکم کنه که بالذت بتونم این مسیرو ادامه بدم
بازهم ازت سپاسگذارم استاد که مارو به خدا رسوندی.